🔻روزنامه ایران
📍 اوکراین، آزمایشی برای چین
✍️بهزاد شاهنده
چین در تلاشی مستمر برای رهبری جهان است و در کنار آن از قدرت اقتصادی لازم جهت تحقق آن بهره میبرد. با این مشخصات، پکن در بحران اوکراین تاکنون از محکوم کردن مسکو برای به رسمیت شناختن مناطق جداییطلب در اوکراین و اعزام نیرو پرهیز کرده است و بعد از عملیات روسیه در این کشور نیز غرب را به پرهیز از تفکر جنگ سرد دعوت کرد. علت این رویکرد مشخص است؛ دو کشور چین و روسیه تحت زعامت شی جین پینگ و ولادیمیر پوتین، روابط نزدیکی دارند که در دوره ۱۰ ساله «شی» و ۲۰ ساله «پوتین» گسترش کمسابقهای داشته است بهطوری که حجم تجاری دو کشور به ۱۴۲ میلیارد دلار رسیده است. تنش رو به رشد در روابط دو کشور با واشنگتن نیز نزدیکی آن دو را سرعت بخشیده است. ضمن اینکه همکاریهای گسترده آنها بخصوص در زمینههای نظامی و امنیت انرژی کاملاً مشهود است به نحوی که اکنون چین بزرگترین بازار در حال توسعه کالای حیاتی گاز مایع روسیه به شمار میرود. پیوند دو کشور در المپیک زمستانی تازه برگزار شده پکن با حضور «ولادیمیر پوتین» به عنوان برجستهترین میهمان آن مشهود بود.در اعلامیه ۵ هزار کلمهای که پس از پایان دیدار رسمی پوتین انتشار یافت به تعداد کثیری از موضوعات مشترک اشاره شد که در نوع خود بیسابقه محسوب میشود. در این اعلامیه اسمی از کشور اوکراین و بحران آن دیده نمیشود، این در حالی بود که هفته قبل رسانههای چین از خویشتنداری مسکو مقابل تحریکات واشنگتن مباحثی را منتشر کرده بودند.
مسأله حائز اهمیت این است که چین روابط دوستانهای نیز با اوکراین دارد و مشتری اصلی تسلیحات نظامی از آن کشور است. اوکراین همچنین در مرکز برنامه «کمربند- جاده» چین قرار دارد و گلوگاه جاده ابریشم جدید محسوب میشود؛ جادهای که چین را از شرق به غرب اروپا متصل میکند.چین هرچند الحاق «کریمه» به روسیه را به رسمیت نشناخته و بخصوص برای خنثی کردن سیاستهای ضد چینی امریکا در اروپا خواهان حفظ روابط خوب با کشورهای قاره سبز است، اما به همراه روسیه در اعلامیهای رسمی مخالفت خود را با ناتو و جنگ سرد برافروخته امریکا در حوزه اروپا اعلام کرده است.در این میان چین که دیگر در قد و قامت یک بازیگر سوم در رقابتهای امریکا و روسیه وارد شده است، با توجه به تمایل اوکراین به پیوستن به ناتو (به عنوان خط قرمز روسیه) و تبدیل این کشور به عرصه جدید رقابت روسیه و غرب، راه و روش محتاطانهای را در قبال مسأله اوکراین در پیش گرفته و با هر دو طرف مخاصمه ارتباط خود را حفظ کرده است. از یکسو طرف روسیه را گرفته و گسترش ناتو را علت اصلی اختلافات دانسته و آن را مخرب میداند و از طرف دیگر حراست از روابط تجاری با اوکراین، حفظ اروپا در منظومه تجاری خود و جلوگیری از گسترش بحران به اقدامات تحریمی غرب را سرلوحه کار خود قرار داده است.بر همین مبنا چین با پیوند استراتژیکی که با روسیه دارد، برای خنثی کردن تحریمهای غرب علیه مسکو که گفته میشود بیسابقه خواهند بود، به کمک کرملین خواهد شتافت که بلاشک بر روابط چین با اروپا لطمه خواهد زد و باعث تیرگی بیشتر روابط با ایالات متحده امریکا خواهد شد که هماکنون در پایینترین سطح خود در ۴۰ سال گذشته قرار دارند. در این راستا مسأله تایوان ابعاد گستردهتری خواهد یافت و حل و فصل آن مشکلتر میشود. بحران اوکراین از جنبه دیگری نیز برای چین هزینه خواهد داشت که گرایش کشورهای ظاهراً بیطرف مثل هند به سوی غرب را تسریع خواهد کرد. مسأله اوکراین حتی با عقبنشینی روسیه حل و فصل نخواهد شد زیرا امیال و آرزوهای مسکو در بازگشت به گذشته قدرتمند ، هر ازچند صباحی سر بلند خواهند کرد بخصوص اگر کشور اوکراین به ناتو و پس از آن به اتحادیه اروپا بپیوندد و به یک کشور غربی مبدل شود.
پکن بهطور ناخواسته در وضعیتی قرار گرفته که برایش همراه با تنش خواهد بود و هرگونه حمایت از روسیه میتواند کشورهایی را که چین با آنها مراوده تجاری دارد به مخاطره بیندازد که نه تنها وخامت در روابط با اروپا را دربر خواهد داشت که کشورهایی مثل ژاپن را که هماکنون موضع مخالف روسیه اتخاذ کردهاند، دربرخواهد داشت. پکن در وضعیتی قرار گرفته که حمایت از مسکو برایش پرهزینه بوده و مخاطرات زیادی را برای آن دربر خواهد داشت، سناریویی که چین خواهان پرهیز از آن است. چین ترجیح میداد چنین بحرانی بهوجود نمیآمد. از همینرو از نگاه چین، این بحران در زمانی بسیار غیرمناسب رخ داده است.
🔻روزنامه کیهان
📍 اوکراین، هفتادوهفتمین جنگ داخلی اروپا
✍️ سعدالله زارعی
«بحران اوکراین» و جنگ کنونی آن در واقع «آئینه تمامنمای نظم غرب» به حساب میآید. این یک جنگ کاملاً اروپایی است و میان «متفقین»، همانها که پیروز جنگ جهانی در اروپا بودند، درگرفته است. خیلیها طی ۷۰ سال گذشته در دانشگاههای ایران و طبعاً در دانشگاههای خارج از اروپا، وانمود و تبلیغ میکردند که وقوع جنگ مربوط به ملتهای غیرمتمدن - یعنی غیراروپاییها! - و از مختصات جوامع عقبافتاده است! این اساتید در بیان به ظاهر تئوریک و علمی، خاورمیانه - غرب آسیا - را کانون درگیریهای پایانناپذیر و خونین معرفی میکردند و میگفتند جنگ در خاورمیانه پایان نمییابد و مثل یک ابر، فقط از جایی در خاورمیانه به جایی دیگر از آن میرود. در این میان هیچ اشارهای هم نمیشد که جنگهای خونین خاورمیانه، در فرایندی داخلی روی نمیدهد، بلکه محصول سیاستهای جهانی است.
ممکن است ما حافظه تاریخی ضعیف داشته باشیم اما تاریخ که فاقد حافظه نیست. واقعیت این است که هم از نظر تعداد، هم از نظر حجم تلفات و هم از جهت ویرانی، اروپا و به تعبیری غرب بیش از مناطق دیگر درگیر جنگهای داخلی بوده است. اروپا در حد فاصل جنگهای
۳۰ ساله (۱۰۲۷ - ۹۹۷ش) تا جنگ هفته پیش اوکراین، ۷۶ جنگ را میان خود تجربه کرده است؛ یعنی در این ۳۷۳ سال بهطور متوسط در هر پنج سال یک جنگ در اروپا روی داده است. این تازه اروپای دوران صنعتی و مدرن است نه اروپای قرون وسطی! این نکته را هم در نظر داشته باشید که در مقایسه بین چهار قاره جهان، اروپا کمترین مساحت، کمترین حجم و کمترین تعداد کشور را در خود جای داده است.
جالب این است که آنچه به عنوان «نظم» و «نظم بینالملل» و «توافقات افتخارآمیز بینالمللی»، در ادبیات اروپا و از این طریق در ادبیات رایج جهان مطرح شده و در دانشگاههای ما بیدریغ و به عنوان دستاوردهای مهم بشری از آنها یاد میشود، از طریق جنگهای خونین بین قدرتهای اروپایی و ریخته شدن خون صدها هزار و گاهی کشته شدن حدود ۸۰ میلیون نفر از افراد نظامی و مدنی به دست آمدهاند!
قرارداد یا پیمان «وستفالی» که گاهی «نظام وستفالی» هم گفته میشود و در دانشگاههای ما از آن به عنوان مبدأ حل و فصل صلحآمیز منازعات و رقابتها یاد شده و به نام اروپا سند زده میشود، پس از جنگهای ۳۰ ساله میان دولتهای اروپای مرکزی یعنی اتریش و اسپانیا از یکسو و فرانسه، هلند، دانمارک و سوئد از سوی دیگر، در سال ۱۰۲۷ش (۱۶۴۸م) منعقد گردید. هدف از این قرارداد تثبیت قدرت دولتهای اروپایی و محترم شمردن تمامیت ارضی کشورهای اروپای مرکزی از سوی یکدیگر بود. پس این نظم نوین، اصلاً موضوعش خود اروپا و تلاش برای مهار جنگ در میان کشورهای محوری آن بود و ربطی به بقیه کشورهای جهان نداشت، تا «دستاورد بشری» خوانده شود! البته بعداً که این شش کشور اروپای مرکزی بنای توسعه مستعمرات خود در آمریکای لاتین، آفریقا و آسیا را گذاشتند، در کشورهای مستعمره هم این قاعده به اجرا گذاشته شد که باز هم به معنای جلوگیری از مداخله یک کشور در امور کشورهای آسیایی و آفریقایی و آمریکای لاتین نبود بلکه به معنای محترم شمردن مستعمرات اسپانیا و عدم دستاندازی اتریش به مستعمرات این کشور و هکذا بقیه دول اروپای مرکزی بود. کما اینکه در فاصله انعقاد پیمان وستفالی تاکنون هیچگاه تمامیت ارضی کشورهای دیگر از سوی قدرتهای اروپایی محترم شمرده نشده است.
نکته جالب این است که قرارداد وستفالی حتی نتوانست مانع وقوع جنگهای جدید میان قدرتهای اروپای مرکزی شود! همانطور که گفته شد در فاصله انعقاد وستفالی تا جنگ هفته پیش اوکراین،
۷۶ جنگ خونین بزرگ، متوسط و کوچک میان کشورهای اروپای مرکزی روی داده است. کما اینکه جنگ کنونی اوکراین هم میان کشورهای پیروز اروپا در جنگ جهانی دوم است؛ جنگی که در جغرافیای اروپا در گرفت و به سایر نقاط دنیا هم کشیده شد.
نظام چندقطبی موسوم به کنسرت اروپا که ابتدا ترکیب چهار کشور روسیه، پروس، اتریش و انگلیس بود هم در واقع پس از وقوع جنگهای ناپلئون در اروپا که به کشته شدن میلیونها نفر اروپایی منجر گردید، در سال ۱۸۱۵ منعقد شد. تأسیس این نظام، در دانشگاههای ما به عنوان یک ابتکار مؤثر بینالمللی مطرح میگردد! این نظام که تا آغاز جنگ جهانی اول در سال ۱۲۹۳ ش - ۱۹۱۴م - بر دنیا حکومت داشت، برآمده از جنگ اروپاییها با یکدیگر بود و با هدف متوقف کردن جنگ میان خودشان و حاکم کردن توافق به جای جنگ تأسیس گردید. اما این نظام که هیچ نفعی برای کشورهای غیراروپایی نداشت، حتی نتوانست از وقوع جنگ در اروپای مرکزی جلوگیری کند و منجر به وقوع جنگ جهانی دوم شد. در این جنگ حدود ۸۵ میلیون نفر از اروپاییها کشته و حدود دو برابر آن مجروح و معلول شدند. قدرتهای پیروز در جنگ جهانی اول، «پیمان ورسای» را با هدف متوقف کردن جنگ میان خود امضا کردند، اما این پیمان کمتر از دو دهه دوام آورد و دوباره قدرتهای اروپایی، تمامیت ارضی رقبای داخلی خود را نقض کردند و در پی آن جنگ جهانی دوم پدید آمد که شش سال به درازا کشید و در آن حدود ۸۵ میلیون نفر که فقط ۲۰ میلیون آن از ارتش روسیه بود، کشته شدند؛ هر چند روسیه در این جنگ ابتدا بیطرف بود و نمیخواست درگیر جنگ آلمان با کشورهای فرانسه و انگلیس شود. جنگ جهانی دوم هم به شکلگیری یک نظام جدید - موسوم به نظام دوقطبی-
میان روسیه و غرب انجامید. نظام دوقطبی بر مبنای قوانین ورسای و وین شکل گرفت و در واقع ادامه ابتکار سابق اروپاییها محسوب میشد. نظام دوقطبی با شعار توقف جنگ و حل و فصل مسایل از طریق قانون و نظم تأسیس شد و نهاد شورای امنیت از کشورهای پیروز
در جنگ جهانی دوم به وجود آمد و هدفگذاری آن جلوگیری از جنگ میان کشورهای صاحب حق وتو بود.
اما با این وجود مهمترین بانی نظم نوین جهانی که آمریکا بود، جنگ میان کشورهای پیروز جنگ جهانی دوم را از سال ۱۹۴۷ یعنی دو سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، شروع کرد نام این جنگ، «جنگ سرد» بود که شوروی و شرکای اروپایی آن را در ابعاد سیاسی، اقتصادی، تبلیغاتی، جاسوسی و جنگهای نیابتی هدف میگرفت. با وجود آنکه آمریکاییها سررشته این جنگ را در دست داشتند، اما از نظر عملیاتی، این جنگ هم در نهایت میان اروپای شرقی (شامل روسیه، لهستان، آلمان شرقی، چک، بلغارستان، مجارستان، رومانی و آلبانی) از یکسو و اروپای غربی (شامل بقیه اروپا) از سوی دیگر راه افتاد و آثار آن کمتر از جنگ گرم نبود و اتفاقاً ظرف دو سال جنبه نظامی هم پیدا کرد و به پیدایی دو پیمان جمعی نظامی میان اروپائیان یعنی پیمان ناتو (در سال ۱۹۴۹) و پیمان ورشو (در سال ۱۹۵۵) منجر گردید که آثار آن هنوز هم مشاهده میشود. کما اینکه جنگ اوکراین را باید نتیجه جنگ سرد و پیامد پیمانهای نظامی ناتو و ورشو برشمرد.
برخلاف آنچه تصور میشود، جنگ اصولاً با اروپا معنا پیدا میکند و این جنگ نظمپذیر نیست در واقع جنگ و استفاده از آن برای
حل و فصل اختلافات تنها عنصر «نظم اروپایی» است.
اروپاییها در کنار آمریکا یا تحت فرمان آمریکا در همه جنگهای فرااروپا هم نقش اساسی داشته و دارند؛ مثلاً در همین زمان، آمریکا، فرانسه، انگلیس، آلمان و بعضی دیگر از دولتهای اروپایی در جنگ یمن و ادامه آن نقش اساسی دارند. اگر تردید دارید به سلاحهای مرگباری که بر سر مردم این کشور ریخته میشوند، نگاه بیندازید! روی هیچکدام ننوشته Made in Saudi Arabia و نگاه کنید به پشتیبانیهای بیدریغ حقوقی، سیاسی، نظامی، اطلاعاتی و تسلیحاتی این کشورها از طرف متجاوز.
اروپا بدون تردید در جنگهایی که میان کشورهایی در فراسرزمینهای اروپایی جریان یافته است، نقش دارد. گاهی این نقش در شکل جنگ نیابتی و به منظور از میان برداشتن مخالفان اروپا در قارههای دیگر بوده است؛ جنگ علیه همان کشورهایی که ظاهراً توافق وستفالیا، توافق ورسای و وین و اساسنامه شورای امنیت سازمان ملل، «تمامیت ارضی» و «استقلال» آنان را به رسمیت شناخته است!
جنگ اوکراین، جنگ اروپاست. جنگی که دو طرف آن میراثداران وستفالیا، ورسای، وین و نیویورک هستند. این جنگها پایان نمییابند کما اینکه هیچگاه متوقف نشدهاند. جهان باید با قواعد واقعی انسانی اداره شود و این فقط زمانی به وقوع میپیوندد که کشورها به یک اندازه در اداره جهان نقش داشته باشند.
🔻روزنامه اطلاعات
📍 نگاهی متفاوت به جنگ جدید!
✍️ ابوالقاسم قاسم زاده
تا اینجای کار و هنوز (هنگام نوشتن محک) پوتین توانمندی نظامی خود را در جنگی که علیه اوکراین به راه انداخته به صحنه آورده است، آنهم با یک جمله هشدار دهنده به مدت بیش از چند ماه تا شروع جنگ به آمریکا و متحدان اروپایی آن که مدام تکرار کرد و آن اینکه: «نخواهم گذاشت تا ناتو هممرز روسیه شود»
از آن تاریخ تا شروع جنگ، جبهه گسترده از سوی آمریکا با پشتیبانی لحظه به لحظه در قالب «جنگ روانی ـ خبری» از سوی اختاپوس سلطه رسانهای ـ خبری صهیونیسم که مرکزیت آن در نیویورک است و سرمایه مالی عظیمی در اختیار دارد، شکل گرفت، اما هشدارهای پوتین نه تنها مؤثر نشد، بلکه چهرهای جنگطلب ویرانگر از او را در اذهان عمومی در سطح بینالمللی ساخت تا بایدن رئیس جمهوری آمریکا به عنوان فردی مدافع صلح و امنیت بینالمللی در افکار عمومی جا انداخته شود و مقبول افتد. در حالی که کسی نپرسید که همین آمریکا چه فجایعی با برپایی جنگهای ویرانگر در ۵۰ سال اخیر چه بر سر کشورها آورده است.
هنوز خاطره حمایتهای غرب از صدام حسین در جنگ تحمیلی ۸ ساله در برابر ایران و انقلاب اسلامی نوپای آن به تلخی در اذهان مردم ایران حک شده است. فاجعه بمبارانهای شیمیایی بخصوص در کردستان عراق و شهر حلبچه از بارزترین آن به شمار میرود. پرونده چند کشور اروپایی بهخصوص آلمان، فرانسه و انگلیس در حمایت همهجانبه از ادامه آن جنگ ویرانگر نه تنها هنوز کاملاً مکشوف نشده است که به سرعت چنان به بایگانی برده شد که جنایات مزدوری به نام صدام برای آمریکا اکنون فراموش شده است.
حمله نظامی آمریکا و غرب جنگافروز با همکاری روسها، به کویت نمونه دیگری است آنهم برای رهایی از اشغال صدامحسین، در حالیکه همه اسناد نشان میدهد صدام با چراغ سبز آمریکاییها به این کار دست زده است. با این نشان که در ملاقات با سفیر آمریکا در بغداد، صدام طرح بازپسگیری کویت را در جنگی فوری به او ارائه داد و پاسخ شنید که: «ما (آمریکا) در اختلاف همسایگان دخالت نمیکنیم»
صدام این پاسخ آمریکا را چراغ سبز حمله نظامی و اشغال کویت تلقی کرد، اما آمریکاییها بعد از اشغال کویت با شعار آزادسازی آن خود را قهرمان صلح در جنگی ویرانگر نامیدند.
اکنون هم دولت صهیونیستی اسرائیل با رد جنگ «پوتین» در اوکراین آن را محکوم کرده است، در حالیکه پوتین چند بار گفته است: «ما با اسرائیل پیمان استراتژیکی داریم» طرفه اینکه دیروز خبر رسید که وزارت خارجه روسیه سفیر اسرائیل را احضار کرده است و با انتقاد از اظهارات وزیر خارجه اسرائیل در محکومیت حمله روسیه به اوکراین آنگونه که روزنامه عبری زبان «یدیوت آحارونوت» نوشته است: معاون وزیر خارجه روسیه ضمن اعتراض به سفیر اسرائیل به او گفته است: «چگونه اسرائیل حمله به نازیها را محکوم میکند؟»
مسکو یا واشنگتن براساس ضربالمثل تاریخی ما ایرانیها، «دو لنگه یک خروارند»
اصل «هژمونی طلبی» و حراست از آن براساس «قدرت نظامی» مسلط استوار است. واشنگتن و مسکو تضاد منافع دارند و هزینه حراست از این منافع را مردم در سراسر جهان جنگ میپردازند. اما اکنون اصل تعریف منافع اگرچه بر انباشت ثروت میچرخد، اما همچنان رقابت تسلیحاتی و قدرت برتر هژمونیک نظامی نه تنها کم نشده است، بلکه همچنان بخش عظیمی از سرمایههای مالی کشورها و ملتها معطوف به بهانهای است بهنام حفظ امنیت برای افزایش قدرت سرمایههای مالی.
تناسب معادله امنیت و افزایش سرمایه مالی هنوز بخش عمدهای از قدرت سیاسی برای حفظ «امنیت ملی» به عنوان شاخص جایگاه حاکمیتها در همه کشورهاست. هنوز این ضربالمثل ما که «برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی» نه تنها در روابط بینالمللی که در تعریف قدرت دولتها رایج است. در چنین جهانی است که سه قدرت برتر یا به اصطلاح سیاسی گذشته «ابرقدرت» آمریکا، روسیه و چین، شناخته شدهاند که با داشتن «حق وتو» در سازمان ملل متحد مجموعه کنشها و واکنشهای سیاسی و امنیتی را در کنترل خود گرفتهاند. جنگ اوکراین شوک بزرگ بر این تناسب وارد ساخته است. شورای امنیت سازمان ملل که بالاترین نهاد برای تحکیم صلح و امنیت بینالمللی شناخته شده است با حق وتو روسیه در عمل برای صدور هر قطعنامهای درباره جنگ اوکراین بایکوت شد. بایدن سیاستی را در پیش گرفته است که اولاً آمریکا فاصله خود از دخالت مستقیم نظامی در این جنگ را حفظ کند. ثانیاً، ناتو یعنی همراهان خود در اروپا و سه کشور اصلی آن (انگلیس، آلمان و فرانسه) را درگیر این جنگ کند. هنوز دولتهای این کشورها در تلاشند از ورود مستقیم به این جنگ اجتناب کنند. سیاست تحریم همهجانبه روسیه بهخصوص بایکوت کامل مالی آن در مصادره یا مسدودسازی داراییهای بانکی روسیه در صدر برنامههای اعلام شده غرب (آمریکا و اروپا) قرار گرفته است؛ در حالیکه براساس برخی از گزارشهای خبری، پوتین از قبل با پیشبینی تقابل تحریم مالی و بانکی، داراییهای اصلی و عمده کشورش و حتی خود و همراهانش را از بانکهای غربی، بهخصوص در آمریکا خارج کرده است، لذا اغلب کارشناسان مالی ـ سیاسی در آمریکا و اروپا در موفقیت اتخاذ سیاست بایکوت مالی روسیه از سوی بایدن تردید جدی دارند. آلمان و فرانسه اگرچه خود را متحد کاخ سفید میخوانند، اما در پیروی همهجانبه از سیاست بایدن در این بحران نه تنها تردید دارند که استقبال چندانی نیز نکردهاند. انگلیس که عضو رسمی و پیوسته اتحادیه اروپا نیست، فعلاً «جانسون» نخست وزیرش رجزخوانی در حمایت از آمریکا را انجام میدهد، اما چین قدرت بزرگ اقتصادی و نظامی، در حالیکه نقد و تحلیل پوتین را در رد بسط ناتو به مرزهای روسیه تائید کرده است، همچنان شرایط کنونی را در راستای استراتژی اصلی خود و آن کنترل فنی، اقتصادی و سرمایهای بر جهان را دنبال میکند.
در محک گذشته در یک جمله آوردم که این جنگ از هماکنون توازن سه قدرت بینالمللی حاکم، آمریکا، چین و روسیه را بههم ریخته است. این چین است که در نهایت از این بههم ریختگی براساس تحلیل از شرایط و بخصوص بازار جهانی سود خواهد برد، زیرا بعد از هر جنگی تنها و تنها قدرت برتر اقتصادی و مالی است که پیروز میشود. رشد صنعتی و سرمایهای چین با هیچ کشوری قابل مقایسه نیست.
واقعیت این است که جهان و مردم آن از درون آمریکا تا اروپا و سراسر آسیا و آفریقا جنگگریزند و آن را مساوی ویرانی میدانند. مانور قدرت در جهان اگرچه همچنان بر رقابتهای کم و بیش تسلیحاتی میچرخد، اما قدرت تسلیحاتی محوری از حفظ قدرتمندی است و نه تمام آن یا تعیین کننده. غرب (آمریکا و بهخصوص اروپا) دیر یا زود درمییابند که عصر سلطهگری نظامی پایان یافته است و جهان دیگر بر مفهوم دو بلوک شرقی و غربی نمیچرخد. ابزار تحریم مالی و اقتصادی اگرچه هنوز تا حدودی کارآمدی دارد، اما در نهایت در جهان امروز کارساز نیست. برپایه این نگاه بر این باورم برنده اصلی بحران و جنگ کنونی در اوکراین نه آمریکا و اروپا (غرب) است و نه روسیه و پوتین.
چین بار دیگر قدرت برتر خود را از پایان این جنگ بیشتر و بهتر عیان خواهد کرد. البته که جنگ ویرانگر و هزینهساز است، اما معادله هزینه و فایده آن سالهاست از سوی بسیاری از کارشناسان مورد تردید است.
این جنگ بدون تردید شکاف اروپا را با سیطره بلامنازع آمریکا افزونتر میکند. از هماکنون مردم اروپا، جنگ را تقابل میان «بایدن و پوتین» مینامند و در درون آمریکا هم چنین مینماید که پایان این جنگ موقعیت بایدن و حزب طرفدارش (دمکراتها) را بیشتر تضعیف خواهد کرد.
🔻روزنامه اعتماد
📍 استقلال به مثابه قدرت
✍️عباس عبدی
سیاستهای رسمی ایران در سالهای اخیر و در موضوعات گوناگون از جمله آخرین آنها در جنگ اوکراین موجب شده است که نسبت به عدم رعایت یکی از اصلیترین شعارهای انقلاب یعنی «استقلال» حساسیت ایجاد شود. بدون تردید جزییات مفهوم استقلال در ۴ دهه گذشته تا حدود زیادی تفاوت کرده است. چهل سال پیش تصور میشد که هر گونه مبادلات تجاری و اقتصادی و خرید تسلیحات، ممکن است کشور را وابسته کند. اکنون این گزاره حداقل در موضوع روابط تجاری گفته نمیشود. زیرا این روابط بیش از میزانی که کشور را وابسته کند، قدرتمند هم میکند. آنچه که در چهار دهه گذشته ایران را وابسته کرده، نفت و درآمدهای آن بود که همچنان وجود دارد. وابستگی متقابل با وابستگی یکسویه فرق دارد. آنچه که مذموم است وابستگی یکسویه است. به عبارت دیگر نقض استقلال و قدرت تصمیمگیری در یک کشور عموما ناشی از وابستگی یکسویه است. در ماجرای اوکراین بیشترین انتقادات به دولت و رییسجمهور جدید آن کشور این است که چرا سیاستی را پیش گرفت که از یک طرف حساسیت روسیه را ایجاد میکند و از طرف دیگر مقابله کردن با این حساسیت را منوط به حمایت ناتو و غرب کرده است. چنین سیاستی، بیش از هر چیز دیگر مردم کشور را منفعل و ذلیل میکند. در واقع دولت اوکراین با دست خود مردم و جامعه اوکراین را پیشاپیش از صحنه حذف و قدرت ملی را نابود کرده است. اینکه رییسجمهور اوکراین بیاید و در کنار سربازان حاضر شود، خوب است، ولی وظیفه مهمتر او این بود که سیاست اشتباهی را پیش نگیرد که کار به اینجا برسد که از حکومتهایی پاسخ منفی بگیرد که تمام امیدش به آنان بود. اکنون میباید پرسید که آیا موضع ایران در برابر جنگ اوکراین معرف استقلال کشور است یا خیر؟ پاسخ کوتاه من این است که خیر! این بدان معنا نیست که لزوما معتقد باشم ما حتما میبایست حمله را محکوم کنیم یا لزوما سکوت کنیم. این بحث دیگری است. منظور از استقلال این است که آیا گزینههای دیگری پیش روی خود داشتیم که آنها را انتخاب نکردیم یا این موضع تنها گزینه ما بود؟ ما پیشتر در حمله شوروی به افغانستان علیه روسها موضعگیری داشتیم و حتی سال بعد نیز المپیک مسکو را در کنار غربیها تحریم کردیم.
به راحتی میتوانستیم آن مسابقات را تحریم نکنیم، ولی میان این دو گزینه، تحریم را انتخاب کردیم. گرچه در تقابل با امریکا هم بودیم و بعدا هم جنگ شد و این موضعگیری برای ایران هزینه داشت، ولی بازتاب سیاسی آن را در داخل و اعتماد به نفس مردم و حضور موثرشان در جبههها را شاهد بودیم. درباره موضعگیری نسبت به جنگ اوکراین، به نظر میرسد که ایران به گونهای رفتار کرد که گویی هیچ گزینه دیگری برای خود باقی نگذاشته بود و این همان مشکلی است که وجود دارد. ما در حمله اول و دوم امریکا به عراق عملا بیشترین سود را از این حملهها بریدم ولی هیچگاه آنها را تایید نکردیم. در حمله به افغانستان هم همین طور. شاید بگویند چون امریکا مهاجم بود و طبعا نمیبایست آن را مشروع جلوه داد ولی فراموش نکنیم این حملات دو دشمن در شرق و غرب ایران را در آن مقطع به حکومتهایی به نسبت همسو و دوست تبدیل کرد، بگذریم از اشتباهات بعدی که امتیاز شرق را تبدیل به ضد امتیاز نمود، ولی در همه این موارد ایران استقلال تصمیمگیری خود را نشان داد. ولی در ماجرای اوکراین چنین نیست. شاید محکوم کردن آن از سوی دولت نیز درست نباشد، زیرا نفع چندانی برای ایران ندارد، ولی این نحو گفتوگوهای تلفنی و این نحو موضعگیری رسانههای رسمی، بازتابدهنده استقلال سیاسی و رسانهای کشور نیست. ایران حتی اگر بخواهد از این اقدام حمایت کند، باید نشان دهد که از میان گزینههای ممکن حمایت را آگاهانه انتخاب کرده است و میتوانسته انتخاب دیگری هم داشته باشد. چرا به چنین وضعی افتادهایم؟ به همان دلیلی که رییسجمهور اوکراین در تقابل با روسیه روی غرب حساب کرد، در تقابل با غرب نیز نباید روی روسیه یا چین حساب کرد. کشورها دنبال منافع خود هستند، اخلاق و حتی تعهدات بینالمللی در برابر منافع به حاشیه خواهند رفت. این درسی است که جنگ اوکراین میدهد، اگر بگیریم. استقلال منشا قدرت است. آن را باید در بهبود روابط داخلی جستوجو کرد. خود دانید.
🔻روزنامه شرق
📍 استاندارد دوگانه در سیاست خارجی
✍️کیومرث اشتریان
روسیه و غرب درگیر جنگ سرد طولانیمدتی در اوکراین هستند. معادله ساده است: غرب در حال تحمیل «خفگی استراتژیک» بر روسیه است و روسیه هم برای گریز از چنگال سرد ناتو، چنگال داغ خود را بر گلوی اوکراین نهاده است. چنگال سرد ناتو با لبخند دیپلماتیک و انساندوستانه غربیان و فضاسازی جهانی آنان توأم است و چنگال داغ روسیه از فضاسازی رسانهای جهانی بیبهره است. در واقع روسیه در ورطهای است که دو سوی آن میتواند به سود غربیان باشد؛ یا باید «خفگی استراتژیک» را بپذیرد یا تحریمهای گسترده غربیان را. برای گریز از این دو گزینه، تسلط کامل بر اوکراین و روی کار آوردن یک حکومت کاملا وابسته به خود را در دستور کار قرار میدهد. در این صورت تحریمهای آتی کماثرتر خواهد بود. در این میان، این مردم اوکراین هستند که بهای هماوردی تفوق استراتژیک قدرتهای جهانی را میپردازند. به همان میزان که روسیه خشونت میورزد، غرب نیز همان خشونت را به شکلی سرد و در لفافه «بشردوستانه» بر اوکراین اعمال میکند. ایران چه کند؟ در موضعگیریهای سیاست خارجی گریزی از استاندارد دوگانه نیست. انتظار اتخاذ موضعگیریهای ظاهرا «اخلاقمدار» از سیاست خارجی نداشته باشید. وزیر خارجه ایران به درستی گفته است: «بحران اوکراین ریشه در اقدامات تحریکآمیز ناتو دارد. ما توسل به جنگ را راهحل نمیدانیم. برقراری آتشبس و تمرکز بر راهحل سیاسی و دموکراتیک یک ضرورت است». او، هم جنگ سرد غرب را رد کرده است و هم راهحل نظامی روسیه را؛ یعنی عملا در هیچ سوی ماجرا نایستاده است و البته این نافی بهرهبرداری از فرصت پیشآمده نیست؛ چون رئیسجمهور ایران هم «تجارت گاز» را در قطر دنبال میکند. اینجاست که شما دیگر در جبهه روسیه نیستید، به همین دلیل بود که شما را در پشت آن «میز روسی» نشانده بودند. فارغ از تعارفات دیپلماتیک، هر دو طرف دست هم را خواندهاند. ممکن است گفته شود که این استانداردی دوگانه است؛ چراکه به هر حال تجاوز، تجاوز است از هر سو که باشد. ازقضا اینجا استاندارد دوگانه بر موضعگیریها اعمال میشود؛ چون شما با معادلهای مواجه هستید که بار اخلاقی قطعی ندارد. دو سوی ماجرا درگیر نبردی استراتژیکاند. موضع شما را هم ملاحظات استراتژیک طرف سوم (یعنی خودتان) تعیین میکند و نه ملاحظات استراتژیک غرب یا روسیه. در هماوردیهای استراتژیک شما ممکن است در طرف دشمنان سنتی خود قرار بگیرید. اینکه ایران به لحاظ استراتژیک در کجا قرار دارد، مسئلهای مهم است. کشورها تختهبند استراتژیهای بینالمللیاند. در این ماجرا، اتفاقا ایران عملا در جبهه دشمنان خویش است؛ فارغ از هر لحنی که به کار بگیرد. حضور ناتو در اوکراین برای ایران حیاتی نیست، بلکه میتواند مفید هم باشد. تضعیف قدرتهای استراتژیکی که به شما نزدیکاند، اجمالا مناسب است؛ چه رسد به آنکه این قدرت استراتژیک مانع صدور کالای استراتژیک شما (یعنی گاز) باشد. فارغ از تعارفات دیپلماتیک ایران و روسیه، جنگ اوکراین استقلال عمل ایران را در عرصه بینالملل بیشتر میکند. شما لازم نیست صریحا در سوی غربیان باشید؛ آنها کار خود میکنند و راه شما را نیز باز میکنند؛ چون به گاز شما نیازمندند. به همین دلیل است که چینیها و روسها در جلسات غیررسمی به ایرانیان میگویند «شما هر کارتان که بکنند، در جبهه غرب هستید». این سخن یک معنای استراتژیک دارد و نه ضرورتا مفهومی سیاسی.
فضای منفی رسانههای اجتماعی درباره موضعگیری ایران در قبال این بحران تا حدودی ناشی از عدم شناخت روابط بینالملل از حیث بازیهای استراتژیک و ضرورت اعمال استانداردهای دوگانه در این روابط است. مادامی که استقلال عمل در سیاست خارجی داشته باشیم، «فرصت استراتژیک» داریم؛ حتی اگر کنش فاعلانهای هم نداشته باشیم. بنابراین، اولا مراقب این استقلال باشیم، ثانیا استاندارد دوگانه را غیراخلاقی ندانیم؛ استاندارد یگانه ضرورتا اخلاقی نیست و ثالثا پرونده هستهای خود را به بحران اوکراین گره نزنیم. در سیاست خارجی شما ناچار از اعمال استانداردهای دوگانه هستید؛ چون معادله پیچیده است و معمولا شرایط یکسان نیست. این، مسئلهای مهم در موضعگیریهای شما در سیاست خارجی است. نمیتوان گفت چون در فلانجا موضعگیری مثبتی در برابر یک رخداد داشتهاید، همان معیار را برای رخداد مشابه به کار ببرید. واقعیت «شطرنج چندنفره» در سیاست بینالملل بهکارگیری استانداردهای دوگانه را حکم میکند. شما ممکن است مخالف تجاوز نظامی به کشور دیگری باشید (حمله روسیه به اوکراین)، شما ممکن است مخالف یک رژیم سیاسی در جنگ آن با مخالفان باشید (بشار اسد در سوریه)، اما در برابر این هر دو سکوت کنید. روابط بینالملل «تکمنطقی» نیست، بلکه عرصه تکثر منطقهاست. بنابراین ناچار از اعمال استانداردهای دوگانه هستید. متأسفانه، تا اطلاع ثانوی در روابط بینالملل، استاندارد اخلاقی یگانهای وجود ندارد. نه اینکه معیارهای اخلاقی به کلی وجود ندارد، بلکه «اخلاق روابط بینالملل» نسبی است؛ حقانیتها متکثر است. قاعده مثلثبندی در سیاستگذاری عمومی همین است. معمولا در یک بحران بینالمللی شما حداقل با سه سویه مواجه هستید و قضاوتها و موضعگیریهای شما در چشماندازهای متعددی محصور است. بنابراین کشورها معمولا استاندارد قطعی و یگانهای ندارند.
🔻روزنامه جهان صنعت
📍 مخاطب هشدارهای سفیر اوکراین در بریتانیا
✍️ دکتر صلاحالدین هرسنی
وادیم پریستایکو، سفیر اوکراین در انگلیس اخیرا در پی حمله روسیه به اوکراین گفت: زرادخانه هستهای بزرگی داشتیم، آن را واگذار کردیم و این بلایی است که بر سر ما آوردند. این درس بزرگی برای ما و کشورهایی مثل ایران است که سپر هستهای خود را کنار نگذارند.!!
اگرچه این نگرش و موضع سفیر اوکراین با توجه حمله میراثدار ارتش سرخ به کشورش یعنی اوکراین کمی قابل تامل است و شاید وجود یک زرادخانه میتوانست از حمله نئوتزار و قانون جنگی جلوگیری کند، اما یقینا اگر رهبرانی این حرف وادیم پریستایکو را شنیده باشند، قطعا او را دیوانه و صلحستیزی بیش خطاب نمیکنند.
در این ارتباط فقط یک رهبر اگر زنده بود مثل وادیم پریستایکو فکر میکرد و او کسی نبود جز مائو تسه تونگ رهبر انقلاب فرهنگی چین. مائو معتقد بود که جنگ را نمیتوان حتی برای یک لحظه از سیاست جدا کرد. مائو معتقد بود: سیاست، جنگ بدون خونریزی است، حال آنکه جنگ، سیاست با خونریزی است. مائو همچنین اعتقاد داشت که قدرت سیاسی الزما و فقط از لوله تفنگ در میآید و انقلابها در اوج جنگ به پیروزی میرسند. در عصر حاضر که عصر وداع با اسلحه است، آیا داشتن زرادخانه و بمبهای هیدروژنی و موشکهای نقطهزن اولویت دارد، یا نان و اقتصاد باثابت و داشتن یک اقتصاد جهانروا؟ محتملا وادیم پریستایکو نمیداند که نئوتزار روس به جهت نداشتن یک اقتصاد جهانروا و باثبات، قانون جنگی خود را در قبال اوکراین به کار برده است. این نمیتواند برای یک کشور افتخارآمیز باشد که ناوهای اتمیاش در اقیانوسها در حرکت و تفنگهایش آماده شلیک باشند، اما اقتصادش شکننده و وابسته به کشورهایی باشد که خریدار انرژیاش باشند. به نظر میرسد که نئوتزار روس قانون جنگی یا همان قانون یاسای چنگیز خود را بدان جهت علیه اوکراین به کار برده است تا تلافی و جبران مافاتی را بابت شکست از بلوک غرب در جنگ سرد کرده باشد و اینکه خواسته باشد عقدههای شکست خفتبار اردوگاه سوسیالیستی را تا اندازهای اینگونه از دل بیرون کند. امیدوارم که تصمیمسازان و تصمیمگیران دستگاه دیپلماسی این حرف وادیم پریستایکو را نشنیده باشند و به آن وقعی ننهند و درسی برای آنان نباشد، چون اگر حرف سفیر اوکراین در انگلیس را شنیده باشند، قطعا تحتتاثیر رفتارهای نارسیسمی و البته سادیسمی نئوتزار روسیه و به بهانه داشتن یک زرادخانه برای مصونیت، ممکن است برجام را به اوکراین بفروشند و میز مذاکره در وین را ترک کنند.
🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 تکرار اشتباهات گذشته
✍️حسین عباسی
مباحثی که اخیرا در مورد بودجه سال آینده مطرح شده، بهخصوص مصوبات کمیسیون مجلس و یادداشت وزیر اقتصاد، بار دیگر سازوکار بودجهریزی در ایران و بهخصوص نقش نفت و میزان مداخله دولت در اقتصاد را به صحنه مباحث اقتصادی روز تبدیل کرده است.
از یک دیدگاه نظری، بودجهریزی فرآیندی اقتصادی است که درآمدهای محتمل به هزینههای عمومی تخصیص داده میشود و سازوکار تخصیص هم بر مبنای اهداف و الزامات اقتصادی است. دیدگاه نظری دیگر، مناسبات سیاسی را مقدم بر بودجهریزی و بودجه را ماحصل چانهزنی سیاسی بین گروههای مختلف میداند. در جهان واقع، بودجهریزی عناصری از هر دو دیدگاه را دارد. آنچه نزدیکی و دوری بودجهریزی به یکی از این دو نظریه را تعیین میکند، ساختار سیاسی تصمیمگیری اقتصادی به همراه محدودیتهای اقتصادی است.
ساختار اقتصاد ایران بر مبنای اعطای امتیازات و انحصارات به گروههای مختلف به همراه تامین برخی از کالاها و خدمات که ضروری ارزیابی میشوند، برای عموم مردم شکل گرفته است. این ساختار دو پیامد دارد: نخست اینکه بسیاری از کالاها و خدمات با هزینه بالا تولید میشوند که ویژگی ذاتی انحصار است؛ دوم اینکه بسیاری از کالاها و خدمات به قیمتی بسیار پایینتر از هزینه تولید در اختیار عموم مصرفکنندگان قرار میگیرد. هر دوی این عوامل بخشی از نقش مخرب خود در اقتصاد را از طریق بودجه ظاهر میکنند.
مهمترین عاملی که این ساختار را در بیش از نیمقرن گذشته حفظ کرده، پول نفت بوده است؛ به این معنا که بودجه دولت و از طریق آن تمام اقتصاد ایران، متاثر از درآمدهای نفتی بوده است.
درآمد نفت که مستقیما در دست دولت است، این نهاد را قادر میسازد تا هم امتیازات گروههای خاص را حفظ کند و هم با تامین عمومی برخی کالاها به قیمت ارزان، مقبولیت بخرد؛ بدون اینکه نیازی به مالیاتگیری داشته باشد. ویژگی غیرقابل اجتناب اقتصادهای مبتنی بر رانت، منابع نوسان درآمد است که در دوران رونق باعث افزایش هزینههای بودجه میشود؛ ولی در دوران رکود با چاپ پول جبران میشود. همین عامل است که کسری بودجه همیشگی و به تبع آن چاپ پول و ایجاد تورم دورقمی نیمقرن اخیر را رقم زده است.
حال این ساختار را در نظر بگیرید و پول نفت را از آن کسر کنید و تحریمها را به آن بیفزایید؛ نتیجه، کاهش شدید منابع و ناکافی بودن منابع بودجهای است که در سالهای گذشته به اوج رسید. تصمیمات اشتباه دولت قبلی در سالهای آخر (که مهمترین آن در قالب ارز ۴۲۰۰تومانی به ظهور رسید) مشکلات را مضاعف کرد و اقتصادی بهشدت آسیبپذیر را تحویل دولت جدید داد.
بحث درباره بودجه سال آینده در این ساختار شکل میگیرد. تیم اقتصادی دولت که با انبوهی از مشکلات جدید و قدیم روبهروست، اصلاحاتی را در حوزه بودجهریزی در نظر گرفته است. کاهش اتکا به درآمدهای نفتی و افزایش پوشش مالیاتی از یکسو و کنترل برخی مخارج جاری دولت از سوی دیگر، از مواردی است که وزیر اقتصاد بهعنوان اصلاحات مورد نظر دولت بر آنها انگشت نهاده است. در مقابل، کمیسیون تلفیق مجلس به افزایش قیمت و مقدار فروش نفت در بودجه و افزایش مالیات از یکسو و افزایش برخی هزینهها بهخصوص در قالب تسهیلات تکلیفی رأی داده است.
افزایش نقش نفت در بودجه تیغ دولبه است. از یک سو، کاهش شدید منابع دولت که از کاهش درآمدهای نفتی ناشی شده بود، در سالهای اخیر بیشترین اثر منفی را در حوزه سرمایهگذاری به ظهور رسانده است. این امر اثرات منفی بلندمدتی بر اقتصاد میگذارد که بخشی از آن در سالهای اخیر، در کاهش توانایی دولت برای تامین کالاهایی مانند گاز و برق دیده شده است. اما افزایش نقش نفت در بودجه در صورت تحقق درآمد نفتی میتواند به افزایش هزینههای جاری و در نهایت، تشدید عدمانعطاف بودجهای منجر شود و در صورت عدمتحقق درآمد نفتی میتواند به تامین مالی بودجه از طریق چاپ پول و ایجاد تورم بینجامد.
این تبصره باید اضافه شود که استقلال بودجه از نفت، در ساختار اقتصاد و سیاست ایران امری واقعگرایانه به نظر نمیرسد؛ چرا که نقش نفت در اقتصاد ایران ریشهدارتر از آن است که بدون جراحیهای عمیق در اقتصاد و سیاست بتوان آن را مهار کرد. کاملا قابل پیشبینی است که با افزایش درآمدهای نفتی ایران، بار دیگر به سمت استفاده بیشتر از پول نفت پیش برویم. ولی پیش از اینکه این درآمدها به جریانی قابل اعتماد و پایدار تبدیل شوند، وارد کردن آنها در بودجه ریسک بزرگی است که ممکن است صدمات بزرگی به اقتصاد وارد کند.
نکته دیگری که در مباحث وزیر اقتصاد به آن اشاره شده، افزایش مالیات در مصوبه کمیسیون تلفیق مجلس است که وزیر اقتصاد تحقق آن را غیرمحتمل میداند. حرکت به سمت افزایش درآمدهای مالیاتی از طریق حذف مزایای ویژه برای گروهها و سازمانهای خاص و گسترش پایه مالیاتی مهمترین اصلاح بودجهای است که بدون آن هرگونه اصلاح بودجهای غیرممکن خواهد بود. اگر این گفته وزیر اقتصاد را که مالیاتها از طریق کاهش فرار مالیاتی ۵۰درصد افزایش خواهد یافت بپذیریم، آن را باید نکته درخشانی در بودجه سال آینده به شمار بیاوریم. اطلاعات دقیقی در دست نیست که آیا دولت توانایی اخذ این مقدار مالیات را دارد یا تواناییاش کمتر از این یا بیشتر از این است؛ در نتیجه بهدرستی نمیتوان در مورد اثرات افزایش سطح مالیاتی در مصوبه بودجه نظر داد؛ اما تا این حد میدانیم که با افزایش رقم درآمدها در بودجه، مخارج نیز افزایش مییابند و در نهایت ممکن است، درآمدهای محققنشده مالیاتی در قالب چاپ پول و ایجاد تورم ظاهر شوند. همین امر است که احتیاط در افزایش سطح درآمدهای مالیاتی در بودجه را الزامی میکند.
شاید بتوان بهزحمت توجیهی برای افزایش استفاده از پول نفت یا مالیات پیدا کرد؛ ولی هیچ توجیهی برای بندی از مصوبه کمیسیون تلفیق مجلس که تسهیلات تکلیفی بانکها را افزایش میدهد، یافت نمیشود. تسهیلات تکلیفی به جز خرج از جیب مردم به نفع افراد و گروههای خاص، هیچ توضیح دیگری ندارد. نقش مثبت بانکها در اقتصاد فقط از طریق حساب و کتاب ریسک و بازده است که به تحقق میرسد. تسهیلات تکلیفی این حساب و کتاب را به هم میریزد و تخصیص اداری و دستوری منابع را جایگزین آن میکند. به گیرنده تسهیلات این سیگنال را میدهد که ریسکهایش کمهزینه است و او را به سمت رفتارهای پرریسک سوق میدهد. نتیجه طبیعی چنین رفتاری به جز افزایش ناکارآمدی و اتلاف منابع جامعه نخواهد بود. سیاست تخصیص دستوری منابع را دهههاست آزمودهایم و هر بار شکست خوردهایم و هزینههای آن را در قالب اختلال تولید و تورم بالا پرداختهایم. تکرار آن را فقط از طریق اثرگذاری گروههای ذی نفوذ میتوان توضیح داد.یک دهه رکود اقتصادی که ناشی از فشار تحریم به همراه تصمیمات اقتصادی اشتباه است، سبب شده که تصمیمگیران بهدرستی در مورد بودجه سال آینده کمی دست به عصا باشند. شرایط کنونی اقتصاد و سیاست ایران با حجم عظیمی از نااطمینانیها روبهروست که پیشبینی شرایط سال آینده را مشکل میکند. بودجهای که این نااطمینانیها را در نظر نگیرد و با آن با احتیاط رفتار نکند، این خطر را دارد که با افزایش غیرقابل کنترل کسری بودجه، تورم ایران را به عرصههایی بکشاند که شاید کنترل آن و بازگرداندن آن به سطوح فعلی بسیار مشکل باشد.
مطالب مرتبط