🔻روزنامه ایران
📍 معادله منطقه علیه امریکا
✍️ سیدهادی سید افقهی
گمانهزنیها و نظریههای متعارض درخصوص خروج امریکا از منطقه غرب آسیا، گاهی به حد تناقض میرسد.
گمانه نخست این است که امریکا با این همه لشکرکشی و احداث پایگاههای نظامی زمینی، هوایی و دریایی و همچنین نیروهای متراکمی که در اطراف آن منتشر کرده، به این زودیها قصد خروج از این منطقه سرشار از ثروتهای خدادادی و برخوردار از مناطق و موقعیتهای سوقالجیشی بسیار حساس را ندارد. وجود تنگههای مالاگا، هرمز و بابالمندب و گذرگاههای آبی مهم بینالمللی و مسیرهای خروج نفت و گاز و دیگر منابع سبب شده که به این سادگی و یا حداقل به این زودی امریکاییها قصد خروج از منطقه را نداشته باشند.
گمانه دوم -به اعتقاد برخی تحلیلگران- این است که امریکاییها خود را برای رویارویی با اژدهای زرد آماده میکنند. هیمنه و سلطه چین بر اقتصاد دنیا و گذرگاههای مهمی همچون جاده ابریشم، امریکا را وادار میکند تا جابهجاییهایی را در منطقه غرب آسیا به ضرورت انجام دهد. بحران آینده امریکا بعد از جنگ اوکراین، تایوان و منطقه پاسیفیک و شرق چین است. مقامات عالیرتبه امریکایی همچون نانسی پلوسی و هیأتهایی از سوی کنگره امریکا برای آنکه بهانهای دست چینیها علیه دولت بایدن ندهند به عنوان نمایندگان رژیم امریکا مرتباً از تایوان دیدار میکنند. پر واضح است که امریکاییها با تقسیم وظایفی که برای هم تعریف کردهاند، چنین اقدامات تحریکآمیزی را برای چینیها رقم میزنند. چینیها هم ساکت ننشسته و مانورهای نظامی خود را به اطراف تایوان به حرکت درآوردهاند. از این رو برخی معتقدند که پس از جنگ اوکراین، امریکا مجبور خواهد شد که برخی از نیروهای خود را از منطقه غرب آسیا به سمت دریای چین منتقل کند.
حال باید دید که جایگاه ایران در بین چنین رقابتهای اقتصادی، راهبردی، امنیتی و نظامی کجاست؟
مسأله ایران، دو موضوع قدیم و جدید است. «قدیم» به قدمت انقلاب اسلامی و قبل از آن و «جدید»، پس از پیروزی سال ۵۷ مردم ایران.
تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، امریکاییها نسبت به ایران و قدرت و جایگاه و ثروت خدادادی کشورمان «حساسیت» خاصی داشته و خواهان زیر سلطه قرار دادن کشورمان بودهاند. پس از پیروزی انقلاب این حساسیت تبدیل به «خصومت» شد و رژیم تروریست امریکا به انحای مختلف آسیبهای زیادی را علیه ما اعمال کرد که تاکنون هم ادامه دارد.
یکی از اقداماتی که امریکا به زعم خود میخواهد در تثبیت جبهه ضد ایرانی حتی در صورت خروج خود از منطقه انجام دهد، ایجاد یک ائتلاف ضد ایرانی و یا بهتر است بگوییم موازنه امریکایی و استکباری در منطقه با همپیمانان خود در مقابل محور مقاومت به رهبری جمهوری اسلامی ایران و دیگر کشورها و سازمانهایی است که با ایران دوست و همپیمان هستند.
تحرکات امریکا مسأله جدیدی نیست. این تحرکات با دقت و حساسیت زایدالوصفی تحت مراقب مقامات نظامی و امنیتی و سیاسی ایران قرار دارد. برخلاف آنچه که تصور میرود کشورهایی تا لبه پرتگاه میروند و بازی با آتش را با امریکا تجربه میکنند اما در نهایت رفتار دیگری از خود نشان میدهند. همین حالا، برخی از کشورهای حوزه خلیج فارس که در رأس آن عربستان سعودی و امارات قرار گرفتهاند، تمایل دارند که به سوی ایران بیایند و سفارتخانههای خود را بازگشایی کنند و به مرور زمان روابط ثابت و پایداری را شاهد باشند. این تصمیم برخلاف روند متصور همگان است. کشورهای منطقه دیگر دستوربردار فرامین امریکا نیستند. امریکا مرحله افول را تجربه میکند و شرایط افغانستان، سوریه و عراق شاهد همین مدعاست.
رژیم اسرائیل هم در اخذ سیاستهای خود در این راستا شکست خورده است. گرچه مقامات این رژیم برای عادیسازی روابط، گسترش منطقه نفوذ و ایجاد موازنه جدید در مقابل ایران و محور مقاومت در حال تلاش هستند اما این خواستهها، طبق توقعاتشان محقق نشده است. آنان حتی توقع داشتند که با سفر اخیر بایدن به منطقه غرب آسیا، حداقل عربستان سعودی عادیسازی روابط خود با رژیم صهیونیستی را شروع کند که این امر هم محقق نشد تا ضربه معنوی بزرگی به اسرائیل و بایدن وارد شود.
در همان روزها، سر و صدای بسیار زیادی هم مبنی بر ایجاد مجموعه دفاعی هوایی تحت عنوان ناتوی عربی به پا شد که این هم محقق نشد و خیلی از کشورهایی که از آنان به عنوان عضو ناتوی عربی یاد میشد توبهنامه نوشته و اعلام برائت کرده و برای مقامات کشور ما پیغام دوستانه فرستادند.
سیاست ثابت و قاطع جمهوری اسلامی ایران در مقابل خطرات احتمالی امریکا مثال زدنی است. امریکاییها خیلی از اوقات میگویند که اگر پای میز مذاکره با ایرانیها به توافق نرسیم، گزینههای دیگری را ممکن است به کار بگیریم. گزینهها نوعاً یا فشار روانی و جنگ تبلیغاتی است و یا فشار امنیتی و عملیات تروریستی. علیرغم لاف در غریبی مقامات و سیاستمداران این دو رژیم، بحث جنگ نظامی باز و گسترده نه در دستور کار امریکاییها قرار دارد و نه از سوی صهیونیستها قابل اجرا شدن است.
امریکا درصدد برافروختن جنگ علیه ایران نیست. چون بخوبی میداند که با این کار کل منطقه در آتش خواهد سوخت. در چنین شرایطی که بشدت نیازمند آرامش منطقه برای خروج سالم نفت و گاز از آن است، بعید به نظر میرسد که به فکر حمله نظامی به ایران باشد.
اما چنین شرایطی به ما اجازه نخواهد داد که بنشینیم و مانورهای مرتب آنها را نظاره کنیم. در مقابل تحرکات و تهدیدات آنان، باید آمادگی رزمی و دفاعی و حتی تهاجمی خود را حفظ کنیم. ما در یک جنگ ترکیبی به سر میبریم و هرکدام از جبهههای جنگ ترکیبی مقتضیات خاص خود را میطلبد که مهمترین آنها بحث آمادگی رزمی است. همین ایام شاهد مانور زمینی بسیار عظیم ارتش ایران هستیم و پیش از آن هم مانور پهپادی و دریایی را به اجرا درآوردهایم. ما در مقابل دشمن نباید کم بیاوریم و باید نشان دهیم که برای هرگونه خطر آمادگی کامل داریم.
به همه همسایگانی که میزبان پایگاههای نظامی امریکا هستند میگوییم که امریکاییها روزی از این منطقه کوچ خواهند کرد و یک روز رژیم صهیونیستی نابود خواهد شد، ولی مقدرات ما و شما چه به لحاظ سرزمینی و چه به لحاظ راهبردی و امنیتی این است که باید کنار هم زندگی کنیم. پس بیایید معادلهای را تعریف کرده و مساحت مشترکی را تعیین کنید تا هم ما و هم شما در آرامش باشیم. راهی برای خدمت به مردم منطقه طراحی کنیم.
🔻روزنامه کیهان
📍 نه فقط جزایر سهگانه بلکه بحرین هم متعلق به ایران است
✍️ حسین شریعتمداری
در پی انتشار بیانیه ضدایرانی وزرای خارجه اتحادیه عرب و کمیته خودخوانده ۴ جانبه شورای همکاری خلیجفارس که در آن آرزوهای برباد رفته اسرائیل را به زبان عربی ترجمه کرده بودند، برادرانمان در خبرگزاری فارس، یادداشت نگارنده در کیهان تیرماه ۱۳۸۶ را که پاسخی مستند به ادعاهای مشابه سران دست نشانده شورای یاد شده بود، بازنشر دادهاند. ضمن ارج نهادن بر ابتکار عمل بهجای خبرگزاری فارس، ستون یادداشت امروز کیهان را به انتشار مجدد یادداشت روز مورد اشاره که با عنوان
«آواز کوچه باغی» منتشر شده بود، اختصاص میدهیم. بخوانید!
«آواز کوچه باغی» اصطلاح شناخته شدهای در فرهنگ قدیم تهران است و در مواردی به صورت ضربالمثل درآمده است. به گفته قدیمیترها -که امروزه تعدادشان زیاد نیست- در آن سالهای نهچندان دور که تهران شهر خلوتی بود و پاسی از شب گذشته، سکوت همه جا را فرا میگرفت. افرادی که به هر علت، ناچار بودند در ساعات پایانی شب از کوچههای تاریک و خلوت عبور کنند و احیاناً از تاریکی و خلوتی میترسیدند برای غلبه بر ترس با صدای بلند زیر آواز میزدند. این آوازها به آواز کوچه باغی معروف بود -یا یکی از انواع آوازهای کوچه باغی بود- و هنگامی که صدای عابری به این آواز بلند میشد و چهچهه پایانی آن با کلماتی مانند حبیب من... عزیز من... امان امان و... در فضا میپیچید، برخی از اهالی محل که دل و دماغ بیشتری داشتند و انگیزه رهگذر آوازهخوان را میشناختند، سر از پنجره بیرون میآوردند و با جملاتی نظیر دمت گرم!... دارمت! و... با او همراهی میکردند، یعنی اینکه نترس! خوف نکن! ما بیداریم...
پنجشنبه هفته گذشته وزرای خارجه، دفاع و امنیتی کشورهای عضو شورای همکاری خلیجفارس در پایان اجلاس سه روزه خود در ریاض، بار دیگر- و به روال چند ساله اخیر- با صدور بیانیهای از ادعای مالکیت امارات متحده عربی بر جزایر سهگانه تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی حمایت کردند و از جمهوری اسلامی ایران خواستند از طریق مذاکره به اختلافات موجود درباره مالکیت این سه جزیره پایان دهد!
کشورهای عضو شورای همکاری خلیجفارس -عربستان، کویت، امارات عربی متحده، بحرین، قطر و عمان- که سابقه تشکیل هیچیک از آنها
به ۱۰۰ سال نمیرسد، به خوبی از حاکمیت قطعی ایران بر جزایر سهگانه و اسناد این حاکمیت بلامنازع باخبرند و حتی در دورترین افقهای ذهن خویش هم نمیتوانند تصور روزی را داشته باشند که این حاکمیت کمترین خدشهای پیدا کند، بنابراین انگیزه آنها از تکرار این ادعای واهی و بیاساس هرچه باشد، احتمال خروج این سه جزیره از حاکمیت ایران نیست. پس ماجرا چیست؟
برای پاسخ به این سؤال، ابتدا باید به اسنادی که حاکمیت قطعی ایران بر جزایر سهگانه را نشان میدهد اشاره کرد؛
۱- علاوهبر نقشههای متعددی که از دوران یونان باستان
-قبل از میلاد مسیح(ع)- برجای مانده و در آنها از تمامی جزایر خلیجفارس با عنوان بخشی از سرزمین ایران یاد شده است، در سدههای اخیر نیز تمامی نقشههای رسمی که از سوی کشورهایی نظیر انگلستان، فرانسه، روسیه، پرتغال، اسپانیا و... تهیه شده و به عنوان اسناد رسمی نگهداری میشوند، جزایر خلیجفارس- از جمله سه جزیره تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی- را بخشی از خاک ایران دانستهاند. از جمله دولت انگلیس که بیش از دو سده در منطقه حضور داشته و در مواردی نیز با دولتهای وقت ایران درگیر بوده است، در مجموع ۲۳ نقشه رسمی از منطقه تهیه کرده که در تمامی آنها- بدون استثناء- جزایر سهگانه متعلق به ایران است.
۲- در سال ۱۸۳۰ کاپیتان جی.بی.بروکس G.B.BRUCKS از سوی کمپانی هند شرقی -وابسته به دولت استعماری انگلیس- نقشهای رنگی از خلیجفارس تهیه میکند. در این نقشه رنگی که نسخههایی از آن در وزارت خارجه انگلیس و مخزن اسناد سازمان ملل متحد نگهداری میشود، ۳ جزیره تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی به رنگ خاک ایران ترسیم شده است. کاپیتان بروکس نزدیک به ۱۲ سال برای تهیه این نقشه در منطقه خلیجفارس بود.
۳- در سال ۱۸۳۵ «ساموئل هنل» از سوی دولت انگلیس مأمور تعیین حدود کشورها در خلیجفارس میشود. هنل در نقشه خود یک خط فرضی در آبهای خلیجفارس ترسیم میکند که جزایر سهگانه در قسمت فوقانی -شمالی- این خط فرضی قرار داشته و متعلق به ایران دانسته شده است.
۴- در ژانویه سال بعد - ۱۸۳۶- سرگرد «موریسن» جانشین ساموئل هنل، مأموریت او را پی میگیرد و پس از مذاکره با شیوخ خلیجفارس نقشهای که به تأیید آنها رسیده بود را تهیه میکند. در این نقشه، جزایر سهگانه در عمق بیشتری از قلمرو ایران قرار گرفته است.
۵- در سال ۱۸۸۱ نیروی دریایی انگلیس بار دیگر نقشهای از منطقه خلیجفارس تهیه میکند که در آن جزایر سهگانه و خاک ایران، رنگ مشترکی دارند.
۶- در سال ۱۸۸۶ دایره اطلاعات دولت انگلیس نقشه ایران را با رنگ یکسان جزایر و خاک ایران تهیه کرده و در ۱۲ ژوئن همان سال این نقشه از سوی وزیر مختار انگلیس در تهران به ناصرالدینشاه تحویل میشود.
۷- در سال ۱۹۰۸، دولت ایران امتیاز استخراج خاک سرخ -سنگ آهن- ابوموسی را به ونگهاوس آلمانی میدهد که دولت انگلیس به دلیل تیرگی روابط خود با آلمان، به ایران اعتراض میکند، دولت انگلیس در اعتراض خود خواهان کسب امتیاز استخراج خاک سرخ برای شرکتهای انگلیسی است یعنی تاکید بر حاکمیت ایران...
و از دهها سند دیگر، از جمله احکامی که دولتهای وقت ایران برای انتصاب حکام -استانداران- خود در بندرلنگه -که شبه جزیره یاد شده بخشی از آن بوده است- صرفنظر میکنیم.
۸- اصلیترین -و تنهاترین- سندی که امارات برای اثبات ادعای خود ارائه میکند نامهای است که شیخ یوسف فرماندار ایرانی بندرلنگه در سال ۱۸۸۲ به شیخ حمید القاسمی حاکم رأسالخیمه مینویسد و در آن به عنوان تعارف و ابراز ادب -که آن هنگام بسیار متداول بوده و در بسیاری از نامههای مشابه دیده میشود- نوشته بود؛ ابوموسی از آن شماست (در خدمت شما هستیم!)
نکته درخور توجه این که شیخ یوسف در ادامه همین نامه خطاب به حاکم رأسالخیمه مینویسد «بلد لنجه بلدکم» یعنی شهر بندرلنگه هم شهر شماست و عجیب آن که اماراتیها وقتی به این نامه استناد میکنند جمله اخیر را که به وضوح نشان میدهد جمله قبلی فقط یک تعارف بوده است، حذف میکنند!
۹- در حقوق بینالملل و قوانین مربوط به مرزها و سرزمینها، حاکمیت یک کشور بر یک منطقه از چند راه به اثبات میرسد. از جمله «مالکیت تاریخی»، حاکمیت مؤثر -یعنی افراشته بودن پرچم، نصب حکام، حضور نیروی نظامی و...- که تمامی این ملاکها و معیارهای حقوقی از حاکمیت قطعی ایران بر جزایر سهگانه حکایت دارند.
۱۰- در میان کشورهای عضو شورای همکاری خلیجفارس، همراهی بحرین با سایر کشورهای عضو، حساب جداگانهای دارد، زیرا بحرین بخشی از خاک ایران بوده است که در جریان یک زدوبند غیرقانونی میان شاه معدوم و دولتهای آمریکا و انگلیس از ایران جدا شده است و امروزه اصلیترین خواسته مردم بحرین بازگشت این استان جدا شده از ایران به سرزمین اصلی و مادری آن، یعنی ایران اسلامی است و بدیهی است که این حق مسلم ایران و مردم استان جداشده آن نباید و نمیتواند نادیده گرفته شود.
۱۱- و اکنون با توجه به اسناد یاد شده که از حاکمیت قطعی و بلامنازع ایران بر جزایر سهگانه حکایت میکند، باید به این پرسش بازگشت که انگیزه اصلی کشورهای عضو شورای همکاری خلیجفارس از طرح ادعای واهی حاکمیت امارات بر جزایر سهگانه چیست؟ و آیا این ادعا میتواند غیر از وحشت آنان از زلزلهای که انقلاب اسلامی بر حکومتهای قرون وسطایی و غیرقانونی آنها انداخته است علت دیگری داشته باشد؟
تمامی دولتهای یاد شده با دخالت مستقیم قدرتهای استکباری شکل گرفتهاند و مردم کمترین دخالتی در تعیین دولت، سیاستگذاریها و تصمیمسازیهای آن نداشته و ندارند. از سوی دیگر تمامی دولتهای عضو این شورا در میان مردم خود به همکاری با رژیم صهیونیستی -و دستکم بیتفاوتی در مقابل جنایات این رژیم علیه مردم مظلوم فلسطین- متهم هستند. حاکمان دولتهای یاد شده به خوبی میدانند که در عصر بیداری اسلامی -با الگوی انقلاب اسلامی- حاکمیت یک خانواده بر سرنوشت مردم و غارت ذخایر ملی، امکانپذیر نیست و از آنجا که لرزه منجر به فروپاشی رژیمهای غیرقانونی خود را ناشی از الگوی جمهوری اسلامی ایران میدانند - و در این مورد حق دارند!- دشمنی با ایران اسلامی را بهعنوان یکی از اهداف استراتژیک خود برگزیدهاند... و چه گزینه خطرناکی، نه برای ایران که برای ادامه حاکمیت خودشان.
🔻روزنامه اطلاعات
📍 دست به دست شدن نخست وزیری!
✍️ ابوالقاسم قاسم زاده
در انگلیس ظرف چند روز دو تحول در صدر اخبار این کشور قرار گرفت. خبر نخست، دست به دست شدن مسئولیت نخست وزیری با استعفای «بوریس جانسون» در درون «حزب محافظه کار» (حزب حاکم کنونی در انگلیس) بود. «خانم لیز تراس» وزیر خارجه دولت قبلی(جانسون) در پی اعلام نتایج رأیگیری در درون حزب محافظ کار به عنوان رهبر جدید حزب و نخست وزیر انگلیس انتخاب شد. براساس نتایج انتخابات درون حزبی برای رهبری حزب محافظه کار و جایگزین نخست وزیری پس از استعفای «جانسون»، «خانم لیز تراس» ۸۱ هزار رأی اعضای حزب را به دست آورد در حالی که آخرین نظرسنجی اعلام شده در انگلیس نشان میدهد که حداکثر ۱۲ درصد از شهروندان انگلیس معتقدند «تراس» نخست وزیر جایگزین «جانسون» میتواند نخست وزیری «خوب» یا «عالی» برای انگلیس و شهروندان آن باشد. براساس این نظرسنجی اکنون، ۵۲درصد از شهروندان انگلیس باور دارند که او نخست وزیری «ضعیف» یا «فاجعهبار» برای کشورشان خواهد بود. مهمترین مشکل یا بحران در انگلیس دو محور اصلی در میان دیگر محورهای نارضایتی عمومی مردم از حاکمیت را دارد. اول، بحران معیشتی برای عموم مردم و به هم ریختگی اقتصادی در این کشور است. به همین علت در اولین سخنرانی نخست وزیر جدید «خانم تراس» فوراً وعده داد و گفت:«نظام مالیاتی کشور را به سود اقشار متوسط و کم درآمد جامعه، تصحیح خواهد کرد.» اما عموم مردم انگلیس از کارنامه و گذشته فعالیتهای سیاسی ـ اجتماعی لیزتراس نخست وزیر جدید و نوسانات آن از چپ تا راست، آگاهی دارند. روزنامه واشنگتن پست او را یک سیاستمدار «مدام در تغییر روش به اشکال گوناگون» خوانده است؛ نخست وزیر جدید انگلیس تا به حال بارها نظرات خود را درخصوص مسائل حساس و حیاتی تغییر داده است. او در جوانی از هواداران حزب لیبرال دموکرات برای استقرار نظام جمهوری در انگلیس بود. اما تراس در مسیر زندگی سیاسی خود بارها نظراتش را درخصوص مسائل حساس و حیاتی تغییر داده است. او در سالهای اخیر به عضویت حزب محافظه کار درآمد و پلههای ترقی را در این حزب و دولت محافظ کار از زمان «دیوید کامرون» نخست وزیر اسبق محافظ کار انگلیسی طی کرد که طراح فروپاشی حاکمیت «قذافی» در لیبی بود و از آن موقع تاکنون این کشور در هرج و مرج اجتماعی و سیاسی رها شده است. نخست وزیر جدید انگلیس در کارنامه تجربههای سیاسی خود همواره چرخش از چپ تا راست را داشته است. در دوره وزیر خارجه بودن او در دولت جانسون، او را وزیر خارجه نامحبوب میان اروپاییها نامیدند.
«به عنوان یک وزیر امور خارجه، تراس کسی بود که در ناتو به عنوان نماینده خوب، یک متحد قابل اتکا و همچنین یکی از جدیترین حامیان اوکراین شناخته میشد. مواضع سختگیرانه علیه روسیه و رئیس جمهوری آن کشور ولادیمیر پوتین از او یک چهره ضد روسی ساخته است و تراس نیز به خوبی در مقاطع حساس نظیر تلاش برای تحریم الیگارشهای روس نقش خود را ایفا کرد. رهبران اتحادیه اروپا، نگاه متفاوتی به او دارند. کارلاآدام و ویلیام بوث در تحلیلی مشترک نوشتهاند. «از نگاه رهبران اتحادیه اروپا او یک چهره ضد اروپایی فرصت طلب است که به قدرت رسیدنش میتواند روابط بریتانیا و اروپا را در دوره پسابرگزیت بدتر کند.»
لیزتراس نخست وزیر جدید و دست به دست شده در دوران حزب محافظ کار، مواضع ضد مقاومت در خاورمیانه دارد و خود را از هواداران سرسخت رژیم صهیونیستی و جریان صهیونیستها در لندن و نیویورک میخواند و مخالف برجام و او همواره در راستای مواضع اسرائیلیها درباره پرونده انرژی هستهای ایران در برجام حرکت میکند!
و اما خبر دوم، فوت ملکه انگلیس و جایگزینی او با «چارلز» فرزند ارشدش به عنوان پادشاه بریتانیا است. هنوز معلوم نیست پادشاه جدید انگلیس با نخست وزیری «لیزتراس» برای آینده کشورش چه نگاهی را ظهور و بروز خواهد داد، اما او در گذشته مطالعات اسلامی و به خصوص عرفانی داشته و از علاقهمندان به مولانا و مثنوی معنوی است. سفر او به ایران در زمان زلزله بم و بازدید از بم زلزله زده و تجلیل او از تاریخ فرهنگی ایران زمین، نشان میدهد که آگاهی خوبی از مجموعه منطقه خاورمیانه دارد. به خصوص که رژیم صهیونیستی و صهیونیستهای مقیم در لندن و نیویورک که از انتخاب «چارلز» به پادشاهی چندان خوشحال نیستند و از دیروز در برخی از نشریات خاص که با جریان مالی صهیونیستها اداره و مدیریت میشود، «چارلز» پادشاه جدید انگلیس را «زنباره» معرفی و توصیف کردهاند که تعادل اخلاقی ندارد!
در چنین گذر واقعیت و تحول در انگلیس، چه در درون این کشور به خصوص در تلاطم مشکلات معیشتی برای بسیاری از اقشار متوسط و ضعیف جامعه انگلیس و گذر بحرانهای گوناگون در مجموعه کشورها اروپایی و در اتحادیه اروپا هم نخستوزیر چدید و هم ضعیف جدید با مشکلات گوناگونی مواجه هستند. در نقد یکی از روزنامههای صبح تهران آمده است: «لیزتراس نخست وزیر جدید بریتانیا دولت را با شرایط خوبی از بوریس جانسون تحویل نمیگیرد او در حالی کار خود را آغاز خواهد کرد که جنگ روسیه علیه اوکراین نه تنها چالشی جدی برای سیاست خارجی بریتانیاست، بلکه با تأثیرگذاری مستقیم روی اقتصاد بریتانیا شرایط را برای لندن در دوره پسابرگزیت سختتر میکند. او همچنین وارث طیف وسیعی از مشکلات اقتصادی و سیاسی از جمله قیمت بالای انرژی، تورم فزاینده و رکود اقتصادی است.
براساس آخرین اعلام مرکز آمار بریتانیا که روز ۱۷ آگوست انتشار یافت، نرخ تورم سالانه در ماه جولای به ۱ر۱۰ درصد رسیده است؛ این اولین باری است که بعد از حدود ۴۰ سال این کشور شاهد تورم دورقمی است. بریتانیا همچنین اولین اقتصاد بزرگ جهان است که تورم دو رقمی را تجربه میکند. هفته گذشته گلدمن ساکس هشدار داد تورم انگلیس ممکن است از ۲۰درصد نیز فراتر برود. بانکداران گلدمن ساکس معتقدند که اگر قیمت بنزین همچنان در سطوح بالا باقی بماند، نرخ تورم سالانه در بریتانیا در اوایل سال آینده میتواند از ۲۰درصد هم بیشتر شود. گلدمن ساکس در ارزیابی خود خاطر نشان کرد: در سناریویی که قیمت بنزین در سطوح فعلی بالا باقی بماند، انتظار داریم سقف قیمت بیش از ۸۰ درصد در ژانویه افزایش یابد (در مقایسه با ۱۹درصد پایه فرض شده بانک) و بالاتر از پیشبینی اولیه گلدمن که ۸ر۱۴درصد بود. در صورتی که لیز تراس نتواند به بحران اقتصادی و تورم غلبه کند سرنوشت خوبی در انتظار حزب محافظه کار در انتخابات سراسری آینده بریتانیا نخواهد بود.»
این واقعیت غیرقابل انکار در سراسر کشورهای اروپایی، علیالخصوص در سه کشور مهم آن، انگلیس، فرانسه و آلمان است که مردم اروپا هم «سیاست زدهاند» و هم از سیاستمداران خود ناراضیاند! تا آنجا که در سه کشور اروپایی آلمان، فرانسه و انگلیس، سران دولتهای مستقر با کمتر از ۴۰درصد مقبولیت عمومی مردم در کشور خود، سکاندار حکومت و مدیریت کشورهای خود هستند. بحران طرد سیاستمداران در جوامع و کشورهای اروپایی فراگیر شده است.
🔻روزنامه آرمان ملی
📍 نقش ملکه در تحولات سیاسی انگلیس
✍️ مرتضی مکی
مرگ ملکه الیزابت از این جهت مهم است که او طولانیترین دوران سلطنت را در انگلیس و شاید در اروپا نزدیک به دو هزار سال گذشته داشته و کمتر پادشاه و ملکهای در سطح جهان بوده که این دوره طولانی را سلطنت کند. از این جهت خبر جالب و جذابی برای محافل سیاسی و رسانهای و توجه به این موضوع هست. اما اینکه ملکه انگلیس دراین دوران طولانی سلطنت خود در تحولات انگلیس چقدر نقش داشته، باید گفت از زمانی که با کاهش مشروعیت و محبوبیت سلطنت در اروپا مواجه شدیم، در انگلیس انقلاب محافظه کارانهای رخ داد و بهشدت مشروعیت پادشاه محدود شد. در هفت دهه گذشته انگلیس فراز و فرود بسیاری داشت شاید در آن موقع که الیزابت به سلطنت رسید، یکی از قدرتهای برتر جهان بود و مستعمرات بسیاری در چهار گوشه جهان داشت و ملکه در راس کشور بریتانیا نقش مهمی میتوانست در روند این تحولات داشته باشد. اما پس از جنگ جهانی دوم، ملکه الیزابت با مرگ پدر به سلطنت رسید و این سلطنت با دوران نخست وزیران بسیار زیادی مصادف بود که حکم نخست وزیری خود را از ملکه الیزابت دریافت کردند اما این انتخابها نه از سوی ملکه بلکه از سوی مردم انگلیس انجام میشد و ملکه تنها به حکم آنها مشروعیت میداد. از این جهت تحولات سیاسی که در انگلیس طی هفت دهه گذشته روی داده همچنان در دیگر دموکراسیهای اروپایی با توجه به تحولات سیاسی این کشورها تحقق پیدا کرده. ملکه بیشتر نماد وحدت و انسجام میان مناطق مختلف پادشاهی متحد بریتانیا، اسکاتلند، ایرلند شمالی، ولز و انگلند بوده و سازمان و ساختاری که در دوران استعمار به یک نوعی کشورهای تحت استعمار انگلیس را به هم متصل میکرد، ملکه از آن جهت میتوانست نقشی در جهت تقویت و انسجام کشورهای مشترک المنافع داشته باشد. ما هنوز در برخی کشورها همچون استرالیا، کانادا یا نیوزلند فرمانداران کلی داریم که توسط ملکه انتخاب میشدند ولی کسی اسمی از آنها نمیشنود و در صدر اخبار جهان هیچ موقع کسی نمیداند که چه کسی فرماندار کل کانادا یا استرالیاست و این در همان جایگاه و نقشی پیدا میکند که پیوند دهنده مستعمرات سابق انگلیس با این کشور است و شاید به غیر از انگلیس هیچ کشور دیگری هنوز نتوانسته آن انسجام، وحدت و مودت میان انگلیس و مستعمرات سابق خودش را حفظ کند. اکنون چارلز به همان اندازهای که ملکه نقش اثرگذاری در مورد تحولات انگلیس نداشت، به نظر نمیرسد که چارلز هم از این جهت بتواند نقش تعیین کنندهای در تحولات این کشور داشته باشد. به هر حال نقش خانواده سلطنتی در انگلیس بسیار جنبه تشریفاتی و سمبلیک و در بعضی مواقع جذاب برای گردشگران دارد. در چندین دهه گذشته ما شاهد این بودیم که گروهها و جریانهای سیاسی مختلفی بهخصوص بیشتر از جانب جریانهای چپ به دنبال یک نوعی نابودی خانواده سلطنتی یا حذف این خانواده از ساختار سیاسی انگلیس بودند ولی هیچ موقع این تلاشهای ضدسلطنتی به یک حرکت یا جنبشی تبدیل نشده که بخواهد تغییر جدی در حذف خانواده سلطنتی در انگلیس ایجاد بکند و انتظار هم نمیرود این تلاشها در دهههای آینده تحقق پیدا کند. و جایگاه و نقش خانواده سلطنتی در ساختار سیاسی و حکومتی انگلیس تقریبا جا افتاده و شاید از جهاتی در تضاد و تعارض با قواعد دموکراسی باشد ولی وقتی مردم پذیرفتهاند، ساختار هم حفظ میشود. درواقع هر کدام از جریانهای سیاسی انگلیس که به قدرت رسیدند، اقدامی در جهت مقابله با خانواده سلطنتی نکردند. خانواده سلطنتی برای رسانههای زرد انگلیس همواره خوراک خوبی تحلیل میکردند و میکنند. ازدواجها، جداییها و اتفاقاتی که در خانواده سلطنتی میافتد همواره برای رسانههای زرد انگلیس جذاب بوده و بسیاری از کسانی که برای گردشگری به انگلیس سفر میکنند، نقاط جالبی که میتواند برای آنها جذاب باشد، مواقعی است که اتفاقاتی در خانواده سلطنتی رخ میدهد و همین الان شاید درگذشت ملکه جذابیت بسیاری پیدا میکند و برخی برای دیدن مراسمها و تشریفاتی که برای تشییع ملکه انجام میشود به این کشور سفر کنند.
🔻روزنامه اعتماد
📍 سراب زمستانی
✍️عباس عبدی
پیشتر درباره برجام نوشته بودم که به نظر بنده ایران یا بهتر است گفته شود اکثریت قاطع صاحبان قدرت تصمیم خود را برای امضای برجام گرفتهاند، البته با این توضیح که مسائل فنی و پادمانی با آژانس و نیز سیاست ایالات متحده در این باره را نمیدانم و معتقد بودم که اگر اختلالی در امضا و احیای برجام رخ دهد، بیش از آنکه از جانب ایران باشد، ناشی از مشکلات پادمانی و خواست امریکاییها است که طبعا اسراییل نیز در این میان آتشبیار معرکه است، ولی طی چند هفته اخیر تحولاتی در ایران رخ داده که ماجرا را قدری تغییر داده است. در این یادداشت به تاکتیک جدید یک گروه بسیار کوچک ولی پرنفوذ و البته غیرمسوول در ساختار قدرت پرداخته میشود که همسو با اسراییل مخالف توافق برجام هستند. هرچند آنان به ظاهر از موضع ضدیت با اسراییل مخالف برجام هستند، ولی درنهایت آب این سود مخالفتخوانی در یک جوی مشترک با اسراییل روان خواهد شد.
این گروه کوچک، مدتی است که در کنار مخالفت گاه و بیگاه خود با برجام مسیر جدیدی را ریلگذاری کردهاند. مسیری که میتوان آن را «سراب زمستانی» نامید. هدف آنان این است که با به تاخیر انداختن توافق برجام، مدعی شوند که توافق بهتری در زمستان در انتظار ایران است و این سرابی بیش نیست. خودشان هم میدانند که این سراب و دروغ است، ولی آنان گمان میکنند که با گذشت زمان منافع برجام برای هر دو طرف ایران و امریکا کمتر میشود و اگر به زمستان برسد و انتخابات کنگره نیز برگزار شود، عملا دو طرف به ویژه طرف امریکایی انگیزه خود را از دست میدهد، به علاوه ممکن است که دموکراتها با وضعیت ضعیفتری در کنگره و سنا مواجه بشوند و کفه مخالفان برجام قویتر شود و این آقایان به هدف اصلی خود که لغو نهایی برجام است میرسند و ایران را وارد یک چالش بسیار مهم کنند و قطعنامههای شورای امنیت را دوباره برقرار نمایند و الی آخر... گرچه این هدف اصلی است ولی ادعای آنان این است که به علت جنگ اوکراین، اروپا با بحران انرژی مواجه شده و برای عبور از این وضع امتیازات بیشتری در مذاکرات خواهد داد. این تحلیل به کلی نادرست است. چرا؟ اولا فرض کنیم که اروپا با بحران انرژی مواجه شود، ایران چه کمکی میتواند به آن بنماید؟ ایران خودش هم در زمستان گاز ندارد و گاز صنایع را قطع میکند تا مردم اعتراض نکنند. سال گذشته حدود ۷۰۰ میلیون دلار خسارت صنایع ناشی از قطع گاز زمستانی بود. حتی در صادرات گاز متعهد شده خود نیز دچار مشکل میشود. به علاوه مگر ایران میتواند به اروپا گاز صادر کند؟ با کدام لوله؟ ایران که تکنولوژی مایع کردن گاز را ندارد که گاز مایع صادر کند.
حالا فرض کنیم که همه اینها حل شود که حل شدنی نیست، این آقایان که متاسفانه گرایشهای روسی دارند، چگونه مجاز خواهند شد که علیه منافع روسیه و به سود اروپا وارد این چالش شوند؟! این ادعا شوخی است. شاید بگویند فروش نفت ایران آزاد میشود و مشکل انرژی اروپا حل میشود. اروپا مشکل نفت ندارد که با آزاد کردن نفت ایران حل شود. از همه اینها گذشته، اروپا در این ماجرا کجای معادله قرار دارد؟ مگر اروپاییها میتوانند علیه سیاستهای امریکا اقدامی کنند؟ اگر میتوانستند جنگ اوکراین اینقدر ادامه نمییافت و روابط آنان با روسیه متشنج نمیشد. اکنون چگونه میخواهند به امریکا فشار آورند که زیر بار توافق بهتری به سود ایران برود؟
اتفاقا امریکاییها دنبال این هستند که اروپا روابط و وابستگیهای خود به روسیه را کم کند، لذا از این وضعیت استقبال میکنند نه اینکه بخواهند مشکل اروپا را حل کنند. اگر چنین قصدی داشتند در ماجرای اوکراین چنین میکردند.
آقای رییسی و دولت تحتتاثیر این تحلیلهای فریبکارانه و بولتننویسان فریبکار قرار نگیرند. حتما یادتان است که میگفتند کسی جرات تحریم نفت ایران را ندارد چون نفت به ۲۰۰ دلار میرسد. تحریم کردند ارزان هم شد و خسارات ماند برای مردم و تورم ۵۰درصدی. شما حتی اگر قصدی برای تصویب و احیای برجام ندارند، این را مستقل از این «سراب زمستانی» پیش ببرید. اروپاییها به مسائل خودشان بهتر از ما واقف هستند و اگر چنین خطری آنان را تهدید کند و توان تاثیرگذاری داشته باشند، حتما اکنون آن را انجام میدهند و نمیگذارند برای زمستان.
🔻روزنامه جهان صنعت
📍 رِندهای تابوساز و راهبندانساز
✍️محمدصادق جنانصفت
مفهوم و اجرای «تابوسازی» ترفندی است که سویههای گوناگون دارد. یکی از مفاهیم آن ترساندن آدمها از انجام یک کار از راه بدنام نشان دادن آن راه است. تابوسازی پیش از هر جایی در میان پدران و مادران رخنه کرده و آنها از این تابوسازی برای ترساندن کودکان و وادار کردن آنها به انجام ندادن یک کار استفاده میکنند که دوست ندارند. به طور مثال آنها میگویند اگر این کار را انجام دهی چنین میشوی و ما چنان میشویم و کودک نیز از هراس مدتی آن کار را نمیکند. اما تابوسازی در سیاست به ویژه از سوی برخی افراد و احزاب و اندیشههای سیاسی در برخی از جامعهها به ویژه از سوی کسانی که نیروی برتر تبلیغاتی و سیاسی را در دست دارند اقدامی روزمره شده است. این تابوسازی بیشتر در میان انقلابیون و از سوی افراد پشت پرده در کشورهایی که میخواهند مقامهای سیاسی را بترسانند اتفاق میافتد. در ایران نیز گروهی پیدا و پنهان هستند که از سالهای نخست پس از انقلاب اسلامی اقدام به تابوسازی کردهاند که ریشه در افکار چپگرایانه ارتدوکس و دنبالهروهای آنها دارد. به طور مثال در سالهای نخست انقلاب داشتن عکس در کنار یک مقام تابو بود و چهبسا عکسها که سوزانده شدند و چه کسانی که به دلیل داشتن عکسی در کنار یک مقام از رژیم پیشین از کار برکنار شدند. روزی دیگر داشتن تخصص بدون تعهد یک تابو شد و متخصصان پرشماری به دلیل اینکه تشخیص داده میشد تعهد ندارند از خدمات دولتی برکنار شدند و به خارج از کشور رفتند. روزی دیگر بستن کراوات تابو شد و اینکه اگر کسی ریش خود را جور خاصی اصلاح کند تابو شد. روزی دیگر لیبرالیسم از سوی حزب توده و هماندیشان این حزب تابو شد و افرادی به صرف اینکه اقتصاد آزاد را بر اقتصاد متمرکز دولتی برتر میدانستند از بازی سیاسی بیرون انداخته شدند. این کهنترین تابوی سیاسی حالا با نام تابوی نئولیبرالیسم پابرجاست و دولتهایی مثل دولت روحانی که سر تا پایش در اقتصاد دولتی گیر افتاده بود را دولت نئولیبرالیستها نامیدند. در هنگامی دیگر برای خرید محبوبیت سیاسی گفتند برخی مدیران حقوقهای نجومی میگیرند و نباید مدیران بیش از چند برابر یک کارمند عادی حقوق و دستمزد بگیرند و به این ترتیب نخبهکشی شروع شد و شماری از مدیران با تخصصهای بالا از دولت بیرون رفتند و کار به دست میانمایهها افتاد. حالا نیز برای اینکه بتوانند برخی از رقبای سیاسی را از میدان بیرون کنند، تحصیل فرزندان مقامها در خارج از کشور را تابو کردهاند و دولت سیزدهم با دستور قاطع رییس دولت و نیز افشاگری مدیر اطلاعرسانی برای خود تابو درست کرده است. تابوسازان در ایران هرگز آرام نمیگیرند تا اینکه هیچ سخن شایستهای از سوی افرادی خارج از قدرت سیاسی رسمی بر زبانها جاری نشود و هیچ طرح و برنامه تازهای که با تابوهای ساخته ذهن آنها ناسازگار است برای اصلاح اقتصاد و سیاست ارائه نشود. تابوسازان ایران البته آموزگاران چیرهدستی دارند که همین الان نیز با وجود نبودن آشکار در صحنه سیاست آنها را از راه دور راهنمایی میکنند. چپهای تراز نوین ایران که حالا در اوج پختگی تابوسازی قرار دارند راهنماهای خوبی برای همتایان داخلیشان هستند.
🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 خطای اقتصادی در حال وقوع
✍️ دکتر سیدعلی مدنی زاده
استقلال بانک مرکزی بهعنوان شرط لازم برای تحقق تورم تکرقمی پایدار، یکی از پایهایترین و بدیهیترین اصول علم اقتصاد در کنترل تورم و ایجاد ثبات در اقتصاد است و ثبات اقتصادی یکی از کلیدیترین شروط لازم برای رشد و توسعه کشور. همانطور که سابقه ۵۰سال گذشته کشور نشان میدهد، پس از تصویب قانون پولی و بانکی۱۳۵۱، در نبود استقلال بانک مرکزی، دولتهای مستقر، در تلاشند برنامههای خود را مستقل از اینکه به رشد اقتصادی منجر میشوند یا در راستای تحقق شعارهای پوپولیستی بهکار میروند، پیش برده، از منابع بانک مرکزی استفاده کرده و با رشد نقدینگی ایجادشده، تورم آن را به دولتهای بعدی تحمیل کنند.
طرحهای اشتغال دولت هشتم، طرحهای بنگاههای زودبازده و مسکن مهر در دولت نهم و دهم و تامین مالی زیان بانکهای ورشکسته و موسسات مالی غیرمجاز، نجات صوری و ظاهری بازار بورس، تامین کسری بودجه سالهای اخیر، تامین مالی برخی صندوقهای بازنشستگی ورشکسته، تامین مالی برخی شرکتهای ورشکسته نیمهدولتی، تامین مالی ارز رانتی ۴۲۰۰تومانی در دولتهای بعدی و... همگی تنها مصادیقی از این نوع برنامهها طی دو دهه گذشته هستند. دولتها مستقیم یا غیرمستقیم از طریق بانکها، بانک مرکزی را مجبور میکنند خط اعتباری یا اضافهبرداشت در اختیار بانکها گذاشته یا به اجبار اوراق دولتی را در نرخهای پایین خریداری کند. تسلط دولت بر بانک مرکزی باعث میشود بانک مرکزی منفعلانه مجری اوامر دولت باشد و با رشد نقدینگی ایجادشده، تنها ناکارآییهای دولت و شرکتهای دولتی و نیمهدولتی را پوشش دهد و از وظایف ذاتی خود نیز عقب بنشیند و نظارت بر بانکها را هم نتواند انجام دهد. در نتیجه سیاستهای پولی و ارزی کشور و نیز حفظ ثبات نظام بانکی از اختیار او خارج میشود و در نتیجه نه تنها تورمهای بالا در کشور محقق میشود که بسیار پر نوسان هم هست و کوچکترین شوکی در اقتصاد منجر به تغییر در تورم و متغیرهای کلان اقتصادی مانند نرخ ارز میشود و بیثباتی را در اقتصاد نهادینه میکند.
با این حال، برخی تصورات رایج در کشور وجود دارد که متاسفانه منجر شده است که طرح قانون بانک مرکزی که کلیات آن سال گذشته به تصویب مجلس رسیده و در آن تلاش شده بود تا یک استقلال حداقلی را برای بانک مرکزی تامین کند، در شور دوم آنچنان قلب معنا شود که جز پوستهای از آن باقی نماند و این روزها در صحن مجلس نسخه تورمهای چندرقمی کشور برای چند دهه آینده پیچیدهشود. در ابتدا قرار بود مجلس رأسا اقدام به نوشتن قانون بانک مرکزی کند؛ چرا که میدانست دولتها خودشان لایحه استقلال بانک مرکزی را نمیدهند. حال جالب است که خود مجلس طرحی را در دست تصویب دارد که به هیچ عنوان نمیتوان از آن انتظار تولد یک بانک مرکزی مستقل را داشت.
متاسفانه عدهای مستمرا بر این طبل میکوبند که استقلال بانک مرکزی یعنی ایجاد یک بانک مرکزی خصوصی مستقل از نظام. درحالیکه منظور از استقلال بانک مرکزی، استقلال از یک دولت مستقر است و نه کل نظام سیاسی کشور. به این معنا که با ایجاد یک شورای تخصصی در رأس بانک مرکزی و تحت نظارت حاکمیت سیاسی کشور، یک دولت مستقر نتواند تمام ترکیب را رأسا تغییر دهد، بلکه در یک دوره ۴ساله خود تنها بتواند تعداد معدودی افراد را جابهجا کند و طول دوره برای هر عضو طولانیتر از یک دوره ریاستجمهوری باشد و دوره افراد نیز بهصورت گردشی بوده تا با تغییر دولتها ترکیب شورای تصمیمگیری بانک مرکزی (معادل همان شورای پول و اعتبار امروزی که در قانون جدید هیات عالی نامیده شده است) تغییر ماهوی نکند. از این طریق تصمیمات سیاسی یک دولت نمیتواند بر تصمیمات نظام پولی کشور تاثیر گذاشته و با سیاستهای کنترل تورم مقابله کند. در نتیجه بانک مرکزی کماکان داخل حاکمیت است، توسط ارکان حاکمیت نصب و عزل شده ولی تنها وابسته به یک دولت خاص نخواهد بود تا بتواند تصمیماتی را که برای کنترل تورم لازم است و معمولا به مذاق دولتها خوش نمیآید، اتخاذ کند.
همین مخالفت دولتهای دهم و یازدهم و دوازدهم و سیزدهم برای تحقق استقلال بانک مرکزی (درحالیکه مستمرا توسط مجلس تلاش شده بود، محقق شود) و در نهایت تبدیلشدن متن شور اول مجلس به متن کنونی که بانک مرکزی را وابسته به دولت مستقر کرده است، نشان میدهد طی زمان این افراد وابسته به دولت نیز به هیچ عنوان یارای مقابله با تصمیمات دولت مستقر برای کنترل تورم را نخواهند داشت. کنترل تورم یعنی مقابله با چاپ پول بدون هزینه و بدیهی است که دولتها تمایل ندارند ماشین چاپ پولشان را از دست بدهند. تجربه تلخ ترکیه در دو سال اخیر مصداق عینی یک بانک مرکزی وابسته است.
در نهایت لازم به ذکر است، برخلاف تصوری که میرود ابزارهای قانونیای که برای کنترل بانکها در قانون گنجانده میشود تنها در صورت وجود یک بانک مرکزی مستقل قابل پیادهسازی است. بهدلیل فقدان استقلال، چه بسیار قوانین و مقرراتی که در اختیار بانک مرکزی بوده و هست که نظارت موثر بر بانکها را داشته باشد؛ ولی مورد استفاده قرار نگرفتهاند. امید میرود نمایندگان محترم مجلس و مسوولان نظام جلوی این انحراف را که با زندگی میلیونها ایرانی نسل بعد بازی خواهد کرد، بگیرند و به متن قبلی مصوب خود بازگردند تا بانک مرکزیای ایجاد کنند که علاوه بر نظارت موثر بر بانکها و خلق پول بتواند با تحقق تورم پایین با ثبات، زمینه رشد اقتصادی را در کشور رقم زند.
مطالب مرتبط