🔻روزنامه ایران
📍 دومینوی آسیب به روان جامعه را متوقف کنیم
✍️ آزاده سهرابی
مسئولیت اجتماعی شهروندان ایجاب میکند که نسبت به مقوله امنیت روانی جامعه حساس باشند. در چند روز اخیر انتشار اخبار و تصاویر به شهادت رسیدن شهید رنجبر توسط یک فرد شرور و فیلم بهت آور فردی که همسر خود را به قتل رساند اذهان عمومی جامعه را متأثر کرد.
حالا دیگر به مدد فضای مجازی خبرها زود میچرخد و با گوشی هوشمند هیچ صحنهای از دایره تصویر شدن بیرون نمیماند، اما آنچه اهمیت دارد بعد از رخ دادن این وقایع و ثبت رویدادها است. جایی که تصاویر و عکسها از صحنههای دلخراش دست به دست میشود. افراد بیخبر روی فیلمی کلیک میکنند و در معرض شوک و آسیب روانی قرار میگیرند؛ بسیاری از این افراد ممکن است کودکان و نوجوانانی باشند که در این وانفسای آموزش مجازی دیگر دسترسی به گوشی تلفن همراه و اینترنت و پیام رسانها و شبکههای اجتماعی جزء لاینفک زندگی شان شده است. این طرف اما برای انتشار چنین تصاویر و فیلمهایی گاهی ما بدون لحظهای درنگ یک کلیک ساده میکنیم و دومینویی را بر ضد امنیت روانی جامعه راه میاندازیم.
باز انتشار یک تصویر از خشونت، خود به بازتولید خشونت میانجامد، چرا که بشر مجبور است برای کاهش اضطراب رویارویی با چنین مواجهههایی سطح اضطراب خود را کاهش دهد و مکانیسم عادیانگاری، یک دفاع برای افراد جامعه میشود و هر چه بیشتر ما را از جامعهای با سلامت روانی بهینه دور میکند.
مسأله بعدی در این میان تعمیمهای افراطی است که در تفسیر رویدادهایی مثل این رخ میدهد. وقتی مدام یک اتفاق بازنشر داده میشود، در واقع ابعاد آن بزرگنمایی میشود و وقتی در سال چهار مورد از چنین رویدادهایی در فضای مجازی مطرح باشد ببینید چه تعمیم های افراطی ای ممکن است صورت بگیرد. در هر جامعهای افراد با اختلالات جدی روانی وجود دارند. یکی از این اختلالات جدی همین افراد شرور یا دارای رفتارهای خارج از عرفی هستند که خبرهایشان دهان به دهان میچرخد. این افراد اغلب سایکوپاتها یا همان ضداجتماعیها هستند که کمتر از یک درصد جامعه را به خود اختصاص میدهند. این افراد به دلیل اتفاقات دوران کودکی و تربیتی یا نقصهای ژنتیکی و حتی عصب شناختی مطلقاً حس گناهی در آسیب رساندن به دیگران ندارند و دارای قدرت همدلی نیستند وگرنه کدام خشمی میتواند به چنین فجایعی بینجامد؟ همه ما انسانها دارای احساس هستیم و حتماً در طول زندگی خشم را تجربه میکنیم و حتی ممکن است رفتارهای پرخاشگرانه را تجربه کنیم اما مهمترین عاملی که سبب میشود با هر میزان خشم و حتی رفتار پرخاشگرانه، افراد، قاتل نشوند، همین ویژگی منحصر به فرد در تک تک ماست و آن داشتن حس گناه و پشیمانی است. بسیاری از انسانهای شریف که غالب افراد جامعه را تشکیل میدهند نیز وجود دارند که متأسفانه اعمال آنها بازنشر داده نمیشود اما با هر بار ضریب دادن به نشر رفتار شرورانه، گویی یکبار دیگر آن رفتار به وقوع پیوسته و تفسیرهای افراطی از همین جا آغاز میشود که ببینید چقدر جامعه ما و افراد آن دچار آسیب هستند و این تفسیر و تعمیم هاست که بیش از خود واقعه، سلامت روانی جامعه را به خطر میاندازد.
بعد دیگر این وقایع اما در دستان قوه قضائیه است. وقتی اتفاقی اینچنین اذهان عمومی را جریحهدار میکند و باعث احساس عدم امنیت روانی در جامعه میشود لزوم برخوردی قاطع با مسببان این وقایع یعنی برگزاری سریع محاکمه و صدور و اجرای حکم را میطلبد. در بسیاری از این رویدادهای دلخراش خصوصاً بعد اجتماعی و عمومی جرم مشخص است و شاید در چنین مواردی پیگیریهای سریعتر در رسیدن به حکم و اجرای آن بتواند بخشی از این امنیت رفته را برگرداند، ضمن اینکه با عادی انگاری این رفتارها نیز مبارزه شده است.
ما باید برای امنیت روانی جامعه همه دست در دست هم بگذاریم چون همه سوار یک کشتی هستیم.
🔻روزنامه کیهان
📍 معجزه بالاتر از این؟!
✍️ محمد ایمانی
۱- فرعون، خود را مالک مرگ و زندگی بنیاسرائیل مینامید و آنها را به بردگی گرفته بود. پسرانشان را سر میبرید و زنانشان را برای بیگاری، زنده نگاه میداشت. و برای اینکه مسلط شود، آنها را دسته دسته کرده بود. «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَهًًْ مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ». بنی اسرائیل به ستوه آمده بودند که برای نجات از سیطره فرعون، با حضرت موسی(ع) همراه شدند. آنها بارها معجزات الهی را دیده بودند. اما وقتی در مسیر فرار، با امواج خروشان نیل مواجه شدند و در پشتسر هم سپاه خونآشام فرعون را دیدند که از پشتسر به تاخت میآیند، چنان مدهوش شدند که گفتند «إِنّا لَمُدرَکونَ. یقینا گرفتار شدیم». احتمالا حتی بیان باورمندانه موسی(ع) هم آرامشان نکرد، وقتی فرمود «کَلّا إِنَّ مَعِیَ رَبّی سَیَهدینِ. هرگز چنین نیست. یقیناً پروردگارم با من است، بهزودی مرا هدایت خواهد کرد».
۲- یک طرف دریای خروشان بود و طرف دیگر، دیوان خونآشام. بنیاسرائیل فقط هنگامی آرامش یافتند که شکافته شدن دریا به اذن الهی را دیدند و به سلامت گذشتند؛ چنانکه دیدند سپاه فرعون چگونه طعمه امواج خروشان شد. نابودی طاغوت مستکبری مثل فرعون، عظمت پروردگار متعال را نشان میداد. اما جماعتِ از بلا رسته،
لباسشان هنوز خیس بود، که قوم بتپرستی را دیدند و گفتند
«یا موسی برای ما هم مانند آنها بتی بتراش تا او را بپرستیم!». موسی چه قدر شرمنده شد که این سخن را شنید و فرمود «عجب قوم نادانی هستید!». او با نادانی عوام دست به گریبان بود و زیادهخواهی و عهدشکنی خواص؛ اشرافیگری و خودکامگی امثال قارون که ظاهرا ایمان آورده بودند؛ و خیانت و فریبکاری عالمانی مانند سامری که امت را به انحراف میکشاندند. و این چنین، قوم برگزیده بنیاسرائیل، پس از رسیدن به عزت و سیادت، دوباره به ذلت افتادند و خواری و آوارگی ابدی، سرنوشتشان شد.
۳- معجزه، برای اطمینان قلب مومنان است تا با وجود انبوه موانع و تهدیدها به حرکت درآیند. قرار نیست معجزه، جایگزین همت و تدبیر و مجاهدت شود. بلکه سنت الهی این است که حرکت برآمده از ایمان و اخلاص، معجزه کند. بشر حق دارد در مسیر پویش دشوار حق، معجزه طلب کند. اصلا وقتی حضرت ابراهیم(ع) با همه عظمتش، از خداوند معجزه طلب میکند، تکلیف دیگران روشن است. حضرت ابراهیم(ع) برای اطمینان قلب، از درگاه خداوند درخواست معجزه کرد و باورش قویتر شد؛ «وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی. و (یاد کن) آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگارا به من نشان بده چگونه مردگان را زنده مىکنى؟ خداوند فرمود: مگر ایمان نیاوردهاى؟ گفت: آری، برای اینکه دلم آرامش یابد...». مهم اما، رفتار پس از معجزه است. «ناقه» را همان قوم ثمودی کشتند و به عذاب الهی دچار شدند که از حضرت صالح(ع) خواسته بودند معجزه کند و ناقهای از دل کوه بیرون آورد تا ایمان بیاورند.
۴- حواریون حضرت عیسی(ع) وقتی درخواست معجزه (مائده آسمانی) کردند، همان سخن حضرت ابراهیم را گفتند: «نُرِیدُ أَنْ نَأْکُلَ مِنْهَا وَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُنَا وَنَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنَا وَنَکُونَ عَلَیْهَا مِنَ الشَّاهِدِینَ. میخواهیم از آن مائده آسمانی تناول کنیم و دلهای ما مطمئن شود و بهراستی تو پی بریم و برای آن، از گواهان باشیم». خداوند درخواست آنها را اجابت کرد، اما هشداری بزرگ داد: «قَالَ اللهُ إِنِّی مُنَزِّلُهَا عَلَیْکُمْ فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذَابًا لَا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِینَ. خدا گفت من آن مائده را برای شما فرو میفرستم، ولی هرکس بعد از آن کافر شود، او را چنان عذابی کنم که هیچ یک از جهانیان را آنگونه عذاب نکنم». با این همه، یهوداى اسخریوطى از میان حواریون به حضرت عیسى(ع) خیانت کرد.
۵- رویداد شگفتی است که امیر مومنان(ع) در خطبه قاصعه روایت میکند: «من با پیامبر(ص) بودم، هنگامى که بزرگان قریش آمدند و گفتند تو دعوى کارى بزرگ مىکنى... ما چیزى را از تو مىخواهیم، اگر پذیرفتى و به ما نمایاندى، مىدانیم تو پیامبری؛ وگرنه مىدانیم جادوگرى دروغگو هستی. گفت چه مىخواهید؟ گفتند این درخت را بخوان تا با ریشه برآید و پیش روى تو درآید. گفت خدا بر هر چیز تواناست؛ اگر براى شما چنین کرد، مىگروید و به حق گواهى مىدهید؟ گفتند: آرى. گفت: من آنچه را مىخواهید به شما نشان خواهم داد، و من مىدانم به راه خیر باز نمىگردید. و در میان شما کسى است که در چاه افکنده شود [اشاره به جنازه ابوجهل، عتبه، شیبه و امیهًْ بنخلف که در جنگ بدر به چاه افکنده شدند] و نیز کسى است [ابوسفیان] که احزاب را به هم پیوندد و لشکر فراهم آورد. پیامبر سپس گفت: اى درخت اگر به خدا و روز رستاخیز گرویدهاى و مىدانى من فرستاده خدایم، با رگ و ریشه از جا برآى، و پیش روى من درآى به فرمان خداى. پس به خدایى که او را بهراستى برانگیخت، رگ و ریشه درخت از هم گسیخت و از جاى برآمد، بانگى سخت کنان و چون پرندگان
پرزنان، تا پیش روى رسول خدا(ص) بیامد، و شاخه فرازین خود را
بر رسول خدا گسترد... چون این معجزه را دیدند، از روى برترىجویى و گردنکشى گفتند بگو تا نیم آن نزد تو آید و نیم دیگر بر جاى ماند. پس درخت را چنین فرمان داد و نیم آن رو سوى او نهاد، پیش آمدنى بس شگفتآور، و با بانگى هرچه سختتر، چنانکه مىخواست خود را به رسول خدا بپیچد. پس، آنان از روى ناسپاسى و سرکشى گفتند این نیم را بفرما تا نزد نیم خود باز رود، چنان که بود. و او درخت را چنان فرمود. پس درخت بازگشت و من گفتم لاالهالاالله، اى فرستاده خدا! من نخستین فردم که به تو گروید، و نخستین کس که اقرار کرد. درخت، آنچه را فرمودى به فرمان خدا، بهجا آورد تا پیامبرى تو را گواهى دهد و گفته تو را بزرگ دارد. پس، آنان گفتند ساحرى است دروغگو، شگفت جادوگری و در جادوگری چه سبک دست! چه کسى تو را در کارت تصدیق کند، جز او؟! و منظورشان من بودم».
۶- مگر کسی به ابوجهل و امیه و ابوسفیان اقتدا کرده باشد که عمدا بخواهد عظمت معجزه انقلاب اسلامی را انکار کند. معجزه، از این بالاتر که آمریکای ابرقدرت، رژیم پهلوی را ژاندارم خود در منطقه، و ایران را جزیره ثبات مینامید، اما انقلاب اسلامی از دل همین قرارگاه حکومتی آمریکا فوران کرد و توانست نظام سیاسی تشکیل دهد،
۴۳ سال با وجود همه دشمنیهای بنیانبرافکن پایدار بماند و در منطقه شاخ و برگ بگستراند؟ انجام کارهای خارق العاده و معجزهآسا به شکل پیاپی، حاکی از این حقیقت است که ملت به ضعف کشانده شده ایران، به نقطه توانمندی رسیده و به کلید دانایی و توانایی دست یافته است. این، نقطه آغاز پویش تمدنسازی است که با انقلاب به دست آمد و با دست و پنجه نرم کردن در مقابل چالشهای بنیانبرافکنی مثل جنگ و کودتا و آشوب و ترور و تحریم حداکثری، به بلوغ رسید. از ژاپن و آلمان و اتحاد جماهیر شوروی، تا نیکاراگوئه و لیبی و مصر، در برابر قدرت و نقشههای پیچیده آمریکا سپر انداختند. تنها انقلاب اسلامی بود که بر پروژههای تهاجم و تخریب و تحریم و نفوذ و براندازی چیره شد، بلکه از این معارضهها پادتن ساخت و تهدیدها را فرصت پیشرفت قرار داد. مردمی که حاکمان دستنشانده به او میگفتند عُرضه ساختن لولهنگ (آفتابه گُلی) را هم ندارند، کجا؛ و تولید ماهواره و موشک نقطهزن و پهپادهای پیشرفته و تاسیسات غنیسازی و سوخت
۲۰ درصد و فناوری نانو و سلولهای بنیادی و واکسن کرونا و... کجا؟
۷- محافل غربی میگویند: آیتالله خمینی وقتی از پاریس به تهران برمیگشت، پنج میلیون نفر در مراسم استقبال از او حضور داشتند؛ و وقتی درگذشت، با بدرقه ده میلیون نفر تشییع شد. ۳۰ سال بعد، در حالی که خباثتهای دشمن برای درمانده و دو دسته کردن ملت ایران به اوج رسیده بود، در تشییع یکی از سربازان مکتب امام خمینی(ره)
- شهید سلیمانی - چنان حماسهای رقم خورد که رسانههای بزرگ غربی را به حیرت انداخت؛ «خبرنگار نیویورکتایمز: دریایی بیکران از مردم در مراسم تشییع قاسم سلیمانی حضور یافتهاند. سیل بیپایان و چند میلیونی مردم از ساعت ۶ صبح در خیابان هستند. در ٢۵ سالی که ایران را پوشش میدهم، هرگز چیزی شبیه به این را ندیدم». «خبرگزاری فرانسه: دریای سوگواران با ادای احترام به ژنرال سلیمانی، خواستار انتقام سخت شدند». «خبرنگار لوفیگارو: این تشییع، گستردهترین تجمع بعد از رحلت آیتالله خمینی در سال ۱۹۸۸ میلادی است»؛ و «رویترز؛ حجم جمعیت حاضران در این تشییع، شبیه جمعیتی بود که برای تشییع آیتالله خمینی به خیابانها آمدند». سلسله این رویدادها اگر معجزه نیست، پس معجزه چیست؟! آیا اتمام حجتی بالاتر از این حماسه حضور ملت، آن هم به فاصله دو ماه بعد از آشوبافکنی دشمن در آبان ۹۸، برای مسئولان متصور است؟
۸- فلاسفه بهدرستی میگویند «اقوی دلیل بر امکان شیئی، وقوع آن است». انقلاب اسلامی به برکت ولایت فقیه و مجاهدان باورمند، بارها توانست بر مبنای «عقلانیت انقلابی»، پیروزیهای معجزهآسا را پدید آورد و باز هم میتواند؛ اما بشرطها و شروطها. جزو بدترین انواع ارتجاع و انحطاط این بود که کسانی خواستند نقشه راه آینده انقلاب اسلامی را از اضداد ماتریالیستی و لیبرالیستی آن وام بگیرند. و حال آنکه خداوند متعال، کفر به طاغوت را مقدم بر ایمان داشته و فرموده است «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللهِ فَقَدِ استَمْسَکَ بِالْعُرْوَهًْ الْوُثْقیَ لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ». همچنین فرمود «سست و غمگین نشوید در حالی که شما برترید، اگر ایمان داشته باشید. ولاتَهِنوا وَلاتَحزَنوا وَأَنتُمُ الأَعلَونَ إِن کُنتُم مُؤمِنینَ». مومنان حق ندارند در برابر دشمن احساس ضعف و دعوت به سازش کنند، اگر که حقیقتا مومنند: «فلا تَهِنوا وَتَدعوا إِلَى السَّلمِ وَأَنتُمُ الأَعلَونَ وَاللهُ مَعَکُم وَلَن یَتِرَکُم أَعمالَکُم». خداوند متعال همچنین، شرط مومن بودن را نهراسیدن از شیاطین دانسته است: «إنَّما ذلِکُمُ الشَّیطانُ یُخَوِّفُ أَولِیائَهُ فَلاتَخافوهُم وَخافونِ إِن کُنتُم مُؤمِنینَ. شیطان همانا منحصرا پیروان خود را میترساند. از آنها نترسید و تنها از من بترسید اگر ایمان دارید».
۹- با سرکشی و انکار مستکبران عالم کاری نداریم. آنها تا چند قُلُپ از جام مرگ نچشند، تسلیم حق نخواهند شد. اما برخی چهرهها که زمانی با انقلاب همراه شدند و حالا بازیگر «عملیات مرغ مقلّد» شدهاند و همان میگویند که ژنرالهای اتاق جنگ روانی دشمن دیکته میکنند، چه؟! آیا کم دست اعجاز الهی را دیدهاند که از آستین فرزندان غیور ملت ما در عرصههای مختلف بیرون آمده و هیبت مستکبران را شکسته است؟ پس گرفتاریشان چیست؟ قارونزدگی؟ سامریزدگی؟ میل به احیای طاغوتیگری؟ تضییع حقوق مردم بر خلاف مطالبات امام و رهبری، و سپس طلبکار شدن از نظام با همان دستاویز؟ اشرافیگری و تبدیل شدن به طعمه سر قلاب دشمن؟!
۱۰- امیر مؤمنان(ع) در خطبه ۱۲۰ نهجالبلاغه درباره عواقب خسارتبار اعتماد به شیاطین فرمود «کجایند گروهی که به اسلام فرا خوانده شدند، پس پذیرفتند... و هیجوا الی الجهاد فَوَلَهوا وَلَهَ اللّقاح الی اولادها. و به جهاد برانگیخته شدند، پس همانند اشتیاق ماده شتر به فرزند جدا شدهاش، مشتاقی نشان دادند... همانا شیطان، راههای خود را برای شما هموار میکند و میخواهد گره به گره، دین شما را از هم بگشاید. وَ یُعطیکُم بِالجَماعهًًْ الفُرقَهِ، و بالفٌرقَهًًْ الفِتنَه. و جماعت و اتحاد شما را بگیرد و در ازای آن تفرقه بدهد و با تفرقه، فتنه را ارزانی شما دارد. پس، از وسوسهها و تبهکاریهای او رویگردان شوید و نصیحت را از کسی که به شما هدیه میکند، بپذیرید».
🔻روزنامه اطلاعات
📍 بالاتر از جنایت
✍️ امیر طوسینژاد
قتلهای ناموسی از سالها قبل به عنوان یک پدیده ناپسند اجتماعی، هر از چند گاهی در برخی نقاط کشورمان اتفاق میافتد و عاملان اینگونه قتلها به دلیل برخی تعصبات، دست به جنایت میزنند تا به زعم خود با این کار آبروی خانوادگیشان را حفظ کنند.بررسی پرونده قضایی اینگونه جنایتها نشان میدهد که اغلب عاملان قتلهای ناموسی، قبل و هنگام ارتکاب جرم، فقط به فکر حذف فیزیکی مقتولان هستند و تنها هدفشان هم حفظ آبروست و حتی علاقهای به رسانهای شدن ماجرا ندارند، زیرا انتساب مقتول به خود و اعضای خانوادهشان را، مایه آبروریزی میدانند.این موضوع که فردی با هر بهانه واهی بخواهد حق حیات را از انسان دیگری سلب کند، بدون شک امری مذموم است و این رفتار هم از سوی قانون و هم شرع و عرف، قبیح شمرده میشود؛ اما متأسفانه اینگونه قتلها در کشورمان همچنان در اشکال جدیدی اتفاق میافتند.
طی ۲ روز گذشته انتشار فیلم یک مرد جوان در حالی که سربریده زن جوانش را در دست دارد و در خیابانهای اهواز قدم میزند، بازتاب فراوانی در فضای مجازی پیدا کرد و جامعه را در بهت و حیرت فرو برد. به گفته مسئولان قضایی اهواز، این مرد در پی تعصباتش، همسر جوان خود را که به تازگی از ترکیه به ایران بازگشته، به قتل رسانده است.
فارغ از چرایی وقوع این قتل، پرداختن به رفتار قاتل پس از ارتکاب جنایت، نشانگر عمق یک فاجعه جدید است؛ زیرا عامل این قتل ناموسی همانند دیگر قاتلان در پروندههای مشابه، فکر نمیکند؛ بلکه برخلاف آنها سعی دارد اقدام خود را با تهیه فیلم، به رخ همه بکشد! البته جری شدن یک متهم قبل و پس از ارتکاب جرم، فقط در این پرونده نمود ندارد بلکه نشانههای آن را در دیگر جرائم هم میتوان مشاهده کرد و نمونه این موضوع در پرونده قتل سرهنگ انتظامی فارس توسط یک فرد شرور، دیده میشود. این شرور مسلح در حالی که یک قبضه چاقو دراختیار داشت، به مأمور پلیس حمله کرد و با ضربات چاقو، وی را به شهادت رساند.
عمل قبیح و گستاخانه مرتکبان ۲ جنایت فوق، نشانگر جری شدن بزهکاران است؛ بزهکارانی که تا مدتی قبل به خاطر تعصباتشان دست به قتل میزدند ولی هرگز درصدد مطرح کردن خود در بین مردم نبودند، ولی اکنون اقدام شنیع خود را در انظار فریاد میزنند؛ همانهایی که هرگز به خود اجازه نمیدادند در ملاء عام به مأمور پلیس حمله کنند، اکنون علاوه بردرگیری با پلیس، به خودشان اجازه میدهند دست به چاقو هم ببرند و جان مأمور قانون را بگیرند.واقعیت تلخ دیگری که در رفتار مجرمان مشهود است، بیتفاوتی آنها نسبت به عواقب اعمال مجرمانهشان است؛ درحقیقت آنان دیگر ترسی از اجرای مجازات ندارند و از رفتار جنایتکارانه خود تبری هم نمیجویند.
به گفته کارشناسان علوم اجتماعی و جرمشناسی، اجرای مجازات وقتی اثرگذار است، که مجرم از کرده خود نادم و پشیمان شده باشد، ولی اکنون با مجرمانی مواجهیم که با افتخار از اعمال مجرمانهشان نظیر قتل یاد میکنند و ایستادگی مقابل پلیس را مایه بزرگیشان میدانند.بدون تردید، تسریع در مجازات اینگونه مجرمان نه فقط دردی را دوا نمیکند، بلکه سبب جری شدن سایر مجرمان هم میشود؛ لذا در وهله نخست باید به آسیبشناسی اینگونه رفتارها بپردازیم و سپس در اندیشه اشد مجازات مجرمان باشیم.
🔻روزنامه اعتماد
📍 چند نکته درباره یک جنایت
✍️عباس عبدی
درباره شهادت سروان رنجبر و علت عدم استفاده او از سلاح علیه فرد حملهکننده دیروز نوشتم، ولی امروز میخواهم به جوانب دیگر این ماجرا اشاره کنم. کسانی که فیلم این حمله ناگوار را دیدهاند، طبعا این پرسش برایشان پیش میآید که فرد حملهکننده چرا تسلیم نمیشود؟ یا اصلا چرا فرار نمیکند؟ چرا هیچ ترسی از شلیک گلوله علیه خود ندارد؟ و از این مهمتر چرا اقدام به قتل میکند؟ آیا نمیدانست که کشتن پلیس چه عوارضی دارد؟ و پلیس حتما او را دستگیر خواهد کرد؟ پاسخ به این پرسشها کلیدی است و ما را به فهم واقعیت جامعه خود آگاهتر میکند. در واقع مساله امروز منحصر به کشته شدن یک افسر پلیس نیست، بلکه مساله وجود چنین قاتلانی مهمتر است. آنان از کجا آمدهاند؟ چهار دهه تحت آموزش مستقیم نظام آموزشی و رسانهای رسمی کشور بودهاند و در یک محیط اقتصادی و اجتماعی خاصی زندگی میکنند، کارشان به جایی رسیده که اصولا درک و مسالهای به نام مرگ ندارند، اگر وجه جنایتکارانه این عمل را کنار بگذاریم، یا باید بگوییم بیباک و متهور است که به پلیسی که اسلحه در دست دارد حمله میکند، یا باید بگوییم درکی از مرگ و زندگی ندارد یا فهمی از اقدامی که انجام میدهد، ندارد. این یک قتل برنامهریزیشده و با هدف خاص و کوشش برای پنهان ماندن قتل نبوده است، از پیش معلوم است که چه سرنوشتی در انتظار قاتل است، پس تنها راهی که برای فهم ماجرا و رفتار او میماند این است که بگوییم هیچ رشتهای او را به زندگی اجتماعی و حتی فردی پیوند نمیدهد و تصور یا بهتر است بگوییم ترسی هم از مرگ ندارد. و این همان موجودی است که وجودش برای جامعه ما خطرناک است. از این نظر همه ما در برابر شکلگیری و موجودیت چنین افرادی مسوول هستیم. او به تعبیری گرچه خشن و جنایتکار است، ولی همزمان قربانی و قابل ترحم نیز هست. چون زندگی او نیز نابود شده است. ما نمیتوانیم به راحتی وجود آنان را محکوم کرده و نادیده بگیریم و از خود سلب مسوولیت کنیم. اینها محصول سیاستهای اجتماعی و اقتصادی هستند، کینهورزی نسبت به آنان احتمالا مشکل را تشدید میکند، همچنان که تا به حال بارها گفته شده است که گرداندن آنان در خیابان و تحقیر آنان عوارض منفی دارد.
اینکه او را با پای شکسته و یک لا پیراهن در هوای آزاد بیاوریم و فرزند داغدار آن مرحوم گوش او را بکشد، هیچ چیزی از تلخی ماجرای رخداده کم نمیکند و اعتبار و اقتداری نیز تولید نخواهد کرد. کینه و نفرت و انتقام راهحل نیست و اینها متفاوت از مجازات قانونی است. فراموش نکنیم که مرحوم رنجبر اکنون به این علت شهید شده که همدردی مردم را جلب کرده است چرا که به هر دلیلی نتوانسته شلیکی کند که حق یا وظیفه او بوده است! همین یک نکته برای فهم ماجرا کافی است. نگاهی به وضعیت آموزش و تجهیزات پلیسهای در صحنه نشان میدهد که ماجرا ریشههای عمیقتری دارد. هنگامی که یک دهه رشد اقتصادی نداشته باشیم، امکانات و حقوق پلیس نیز یک دهه توقف کرده و حتی عقب رفته است، درحالیکه مجرمین بیشتر شدهاند! و بودجه عمومی حکومت نیز صرف رسانه بیخاصیتی چون صداوسیما میشود. نتیجهای جز این انتظار نباید داشت. یکی دیگر از نکات جالب این ماجرا انتقاد برخی از اصولگرایان بود که چرا اصلاحطلبان این اقدام را محکوم نکردند؟ این نقد واقعا نوبر است. مگر هر اتفاقی میافتد باید موضع گرفت؟ روزانه دهها قتل و جنایت رخ میدهد، هیچ گروهی هم موضعی نمیگیرد. اگر یک نفر دیگری را به قتل رساند آیا باید قاتل را به صورت رسمی بیانیه داد و محکوم کرد؟ موضعگیری در چه مواردی ضروری است؟ هنگامی که پای امر یا مضمون سیاسی یا کمکاری در انجام وظیفه پیش بیاید، باید موضع گرفت. اگر قاتل، پلیس را به صفت سیاسی کشته بود، قطعا باید موضع گرفت تا مبادا سکوت به معنای تایید تلقی شود. ولی یک اقدام جنایتکارانه مثل همه جنایات دیگر است و به صورت پیشفرض از سوی همگان محکوم است. به ویژه این مورد خاص که خیلی هم تاثرآور بود. اتفاقا اگر قرار است در این مورد موضعگیری شود، باید پرسید که چرا پلیس آموزش کافی ندیده یا چرا شلیک نکرده است؟ یا تجهیزات بیشتر از قبیل شوکر نداشته است؟ یا چرا پس از دستگیری چنان رفتاری با متهم شده است؟ محکومیت اصل این حادثه غمانگیز مفروض است و حتی موضعگیری میتواند به معنای احتمال موافق بودن برخی با آن را به ذهن متبادر کند و این درست نیست. چون چنین احتمالی متصور یا واقعی نیست. جالب است که اصولگرایان که باید قتل دختر اهوازی را محکوم کنند سکوت کردهاند زیرا بهصورت سنتی آنان این رفتار را مانع از تخلفات جنسی میدانند پس سکوتشان به منزله توافق نسبی با این رویداد وحشتناک است.
🔻روزنامه شرق
📍 در شرایط انبساط پولی نیستیم!
✍️مراد راهداری
در علم اقتصاد برای مبارزه با بیکاری، انبساط پولی یا مالی و گاه هر دو را توصیه میکنند. اینکه کدامیک قویتر عمل کند، بستگی به شرایط اقتصاد کشور و عقاید مسئولان مربوطه دارد که به چه استدلال علمیای گرایش داشته باشند. در شرایط فعلی که اقتصاد ایران با بیکاری و تورم بهطور همزمان مواجه است، وامهای خرد مسئله بیکاری را حل نمیکند، چون وام صد میلیون تومان به پایین گرهی از اشتغال را نمیگشاید، مگر آنکه از طریق سازماندهی خاصی به منظور تشکیل شرکت و سرمایهپذیری (پذیرهنویسی)، مردم برای سرمایهگذاری واحد از آن وامها استفاده کنند. متأسفانه تجربه نشان میدهد این رویکرد بعید است که روی دهد! اما ارائه این نوع وام در سطح انبوه میتواند نقدینگی را افزایش دهد، تقاضای مؤثر را بالا ببرد و بر تورم بیفزاید. خیلی عجیب است که بانک مرکزی و وزارت اقتصاد تابع گفتمان مردمپسند شوند و خارج از ضوابط علمی و کارشناسی از سخنان عوامگونه تبعیت کنند و بلافاصله بر ارائه وام خرد بهصورت سهلالوصول اصرار ورزند و به بانکها ارائه آن را دیکته و با متخلفان برخورد کنند. آنهم در شرایطی که معوقات بازپرداخت وامها نسبت به حجم کل باقیمانده وامها در اقتصاد ایران گاهی تا به پنج برابر سطح قابل قبول یا متوسط سطح جهانی سالم میرسد! این سیاستگذاری غیرمنطقی مینماید. البته وامدهی در اقتصاد ایران برای کارآفرینان، تولیدگران و سرمایهگذاران، حتی برای مصارف ضروری مثل وام ازدواج یا تهیه مسکن، خرید کالاهای اساسی منزل، وام تحصیلی، درمانهای صعبالعلاج و مانند اینها باید تسهیل شود، ولی ارائه وام بدون قید و شرط و بهطور عام و به هر منظوری، سبب رشد تورم میشود و زندگی مردم را سخت و ناهموار میکند. البته از آنجا که تورم، نظام توزیع درآمدها را تغییر میدهد، از تورم گروههای خاصی نفع میبرند. افرادی که رشد درآمد آنها بیش از رشد سطح عمومی قیمتهاست، مثلا فروش کالا یا خدمات آنها بهطور خاص بیش از نرخ رشد تورم است، همچنین دارای اموال قابلتوجهی هستند، از چنین وضعیتی منتفع میشوند. این گروهها اقلیتی از جامعه هستند. اکثریت مردم از رشد سطح عمومی قیمتها ناراضی و در رنج هستند. یک جریان فکری در مباحث نظری اقتصاد کلان (خانواده کلاسیکها) بر این باور است که پول در اقتصاد واقعی ایفای نقش نمیکند و بر متغیرهای واقعی مثل تولید و اشتغال در بلندمدت (که حدود آن را مشخص نمیکنند) اثری ندارد، به همین دلیل سیاستگذاری پولی را برای ایجاد تثبیت و تنظیم بازار در کوتاهمدت توصیه میکند تا کمترین دخالت واقعی دولت در سازوکار بازار روی داده باشد؛ اما جریانی دیگر (خانواده کنزینها) نقش پول را خنثی نمیداند، بر شرایط حال و کوتاهمدت تأکید دارد و میگوید در بلندمدت ما نیستیم! این گروه بر مهار رشد پول و تنظیم آن با رشد تولید و اشتغال تأکید دارد و سیاستهای مالی را قوی و مؤثرتر میپندارد. فارغ از این جریانات فکری و با توجه به همگراییهایی که در عمل به تجربه به وجود آمده است، این نوشته بر توجه به نظارت بر ایجاد پول بانکی و حجم نقدینگیای که پدید میآورد و نقش آن در رشد تورم، آنهم در شرایط فعلی ما که از طریق تأمین کسر بودجه بانکی از یک سو و اعطای وامهای خرد فلهای از سوی دیگر روی خواهد داد، تأکید دارد. پیشنهاد میشود ارائه وامهای خرد مانند آنچه در اختصاص یارانهها مورد نظر است، هدفمند توزیع شود و تخصیص یابد. در چنین وضعیتی حجم آن کاهش و تأثیر بر تورم کمتر شده و با اصابت به موارد ضروری و لازم، در کنار رشد خفیف تورم، حداقل کار باارزشی نیز انجام خواهد شد.
ناگفته نماند که اخذ وام در نظام بانکی ایران کاری بسیار دشوار و سبب آسیب به اعصاب و روان است، حجم قابل توجهی از متقاضیان در ابتدا یا میانه راه و گاه در اواخر مسیر از آن منصرف میشوند. بنابراین بدیهی است که مراحل اخذ وام به موضوعات لازم و ضروری تسهیل شود و نظام بانکی وام را بر مبنای شناخت و احتمال خوشحسابی ارائه دهد. البته نباید اجازه دهد که وامستانی ویژهخواری شود. خیلی عجیب است که دولت در بودجه سال آینده از یک سو درآمدهای مالیاتی خود را بهشدت افزایش داده و از سوی دیگر حجم بالایی برای فروش اوراق قرضه در نظر گرفته است تا بخشی از کسر بودجه را جبران کند، این دو سیاست به مفهوم اجرای سیاست انقباضی اعم از مالی و پولی در کشور است. این تناقض، یعنی اجرای همزمان سیاست انبساطی و انقباضی، در سیاستگذاریهای علمی باب نیست. دولتها یا تصمیم میگیرند که سیاست انبساطی را اجرا کنند و از مهار تورم برای مدتی صرفنظر کنند و با رشد سرمایهگذاریها به کاهش بیکاری بپردازند یا از طریق اجرای سیاست انقباضی بر عکس عمل کنند و نسبت به رفع بیکاری در بازه زمانی کوتاه بیتفاوت شوند و از رشد تورم -در طول زمان مورد نظر- بکاهند. از آنجا که همه حوزههای اقتصاد کلان با همدیگر در ارتباط هستند و منفک عمل نمیکنند، نمیتوان گفت در بعضی حوزهها میتوان انبساطی عمل کرد و در بعضی حوزهها انقباضی؛ البته در عمل، اجرای سیاست متناقض ممکن است و این تناقض فلسفی نیست که نشدنی باشد.
منظور این است که سیاستها در خدمت اهداف و راهبردهای کلان باید باشند؛ اگر قرار باشد سیاستها دسترسی به شرایط مورد نظر را فراهم کنند، فرضا از تورم بکاهند یا از بیکاری، نباید این تناقض وجود داشته باشد. مثل این است که دو سر یک طناب را بکشند؛ یک سو، نیروی سوی دیگر را معادل قدرت خود، خنثی خواهد کرد و حرکتی پدید نمیآید، یا اگر یک سو برتر باشد، آن حرکت ضعیف خواهد بود. این حالت را در علم اقتصاد از طریق جابهجایی منحنیهای عرضه و تقاضا در بازارهای چهارگانه به نمایش میگذارند و تأثیر بر متغیرهایی نظیر تولید، اشتغال، قیمتها، نرخ بهره و نظایر اینها نشان میدهند و با این ابزار اندازه و حدود تأثیر سیاستها و خنثیسازیها را مشخص میکنند. بنابراین به مسئولان ذیربط پیشنهاد میشود در چارچوب مطالعات علمی عمل کنند و بیراهه نروند و اقتصاد کشور را به تزلزل نیندازند، به روابط تأثیر و تأثر متغیرهای اقتصادی توجه علمی داشته باشند و دستگاههای اقتصادی سازگار و هدفمند عمل کنند. در شرایطی که بودجه ۱۴۰۱ کسر بودجه شدید دارد و درآمدها کمتر از نصف منابع است و موارد قابلتوجهی از روشهای تأمین بودجه بهخصوص نوع انقباضی غیرواقعی مینماید و بهطور مستقیم یا غیرمستقیم سراغ منابع بانکی و استقراض خواهند رفت و انبساط روی خواهد داد، یعنی بودجه سال بعد بهشدت تورمزا خواهد شد، در این وضعیت نباید اسباب انبساط پولی زائد را فراهم کرد و بر رشد تورم بیشتر دامن زد.
🔻روزنامه جهان صنعت
📍 لکنت زبان لیلاز و زیدآبادی
✍️ محمدصادق جنانصفت
سعید لیلاز روزنامهنگار سابق اقتصادی و سیاستمدار فعلی حال نزدیک به ۶۰ سال را پشتسر گذاشته است و احمد زیدآبادی روزنامهنگار نامدار سیاسی ایرانی نیز شاید دو سال مانده است که ۶۰ سالش تمام شود.
با این دو روزنامهنگار نامدار ایرانی از اوایل دهه ۱۳۷۰ در روزنامه همشهری آشنا شده و از نزدیک با آنها همکار بودهام. هر دو نفر یادشده از منتقدان دولتهای پس از جنگ بودهاند با این تفاوت که سعید لیلاز با دولتها غیر از دولت احمدینژاد شاید کمی رودربایستی داشته و چون در این سالها به هرحال با مردان دولت دوستی داشته، کمتر نقد میکرده اما هرگز ساکت نبوده است.
احمد زیدآبادی اما به دلیل اینکه هرگز در هیچ دولتی فعالیت نداشته است با هیچ دولتی هم رودربایستی نمیکرد و الان نیز چنین است. این دو روزنامهنگار میانسال ایرانی حالا دیگر تجربههای ارزشمندی را در سیاستورزی ژورنالیستی در کارنامه دارند و میدانند در مناظره رودررو و درباره یکی از مجادلهآمیزترین موضوعهای مهم حالا دیگر تاریخیشده ایران یعنی تحریم اقتصادی باید با لکنتزبان سخن بگویند و از دایره احتیاط خارج نشوند. نگارنده به دلیل علاقهای که به شنیدن حرفهای دو روزنامهنگار مهم اقتصادی و سیاسی کشور داشته و دارم با دقت این مناظره را شنیدم. واقعیت این است که هر دو نفر درباره پیامدها و دلایل تحریم شدن ایران مسائل مهمی را بر زبان آورده و طرح کردند که شاید اگر دولت سیزدهم و نیز مدیران سایر نهادها با دقت و بدون اینکه پیشداوری نسبت به کارنامه و سابقه این دو نفر داشته باشند دیدگاههای آنها را شنیده و تحلیل کارشناسانه کنند بشود برخی از روزنهها را برای آینده نظام سیاسی و اقتصاد ایران باز کرد. دیدگاههایی که سعید لیلاز و نیز احمد زیدآبادی درباره میزان قدرت آمریکا و اراده این کشور و نسبت آن با ایران دارند نیز از نکات برجسته این مناظره طولانی بود. نکته بسیار بااهمیت در جریان این مناظره داغ اما این بود که این دو نفر در بخشهایی از سخنانشان به جایی میرسیدند که میگفتند نمیتوانند جلوتر بروند و به همینجا
بسنده میکنند. به نظر میرسد مدیران دولتی به جای اینکه حرفهای افراطیون را در کانون توجه قرار دهند و راهبرد تضاد در داخل و در خارج را در پیش بگیرند بهتر است به راهنماییهای سعید لیلاز و نیز احمد زیدآبادی که هر دو نفر البته با فاصلهای بعید رنج کشیدهاند و از روزگار درس گرفتهاند و به سربلندی ایران میاندیشند اعتماد کنند اگرچه برایشان سخت باشد.
🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 دهه از دست رفته
✍️دکتر علی دادپی
مدتی است که با دهه از دسترفته اقتصاد ایران آشنا هستیم. دهه نود خورشیدی تلاطم شدید در اقتصاد و عدم اطمینان به آینده را همراه با تحریمهای اقتصادی، کاهش شدید سرمایهگذاری و افزایش فساد اداری و اقتصادی بههمراه داشت.
اولین نکتهای که درباره آمار اقتصاد گفته میشود، تاکید بر این واقعیت است که آمار تقریبی هستند. اگر به تولید ناخالص داخلی یک کشور اشاره میکنیم، باید اضافه کنیم که تولید ناخالص داخلی جمع ارزش پولی کالاها و خدمات نهایی تولیدشده به قیمت بازار در داخل مرزهای کشور در طول سال است. به این ترتیب بخشی از مبادلات اقتصادی کشور در تولید ناخالص داخلی کشور منظور نمیشوند؛ ولی تغییر در تولید ناخالص داخلی همجهت و همراستا با برآیند تغییرات اقتصادی کشور است.
بنا به گزارش بانک جهانی، تولید ناخالص داخلی حقیقی ایران در فاصله سالهای ۲۰۱۱ میلادی تا ۲۰۲۰ میلادی به قیمتهای پایه سال۲۰۱۵ میلادی از ۸/ ۵۸۰میلیارد دلار در سال ۲۰۱۱ به ۵/ ۲۰۳میلیارد دلار در سال۲۰۲۰ کاهش پیدا کرده است. فکر نمیکنم حتی جمله کلیدی «این تغییر کاهشی بیش از ۶۰درصد در تولید ناخالص داخلی ایران را نشان میدهد» لازم باشد. هر دانشآموز کلاس سوم ابتدایی میداند که عدد دوم از نصف عدد اول کوچکتر است. بسیاری خواهند گفت و میگویند اگر تولید ناخالص داخلی ایران به قیمتهای ثابت سال۲۰۱۵ کاهش پیدا کرده است، این شاخص وقتی با استفاده از شاخص برابری قدرت خرید محاسبه میشود آنقدرها هم بد نیست و از ۰۴۵/ ۱تریلیون میلیارد دلار در سال ۲۰۱۱ به ۰۶۲/ ۱تریلیون دلار در سال۲۰۲۰ تغییر کرده و در طول دهه گمشده حتی ۷/ ۱درصد افزایش یافته است. سیاسیون و دیوانسالاران باز خواهند گفت که جای نگرانی نیست و اوضاع آنقدرها هم بد نیست. ولی این ارقام فقط اعداد نیستند، آنها راوی داستانی هستند که میلیونها ایرانی به شکلهای مختلف تجربهاش کردهاند.
اول از همه این ارقام شامل همه مبادلات انجامشده در اقتصاد کشور نیستند و قیمتهای استفادهشده در محاسبه آنها در بازارهای رقابتی بهدست نیامدهاند. آنها تنها بخشی از مبادلات انجامشده را شامل میشوند که در اقتصادی که گزارش کردن فعالیتهای اقتصادی معمول نیست، گزارش شدهاند. این ارقام شامل مبادلات انجامشده در بازارهای کالاهای دست دوم و سوم و مستعمل نیستند. آنها همچنین شامل هزینههای ناشی از مبادلات انجامنشده، درآمدهای کسبنشده و سرکوب بازارهای کشور نیستند. تولید ناخالص داخلی را برای نشان دادن هزینه ناشی از آسیبهای گسترده محیط زیست و تخریب منابع آبی تغییر نمیدهند. این شاخص همچنین هزینه ناشی از صدها جان از دست رفته در تصادفات ناشی از رانندگیهای افسارگسیخته در جادههای ناامن را شامل نمیشود. آنچه مهم است جهت تغییر است. از هر سو که به شاخص تولید ناخالص داخلی و تغییراتش در دهه نود خورشیدی بنگریم در آن خبری از توسعه و گسترش اقتصاد و مبادلات اقتصادی نیست. آنچه هست کاهش فعالیتهای اقتصادی و کوچکتر شدن سفره مردم است؛ اما کسی نمیپرسد که این کاهش تولید ناخالص داخلی معادل چند رویای از دسترفته و چه حجمی از سرخوردگی در میان فعالان اقتصادی کشور است.
زمانی که از کوچک شدن تولید ناخالص داخلی صحبت میکنیم، درواقع میگوییم که بازارهای خارجی محصولات داخلی از دست رفتهاند و بازارهای داخلی برای مبادله خدمات و محصولات کوچکتر شدهاند. سیاسیون و مدیرانی که قرار است دستاوردهایشان را با تغییرات در اقتصاد بسنجند این از دسترفتنها و کوچک شدنها را نتیجه تحریمها و عوامل خارجی و برونی میدانند. این در حالی است که تحریمها شاید برجستهترین دلیل این چالشها باشند؛ ولی آسیبپذیری اقتصاد کشور در برابر این رویدادهای بیرونی محصول مداخلات دائمی دولت در اقتصاد، افزایش تصدیگری بخشهای حاکمیتی، ضعف حکمرانی اقتصادی و فساد گسترده است. در فضای بیثباتی اقتصادی و ناپایداری قواعد و مقررات، کسی به فکر سرمایهگذاری نیست که فعالیتی شکل بگیرد که تحریم بخواهد آن را زمین بزند.
واقعیت اینجاست که دهه گمشده به معنای دلسرد شدن و دلسرد ماندن نوآوران، کارآفرینان و سرمایهگذاران ایرانی است که دیگر تمایلی به فعالیت اقتصادی مولد در کشور نداشتند. نصف شدن تولید ناخالص داخلی شاید برای یک ناظر خارجی تغییر یک عدد باشد؛ ولی برای میلیونها ایرانی به معنای فرصتهایی است که یا اصولا نداشتهاند یا با تغییر شرایط بیرونی و مداخله دولت از دست دادهاند. این تغییر برای ایشان به معنای رویاها و برنامههایی است که در راهروهای بوروکراسی بایگانی شدهاند. دهه گمشده یعنی میلیونها واحد از محصولاتی که یا تولید نشدهاند یا سرمایهگذاری برای تولیدشان به دام اختلاس و ارتشا گرفتار شده است یا هرگز بازاری برای مبادله نداشتهاند.
اینجاست که باید دهه گمشده را جدی گرفت و از آثار پایدار و ماندگار آن در اقتصاد کشور نگران شد. حتی رها شدن از حصار تحریم به این دهه محدود نخواهد ماند. مگر اینکه شاهد تغییر ریل کامل در سیاستگذاری اقتصادی باشیم؛ چراکه مسیر منتهی به سیاستگذاریهای تکراری به همان مقصد دهه گمشده ختم خواهد شد.
مطالب مرتبط