روزنامه کیهان
لطفاً از پشت این میز برخیزید!
سید محمدعماد اعرابی
سال 1382 اولین تیم مذاکرات ایران با سه کشور اروپایی در موضوع پرونده هستهای، یک ایده اصلی داشت: «تعامل با جهان با درایت و حوصله و با اولویت رفع اتهامات و دفع خطر». حتی یکی از اعضای این تیم معتقد بود: «اگر اروپاییها گفتند تعلیق برای یک سال، ما باید بگوییم یک سال و نیم، اگر میخواهیم موضوع حل شود. یا اگر میگویند یک سال مذاکره،
ما باید بگوییم یک سال و نیم مذاکره، برای اینکه ایجاد اعتماد کنیم.» ریاست این تیم مذاکراتی را «آقای روحانی» برعهده داشت. چشمانداز آنها اما از مناسبات بینالمللی بیش از حد ساده به نظر میرسید: «ما با سعه صدر تعلیق را بپذیریم تا پرونده ما در آژانس بسته شود، گرچه اینکار دو سال هم بهطول بینجامد، در عوض برای همیشه راحت میشویم.» اما دو سال بعد، ایران از «هیچ چیز» راحت نشد. شورای حکام آژانس بینالمللی انرژی اتمی در این مدت شش قطعنامه علیه ایران صادر کرد و در نهایت پرونده ایران را به شورای امنیت سازمان ملل متحد ارجاع داد؛ تعلیق دوساله کلیه فعالیتهای هستهای ایران نه به «رفع اتهام» منجر شد
و نه «دفع خطر» را به ارمغان آورد. در طول این دو سال تیم مذاکراتی ایران بارها کارشکنی سه کشور اروپایی را مشاهده کرد. در یک نمونه، آغازین روزهای شروع مذاکرات در مهرماه 1382 وقتی تیم ایران با رویکرد «توافق به هر قیمتی» بر سر میز مذاکرات سعدآباد نشست، کشورهای اروپایی توانستند با یک تهدید کوچک مبنی بر ترک مذاکرات و بازگشت به کشورشان، امتیازات یکطرفهای را از آنها بگیرند. «روحانی» بعدها جلسه آن روز را اینطور توصیف کرد: «دیدم کار پیش نمیرود و ممکن است مذاکره به شکست بینجامد. در لحظاتی هم به این نتیجه رسیدم که مذاکرات به بنبست میرسد و قاعدتا باید طرح جایگزین (اعلام یکجانبه موارد از سوی ایران) را اجرا کنیم.» نشست سعدآباد نهایتا به توافق و صدور بیانیه مشترک منجر شد اما یک نکته جالب وجود داشت. تیم ایران از طرف اروپایی یک قول شفاهی گرفته و در کمال تعجب آن را در متن امضا شده نیاورده بود. «آقای روحانی» میگوید: «در جلسه با وزرای اروپایی گفتم که در مقام عمل تعلیق تنها در حد تعلیق گازدهی در نطنز خواهد بود، گرچه عبارت بیانیه کمی متفاوت بود.» آنها در حالی با اعتماد به وعده شفاهی اروپا مبنی بر «معنای تعلیق در حد توقف گازدهی به سانتریفیوژهای نطنز است.» به پذیرفتن «تفسیر آژانس بینالمللی انرژی اتمی از تعلیق» در بیانیه نهایی راضی شدند که اندکی بعد اروپا چهره دیگری از خود نشان داد.
آقای روحانی در خاطرات خود از آن ایام مینویسد: «البرادعی بعدا تحت فشار اروپا تخلف کرد و آژانس هم با تفسیر جدیدی علاوهبر نطنز، قطعهسازی و مونتاژ را هم جزء موارد تعلیق اعلام کرد.» مواردی از این جنس در مذاکرات بروکسل و پاریس نیز تکرار شد و دست آخر آقای روحانی رئیس تیم مذاکرات ایران و دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی در آخرین روزهای مسئولیت خود طی نامهای به دبیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی نتیجه مذاکرات آن سالها را چنین توصیف کرد: «متأسفانه، در مقابل اگر نگوییم هیچ، ایران مابهازای بسیار اندکی دریافت کرد و بارها اقدامات اعتمادساز خود را افزایش داد و تنها در عوض آن، با قولهای انجام نشده و درخواستهای بیشتر روبهرو شد.» اما همه اینها باعث نشد که تیم مذاکراتی ایران در ارزیابیاش از شرایط، به «ضعف محاسبات خود» و یا حتی «بیصداقتی» و «غیرقابل اعتماد بودن» اروپا حکم کند. در عوض آنها نتیجه گرفتند باید سراغ مذاکره با آمریکا رفت: «اروپاییها بدون چراغ سبز آمریکا قادر به انجام هیچ کار مهمی نبودند... اروپاییها حتی نتوانستند یک هواپیمای ایرباس را بدون هماهنگی با آمریکا به ما بفروشند.» و در نهایت آقای روحانی گفت: «مذاکره با اینها (اروپا) فایدهای ندارد، باید با رئیس اینها(آمریکا) مذاکره کنیم.»
هشت سال بعد با رویکار آمدن دولت یازدهم ایده «تعامل با جهان» از همین نقطه ادامه یافت. «حسن روحانی» اردیبهشت 1392 در جمع دانشجویان «دانشگاه صنعتی شریف» گفته بود: «اروپاییها آقا اجازه هستند و آمریکا کدخداست؛ بستن با کدخدا راحتتر است.» اما متأسفانه باز هم موضوع به این اندازه «راحت» نبود! مذاکره با آمریکا آغاز شد
و تا گفتوگوی تلفنی رؤسایجمهور ایران و آمریکا و حتی مصافحه
وزیر خارجه ایران با رئیسجمهور آمریکا در راهروی سازمان ملل نیز پیش رفت. پس از دو سال گفتوگوهای پیاپی دوجانبه و چندجانبه دولتمردان ایرانی و آمریکایی در پرونده هستهای ایران، دستاورد این مذاکرات در سال 1394 توافقی به نام «برجام»(برنامه جامع اقدام مشترک) لقب گرفت. توافقی که با گذشت دو سال از اجرایش، تنها کشوری که به تعهداتش کاملا پایبند ماند ایران بود. کار به جایی رسید که «عباس عراقچی» معاون وزیر خارجه و عضو ارشد تیم مذاکراتی ایران اسفند 1396 در اندیشکده «چتمهاوس» لندن گفت: «ایران برجام را داستانی موفق نمیداند؛ چراکه ایران از آن بهرهمند نشده و تحریمها برداشته نشده است.
دلیل آن ساده است، آمریکا تقریبا هر روز تعهداتش در برجام را نقض میکند.» دو ماه بعد در اردیبهشت 1397 آمریکا با یک امضا تکلیف برجام را روشن کرد و از آن خارج شد. اما حتی این تجربه هم باعث نشد تا تیم مذاکرات ایران در ارزیابیاش از سالهای مذاکره، «ضعف محاسبات خود» و «عهدشکنی اروپا و آمریکا» را نتیجهگیری کند. در عوض آنها تصمیم گرفتند یک بار دیگر بدون حضور آمریکا و با اروپا ادامه مسیر دهند. مسیری که پیشتر در سال 1382 پیموده و به بنبست رسیده بودند. در واقع دولت دوازدهم با شعار به عقب باز نمیگردیم به عقب بازگشت!
«حسن روحانی» که پس از مذاکرات دو ساله 1382 تا 1384 طعم بدعهدی اروپا را چشیده و در خاطراتش از آن سالها نوشته بود: «این مسئله کاملا روشن شد که اروپا نمیتواند در برابر فشار آمریکا بایستد... در واقع اروپاییها در اجرای تعهدی که متقبل شده بودند، ناتوان بودند... در نگاه کلی، اروپاییها همواره به دنبال نوعی اجماع و یا دستکم هماهنگی با آمریکا بودند.» و برهمین اساس آمریکا را کدخدا و رئیس اروپا لقب داده بود در تناقضی آشکار کدخدای دیروز را مزاحم امروز خواند و گفت: «یک موجود مزاحم از برجام رفت... برجام منهای آمریکا را با دیگر اعضای 1+5 و از جمله اروپا ادامه میدهیم.» یک ماه پس از سخنان رئیسجمهور، «فدریکا موگرینی» مسئول وقت سیاست خارجی اتحادیه اروپا در خرداد 1397 با صراحت گفت: «عزم ما برای حفظ توافق هستهای، در راستای منافع آمریکاست.» با این حال دو سال دیگر از عمر ملت ایران صرف آزمودن آزموده شد تا در نهایت 14 آذر 1399 «محمدجواد ظریف»، وزیر خارجه ایران در اعتراض به کارشکنی و نقض عهد کشورهای اروپایی خطاب به آنها بنویسد: «به تعهداتتان ذیل قطعنامه ۲۲۳۱ شورای امنیت سازمان ملل پایبند باشید و نقض برجام را متوقف کنید.» اما باز هم برای تیم مذاکراتی ایران تمام این رویدادها کافی نبود تا به بازنگری جدی عملکرد خود و اصلاح ارزیابیشان از اروپا و آمریکا بپردازند.
در عوض این بار مجددا نتیجه گرفتند با بازگشت آمریکا و آمدن «جو بایدن» مسئله حل میشود. وزیر خارجه ایران 28 آبان 1399 به روزنامه دولتی ایران گفت: «آقای بایدن اگر رئیسجمهور آمریکا شد و در کاخ سفید مستقر شد، میتواند با سه فرمان اجرایی همه اینها(تحریمها) را لغو کند... لذا مردم باید امیدوار باشند.» «حسن روحانی» نیز که پیشتر با کدخدا خواندن آمریکا خواستار مذاکره با آنها شده بود و پس از مذاکره، آمریکا را مزاحم خواند و با خروجش از میان طرفهای مذاکره ابراز خوشحالی کرد؛ متناقضتر از همیشه این بار خواستار بازگشت مزاحم به برجام شد و گفت: «همانطور که آن آدم کمسواد تاجرمسلک(ترامپ) یک کاغذ را خطخطی کرد، نفر بعدی(بایدن) یک کاغذ خوب بگذارد و قشنگ امضا کند تا سر جای اول برگردیم.» در این میان آنچه به پای 10 سال آزمون و خطای از پیش شکست خورده تباه شد، فرصتها و ظرفیتهای بومی برای توسعه ایران بود.
تیم مذاکراتی 1382 که بعدها دولتمردان 1392 شدند؛ هر اندازه ادعای کاردانی و کاربلدی داشته باشند، این میزان از تذبذب در سیاستورزی بینالمللی جز عملکردی ناشیانه چیز دیگری نمیتواند باشد. ایده آنها در «تعامل با جهان» جواب نداد چون جهان صاحبان این ایده بیش از حد کوچک بود و تنها شامل آمریکا و سه کشور اروپایی میشد. در فیزیک یک اصطلاح کاربردی وجود دارد که میگوید اولین گام برای حل مسئله؛ به دست آوردن درک درستی از صورت مسئله است. بر این اساس آنها نه در پایان که در اولین گام شکست خوردند چون مسئله را بهدرستی فهم نکردند. مسئله اروپا و آمریکا نه برنامه هستهای ایران که اقتدار و استقلال ایران بود. آنها از مذاکراتی توقع گشایش اقتصادی داشتند که طرف دیگر میز با هدف مهار قدرت ایران پشت آن نشسته بود. «گشایش اقتصاد ایران» با «مهار قدرت ایران» قابل جمع نیست و این میز اساسا اشتباه چیده شده بود.
روزنامه اطلاعات
چپ و راست؛ مشکلی تاریخی!
ابوالقاسم قاسم زاده
اصلاح اقتصادی و سیاسی چپ و راست اگر چه تاریخی دیرینه دارد، اما با ظهور و بروز مارکسیسم و به طور مشخص انقلاب مارکسیستی در روسیه در فرهنگ عمومی جوامع، رایج و تثبیت شد. در کنار آن اصطلاحات دیگری از جمله، محافظ کار، لیبرال، دمکرات، سوسیال دمکرات، افراطی و… نیز در نقد و تحلیلهای رسانهای و آکادمیک(دانشگاهی) و از احزاب گوناگون تا جنبشهای اجتماعی برای شرح و تفسیر و جایگاه و اقدامها به کار گرفته میشود.
در ایران از صدر نهضت مشروطه تا نهضت جنگل به رهبری میرزا کوچک خان و از آن زمان تا جنبش مسلحانه در دوران رژیم شاهنشاهی گذشته، تعاریف چپ و راست بسط و گسترش پیدا کرد و تا امروز هم به کارگیری این اصطلاح، «چپ» و «راست» رایج است. بسیاری از صاحبان اندیشه یا دانشگاهی دو اصطلاح چپ و راست را فقط در نگرش و تعاریف کلان اقتصادی بر میتابند و از به کارگیری آن در سیاست یا فرهنگ اجتناب دارند. مرحوم مصطفی شعاعیان در کتاب مفیدش به نام «نهضت جنگل» و بررسی علل شکست آن مینویسد: ما اساساً در تاریخ اجتماعی ایران، به صورت علمی و دقیق، نه چپ و نه راست داشتیم! در حالی که باید چپ به کسانی گفته شود که در تاریخ سیاسی ـ اجتماعی ما چون «لوچ» بودند، لاجرم تاریخ و مسیر آن را چپکی دیدهاند! و مدام گندزدگی آنها در این تاریخ به مشام آدمی میرسد. «راست» نیز به کسانی اطلاق شده است که همواره تحول و تغییر را رد کردهاند و فقط یک «نت» بلد بودند و آن «مخالفیم!»
در این چهل سال از آغاز پیروزی انقلاب اسلامی در ایران تا امروز، همچنان دو اصطلاح چپ و راست به کار گرفته میشود آن هم با تبیین شناسنامههایی از مخالف و موافق! لاجرم و در نهایت مردم در نمییابند، آنکه مخالف است با چه اقدام یا عملکردی مخالفت دارد و آن که راست خوانده میشود، برچه مقیاسی چنین تعریفی پیدا کرده است؛ بهویژه که کلمه «راست» در لغت فارسی، معنی و مفهوم صداقت و خلوص هم دارد!
اکنون که عمر دولت دوازدهم (روحانی) رو به پایان است و از فرصت مطلوب کاری او چند ماهی بیشتر باقی نمانده است، فضای عمومی تا رسیدن به خردادماه آینده، ماه انتخابات ریاست جمهوری به سرعت سیاستزده و دچار «چپزدگی» و «راستزدگی» شده است؛ در حالی که مردم میگویند، این هر دو برآمده از قدرت طلبی براساس خصلت زدگیها است.
زیرا، برنامهای کارآمد و روشن و نو، متفاوت از تجربههای گذشته دیده نمیشود و دایره گفتگوها بهجای تقابل و تفاوت نظرها، پرخاشگری برای حذف رقیب از میدان است!
از نمونههای امروزی آن، تأکید و تفسیر و برداشت متفاوت از سخنان اخیر رهبری است که در جدال «حذف تحریمها» یا «مقابله با تحریمها» از مسؤولان در دولت و مجلس خواستند که باید همچنان در خنثیسازی، مقابله و شکست سیاست ظالمانه ترامپ در «تحریم همه جانبه و فشار حداکثری» برنامه و تلاش مستمر و مداوم داشته باشیم در حالی که «نمیگویم دنبال رفع تحریم نباشیم و واقعاً اگر بتوانیم تحریم را رفع کنیم، یک ساعت هم نباید تأخیر کنیم.» این فراز از سخنان رهبری معظم انقلاب، اکنون بازاری از مناقشه در دایره چپ زدگی و راستگرایی برای دو طیف موافق و مخالف دولت روحانی را برساخته و خوراک روز شده است. بازار گرمی ناشی از تبادل گفتهها و نوشتهها موجب شده است تا سخنگوی دولت و دستیار ارتباطات اجتماعی رئیس جمهوری، در سرمقاله روزنامه دولت با عنوان «راهبردهای خنثیسازی و رفع تحریم» بنویسد: «رهبر معظم انقلاب در سخنان اخیر خود دو راهبرد «خنثی کردن تحریم» و «رفع تحریم» را ادغام کرده و ضمن تأکید درست و استراتژیک مبنی بر اولویت خنثیسازی تحریم، فرمودند: «البته نمیگویم دنبال رفع تحریم نباشیم؛ واقعاً اگر بتوانیم تحریم را رفع کنیم، یک ساعت هم نباید تأخیر کنیم.» رئیس جمهوری نیز پیشتر در نشست خبری گفته بود: «عدهای هستند که میخواهند پایان تحریم را به تأخیر بیندازند، ما یک دقیقه و یک ساعت هم به این رضایت نخواهیم داد و در برابر آنها خواهیم ایستاد؛ تحریم باید بشکند.» تأکید رهبری معظم و رئیس جمهوری بر این که نباید دقیقه و ساعتی را برای رفع تحریم از دست داد از آن اولویتی که برای «خنثی کردن تحریمها» قائل شدهاند، جدا نیست.»
جالب توجه این که رهبری در سخنان خود با اشراف به زیانهای ناشی از گفتگوها و مجادلههای کنونی از سوی دو طیف از شخصیتهای مسئول و نظرپردازان سیاسی و اجتماعی فرمودند: «…. اختلافات خود را با مذاکره با یکدیگر حل کنید. مگر نمیگویید باید با دنیا مذاکره کرد. آیا نمیشود با عنصر داخلی مذاکره و اختلافات را حل کرد؟» این سخنان رهبری در فضای نامناسب پرخاشگری به جای گفتگوی سازنده از مسیر هماهنگی به جای تقابل با یکدیگر ایراد شده است. تردید نباید کرد که با «رفتن ترامپ» دشمنیهای دشمنان انقلاب و جمهوری اسلامی ایران پایان نمیپذیرد.
دشمن همچنان در پی برنامهریزی و اجرای طرحهای گوناگون است. تقابل ما فقط مسیر را برای آنها هموار میسازد؛ چه چپ باشی یا راست، تفاوتی ندارد.
روزنامه اعتماد
اسبابکشی به جامعه مجازی
عباس عبدی
تاکنون در گفتوگوها و در مصاحبهها بارها با این پرسش مواجه شدهام که برای عبور از وضعیت کنونی جامعه چه تغییری باید رخ دهد؟ پاسخ به این پرسش میتواند چالشبرانگیز باشد، ولی به نظر بنده مهمترین چالش حکومت نه در روابط خارجی و نه در حوزه اقتصاد است. البته در هر دو مورد بحرانهای جدی دارد، ولی تحول در آنها لزوما نمیتواند مساله ما را حل کند. چالش اصلی نظام رسانهای است که موجب قطبی شدن جامعه شده است. دو دهه پیش ما یک نظام رسانهای داشتیم و یک جامعه واقعی. جامعه از بسیاری جهات قابل کنترل بود یا از طریق نیروی انتظامی، یا اطلاعاتی یا قضایی یا قدرت رسانهای.
در حقیقت انحصار رسانهای حلقه اتصال تمام مولفههای قدرتهای کنترلی بود، ولی با آمدن فناوریهای ماهواره و اینترنت سپس تلفن هوشمند و شبکههای اجتماعی، چند سالی است که در کنار رسانههای رسمی شاهد شکلگیری رسانههای موازی هستیم که مستقل از قدرت رسمی هستند و این قدرت توان نظارتی موثری بر آنها را ندارد. در این نظام رسانهای نه تنها مرزهای جغرافیایی برداشته شده، بلکه معیارهای حرفهای رسانه نیز از میان رفته ا و از همه مهمتر اینکه جامعه را به دو بخش واقعی و مجازی تبدیل کرده است. اعضای جامعه مجازی کسانی هستند که زندگی خود را در رسانهها و شبکههای مجازی میگذرانند. از کسب و کار گرفته تا دریافت اخبار و اطلاعات و سرگرمی و حتی آموزش و نیز دوستیابی و... بیشترین سهم از روز و شب آنان در این فضا میگذرد. جالب اینکه جامعه واقعی بهویژه مدیریت سیاسی و اجتماعی آن درک دقیقی از جامعه مجازی که در تقابل با جامعه واقعی آنان است، ندارد.
برای نمونه بد نیست که به برخی آمارهای سردستی این فضا نگاهی بیندازیم. براساس آخرین آمار واتسآپ حدود 50 میلیون کاربر ایرانی دارد. تلگرام 49 و اینستاگرام 47 میلیون، سروش 12 میلیون، لایکی 11 میلیون، بله 8 و توییتر 12 میلیون. شاید این آمار نشان دهد که امیدی به حضور در شبکههای داخلی تحت کنترل و همسو با فضای واقعی وجود دارد، ولی مطلقا چنین نیست، زیرا این آمار تنها فقط نشاندهنده اعداد کاربر است، در حالی که باید آمار تولید و مشاهده و بحث و گفتوگو و نیز بازتاب آنها را دید که در این صورت شبکههای داخلی به کلی از صحنه جامعه مجازی حذف میشوند. این شبکهها که بیش از 90درصد شهرنشینان بالای مثلا 15 سال کشور را پوشش میدهند، محلی هستند برای تعداد زیادی از مردم به ویژه جوانان جهت کار، ارتباطات، کسب خبر و آگاهی، ارتکاب جرم، پیدا کردن دوست، آموزش دیدن و حتی حل مسائل زندگی خودشان.
این فضا محدود به این شبکهها نیست. یوتیوب، آپارات، فیلیمو و دهها امکان دیگر چنان زندگی درهم تنیدهای را در فضای مجازی ایجاد کرده که آنان را از فضای واقعی بینیاز کرده است. در حالی که فضای واقعی بر اثر بیاطلاعی و نوعی خشکمغزی در حال ادامه برنامههای خود است، فضای مجازی و جامعه مجازی با شتاب به سوی گسترش کارهای خود پیش میرود. این فضا حتی کسب و کار خود را با کارفرمایان جامعه مجازی که لزوما در داخل مرزهای کشور نیستند، تعریف میکند و گویی فقط به لحاظ جغرافیایی در ایران هستند. یکی از امکانات جدید این فضا، پادکستها هستند. بنابر برخی آمارها حدود
سه هزار پادکست فارسی وجود دارد که حداقل یکسوم آنها فعال هستند و بسیاری از جوانان و فعالان از این راه زندگی میکنند. تیراژ آنها در برخی کتابها به بیش از صد هزار نفر شنونده میرسد. جالبتر اینکه این جامعه مجازی تا حدود زیادی مستغنی از جامعه واقعی است. چه در مقام تولیدکننده و چه در مقام مصرفکننده، آنان دارند زندگی خود را میکنند.
رفتار حکومت به عنوان بخش رسمی جامعه واقعی، نشان میدهد که به کلی از این جامعه مجازی بیخبر است. فقط کافی است که یک لایو اینستاگرامی را ببیند تا عدهای تحریک شوند و فریاد وااخلاقا سر دهند و خواهان فیلتر اینستاگرام شوند. کاری جز فیلترینگ بلد نیستند و هیچ درسآموزی از گذشته ندارند. منجمد منجمد هستند در حد المپیک!
رفتار آنان انسان را به یاد آن سربازان ژاپنی در جزایر اشغالی فیلیپین میاندازد که از شکست کشورش اطلاع نداشتند و همچنان سنگر خود را حفظ میکردند، در حالی که 30 سال از پایان جنگ گذشته بود. متولیان جامه واقعی ایران نیز در همین فضا هستند. هنوز بودجههای کلانی را صرف صدور مجوز و ممیزی برای کالاهای فرهنگی یا حتی شروع کسب و کار کرده و هزینههای بیشتری را صرف نظارت بر آنها میکنند، در حالی که خیلی وقت است که بازی تمام شده و فقط در حال وقت تلف کردن هستند. به راحتی آب خوردن سرمایه انسانی و اعتبار خود را به علت لغو یک برنامه از دست میدهند و بعد جای دیگری آن را مفت و مجانی و با اقدام بسیار کوچکی از آنِ خود میکنند، هنوز هم متوجه ابعاد این خطای فاجعهبار نمیشوند.
نکته مهم اینکه به دلیل محدودیتها در جامعه واقعی، بسیاری از افراد به جامعه مجازی اسبابکشی میکنند و خود را از قید و بندهای رسمی جامعه واقعی رها مینمایند.
این نتیجه معکوس و مغایر با اهداف و کوششها و سیاستهای رسمی است که با محدود کردن جامعه و رسانه میخواهند مانع از مهاجرت مردم به جامعه مجازی شوند. بدون شکستن قید و بندهای زیانبار رسانههای واقعی، نمیتوان مشکلات این جامعه را حل کرد. این اولین شرط لازم و مقدماتی برای اصلاح امور است.
روزنامه دنیای اقتصاد
مهار موج مکزیکی بازارها
دکتر علی فرحبخش
اوایل تابستان بود که برای دریافت کارنامه فرزندم به محل تحصیل وی مراجعه کردم. ناگهان خود را در میان موجی از کارکنان مدرسه از معاون و معلم تا کادر خدماتی یافتم که در مورد آینده بازارها از من پرسش میکردند.
یکی از معاونان مدرسه میگفت همه مایملک خود را به علاوه مقداری وام در بورس سرمایهگذاری کرده است و مایل بود بداند، بهترین زمان برای خروج از این معرکه، چه وقت است. یکی از معلمان فرزندم علاقه شدیدی به بازار ارز و سکه داشت و سخت به دنبال آن بود که بداند روند آینده اونس چگونه خواهد بود و بانک مرکزی چه نقشهای برای قیمت ارز در ماههای آتی دارد. یکی از کارمندان خدماتی مدرسه مایل بود که خانه خود را تبدیل به احسن کند و در مورد بهترین زمان برای انجام این تغییر سوال میکرد. از همه جالبتر، دبیر ادبیات فارسی بود که آن گونه در مورد ارزهای دیجیتال سخن میگفت که گویی سالها شب و روز با بیتکوین، اتریوم، لایتکوین، ریپل و دش محشور بوده است.
از آنجا که حتی در باثباتترین اقتصادهای جهان، پیشبینی در مورد روند آینده بازارها بسیار دشوار است، سعی کردم با جانب احتیاط به سوالها پاسخ دهم. ولی تصور جمع بر آن بود که گویا این سریالی است که من از قبل از پایان آن مطلع هستم، ولی از گفتن آن ابا دارم. در این میان یکی از دبیران که از پاسخهای سربسته من به تنگ آمده بود، متلک جالبی نثارم کرد و گفت: «شما اقتصاددانان نه اداره کشور را بلدید و نه پیشبینی بازارها را.» به هر حال برای آنکه با کسر نمرات فرزندم در سال آینده روبهرو نشوم، با گرفتن کارنامه به سرعت خود را از مهلکه نجات دادم.
با این مقدمه کوتاه، سعی میکنم مقاله را با متلکی که در سطور بالا ذکر آن رفت آغاز کنم. اگرچه تاکنون در هیچ یک از سیاستگذاریهای دولتها نقشی نداشتهام، ولی باید اذعان کرد که هرگاه سیاستگذاران در برنامههای خود از چارچوب علم اقتصاد خارج میشوند یا هیچ روش قاعدهمندی را نصبالعین خود قرار نمیدهند، پیشبینی روند آینده بازارها نه فقط دشوار، بلکه غیرممکن است. آن زمان که تصمیمسازان برای برآورده کردن امیال هزینهای، هیچگونه محدودیتی را نه در سیاستهای مالی و نه در سیاستهای پولی نمیپذیرند، حاصل آن تورمی خواهد بود که نزدیک به نیم قرن میهمان همیشگی اقتصاد ایران است. تورمی که در آبانماه به ۷/ ۴۷ درصد رسیده است و همه آحاد ایرانیان از فقیر و غنی آن را با گوشت و پوست خود لمس میکنند. در شرایطی که سود سپردههای بانکی حتی نصف تورم رسمی را پوشش نمیدهد، به مثابه جمله معروف «الغریق یتشبث بکل حشیش» مسافران یک قایق توفانزده به هر وسیلهای متوسل میشوند تا بلکه مایملک به سختی بهدستآمده را در برابر امواج توفانی تورم بهراحتی از کف ندهند.
جالب است سیاستگذاران کشور که بهراحتی از این واقعیتها اطلاع دارند، به جای آنکه تلاش خود را معطوف به کاهش نرخ تورم یا مثبت ساختن نرخ واقعی سپردههای بانکی کنند، از خانهدار و بچهدار دعوت میکنند تا در ضیافت بازارهای مالی حضور به هم رسانند. در واقع به جای آنکه تلاش کنند تا آبی بر آتش انتظارات تورمی بریزند، همگان را به ریختن بنزین بر آن تشویق میکنند. زیرا در بازار داراییها آنچه اهمیت دارد، قیمتهای نسبی است و در صورت رشد ناگهانی یک بازار، سایر بازارها نیز بهتدریج خود را با آن تعدیل میکنند.
ازسوی دیگر وقتی سیاستگذاران با اعتراض دعوتشدگان در هنگام روند نزولی شاخص بورس روبهرو میشوند، تلاش میکنند با بهرهگیری از همه منابع ممکن و از جمله ریالی ساختن منابع صندوق توسعه ملی، به حمایت از قیمت سهام بپردازند. در واقع مقامات سازمان بورس به جای آنکه نقش خود را به انجام یک داوری عادلانه در بازار معطوف سازند، بهعنوان یک بازیگر پا به توپ در زمین ظاهر میشوند؛ جایی که انتظار دارند علاوهبر عنوان داوری، لقب آقای گل را هم به نام خود ثبت کنند.
در آن سوی دیگر در فضای مجازی هم معرکهای برپاست. شعار «بورس شغل دوم، اما درآمد اول» بر سردر محلهای کسب نقش بسته است. فرصتطلبانی که اقدام به تاسیس کانالهای مجازی تخصصی در حوزه بورس، ارز، طلا، خودرو و... کردهاند و اطلاعات راست و دروغ را آن چنان با هم میآمیزند تا بالاخره ماهی خود را از آب صید کنند. کانالهایی که سرمایهگذاران از همه جا بیخبر را به خرید سهامی که از پیش خریدهاند یا فروش سهامی که بعدها قصد خرید آن را دارند، تشویق میکنند. امری که سالهاست از آن بهعنوان سیگنالفروشی یاد میشود.
علاوهبر بخش تحلیل، در بخش آموزش هم معرکه دیگری برقرار است. چه بسیار سایتها و کانالهایی که ادعا میکنند قادرند با آموزش مجازی در طول چند هفته، سهامدارانی را که حتی مبانی اقتصاد را فرا نگرفتهاند، به گرگهای والاستریت مبدل سازند. از این حیث، چه بسیار زنان خانهدار که پارسال به رتق و فتق امور منزل مشغول بودند، ولی امسال خود را چارتیست یا فاندامنتالیست لقب میدهند. با حضور خیل عظیم سهامداران آماتور، کار حتی برای سرمایهگذاران حرفهای نیز بسیار دشوار میشود. همچون اتوبانی که پلیس راه را برای تردد همه رانندگان بدون گواهینامه باز میکند و از این بابت حتی رانندگان حرفهای هم مرتب با قفل شدن مسیر و سرگردانی در تعیین جهت روبهرو میشوند. امری که مصداق آن تغییر مرتب صف خرید و فروش سهام در یک روز است، جایی که هیچ تحلیلگری نمیتواند برای آن دلیل خاصی را ارائه کند.
نکته ظریف آنکه بسیاری از سیاستگذاران و بورسبازان معتقدند یورش پساندازهای مردم به بورس، راهی به سوی تعمیق سرمایهگذاری و رشد اقتصادی است؛ درحالیکه هجوم نقدینگی نتیجهای جز افزایش قیمت اسمی سهام نداشته است. از ابتدای سال، کل تامین مالی شرکتها در بورس رقمی در حدود ۳۰ هزار میلیارد تومان بوده که در مقابل ارزش تقریبی ۷ هزار هزار میلیارد تومانی بازار، فقط سهم ناچیز ۴/ ۰ درصدی از ارزش کل، صرف سرمایهگذاری جدید شده است.
به هر حال تا زمانی که انتظارات تورمی در کشور مهار نشود و بازار پول نتواند سود معقولی را متناسب با نرخ تورم به پساندازکنندگان ارائه کند؛ آشفتگی در بازارها همچنان ادامه دارد، جایی که نگارنده را به یاد موجهای مکزیکی در استادیوم میاندازد که با پایین رفتن تماشاچیان در یک بخش از جایگاه، بخش دیگری از تماشاچیان شروع به بالارفتن میکنند. تا زمان حل این معضل اساسی، باید شاهد جامعهای باشیم که از یک زن خانهدار گرفته تا مدیرعامل یک شرکت بزرگ صنعتی از ابتدای صبح روند بازارهای مختلف را رصد میکند تا بلکه بتواند از این نمد برای خود کلاهی بدوزد.
روزنامه شرق
سواد رسانهای مدیران صداوسیما
کامبیز نوروزی
چند سالی است که در میان اهل رسانه اصطلاح سواد رسانهای رایج شده است. این اصطلاح بهطور خیلی خلاصه عبارت است از توانایی و مهارت مخاطبان رسانه در استفاده درست از محتوا و مطالب رسانهها. کسانی که از مفهوم سواد رسانهای زیاد استفاده میکنند و توسعه و ترویج سواد رسانهای را هدف میگیرند، میخواهند کاری کنند تا مخاطبان انواع رسانهها بتوانند مطالب رسانهها را بشناسند. مطالب درست و نادرست را تشخیص بدهند، اخبار معتبر و نامعتبر را تمیز بدهند، جهتگیری هر رسانه را کشف کنند و چیزهای دیگری از این قبیل.
اوضاع مدیریتی بعضی رسانهها در کشور به مرزهایی از ناکارآمدی رسیده است که باید بحث تازهای گشود؛ بحثی که در آن نه سواد رسانهای خوانندگان مطبوعات و بینندگان تلویزیون، بلکه سواد رسانهای مدیران رسانهها و تولیدکنندگان مطالب رسانهها موضوع و مسئله اصلی است. در بین همه رسانههای موجود کشور، بحث سواد رسانهای سازمان مدیران صداوسیما و بهویژه تلویزیون بیش از همه رسانهها مطرح است.
مدیران این سازمان عظیم و پرخرج واقعا چه چیزی از رسانه پراهمیتی مانند تلویزیون میدانند؟ چقدر مخاطب را میشناسند؟ چقدر به جلب مخاطب اهمیت میدهند؟ برای حقوق مخاطب چقدر ارزش و احترام قائل هستند؟ چقدر از میزان اثرگذاری رسانهای مانند تلویزیون آگاهاند؟ چه اطلاعی از تکنیکها و روشهای تولید برنامههای پرمخاطب دارند؟ چقدر مفهوم رقابت رسانهای را درک میکنند؟ و... و بهطورکلی سواد رسانهای آنها چقدر است؟ تازهترین اتفاقی که وضعیت سواد رسانهای در مدیریت صداوسیمای ایران را با وضوح فراوان نشان میدهد، کاری است که آنها با محبوبترین، موفقترین و مستقلترین برنامه تلویزیون ایران و مجری آن کردند، یعنی برنامه 90 و عادل فردوسیپور. در هیچجای دنیا پیدا نمیکنید که یک شبکه تلویزیونی با بهترین و محبوبترین برنامهاش بدون هیچ دلیلی اینگونه برخورد کند و آن را بهطورکلی حذف کند.
اگر کسی کمترین اطلاعی از اصول حرفهای کار رسانهای و بهویژه کار تلویزیونی داشته باشد، هیچگاه چنین رفتار نمیکنند. اتفاقی که در جریان پخش مسابقه فوتبال پرسپولیس ایران و اولسان هیوندای کره جنوبی افتاد، یک شکست تمامعیار برای این مدیریت رسانهای است که بسیار بیش از مخاطبانش نیازمند سواد رسانهای است. اعلام شد اینستاگرام فارسی کنفدراسیون فوتبال آسیا این مسابقه را بهطور مستقیم پخش میکند و گزارشگر این مسابقه نیز عادل فردوسیپور است. همان کسی که برنامه محبوبش را حذف کردند و خودش را هم فقط بهدلیل آنکه بهزعم علی فروغی، مدیر شبکه سه، «از مدار خارج شده بود»، از تلویزیون حذف کردند.
بعد از این خبر بود که بیش دو میلیون نفر به تعداد دنبالکنندگان اینستاگرام کنفدراسیون فوتبال آسیا اضافه شد. کار سختی نیست که بفهمیم این دو میلیون نفر، ایرانیانی هستند که میخواهند مسابقه را با صدای فردوسیپور بشنوند. آنها از دیدن مسابقه از صفحه تلویزیونی که مدیران آن ساختهاند، رو گرداندهاند و انتخابشان چیزی دیگر است.
اگر مدیران صداوسیما برای مدیریت و تولید برنامه تلویزیونی سواد رسانهای داشتند، مجبور نمیشدند چنین شکست سختی را بپذیرند. از الفبای کار رسانهای است که هر رسانه باید به تعداد مخاطبانش بیفزاید. وقتی رسانهای که بودجههای عظیم مصرف میکند، اختیار همه کار دارد، تحت هیچ فشاری نیست، دست و بالش برای خیلی از کارها باز است و از همه گونه امکانات برخوردار است، به سهولت مخاطبانش را از دست میدهد، یعنی کارش را بلد نیست.
سادهترین نکتهاش این است که آنها همه این امکانات و بودجه را مصرف میکنند نه برای جلب رضایت مردم، بلکه برای رضایت خودشان و دوستانشان. وقتی این صداوسیما دیگر حتی برای یک مسابقه ساده فوتبال هم قدرت جذب مخاطبش را از دست داده است، میشود افزایش ناتوانیاش را برای مواجهه رسانهای با مسائل مهمتر و اساسیتر و حیاتیتر کشور بهعیان دید. میخواهید بدانید چرا گرایش به منابع رسانهای دیگری غیر از تلویزیون کشور در مردم ایران در حال فزونی است، نیک در خود بنگرید، پَر خود را در آن خواهید دید و خواهید دانست که از شماست که بر شماست. فکری به حال سواد رسانهای مدیریت صداوسیما کنید که وخامت اوضاع بیش از این نشود.
مطالب مرتبط