فرض کنید یک فرد دارای چارچوب‌‌های ذهنی قوی ولی تثبیت‌شده باشد. ویژگی این چارچوب‌‌ها این است که نه زمان‌مند هستند و نه مکان‌مند. 
توسعه فدای بقا

این چارچوب‌‌ها تثبیت‌شده هستند و در زمان‌های مختلف و در مکان‌‌های مختلف به‌طور یکسان عمل می‌‌کنند. مثلا فرض کنید این فرد یک باور اقتصادی داشته و اصرار داشته باشد در زمان‌ها و مکان‌‌های مختلف این باور درست است.

طبیعی است این فرد با هر تغییر در محیط دچار اصطکاک و چالش می‌‌شود و بیشتر تلاش می‌‌کند ببیند چرا شرایط اقتصادی آن‌طور که باور دارد نیست و به جای انطباق با شرایط دنبال این است که چرا شرایط این‌گونه شده است. این تثبیت‌‌شدگی می‌‌تواند در دولت‌ها نیز اتفاق بیفتد. وقتی دولت‌ها و حکومت‌‌ها به کارکرد اقتصاد با پیش‌‌فرض‌‌های پیشینی اعتقاد دارند، به‌طور طبیعی قدرت چرخش خود را با تغییر شرایط از دست می‌‌دهند. بنابراین می‌‌توان گفت یکی از الزامات غیراقتصادی تحول اقتصادی (که می‌‌توانیم آن را رشد بلندمدت یا توسعه اقتصادی نام ببریم) در هر کشور، انعطاف‌‌پذیری سیاستگذاران کلان کشور است. زمانی که این انعطاف‌‌پذیری یا تاب‌‌آوری وجود نداشته باشد، سیاست‌‌های اقتصادی در باورهای نازمان‌مند و نامکان‌مند گیر می‌‌کنند. در این شرایط سیاستگذاران در شرایط متغیر از سیاست‌‌‌‌های ثابت استفاده می‌‌کنند. همین مساله موجب می‌‌شود اشتباهات تکرار شود و اشتباهات زمانی تکرار می‌‌شود که یک باور پیش‌فرض پشت سیاست‌‌های اقتصادی باشد.

مثلا اگر سیاستگذاری معتقد باشد که «کنترل» ابزار قدرتمند تعادل اقتصادی است، برایش فرقی نمی‌‌کند که زمان جنگ باشد یا صلح و یا زمان بحران باشد یا دوران بهبود اقتصادی. او فقط می‌‌فهمد که سیاست موثر در هر شرایطی، سیاست‌‌های کنترلی است. در چنین شرایطی وقتی شرایط تغییر می‌‌کند، سیاست قبلی جواب نمی‌‌دهد و سیاستگذار مبهوت می‌‌شود که چه اتفاقی در حال رخ دادن است. وقتی تحلیلش با سیاست کنترلی قفل ‌شده است، او به‌ناچار نیاز به دشمن دارد تا عدم توفیق را به این دشمن منسوب کند و خود را از مشکلات موجود توجیه و در نهایت رها کند. بنابراین تثبیت‌شدگی و نداشتن انعطاف‌‌پذیری و تاب‌آوری نیاز به دشمن دارد. این دو همیشه با هم می‌‌آیند. این عارضه بعد از انقلاب کماکان وجود داشته و در دورانی ضعیف و در دورانی قوی شده است.

اقتصاد ایران با تاکید بر نرخ رشد اقتصادی و جهش اقتصادی و مفاهیمی مشابه درصدد بود تحرکی به اقتصاد بدهد. در دورانی موفقیت‌‌هایی به ‌وجود آمد و در زمان‌هایی این موفقیت رنگ باخت. از سال ۱۳۸۶ تقریبا می‌‌توان گفت که اقتصاد رشدیابنده، توسعه اقتصادی و رشد بلندمدت اقتصادی و مفاهیمی همچون رقابت‌‌پذیری در پهنه اقتصاد جهانی از ادبیات سیاستگذاران ما خارج شد. این تحولات زمانی اتفاق افتاد که بر باورهای اقتصادی پیش‌‌فرض و پیشینی تاکید زیادی شد و همین تاکیدها و اصرارها موجب شد اقتصاد نتواند با تغییرات محیطی و مخصوصا تغییرات سریع در نظام‌‌های اقتصادی بین‌‌المللی و تغییرات مستمر و شتابان تکنولوژی همگام شود. این شرایط موجب شد سیاست‌‌های اقتصادی نتواند تغییرات شتابان محیط را ببیند و در پی آن چالش‌‌های اقتصادی و اجتماعی سرعت گرفت.

این باورهای ثابت نه تنها ما را از رقابت‌‌های بین‌‌ا‌‌لمللی دور می‌‌کند، بلکه اقتصاد و سیاستگذاری اقتصادی را به یک مقاومت تبدیل می‌‌کند. به همین دلیل به‌تدریج نیروهای سیاسی و اقتصادی صف‌‌آرایی می‌‌کنند. عده‌‌ای همواره خواستار تغییر سیاست‌‌های اقتصادی هستند و عده‌‌ای در سایه این سیاست‌‌های ثابت و پیشینی، دنبال منافع خود هستند. یعنی به موازات شکل‌‌گیری مقاومت‌‌های داخلی، فساد و رانت‌‌جویی هم رشد می‌‌کند. نتیجه این مکانیسم قربانی شدن رشد اقتصادی بلندمدت و شکل‌‌گیری نظام رانت‌‌گیری و تشدید بحران‌‌های اقتصادی می‌‌شود و حاصل این بحران‌‌ها نیز گسترش کنترل در اقتصاد برای حفظ و بقای سیستم اقتصادی است. به یک تعبیر توسعه فدای بقا می‌‌شود. برای حل این مساله تحول اساسی در سیاست‌‌های اقتصادی بسیار ضروری است؛ ولی این سیاست‌‌های اقتصادی زمانی می‌‌تواند اثربخش و پیش‌برنده باشد که یک بستر سیاستگذاری انعطاف‌‌پذیر و تاب‌‌آور را در حمایت از خود داشته باشد. فقدان این بستر همان عاملی است که ما را از رشد بلندمدت و توسعه غافل کرده است.

منبع: دنیای اقتصاد


دکترمرتضی ایمانی‌‌راد

مطالب مرتبط



نظر تایید شده:0

نظر تایید نشده:0

نظر در صف:0