🔻روزنامه ایران
📍 بودجه ۱۴۰۱؛ لایحهای منطقی در پی اصلاحات ساختاری
✍️ سجاد پادام
لایحه بودجه ۱۴۰۱ بر خلاف قوانین بودجه سالهای گذشته، بودجهای منطقیتر است که نشان میدهد تنظیم کنندگان آن با قواعد اصلاح ساختاری آشناترند و تمایل به اصلاح ساختاری بودجه در اراده آنها وجود دارد.
در لایحه پیشنهادی دولت نسبت به سال گذشته، تراز عملیاتی بودجه ۱۵۰ هزار میلیارد تومان کاهش یافته و از منفی ۴۵۰ همت به ۳۰۰ همت رسیده است؛ این اتفاق که با کنترل هزینههای جاری رقم خورده نشان دهنده این است که در بودجه سال ۱۴۰۱ شاهد رشد تخصیص بودجه به پروژههای عمرانی خواهیم بود و این بدان معناست که بودجه پس از سالها که صرفاً مختص پرداخت حقوق کارمندان و بازنشستگان دولت شده بود، میتواند بار دیگر به ریلگذاری جهت توسعه و تولید کشور اختصاص پیدا کند و این امید وجود دارد که ضمن مهار تورم، کشور در سال ۱۴۰۱ رشد مثبت را هم تجربه کند.
از دیگر نکات مثبت لایحه بودجه ۱۴۰۱ بحث ورود به اصلاحات پارامتریک در بیمههای اجتماعی است. با اینکه انتقاداتی به برخی پیشنهادهای مطرح شده وجود دارد، اما ورود به این اصلاحات بسیار تحسین برانگیز است. این لایحه بهطور عمومی در دو تبصره ۱۷ و ۲۰ به مبحث اصلاحات در بیمههای اجتماعی ورود کرده است.
همچنین در تبصره ۱۷ به لغو ۳ درصدی معافیت بیمه کارگاههای کمتر از ۵ نفر که بیش از ۵ سال از تأسیس آنها گذشته، پرداخته شده که بهنظر با اصول مشروط بودن حمایت از کسبوکارها سازگاری دارد و همچنین اصول تدریجی بودن تغیرات را رعایت نموده و پیشنهاد مناسبی است.
همچنین پیشنهاد دیگری در خصوص مشروط کردن بیمه قالیبافان به وسع سنجی و اختصاص آن به چهار دهک کم درآمد و اعطای تخفیف به دهکهای ۵ تا ۷ و حذف دهکهای ۸ تا ۱۰ از پیشنهادات عادلانه این لایحه است که گام بسیار مثبتی در راستای تحقق تأمین اجتماعی چند لایه خواهد بود.
همچنین در تبصره ۲۰به این نکته اشاره شده که سن بازنشستگی دو سال افزایش یابد. اولاً ورود به اصلاحات پارامتریک تصمیم خیلی خوبی است، اما ملاحظات اجتماعی اقتضا میکند که اصلاحات تدریجی باشد و هر سال نهایتاً شش ماه به سن بازنشستگی افزوده شود، ضمن اینکه قانون بودجه یکساله نمیتواند تصمیم دو ساله بگیرد. بنابراین لازم است این بند که عموماً بند خوبی است، اصلاح شود و به شش ماه کاهش داده شود.
بند ۲ هم که به افزایش سن بازنشستگی مستخدمین سازمان تأمین اجتماعی اشاره دارد، پیشنهاد خوبی است، اما مجدداً بهنظر میرسد که اصول اصلاحات تدریجی در آن رعایت نشده و این بند هم برای بودجه سنواتی تصمیم دوسالانه گرفته و بهنظر باید این افزایش سن نیز نهایتاً شش ماهه باشد.
بند ۳ تبصره ۲۰ به معیار محاسبه مستمری اشاره دارد که از دو سال به سه سال افزایش یافته است. این پیشنهاد واقعاً پیشنهاد خوبی است و جلوی فساد و رانت را در اخذ پستهای مدیریتی میگیرد، همچنین اصول اصلاح تدریجی را هم رعایت کرده چرا که سالهای مطلوب معیار محاسبه مستمری بالای پنج سال است، بنابراین تصویب این بند توسط مجلس، گام روبه جلوی بزرگی برای اعمال صحیح اصلاحات است.
امید است که نمایندگان محترم مجلس پیشنهادات خوب این لایحه را تصویب و پیشنهادات نیازمند اصلاح را در حوزه بیمههای اجتماعی اصلاح نمایند و از حذف این پیشنهادات خوب پرهیز شود تا شاهد تحقق تأمین اجتماعی چند لایه برای عموم مردم عزیز کشور باشیم.
🔻روزنامه کیهان
📍 از آدم و حوا تا «جنگ جهانی روایتها»
✍️ محمد صرفی
نتیجه نبردهای نظامی هم نه در میدان رزم که در میدان «جنگ روایتها» تعیین میشود. شاید تصور کنید که این سخنی اغراقآمیز است اما مصادیق عینی موید این ادعاست. آمریکاییها در جنگ ویتنام شکست سختی خوردند و کابوس آن هنوز هم پس از حدود نیم قرن آنان را رها نکرده است. آنها از منظر نتایج نظامی در این جنگ در مقایسه با ویتکنگها برتری داشتند اما آنچه باعث شکست قطعی و در نهایت فرار آنها شد، شکست در جنگ روایتها بود. این موضوعی است که حتی خود نیز به آن اعتراف دارند. نقش روایتها در تعیین سرنوشت منازعات و درگیریها چنان واضح و مسلم است که امروز این قضیه در پژوهشهای دانشگاهی و حتی دکترینها و ساختارهای نظامی نیز وارد شده است. برای مثال دکترین نظامی نروژ در سال ۲۰۰۷ تاکید میکند؛ پس از پایان جنگ، برنده و بازنده در حوزه شناختی مشخص میشود.
رژیم صهیونیستی در جنگ ۳۳ روزه شکستی مفتضحانه خورد. این رژیم پس از آن تحقیقات متعدد و گستردهای را در زمینه چرایی این شکست انجام داد. اغلب این تحقیقات متفقالقول هستند که یکی از عوامل اصلی شکست، دست برتر حزبالله در نبرد روایتهای جنگ بوده است. ارتش این رژیم پس از این شکست به فکر پوشش این ضعف برآمد و شاید بتوان گفت برای نخستین بار در جهان، ارتش این رژیم شبکههای اجتماعی را به طور سازماندهی شده، به خدمت خود درآورد. اقدامی که برخی دیگر از ارتشهای جهان نیز پس از آن به اشکال مختلف انجام دادند. به عنوان مثال، ارتش انگلیس در پایان ژانویه ۲۰۱۵ یک نیروی ویژه رسانههای اجتماعی را برای شرکت در جنگهای غیر متعارف در عصر اطلاعات ایجاد کرد.
این موضوع از چنان گستره و اهمیتی برخوردار است که امروز از آن به عنوان «جنگ جهانی روایتها» یاد میشود. زمانی روایت آمریکا از گذشته، حال و آینده جهان، روایت برتر و بلامنازع جهانی بود. آنچه امروز از آن به عنوان «افول آمریکا» یاد میشود، پیش و بیش از آنکه مربوط به مشکلات و ضعفهای کمّی و عینی این کشور باشد، مربوط به از دست دادن این جایگاه است. پژوهشگران این کشور خود اعتراف دارند که روایت آمریکا دیگر تنها روایت نبوده و روایتهای رقیب به شدت رشد کرده و از موضع تدافعی خارج شده و حتی حالت تهاجمی نیز به خود گرفتهاند.
البته جنگ روایتها موضوع جدیدی نیست و قدمتی تاریخی دارد. ردپای آن را میتوان در قرون و حتی هزارههای پیشین نیز جست. برای نمونه میتوان به کتاب چینی و مشهور «هنر جنگ» اثر «سان تزو» اشاره کرد که مربوط به ۲۵۰۰ سال پیش است. در این کتاب کم حجم اما جذاب، موارد و نمودهای متعددی از کاربرد و چگونگی جنگ روایتها در نبرد قابل مطالعه است. شاید بتوان ریشه تاریخی این جنگ را در بسیار دورتر از این نیز جستجو کرد. اولین کسی که این جنگ را به راه انداخت و البته با هدف منفی از آن بهره جست، شیطان بود. فریفتن آدم و حوا و ترغیب آنان به خوردن میوه ممنوعه یک جنگ روایتی بود. ابلیس روایتی دروغین - به قول امروزیها فیک - ساخت و به آدم و حوا قالب کرد؛ اگر از میوه این درخت بخورید به فرشته تبدیل میشوید و یا در بهشت جاودانه خواهید شد. مخاطبان روایت او را باور کردند، خوردند و شد آنچه شد و ادامهاش را میبینیم!
پس از گذشت هزاران و بلکه میلیونها سال - نگارنده از میزان دقیق آن اطلاعی در دست ندارد - از اولین جنگ روایتها، اصل ماجرا و اجزای آن همان است؛ راوی، روایت و مخاطب. البته چیزهای زیادی تغییر کردهاند. این تغییرات در چند دهه اخیر به شکلی انفجاری، گسترده و عمیق بودهاند. جنگ روایتها بسیار گستردهتر، پیچیدهتر و شدیدتر شده و به قول معروف تبدیل به جنگی در «هر زمان و هر مکان» شده است. همه آدمهای دنیا - با هر ملیت و دین و نگرش و دانش و ... - درگیر این جنگ هستند اما واقعیت آن است که هدف، شدت و نتیجه این نوع جنگ برای یک شهروند مثلاً ساکن اسکاندیناوی با شهروند ایرانی بسیار متفاوت است. درباره نسبت ما و این جنگ اجمالاً میتوان چند نکته گفت؛
۱- متاسفانه باید اعتراف کرد شناخت و تخصص ما نسبت به این جنگ بسیار اندک و سطحی است. این موضوع نیاز به کار تحقیقاتی و عمیق دارد که متاسفانه در کشورمان جدی گرفته نشده و کارها در این زمینه اولاً بسیار اندک و ثانیاً اغلب سطحی و ابتر است. کافی است برای سنجش این ادعا جستوجویی انجام دهید تا ببینید چقدر مقاله یا کتاب در این خصوص تولید کردهایم و وضعیت طرف متخاصم در این زمینه چیست.
۲- برای هر موضوع و مسئلهای باید روایت داشت. میتوان لیست بلند بالایی از موضوعات و مسائلی را طرح کرد که ما تقریبا برای آنها هیچ روایتی نداریم و یا روایتمان ضعیف و غیرقابل رقابت است. بگذارید سراغ یک سوژه زنده برویم. ما به جنگ سوریه ورود کردیم و روی زمین در نبرد نظامی بر جبهه مقابل پیروز شدیم. اما آیا جنگ پایان یافته است؟ خیر. دشمن به شدت میکوشد این ورود را تحریف کرده و آن را توسعهطلبی، دخالت، بیثباتسازی و هزینه بیجا برای کشور معرفی کند. ما چقدر در برابر این روایتسازی دروغین دشمن، روایت صحیح و جذاب برای مخاطب داخلی و جهانی تولید کردهایم؟
۳- یکی از نکاتی که باعث برتری یک روایت بر روایت دیگر میشود، عنصر جزئیات است. روایتی که به کلیگویی بسنده میکند، اساساً روایت نیست. باورپذیری، ویژگی بسیار مهم و شاید اصلی یک روایت باکیفیت است و این جزئیات است که یک روایت را جذاب و باورپذیر میکند. یکی از مشکلات و نقیصههای اصلی روایتهای ما، همین مسئله است. نمیتوان در تهران نشست و برای توجیه حضور در جنگ سوریه روایت تولید کرد.
۴- روایت خوب و جذاب نسبتی غیرقابل انکار با ادبیات دارد. روایتگران ما بعضاً ضعیف هستند چون عمدتاً با ادبیات بیگانهاند و آن را مسئلهای تفننی و حتی گاهی فرعی و بیفایده میدانند. روایتگری فقط وظیفه هنرمندان و یا اهالی رسانه نیست. سیاستمداران هم باید اهل روایت باشند. چند سیاستمدار و مسئول کشور بهطور جدی و واقعی اهل انس با ادبیات هستند؟ نگارنده به جد معتقد است یکی از دلایل موفق بودن رهبر انقلاب در این میدان، همین مسئله است. آشنایی و انس ایشان با ادبیات منظوم و منثور داخلی و حتی آثار خارجی یکی از دلایلی است که از ایشان یک راوی موفق ساخته است.
۵- مخاطبان از منظرهای مختلف تنوع دارند؛ سن، جنسیت، تحصیلات، سلایق فکری و... نمیتوان برای یک موضوع عمومی و گسترده تنها یک مدل روایت تولید کرد و انتظار موفقیت داشت. باید مخاطبان را شناخت و روایتهای اختصاصی و متنوع ساخت. جامعه ما از تنوع بالایی برخوردار است و در تولید روایت باید این تنوع را مد نظر قرار داد. در غیر این صورت، در بهترین حالت، شما تنها بخش احتمالاً اندکی از این جامعه چند ده میلیونی را پوشش خواهید داد.
۶- به نظر میرسد یکی از مشکلات ما در زمینه روایت آن است که گمان میکنیم صرفاً باید راوی پیروزیها و پیشرفتها باشیم. حال آنکه روایت ضعفها، مشکلات و نقاط شکست نیز موضوعی بسیار مهم است. اگر ما خود در این زمینهها روایت هوشمند و هدفمند نداشته باشیم، طرف مقابل آنها را به شکلی اغراقآمیز و دروغین روایت خواهد کرد. مهمترین تفاوت روایت خودی و حریف در این زمینه، علت ضعف و شکست است. برای نمونه میتوان به مشکلات اقتصادی اشاره کرد که دشمن سعی دارد علت این مشکل را تحریف کرده و چنین وانمود کند که اعتقاد به اسلام سیاسی و اجتماعی و ایستادن پای انقلاب اسلامی ریشه این مسئله است.
۷- رسانهها در جنگ جهانی روایتها نقش و کارکرد بسیار مهمی دارند اما سالهاست که این نقش و کارکرد دستخوش تحولاتی عمیق و بنیادین شده است که متاسفانه باید گفت رسانههای ما متناسب با تغییر شرایط، متحول نشدهاند. امروز دیگر فقط شبکههای ماهوارهای، تلویزیونی، خبرگزاریها و مطبوعات رسانه نیستند. به مدد شبکههای اجتماعی، افرادی که تا دیروز صرفاً مخاطب رسانه بودند، خود به رسانه تبدیل شدهاند. رسانههایی که گاه میتوانند از یک رسانه رسمی نیز موثرتر باشند. برای موفقیت در جنگ روایتها، نیازمند تغییر جدی نگاه خود به رسانه هستیم که خود موضوعی مبسوط و مجزاست.
🔻روزنامه اطلاعات
📍 جدل برای بعد
✍️فتحالله آملی
چه بخواهیم و چه نخواهیم بخش مهمی از اقتصاد و فضای کسب و کار کشور و حتی معاملات معمولی مردم، مثلاً برای خرید و فروش منزل مسکونی یا سرمایهگذاری در بورس و هر فعالیت اقتصادی دیگر، به مذاکرات برجام و رفع تحریم گره خورده است. هر چه هم مقامات و مسئولان دولتی بگویند و تأکید کنند که ما به مذاکرات دل نبستهایم و سرنوشت برجام تأثیری روی فعالیت و کار ما ندارد، بیشتر به شعار میماند تا واقعیت. پس بهتر است مسأله را از این زاویه بررسی کنیم که تلاش تیم مذاکرهکننده هستهای برای رسیدن به توافق و از دست دادن فرصت احیای برجام و رفع تحریمها شایسته حمایت و قدرشناسی است، نه شماتت و تخریب. در این رابطه ذکر چند نکته خالی از فایده نیست.
معمولاً اتخاذ مواضع به اصطلاح رادیکال و نقد تند هنگامی که در مسئولیت نیستیم و وارد جریان کار نشدهایم بسیار آسانتر از زمانی است که خود، مسئولیت انجام کاری را بر عهده میگیریم و در مقام عمل با دشواریها و سختیهای اقدام آشنا میشویم. به همین لحاظ اینکه انتظار داشته باشیم مجریان و مسئولان در مقام و منصب به همان شیوه و رسمی که تا به حال در بیرون گود سخن میگفتند، عمل کنند انتظار بیجایی است؛ به ویژه اینکه دریابیم برای ماندن بر سر موضع قبلی خویش چه هزینههایی را بر جامعه و کشور تحمیل میکنیم، اینجاست که مصلحت جامعه بر خواست و میل شخصی رجحان مییابد و اگر غیر از این باشد میشود پیروی از هوای نفس یا لجاج از سرکبر. پس تا اینجای کار همه باید کمک کنیم که تیم مذاکرهکننده کشورمان بیهراس از شماتت این و آن و پرهیز از هر اقدامی که نافی منافع ملی است با آرامش و تدبیر و عقلانیت کارها را به جلو ببرد و حتی اگر لازم است از آبروی خویش هم مایه بگذارد.
نکته بعدی این است که منتقدان دولت حال چه اصلاحطلب باشند یا اعتدالی یا از اعضای دولت قبلی، صرفاً برای دستیابی به توافق از منافع ملی کوتاه نیایند و قطعاً آنها هم خواهان رفع مشکلات داخلی و خارجی کشور هستند. اینکه بگوییم آنها که آن همه داد و فریاد علیه ما کشیدند پس چرا خود تمامی حرامهای مذاکراتی را جایز و حلال کردهاند دردی از ملت و مملکت دوا نمیکند. طبیعی است که آنها هم وقتی با پیچ و خمها و مشکلات کار آشنا شوند درمییابند که بخش مهمی از آن سوءظنها و خیانت خواندنها درست نبوده و باید با واقعیت عریان آشنا شد و انصاف بیشتری به خرج داد. زیرا اگر همین توافق جز خسارت محض چیزی نبود، حال باید از بین میرفت و کار به جایی نمیرسید که سالیوان مشاور برجسته امنیت ملی دولت جدید آمریکا بگوید آمریکا در حال پرداخت بهای تصمیم فاجعه بار خروج از برجام است و حال به خاطر همین خروج، تیم هستهای آمریکا ناگزیر است در پشت درهای بسته بنشیند و نتیجه کار را از همپیمانان اروپایی خود بشنود و اجازه حضور در جلسه را نیابد.
لذا از این منظر هم اصلاحطلب و اصولگرا، راست و چپ، این طرفی و آن طرفی باید از تیم هستهای کشور حمایت کنند و از هر حرکتی که به شکست مذاکرات منجر شود بپرهیزند و تسویهحسابهای سیاسی و جناحی را برای بعد بگذارند؛ زیرا در این کشور متأسفانه سیاستزده همیشه مجال موسعی برای کش و واکنشهای سیاسی و جناحی هست و بیاندیشه به هزینههای اقتصادی و اجتماعی آن، بازار داغی هم داشته و دارد.
فعلاً دومین دور مذاکرات تیم جدید در دولت جدید به انجام رسیده و قرار است فرجام آن در مذاکرات دورهای بعد روشن شود. لذا میتوان امید داشت که با غلبه عقلانیت بر احساسات و نظرداشت منافع ملی و اوضاع اقتصادی و اثر وضعی هر تصمیمی بر حل بحرانهای موجود و با حمایت از تیم مذاکرهکننده و انشاءالله رفع تحریمهای ظالمانهای که بخش قابل توجهی از اقتصاد و معیشت مردم را در گروگان خویش نگه داشته، شاهد خبرها و اتفاقات خوب و دلگرمکنندهای در آغاز فصل سرد باشیم.
🔻روزنامه اعتماد
📍 ریشههای اعتراض ...
✍️عباس عبدی
در یادداشت دیروز به نقش منفی مدارس غیرانتفاعی در ایجاد این وضع اشاره شد. برخی نقد کردند که در جوامع دیگر هم این مدارس هست درحالیکه نظام آموزشی خوبی دارند. در پاسخ باید گفت بله پیش از انقلاب هم مدارسی چون هدف، خوارزمی، هشترودی، البرز و... بودند و البته مدارس دولتی هم بودند. همان زمان هم حدی از نابرابری آموزشی محصول این واقعیت بود ولی پس از انقلاب مساله به کلی فرق کرد. رشد و گسترش این مدارس موجب تامین نیازهای آموزشی فرزندان مقامات شد در نتیجه موجب بیتفاوتی و نادیده گرفته شدن آموزش دولتی شد و چون آموزش دولتی تضعیف شد برای تامین خواست و نیاز عدهای از مردم مدارس غیرانتفاعی تقویت شد. بنابراین نفس چنین مدارسی لزوما به تخریب آموزش دولتی نمیانجامد هر چند بیعدالتی را گسترش میدهد. اثرات منفی نابرابری آموزشی و تربیتی با نابرابری مثلا در مسکن یا خوراک یا پوشاک متفاوت است. مسکن، خوراک و پوشاک امور مصرفی هستند، اینکه یک نفر ۴ دست لباس داشته باشد و دیگری یک دست، آینده این دو را چندان متفاوت نمیکند. اینکه ما در یک خانه ۷۰ متری زندگی کنیم یا ۱۷۰ متری اثر تعیینکنندهای بر آینده فرزندانمان نمیگذارد. ولی اینکه فرزند ما از آموزش با کیفیت و فضای تربیتی مناسب برخوردار باشد یا نباشد، دقیقا آینده او را تحتتاثیر قرار میدهد. آموزش، کالای سرمایهای است. تفاوت در بهرهمندی از این کالا یا خدمت مستقیما موقعیت آینده فرد را نشانه میرود. مطالعات در ایران نشان داده که دهک دهم، ۶۰ برابر دهک اول برای آموزش هزینه میکند. نتیجه این تفاوت در کجاست؟ از میان قبولشدگان کنکور در سال ۹۹، تنها ۳ درصد از رتبههای برتر متعلق به دانشآموزان مدارس دولتی بوده است.
بیش از یکسوم رتبههای زیر ۱۰۰۰ از منطقه یک تهران بوده است. یکی دیگر از مشکلات نظام آموزشوپرورش ایران، کتابمحوری است. کتاب به معنای وجود حقایق ثابت و تدوینشدهای است که معلم باید آنها را به دانشآموز یاد دهد و دانشآموزان نیز بدون چون و چرا آنها را حفظ کرده و همان را امتحان دهند. در واقع بسیاری از این گزارهها نه مورد قبول آموزگار است و نه دانشآموزان ولی طوطیوار آنها را حفظ کرده و پاسخ میدهند، بدون اینکه آنها را درونی کنند، سهل است که ضد آن را درونی میکنند. این مشکل در کتابهای اجتماعی، تاریخ، ادبیات، دینی و... مشهود است، در علوم تجربی نیز مشکل به نحو دیگری بازتاب دارد که بیارتباطی آموزش با متن زندگی است. مشکلی که در گذشته هم بود. وجود برخی گزارههای نادرست و حتی غلط در متون آموزشی همچنین گزارههای سوگیرانه و حذف برخی چهرههای مهم تاریخی و ادبی و در مقابل، برجسته کردن چهرههای کماهمیت و نیز مخدوش جلوه دادن حقایق تاریخی و جامعه، جملگی موجب میشود که رابطه سازنده و کارکردی میان دانشآموزان و آموزگاران با نظام آموزشی قطع شود و آنان حس کنند که موجوداتی منفعل هستند که برای گرفتن مدرک و نه آموزش، باید اینها را درس دهند و بیاموزند. هنگامی که دانشآموزان پس از کلاس، وارد خانه یا جامعه میشوند، متوجه جعلیات و دروغها و سوگیریهای شدید آموزههای مدرسه میشوند و از آن متنفر میشوند.
یکی از بدترین عوارض این سیاست در موضوع دین خود را نشان میدهد. اشتباه مهلک در سیاستگذاری آموزشی این است که متوجه اندازه و حیطه اثرگذاری آموزش رسمی نیستند و میخواهند دانشآموزان را افرادی متدین و دیندار، آنهم دینی که نظام رسمی مُبلِّغ آن است بار آورند. درحالیکه نظام آموزشی برای این هدف مناسب نیست. همچنانکه پیش از انقلاب نیز نظام آموزشی قادر به تامین اهداف سیاسی و ارزشی خود نبود. اصولا میان دینداری افراد با آموزشهای دینی باید تمایز قائل شد. این دو لزوما یکسان نیستند. چه بسا دیندارانی که فاقد دانش بالای دینی هستند و برعکس. تبدیل کردن آموزشهای دینی به نمره و تست و... جز اینکه دینداری را خالی از ماهیت خود میکند، اثر چندان دیگری ندارد. بدون تردید میتوان گفت که استقبال دانشآموزان از کلاس و دروس دینی کمتر از دروس دیگر است و این برای نظام سیاسی فعلی خطرناک است. اتفاقا دینداری دانشآموزان بیشتر تحتتاثیر خانواده است و نظام آموزشی در این زمینه اثر عکس دارد. بنابراین تجدیدنظر در این رویکرد لازم است. دین را باید از مجاری و شیوههای مناسب آن تبلیغ و ترویج کرد. هنگامی که همه مجاری را برای دیندار کردن مردم اختصاص میدهیم، در عمل نتیجه عکس آن رخ میدهد و نوعی ضدیت و سیر شدن از این آموزشها نزد دانشآموزان دیده خواهد شد و در رفتار آنان نیز بازتاب جدی دارد. جالب اینکه برخی پیشنهاد کردهاند روحانیون را به مدارس گسیل کنند که ظاهرا برای زدن آخرین ضربهها به این هدف چنین پیشنهادی شده است.
چه کسی میماند؟
پیشفرض عالمانه بودن این نگاه از آنرو نارواست که این سرزمین از اقوام، ادیان، مذاهب و اقشار گوناگونی شکل گرفته و دستیابی به انسجام و یکپارچگی سیاسی، فرهنگی و اجتماعی کاری سترگ است که جز با عقلانیت و دانایی شدنی نیست و نخواهد بود. هر گونه پراکندهسازی این جمعیت متکثر و متنوع، به دور از اندیشهورزی و مصلحتسنجی است. پیشفرض مالکانه بودن نیز به لحاظ تاریخی، اخلاقی و قانونی نمیتواند وجاهت داشته باشد. سرزمین ایران از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب متعلق به همه مردم ایران است و کسی به هر بهانهای نمیتواند آنها را از خانهشان بیرون براند. سرزمین ایران، سرزمینی است با سهامی عام دارای ۸۵ میلیون نفر جمعیت. نگاه حاکمانه نیز نمیتواند در این میان کاربردپذیر باشد، زیرا قدرت امانتی است که بر اساس میثاق ملی -قانون اساسی- از سوی مردم به کارگزاران واگذار میشود و همانگونه که در ادبیات مرسوم کارگزاران گفته میشود، حاکمان و کارگزاران جامعه خادمان ملتند. بنابراین، قدرت داشتن اعم از قدرت فرهنگی، سیاسی و... نمیتواند تعیین کند چه کسی سزاوار ماندن در سرزمین خودش است یا رفتن از آن.
۳- زاویه سومی که لازم است مورد توجه قرار گیرد، اینکه اگر قرار باشد هر فرد صاحب قدرت رسانهای، سیاسی و ... بنا به ذائقه و نگاه شخصی خود به سیاه و سفید کردن رفتارها و افکار و همچنین دستهبندی شهروندان جامعه بپردازد و آنانی را که در ذهن و باور خود نامطلوب میپندارد، را شایسته ماندن نداند یا دستکم توصیه به رفتن از خانه و سرزمین آبا و اجدادی خویش کند، چه کسی میماند؟ اگر این ویژگی خارقالعاده تبدیل به رویه شود، دیگر کسی حس تعلق و امنیت روانی برای ماندن و زیستن در سرزمین خود را نخواهد داشت. تنها با حس تعلق است که شهروندان روحیه از خودگذشتگی برای دفاع از کیان و سرزمین خود پیدا میکنند و با شوق فراوان برای آبادانی و توسعه آن میکوشند. اگر به بهانههای گوناگون و از زاویه عینک افراد با بینشهای مختلف، معیارهای خلقالساعه پدیدار شود و بین پذیرش این معیارها یا رفتن از کشور، یکی را باید انتخاب کرد؛ کشور، هویت سرزمینی و خردجمعی برای بهتر زیستن معنای خود را از دست خواهد داد. در چنین وضعیتی، زمینه برای بیگانگان بیش از پیش آماده میشود تا به تهدید منافع و سرنوشت جامعه بپردازند.
با این وصف، ضرورت دارد نهادهای متولی با نظارت و مدیریت چنین گفتارها و مواضعی از بروز چندپارگی در جامعه جلوگیری کنند و گفتار مسوولانه و مبتنی بر موازین قانونی و منافع ملی جایگزین سخنان غیرمسوولانه و تفرقهانگیز شود تا میل بیشتر شهروندان به ماندن در سرزمین خود، زمینهساز همبستگی و انسجام ملی شود.
🔻روزنامه شرق
📍 چگونه میاندیشیم؟ «آمریکاشناسی»
✍️ کیومرث اشتریان
در نوشتارهای پیش گفتیم که شناسایی روش اندیشیدن یک سیاستگذار پایهای اساسی در تحلیل سیاستهای عمومی یک کشور است و بنابراین ضروری است که به کنکاش نظری در «روش فکری سیاستمداران و فعالان سیاسی» بپردازیم. در «آمریکاشناسی» مسئله اصلی ما شاید شناخت آمریکا نیست بلکه مسئله نتیجههای نامربوطی است که از آمریکاشناسی حاصل میشود؛ یعنی یک خطای روشی در اندیشیدن است. اغلب، نتایجی که میگیریم ربطی به مقدمات ندارد. نتیجهگیری درخصوص نحوه ارتباط ما با آمریکا باید معطوف به ارتباطاتی باشد که آمریکا در جهان ایجاد کرده است نه از «خوی و خصلت» آمریکاییها. ممکن است این تمدن دارای خوی و خصلت واحدی باشد یا نباشد؛ این، موضوع دیگری است. بنابراین از «تأمل ذاتگرایانه» درباره آمریکا ضرورتا و حتما نمیتوان نتیجه گرفت که «چگونه» با آن مواجهه کرد. این تأملات اگر درست هم باشد، کافی نیست و برای چنین نتیجهگیریهایی بهشدت نارساست. اگر بخواهم با «ترمینولوژی» جنگی سخن بگویم، شما وقتی در جبهه جنگ هستید، برای مقابله با دشمن بایستی استراتژیها و تاکتیکهای او را ببینید نه اینکه صرفا ذهن خود را معطوف به خوی و خصلت ذاتی او کنید. این یک خطای معرفتشناسی در حوزه آمریکاشناسی ماست که از مارکسیستها به ارث رسیده و اینک نیز از سوی ناسیونالیسم روسی در شماری از «مؤمنان انقلابیِ» ایرانی نفوذ کرده است.
آمریکاشناسی به سبک روسی: «آمریکاشناسی» در ایران دورانی از تحول را از سر گذرانده است؛ از تأثیر اندیشههای چپ کمونیستی در میان روشنفکران تا نفوذ ناسیونالیسم روسی در میان شماری اندک از «مؤمنانِ انقلابی». این حوزه فکری از زیر سلطه چپ مارکسیستی درآمده ولی تغییر جایگاه نداده است. یعنی همان موضع «ذاتگرایانه آنتاگونیستی» (هماوردی) چپ مارکسیستی حفظ شده است، منتها فکر چپ به یک ایدئولوژی ذاتگرایانه شبهفلسفی از همان جنس پناه برده است. «الکساندر دوگین» ایدئولوگ ناسیونالیست روسی به هدف تقویت نظری این ایدئولوژی در سفر به ایران میگوید: «بینهایت خوشحالم که به مقر اصلی مبارزه با مدرنیته آمدهام». اگر پیش از این ادبیات آمریکاشناسی متأثر از کمونیستهای شوروی بود اینک میدانی نیز به اندیشههای ناسیونالیسم «پستمدرن» روسی داده شده است تا شاید خلأ نظری را برای شماری از چهره های مذهبی در ایران پر کند. در اینجا من صرفا بر اندیشیدن تمرکز دارم و میدانم که نباید جریان «امنیتیهای کمونیست» را نادیده گرفت که به اقتضای ضرورتهای بینالمللی با ناسیونالیسم روسی و مسیحیت ارتدکسی ترکیب شدهاند. این، خود مجال دیگری برای تحلیل میطلبد. مارکسیسم استالینی و ناسیونالیسم روسی هر دو در یک موضع میایستند؛ یکی با نام مبارزه با امپریالیسم و دیگری با نام مبارزه با مدرنیته غربی. این دو موضعی مطلق و انکاری و اصطلاحا «آنتاگونیستی» (هماوردی) دارند. خطای تحلیلی این دو آن است که چشم بر تکثر ارتباطاتی شبکه جهانی میبندند و «دگماتیسمی» را بر عملکردهای روزانه سیاسی-اقتصادی حاکم میکنند.تکرار میکنم چنین موضعِ شناختی «دگماتیسم عملکردی» را در پی میآورد، سیالیت جهان سیاسی را نمیبیند و از فرصتهای این سیالیت نمیتواند بهرهبرداری کند. شناخت و عمل دیپلماتیک اسیر ایدئولوژیها و تئوریهای «کلامی» است. این «دانش کلامی» میتواند مارکسیسم باشد یا ناسیونالیسم یا قرائت خاصی از اسلام.
جالب است که این سه به نوعی همدلی و همسخنی رسیدهاند و در جایجای جهان به یکدیگر «پاس گل» میدهند و به مدد فضای مجازی مغازلههای عاشقانه دارند.
آمریکاگرایی مشتاق: از سوی دیگر نوعی «آمریکاشناسی» مشتاق و کور داریم که چشم بر کاستیها و ظلمها میبندد و تحت عنوان فریبنده «منافع ملی آمریکا» هرگونه عملکرد حاکمیت آمریکا را با آن توجیه میکند. آمریکا مجموعهای پرتناقض است که حتی در درون خود نیز دچار سردرگمیها و حماقتهای ساختاری و عملکردی است. با یک مثال ساده مقصود خود را بیان میکنم. فرض کنید که در یک بازار دستفروشی هستید که هیچ نظم روشنی ندارد، حتی فروشندگان هم مالک اجناس نیستند بلکه فقط مسئول فروشاند. یعنی ممکن است شما یک ساعت دیگر که برگردید، فروشنده هم عوض شده باشد. شما در این آشفتهبازار عملکرد لحظهای دارید و «نقد فروشی» را ملاک قرار میدهید. هیچکس مسئول نسیه نیست. معامله در همان لحظه و نقد است. اگر در پی نفع و سود آنی هستید، باید همانجا و همان لحظه حساب را تسویه کنید و جنس خود را بردارید و بروید. ساختار بازار دیپلماسی با آمریکا بیشباهت به این نیست. نوعی چندصدایی آشفته در آمریکا وجود دارد. جنگلی است از بازیگران. نظریه «سطل زباله قوطیهای بازیافتی» (Garbage Can) در سیاستگذاری عمومی معطوف به همین وضعیت در آمریکاست و در ابتدا برای تحلیل وضعیت سیاستگذاری عمومی در همین کشور توسعه داده شده است؛ فرایند سیاستگذاری را به محفظهای که قوطیهای نوشابه بازیافتی را به درون آن میریزند، تشبیه میکند. سیاستها محصول درهمآمیختهای از ظروف بازیافتی متعدد و متفاوت است (یعنی خواستهها و منافع و نظرات گوناگون) که هرکسی قطعهای در آن میریزد. آنچه بیرون میآید، ترکیبی ناهمگون و آشفته از همین «قوطیهای» متفاوت است. نمیخواهم ملاحظات استراتژیک و ساختاری را نادیده بگیرم، اما بههرحال آشفتهبازار دستفروشان هم ساختار و قواعدی دارد. آمریکا ترکیبی از همهچیز است. از همینرو است که آنچه در این «جنگل» و در ساختارهای حقوقی آن نهادینه میشود، خطرناک است و بهسادگی نمیتوان از آن رهایی یافت؛ چون نهتنها شما را درگیر آشفتهبازاری از قدرتهای متکثر درون آمریکا میکند بلکه به اقتصاد و سیاست بینالملل هم تسری مییابد. بنابراین تا آنجا که ممکن است سرنوشت خود را نباید به پیچیدگیهای درونی این جنگل پیوند زد. از همینرو است که من آمریکا را یک «کشور نرمال» نمیبینم بلکه «منطقهای بینالمللی» است که در درون آن شمار وسیعی از مبادلات و فعالیتهای اقتصادی، فرهنگی، نظامی، بینالمللی، علمی و... جریان دارد که پیامدهای آن به درون ساختار روابط بینالملل کشیده میشود. «آمریکاگرایی مشتاق»، به تصور یک برادر بزرگتر با اعتماد به درون این جنگل میرود اما به ناگاه در برابر گرگها، خرسها و روبهان احساس «بیکسی» میکند؛ چون تکثری از بازیگران در این کارگاه عظیم در کارند که هرکس به فکر خویش است.
«انرژی نهفته جنگها»: جنگها انرژی نهفته دارند که پس از جنگ مانند آتشفشان فوران میکند. آمریکا حاصل «انرژیهای نهفته جنگها و منازعات تاریخ بشری» است: نخست، مردمانی گریزان از تعارضات اروپایی به سرزمینی بیدولت میروند. «بیدولتی» از بدو تولد با آمریکا همراه بوده و هنوز هم در آن به شکل «کمدولتی» نمایان است. جنگ استقلال آمریکا نخستین تحول بزرگ در این سرزمین بیدولت است که مستقیما به عرصه بینالمللی کشیده میشود. در اواخر قرن هجدهم بین مستعمرات ۱۳گانه بریتانیا و انگلستان جنگی درگرفت و عملا به جنگ بین کشورهای اروپایی تبدیل شد. جنگهای خونین داخلی آمریکا در سالهای دهه ۶۰ قرن نوزدهم یکی دیگر از نقاط عطف تاریخ آمریکاست که در تحلیلهای آمریکاشناسی در ایران توجه چندانی به آن نشده و یک مغفول بزرگ است. در طی چهار سال، بیش از ۶۰۰ هزار نفر در آمریکای ۳۰ میلیون نفری در جنگهای داخلی کشته شدند؛ پدیدهای کمسابقه در جنگهای داخلی. دقیقا پس از این دوره است که تمام انرژی جنگ در رقابتهای کسبوکار نوآورانه در درون آمریکا تخلیه شد و تمدن کنونی آمریکا را سبب شد. جنگ جهانی اول و دوم نیز انرژیهای جنگ را به رونق آمریکا تبدیل کرد. بیراه نیست که بگوییم آمریکا محصول انرژیهای آزادشده پس از جنگهاست؛ جنگ داخلی و جنگهای بینالمللی. آمریکا خود یک عرصه بینالمللی پرتناقض و پرتعارض است نه یک کشور واحد همچون دیگر کشورها. در گفتوگوهای برجامی و در جریان تحریمهای ظالمانه باید به این بیندیشیم که ما چگونه به جهان و به آمریکا میاندیشیم؟ آیا آمریکا را در زمین واقعیتهای بینالمللی و تاریخیاش میبینیم یا از دریچه تخیلات شبهفلسفی؟ این تخیلات میتواند دامنهای از «آمریکاگرایی مشتاق» تا ایدئولوژیهای «ارتدکسی-انقلابی» باشد.
🔻روزنامه جهان صنعت
📍 اولیانوف روسی بیشتر از فعالان اقتصادی ایران میداند
✍️ محمدصادق جنانصفت
شهروندان ایرانی به ویژه علاقهمندان به اقتصاد سیاسی در ایران و نیز فعالان صنعت، تجارت، معدن، کشاورزی و بانکداران و کارگزاران و کارمندان از اینکه هر روز میشنوند اولیانوف روسی در نقش اطلاعرسان در گفتوگوهای هستهای عمل میکند و آنها باید اطلاعات را از زبان یا قلم او بشنوند یا بخوانند
ناشاد هستند.
یک دلیل ناشادی آنها این است که باور دارند کاش روسیه اینقدر در جزئیات مسائل هستهای که اتفاقی میان ایران و آمریکا است وارد نمیشد و از هر رفتار و گفتار جزئی اطلاعات کافی نداشت چراکه روسیه در این داستان ذینفع است.
از سوی دیگر ایرانیان ناشادند چون تیم جدید مذاکرهکننده نسبت به هر آنچه در وین میگذرد آمادگی دادن آگاهیهای بیشتر به مردم را ندارند و با اطلاعرسانی قطرهای و سردرگمساز شرایط را بدتر میکنند.
کاش روزگار گونهای بود که گروه مذاکرهکننده ایرانی به صورت مشروح و با شرح برخی از جزئیاتی که میشود منتشر کرد و راه را برای استفاده کشور متخاصم باز نمیکرد ایرانیان را بیشتر در جریان جزئیات قرار میدادند.
در حال حاضر بازارهای مهم در ایران مثل بازار ارز، سکه و طلا و بازار سهام و نیز فعالیتهای مهم مثل تولید صنعتی و تجارت خارجی به دلیل بیاطلاعی از روند گفتوگوها و نیز زیگزاگهای اطلاعرسانی در بیم و هراس به سر میبرند.
پیامد بسیار جدی و آسیبساز این وضعیت و در غبار ماندن روند و فرآیند گفتوگوها و نیز اطلاعرسانی خاص، پیشبینیناپذیرتر شدن فعالیتهای اقتصادی و قفلشدگی بیشتر است.
بازرگانان نمیدانند تحریم تا کی ادامه دارد؟ فعالان صنعتی اطلاع ندارند زمان گشایش اقتصادی چه وقت است و شهروندان نمیدانند تورم غیرقابل مهار امروز ایران در کدام نقطه میخواهد بایستد و قدرت خرید آنها تا کجا قرار است کاهش را تجربه کند.
کارشناسان میگویند وقتی اولیانوف روسی بیشتر از ایرانیان میداند و نیز مدیران اروپایی و نهادهای جهانی نیز اطلاعات کافی از روندها دارند ایرانیان نباید از زبان آنها بشنوند که
چه خواهد شد.
کاش میشد اطلاعرسانی دقیقتر و نیز متقاعدکنندهتری به ایرانیان داد تا کسبوکارها با سونامیهای ناگهانی
روبهرو نشوند.
🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 قیمت ناواقعی دلار
✍️ امین کاوئی
۱- آیا قیمت واقعی ارز نه ۴۲۰۰ تومان و ۲۷هزارتومان، بلکه ۳۰ هزار تومان است؟
وقتی صحبت از قیمت واقعی می شود، تعبیر آن در اقتصاد کلان نوعی «نرخ ارز موثر» است؛ بهطوریکه سهم همه قیمتهای مختلف بسته به وزن آنها و حجم معاملات آنها در بازارهای مربوط به بانک مرکزی (ترجیحی و نیما) یا بانکها و صرافی معامله میشود و صرف واردات کالا و خدمات یا سرمایهگذاری میشود. حدود این عدد با توجه به اعداد فعلی اقتصاد ایران و تزریق بیش از ۱۰میلیارد دلار از نوع دلار ۴۲۰۰ در سال جاری، احتمالا رقمی بین ۲۰ تا ۲۷هزار تومان است. با قطع تزریق ۴۲۰۰ و تعطیلی نیما، قیمت ۳۰هزار تومان هم بنا به توضیح بالا، پایین خواهد آمد.
اطلاق اینکه «ارز در واقعیت فقط یک قیمت واقعی دارد.آن هم قیمتی است که همزمان مردم آزادانه آن را میخرند و میفروشند»، به همین دلیل بالا دقیق نیست و امکان خرید «همه یا بخشی از مردم» ربطی به تعیین نرخ واقعی ارز ندارد.
چنین وضعی در شرایط قیمت دستوری یا سهمیهبندی برای هر کالای دیگری هم رخ میدهد. جایی که با توجه به کمبود ایجادشده، عده کمی حاضر به خرید آن کالا به مقدار کم حتی در قیمتهای بالاتر از تعادلی (قیمت دستوری که به جای خود) خواهند بود.
۲- آیا در رقم ۲۷هزار تومان فعلی معامله در سامانه نیما، کسی حاضر به فروش ارز خود نیست؟
از اینکه ظاهرا در این روزها قیمت نیما در حدود ۲۴ هزار تومان است نه ۲۷ هزار تومان بگذریم (۲۷ هزار تومان قیمت میانگین موزون سناست)، اگر کسی حاضر به فروش ارز خود در نیما نیست، پس چگونه مبادله بین صادرکننده و واردکننده در نیما انجام میشود؟ حتما صادرکنندگانی هستند که ارز حاصل از صادرات خود را در نیما به واردکنندگان میفروشند. صرف جداسازی به دوگانه ارز معامله تجاری و جاری و ارز معامله سرمایهای که مردم عادی برای جمعآوری اسکناس صرفا در دومی خریدار/ فروشنده هستند، باعث اختلاف این قیمت شده است.
۳- آیا علت اینکه «قدرت خرید حقیقی پول در ایران در مقایسه با آمریکا یا اروپا بیشتر است» بهدلیل تحریم یا شریط ویژه است؟
خیر. علت مربوط به سهم کالاهای مبادلهنشدنی مثل اجاره مسکن، دستمزد خدمات و... در سبد خانوار و البته یارانه انرژی در ایران است.
چنین تفاوتهایی به درجات مختلف بین همه کشورهای جهان وجود دارد و ربط خاصی به تحریم یا شرایط ویژه ندارد. طبعا در کشورهای با درآمد سرانه بالاتر و کمتر مهاجرپذیر قیمت خدمات بالاتر است. البته بالا رفتن نرخ ارز بهدلیل انتظارات تورمی و شرایط هیجانی بر این اختلاف بین ارزش اسمی و حقیقی پول میافزاید؛ ولی دلیل اصلی آن نیست.
۴- آیا هنگامی که تورم زیاد و بیثباتی چشمگیر میشود، خروج سرمایه از کشور «آغاز» میشود؟
شواهد تجربی خلاف این را نشان میدهد. نااطمینانی نسبت به آینده ممکن است بر خروج سرمایه موثر باشد؛ اما درست در مواقعی که موج تورمی شروع نشده و تورم در ایران همچنان بین ۲۵-۱۵درصد بوده اما سالها نرخ ارز ثابت مانده است و نرخ حقیقی ارز عملا رو به سقوط گذاشته است، مانند سالهای ۸۹ تا ۹۱ و ۹۵ تا ۹۷، بیشترین خروج سرمایه ثبت شده است. با تعدیل نرخ ارز، خروج سرمایه در سرپایینی قرار میگیرد.
۵- آیا «تولید ناخالص داخلی» با ارز نیمایی محاسبه میشود؟
اساسا واحد تولید ناخالص داخلی، واحد پول همان کشور (در ایران ریال به قیمت ثابت) است نه ارز خارجی که در سالهای اخیر بعد از خروج ترامپ از برجام، تا به امروز حدودا ۲۵-۱۵درصد بنا به محاسبات مختلف از تولید و تولید سرانه ما ایرانیان کاسته شده است و نیاز به سرخوردگی اگر وجود دارد، در همین مقیاس است. اما برای مقایسه با سایر کشورها، نیاز به استفاده از یک واحد پول مشترک وجود دارد.
۶- آیا در شرایط انتظارات تورمی و نااطمینانی، ارز یک «کالا» است؟
اساسا پول ابزار مبادله است؛ اما در شرایط تورمی با بالا رفتن سرعت پول، تقاضای آن پول کم میشود و به تبع آن تقاضا برای همه جانشینها و مبادلهشدنیها با آن پول (از خودرو و ملک و طلا بگیریم تا ارز و ماشین لباسشویی) افزایش مییابد که به صورت تخلیه رشد قیمت روی همه آنها نشان داده خواهد شد.
اما اینکه بگوییم ارز کالا شده است، کمی ناملموس است. بهتر است که گفته شود ارز جنبه «دارایی» و حفظ ارزش پیدا کرده است.
۷- آیا بالا رفتن نرخ ارز یک «مشکل» است؟ »
خیر. بالا رفتن قیمت ارز یک اتفاق طبیعی است. در زمانی که بهدلیل افزایش انتظارات تورمی در کوتاهمدت و رشد پایدار و مازاد حجم پول در درازمدت بهدلیل ناترازی بانکها و کسری بودجه دولت، تقاضا برای همه کالاها و خدمات افزایش مییابد، قیمت انواع داراییها مثل ملک، طلا یا ارز خارجی افزایش پیدا میکند. درواقع اقتصاد بهعنوان علم تخصیص منابع محدود حکم میکند که دیگر قیمت کم گذشته پاسخگوی تقاضا نیست و باید قدری قیمت افزایش یابد تا دلار به همه برسد.
مطالب مرتبط