🔻روزنامه تعادل
📍 برنامه‌های سردرگم و اهداف استراتژیک
✍️ مرتضی عزتی
اقتصاد ایران در زمینه برنامه‌ریزی توسعه‌ای، مشکلات اساسی و پایه‌ای دارد. شاید بتوان گفت یکی از اصلی‌ترین مشکلات اقتصاد ایران، نداشتن راهبرد اساسی و الگوی مدون برای توسعه است. چون راهبرد اساسی و در کنار آن هدف زیربنایی برای توسعه وجود ندارد، برنامه‌های ارایه شده نیز اغلب سردرگم هستند و افق پیش روی آنها معلوم نیست. بیشتر برنامه‌ها تعدادی از اهداف کلی و مفهومی را مانند رشد بالا، صادرات قابل توجه، تورم تک‌رقمی، ارز تک‌نرخی و... در خود نهفته دارند، بدون اینکه برنامه‌های جزئی برای دستیابی به این اهداف مشخص شده باشد.امروز مگر اقتصادی را در دنیا می‌توان پیدا کرد که مدیران آن اعلام کنند، رشد اقتصادی نامطلوب است یا تورم باید افسارگسیخته باشد یا پول ملی تقویت نشود؟ هر عقل سلیمی این گزاره‌های مبرهن را قبول دارد، اما نکته‌ای که یک اقتصاد توسعه یافته را از اقتصاد توسعه نیافته متمایز می‌کند، راه‌های دستیابی به این اهداف متعالی است. هر مفهوم مثبتی در اقتصادهای جهانی گردآوری می‌شود و در قالب اهداف در برنامه‌های بالادستی کشور ما گنجانده می‌شوند. مجموعه اهداف مانند رشد اقتصادی، سلامت قوام‌یافته، رفع فقر، کشاورزی مطلوب و...باید حلقه ارتباطی ایجاد کرد و در قالب برنامه‌های توسعه‌ای زمینه دستیابی به آنها را فراهم کرد. برای برداشتن گام‌های اساسی در برنامه‌های بالادستی باید ابتدا یک هدف بنیادین و راهبردی تعیین شود و بعد امکانات را در راستای تحقق آن به کار گرفت. بعد به سراغ هدف بعدی می‌رویم، هدف سوم، هدف چهارم و... این رویکرد را در علم اقتصاد، برنامه‌های عمومی یا برنامه‌های راهبردی نام‌گذاری می‌کنند. اما چون نگاه راهبردی در اقتصاد ایران وجود ندارد، هر فرد، مدیر، نهاد یا دولتی بر اساس ظن خود برنامه‌ریزی و هدف‌گذاری می‌کند. یک دولتی روی کار می‌آید یک راهبرد را مد نظر دارد، دولت بعدی که سکان را به دست می‌گیرد نوع دیگری از برنامه‌ریزی را دنبال می‌کند. این وضعیت در جزییات هم مشاهده می‌شود. مثلا وزارت جهاد کشاورزی مبتنی بر نفوذی که دارد، تلاش می‌کند تا امکانات را به سمت کشاورزی سوق دهد، وزیر صمت به دنبال گسیل داشتن امکانات به زیرمجموعه خود است، وزارت راه و شهرسازی همانطور، وزارت ارتباطات همینطور و... به عبارت روشنتر، ما امکانات، بودجه‌ها و ظرفیت‌های خود را برای اهداف متکثری اتلاف می‌کنیم بدون اینکه متوجه باشیم این رویکرد نهایتا منجر به رشد مستمر نخواهد شد. ما به یک هدف استراتژیک نیاز داریم و باید همه امکانات در راستای تحقق آن به کار گرفته شوند. به همین دلیل است که شما می‌بینید در قانون بودجه ایران دامنه وسیعی از پروژه‌هایی وجود دارند که مثلا ۱۰، ۲۰، ۴۰ یا ۶۰درصد پیشرفت داشته‌اند. چون بودجه متکثر تخصیص می‌یابد. در واقع نگاه ما به پروژه‌ها و گزاره‌های اقتصادی افقی و سطحی است و مباحث را عمیق نمی‌بینیم. از سوی دیگر به صورت کلی همه مسوولان ارشد کشور از حاکم شدن اهداف استراتژیک در کشور گریزان هستند. شاید به این دلیل است که در اثر داشتن یک چنین راهبردی سوءمدیریت‌ها به سطح می‌آیند و نمایان می‌شوند. این نوع نگاه در اغلب برنامه‌های توسعه ۵ساله کشور به جز یکی- دو مورد محدود مشاهده می‌شود. بررسی محتوایی برنامه هفتم توسعه نیز نشان می‌دهد که همه اهداف متعالی در کنار هم گذاشته شده است، بدون اینکه مشخص شده باشد از کدام مسیر قرار است یک چنین اهدافی محقق شود.‌ ای کاش تدوین‌کنندگان این نوع اسناد بالادستی به جای این تکثر به اهداف مشخصی فکر کنند و بعد از تحقق آن اولویت دوم و سپس هدف بعدی. مثلا اگر اکثریت کارشناسان و مدیران معتقدند تورم باید مهار شود، همه ظرفیت‌ها برای تحقق این هدف تجمیع شوند. این در حالی است که نحوه برنامه‌ریزی فعلی به گونه‌ای است که اساسا برخی از این اهداف کلان با هم تضاد دارند و نتایج متفاوتی به جای می‌گذارند. اگر رشد صادراتی مد نظر است، شاید سرکوب ارزی نتیجه مناسبی برای دستیابی به این هدف نباشد. اگر مقابله با فقر و بهبود معیشتی مد نظر است، دلیلی وجود ندارد سیاست‌هایی به کار گرفته شوند که باعث نوسانات تورمی می‌شوند.مجموعه این گزاره‌های کلی به نظرم در جریان تدوین برنامه هفتم توسعه باید مورد توجه قرار بگیرد تا ظرفیت‌های کشور در مسیر دستیابی به یک هدف مشخص به کار گرفته شوند. اگر به این اهداف مشخص طی سال‌های گذشته توجه شده بود و در هر برنامه توسعه‌ای حداقل یک هدف بنیادین محقق می‌شد، امروز حداقل ۷مشکل اساسی در اقتصاد ایران حل شده بود. اما فقدان این نگاه استراتژیک باعث شده ۷ برنامه ۵ساله در اقتصاد ایران پشت‌سر گذاشته شوند، بدون اینکه دستاوردی نصیب کشور شود.


🔻روزنامه کیهان
📍 در ره منزل لیلی
✍️سعدالله زارعی
یادکرد اربعین از اختصاصات سیدالشهدا، حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین علیه‌السلام است و مشابه آن درباره هیچ نبی یا امام دیگر وجود ندارد. روز اربعین روز «زیارت» امام حسین علیه‌السلام است و از آنجا که اولین زیارت که در اولین اربعین صورت‌گرفته توسط زائری از صحابه نامدار حضرت رسول صلوات‌الله‌علیه بوده و بسیاری از اخبار پس از رحلت را به این صحابی داده است ـ نوع عمل جابر برای زیارت شهید عطشان کربلا که شامل راهپیمایی، غسل، ندبه و توسل می‌باشد، مورد امضا قرار گرفته است. بنابراین شیعه در تاریخ تلاش کرده تا با پیروی از روش جابر، یاد و نام امام مظلوم خویش را زنده نگه دارد.
یکی از موارد زیارت اربعین «پیاده‌روی» و به عبارتی «راهپیمایی» است. در راهپیمایی و پیاده‌روی نوعی «شیفتگی توأم با حزن» وجود دارد؛ نوعی سرگشتگی سوگوارانه و تمنای آنچه بر محبوب گذشته بر خویشتن را در ذات خود دارد؛ یعنی «طلب». راهپیمای حسین در این عمل، در واقع از خداوند می‌خواهد که آنچه بر حسین رفته و امام مظلوم به آن مفتخر گردیده است را به او هم نصیب کند. یعنی یک حرمان خودخواسته متعالی و به قول لسان‌الغیب؛
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
این راهپیمایی خود را به بلا افکندن برای رسیدن به محبوب است و در واقع تمثیلی هر چند بسیار ناقص از وضعی است که بر محبوب و معشوق گذشته است. کاروان حسینی واحه به واحه در بیابان پیش رفت و در هر منزلگه خبری پرخوف و خطر رسید و ندایی که بازگردید و وعده‌هایی به کاروانسالار که تو شهید و خاندانت اسیر می‌شوند و او و «آن کاروان» سر بازگشت نداشتند و به پیش می‌رفتند تا به «کرب‌وبلا» برسند.
هیچ نداند بلا، واله و شیدای دوست
ورنه کجا سر برد، سر نه سزاوار اوست
خار مغیلان و زخم طعنه را از مکه تا کربلا بر خویش هموار کردند و در «کربلا» تن به تیغ سپردند و خم به ابرو نیاوردند و رضا به قضایی شدند که معشوق رقم زده بود. حالا شیعیان همان‌ها که خلق شدند از طینت کربلائیان، در اربعین به راه افتاده‌اند و با ذکر حسین حسین واحه به واحه می‌پیمایند تا به خاک خونرنگ کربلا برسند و حائر حسینی را در بغل بگیرند و تو گویی این امتداد همان کاروان است که در آن شیرخوارگان و سالخوردگان هرکدام نقشی داشتند و نیمروزی تا جریان تاریخ را عوض نمایند و عوض نمودند. امروز خبری جذاب‌تر از خبر اربعینیان برای دنیا نیست. دنیا این راهپیمایی را خیلی «رندانه» می‌داند، بزرگ‌ترین راهپیمایی تاریخ و بزرگ‌ترین «سرسپردگی آزادگان»، سینه‌زنان ستم‌سوز، معاصران حضور و راهگشایان امام غائب. در این راهپیمایی، عاشورا به مهدویت و ظهور اتصال پیدا کرده است؛ مانوری از عملیاتی که قطعاً در پیش است. مشت‌ نمونه خروار.
برای اربعین، زیارتی مقرر و نشانه‌ای از شیعه‌گری خوانده شده، مثال نماز شب و نماز فریضه و جهر به بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. زیارت اربعین، نشانی از زمان غیبت صغری دارد و به نیمه قرن سوم بازمی‌گردد و شیخ مفید آن را در «مسارالشیعه» روایت کرده است. در این زیارت خطاب به سالار شهیدان آمده؛ «وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الْجَهالَهًِْ وَحَیْرَهًِْ الضَّلالَهًِْ...» و جان خود را در راه تو داد تا بندگانت را از (گرداب) جهالت و نادانی و سرگردانی گمراهی برهاند.
ای خوش عاشقی که سر معشوق دارد و عشقش عاشق‌پرور و در یک کلام «پدر عاشق امت» است.
چه خوش باشد به وقت یار دیدن
بـسی دلـخسته را مقصد رسیدن
این فقره می‌گوید اگر حسین نباشد، بندگان در عین بندگی ممکن است گرفتار جهل و گمراهی شوند بی‌آنکه راه نجاتی داشته باشند. وجه دیگر این است که کار امت از جهل و گمراهی به کجا رسیده بود که جز با شهادت و اسارت آل‌‌الله اصلاح نمی‌شد.
در فقره دیگر زیارت اربعین گفته شده «...حَتَّى سُفِکَ فِی طَاعَتِکَ دَمُهُ وَ اسْتُبِیحَ حَرِیمُهُ...» در راه طاعت تو خونش بر زمین ریخت و حریم او شکسته شد. کربلا و عاشورا صحنه بندگی بزرگ‌زادگان بوده است، همان که آن عنصر لعین گفت: «تا زانوی اسبم طلا دهید که من پسر شاه‌ پرده‌دار را کشته‌ام». کسی در کربلا به خاک در افتاد که در افلاک بود.
بلندمرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
و در فقره دیگر زیارت اربعین آمده «وَ جاهَدْتَ فى سَبیلِهِ حَتّى اَتیکَ الْیَقینُ» و تو در راه او مجاهده کردی تا آنگاه که مرگ تو را در ربود. این یعنی از همان چهارم هجری که زاده شد تا ۶۱ که با چهره خونین، خدا را ملاقات کرد، در جهاد بوده، در زمان پیامبر، در رکاب پدر و در رکاب برادر و این همه در یک افق صورت گرفت. بنابراین جهاد و جد و جهد او با «خدا» شناخته می‌شود و نه در مصاف با پلیدی که به پیکارش آمده بود. بدین سبب او در آخرین لحظه که زمان انتها درجه مصائب اوست، از رضا و تسلیم صحبت کرد نه از جفا و ستم و این راه را از تولد تا مرگ بی‌وقفه پیمود.
در فقره‌ای دیگر آمده «وَ لَعَنَ اللهُ مَنْ ظَلَمَکَ وَ لَعَنَ اللهُ أُمَّهًًْ سَمِعَتْ بِذَلِکَ فَرَضِیَتْ به» پس لعنت خدا بر آن که تو را کشت و لعنت خدا بر آن که بر تو ستم روا داشت و لعنت خدا بر امتی که این شرح را شنید و به آن رضایت داد. آنان که امام را در کربلا با آن وضع به شهادت رساندند ـ که کسی را مثل آن پیش نیامده بود، آن‌گونه که امام مجتبی علیه‌السلام به برادرش فرمود: «لا یَوْمَ کَیَوْمِکَ» ـ فقط آنان نبودند که نیزه و شمشیر کشیدند و اسب تاختند، امتی بودند و هستند که به این رسم تن سپردند و در برابر آن تسلیم شدند. اینها مردمان یک شهر و یک مملکت و یک زمان نبودند، همه کسانی بودند و هستند که سر به کار خویش می‌گیرند و حسین‌ها را در برابر یزیدها تنها می‌گذارند.
در فقره دیگر آمده است: «أَشْهَدُ أَنَّکَ کُنْتَ نُورا فِی الْأَصْلابِ الشَّامِخَهًِْ وَ الْأَرْحَامِ الْمُطَهَّرَهًِْ [الطَّاهِرَهًِْ] لَمْ تُنَجِّسْکَ الْجَاهِلِیَّهًُْ بِأَنْجَاسِهَا وَ لَمْ تُلْبِسْکَ الْمُدْلَهِمَّاتُ مِنْ ثِیَابِهَا» من گواهم که تو نوری بودی از پدرانی بلندمرتبه و مادرانی پاکیزه که دوره جاهلیت، که به انواع نجاسات آلوده بود، به آنان سرایت نکرده و بر آنان لباس‌های ناپاک نپوشانده بود. آنان که در حریم کبریا وارد شدند تا صاحبان حل و حرم را غارت کنند، حقیرانی بودند که نام و نشان جاهلی‌شان جز عار و نکبت و تن‌پوششان جز دنائت و پستی نبود. آنان شب‌پره‌هایی بودند که طاقت نور را نداشتند و در پی سیاهی و تباهی بودند. اینها کجا و پیامبرزادگانی که جز پاکی در آنها راه نداشت! آن هم پاکی تکوینی که هرگز رخدادها با هر سختی و حوادث با هر پستی آنان را کدر نمی‌کرد: «إِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهلَ‌البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهیرًا» واقعه کربلا مصاف این نور با آن نار بود.
در فقره دیگری از این زیارت آمده است: «وَ أَشْهَدُ أَنِّی بِکُمْ مُؤْمِنٌ وَ بِإِیَابِکُمْ مُوقِنٌ بِشَرَائِعِ دِینِی وَ خَوَاتِیمِ عَمَلِی وَ قَلْبِی لِقَلْبِکُمْ سِلْمٌ وَ أَمْرِی لِأَمْرِکُمْ مُتَّبِعٌ» گواهم که خود به شما مؤمنم و می‌دانم بازمی‌گردید و دوره شما آغاز می‌شود آنچنان که قوانین و معارف دینی می‌گویند و نیاز من جز این نیست و می‌گویم دلم تسلیم دلتان و کارم ادامه کارتان است. شیعه ادامه حسین است که اگر نباشد شیعه نیست. شیعه می‌داند کار امام و یارانش در ظهر یا عصر عاشورا به پایان نرسیده است کما اینکه کار آنان از صبح عاشورا یا اول محرم شروع نشده است. کار حسین و یاران او آغاز شده است، آنان بازمی‌گردند. من یقین دارم پس دلم با دل او یکی است و کارم جز کار او نیست. راه دیگری ندارم و به راه دیگری نمی‌روم.
این حقیقت اربعین و راهپیمایی آن است، می‌روند تا برسند؛ چون جای‌ماندگانی که به اختیار نمانده‌اند، خواب نرفته و دچار اشتباه نشده بودند، مانع داشتند و حالا که برداشته شده به راه افتاده‌اند تا برسند. کمی دیر شده اما راه باقی و مقصد معلوم است. بله هنوز خوف و خطر هم هست ولی آن که منتظر است به خوف و خطر فکر نمی‌کند؛ به وصال می‌اندیشد و برای منتظر هر صدایی در اطراف، تداعی صدای پای یار می‌کند و هر کورسویی برای او افقی از رسیدن است. بنابراین می‌رود و می‌رسد و آرام می‌گیرد و لذا گفته‌اند در قلب مؤمن از حسین نوری است که هرگز خاموش نمی‌شود.
در دیده من نوری است همواره همو بینم.


🔻روزنامه ایران
📍 دوگانه احساس حقارت
✍️ رامتین ایمانی نوبر
«انسان بودن یعنی خود را حقیر احساس کردن.» این جمله معروف را روانکاو نامدار اتریشی که احساس حقارت را عامل انگیزشی برای زندگی انسان می‌دانست، گفته بود. آلفرد آدلر در این خصوص سخن گفته که انسان در مرحله رشد، زمانی‌ که کودک و درمانده است، می‌داند که به بزرگسالان، بویژه به والدینش نیازمند است و نمی‌تواند دربرابر قدرت آنها مقابله کند، از این رو احساس حقارت خواهد کرد؛ احساسی که در طول زمان با وی همراه خواهد بود. با این حال احساس حقارت می‌تواند دو طرف داشته باشد: عقده و ملال یا رستگاری و کمال. دکتر نیل برتون، روانپزشک و فیلسوف بریتانیایی در مقاله «روانشناسی حقارت» در این خصوص نوشت: «تحقیر، دلالت بر وجود نظام‌های ارزشی دارد و اساساً نتیجه ارزیابی یک یا چند نفر دیگر است، حتی اگر فقط در اندیشه یا تخیل باشد. درواقع، تحقیر چیزی است که توسط دیگران بر ما وارد می‌شود.» به تعبیری دیگر، تحقیر به منزله از بین رفتن موقعیت کنونی است، موقعیتی که در اجتماع شکل گرفته، مورد تحسین واقع شده، اما به یکباره از عرش به فرش رسیده، آن هم در میان همان اجتماع. این با تعریفی که آدلر از حقارت کرده متفاوت است. اکنون با توجه به این تعاریف، می‌توان به ور نخست پرداخت، به آنچه که می‌تواند سبب ملال و عقده حقارت شود. در واقع این عقده زمانی رخ خواهد داد که فرد نتواند احساس حقارت خود را در مسیر شایسته‌ای پرورش دهد تا به رضایت خاطر دست یابد. به طور مثال زمانی که وی در کودکی توسط والدینش مورد غفلت قرار می‌گیرد، این فقدان محبت ممکن است در بزرگسالی سبب عقده توجه و محبت شود یا حتی زمانی که در کودکی لوس و نازپرورده تربیت می‌شود، پس از اینکه در بزرگسالی وارد جامعه می‌شود، به سبب اینکه جامعه مانند والدین با وی رفتار نخواهد کرد، ممکن است دچار عقده حقارت شود. سپس این عقده در ادامه می‌تواند خود را با رفتارهای نمایشی، خودشیفتگی و هر تلاشی برای جلب دیگران، نشان دهد تا نقابی برای حقیقت درون او گردد یا اصلاً به انزوا و گوشه‌گیری ختم شود. حتی این بحران می‌تواند سبب عقده برتری شود، برای اینکه فرد با همان نقاب بتواند خود را متمایز و برتر از دیگران نشان دهد. اما ور دوم احساس حقارت، می‌تواند منجر به رستگاری و کمال شود.
«او آنقدر احمق است که هیچ چیز را یاد نخواهد گرفت.» جمله مشهور معلمی خطاب به دانش‌آموزش است، دانش‌آموزی که سال‌ها بعد به یکی از نوابغ تاریخ و مایه رستگاری بشر بدل شد؛ او نامش توماس ادیسون بود. در واقع بسیاری از مشاهیر، ورزشکاران و هنرمندان بزرگ تاریخ از هزارتوی همین احساس حقارت، برخاستند و روییدند. مانند جی. کی. رولینگ خالق هری پاتر یا والت دیزنی خالق کمپانی والت دیزنی که هر دو از محل کارشان اخراج شدند. استیون اسپیلبرگ کارگردان سرشناس سینما، به دلیل نمرات ضعیفش در دبیرستان سه بار از دانشگاه کالیفرنیای جنوبی رد شد و ویرجیل فن دایک یکی از بهترین مدافعان کنونی جهان، در نوجوانی یک مدافع کند و معمولی قلمداد می‌شد. آدلر در این خصوص اعتقاد دارد که احساس حقارت همان نیروی محرکه‌ای است که سبب می‌شود فرد در مسیر کمال قرار گیرد. مانند مسیری که فریدریش نیچه در کتاب آواره و سایه‌اش، نوشته که پیمودن مسیر کوه تا قله‌اش، از فتح قله باارزش‌تر است. با درک این حقیقت می‌توان با استقامت، برای بهتر شدن تلاش کرد؛ برای آنچه که سزاوار انسان بودن است، برای کشتی درونی که با بادبان‌های احساس حقارت، از اقیانوس پرتلاطم زندگی، آن را به سوی کرانه‌های کمال روانه کرده. برای انسانی که موجودی اجتماعی است و از بدایت تا نهایت حیات، ممکن است بارها با احساس حقارت و دوگانه‌اش مواجه شود، ولیکن مهم آن است که با آگاهی بتواند خویش را از بیراهه حقارت(عقده) رها کند تا در همان مسیر، ساحت روانش وقار یابد، مسیری که آلفرد آدلر نیز با ایام کودکی و نوجوانی دردناکش آن را گذرانده بود تا سرانجام بدل به یکی از مشاهیر تاریخ شود، همان روانکاوی که گفته بود« انسان بودن یعنی خود را حقیر احساس کردن.»


🔻روزنامه اعتماد
📍‌ برجام و پرسش بزرگ
✍️احمد زیدآبادی
ماجرای مذاکرات ایران و کشورهای غربی جنبه‌های اسرارآمیزی به خود گرفته است. دو طرف از زمستان سال گذشته تا امروز، دو بار به لب چشمه امضای توافقنامه برجام رسیده‌اند و هر دو بار نیز تشنه باز گذشته‌اند. در اسفند سال گذشته، همه شواهد رسمی و رسانه‌ای از امضای قطعی توافقنامه احیای برجام حکایت داشت اما با آغاز تجاوز نظامی روسیه به خاک اوکراین، ناگهان ورق برگشت و مذاکرات وارد روندی تازه و پردردسر شد. دو هفته پیش نیز بار دیگر تمامی علایم رسمی و مطبوعاتی به سمت امضای قریب‌الوقوع توافقنامه نشانه رفته بود، با این حال پس از آخرین پاسخ ایران به پیشنهادهای طرف غربی، نه فقط خبری از امضای توافقنامه نشد، بلکه این‌بار مذاکرات وارد روندی بحرانی شد. در برخی محافل سیاسی داخلی، برخورد پی در پی مذاکرات به صخره‌های سخت، معمولا به نقش مخرب روس‌ها نسبت داده می‌شود، اما به نظر من تقصیر بزرگی در این زمینه متوجه روس‌ها نیست. آنها البته پس از مواجه شدن با تحریم امریکا و اروپا به دلیل تجاوزشان به خاک اوکراین، نسبت به عواقب امضای برجام نگران شدند و در مسیر آن وقفه ایجاد کردند، اما پس از دریافت تضمین از متحدان غربی در مورد مستثنی شدن مبادلات برجامی با ایران از شمول تحریم‌ها، به کارشکنی خود پایان دادند و از آن پس نیز از نقش روس‌ها در گرفتار شدن کشتی مذاکرات در گرداب‌های پی در پی، شواهدی در دست نیست. بنابراین در توضیح دلایل بروز بحران و بن‌بست در روند مذاکرات احیای برجام می‌توان از نقش روسیه چشم پوشید و علل اصلی را در حوزه‌های دیگر جست‌وجو کرد. اینکه در داخل اصولگرایان، برجام دشمنان قسم خورده‌ای دارد، مطلقا راز سر به مهری به حساب نمی‌آید. آنها علاوه بر فضای علنی، قاعدتا در پشت پرده نیز مشغول تقلا برای جلوگیری از نهایی شدن توافقنامه‌اند. مخالفت این افراد با احیای برجام بالطبع از سرِ نگرانی برای آینده حکومت نیست گرچه تمام نگرانی‌های خود را تحت این عنوان مطرح می‌کنند. در حقیقت، آنها نگران تضعیف موقعیت خود در فردای امضای برجامند و دقیقا از بیم برملا شدن این موضوع است که به هیچ بحث و گفت‌وگو و مناظره‌ای علنی در این باره تن نمی‌دهند. با این حال، فشار این قشر صرفا متوجه تصمیم‌گیران داخلی است و قاعدتا نباید اثری بر طرف غربی داشته باشد؛ اما این در حالی است که مقام‌های ارشد امریکایی و اروپایی نیز در هفته اخیر لحن خود را به صورت دراماتیکی در برابر احیای برجام عوض کرده‌اند. آنها پیش از این به‌طور مرتب بر لزوم امضای فوری و سریع توافقنامه و از دست رفتن وقت و فرصت اصرار می‌کردند، اما اکنون چنان با خونسردی و بی‌تفاوتی از نامشخص بودن زمان توافق احتمالی و عدم امضای آن در آینده‌ای نزدیک سخن می‌گویند که پنداری هیچ‌گاه نگران از دست رفتن وقت و فرصت در این زمینه نبوده‌اند! در واقع، چرایی تبدیل آن شتاب و حرارت و فوریت به صبر و انتظار و بی‌تفاوتی، پرسش بزرگی پیش پای ما می‌گذارد که پاسخ آن را احیانا باید در فعالیت‌های دیپلماتیک اسراییلی‌ها جست‌وجو کرد. اسراییلی‌ها در دو هفته اخیر، توفانی از فعالیت‌های دیپلماتیک و تبلیغاتی علیه احیای برجام به پا کرده‌اند و اکثر مقام‌های ارشدشان راهی پایتخت‌های اروپایی و امریکا شده‌اند تا طرف غربی را نسبت به ادامه مذاکرات سرد و از امضای توافق منصرف کنند. به نظر می‌رسد آنها در این زمینه به موفقیت‌هایی دست یافته‌اند. از ظاهر اوضاع چنین برمی‌آید که آنها توانسته‌اند حداقل در مورد دو نکته نظر دولت‌های اروپایی و امریکا را به خود جلب کنند. نکته نخست اینکه به خلاف فضاسازی‌های سیاسی و تبلیغاتی، جمهوری اسلامی تا نقطه «گریز هسته‌ای» همچنان فاصله‌ای دراز دارد و صرف انباشت اورانیوم غنی ‌شده با غلظت بالا، خطری فوری و حیاتی در این زمینه ایجاد نمی‌کند. احتمالا طرف‌های غربی با اطمینان نسبی از این موضوع، جوش و حرارت و تعجیل خود را برای امضای سریع توافق تا اندازه‌ای از دست داده‌اند. نکته دوم هم می‌تواند به شرایط پس از امضای احتمالی برجام مربوط باشد. از نظر امریکا و اروپا، امضای برجام می‌تواند راه تعامل با جمهوری اسلامی را برای حل تمامی اختلافات فیمابین به تدریج هموار کند و رابطه دوجانبه را به مرحله عادی برساند. از نگاه اسراییل اما موضوع کاملا معکوس است. اسراییلی‌ها به صراحت اعلام می‌کنند که اگر جمهوری اسلامی از تحریم‌های کنونی خلاصی یابد و سالانه ده‌ها میلیارد دلار سرازیر خزانه‌اش شود، بدون تردید بر دامنه فعالیت‌های منطقه‌ای و حمایت از نیروهای نیابتی‌اش می‌افزاید و به‌زعم آنان اوضاع را برای اسراییل و متحدان غربی و عربش از هر جهت «وخیم‌تر» از وضعیت کنونی می‌کند. از این‌رو آنان بسیار مصرند که رفتار آینده ایران در منطقه باید به عنوان بخشی از سندِ یک توافقنامه کاملا جدید مورد اشاره و تاکید قرار گیرد تا راه تشدید فعالیت جمهوری اسلامی در خاورمیانه پیشاپیش سد شود. ظاهرا طرف‌های غربی با سطحی از اطمینان‌خاطر نسبت به فاصله ایران از نقطه گریز هسته‌ای، به طرح‌های اسراییل در این مورد تمایل پیدا کرده‌اند هر چند که هنوز تسلیم نظرات آنها نشده‌اند. تا نقطه تسلیم شدنِ آنان فرصتی کوتاه در اختیار جمهوری اسلامی است که به ماجرا جهت دیگری دهد.


🔻روزنامه آرمان ملی
📍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ آسیب‌شناسی سرقت مسلحانه
✍️علی نجفی
رسانه‌ای شدن اخبار مربوط به سرقت با استفاده از اسلحه سرد در یکی از بزرگراه‌های تهران و انتشار آن از طریق فضای مجازی توسط برخی از سرنشینان اتومبیل‌های مجاور، التهاب و اظهارنظر بسیاری را در جامعه برانگیخت. این حادثه از جهاتی چند قابل تحلیل و ارزیابی علمی و حقوقی است. وقتی ما شاهد اینگونه سرقت‌های عریان و بدون ترس و واهمه در روز روشن در میان خیل مردم عادی و در ملأعام هستیم، این نشانه بسیار خطرناکی از بروز و ظهور جرائمی است که مرتکبین آن ظاهرا نه ترسی از مجازات دارند و نه از مردم و حضور آنان واهمه‌ای به دل راه می‌دهند. کسی از مجازات می‌ترسد که در زندگی فردی و اجتماعی برای خود جایگاهی قائل بوده و تا حد قابل قبولی تامین باشد. لذا اگر کسی فاقد امکانات باشد و امنیت اقتصادی و شغلی نداشته باشد، قطعا امنیت فردی و اجتماعی دیگران را بدون ترس از مجازات به خطر خواهد انداخت. پس قبل از همه باید به رابطه سببیت به اینگونه حوادث و مسائل اقتصادی و معیشتی مردم قائل شویم. نکته دیگر اینکه حس محافظه‌کاری در مردم افزایش یافته است که در راستای دفاع از منافع شخصی و دوری گزیدن از خطر با توجه به تقویت حس محافظه کاری و تمرکز بر منافع فردی باعث شده که حس دیگردوستی و کمک به دیگران تا بدانجا تضعیف شود که علنا صدها نفر شاهد تعرض به مال و جان دیگران هستیم، اما تمایلی به مداخله و حمایت از هموطن و همنوع خود نداریم. در کشور به دلایل مختلفی که جای بررسی جداگانه‌ای دارد دیگر ما ارزش چندانی برای دیگران قائل نیستیم و در حالی که شاهد حمله مهاجم مسلح به زن بی‌دفاع هستیم، به صرف گرفتن تصویربرداری و انتشار آن اکتفا می‌کنیم بدون آنکه قدمی در این خصوص برداریم. اما از منظر حقوقی هرچند شخص سارق، مجرم و قابل تعقیب و مجازات است ولی عنوان جزایی محاربه را چندان منطبق با قانون و برداشت حقوقی نمی‌دانم. چراکه طبق ماده ۲۷۹ مجازات اسلامی محارب کسی است که برای به خطر انداختن امنیت جان و مال دیگری به قصد ارعاب عمومی و یا نتیجه عمل ارعاب عمومی باشد، چنین شخصی را محارب می‌دانند. درواقع محارب کسی است که با ارزش‌های دین مبین اسلام و برای ارعاب عمومی دست به اسلحه ببرد. در این حادثه شخصی با استفاده از اسلحه سرد در منظر عمومی بدون اینکه برای کسی ایجاد مزاحمت کند نسبت به یک زن قربانی بلادفاع بوده با ایجاد ترس بدون آنکه او را مجروح و مصدوم نماید مبادرت به سرقت اموال وی می‌کند. درواقع کسی که مرعوب شده یک قربانی سرقت است. انتشار این صحنه توسط دیگران و التهاب ایجادشده ناشی از آن درافکار عمومی قابلیت انتساب به فرد مرتکب را ندارد. زیرا هدف قانونگذار از جرم انگاری محاربه مجازات افرادی است که عمدا در ملأعام نظم عمومی را با ترساندن مردم از طریق استفاده از اسلحه خواه گرم و خواه سرد به‌هم می‌زنند. بنابراین با لحاظ ماده ۲۸۰ و ۲۸۱ قانون مجازات اسلامی، محاربه به معنای فقهی و حقوقی آن اطلاق نمی‌گردد و صرفا سرقت با استفاده از اسلحه تلقی شده و اگر ضرب و جرحی هم وارد می‌کرد از این باب، قابل تعقیب و مجازات بود. تجربه نهایی نشان داده است که افزایش مجازات صرفا مُسَکِن است و تاثیر آنچنانی در جلوگیری از این دست از جرائم ندارد. باید علت‌ها را در جای دیگری جست‌وجو کرد و درمان درد را یافت.


🔻روزنامه جهان صنعت
📍 پوپولیسم رییسی و تله «اقتصاد گلدکوئستی»
✍️اشکان نظام‌آبادی
وضعیت اقتصاد ایران در دوره رونق موسسات مالی (دولت اول حسن روحانی) با هدف دستیابی به یک مدل تطبیقی با شرایط فعلی شایسته مطالعه بیشتر است؛ به خصوص به این دلیل که سینگال‌های صادرشده از بازار پول احتمال بازگشت به مختصات این دوره را تقویت کرده است. بر اساس آخرین گزارش‌ها از تحولات بازار پول در تیرماه امسال رکورد اضافه‌برداشت بانک‌ها همزمان با سکوت معنادار دولت شکسته شده است. در این ماه بدهی بانک‌ها به بانک مرکزی حدود ۱۷۶ هزار میلیارد تومان گزارش شده که ۳۱ هزار میلیارد تومان نسبت به ماه قبل بیشتر است. اگر ساده‌تر بگوییم بانک‌ها به طور بی‌سابقه‌ای در یک ماه ۳۱ هزار میلیارد تومان پول چاپ کرده‌اند (به شکل غیرمستقیم).
این وضعیت یک پیام واضح دارد؛ بانک‌ها برای پرداخت سود بیشتر با یکدیگر و یا احیانا با صندوق‌های سرمایه‌گذاری وارد رقابت شده‌اند. چنین رویدادی به همان اندازه مهم است که بلای ظهور موسسات پانزی (با مجوز بانک مرکزی) و رواج «اقتصاد گلدکوئیستی» در دولت اول روحانی مهم بود.
بد نیست پیش از هر چیز به مختصات بازار پول در آن مقطع نگاهی داشته باشیم تا علت اطلاق «اقتصاد گلدکوئستی» در مورد آن بیشتر روشن شود سپس به دلایل تطبیقی بپردازیم. تفسیرهای رایج در مورد این دوره خاکستری عموما گمراه‌کننده است. شاخصه اصلی این دوره پرداخت سود بالا توسط بانک‌ها بود. همزمان تئوریسین‌های دولت روحانی در پاسخ به انتقادات با افتخار اعلام می‌کردند که سود سپرده را باید بازار تعیین کند و دخالت دستوری به صلاح نیست. این در حالی بود که دولت نه با دخالت دستوری مشکلی داشت و نه کوچک‌ترین اعتقادی به نظام بازرگانی آزاد داشت. این روایت مغالطه‌آمیز، راویان ثانویه‌ای را هم وارد میدان کرد؛ آنها که منتقد دولت بودند مدام تاکید می‌کردند که بانک مرکزی اقتصاد بازار را پیگیری می‌کند. در حالی که رویدادهای این دوره را تنها می‌توان یک «اقتصاد گلدکوئستی» نامید؛ اقتصادی که سود هر کس از ضرر دیگری پرداخت می‌شود. دولت روحانی همزمان با اینکه بار سنگین موانع سیاسی مانند برجام را از روی دوش خود برمی‌داشت، مجموعه‌ای از سیاست‌های انقباضی و ضداشتغال را پیگیری کرد. در این دوره بانک‌ها بیش از حد مجاز به مردم وعده پرداخت سودهای نجومی می‌دادند. پازل این حرکت سازمان‌یافته با ورود قارچ‌گونه موسسات به اصطلاح مالی و صندوق‌های سرمایه‌گذاری تکمیل شد. در یک جمله نظام بانکی ایران در یک دوره کوتاه به شبکه‌ای از موسسات شبه‌پانزی تبدیل شد که از محل منابعی که وجود نداشت، سود موهوم می‌دانند.
در این پروژه، چون بانک‌ها و موسسات منابعی برای پرداخت سود نداشتند باید سود مشتریان جدید را از سپرده مشتری‌های قبلی پرداخت می‌کردند بنابراین لازم بود ابزاری عملی و موثر برای جذابیت سپرده‌گذاری ایجاد شود و چه ابزاری بهتر از کاهش تورم و لطمه زدن به بازدهی بازارهای سرمایه‌ای. ابزار کاهش تورم برای دولت هم برد تبلیغاتی داشت و تمایلات پوپولیستی آن را ارضا می‌کرد و هم از طریق افزایش نرخ بهره واقعی، مسیر را برای بانک‌ها هموار می‌کرد. در نهایت شد آنچه نباید می‌شد. تله پانزی دولت روحانی تا جایی ادامه پیدا کرد که مشتریان جدید برای پرداخت سود مشتریان قبلی وارد نمی‌شدند و به یک‌باره موجی از مالباختگان معترض دست به تجمع زدند. از آنجایی که دولت روحانی هم اغلب راهکارهای پوپولیستی و راحت‌تر را انتخاب می‌کرد با دست‌اندازی بر منابع عمومی زیان مالباختگان را پرداخت کرد. به عبارت ساده‌تر ریسک فعال شده یک عده را همه مردم جبران کردند، در حالی که بازیگر اصلی این میدان دولت بود. حالا مجموعه‌ای از نشانه‌ها در شرایط فعلی وجود دارد که ردیابی آن زنگ هشدار بازگشت به این دوره را هشدار می‌دهد. این نشانه‌ها در ادامه ذکر می‌شود.
۱- اصلی‌ترین نشانه همان آمار خیره‌کننده اضافه‌برداشت بانک‌ها است که در ابتدای جستار به آن اشاره شد. اضافه‌برداشت بانک‌ها نشان می‌دهد ماراتن افزایش سود سپرده به شکل غیرمجاز و جذب منابع مردم شروع شده است. این اقدام فعلا عامل اصلی تورم‌زایی است اما در ادامه و افزایش رغبت مردم به سپرده‌گذاری ممکن است از طریق کاهش سرعت گردش نقدینگی با تورم واگرایی ایجاد کند.
۲- تمایل شدید دولت به اقدامات پوپولیستی در شعارهایی مانند ساخت مسکن، ریشه‌کن کردن فقر مطلق در دو هفته و سایر شعارها که به وضوح در ادبیات رییس‌جمهور جاری است احتمال بازگشت به روش دولت اول روحانی را تقویت می‌کند. با این تمایلات و به خصوص همزمان با یارانه‌زدایی‌های شدید که باعث نارضایتی مصرف‌کنندگان شده است بعید نیست دولت رییسی هم به آغاز یک دوره انقباضی و حبس پول در بانک‌ها دست بزند. با این کار رییس‌جمهور می‌تواند در یک روز آفتابی در میان شمشادهای حیاط سعدآباد رو به دوربین صدا و سیما بگوید دیدید ما هم تورم را کنترل کردیم و هم یارانه‌ها را مردمی‌سازی(!) کردیم. از سوی دیگر به شکل سنتی روسای جمهور در دولت اول خود سیاست‌های انقباضی به کار می‌گیرند. البته این سیاست‌ها به این دلیل که هیچ شباهتی به توصیه‌های بانک جهانی و رویه‌های مرسوم ندارد، تنها فنر قیمت‌ها را برای انفجار تورمی در دوره دوم فشرده می‌کند. دولت رییسی هم به اواسط دوره اول خود نزدیک می‌شود و احتمال دارد همین سنت را تکرار کند.
۳- نگاهی به توان بانک‌ها در پرداخت سود راهنمای خوبی است. بر اساس مقررات جهانی بانکداری ( بازل ٣) نسبت تسهیلات به سپرده وضعیت بسیاری از بانک‌ها را مشخص می‌کند. این مقررات توصیه می‌کنند که اگر این نسبت در سطح زیر ۵۰ درصد باشد آن بانک وضعیت خوبی ندارد. این نسبت در اقتصادهای توسعه‌یافته مانند آمریکا، بریتانیا، حوزه یورو، نیوزلند و استرالیا معمولا بالای ۹۰ درصد است. آنچه بانک‌های بورسی ایران در سامانه کدال اعلام می‌کنند به ظاهر این مقررات را پاس می‌کند اما باید توجه کرد توصیه بازل سه محاسبه نسبت تسهیلات به سپرده بدون سود آتی و معوقات است و این در حالی است که بانک‌ها در ایران معوقات دولتی (مانند بدهی‌های شرکت نفت و تسهیلات بی‌بازگشت تامین اجتماعی برای پرداخت دستمزد بازنشستگان) را در این نسبت لحاظ نمی‌کنند. در واقع بسیاری از بانک‌ها اگر مطالباتی که سال‌هاست در بودجه استمهال می‌شود و هیچ‌وقت هم قرار نیست پرداخت شود را از این نسبت کم کنند به اعداد زیر ۵۰ درصد خواهند رسید. از سوی دیگر همین که اضافه‌برداشت‌ها بیشتر شده می‌تواند پیامد بارز ضعف منابع بانکی باشد. بنابراین این فرضیه که بانک‌ها از محل «هیچ» در حال پرداخت سود هستند تقویت می‌شود.


🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 اصول ثابت توسعه
✍️ دکتر حسین عباسی
برنامه هفتم توسعه اقتصادی ایران در راه است. تجربه برنامه‌های گذشته در ایران، به‌جز در چند مورد معدود، همگی بیانگر ناکامی در رسیدن به اهداف برنامه بوده است. در سال ۱۳۷۴ رئیس‌جمهور وقت برای سال ۱۴۰۰ ایده تمدن اسلامی را با نرخ رشد سالانه ۷‌درصد برای مدت ۲۵سال مطرح کرد. اگر بخواهیم این آرزو را با واقعیت مقایسه کنیم، کافی است حساب کنیم که درآمد ایران با این نرخ رشد ۵/ ۲۴برابر می‌شد؛ در حالی که درآمد واقعی ایران فقط دوبرابر شده؛ آن هم به تمامی از انتهای دهه ۷۰ تا انتهای دهه ۸۰، اتفاق افتاده است.

همچنین با نزدیک‌شدن به سال ۱۴۰۴ کافی است به یاد بیاوریم که بر مبنای سند چشم‌انداز بیست‌ساله در این سال «ایران کشوری است توسعه‌یافته با جایگاه اول اقتصادی، علمی و فناوری در سطح منطقه»؛ ولی در فاصله سال ۱۳۸۴ تا سال پیش از شروع کرونا، یعنی در مدت ۱۴سال از این ۲۰سال، رشد اقتصاد ایران از رشد تمامی همسایگان، از جمله ترکیه، عربستان، مصر، کویت، پاکستان و قطر کمتر بوده است. اقتصاد ایران در این مدت ۲۲‌درصد بزرگ‌تر شده، در حالی که اقتصاد قطر ۲۳۶درصد، اقتصاد ترکیه ۹۰درصد، اقتصاد مصر ۸۶درصد، اقتصاد پاکستان ۷۰درصد، اقتصاد عربستان ۵۲‌درصد و اقتصاد کویت ۲۶‌درصد بزرگ‌تر شده است (ارقام برمبنای تولید ناخالص داخلی برابری قدرت خرید به قیمت ثابت از مجموعه آمارهای بانک جهانی است).

بخشی از این ناکامی در رسیدن به توسعه اقتصادی، محصول خطاهای برنامه‌ریزی است. افرادی که با ادبیات برنامه‌ریزی اقتصادی آشنا هستند، از برنامه‌های اقتصادی ایران به‌عنوان فهرست آمال و آرزوهای بلندبالای سیاستمداران یاد می‌کنند، نه مجموعه‌ای منسجم از اقدامات خاص برای رسیدن به اهداف خاص. در این حوزه، علم اقتصاد است که باید چراغ راه باشد. بخش بزرگ‌تری از این ناکامی هم به عدم‌اجرای بخش‌های موثر برنامه برمی‌گردد. مشکل‌ترین بخش برنامه‌ریزی اقتصادی، هزینه‌کردن نیست، بلکه کسب درآمد و کاهش اتلاف منابع است. همینجاست که سیاستمداران حاضر نیستند، محبوبیت سیاسی را فدای برنامه کنند. به محض برخورد کردن با اعتراض گروه‌های ذی‌نفوذ یا عموم مردم، از اجرای بخش‌های سخت برنامه عقب می‌نشینند. دلیل این برخورد را باید در اقتصاد سیاسی، یعنی انگیزه‌های مجریان و صاحبان قدرت، جست‌وجو کرد.

با تمام این ناکامی‌ها، برخی موفقیت‌ها که ایران در دهه‌های گذشته داشته است، به‌خصوص رسیدن به رشد متوسط سالانه ۸‌درصد برای حدود یک‌دهه در فاصله سال‌های ۱۳۷۷ تا ۱۳۸۷ به ما یادآوری می‌کند که هنوز می‌توان به رشد پایدار امیدوار بود. البته دسترسی به چنین رشدی نیازمند رعایت اصول اقتصادی است که از نظریات علم روز اقتصاد دنیا که در کشورهای دیگر تجربه شده، قابل استنتاج است. اولین و مهم‌ترین اصلی که باید در هر برنامه‌ریزی اقتصادی به آن توجه شود، این است که افراد جامعه، براساس انگیزه‌های اقتصادی و نه با دستور و فرمان، رفتار می‌کنند. نادیده‌گرفتن این انگیزه‌ها نتیجه‌ای جز ناکامی نخواهد داشت.
ادبیات رشد اقتصادی به اندازه کافی منابع در اختیار ما می‌گذارد. گزارش رشد اقتصادی که در سال ۲۰۰۸ توسط گروهی از اقتصاددانان با سابقه علمی و عملی بسیار (از جمله رابرت سولو، برنده جایزه نوبل اقتصاد برای نظریه‌پردازی در مورد رشد اقتصادی و کمال درویش، معمار رشد اقتصادی ترکیه در ابتدای دهه ۲۰۰ میلادی) تهیه شد، پنج‌مورد مشترک از تجربه ۱۳کشور را که رشد اقتصادی بالا و پایدار را تجربه کرده‌اند، به شرح ذیل خلاصه می‌کند.

نخست: همگی از ظرفیت‌های اقتصاد جهانی نهایت بهره را برده‌اند. بخش بزرگی از این بهره‌مندی که در ایران هم به آن اشاره می‌شود، کسب سرمایه خارجی و نیز استفاده از بازارهای کشورهای دیگر برای فروش محصولات است. ولی بخش مهمی که معمولا از آن غفلت می‌شود، فرآیند یادگیری است که در جریان ارتباط با بازارهای بین‌المللی ایجاد می‌شود. انزوای ایران سبب شده است تا قواعد بازی در روابط اقتصادی با سایر کشورها را ندانیم. یکی از بخش‌های اساسی هر برنامه اقتصادی موفق باید ایجاد رابطه پایدار با دنیا باشد.
دوم: همه این کشورها برای مدتی طولانی ثبات اقتصاد کلان داشته‌اند. تورم بالا و کسری بودجه‌های بزرگ که موتور این تورم‌ها به شمار می‌روند، برای برنامه‌ریزی بلندمدت اقتصادی سمی مهلک هستند. نرخ ارزی که بازار تعیین و دولت برای حفظ قدرت رقابتی تولیدات داخلی آن را تنظیم می‌کند و نیز نرخ بهره واقعی مثبت که بازار پس‌انداز و سرمایه‌گذاری را مهیا کند، از دیگر لوازم رشد بالاست.

سوم: همه کشورها نرخ پس‌انداز و سرمایه‌گذاری بالایی داشته‌اند. این ویژگی با ایجاد انگیزه پس‌انداز داخلی از طریق سیستم مالی کارآمد و نیز جذب سرمایه‌های خارجی از طریق روابط بین‌المللی پایدار قابل کسب است. همچنین دولت در این کشورها مقادیر زیادی سرمایه داخلی و خارجی را در زیرساختارهای فیزیکی و نرم‌افزاری جامعه صرف کرده است تا زمینه فعالیت اقتصاد آحاد جامعه را تسهیل کند.

چهارم: در همه این کشورها بخش اصلی تخصیص منابع از طریق سازوکار بازار انجام می‌شود. دولت به‌عنوان تسهیل‌کننده مبادلات از طریق بازار رقابتی عمل می‌کند، نه به‌عنوان جانشین بازار. این بخش برای اقتصاد ایران نهایت اهمیت را دارد. دو نوع رفتار دولت‌ها در ایران سرکوبگر بازارهای رقابتی و مسبب اصلی ایجاد انحصار است. اول، تخصیص منابع از طریق ادارات و سازمان‌های متعدد دولتی است. دولت به خود اجازه می‌دهد تا قیمت بسیاری از کالاها را در جلسات اداری سازمان‌های دولتی تعیین کند. این رفتار با تخصیص بهینه منابع، فرسنگ‌ها فاصله دارد و منبع ناکارآمدی‌های عظیم و مانع سرمایه‌گذاری و تولید است. دوم، دولت به انحای مختلف دست به ایجاد انحصار می‌زند. مزایایی که شرکت‌های دولتی در کسب منابع و تسخیر بازارها دارند، موانع تجاری که در قالب مجوزها بر سر راه فعالان گذاشته می‌شود و تخصیص منابع دولتی به شرکت‌های دولتی و شبه‌دولتی بر مبنای روابط فردی و سازمانی، همگی در اقتصاد، انحصارهایی ایجاد می‌کنند که نتیجه‌ آنها در قالب اتلاف منابع و کاهش تولید ظاهر می‌شود.

پنجم: تمامی کشورهای مطالعه‌شده، دولت‌های متعهد، معتبر و توانا داشتند. نقش دولت در اقتصادهای مدرن بسیار ظریف است. در جاهایی که دولت نباید دخالت کند، دستش کاملا بسته است؛ ولی در مواردی که باید دخالت کند، قدرت، اعتبار و منابع لازم را در اختیار دارد. مثالی که این نقش را روشن می‌کند، نقش پلیس در جوامع است. وظایف مشخصی برای پلیس تعریف شده است که در آنها شلیک به مجرمان تحت شرایط خاص هم قرار می‌گیرد؛ ولی اگر خارج از آن وظایف، مامور پلیس دست به اقدامی بزند، مجازاتی سنگین در انتظارش است. دولت هم باید در مواردی خاص، کاملا گشاده‌دست و در بسیاری از موارد، کاملا دستش بسته باشد. این موارد را نظریات اقتصادی و اقتصاد سیاسی تعیین می‌کند، نه بخشنامه‌های دولتی.

توجه به این نکته مهم است که دولتی که پشتیبان توسعه اقتصادی است، باید نزد مردم اعتبار داشته باشد. این اعتبار لازم است؛ چرا که دولت باید بتواند مردم را قانع کند که برای نفع بلندمدت از برخی منافع کوتاه‌مدت چشم‌پوشی کنند. مردم باید باور کنند که اگر در کوتاه‌مدت رفاه آنها -مثلا از طریق کاهش یارانه‌ها یا اخذ مالیات- کاهش می‌یابد، این امر در فرآیندی شفاف و با قبول عامه اتفاق می‌افتد و در بلندمدت، منافع این امر به مردم برمی‌گردد؛ چنین باور و اعتباری با ادعا به‌دست نمی‌آید. به قول حکما «به عمل کار برآید، به سخندانی نیست.»
در اینجا مناسب است به برخی از «نباید»‌های بزرگی هم که در مسیر رشد وجود دارد، نگاهی بیندازیم. یکی از یافته‌های مهم در ادبیات رشد اقتصادی این است که بسیاری از کشورهای در حال توسعه می‌توانند، به نرخ‌های رشد اقتصادی بالا دست یابند؛ ولی نمی‌توانند آن را نگاه دارند و با ارتکاب برخی خطاهای بزرگ سیاستگذاری، دچار رکودهای شدید یا طولانی می‌شوند. پرهیز از این خطاها کمک بزرگی در حفظ موفقیت‌های کسب‌شده است. برخی از این نبایدها به قرار زیر است:

پرداخت یارانه انرژی به همه افراد جامعه از طریق قیمت‌گذاری پایین، بدون محدودیت زمانی، به جای پرداخت یارانه مستقیم به گروه‌های هدف‌گیری‌شده و برای زمانی مشخص؛

کنترل تورم از طریق کنترل دستوری قیمت‌ها؛

حمایت بدون محدودیت زمانی از یک بخش یا صنعت؛

محدودیت بلندمدت صادرات برای کنترل قیمت‌ها در داخل؛

تقویت پول ملی پیش از اینکه صنایع کارآمد شده باشند؛

قاعده‌گذاری ضعیف در بازارهای مالی و همزمان، دخالت مستقیم در تصمیمات مدیران بخش مالی و بانک‌ها؛

کاهش کسری بودجه از طریق کاهش سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌ها؛

حل مشکل بیکاری از طریق استخدام دولتی.

در انتها، لازم است ذکر شود که شرایط متفاوت جوامع الزام می‌کند که مراحل توسعه، با شرایط موجود در هر جامعه تطبیق داده شود؛ ولی اصول اولیه توسعه اقتصادی و همچنین عوامل اصلی تخریب‌کننده آن در همه جوامع یکسان است. ایتالیایی‌ها که یکی از غذاهای اصلی آنها پاستاست، در توصیف نبایدهای توسعه اقتصادی از مثال پختن این غذا استفاده می‌کنند و می‌گویند: «روش واحدی برای پختن پاستا وجود ندارد و هر آشپزی روش منحصربه‌فرد خودش را دارد. ولی در هر شرایطی که باشید، اگر پاستا را بیش از حد بجوشانید، قابل خوردن نخواهد بود.»



مطالب مرتبط



نظر تایید شده:0

نظر تایید نشده:0

نظر در صف:0