🔻روزنامه ایران
📍 امریکا در حال طراحی امنیتی جدید در نقاط مختلف جهان است
✍️ محمد جمشیدی
رؤسای جمهوری ایران و روسیه پنجشنبه شب گذشته در شرایطی با یکدیگر پیرامون مذاکرات هستهای و روند اجرایی توافقات دوجانبه گفتوگو کردند که روسیه یک روز پیش از آن و در پی تشدید بحران اوکراین، فرمان جنگ نظامی علیه این کشور را صادر کرده بود؛ امری که مانع از آن نشد تا سید ابراهیم رئیسی و ولادیمیر پوتین از اهمیت رایزنیهای دوجانبه برای پیگیری موضوعات مهم در دستور کار غفلت کنند. ناگفته پیداست میان ایران و کشورهای مختلف روندهای متعدد گفتوگو جریان دارد که نمونه آن گفتوگوی رئیس جمهور کشورمان با رئیس جمهور فرانسه بود که در روزهای اخیر انجام شد.
یکی از موضوعات مطرح شده توسط پوتین که برنامهریزی آن پیشتر و حدود ۵روز قبل صورت گرفته بود، «تحولات حوزه اروپای شرقی و اوکراین» بود.
بررسی تحولات عرصه بینالمللی و موضوعات در دستور کار ایران و روسیه در حالی از سوی رئیسی و پوتین دنبال شد که سیاست اعلامی و اعمالی دولت جمهوری اسلامی ایران تعامل حداکثری با همه کشورهای جهان است. دولت توانسته در ۶ ماه گذشته به وضوح نشان دهد که با همه کشورها سیاست تعاملی دارد و رئیسجمهور کشورمان طی این مدت چهار سفر به کشورهای خارجی داشته و توافقات متعددی نیز در راستای تقویت توان اقتصادی کشور و ایجاد پیوندهای زیرساختی بین ایران و کشورهای مختلف صورت گرفته است.
جمهوری اسلامی ایران در عین پیگیری تعامل حداکثری با همه کشورها نسبت به تحولات امنیتی و راهبردی که هم در منطقه و حوزه پیرامونی و هم دیگر نقاط جهان در حال وقوع است، کاملاً هوشیار است. برای نمونه مسائل مربوط به قفقاز که به نقاط بحرانی نزدیک میشد، با نقش آفرینی فعال ایران و برخی کشورهای دیگر مدیریت شد و تحولات افغانستان نیز از زمانی که دولت سیزدهم روی کار آمد، یک تحول ژئوپولیتیک بسیار مهم بوده است.
این در حالی است که امریکاییها در حال طراحیهای امنیتی جدیدی از یک سو در مناطق مختلف غرب آسیا و خلیج فارس و از سوی دیگر در شرق آسیا و اروپا هستند. از این رو آنچه در اوکراین در حال وقوع است، در واقع تحولی است که دارای ریشههای ژئوپلیتیک و هویتی است.
بعد از جنگ جهانی دوم و دوران جنگ سرد، ناتو با هدف ایجاد وحدت نظامی در بین کشورهای غربی با محوریت امریکا تلاش داشت مقابل اتحاد جماهیر شوروی بایستد. ناتو همچنین بعد از فروپاشی شوروی و پیمان ورشو به حیات خودش ادامه داد که این مسأله یکی از نگرانیهای عمده رئیس جمهور روسیه است.
ناتو در حالی که ادعا داشته درصدد تأمین امنیت کشورهای غربی است، طی ۳۰سال گذشته در مناطق مختلف توسعه یافته و برخلاف تعهدات امنیتی که نسبت به روسیه داشته، طی ۵ مرحله در اروپا توسعه نظامی پیدا کرده و حتی در حوزه خلیج فارس هم به دنبال شراکتهای جدید است. حال آنکه امروز هم بحث حضور ناتو در شرق آسیا برای مهار چین مطرح است.
دغدغه امنیتی روسها برای ایران و ناظرانی که با روابط بینالملل آشنایی دارند کاملاً قابل درک است اما جمهوری اسلامی ایران در مواجهه با چنین موضوعاتی همواره بر پیگیری دیپلماسی و گفتوگو در رفع بحران تأکید داشته است. به هر روی نباید از این مهم غفلت کرد که در خلال چنین بحران نظامی باید منافع مردم و جان و مال غیرنظامیان محترم شمرده شود.
🔻روزنامه کیهان
📍 سکانس آخر آقای کمدین لیست را بیاورید!
✍️ محمد صرفی
چشم جهان به اوکراین دوخته شده است. اوکراینی که در هنگام نگارش این تحلیل، کنترل سیاسی آن هنوز در اختیار
«ولودیمر زلنسکی» ۴۴ ساله است و ممکن است صبح شنبه که شما آن را میخوانید، این کمدین که یک شبه مرد اول اوکراین شد، پناهندهای در انگلیس یا آمریکا باشد البته اگر او را بعد از فرار راه بدهند. زلنسکی تا سه سال پیش هیچ پیشینه سیاسی نداشت و در یک مجموعه طنز تلویزیونی با عنوان «خادم ملت» بازی میکرد. در سال ۲۰۱۸ او با کمک تهیهکنندگان این برنامه طنز، حزب «خادم ملت» را راه انداخت و با شعار مبارزه با فساد، پیروز انتخابات ۲۰۱۹ شد. شاید بتوان او را نمونهای دراماتیک از شکستِ، دادنِ پرچم مبارزه با فساد (که این روزها در همه جای دنیا خریدار دارد) به دست چهرههای قلابی دانست. او هنوز هم به بازیگری علاقه دارد و در چند روز اخیر لباس نظامی پوشیده و در نقش فرماندهی فرو رفته است.
اگر بخواهیم آنچه را امروز در اوکراین میگذرد بفهمیم، باید ابتدا نگاهی به گذشته آن بیندازیم. کشوری حدود ۴۳ میلیون نفری
که پس از روسیه از لحاظ وسعت، دومین کشور اروپاست و دومین جمهوری قدرتمند اتحاد جماهیر شوروی بود. اول دسامبر ۱۹۹۱ مردم اوکراین به استقلال این جمهوری رای دادند. رهبران اوکراین، روسیه و بلاروس طی دو نشست که چند روز بعد برگزار شد،
رای به انحلال رسمی اتحاد جماهیر شوروی دادند.
در آن زمان اوکراین سومین کشور دنیا از نظر در اختیار داشتن تسلیحات اتمی بود و ابزار و زیرساختهای قابلتوجهی برای طراحی و تولید در این زمینه داشت. لیست این تسلیحات عبارت بودند از:
۱۳۰ موشک بالستیک قارهپیمای ۱۰۰UR-N هر کدام
شش کلاهک، ۴۶ موشک قارهپیمای RT-۲۳ MOLODETS
با ۱۰ کلاهک و همچنین ۳۳ بمبافکن سنگین، در مجموع حدود ۱۷۰۰ کلاهک اتمی در خاک اوکراین باقی مانده بود. این تسلیحات به طور رسمی و عملیاتی، توسط کشورهای مشترکالمنافع کنترل میشد. در سال ۱۹۹۴ اوکراین با پیوستن به NPT (معاهده منع گسترش سلاحهای هستهای) با نابودی این کلاهکها موافقت و بهطور عملی خود را خلع سلاح کرد.
براساس توافقنامه بوداپست، در مقابل خلع سلاح اتمی اوکراین، سه کشور آمریکا، انگلیس و روسیه نسبت به امنیت این کشور تضمین دادند. علاوه بر اوکراین، دو کشور بلاروس و قزاقستان نیز تسلیحات اتمی خود را نابود و تضمین مشابهی دریافت کردند.
اوکراین علیرغم برخورداری از موقعیت ژئوپلوتیکی بسیار ویژه و ظرفیتهای اقتصادی فوقالعاده، پس از استقلال، دورهای بسیار سخت و تاریک را تجربه کرد. چنان سخت که مردم آن، برای رفع نیازهای حیاتی خود، مجبور به مبادله پایاپای شدند. در
یک سال نرخ تورم در برخی از اقلام به ۱۰ هزار درصد هم رسید و رشد اقتصادی منفی ۲۲ درصد ثبت شد.
نقطه عطف بعدی در تحولات معاصر این کشور مربوط به اواخر سال ۲۰۰۴ و سال پس از آن است. در آن سال این کشور هدف انقلاب رنگی -کودتای مخملی- قرار گرفت. اوکراین جزو اولین تجربههای غرب در این زمینه بود. براندازی دولتهای غیرهمسو با منافع غرب، با شیوهای خاص که ظاهری مدنی دارد و عمدتاً انتخاباتپایه است. ویکتور یانوکوویچ مجبور به کنارهگیری از قدرت شد و رقیب غربگرای وی، ویکتور یوشچنکو زمام امور را در دست گرفت.
اما نقطه عطف تحولات که به جنگ امروز ختم شد به سال ۲۰۱۴ بازمیگردد. در این سال اوکراین دومین کودتای نرم غربی را تجربه کرد. بهانه ماجرا، یک قرارداد اقتصادی میان کییف و اتحادیه اروپا بود. یانوکوویچ امضای این قرارداد را به نفع کشور خود نمیدانست و دودستگی در کشور ایجاد و اختلاف به کف خیابان کشیده شده بود. مخالفان دولت در واقع برنامهای را پیش میبردند که مورد تایید
«جو بایدن» معاون وقت رئیس جمهور آمریکا بود. عاملان اجرایی این برنامه یا در واقع همان کودتا، دو تن بودند؛ سناتور جان مککین و ویکتوریا نولاند دیپلمات ارشد آمریکا که ریشهای روستبار دارد و هماکنون نیز معاون وزیر خارجه آمریکا در امور سیاسی است.
نولاند بعدها با افتخار گفت برای پیشبرد این طرح، طی دو دهه ۵ میلیارد دلار در اوکراین خرج کرده است. نولاند هرگونه تلاش برای نزدیکی دو طرف دعوا را خنثی کرده و اجازه در پیش گرفتن راه حل اوکراینی را نداد. در نهایت یانوکوویچ سرنگون شد. مسئله برای روسیه، به نوعی مرگ و زندگی بود. آمریکا که زمانی به روسیه قول داده بود ناتو یک وجب هم به سمت شرق حرکت نخواهد کرد حالا میدید که خطر به بیخ گوشش رسیده است. فاصله مرز اوکراین با مسکو تنها ۶۰۰ کیلومتر است و آمریکا و متحدان اروپایی پس از الحاق ۱۴ کشور اروپای شرقی به ناتو، قصد داشتند اوکراین را نیز به عنوان کشور پانزدهم وارد این بازی کنند. در زمان جنگ سرد رسیدن پای غرب به این فاصله از قلب بلوک شرق رؤیا بود.
کرملینِ خشمگین، جزیره استراتژیک کریمه را که در نیمه قرن بیستم از سوی اتحاد جماهیر شوروی به اوکراین هبه شده بود، پس گرفت و ضمیمه خاک خود کرد. همان زمان دو منطقه روستبار شرق اوکراین ضمن درگیری با دولت مرکزی، اعلام جدایی کردند. در نهایت منازعه به توافق مینسک ۲۰۱۵ ختم شد. توافقی که بر اساس آن قرار شد به این دو منطقه خودمختاری داده شود، در مجلس برای آنها سهم خاصی در نظر گرفته شده و قانون اساسی اوکراین نیز مورد بازبینی قرار گیرد. اما توافق مینسک فقط خاکستری بود که آتش را در زیر خود پنهان میکرد و بالاخره آتش فوران کرد.
آمریکا و ناتو، اوکراین را به بازی گرفتند و آن را به مسلخ فرستادند و در روز واقعه تنها گذاشتند. شاید زلنسکی گمان میکرد این هم یکی از همان برنامههای مفرح تلویزیونی است و او قهرمان داستانی است که تماشاچیان برایش دست میزنند اما خیلی زود فهمید شاید در دنیای بازیگری ستاره باشد اما در بازی سیاست، یک آماتور متوهم بیشتر نیست. اظهارات این چندروزه او رقتبار و در عین حال عبرتآموز است. از اینکه دائم با بایدن در تماس است و با لحنی ملتمسانه از غرب میخواهد برایش کاری کنند و آنها جز لفاظی و خط و نشان کشیدن برای مسکو حرکتی نمیکنند و تنها اقدام واقعی آنها تحریم است. تحریمهایی که خود اذعان دارند باید به گونهای باشد که به منافع اقتصادی آمریکا و اروپا ضرری وارد نکند.
برخی تحلیلگران معتقدند دنیا و روابط بینالملل و مناسبات قدرت در آن، پس از جنگ اوکراین وارد فاز تازهای خواهد شد و این جنگ آغاز ماجرایی بسیار بزرگتر است. درباره دنیای پساجنگ اوکراین باید فکر کرد و خواند و نوشت اما عجالتاً با قاطعیت میتوان گفت نام زلنسکی را هم باید زیر نام اشرف غنی ثبت کرد؛ لیست رهبرانی که به غرب و وعدههایش اعتماد کردند و سیلی آن را خوردند. نامهای بسیاری در این لیست دیده میشود؛ رضا قلدر که با خفت به موریس تبعید شد، پسرش که حتی آمریکاییها حاضر به پذیرش او نبودند، حسنی مبارک دیکتاتور مصر و ...
با دقت در ابعاد بحران اوکراین و واکنشهای جهانی به آن، بهتر میتوان فهمید که چرا رهبر معظم انقلاب بر موضوع «قوی شدن»
- در تمام ابعاد- تاکید دارند و به شدت با هرگونه سازش در زمینه آنچه امنیت کشور را به صورت مستقل و نه وابسته به دیگران، تامین میکند، مخالف هستند. در چنین دنیایی اگر درپی صلح و آرامش هستیم، باید همیشه برای جنگ آماده باشیم.
درس دیگر این صحنه برای کشور و ملت ما، مسئله حیاتی اتحاد و انسجام فارغ از تمام اختلافات قومی، نژادی، زبانی، مذهبی و گرایشات سیاسی- اجتماعی است. اوکراین در این زمینه کارنامه چندان خوبی ندارد. وقتی هیتلر به روسیه لشکر کشید، بخشی از اوکراینیها با ارتش نازی همدست شدند و تعداد زیادی از هموطنان خود را به طرز فجیعی کشتند. وقتی ورق جنگ جهانی دوم برگشت، این بار نوبت طرف مقابل بود که دست به انتقام و کشتار بزند. ردپای این اختلافات همچنان در جامعه اوکراین هویداست و زخمهای تاریخی و عمیق، همچنان التیام نیافته و به بهانههای مختلف خود را نشان میدهند. همین اختلافات بود که زمینه را برای نفوذ بیگانگان فراهم آورد. قدرتهایی اوکراین را بازیچه منافع خود کردند و در روز حادثه تنها گذاشتند.
🔻روزنامه اطلاعات
📍 جنگ در اوکراین
✍️ ابوالقاسم قاسم زاده
با فرمان «پوتین» رئیس جمهوری روسیه، جنگ در «اوکراین» کلید خورد. جنگی که همه تحلیلگران در شبکههای خبری و رسانهای بر این محور اشتراک نظر دارند که اوکراین تاب مقاومت در برابر هجوم ارتش روسیه از هوا و زمین و… را ندارد. تا اینجای کار اگرچه به روایت مسکو، هدف ارتش گرفتن یا «پاکسازی» مجموعه منطقه شرق و بخشی از غرب اوکراین است، اما اکنون «کییف» ـ مرکز اوکراین ـ در زیر آتش جنگی روسیه قرار گرفته است. بسیاری از ناظران پیشبینی میکنند اگر به همین روال پیش برود، کییف سقوط خواهد کرد و رئیس جمهوری آن مجبور به فرار خواهد شد. اگرچه تلاش بسیاری از سوی برخی از دولتهای اروپایی و چند کشور دیگر در جریان است تا هرچه زودتر جنگ متوقف شود؛ قبل از آنکه مرکز اوکراین سقوط کند.
اوکراین به لحاظ تاریخی، بخشی از سرزمین روسیه بزرگ بوده است؛ در دورانی که دولت و قدرت مرکزی روسیه را اتحاد جماهیر شوروی مینامیدند. «خروشچف» که بعد از مدتی از مرگ استالین و پس از پایان جنگ جهانی دوم، صدر هیأت رئیسه شوروی سابق شد، از اهالی اوکراین و از خانواده کشاورز همین منطقه بود. «اوکراین» با وسعت ۰۰۰ر۶۰۰ کیلومتر مربع دومین کشور بزرگ قاره اروپا بعد از روسیه شمرده میشود آنهم با داشتن خاک و منابع زیرزمینی بسیار غنی که در ارزیابی ثروتهای ملی کشورها بسیار حائز اهمیت است. اکنون این کشور که بخشی از تاریخ و تبار روسیه و روسها بهشمار میآید، به جنگی ویرانگر دچار شده است. تحلیلگران سیاسی برای بازیابی چرایی این جنگ به نقد تاریخ سیاسی دو دهه گذشته در این منطقه میپردازند. آنها به پیمان بوداپست اشاره میکنند که قرار بود در مقابل خلع سلاح اوکراین، امنیت آن تضمین شود، اما اکنون آن پیمان بیارزش و در حد کاغذ پارهای شده است، آنهم در حالیکه آمریکا و انگلیس به عنوان بخشی از بانیان پیمان بوداپست خود را تضمینکننده امنیت برای اوکراین معرفی میکردند، اما امروز فقط در حد اعلام چند تحریم مالی و صدور چندین بیانیه سیاسی، امنیتی حاضر نیستند در این جنگ هزینهای را به عهده بگیرند. در حالیکه در فضای مجازی روسیه کلیپی از سخنرانی پوتین در سالهای گذشته در حال باز نشر است که در آن میگوید: «۵۰ سال پیش خیابان لنیگراد یک قانون را به من یاد داد، اگر دعوا غیرقابل اجتناب است، ضربه اول را من باید بزنم»
صدراعظم جدید آلمان (شولتس) در اولین واکنش بعد از دریافت خبر آغاز جنگ در اوکراین گفت، در تاریخ اروپا بعد از جنگ جهانی دوم، این جنگ خطرناکترین رویداد است که بسیاری از معادلات را در سراسر اروپا بههم خواهد ریخت. رئیس جمهوری فرانسه هم موضع مشابه گرفت و خواهان توقف فوری جنگ و بازگشت به دیپلماسی و گفتگو در این بحران شده است. اما بوریس جانسون نخستوزیر انگلیس در سخنرانی خود در پارلمان، مانند بایدن تأکید بر اجرای تحریمهایی کرده است که عملاً به محاصره مالی و روابط بینالمللی اقتصادی روسیه خواهد انجامید. جانسون پوتین را تهدید کرد که همه پلهای ارتباطی خود با اروپا را در پی شروع جنگ علیه اوکراین خراب کرده است.
سخنرانی «بایدن» رئیس جمهوری آمریکا هم در زمانی انجام گرفت که نشان میداد او نه فقط عصبانی و نگران نیست، بلکه از اینکه پوتین آغازگر جنگ علیه اوکراین شده است و در عمل خود را در برابر «غرب متحد» (اروپا و آمریکا) قرار داده، خوشحال است. بایدن اولاً و بار دیگر اعلام کرد که نیروهای ارتش آمریکا بهصورت مستقیم وارد این جنگ نخواهند شد، اما در نزدیکترین کشور از کشورهای اروپای شرقی به روسیه با اعزام نیروی معدود، آمادگی مقابله خواهند داشت. همچنین حمایت لجستیکی و مالی از اوکراین در صدر برنامههای او قرار خواهد داشت. سه کشور عمده اروپایی یعنی آلمان، فرانسه و انگلیس به همراه آمریکا اگرچه «ناتو» را به حالت آمادهباش جنگی درآوردهاند، اما هرگونه کمک یا اقدام نظامی از طریق ناتو را در صورت لزوم و گسترش احتمالی جنگ در چند روز آینده، منوط کردهاند.
لاوروف، وزیر خارجه روسیه هم بعد از سخنرانی بایدن و اعلام مواضع سه دولت اروپایی در مصاحبهای گفت: «… ما سعی کردیم کییف و غرب را متقاعد کنیم تا توافقات «مینسک» را اجرا کنند، اما تلاشهای ما موفقیتآمیز نبود. رئیس جمهوری اوکراین به توافق مینسک پایبند نبود و با ناتو متحد شد و به دنبال دستیابی به سلاح هستهای بود. آمریکا از اوکراین برای بازدارندگی در مقابل روسیه استفاده میکند. ناتو به دنبال الحاق اوکراین و گرجستان بود. در اوکراین باید یک دولت که نماینده همه مردم آن است، تشکیل شود.»
جنگ در اوکراین شوک مالی به مراکز بورس و مالی بینالمللی در نیویورک و در کشورهای اروپایی وارد کرده است. در بازار نفت هم قیمت نفت اوپک از مرز ۱۱۰ دلار برای هر بشکه عبور کرده است. تأمین نفت و گاز اروپا که به میزان قابل توجهی از طریق روسیه تأمین میشود، اکنون خود مشکل دیگری شده است. این جنگ عملاً شرایط بحران مالی و اقتصادی را در اروپا و در آمریکا تشدید کرده است؛ اگرچه فعلاً رهبران اروپا و آمریکا در هر سخنرانی خود بر اجرای تحریمهای شدید علیه مسکو خبر میدهند. بایدن اعلام کرد که دستور داده است دلارهای روسیه در بانکهای آمریکا فوراً مسدود شود و ذخایر دلاری سه بانک روسی در آمریکا را هم مسدود خواهد کرد. به این ترتیب جنگ نظامی در اوکراین به سرعت به جنگ اقتصادی و محاصره مالی مسکو از سوی کشورهای غربی (اروپا و آمریکا) منجر شده است. در پایان ذکر این نکته بیفایده نیست که دستور حمله نظامی پوتین که منجر به جنگ در اوکراین شده، در عمل بالانس یا توازن قدرت نزد ۳ ابر قدرت آمریکا، روسیه و چین را بههم ریخته است. چین و روسیه از این فرصت برای ضربه زدن به هژمونی قدرت آمریکا استفاده خواهند کرد. خطر این جنگ در پتانسیل گسترش آن است که معادله توازن و همکاری دیپلماتیک آمریکا با چین و روسیه را بههم خواهد ریخت. به همین علت بسیاری پیشبینی میکنند با اعلام آتشبس در چند روز آینده، مسیر دیپلماسی برای حل و فصل این بحران فراهم شود، اگرچه هنوز هیچ چشماندازی بهصورت حتمی و یقین برای پایان این جنگ متصور نیست.
🔻روزنامه اعتماد
📍 واقعگرایی و جنگ
✍️عباس عبدی
سه دهه پیش که اتحاد جماهیر شوروی دچار فروپاشی شد و نظریه «پایان تاریخ» و «جهانی شدن» و همگرایی اوج گرفت و مقبول بسیاری افتاد، کمتر کسی فکر میکرد که طی این سه دهه بعد از آن شاهد این حد از جنگ و خونریزی و محلیگرایی واگرایی باشیم، حتی ایالات متحده به عنوان سردمدار و برنده این وضعیت نیز عطای این تحولات را به لقای آن ببخشد و فردی چون ترامپ بیاید و امکان بازگشت دوباره او همچنان وجود داشته باشد. اکنون جنگ علیه اوکراین تهمانده این آرزوها را که دنیایی عاری از جنگ را نوید میداد بر باد داده است و شاید بشر مجبور شود به آغاز تاریخ بازگردد، البته برای جنگ به جای تیر و کمان و سرنیزه از موشکهای بالستیک استفاده میکند. چرا این وضعیت رخ داده است؟ علل گوناگونی را میتوان برشمرد. این یادداشت نیز در مقام پرداختن به آن نیست، صلاحیت آن را هم ندارد، ولی از یک منظر خاص به مساله جنگ میپردازد و نقدی است بر رویکردهای رایج سانتیمانتال یا احساساتی و غیرواقعگرا به جنگ. از بدو تاریخ بشر، جنگ وجود داشته است و احتمالا کمتر زمانی باشد که بشر شاهد جنگ نبوده باشد، مگر آنکه بشریت در برابر سلطه و استثمار یک قدرت بزرگ سکوت کرده باشد که در واقع به هدف جنگ تن داده است. از سوی دیگر جنگ پدیده شومی است. در این باره نیز اتفاق نظر است. هیچ وجدان انسانی وقوع جنگ را مطلوب نمیداند. به ویژه کسانی که پیه جنگ به تن آنان خورده است. دیدن تصاویر جنگ بیش از هر وضعیت دیگری منزجرکننده است. ولی همین انسان در حالی که جنگ را مذموم میشمارد و فیلسوفان صلحطلب مدام در مذمت آن مینویسند و گروههای ضد جنگ فعال هستند، باز هم قهرمانان خود را در گذشته و عموما در میان جنگجویان خود میجوید. چرا؟ ماجرا پیچیده است. انسان برای جلوگیری از جنگ در قرن گذشته کوششهای زیادی انجام داده، ولی همه شکست خوردهاند. پس از جنگ اول جهانی، جامعه ملل را تاسیس کردند تا مانع تکرار چنان جنگی شوند، نتیجه نداد و کمتر از دو دهه بعد، جنگ دوم آمد که جنگ اول در برابرش کوچک مینمود. سپس سازمان ملل و شورای امنیت را تاسیس کردند، ولی از همان بدو تاسیس تاکنون روزی نبود که جنگ نباشد. از کره و ویتنام گرفته تا اسراییل و خاورمیانه و بالکان و قفقاز و آفریقا و... هر جای دیگری که بخواهید جنگ بوده است. برخی کوتاهمدت، برخی طولانیتر. در این میان ذهن همه متوجه تقصیر جنگطلبهاست، البته این همه ماجرا نیست. همه جنگ دوم جهانی را ناشی از هیتلر و موسولینی و امثال آنان میدانند.
درست است، ولی کسی نمیگوید که نقش چمبرلین نخستوزیر صلحطلب بریتانیا در شعلهور کردن آن جنگ چه بود؟ هنگامی که اشغال و تصرف اتریش و چکسلواکی را به رسمیت شناختند به امید اینکه جنگ تمام شود، بهطور طبیعی مجوز جنگ را صادر کردند. کاری که چرچیل جنگطلب نمیپذیرفت و به نحو دیگری عمل کرد. با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، پیمان ورشو از میان رفت و موجودیت یا فلسفه وجودی ناتو با پرسش مواجه شد. ولی نه تنها ناتو را حفظ کردند، بلکه کشورهای عضو ورشو و حتی برخی کشورهای تاسیس شده از فروپاشی شوروی را عضو ناتو و حلقه محاصره را علیه روسیه تنگتر کردند. چک، مجارستان، لهستان، بلغارستان، استونی، لتونی، لیتوانی، رومانی، اسلواکی و سپس آلبانی، کرواسی، مونتهنگرو و مقدونیه را به ناتو ملحق کردند. یکی از آخرین و مهمترین کشورهایی که میتوانست به این پیمان ملحق شود و تنگناهای روسیه را تکمیل کند، اوکراین بود. اوکراینی که حتی روسهای مخالف شوروی نیز معتقد بودند که اوکراین و روسیه یک کشور هستند. حالا با آمدن دولت جدید در کییف، خواهان الحاق به ناتو و قرار گرفتن زیر چتر امنیتی آن شده است. در حالی که روسیه نیز دوران پس از فروپاشی را از سر گذرانده و به راحتی اجازه نمیداد که این اتفاق رخ دهد. اوکراین شاید دو دهه پیش ممکن بود که عضو ناتو شود، چون روسیه بسیار ضعیف بود ولی اکنون اجازه نمیدهند که عضو ناتو شود، پس باید سیاست متوازنی را در پیش میگرفتند. آنان باید روی داشتهها و امکانات و موقعیت خود حساب کنند و نه حمایت دیگران. این درسی است که ما نیز باید بگیریم و الا خواسته یا ناخواسته خود را درگیر بحران نظامی و جنگ میکنیم. بحران موشکی کوبا و واکنش ایالات متحده را فراموش نکنیم. کشورها به نسبتی که قدرت دارند اقدامات تحریکآمیز علیه خود را نمیپذیرند. در وضعیت کنونی الحاق اوکراین به ناتو به روشنی تحریکآمیز تلقی میشود.بنابراین مساله اصلی این است که جنگ اگر چه شوم است و باید از آن اجتناب کرد، ولی پدیده جنگ از میانرفتنی نیست، زیرا بسیاری از سیاستهایی که زیر لوای صلحطلبی انجام میشود، مساله موازنه قوا را در نظر نمیگیرند و مشوق یا زمینهساز جنگ هستند. موازنه اتمی یا موازنه وحشت به این معناست که هیچ کدام از دو طرف دست به ماشه نبرند، چون هر دو نابود میشوند، اگر این فلسفه حاکم بر رفتار قدرتهای هستهای است، بنابراین باید به الزامات آن نیز پایبند بود و برای تحت فشار قرار دادن طرف مقابل دارای تسلیحات هستهای حتی اگر رژیمی نامناسب باشد، کوشش نکرد، چون بمب اتم دارد! آنچه نوشته شد به معنای دفاع یا محکوم کردن اقدامات یک طرف یا هر دو طرف ماجرا نیست که موضوعی دیگر است. ما از داوری اخلاقی صحبت نمیکنیم همچنانکه در نظام بینالملل رویکرد اخلاقی مورد توجه هیچ کشوری نیست. آنان هم که مواضع خود را اخلاقی نشان میدهند در اصل بر اساس منافع حرف میزنند، زیرا در موارد مشابه دیگر که منافعشان اقتضا کرده رفتاری مغایر اصول اخلاقی نشان دادهاند. همانقدر که اشغال افغانستان و عراق و لیبی اخلاقی بود اشغال اوکراین هم هست. اگر امکان داشت که روابط بینالملل مبتنی بر اخلاقیاتِ تضمین شده باشد، عالی میبود ولی چنین امکانی فقط یک رویا و خیال است. باید واقعگرایانه تحلیل و رفتار کرد. این انتقادی است که به رویکرد سیاست خارجی خودمان هم داشتهایم.
🔻روزنامه شرق
📍 رسالهای برای عمل
✍️احمد غلامی
هفته گذشته براساس نظریه گرامشی از روشنفکران «ارگانیک» و «سنتی» سخن گفتیم. اگر بخواهیم بحث را در همین زمینه ادامه دهیم، باید به جنبشهای «ارگانیک» و «ترکیبی» بپردازیم. همانطور که پیش از این اشاره شد، روشنفکران ارگانیک و سنتی هر یک به نوعی نقشی تعیینکننده در جنبشهای اجتماعی داشتهاند. خاصه روشنفکران دوران مشروطه که از آنان بهجرئت میتوان به عنوان روشنفکران ارگانیک نام برد؛ چراکه در کمال ناباوری زمانیکه ایران از حیث تئوری فاصله عمیقی با جهان داشت، آنان با آگاهی از وضعیت نابسامان سیاسی و اجتماعی با درک نیاز زمانه خود بر آن شدند تا با نهادهای سنتی موجود، بازار، تجار و دستجات مذهبی دست به جنبشی اساسی بزنند. شاید بارزترین ویژگی روشنفکران مشروطه، آگاهی و آگاهیبخشی به جامعه و مهمتر از آن داشتن برنامهای مدون برای دگرگونی بود. این برنامهها که در نگارش رسالههایی همچون «یک کلمه»، یوسفخان مستشارالدوله و رساله غیبی ملکمخان تعین پیدا کرده بود، امکان آگاهی و آگاهیبخشی بر تودهها را میسر میساخت. این رسالهها و دیگر آثار روشنفکران مشروطه بیش از آنکه رسالهای در باب نظر باشند، رسالهای برای عمل بودند. رسالههایی که نگارندگان آنها مدعی بودند بر مبنای عمل تدوین شده است. سنت رساله (جزوهنویسی) در حکومت پهلوی نیز ادامه داشت. نگارش این رسالهها یا جزوهها در میان جریانهای چپ، مسلمان و مذهبی رایج بود. پس آنچه نباید نادیده انگاشت همین سنت است. آگاهیبخشیدن به جامعه از طریق متن یا به معنای دقیقتر برنامه. اگرچه برخی از این رسالهها (جزوهها) در پی جامعهای آرمانی و برخی از آنها آییننامهای برای براندازی بودند اما این رسالهها توانستند صیرورت تئوری به عمل را محقق کنند. در یک کلام روشنفکران ارگانیک پایهگذار جنبشهای ارگانیک شدند. انقلاب ادامه منطقی جنبش ارگانیک مشروطه است. جنبش ارگانیک، «جنبش بنیادی تاریخی و اجتماعی است که فراتر از مبارزه صرفا شخصی بر سر مدیریت یا سیاستهای روزمره حکومت است». در همینجا نکتهای وجود دارد، اغلب روشنفکران و اپوزیسیون داخلی و خارجی کنونی، بیش از آنکه نگاهی معطوف به تغییرات بنیادی تاریخی و اجتماعی داشته باشند، در پی کسب قدرتاند. پس بهجرئت میتوان گفت این همه تشتت آرا ازآنروست که اصلا آرایی به معنای واقعی وجود ندارد و جملگی با این ادعا حق و باطل در پی سروریاند. ایجاد یک جنبش ارگانیک نیاز به دههها تلاش نظری و عملی دارد. اما با اینکه چهار دهه از دولتهای انقلاب و عمر آن گذشته است، هیچکدام از این دو برنامهای جدی برای اداره جامعه و دولت ندارند. برنامهای عینی و قابل تحقق. اصلاحطلبان و منتقدان داخلی به دلیل حضور در میدان سیاست در انتظار معجزهای هستند تا با آن خود را احیا کنند. اما سیاست به عمل برآید. با ارائه یک مانیفست منسجم برای آینده پیشرو. از این نظر نوعی همگرایی بین منتقدان داخلی و اپوزیسیون خارجی وجود دارد. آنان هم مانیفستی ندارند و دلبسته ایجاد جنبشی ترکیبیاند تا از این طریق منشأ دگرگونی باشند. اگرچه جنبشهای ترکیبی با رخدادهای سیاسی دمدستی و تصادفی به وجود میآید، اما یکسره نباید قید آن را زد. با مدیریت جنبشهای ترکیبی و ایجاد رابطه درست بین جنبشهای ترکیبی و ارگانیک است که آگاهی شکل میگیرد. آگاهی یعنی آگاهی از وضعیت موجود و راهکارهایی برای آگاهیبخشیدن به جامعه. اینجا همان جایی است که گره کور بین روشنفکران و مردم زده شده است.
آگاهکردن مردم از چگونگی دستیابی به مطالبات خود و تعینبخشیدن به مطالبات مشترک بین طبقات؛ فرایندی که میتواند یک طبقه را هژمونیک کند. اگر بخواهیم واقعبینانه نگاه کنیم هیچیک از دولتهای بعد از انقلاب با داشتن ابزارهای لازم برای اعمال قدرت نتوانستند طبقهای هژمونی یا بلوکی تاریخی بسازند. چه برسد به روشنفکران که بعد از انقلاب نهتنها ابزاری برای تغییر نداشتهاند بلکه همواره به انزوا رانده شدهاند. اما آنان همواره از آگاهیبخشیدن به تودهها ناامید نشدهاند. گیرم چندان این آگاهیبخشیها مؤثر نبوده باشد. اینک پرسش اساسی این است؛ کانون رسیدن به آگاهی کجاست و آگاهی در کجا باید شکل بگیرد. مارکس کانون آگاهی را طبقه میداند، طبقه در رابطهای پویا با جامعه. همان طبقهای که قادر است هژمونیک شده تا از منافع دیگر طبقات صیانت کند. لنین اساس نظریه مارکس را دگرگون کرد. او کانون آگاهی را حزب گذاشت؛ حزبی پیشگام که وظیفه اصلی روشنفکران در آگاهیبخشیدن به تودههاست. لنین حزب انقلابی را جای طبقه گذاشت. او باور داشت گروه اجتماعی فرودست قادر به کسب آگاهی نیست و روشنفکران باید آنان را آگاه سازند. این نوع طرز تفکر قبل از انقلاب و در بین نیروهای چپ رایج بود. امیرپرویز پویان به این ایده باور داشت. موتور کوچک (روشنفکران) میتواند موتور بزرگ را روشن کند. اگرچه این نگاه به وقوع انقلاب بسیار کمک کرد، اما چون فاقد سازماندهی مردمی بود چپها را در رسیدن به اهداف و آرمانهای خود ناکام گذاشت. اما شاید ایده گرامشی بیش از هر رویکرد دیگری کارساز باشد. گرامشی به یک قدرت جمعی باور داشت؛ یعنی او به تودههای معمولی و متوسطی باور دارد، همان آدمهایی که قدرتی را شکل میدهند که هم فرمانروا است و هم فرمانبردار. و در پایان گرامشی به نیرویی واسط باور دارد. نیرویی که نیروی دوم و سوم را به هم نزدیک میکند. این نیروی سوم اساسا تعیینکننده است چراکه دانش و مهارت حکمرانی را در اختیار تودهها قرا میدهد. مگر نه اینکه ما حکمرانان خود را میسازیم. آنان را شبیه آنچه خود هستیم. شاید منظور گرامشی از شهریار جمعی در همین نکته نهفته باشد.
🔻روزنامه جهان صنعت
📍 ایران و لزوم اتخاذ مواضع بیطرفانه در قبال بحران اوکراین
✍️ دکتر صلاحالدین هرسنی
با وجود آنکه سمت و سوها و افق نگاه همه تحلیلگران بر آن بود که جنگی میان روسیه و اوکراین در نمیگیرد، اما سرانجام ولادیمیر پوتین در مقام یک شوالیه و بهادر، فرمان حمله به اوکراین را در صبح روز پنجشنبه ۲۴ فوریه راس ساعت ۵/۶ صبح صادر کرد. آنگونه که ولادیمیر پوتین گفته است، روسیه قصد ندارد اوکراین را اشغال کند و قصد این کشور پرهیز دادن اوکراین از پیوستن به ناتو است. به عبارت دیگر، هدف پوتین در این حمله، به چالش کشیدن قدرت ناتو در قالب نمایش قدرت و به تعبیری نازیسمزدایی در محیطهای پیرامونی و حیاط خلوت مسکو است. با این همه، این اقدام مسکو موجب واکنشهایی از سوی کشورهای بلوک غرب به ویژه آلمان و ایالاتمتحده آمریکا شده است و آنها قویا اعلام کردهاند اجازه نخواهند داد که ولادیمیر پوتین به دموکراسی حمله کند و مظاهر آن را به سخره گیرد.در این میان، شروع بحران اوکراین از سوی روسیه که همسایه شمالی کشور ما محسوب میشود، موجب اتخاذ مواضع تصمیمسازان و تصمیمگیران دستگاه دیپلماسی شده است. در این ارتباط، حسین امیر عبداللهیان وزیر امورخارجه کشورمان طی توئیتی اعلام کرد که بحران اوکراین ریشه در تحرکات ناتو دارد. قطعا آنچه را که وزیر امور خارجه کشورمان بابت ریشهیابی بحران اوکراین بر زبان آورده، معطوف به واقعیت و حقیقت است. قطعا تحرکات ناتو در قبال اوکراین و تمایل کشورهای بلوک ناتو برای عضویت اوکراین به این پیمان امنیتی- نظامی، ریشه این بحران است.
ولادیمیر پوتین معتقد است که روسیه قصد ندارد اوکراین را اشغال کند و قصد این کشور پرهیز دادن اوکراین از پیوستن به ناتو است. به عبارت دیگر، هدف پوتین در این حمله، به چالش کشیدن قدرت ناتو در قالب نمایش قدرت و به تعبیری نازیسمزدایی در محیطهای پیرامونی و حیاط خلوت مسکو است. اما با توجه به همزمانی مذاکرات وین با بروز چنین بحرانی، آیا اتخاذ موضع بیطرفی بهترین و مناسبترین راهبرد و استراتژی در قبال این بحران نیست؟ چرا ما باید در شرایطی که مذاکرات وین به مرحله حساس و مهمی رسیده است، مواضعی را اتخاذ کنیم که دستمایه برجامآزاری شود؟ در شرایط حاضر تیم مذاکرهکننده ما با کشورهایی در حال مذاکره است که همه آنها در بلوک ناتو قرار دارند و شاید بازی کردن در زمین مسکو، دستمایه واشنگتن و تروئیکای اروپایی در برجام و ایرانآزاری شود و آنکه آنها نخواهند تن به خواستههای ما به ویژه در مساله تضمین و ادامه فعالیتهای هستهای دهند. اتخاذ این مواضع فقط در شرایطی محلی از اعراب دارد که مایل باشیم میز مذاکره را ترک کنیم و منتظر بمانیم که مذاکرات نتواند معطوف به نتیجه شود. ولی در وقت حاضر، همه شرایط دلالت بر آن دارند که زنگها برای احیا و اجرای برجام به صدا در آمدهاند و نیازی به مقصرشناسی در قضیه اوکراین نیست. به ویژه آنکه اگر بخواهیم جانب یکی از طرفین را بگیریم. آیا چون روابط ما با آمریکا تیره است، باید جانب مسکو را بگیریم؟ آیا چون ما قرار داد ۲۰ساله با روسیه داریم، باید در زمین مسکو بازی کنیم؟ آیا باید بپرسیم تاکنون راهبرد نگاه به شرق یعنی رابطه با مسکو و پکن پاسخگو بوده است؟ آیا چون ما با اوکراین بابت سقوط هواپیمای اوکراینی در تهران مناقشه داریم، آیا نباید اصل نقض حاکمیت سرزمینی کشورها در راستای نظم حقوق بینالملل برای ما مهم باشد؟ فراموش نکنیم که روسیه یکی از پنج عضو دائم شورای امنیت است و کارویژه و وظیفه این نهاد بزرگ بینالمللی ایجاد صلح و امنیت است نه ایجاد بحران. در واقع ولادیمیر پوتین با اعلام استقلال و به رسمیت شناختن استقلال دونتسک و لوهانسک در منطقه دونباس اوکراین نه تنها مرتکب نقض آشکار حاکمیت سرزمینی از منظر حقوق بینالملل شده، بلکه به تنهایی موجد بحرانی در حد و قامت یک جنگ جهانی سوم شده است.
تصمیمسازان و تصمیمگیران دستگاه دیپلماسی به ویژه وزیر امور خارجه محترم کشورمان قطعا اطلاع دارند که چرا علی باقریکنی سرپرست تیم مذاکرهکننده بنا به ضرورتی در روزهای اخیر به جهت گزارش وضعیت و کسب اختیارات بیشتر وین را به مقصد تهران ترک کرده و قرار است به زودی به وین بازگردد؟ آیا وزیر امور خارجه کشورمان نمیداند که وزیر امور خارجه عمان برای چه ماموریتی به تهران آمده است؟ در سطحی دیگر، آن سوی قصه و ماجرا نیز کمی غامضتر و پیچیدهتر است به این معنی که چنانچه مواضع ما اگر هم بخواهد همسو با ناتو باشد، یقینا مورد پسند مسکو نیست و مسکو اقدامات ایذایی را با توجه به پیشینه و عملکردی که تاکنون از خود نشان داده است، از حمایت خود در احیای برجام میکاهد و چهبسا که بخواهد با رفتارهای سینوسی موجب تاخیر در نتایج برجام شود.
در شرایط حاضر، مقصریابی ما در قبال بحران اوکراین بیشباهت به راه رفتن روی یک طناب باریک نیست و قطعا بازی ما در هر یک از جبهه ناتو و یا مسکو، به معنای بازی دو سر باخت خواهد بود و بهترین استراتژی برای ما استراتژی بیطرفی است و نیاز به موجسواری بر بحران اوکراین نیست.
🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 اثر بحران اوکراین بر معادلات جهان
✍️دکتر ابراهیم متقی
بحران اوکراین بسیاری از تحلیلگران موضوعات منطقهای و بینالمللی را با نشانههایی از شوک و ابهام روبهرو ساخت. تحلیلهای ارائه شده در یک ماه گذشته هیچ یک معطوف به کنش نظامی و اقدامات ژئوپلیتیک در اوکراین نبوده است. جابهجایی نیروهای نظامی روسیه به سمت مرز اوکراین به موازات دیپلماسی چندجانبه شکل گرفته بود. واکنش ناتو و ایالاتمتحده در برابر تحرک نظامی و ژئوپلیتیکی روسیه کاملا ماهیت انفعالی داشت.
اگرچه موازنه قدرت در دوران قبل از تحرک نظامی و امنیتی ارتش روسیه به سمت مرزهای شرقی اوکراین تغییر یافته بود، اما روند مذاکرات و الگوی کنش حمایتی آمریکا و ناتو از روسیه نشان داد که قدرتهای بزرگ تمایلی به رویارویی نظامی با یکدیگر ندارند. واقعیتهای بحران اوکراین نشان میدهد که آمریکا حوزه قدرت و تحرک ژئوپلیتیکی جدید روسیه را به رسمیت شناخته است. موضوع گسترش ناتو به مرزهای غربی روسیه با نشانههایی از ابهام روبهرو شده است.
۱. زمینههای تاریخی شکلگیری بحران اوکراین
بحران اوکراین از فوریه ۲۰۱۴ آغاز شده و به گونه تدریجی تصاعد پیدا کرده است. نشانه تصاعد بحران را باید در تغییر مرحلهای موازنه قدرت دانست. زمانی که «ویکتور یانوکوویچ» قدرت سیاسی خود را در «کییف» از دست داد، اولین نشانههای خطر برای امنیت منطقهای روسیه را منعکس کرد. روسیه در دوران جنگ سرد نیز اقدامات نظامی پردامنه را در اروپای شرقی به انجام رسانید تا نشان دهد که از انگیزه لازم برای کنترل حوزه ژئوپلیتیکی مرزهای شرقی خود برخوردار است.
روسیه در سال ۱۹۴۵ و در روند بحران لهستان، از سازوکارهای نظامی و امنیتی بهره گرفت. چنین الگویی در سال ۱۹۵۶ و در روند بحران مجارستان تکرار شد. بهار پراگ نیز در سال ۱۹۶۸ شکل گرفت و زمینه برای انتقال نیروهای نظامی اتحاد شوروی به چکسلواکی به وجود آمد. هر یک از اقدامات یاد شده بیانگر این واقعیت است که هرگاه روسیه با احساس خطر ژئوپلیتیکی روبهرو شود، از سازوکارهای کنش نظامی و امنیتی برای مدیریت بحران از طریق ابزارهای نظامی استفاده میکند. در اندیشه ژئوپلیتیکی روسیه قدرت نظامی نیروی تاثیرگذار برای تغییر موازنه قدرت در محیط ژئوپلیتیکی محسوب میشود.
سقوط یانوکوویچ در فوریه ۲۰۱۴ زمینه قدرتیابی گروههای طرفدار غرب در اوکراین را اجتنابناپذیر کرد. در چنین شرایطی بود که طرفداران یانوکوویچ به سازماندهی جمهوری خودمختار خلقی در «دونتسک» و «لوهانسک» مبادرت کردند. این مناطق در حوزه همجوار روسیه قرار داشته و از تمرکز جمعیتی نسبتا بالایی برخوردارند. بخش قابلتوجهی از صنایع سنگین نظامی و اقتصادی اتحاد شوروی در حوزه سرزمین همجوار با روسیه شکل گرفته است.
بنابراین اتحادیه اروپا زمینه برقراری «مذاکرات مینسک» برای کنترل بحران هویتی اوکراین را در دستور کار قرار داد. در چنین شرایطی بود که «گروه تماس سهجانبه مینسک» متشکل از «آلمان، فرانسه و روسیه» برای حل و فصل بحران اوکراین شکل گرفت و به دنبال آن، ساخت اجتماعی و سیاسی اوکراین به گونه تدریجی جهتگیری غربمحور پیدا کرد. زمامداران اوکراینیدرصدد برآمدند تا زمینه لازم برای الحاق به ناتو را فراهم آورند و اگر چنین شرایطی حاصل میشد، مرزهای روسیه در کنار ژئوپلیتیک ناتو قرار میگرفت.
گسترش روند غربگرایی اوکراین بدون توجه به شکلبندیهای ژئوپلیتیکی انجام گرفت و زمینه واکنش پرشدت روسیه را به وجود آورد. روسیه همواره تلاش دارد تا موضوع امنیت منطقهای خود را از طریق سازوکارهای نظامی شکل داده و مدیریت کند. دکترین نظامی و امنیتی روسیه که در سال ۲۰۱۷ بازخوانی شد، بر ضرورت مقابله پرشدت با تهدیدهای منطقهای تاکید داشته است. روسیهدرصدد برآمد تا قدرت نظامی خود را افزایش داده و به این ترتیب، نقش منطقهای موثرتری در شرق اروپا ایفا کند. حمله نظامی روسیه به اوکراین بر اساس ضرورتها و واقعیتهای دکترین نظامی و امنیتی آن کشور شکل گرفت.
۲. زمینههای ژئوپلیتیکی و راهبردی اشغال نظامی اوکراین
بسیاری از تحولات تاریخی براساس معادله موازنه قدرت شکل میگیرد. پوتین از سال ۲۰۱۵ به بعد تلاش کرد تا شکل جدیدی از موازنه قدرت را در دستور کار قرار دهد. تحرک نظامی و عملیات تاکتیکی در مناطق بحرانی را میتوان در زمره ابزارها و سازوکارهای کشورها برای تغییر در معادله قدرت دانست. روسیه در ۵ سال گذشته قابلیت نظامی خود را ارتقا داد و به ابزارهای تاکتیکی با رویکرد تهاجمی موثرتری دست پیدا کرد. در این دوران تاریخی روسیهدرصدد برآمد تا شکل جدیدی از مقاومت تاکتیکی در برابر سیاستهای هژمونیک آمریکا را در دستور کار خود قرار دهد.
اگرچه ایالاتمتحده قدرت اقتصادی و نظامی خود را به میزان قابلتوجهی حفظ کرده، اما تحولات یک دهه گذشته نشان داد که آمریکا اراده معطوف به کنش عملیاتی برای ایفای نقش هژمونیک را ندارد. در دوران دونالد ترامپ زمینه برای کاهش نقش ژئوپلیتیکی ناتو به وجود آمد. ترامپ احساس میکرد که مانند «سوپرمن آمریکایی» قادر خواهد بود تا امنیت منطقهای را در تمامی حوزههای ژئوپلیتیکی شکل دهد. در دوران ترامپ، بسیاری از نهادهای امنیتمحور اروپایی کارکرد و اراده تحرک عملیاتی خود را از دست دادند.
آمریکا در روند بحرانهای منطقهای جنوب غرب آسیا با چالشهای متنوعی روبهرو شد. اشغال نظامی افغانستان و عراق، قابلیت تحرک ایالاتمتحده برای نقشیابی منطقهای در محیطهای امنیتی را کاهش داد. در چنین شرایطی بود که زمینه برای نقشیابی امنیتی و نظامی روسیه در محیط پیرامون به وجود آمد. نقشیابی روسیه در بحران سوریه، زمینه افزایش نقش نیروهای تاکتیکی و راهبردی روسیه برای اثرگذاری در مناطق بحرانی پیرامون را شکل داد.
تحرک تاکتیکی و عملیاتی روسیه منجر به اتخاذ سازوکارهایی شد که بر اساس آن نیروهای نظامی آن کشور از ۵ جبهه چرنوبیل، سامی، خارکوف، لوگانسکی و کریمه به سمت کییف در حرکت هستند. چنین فرآیندی نشان میدهد که هرگاه بحرانهای منطقهای با نشانههایی از تغییر در فضای موازنه قدرت روبهرو شود، زمینه برای شکلگیری تحرک عملیاتی برخی از بازیگران به وجود میآید. آمریکا و ناتو در شرایطی قرار داشتند که تمایلی به کاربرد نیروی نظامی در برابر روسیه نداشته و این امر ناشی از انفعال تاکتیکی آنان در روند بحرانهای منطقهای محسوب میشود. انفعال تاکتیکی آمریکا و ناتو انگیزه روسیه برای نقشیابی در بحران اوکراین را گسترش داد.
نتیجه
عملیات پرشدت موشکی و هوایی روسیه، به گونه اجتنابناپذیری زمینه اشغال نظامی کییف را به وجود میآورد. اشغال نظامی اوکراین اولین گام برای تغییر دولت غربگرا و سازماندهی حکومت جدیدی است که از قابلیت لازم برای همکاری ژئوپلیتیک با روسیه برخوردار باشد. روند اقدامات نظامی روسیه در محیط منطقهای ماهیت مرحلهای داشت و در هر مرحله نهادهای بینالمللی و ناتو در فضای کنش انفعالی قرار گرفت. به همین دلیل است که ایالاتمتحده نمیتواند اجماع منطقهای لازم برای مقابله با روسیه در حوزه سرزمینی اوکراین را بر اساس بند ۴ پیمان ناتو فراهم سازد.
واقعیت آن است که سیاست آمریکا و کشورهای ناتو بیش از آنکه ماهیت مقابله جویانه در برابر سیاستها و الگوهای رفتاری روسیه در اوکراین را داشته باشد، صرفا واکنشی اقتصادی، دیپلماتیک، حقوقی و سیاسی بود که تاثیر چندانی در اراده راهبردی روسیه به جا نگذاشت. واقعیتهای موجود در روند بحران اوکراین نشان میدهد که زمینه برای شکلگیری «جنگ سرد جدید» در روابط آمریکا و روسیه به وجود آمده است.
آمریکا در روند بحران سوریه، عراق و افغانستان نشان داد که شرکای ژئوپلیتیک خود را در شرایط تهدید تنها خواهد گذاشت. مقامات انگلیسی در چنین شرایطی به رهبران اوکراین پیشنهاد پناهندگی سیاسی دادهاند. پناهندگی سیاسی به معنای پایان مقاومت در برابر اقدام نظامی روسیه تلقی میشود. در چنین فرآیندی بحرانهای منطقهای جدیدی شکل گرفته که امکان صلحسازی و مدیریت بحران از طریق سازوکارهای کنش دیپلماتیک، نهادی و حقوقی را به حداقل ممکن میرساند.
مطالب مرتبط