"اقتصادنامه" مشروح این سخنرانی را عینا به شرح زیر منتشر کرده است:
اولین مسالهای که علاقهمند هستم به آن بپردازدم در مقام واکنش به بحثهایی که بعضا در جامعه ما مطرح میشود این است که ایران کشور خاصی نیست که ما تصور کنیم باید به دنبال راهحلها و راهبردها و استراتژیهای خاصی بگردیم. بعضا ما به مسائل تاریخی اشاره میکنیم که فلان حمله به ایران شده یا اینکه ایران در یک جغرافیای خاصی قرار گرفته یا اینکه همسایگان متعددی دارد و بنابراین کشور خاصی هستیم.
اگر از منظر مقایسهای به مسائل ایران نگاه کنیم، چهبسا ترکیه به مراتب از ما ژئوپلیتیک و جغرافیای پیچیدهتری دارد و در دریای سیاه و در حاشیهی اروپا و در مدیترانه و در خاورمیانه و در کنار قفقاز قرار دارد. این است که ما نمیتوانیم به ژئوپلیتیک بهعنوان یک مانع برای پیشرفت ایران نگاه کنیم کمااینکه به مسائل تاریخی هم نمیتوانیم به عنوان یک مانع نگاه کنیم.
هیچ نظریهای شاید به اندازهی نظریهی تصمیمسازی و تصمیمگیری در متون علوم انسانی جایگاه نداشته است و یک فرد، یک بنگاه، یک استان، یک کشور و یک حاکمیت می توانند با تصمیم هایی که می گیرند مسیر کارشان را عوض کنند و سرنوشتشان را تغییر دهند. بنابراین ایران و ایرانیان و حاکمیت در ایران نمی توانند به خودشان به عنوان یک مورد خاص نگاه کنند. به میزانی که ما این جهان را بشناسیم، به میزانی که ما آسیا، آمریکای لاتین و کشورهای آفریقایی را بشناسیم و ببینیم که آنها طی دو دهه گذشته به چه موفقیت های منحصربهفردی دست یافتند، می توانیم جایگاه ایران را در آن منظومه بزرگ بهتر بفهمیم.
نکته دوم اینکه در این جهان خاصی که ما زندگی می کنیم، تکثر و تنوع بسیار گسترش پیدا کرده است. زمانی بود که فقط چهار کشور می توانستند نیروگاه هسته ای برای تولید برق، تولید کنند. اکنون 11 کشور در دنیا این توانایی را دارند. شاید شنیده باشید که امارات در چند سال گذشته یک تصمیم اساسی برای تولید برق از طریق نیروگاه هستهای گرفت، تمام امکانات را بررسی کرد و نهایتا کره جنوبی این مسوولیت را پذیرفت و در طول 3 سال این کار انجام شد و نیروگاه هستهای برای تولید برق به امارات تحویل داده شد.
در بسیاری از صنایع، در هوش مصنوعی و در آیتی بسیاری از کشورهایی که 20 سال پیش جایگاهی نداشتند، امروز به یک مقام ویژهای در روابط اقتصادی جهانی تبدیل شدند. اگر شما به جنوب هند به شهر بنگلور بروید، مشاهده می کنید که موازی سیلیکون ولی آمریکا بهوجود آمده و تمرکزی از هوش، استعداد، توانایی و مهارت توسط بیش از 20 هزار جوان هندی آنجا متمرکز شده است. امروز هند از طریق بنگلور و یک شهر علمی و فناوری در جنوب این کشور سالانه حدود 70 میلیارد دلار نرمافزار بهدنیا صادر می کند و میفروشد و همین طور می توانیم راجع به ویتنام صحبت کنیم. کشوری که تحت حمله و تعرض فرانسه، آمریکا، چین، کره جنوبی و ژاپن قرار گرفته اما با تصمیمسازیهای معقول حاکمیت در این کشور توانسته به یک قطب مهم آیتی در دنیا تبدیل شود. شما یک شرکت مهم آیتی در دنیا پیدا نمیکنید که در ویتنام سرمایهگذاری نکرده باشد. یک استاد دانشگاه ویتنامی در داوس به من می گفت ما تصمیم گرفتهایم که وارد اقتصاد جهانی شویم و بعد از آن، 11 سال تلاش کردیم تا ساختار عمرانی، بانکی، اداری، سیاستگذاری و برنامهریزی ویتنام را تغییر دهیم و 1500 سوال سازمان تجارت جهانی را پاسخ دادیم و وقتی ساختارها را عوض کردیم، برای ورود در تجارت جهانی آماده شدیم. در اوج کرونا (دو سال پیش) ویتنام 60 میلیارد دلار کالا به آمریکا صادر کرد. به همین دلیل هست وقتی ما طیف تصمیمسازیهای کشورهای مختلف را مطالعه می کنیم، می بینیم نقش کلیدی حاکمیت در ماهیت تصمیم گیری هاست که سرنوشت یک کشور را می تواند تغییر دهد.
ویتنام یک کشور کمونیستی است، دارای یک حزب مرکزی است و این کشور به شدت به لحاظ سیاسی تحت کنترل حاکمیت است؛ اما اقتصاد این کشور در معرض تبادلات بین المللی است و مهارت نیروی کار در ویتنام باعث شده تمام شرکت های برتر دنیا در این کشور حضور داشته باشند و ویتنام به واسطه این برتری اقتصادی و فناوری ای که به دست آورده، توانسته به صورت دائم برای خودش امنیت ملی و احترام بین المللی کسب کند.
مورد بعدی از نظر مفروضات و پایه های بحث ما، سیاست خارجی و توسعه اقتصادی است که باید در یک ریل قرار بگیرد. از دهه 70 شمسی تابحال نزدیک به سه دهه در حوزه مدیریت ایران، یک نقصان بزرگ بوده و آن اینکه سیاست خارجی ما ریل خود را دارد و اقتصاد ما ریلی دیگر. هر کشوری که بخواهد پیشرفت کند باید این دو ریل را یک ریل کند. این نه به عنوان یک ترجیح، بلکه به عنوان یک مساله اثباتشدهی علمی مثل علم پزشکی است که اگر کشوری بخواهد توسعه پیدا کند، سیاست خارجی آن نمی تواند در معرض تناقض با سیاست های اقتصادی آن قرار گیرد.
مفروض بعدی این هست که خارج از چارچوبهای موجود جهانی، نمیتوان تولید ثروت کرد. اگر یک کشوری بخواهد توسعه پیدا کند، در میان اهداف ملی و منافع ملی خود یک اولویت بیشتر ندارد و آن تولید ثروت است. تولید ثروت، امنیت میآورد. تولید ثروت، طبقه متوسط به وجود میآورد. تولید ثروت باعث تنظیم روابط معقول میان دولت و مردم میشود. تولید ثروت، باهوشترین و تواناترین گروه اجتماعی را به صحنه تصمیم گیری ها وارد می کند. بنابراین تولید ثروت است که می تواند سرنوشت یک کشور را نه تنها در میدان های داخلی بلکه در صحنه جهانی توسعه بخشد.
مسالهی بعدی که علاقه مند هستم به آن توجه کنم، این است که در طول یک قرن گذشته جمعیت جهان به شدت افزایش پیدا کرده است. در سال 1913 جمعیت جهان یک میلیارد و 600 میلیون نفر بود؛ یعنی تنها 109 سال پیش. امروز جمعیت جهان 7 میلیارد و 700 میلیون نفر هست و این به این معناست که فقط در یک قرن 6 میلیارد نفر به جمعیت جهان اضافه شدند و این ماهیت اقتصادی نظام بین الملل را مشخص می کند. این به این معناست که افزایش جمعیت، حکمرانی را در دایره و مدارهای اقتصادی متمرکز میکند. مردم اکثر کشورها به شهرها رو آوردند؛ بهصورتی که پیش بینی میشود تا سال 2050 نزدیک به 86 درصد جمعیت جهان در شهرهای ساحلی و در شهرهای بزرگ زندگی خواهند کرد و این به این معناست که در حکمرانی، موضوعات بنیادی مانند آب، مانند محیط زیست، مانند کشاورزی، صنعت و آیتی مسائل اصلی حکمرانی خواهند بود. فشار جمعیت، اولویتهای حکمرانی را مشخص میکند.
مساله بعدی که می تواند برای آینده کشور ما مفید باشد این است که ما ببینیم ما در چه منظومه ای میخواهیم زندگی و در چه جهانی می خواهیم حکمرانی کنیم. این جهان از نظر تقسیم قدرت و تقسیم ثروت چه جایگاهی دارد؟ موضوعی کحه می خواهم به آن اشاره کنم، صرفا مطالعه مقاله، کتاب و گزارش نیست؛ بلکه در اثر مشاهده و تبادل نظر با انواع و اقسام نویسندگان، اقتصاددانان، سیاستمداران و مطالعات میدانی در کشورهای مختلف است. جهان آینده دو قطب خواهد داشت. یک قطب غرب و یک قطب چین. امروز چین کشوری است که حداقل 20 درصد تجارت هر کشور متصور با اوست و تا 80 درصد هم میرسد. چین آرام آرام و به صورت تدریجی و بدون هیاهو به دومین اقتصاد جهان تبدیل شده است؛ اما این به این معنا نیست که غرب در حال فروپاشی، در حال افول و در حال از بین رفتن است. پیش بینی می شود تا حدود نیم قرن آینده همچنان کشورهای مهم غربی یعنی اروپای غربی، ژاپن، آمریکا و کانادا حکمرانان جدی اقتصاد و سیاست جهانی باشند. بنابراین ما اگر بخواهیم برای 10 سال آینده و یا 30-40 سال آینده برنامهریزی بکنیم با یک چنین واقعیتی در جهان روبهرو هستیم؛ یعنی جهانی که دو قطب مهم دارد اما قطبهای دیگر هم در حال ظهور هستند مانند برزیل. امروز تولید ناخالص داخلی برزیل از روسیه بالاتر است. تولید ناخالص داخلی برزیل از انگلستان بالاتر است. امروز پیش بینی می شود که هند در عرض 20 سال آینده به اقتصاد سوم جهان تبدیل شود و بسیاری از کشورهای دیگر هم در لیست رشد هستند مانند اندونزی. اندونزی با 270 میلیون نفر جمعیت و کشوری که مجمعالجزایر است و 13 هزار جزیره دارد و حدود 6 هزار جزیره قابل سکونت است، به یک اقتصاد مطمئن قابلاتکای محترم جهانی تبدیل شده است. دلیل؟ حکمرانان تصمیمسازیهای جدید کردهاند.
به میزانی که جهان به طرف پیچیدگیهای بیشتر میرود و پیچیدگی یعنی گسترش جهانی شدن و وابسته بودن کشورها به همدیگر، به همان میزان تصمیم سازی ها سختتر میشود. اخیرا مکزیک اعلام کرد که روسیه را تحریم نخواهد کرد. مکزیک کشوری است که با آمریکا به عنوان همسایهاش نزدیک به 650 الی 700 میلیارد دلار تجارت دارد. متخصصان می دانند 650 تا 700 میلیارد دلار تجارت چه معنایی برای تولید، برای نیروی انسانی، برای تولید علم و برای سازماندهی و ثبات یک کشور دارد. اما همان مکزیک که سالانه 12 میلیارد دلار فقط میوه و سبزیجات به آمریکا صادر می کند، چین را با آگاهی به عنوان شریک دوم تجاری خودش انتخاب کرده است تا اینکه بتواند قدرت مانور به آمریکا داشته باشد و در این شرایطی که جهان با جنگ و تراژدی اوکراین روبه روست، مکزیکِ همسایهی آمریکا و شریک اصلی تجارت با آمریکا اعلام میکند که روسیه را تحریم نخواهد کرد. این به معنای این است که مکزیک در تصمیم سازی های خودش به دنبال قدرت مانور، زمینهی تصمیمسازیهای پیچیدهتر در این جهان بهم تنیده هست.
اولین شریک تجاری ژاپن، چین هست با 141 میلیارد دلار، بعد آمریکاست، بعد کره جنوبی، بعد تایوان، بعد هنککنگ، بعد سنگاپور و بعد به آلمان میرسد. من میخواهم از این یک استنتاج علمی کنم و آن اینکه در چارچوب تنظیم اهداف ملی و اولویت های ملی و تولید ثروت در یک کشور، مهمترین جغرافیا همسایگان یک کشور هستند. در خلیج فارس و در میان کشورهای عربی شورای همکاری خلیج فارس، 2000 میلیارد دلار، 2 تریلیون دلار پول برای سرمایهگذاری وجود دارد. امروز در منطقه جزیره العرب 9 میلیون نفر هندی کار می کنند و جزیرهالعرب به عنوان یک منطقه مهم امنیت ملی هند تبدیل شده است. زمانی بود که این کشورهای عربی پولشان را در اروپا و آمریکا سرمایهگذاری می کردند. هماکنون بخشی از آن را به منطقه آسیا منتقل کرده اند؛ در چین، در کره جنوبی، در ویتنام، در اندونزی، در مالزی و سنگاپور. یعنی اگر ما بخواهیم به طرف اهداف ملی متقن و قابل اطمینان حرکت کنیم، اولین اولویت ما ثباتسازی و تنظیم روابط پایدار و قابل اعتماد با همسایگانمان هست.
من تعجب می کردم زمانی به عنوان یک دانشجوی روابط بین الملل و اقتصاد سیاسی بین الملل، چرا کشور ما رفته در بولیوی در لبنیات سرمایه گذاری کرده است؟ در حالی که ما با عربستان رابطه نداریم، رفته ایم در نیکاراگوئه کار فرهنگی، اقتصادی و سیاسی میکنیم. اولویت ما همسایگان ما هستند بهویژه همسایگانی که به شدت ثروتمند هستند و با تنظیم روابط مساعد سیاسی و امنیتی میتوانیم به شرکای اقتصادی آنها تبدیل شویم. ژاپن اول در منطقه خودش با همه کشورها ارتباط دارد. دوستان شاید بدانند که ژاپن و چین تاریخ بسیار سختی با هم داشتند؛ ولی علیرغم این تاریخ بسیار سخت توانستند با هم همکاری های جدی کنند.
من دلیل اینکه این نکات را به صورت تسلسلی دارم خدمتتان عرض میکنم این است که می خواهم بگویم «توسعهیافتگی» علم است؛ مثل مهندسی و مثل پزشکی است. به یک علم تبدیل شده است و این گونه نیست هر کشوری بخواهد در مسائل کلان بگوید که من اولویتهای خاص خودم را دارم. ممکن است در سیاستگذاری ها و در تخصیص اعتبارات این کار انجام شود، اما در محتوای فلسفی و علمی و طراحی های کلان، بحث توسعه یک بحث روشن جهانی است.
کره جنوبی را اگر مطالعه کنیم، می بینیم باز هیات حاکمه در کره جنوبی تصمیم سازی های بسیار کلیدی کرده است. چه زمانی؟ حدود 60 سال پیش. اول اینکه مبنای اقتصاد ما صادرات هست و براساس همین آمده مردم را تشویق کرده به واسطه سیاست های مناسب که تا می توانند پس انداز کنند و به فکر افزایش ثروت و تولید ثروت برای امنیت ملی خودشان باشند. دوستانی که با تاریخ کره جنوبی آشنایی دارند، می دانند که کره جنوبی بسیار شرایط سختی با روسیه، چین و ژاپن داشته است و برای اینکه بتواند به امنیت ملی باثباتی برسد، راهبرد خودش را تولید ثروت و اقتصاد ملی تعریف کرده است. آمده گفته تا می توانیم باید بازار داخلی را برای اطمینان سازی گسترش دهیم. باید روابط بین الملل گسترده به وجود بیاوریم. باید تولید کالا و ارائه خدمات را بر کشاورزی اولویت دهیم. البته کره جنوبی کشور کوچکی است و جمعیت نسبتا زیادی دارد. این است که از زمین باید حداکثر استفاده را بکند. الان کره جنوبی آمده در آفریقا هزاران هزار هکتار زمین اجاره کرده، آنها را با باران مناسب و نیروی کار ارزان به کار گرفته، غله و نیازهای کشاورزی خودش را از آفریقا میآورد و بقیهی آن را هم در دنیا به فروش میرساند. این نشان میدهد که وقتی حاکمیت جهان شناس باشد و در کریدورهای علم و دانش در جهان حضور داشته باشد، می تواند از این فرصت ها هم استفاده کند. ضمنا عربستان هم همین کار را میکند. عربستان در آفریقا زمینهای زیادی را اجاره کرده، غله تولید می کند و مصرف داخلی خودش را تامین می کند و بقیه را هم در بازارهای بین المللی به فروش میرساند. مکزیک کشوری است که 80 درصد صادراتش به آمریکا هست. یک و نیم میلیون نفر آمریکایی در مکزیک زندگی می کنند. مهم ترین کشور خارجی برای توریسم آمریکایی هاست و نزدیک به 650 میلیارد دلار که حالا در سالهای مختلف بستگی به شرایط دارد با آمریکا تجارت دارد و دومین کشور عرضهکننده نفت به آمریکا هست و میان آمریکا و مکزیک سالانه حدود 130 تا 150 میلیارد دلار سرمایهگذاری خارجی میشود. مکزیکی هایی که در آمریکا هستند سالانه حدود 10 میلیارد دلار به خانوادههایشان در مکزیک ارسال میکنند.
چین به صورت فوق العاده آرام، بدون هیاهو و تسلسل، یک استراتژی را در سال 1980 تعریف و برای 20 سال جهان را ترغیب کرد که بیایند در چین سرمایه گذاری کنند. هزاران شرکت در اروپا، آمریکا و ژاپن تولیدشان را به چین منتقل کردند. دولت چین در مناطق خاص اقتصادی برای شرکتهای خارجی امکانات بسیاری را فراهم کرد. در نفت، گاز، اجاره، مالیات و غیره زیر 20 درصد به آنها تخفیف داد و در ازای این امکانات و نیروی کار ارزان، چین یک خواسته بیشتر نداشت. ببینید اینها چقدر فکر کردند! خواسته ی چین این بود (چه زمانی؟ 1980 تا سال 2000 که البته ادامه دارد) که هر شرکت خارجی که علاقهمند است بیاید در چین سرمایه گذاری و تولید کند باید 20 درصد از قسمت تحقیقات خودش را از نیروی چینی استخدام کند. در یک پروسهی 20 ساله بالای 25 هزار شرکت خارجی وارد چین شدند و اگر شما مینیمم 10 نفر را بگیرید که بعضی وقتها تا 400 نفر هم میآید، نیروی فنی و فناوری چینی توسط این شرکتها استخدام و فناوری جهانی به چین منتقل شد. آن شرکت آلمانی، آن شرکت آمریکایی و آن شرکت کانادایی وقتی دید که می تواند 10-15 درصد از هزینه های خودش را کم بکند در اثر سرمایهگذاری در چین، قبول کرد که این کار را هم انجام دهد و از نیروی فنی و فناوری چینی بهرهبرداری بکند.
چینی ها بعد از سال 2000 آمدند استراتژی بیرونی خودشان را تعریف کردند. گفتند حال که ما آماده شدیم و آن ساختار را برای تولید بهوجود آوردیم، حالا می خواهیم وارد صحنه جهانی شویم. چینیها در سال 2000 از نظر سرمایهگذاری رتبه سیام در دنیا را داشتند. الان بین 10 کشور اول دنیا هستند. آمدند در ساختار عمرانی خود بسیار سرمایهگذاری کردند و با فرهنگ کنفسیوسی که چینیها دارند رقابت را در جامعه و اقتصاد خودشان گسترش دادند و به مسائل سیاسی و امنیتی جهانی نگاه خنثی داشتند. خودشان را در حاشیه نگه داشتند چون که گفتند مبنا و تمرکز ما این هست که ما باید بر اقتصاد خود توانمند شویم.
خاطرم هست که یک بار معاون نخست وزیر چین در داووس میگفت: اگر ما راه گذشته را ادامه داده بودیم و یک و نیم میلیارد فقیر در کشور ما حضور داشت، الان ما میشدیم زیرمجموعه و کلونی ژاپن و کره جنوبی. ما راهی جز تولید ثروت ملی نداشتیم و برای اینکه آن ثروت را تولید کنیم باید وارد کریدورهای اقتصاد جهانی می شدیم. بنابر این چینیها آگاهانه وارد مسائل بینالمللی شدند. در داخل خودشان تا توانستند ثبات ایجاد کردند. البته این به معنای این نیست که چین یک کشور توسعهیافته در حوزه های اجتماعی، سیاسی و.. هست. نه؛ چین یک کشوری کمونیستی، دارای حزب مرکزی است با 90 میلیون نفر عضو حزب کمونیست، تشکیلات بسیار منظم هرمی در کل کشور؛ اما «اقتصاد» اقتصادِ جهانی است و چینی ها کار کردند تا ساختار داخلی خودشان را همگام کنند با ساختارهای بینالمللی، کمااینکه اگر این کار را نمیکردند نمیتوانستند عضو سازمان تجارت جهانی در سال 2001 شوند. فرهنگ چینی هم فرهنگی است که خیلی دنبال نمایش نیست. مسوولین چینی بسیار کم صحبت میکنند، کم ادعا می کنند و بیشتر برای همکاریهای گسترده اقتصادی و مالی با بخش دیگر جهان متمرکز هستند.
اما چین در عین حال دارای چالشهایی هم هست. چین یک مشکل تصویر سیاسی دارد. با این رقابت تنگاتنگی که با آمریکا دارد، چینی ها می بایستی باید به فکر تصویر خودشان باشند. تا چه میزان میتوانند سهم بازار در جهان را حفظ کنند. اگر شما ادبیات آمریکا را این روزها گوش کنید، مسوولین آمریکایی از یک واژه ای خیلی استفاده میکنند؛ «alignment» که در فارسی صفبندی ترجمه شده است. به چه معناست؟ زمانی بود که آمریکایی ها در دهه 50، 60 و 80 میلادی به جهان می گفتند و جهان دستورات را اجرا می کرد. امروز آمریکایی ها مجبورند با جهان همکاری کنند. صف بندی ایجاد می کنند. آمدند به هند و کره جنوبی و ژاپن و استرالیا گفتند با هم همکاری کنیم و در مقابل هندی ها یک بلوک تشکیل دهیم؛ بنابراین از این طریق دیگر نمی توانند به صورت واحد در دنیا عمل کنند و باید به صورت جمعی در دنیا همکاری کنند. مساله بعدی دسترسی به منابع طبیعی است. چینی ها مشکل منابع طبیعی دارند و این را می خواهند از طریق روسیه و حضور گسترده در آفریقا جبران کنند. حتی با روسیه صحبت کردند که اگر بتوانند از طریق قطب شمال تمام کالاها به بخش های دیگر دنیا انتقال داده بشود. یک مشکل نوع همکاری و تداوم همکاری با آمریکایی ها دارند.
مساله بعدی نگرانی هایی است که آسیایی ها از غول شدن چین در صحنه آسیا با آن روبهرو هستند.
مساله بعدی حفظ آن هارمونی داخل، کشوری که برای قرن ها توسط حکومت و حاکمیت و دولت اداره میشد، الان یک نوع رابطه دوطرفه میان بخش خصوصی و دولت در چین به وجود آمده است. حفظ این هارمونی در چالش های این زمانه، کار سختی است.
مساله بعدی حفظ برتری رقابتی در صحنه جهانی در حوزه تولید است.
اینها چالشهای چینی است. من خواستم این را به عنوان یک اسلاید مطرح کنم که اگر چینی ها موفق هم هستند اما چالش های جدی دارند. این به این معنا نیست که اگر یک کشوری وارد صحنه جهانی شد، چالش نخواهد داشت. من در مباحث بعدی به بسیاری از جزئیات این مساله خواهم پرداخت. در این دنیایی که ما زندگی میکنیم، تولید یک تولیدِ جمعی است. 35 کشور با هم همکاری میکنند تا ایرباس تولید شود. بعضی وقت ها در دانشگاه ها و در موسسات تحقیقاتی وقتی من در معرض متخصصین فنی، فناوری، آیتی و هوش مصنوعی قرار میگیرم، قبطه می خورم که چرا این نسل از متخصصان کشور نمی توانند در صحنه جهانی حضور داشتند باشند! چه بسا اینها می توانند در انواع و اقسام کارخانه ها و تولیدات جهانی یک سهمی ایفا بکنند و آن به خاطر تصویری است که کشور در صحنه جهانی دارد. مادامی که آن تصویر اصلاح نشود، متخصص ایرانی هم در صحنه جهانی نمی تواند ایفای نقش کند.
امروز در جهان مسالهی اصلی، دولت ها نیستند. الان وقتی که به کشورها نگاه میکنند، می گویند اسم بنگاه های شما چیست. امروز در جهان می پرسند که شما تویوتا دارید؛ مترادف تویوتا در کشورتان؟ مترادف زیمنس دارید؟ مترادف اپل دارید؟ قدرت آمریکا، دولت آمریکا نیست بلکه قدرت آمریکا، بخش خصوصی آمریکا است. قدرت آمریکا، اپل، گوگل، مایکروسافت، اینتل و شرکت های دیگر هستند. آمریکا وقتی با یک کشوری ارتباط برقرار میکند، در حد دیپلماتیک و در حد سیاسی، اما آن حجم وسیع توانمندی در دانشگاهها، موسسات تحقیقاتی و بنگاه ها هست که قدرت آمریکا را تعریف می کند.
قدرت ژاپن آقای آبه، نخستوزیر ژاپن نیست. قدرت ژاپن، ده ها شرکت ژاپنی است که در صحنه جهانی حضور دارند.
بوش پدر در سال 1990 مجبور شد به ژاپن برود و بگوید آقای ژاپن! ما از شما خواهش می کنیم اتومبیل را بیایید در آمریکا تولید کنید چون انقدر اتومبیلهای شما باکیفیت است که 40 درصد از سهم بازار اتومبیل آمریکا را گرفته است و صنایع اتومبیل سازی آمریکا دارند ورشکسته میشوند. شما بیایید در آمریکا تولید کنید حداقل نیروی کار خودروسازی آمریکا بتواند برای شما کار کند. که ژاپنیها قبول کردند. این توانمندی است و باید انسان زمانه بود. توانمندی در تولید و ارائه خدمات است. چین هم همین طور.
من آماری خدمت شما عرض میکنم؛ نه اینکه حدس بزنم بلکه اطمینان دارم که شما از این خیلی معنا استخراج میکنید. 65 درصد تمام کالاهایی که مردم آمریکا استفاده میکنند ساخت چین است. ببینید! در عرض 25 سال چینی ها چگونه آمریکا را و ساختار داخلی مصرفیاش را به خودشان وابسته کردند. حتی در دوره کرونا این عرضهی کالا به آمریکا که کُند شد، به صورت تدریجی یک نرخ تورم خزنده در آمریکا بهوجود آمد. اینها به قدری به چینی ها وابسته بودند که عرضه کم شد و تقاضا سر جای خودش بود و تورم خزندهای در آمریکا بهوجود آمد. امروز در دنیا میگویند بنگاههای اقتصادی تان را به ما معرفی کنید. ما با دولت کاری نداریم، دولت تنظیم کننده است. دولت تصمیم می گیرد که بنگاه ها همه کاره باشند. این است که مفهوم نوین حکمرانی در جهان «بنگاه»ها هستند. بنگاهها هستند که خلاقیت در آنها هست. بنگاهها هستند که هزینه میفهمند. بنگاهها هستند که طبقه متوسط ایجاد میکنند. بنگاهها هستند که نیروی کار ماهر به کار میگیرند. بنگاهها هستند که معنای فلسفی و عملیاتی واژهی مقدس کارآمدی را میفهمند نه نهاد دولت و نه نهاد حکومت. اینها هستند که می توانند کارآمدی در یک کشور بهوجود بیاورند.
من براساس مطالعاتی که داشتم و براساس بررسیهایی که در مراکز مختلف تحقیقاتی در دنیا داشتم، با گفتگوهایی که با طیفهای مختلف نه در داخل بلکه در خارج هم داشتم، به این جمعبندی رسیدم. این یک جمعبندی علمی است و من نمیگویم که ریاضی است؛ بلکه میتواند تا اندازه قابل توجهی اتکای علمی داشته باشد. امروز در دنیا قدرت در سه قسمت تقسیم شده است؛ 60 تا 65 درصد بنگاههای خصوصی هستند، 25 تا 30 درصد نظامیان و امنیتیها هستند و 10 تا 20 درصد هم سیاستمداران هستند. یک زمانی بود، شارل دوگل بود. یک زمانی بود چرچیل بود. یک زمانی بود روزِولت بود. یک زمانی بود مائو بود. یک زمانی گاندی بود. جمال عبدالناصر بود. یک زمانی سیاستمداران همه کاره بودند. سیاستمداران بودند که خط و ربط کشورها را مشخص میکردند. امروز اگر کسی باهوش هست میرود در بخش خصوصی. امروز اگر کسی مهارت دارد به بخش خصوصی میرود نه به نهاد دولت. اگر کسی استعداد دارد و اگر کسی خوب درس خوانده باشد، به بخش خصوصی میرود تا اینکه تولید و نوآوری کند و از این طریق هست که بااستعدادترین، باهوشترین و توانمندترین افراد در دنیا در بخش خصوصی و در بنگاه های خصوصی متمرکز شدهاند. اینها هستند که در دنیا میتوانند تمرکز فکری ایجاد کنند.
توصیه می کنم تا می توانید بیوگرافی بخوانید. بیوگرافی بسیار مفید است و من از زمانی که دانشجو بودم، مرتب بیوگرافی خواندم که الان بالای 500 بیوگرافی را خواندم و یادداشت برداری کردم. چرا این را میگویم؟ نکتهی مشترکی که در بیوگرافیها یافتم، در میان افراد مختلفی که در زندگی (چه در سیاست، چه در کارآفرینی، چه در علم و چه در هنرمندی) موفق بودند، افرادی بودند که در زندگی تمرکز داشتند. به میزانی که تمرکز ذهنی و عملی یک فرد افزایش پیدا میکند، موفقتر است. حالا من این را به عهده خودتان میگذارم؛ شما جامعه ما را مطالعه کنید. سیاست خارجی ایران را مطالعه کنید. آن فلسفه اقتصادی موجود در کشور را مطالعه کنید. ببینید چقدر پخش است. ما از بولیوی رابطه داریم تا ویتنام. کشور سنگاپور اندازه شهر تهران است. 3.5 میلیون نفر جمعیت دارد و1.5 میلیون نفر بهترینهای دنیا در آنجا جمع شدند و دارند کار میکنند. 5 میلیون جمعیت، 370 میلیارد دلار جیدیپی و شفافترین و دقیقترین و سالمترین و بااتکاترین سیستم بانکی دنیا. از 193 کشور در 40 کشور سفارت دارد. 80 کشور هم در سنگاپور سفارت دارند. تمام جهان علاقهمند به بانکداری سنگاپور هستند. در میان شرکتها وقتی می خواهند به قرارداد نهایی برسند، اگر یک طرف پیشنهاد کند که کار بانکی ما در سنگاپور باشد، طرف مقابل می فهمد که این شرکت جدی است چون سیستم بانکداری سنگاپور شفافترین و بهترین در دنیاست. سنگاپور توانسته بهترینها را در حوزه فناوری و مهندسی و بازرگانی و صنعت در خودش جمع کند.
بخش نظامی و امنیتی برای حفظ امنیت کشورهاست. جالب این است که سیاستمداران در دنیا حداقل نقش را دارند و شما این را در رهیافت های آقای بایدن، آقای شولتز آلمان و همان طور ماکرون فرانسه می توانید ببینید. چند هفته پیش اتاق بازرگانی آلمان یک گزارشی به صدراعظم آلمان داد که اگر گاز وارداتی از روسیه به آلمان قطع بشود، صنعت آلمان در سال 2022 معادل 270 میلیارد دلار لطمه خواهد خورد و این برای صنعت و قدرت ملی آلمان جایز نیست و بعد میبینید که شولتز آن را تنظیم میکند نسبت به رابطهای که آلمان با روسیه دارد و یا خواهد داشت. تمام اروپاییها که شامل بوریس جانسون انگلستان هم میشود، به اوکراین رفتند اما رهبران آلمان و فرانسه نرفتند به خاطر اینکه بخش خصوصی اجازه نمیدهد که بروند.
من در خوبی یا بدی این موضوع صحبت نمیکنم بلکه در واقعیت است که بیان میکنم که آیندهی یک کشور در گرو کارآمدی بخش خصوصی است و اگر سیاستمداران متوجه این حقیقت بشوند، بعد می توانند با آنها شریک شوند. دیدگاه سنتی در رابطه با سازمان و مدیریت و نیروی انسانی چیست؟ که ما یک سیستم هرمی از بالا به پایین داریم؛ بالا تصمیم می گیرد و منتقل میکند به پایین یک سازمان و همه باید تبعیت کنند و این واژگانی است که الان در سازمانها و حفظ وضع موجود و مقاومت در برابر تغییر وجود دارد؛ اما اتفاقات مهمی در رابطه با سازمان و مدیریت منابع انسانی در دنیا صورت گرفته است.
الان در دنیا می گویند که ما یک واژه بیشتر نداریم و آن واژه «collaboration» است. من خیلی گشتم و خیلی وقت گذاشتم. خیلی تحقیق کردم و خیلی مشورت کردم که ببینم واژه دقیق فارسی برای collaboration چیست. حقیقت، پیدا نکردم. ذهن من این را میگوید؛ چون ما اهل collaboration نیستیم، فارسیاش را هم نداریم. مثل fact است. من در همهی نوشته های خودم واژه انگلیسی fact را استفاده میکنم چون من معتقدم فارسی ندارد. بله؛ در دیکشنری یک چیزهایی نوشتند، ولی آن معنی دقیق را ندارد.
Collaboration یعنی چه؟ collaboration یعنی وقتی من میخواهم تصمیم سازی بکنم، تا میتوانم مشورت کنم و تا می توانم مشارکت کنم و share کنم. وقتی شما share را در ذهنتان استفاده میکنید، به نظر من «مشارکت» پشتسر آن نمیآید. share کردن خیلی دقیقتر از مشارکت کردن است. اگر شما آن اصالت واژهی share کردن را بفهمید؛ share کردن با خانواده، share کردن داخل یک بنگاه، share کردن حکومت با مردم، share کردن اجزا دولت با همدیگر، یعنی به یک مجموعه فکر کردن .... این واژهی share، fact و collaboration مترادفهای فارسی دقیق ندارند به خاطر اینکه در فرهنگ عمومی ما اینها خیلی جایگاه ندارند به خاطر اینکه ما share کردن را جایی یاد نمیگیریم؛ نه در خانواده، نه در دانشگاه، نه در جامعه، نه در رسانهها، نه در گفتگوهای محتمل میان حاکمیت و عامه مردم. share کردن بسیار مقدس است و وقتی که شما بخش خصوصی ژاپن را میبینید که چطور اینها تصمیم سازی میکنند و با دولت همکاری میکنند، جامعه مدنی ژاپن می آید و دیدگاههایش با شرکتها مطرح میکند، شما اصالت یک جامعه زنده را میتوانید در آنجا ببینید یا در آلمان که به اعتقاد من از ژاپن هم جلوتر است. در یک جلسهای که بین استادان بود و خانم مرکل آمده بودند (چند سال پیش در داووس که من شرکت داشتم)، من از خانم مرکل پرسیدم که شما چطوری تصمیم سازی میکنید؟ شما به عنوان صدراعظم آلمان در طول روز دهها تصمیم باید بگیرید! ایشان گفت ضمن اینکه تمام کارهای کارشناسی در دفتر ما، در کابینه و در... انجام میگیرد و مشورتهایی که ما با پارلمان میکنیم، اما من در دفتر یک بخشی دارم فوقالعاده حرفهای و غیرسیاسی که اینها در رابطه با تمام موضوعات در آلمان افکارسنجی میکنند و اگر من بخواهم سیاستی را اعمال کنم و زیر آن را امضا کنم و برای اجرا بفرستم؛ آن دفتر باید به من بگوید که 80 درصد مردم آلمان این دیدگاه من را تایید میکنند. شما اینجا متوجه می شوید که چرا آلمان اقتصاد سوم جهان است.
یک بار هم من از آقای اشتاینمایر، رئیسجمهور آلمان پرسیدم که این روزها به چه مشغول هستید آقای رئیس جمهور؟ گفت مالیاتی که سال گذشته گرفته بودیم، زیاد آمد. همه هزینه ها را دادیم و مالیات زیاد آمد. اما دنبال لایحهای هستیم که بتوانیم این پول را به مردم برگردانیم. خب! این یعنی چه؟ یعنی ما انقدر با همدیگر همکاری میکنیم و share میکنیم و سرنوشت مشترک داریم؛ میتوانیم کارها را اینطوری پیش ببریم. چه حکومت، چه خانواده، چه بنگاه و چه جامعه اگر کار با collaboration پیش نبرد، نمیتواند موفق باشد. معنای دقیق collaboration در زبان انگلیسی چیست؟ یعنی من وقتی میخواهم تصمیم بگیرم دیگران را شریک بکنم، از نظرات آنها آگاه بشوم، چندین آپشن را در نظر بگیرم، تا میتوانم سرچ بکنم، اطلاعات دقیق دربیاورم و من نگاه نکنم که اگر رئیس یک بنگاهی هستم با زیر مجموعه نمی توانم صحبت کنم.
من چند سال پیش دعوت داشتم به اینکه بروم شرکت پاناسونیک را ببینم. قرار شد که به آنجا بروم و شرکت را ببینم و یک برنامهای هم گذاشته بودند که من رئیس شرکت را ببینم. در ذهن سنتیِ تاریخیِ استبدادی ما ایرانیان، من فکر کردم در این ساختمان به این بلندی حتما دفتر رئیس شرکت پاناسونیک در طبقه آخر است و بعد یک اتاق بزرگی رو به دریا است و بعد شما 5-6 تا اتاق را رد میشوید و درها باز میشود و بسته میشود و بعد به رئیس شرکت میرسید! به طبقه 2 رفتیم و بعد یک نفر که من را همراهی می کرد، از این طبقاتی بود که همه جا پارتیشن بود. در میان همهی آنهایی که کار میکردند، در یک دفتر بسیار کوچکی رئیس پاناسونیک نشسته بود. به من گفت چایی میخورید یا قهوه میخورید؟ و خودش بلند شد و برای من آورد. یکی از تشکیلات بزرگ الکترونیک جهان. Collaboration.
میدانید؟ آن اثر روانیای که دفتر رئیس شرکت در میان دیگران در پارتیشن است چقدر زیاد است. Collaboration یعنی اینکه شما هرمی فکر نمیکنید و روانشناسانه فکر میکنید. می گویید اگر من برای طرف مقابل جا باز کنم، او به بنگاه اهمیت خواهد داد. او برای بنگاه من جا باز می کند و به همین دلیل هم هست که الان چه میگویند؟ می گویند ما چه کار کنیم که به پرسنل در یک بنگاه انگیزه بدهیم تا اینکه با کارآمدی کار کنند، تا اینکه به بنگاه به عنوان خانه خودشان نگاه کنند. آن نگاه سنتی عمودی در بین رفته و الان نگاه افقی در دنیا مطرح است که میان رئیس بنگاه و پرسنل خیلی تفاوت نیست. شما باید این را مقایسه کنید با سیستمی که ما در آن زندگی می کنیم. تقریبا در همه نهادهایی که در کشور ما هست، در دانشگاهها و در ادارات و حتی در بخشی از بخش خصوصی ما، سیستم سیستمِ عمودی است، پرسنل آرزو میکند که بتواند رئیس یا مدیر شرکتی را ببیند. اگر شما با کشور آلمان آشنایی داشته باشید، می بینید نمایندگان مجلس در آلمان چقدر وقت برای حوزه انتخابی خودشان میگذارند. من در دو سه تا رفتم به عنوان یک کار مطالعاتی یک گوشه نشستم و نگاه کردم و گوش کردم. دیالوگ بسیار جالبی بین مردم و نمایندگان مجلس وجود دارد. بحث های بسیار محتوایی در رابطه با پروژهها و در رابطه با آینده؛ چون جامعه مطالعه میکند. جامعه آگاه است. جامعه انتظار دارد از کسی که مسوول است. اگر اسم هابر ماس، فیلسوف بزرگ آلمانی را شنیده باشید دیگر نهایت روشنفکری اروپایی برای بحث دموکراسی است. هابر ماس الان بالای 90 سالش است. تمام متونی که در طول عمرش تولید کرده، همه را میشود در یک جمله خلاصه کرد. هابر ماس میگوید که حکومت یک وظیفه بیشتر ندارد و آن این است که خواستههای مردم را عملیاتی کند. فقط و فقط یک هدف بیشتر نداشته باشد؛ یعنی اینکه حکومت دستورکار خودش را نمیتواند داشته باشد. حکومت دستور کار مردم را باید داشته باشد. اگر عامه مردم و افکار عمومی اولویتهایی دارند، باید آنها را مورد توجه قرار دهد حالا چه در بنگاه، چه در دولت، چه در میان مردم، چه در نهاد خانواده و هر جایی که قابل تصور هست.
بنابراین بازخوران بسیار جدی است؛ بازخورانی که میان مدیران و پرسنل وجود دارد؛ دائما در تماس بودن و دائما نظرات آنها را پرسیدن، اما نه به صورت مصنوعی و تصنعی بلکه به صورت واقعی یعنی پرسنل ببیند آن ایدهای را که مطرح کرده واقعا دارد عملیاتی میشود. آنجا انگیزه پیدا میکند. اتفاقا در نگاه جدید به نیروی انسانی در دنیا، میگویند که اگر یک فردی احساس رضایت در محیط کار خودش بکند، آن بر حقوقش تقدم دارد. با یک انگیزهی بالاتری آنجا کار میکند تا اینکه بخواهد دائما حقوقش افزایش پیدا کند. این است که بنگاه میتواند خانواده و نهاد خانوادهی دومی برای افراد باشد. آنجاست که تغییر ایجاد میشود. آنجاست که کارآمدی و پیشرفت و تغییر ایجاد می شود و افراد امیدوار میشوند به اینکه در آینده تغییر حرکت بکند.
یک اصطلاحی هست؛ میگویند پرسنل و سازمان در دنیا حالت «اوبر» پیاده کرده است. اوبر به چه صورت است؟ یا اسنپ در کشور ما؟ یعنی اینکه یک شرکتی میآید با یک فردی قرارداد میبندد و می گوید هر وقت که وقت کردی میتوانی مسافری را ببری به مقصد برسانی؛ اما ما با همدیگر چارچوب داریم و آن چارچوب مقررات بین ما را تنظیم می کند. بنابر این شما آزاد هستید محیط خودت را و اولویتهای خودت را مشخص کنی، اما ما با همدیگر چارچوبی داریم که به طرف آن چارچوب حرکت کنیم. یعنی چه؟ یعنی اینکه کار شما چیست؟ کار شما میتواند متغیر باشد و می تواند توسط خود شما تنظیم شود.
گوگل آمده به پرسنلش گفته در طول روز و هفته که شما برای من کار می کنید، 80 درصد آن کارهایی هست که شما علاقهمند هستید و من با شما قرارداد بستم انجام دهید، 20 درصد شما خودت کار خودت را مشخص کن و 20 درصد به فکر گوگل باش. و خود گوگل اعلام کرد اکثر ایدههای جدید در گوگل در آن 20 درصد پرسنل که آزاد بودند، تولید شد. این نگاه به پرسنل که شما دستتان باز است، که شما 20 درصد از وقت روزتان را به فکر شرکت باشید؛ حالا ممکن است یک ماه هیچ ایدهای از آن تولید نشود، اما ماه های بعد تولید شود.
بنابراین ایده قدیمی مدیریت و سازماندهی و نیروی انسانی که براساس یک واژه طراحی میشد و آن «کنترل» بود، آن تبدیل به تصمیمسازی های جمعی شده است. اگر در یک بنگاه یک نفر تصمیم بگیرد، خیلی اشتباه می کند اما اگر در یک بنگاه با هم تصمیم بگیرند و اشتباه کنند، سریعتر میتوانند خودشان را اصلاح کنند. اگر در یک کشور یک نفر تصمیم بگیرد، ممکن است خیلی اشتباه بشود اما اگر در یک کشور با هم تصمیم بگیرند، سریعتر اشتباهات را جبران میکنند. الان آمریکا فهمیده که نمی شود رفت در یک کشور دیگری یک حکومت بنا کرد. حمله به عراق و افغانستان اشتباه بود. علنا میگویند. صدها کتاب و مقاله نوشته شده، به همین دلیل هم دنبال این مساله نیستند چون جمعی تصمیم گرفتند و اشتباه گرفتند، جمعی تصمیم گرفتند و اصلاح کردند. زمانی که جمعی تصمیم گرفته می شود، شما خیلی سریع به اصلاح میرسید ولی زمانی که یک فرد اشتباه بکند، حاضر نیست اشتباه خودش را جبران کند. اصرار میکند که حرف من درست بوده است.
آنچه که لازم هست انجام شود این است که ما نگاهمان را به انسان تغییر دهیم. نگاهمان را به زن تغییر دهیم. نگاهمان را به دانش تغییر دهیم. دانش نزد همگان است و با هم تصمیم بگیریم. این مبنای تحول تئوریک و پارادایمیک در موضوع مدیریت نیروی انسانی، به کار گرفتن ردهبندیهای مختلف یک سازمان و نهتنها در این چارچوب بلکه در کلیت یک جامعه هست. Collaboration یک واژهای است که مجموعهی این مسائل را در خودش جمع میکند و به تصمیمگیریها و مشورتهای جمعی اصالت میدهد.
مطالب مرتبط