پرسش بنیادین و کانونی ما باید چرایی مسأله باشد و نه چگونگی و نه همچنین پرسشهایی هنجاری که ما را به جانب یکی از طرفین این منازعه سوق میدهد. پس به من اجازه دهید این سؤال محوری با شما در میان بگذارم: چرا جنگ اوکراین آغاز شد؟ قبل از پاسخ به این پرسش مهم و راهبردی باید به یک سؤال مقدماتی دیگر نیز پاسخ دهیم: آیا چنین جنگی ۱۰ سال پیش هم در مخلیه کسی میگنجید و اگر اینچنین نبود، چرا؟ پس از فروپاشی شوروی نظم دو قطبی به یک نظام سلسله مراتبی به رهبری آمریکا تبدیل شد و از این حیث ایالات متحده در شمایل یک ابرقدرت چهار بعدی درآمد که کسی یارای برابری با آن را نداشت؛ بنابراین از اروپا تا خاورمیانه و شمال آفریقا به حوزه نفوذ این کشور درآمد و تلاش بر این متمکز شد که هنجارها و ارزشهای آمریکایی به سراسر جهان صادر شود؛ کافی بود واشنگتن عزم بکارگیری قدرت خود را داشته باشد تا امری به مرحله وقوع بپیوندد. در این میان همه قدرتهای بزرگ به بازیگرانی قاعدهپذیر تبدیل شده بودند. اما نظم بینالملل بتدریج از آن حالت سلسله مراتبی به سمت یک نظام تک-چند قطبی حرکت کرد یعنی آمریکا قطب برتر باقی ماند ولی در عین حال برای پیش بردن پروژههای خود به همکاری سایر قطبها نیز نیاز داشت. البته اگر همکاری نیز در میان نبود اتفاق عجیبی رخ نمیداد بلکه صرفاً واشنگتن هزینههای بیشتری را برای پروژههای خود پرداخت میکرد(جنگ آمریکا علیه عراق را در سال ۲۰۰۳ به یاد بیاورید) در این مرحله دوم از نظم سیاسی پس از جنگ سرد کشورهای هستهای نظیر روسیه تلاش میکردند تنها بر گزینه بازدارنگی سیاسی تکیه کنند و هرازگاهی این اهرم را با استفاده از حق وتو در شورای امنیت بکار میبستند. در هر یک از این مراحل تقریباً قشون کشی و استفاده از ابزار نظامی در گرانیگاههای جغرافیایی و ژئوپلتیک توسط قدرتی غیر از آمریکا غیر قابل تصور مینمود. این مسأله تقریباً به یک قاعده تبدیل شده بود و این تصویر آنچنان در سه دهه گذشته در اذهان عمومی و در سطح نخبگان جای گرفته بود که عدول از آن غیر قابل تصور مینمود. این تصویر بخصوص برای ما ایرانیها در طول دو دهه گذشته به تصویری آشنا تبدیل شده بود؛ چرا که منطقه ما به عرصهای از فعل و انفعالات تقریباً بدون مانع آمریکاییها البته بسیار پرهزینه برای آنها(حدود ۶تریلیون دلار که با نرخ بهره آن در سال ۲۰۵۰ به حدود ۱۳ تریلیون دلار میرسد) تبدیل شده بود، روزی لیبی، روزی دیگر عراق و.... بر اساس همین تصاویر مأنوس و آشنا بیشتر تحلیل گران ایرانی تصور میکردند که امکان حمله روسیه به اوکراین وجود ندارد و آن را غیر قابل تصور در نظر میگرفتند. (براساس انگارههای ۱۰ سال پیش)اما این حمله برغم همه این تحلیلها سرانجام بوقوع پیوست. من در اینجا میخواهم در مورد نفس همین حمله صحبت کنم(صرف نظر از موفقیت یا ناکام ماندن آن)یعنی به این سؤال پاسخ دهم که چرا تحولی که ۱۰ یا ۲۰ سال پیش غیر قابل تصور بود، امروز بوقوع پیوسته است. برخی ممکن است بگویند دیوانهای در کاخ کرملین نشسته است و بر مبنای یک سطح تحلیل فردی به تحلیل جنگ اوکراین بپردازند؛ اما به گمان من این دسته افراد، کم حوصلگان عصر ما در مواجهه با چالشهای فکری جدید هستند و برای اینکه خود را از کار دشوار پردازش جوانب و سطوح مختلف تحلیل رها کنند، به این تحلیلها دست میزنند. ما از همین جنس تحلیلها را در زمانه ظهور هیتلر در آلمان و دههها بعد ترامپ در آمریکا شاهد بودیم، بدون اینکه به این مسأله بپردازند که چرا اساساً هیتلر و ترامپ ظهور کردند؟ با این مقدمه به سؤال اصلی که در ابتدای مقاله آن را طرح کردم، می رسیم. چرا حمله به اوکراین بوقوع پیوست؟ پوتین ظرف چند ماه گذشته بتدریج حدود ۲۰۰ هزار نیرو را پشت مرزهای اوکراین قرار داد اما پاسخ غرب چه بود؟ تهدید به تحریم. چرا چنین تهدیدی؟ چون اهرم کم هزینهای برای غرب است. نباید فراموش کنیم که با وجود همه فراز و فرودهای بینالمللی ایالات متحده هژمونی خود را بر نهادهای بینالمللی اقتصادی حفظ کرده است. اما آیا اهرم تحریم در برابر یک قدرت هستهای که ظرف سالهای گذشته میلیاردها دلار پول نفت و گاز خود را سرازیرخزانه خود کرده بود؟ کافی است. مطمئناً پاسخ منفی است. نکته دیگر اینکه در مورد اعمال همین اهرم کم هزینه نیز غرب با تعلل و تأخیر بسیار عمل کرد حتی پس از برسمیت شناختن دو جمهوری جدایی طلب توسط پوتین و ۷۲ ساعت قبل از آغاز حمله نظامی نیز غرب به این اهرم بدلایل متعدد با تمام توان ونیرو چنگ نزد. اما چرا؟ به نظر من نظم کنونی هم در سطح ساختار(توزیع قدرت)و هم در سطح هنجارهای و رژیمهای بینالمللی برآمده از آن با بحران مواجه شده است و به همین دلیل هم هست که پوتین در گام اول احتمال جنگ را در ذهن پروراند و درگام دوم آن را عملیاتی کرد. امری که در هر دو سطح ۱۰ سال پیش غیر قابل تصور بود. اما واکنش غرب به خوبی نشان میداد که اگر چه واشنگتن بر روی کاغذ هنوز قدرت برتر جهان است ولی از انگیزه، اراده و عزم لازم برای اعمال این قدرت برخوردار نیست. شاید برخی استدلال کنند که اوکراین در ردیف منافع حیاتی آمریکا نیست؛ این درست ولی در اینجا سؤال مهمتری پیش میآید: آیا آمریکا و غرب از پیامدهای ژئوپلتیک حمله به اوکراین ناآگاه بودند؟ از اظهارات مقامات غربی میتوان بدینجا رسید که توجه به این پیامدها همواره مورد توجه آنها بوده است. پس علت همان نداشتن عزم و اراده برای اعمال قدرت است. برای این مسأله دلایل بیشماری میتوان برشمرد: یکی ترس غرب از تشدید تنش با مسکو بدلیل تأثیر مستقیم آن بر سطح تورم و مسائل اقتصادی در اروپا و آمریکا آن هم در استانه انتخابات آمریکا و فرانسه؛ عدم آمادگی و خستگی افکار عمومی غرب بویژه در آمریکا از مداخلات بینالمللی و هزینههای مترتب بر آن و... با این همه غرب و آمریکا توانستند پس از چند روز بحث و کشمکش در مورد یک بسته تحریمی نسبتاً قوی در مورد تهاجم روسیه به اوکراین به نتیجه برسند. اما واقعیت این است که این اهرم که در بهترین حالت نیمی از اقتصاد روسیه را مورد هدف قرار میدهد، از توان بازدارندگی لازم برخوردار نیست. شما برای بازدارندگی در برابر یک قدرت اتمی نیازمند استفاده از اهرمهای دیگری در ابعاد نظامی و امنیتی هستید که تا به امروز غرب به آنها نپرداخته است. شاید به همین دلیل هم باشد که جنگ نه تنها ادامه یافته است بلکه پوتین به فکر آماده باش هستهای هم افتاده است. علاوه بر این الگوهای رفتاری گذشته غرب تهییجکننده پوتین برای عمل به اقدام در مورد اوکراین بود؛ نوع پاسخ غرب درجنگ کریمه، جنگ سوریه و.. این ادراک را در پوتین تقویت کرد که غرب وارد یک مناقشه پرشدت با مسکو نخواهد شد و همین مسأله ریسک تصمیمگیری برای حمله را به شدت کاهش میداد. فازغ از همه اینها نفس جنگ اوکراین تغییرات دامنه داری را در گام اول در اروپا و بطور بالقوه در نظام بینالملل بوجود خواهد آورد. فوریترین تغییر به صدر آمدن دغدغه امنیت در اروپا به جای بحث اقتصاد و همکاری است. این جنگ تأثیرات عمیقی را بر ادراکات کشورهایی نظیر آلمان، هلند، لهستان، بازیگران بالتیک و – از محیط پیرامون خواهد گذاشت. آلمان دیگر آلمان قبل جنگ نخواهد بود و شاهد شیفت بزرگ در سیاست خارجی این کشور پس از جنگ جهانی دوم خواهیم بود. بسیاری از این کشورها درصد بسیار بیشتری را از تولید ناخالص داخلی خود را صرف مسائل نظامی خواهند کرد. نکته دوم اینکه جنگ اوکراین میتواند تأثیرات بالقوهای بر نظم جهانی هم بگذارد و اگر چین نیز به جبهه روسیه بپیوندد این تأثیرات حالت بالفعل به خود خواهد گرفت و شکل و ماهیت نظام بینالملل را تغییر خواهد داد مگر اینکه غرب به فکر جدایی چین از روسیه بیفتد که لازمه آن هم واگذاری امتیازات مهم به چین در حوزه تجارت، تایوان و.. خواهد بود و همین کار طلاق چین از روسیه را بیش از پیش دشوار خواهد کرد. این جنگ همچنین از این پتانسیل برخوردار است که در میان مدت حافظان و نافیان وضع موجود را در برابر طرفداران تغییر آن قرار دهد. اما در این میان هرچقدر زلنسکی و اوکراین بتوانند مقاومت بیشتری از خود در برابر روسیه نشان دهند، حافظان وضع موجود یعنی غرب میتوانند زمان بیشتری برای ترمیم، بازسازی و احیای نظم بینالملل موجود بیابند. (این نظم به لحاظ ساختاری و کارکردی دچار بحران شده است)در این بازه زمانی میتوانند به تعریف دوباره از نهاد ناتو و بهبود کارکردهای آن بپردازند و.... اما در غیر اینصورت عقربههای ساعت به سود طرفداران تغیر وضع موجود حرکت خواهد کرد. هر چه هست با این دست فرمان نمیتوان در مقابل روسیه به عنوان نیروی برهم زننده نظم موجود در اروپا و در صورت همراه کردن چین با خود به عنوان اخلالگرهای بزرگ در نظام بینالملل موجود عمل کرد. هفتهها وماههای آتی سرنوشت خیلی چیزها را مشخص خواهد کرد؛ اول ا زهمه اینکه آیا پس از روسیه بازیگران دیگری هم به فکر قشون کشی خواهند افتاد یا نه مسأله تمایل برای تغییر نظمهای منطقهای و سپس بینالمللی در همینجا زیر خاک مدفون خواهد شد؟ پاسخ به این سؤال را سرنوشت جنگ اوکراین و این بار چگونگی آن مشخص خواهد کرد و نه چرایی آن. ما پس از حمله روسیه به اوکراین از مسأله چرایی عبور کردهایم و خود چرایی بوقوع پیوستن جنگ از یک بحران حکایت میکند؛ بحرانی که میتواند دامنه دار یا در همینجا دچار توقف شود؟ پس بحث از این مرحله به بعد چگونگی پایان یافتن جنگ است.
مطالب مرتبط