🔻روزنامه تعادل
📍 تشنه نگه داشتن بازار ارز و کسری بودجه
✍️ آلبرت بغزیان
۱) با آغاز قرن بیستم میلادی یعنی از سال ۱۹۰۰ میلادی به بعد، نقش بانکهای مرکزی در جهان دچار تغییر و تحول بنیادینی شد و بانکهای مرکزی از طریق نرخ ارز شناور مدیریت شده تلاش کردند تا تعادل را در بازارهای ارزی ایجاد کنند. مبتنی بر این رویکرد کلی است که مثلا امارات نرخ برابر ۳.۷درصد را برای سالها در برابر دلار امریکا شکل داده است یا عربستان، ژاپن و یورو اروپا، نرخ برابر ارزهای خود در برابر دلار ایالات متحده را ساماندهی میکنند. پس از این دوران نظام مالی برتو وودز پس از جنگ جهانی دوم تنظیم شد تا دهه ۷۰ که امریکا سیطره مالی خود را محقق کرد. این گزارهها و ضرورتها اما طی دهههای اخیر در اقتصاد ایران هرگز جدی گرفته نشده است. تنها در دولت اصلاحات بود که رییسجمهور وقت تلاش میکرد تا استقلال بانک مرکزی را به رسمیت بشناسد و در همین دوره هم شاخصهای اقتصادی بهترین اعداد را ثبت کردند و نرخ ارز دورهای از ثبات را پشت سر گذاشت.
۲) این روزها زمزمههای شومی در بازارهای مالی و ارزی کشور در خصوص نقش بانک مرکزی در افزایش نرخ ارز شنیده میشود که در صورت واقعیت باید به حال اقتصاد ایران گریست. مطابق این روایت گفته میشود، دولت و بانک مرکزی برای تامین کسری بودجه شدید دولت در زمان ورود ارزهای ناشی از داراییهای مسدودی یا ارزهای ناشی از فروش نفت، ابتدا برای مدتی بازار را تشنه میگذارد تا نرخ ارز دچار نوسان شود و پس از آن با افزایش قیمتها، ارز را در بازار میریزد و بازار تشنه را سیراب میکند. به نظرم مسوولان دولتی باید در خصوص این موضوع به صورت شفاف توضیح دهند، اگر درست نیست باید بگویند به چه دلیل نرخ ارز در صرافیها این اندازه دچار نوسان است و اگر هست باید توضیح دهند چرا اقتصاد ایران را دچار یک چنین تکانههای خسارتباری میسازند. اساسا باید دید نقش بانک مرکزی در اقتصاد ایران چیست؟ طی ماههای اخیر به جای اینکه بازار از سیاستهای بانک مرکزی و سایر نهادهای اقتصادی دولت متاثر باشد، این بانک مرکزی است که چشم خود را به تحولات بازار استانبول و میدان فردوسی دوخته تا ببیند دلالان ارزی چه میکنند و بعد دست به اقدام بزند.
۳) برای اینکه ببینیم آیا یک چنین ادعایی درباره دولت و بانک مرکزی درست است یا نه؟ در وهله نخست باید دید چه نهادی از نوسانات ارزی بیشترین سود را کسب میکند و در وهله بعدی دید کدام نهاد میتواند در این نوسانات اثرگذار باشد و از ظرفیت خود برای کاهش نرخ ارز بهره نمیبرد؟ پاسخ به هر دو این پرسشها، «دولت» است. این دولت است که بیشترین سود را از افزایش نرخ ارز میبرد. از این طریق هم منابع بیشتری به دست میآورد و هم مالیات افزونتری میگیرد. اما دولتها در دوران مدرنیسم و پسامدرنیسم اساسا نباید به دنبال سود و منفعت نقدی باشند. دولتها باید به فکر رفاه مردم، توسعه کشور و تحقق سود برای مردم و فعالان خصوصی باشند. دولتهایی که به فکر سود خود هستند، دولتهای ضد توسعه هستند. ما نمیدانیم که دولت سیزدهم چه راهبردی را برای بازار ارزی در نظر گرفته است؟ در زمان ناصر همتی حداقل در ظاهر اعلام شد که دولت به دنبال نرخ ارز شناور مدیریت شده است، اما دولت رییسی ابتدا اعلام کرد که به دنبال ارز تکنرخی هستند، بعد اعلام شد منظورش از ارز تکنرخی، یکسانسازی نرخ ارز بوده است (چون این دو با هم تفاوت دارند)، بعد اعلام کردند دنبال ثبات در بازار ارز هستند و نهایتا هم مشخص نشد، این دولت در بازار ارز به دنبال چه میگردد.اساسا یکی از دلایلی که باعث شده تا وضعیت بازار ارزی کشور یک چنین آشفتگیهایی پیدا کند، ناشی از این واقعیت است که دولت سیزدهم، ارتباطی با اصول اقتصادی و علم ندارد.
۴) باید بدانیم بازی با نرخ ارز توسط دولتها، تبعات اقتصادی وخیمی دارد. چرا که نوسان نرخ ارز باعث نوسان در همه بازارها میشود. بانک مرکزی که بخواهد کسری بودجه دولت را از طریق نوسانات ارزی پوشش دهد، یک اشتباه استراتژیک است. مساله این است که دولت از این طریق این پالس را به اقتصاد ارسال میکند که از رویکرد واسطهگری و دلالی دفاع میکند.این روند باعث میشود تا حتی فعالان تولیدی نیز نقدینگی خود را به جای بخش واقعی اقتصاد راهی بازارهای واسطهای کنند و بعد اعلام کنند که سرمایه در گردش ندارند و این دولت است که باید نقدینگی آنها را تامین کند. این دقیقا وضعیتی است که اقتصاد ایران امروز به آن دچار شده است.
🔻روزنامه کیهان
📍 برای آرتین، آرشام، راستین و...
✍️ عباس شمسعلی
وقتی «آرتین» و «آرشام» همراه پدر و مادر خود یک هفته مانده به مراسم عروسی خواهرشان با شوق و ذوق برای خرید از خانه خارج شدند و آن لحظاتی که با نزدیک شدن وقت نماز پا در حرم شاهچراغ(ع) گذاشتند و پس از بازی در حیاط زیبای حرم مشغول زیارت شدند، هرگز فکر نمیکردند که به فاصله چند لحظه و با ورود یک قاتل تروریست تکفیری به این حرم امن، فاصلهای این چنین طولانی بینشان بیفتد و آرشام ۱۰ ساله و پدر و مادر، مظلومانه رهسپار بهشت شوند و آرتین ۶ ساله زخمی روی تخت بیمارستان بیخبر از اتفاقی که برای برادر و پدر و مادرش افتاده رو به دوربین لبخند بزند و منتظر بماند تا هر لحظه والدین و برادرش بیایند و او را با خود به خانه ببرند؛ خانهای که تا چند روز دیگر آرتین خواهد فهمید از زیباترین و دوستداشتنیترین جای دنیا تبدیل به دلگیرترین و غمانگیزترین نقطه شده است.
در کنار آرتین کمی آن طرفتر کودکی دو ساله به نام «راستین»، بیهوش در حالی به خواب عمیقی فرو رفته که سهم جسمی کوچکش از عملیات تروریستی حرم شاهچراغ دو گلوله بوده است. کودکی که نه میداند چه اتفاقی افتاده و نه میداند این اتفاق برای کدام گناه مرتکب نشده او را تا مرز مرگ برده است.
این هفته وقتی دانشآموزان به مدرسه بروند جای «آرشام سرایداران» کلاس پنجمی،«علی اصغر لری گویینی» کلاس دومی و «محمدرضا کشاورز» پایه دهمی را در کنار خود خالی میبینند؛ سه دانشآموزی که در حرم شاهچراغ پر کشیدند و آسمانی شدند.
اما این سه دانشآموز شهید یا ۱۲ شهید دیگر حادثه تروریستی روز چهارشنبه در شیراز به چه گناهی مظلومانه به خون خود غلطیدند؟ آرتین دوستداشتنی به کدام گناه در یک لحظه چنین تنها و داغدیده شد؟
جواب این سؤال آسان اما تلخ است! این شهدا که پاک و برگزیده بودند و به سعادت رسیدند اما کسانی دیگر باید جوابگوی خون آنها و اشک یتیمی امثال آرتین باشند. آنها که بیش از ۴۰ روز است با تدارک وسیع دشمن و ظاهراً به بهانه انتشار یک دروغ درخصوص مرگ طبیعی دختری جوان و با فریب برخی جوانان و نوجوانان سعی در ایجاد آشوب و اغتشاش در سطح کشور داشتهاند، آنها که جاگیری تروریستهای تکفیری و منافق و کومله و... در بین صفهای اعتراض و آشوب و جنایتهای آنها در قتل ماموران پلیس و نیروهای امنیتی، ایجاد رعب و وحشت در دل مردم، آسیب به زندگی و کسب و کارها را دیدند اما با سکوت یا تهییج دست از تحریک برای آشوب و کمک به تداوم آن بر نداشتند و از کوچه باز کردن برای تروریستها دریغ نکردند. مگر غیر از این است که دامن زدن آنها به آشوب و تلاش برای ایجاد جو ناامنی، به مهره تکفیری و سیستم حامی او این جرأت را داد که وارد فاز عملیات مسلحانه در کشور شود؟
آن چهرههای سیاسی لجباز یا معاند و رسانههای داخلی همفکر رسانههای ضدانقلاب و آن دسته از سلبریتیهای کم فهمی که به دروغی اثبات نشده دامن زدند تا بر آتش فتنه بنزین بریزند باید خود را برای جواب به آرتینها و البته چه اعتقاد داشته و چه نداشته باشند در پیشگاه الهی آماده کنند.
این افراد که با تحریک و تهییج زمینه آشوب را ایجاد کردند چه جوابی برای فرزند ۷ ماهه شهید «مهدی لطفی» (پلیس جوان حافظ قرآنی که در یک خانه اجارهای ۳۹ متری زندگی میکرد و چند روز قبل در تهران با آتش کینه آشوبگران به شهادت رسید) یا فرزندان و خانواده سایر شهدای مدافع امنیت که این روزها در غم از دست دادن پدر و فرزند و عزیزانشان داغدار هستند دارند؟
آن خانم بازیگری که با وجود اثبات بیارتباط بودن مرگ افرادی مانند نیکا و سارینا و... به جریان اغتشاشات و با دامن زدن به دروغپردازی بی.بی.سی فارسی و اینترنشنال خود را مادر این افراد میخواند اکنون کجاست؟ آیا میتواند در چشمان یتیمان شهدای مدافع امنیت و بازماندگان حادثه تروریستی حرم شاهچراغ نگاه کند؟ اصلاً اجازه و اختیار این را دارد که با آنها همدردی کند؟
آن خانمی که با تحریک و تشویق جوانان از طریق تایید دروغ رسانههای ضد انقلاب درخصوص مرگ مهسا امینی و در حالی که به خیال خام خود فکر میکرد بر عکس زلیخا این بار با برداشتن حجاب، از پیری به جوانی و زیبایی میرسد این روزها سری به وجدانش زده است؟
آن مجری وطنفروشی که همزمان با ریختن اشک تمساح برای قربانیان متروپل و کوبیدن نظام در عروسی یک خواننده مستهجنخوان میرقصید و اکنون با ماهیگیری از مرگ مهسا مشغول کسب و کار در شبکه ماهوارهای معاند و خوانندگی و بغل بازی است، اکنون جرأت همدردی با مردم ایران در حادثه تروریستی اخیر را دارد؟
آن آقای گل و سلطان دریبل که با سادگی یا... در بازی دشمن مقابل مردم ایران گرفتار شدند و به دشمن پاس گل دادند و خود دریبل شدند و با اظهارنظر غیر واقعی و تحریک مردم به آشوبها دامن زدند این روزها درخصوص شهدای حادثه شاهچراغ حرفی ندارند؟
چرا آنها که به دروغ یک مرگ تلخ اما طبیعی را یک قتل و جنایت جا زدند تا کشور را دچار اغتشاش کنند و آنها که از این دروغ حمایت کردند اکنون در برابر شهادت ۱۵ زن و کودک و مرد بیگناه سکوت در پیش گرفتهاند؟
آن عده قلیل از دانشجونماها که چند روزی است بدون اینکه بدانند عروسک خیمهشببازی دشمن شدهاند و با بهانهگیریهای کودکانه دانشگاه را با قهوهخانه اشتباه گرفته و هوس غذای مختلط کردهاند؛ ندیدند که نام دکتر «سید فریدالدین معصومی» جوان نخبه حوزه انرژی و برق در بین شهدای حادثه تروریستی شاهچراغ بود؟ آیا این اخلالگران نظام آموزش عالی متوجه نقش خود در تداوم آشوب و امیدوار نگه داشتن دشمن برای ضربه زدن به این کشور و نقش کاتالیزوری خود برای فعل و انفعال آشوبگران و تروریستهای تکفیری و قتل عام شهدایی همچون شهید معصومی شدهاند؟ راستی اگر نهار مختلط را نوش جان کردید و فعلا حال فحاشی ندارید، بعد از نهار به این هم فکر کنید که آن تروریست تکفیری قبل از تیراندازی پرسید چه کسی نخبه و دانشجوی شریف و علامه و... است یا همه را به رگبار بست؟ این دوستان کاش هنگام حضور در موسسات کنکوری و صرف هزینه چند ده میلیونی برای آموزش تستزنی کمی هم درباره نقش دانشجوی واقعی در ایجاد امید و سازندگی در جامعه و ایستادگی در برابر زیادهخواهی دشمنان سرزمینشان میآموختند. کاش به جای چند کتاب تست بیشتر، کمی درباره دانشجویان نخبه و شهیدی همچون شهید وزوایی، علمالهدی، زینالدین و... مطالعه میکردند. کاش از خود میپرسیدند چطور نقشه دشمن پس از ترور دانشمندان شهیدی همچون علیمحمدی، شهریاری، رضایینژاد، احمدی روشن، فخریزاده و... به جلوگیری از رشد و پرورش چنین دانشمندانی تغییر کرده است؟ آیا ایجاد اخلال در تحصیل دانشجویانی که قصد درس خواندن و مطالعه و پژوهش دارند به بهانه غذای مختلط و... همان عمل به خواست دشمن برای جلوگیری از پرورش نخبگان نیست؟
و اما آنها که این روزها شعارهای فریبندهای همچون «زن، زندگی، آزادی» سر دادند یا روسری بر سر چوب کردند و برای رقصیدن در کوچه و هوسهای نازل خود سرودند و خواندند آیا تصاویر زنان غلطیده در خون در حرم شاهچراغ را دیدند که یک تروریست قوت قلب گرفته از فضای آشوب چگونه زندگی و جان و فرزندان این زنها را گرفت؟
این تنها یک تروریست تکفیری بود اما اگر خدای نکرده با از بین رفتن امنیت، تروریستهای تکفیری که در سوریه و عراق بدترین جنایتها را در حق زنان و کودکان و همه اقشار مرتکب شدند وارد این سرزمین امن میشدند آیا جایی برای این لفاظیها و شعارهای فریبنده باقی میماند؟ اگر نبود رشادتهای شهدای مدافع حرم و سردار شهیدمان حاج قاسم سلیمانی و پای تکفیریها به این سرزمین باز میشد دیگر نه مهسا، نه نیکا، نه سارینا و نه هیچ زن و دختری در این کشور امنیت نداشتند و همه به کنیزی و اسارت میرفتند.
این واقعیتی انکارناپذیر است که «امنیت» کالای گرانبهایی است و هرگونه خدشه به آن اثرات گاه جبرانناپذیری خواهد داشت. کسانی که این چله سخت را بر مردم ما تحمیل کردند و تلاش داشتند این ناامنی را به کل کشور تسری دهند خوب فهمیدهاند که دست روی چه نقطه حساسی گذاشتهاند اما باید این را هم بدانند که جواب سختی در انتظار آنهاست و این مرحله نیز با مدد الهی و اتحاد و ایستادگی مردم مسلمان و وطندوست ایران خواهد گذشت. این کشور باید برای همیشه و با رشادت مردم و سربازان مخلص این آب و خاک برای آرتین، آرشام، راستین و... امن و آباد باشد.
🔻روزنامه اطلاعات
📍 خطر مخدوششدن امنیت
✍️فتحالله آملی
جنایت هولناکی که در حرم مطهر حضرت احمد بن موسی اتفاق افتاد و جمعی از مظلومترین هموطنانمان را که در وقت غروب و نماز آمده بودند تا در فضای معنوی با خدای خویش راز و نیاز کنند جدای نمایش جلوه دیگری از چهره ضدبشری و ضد انسانی یک گروهک تروریستی جنایتکار و دستپرورده استکبار و صهیونیسم جهانی، خطرات عدم وجود امنیت و یا آسیبزدن به امنیت کشور را به همه گوشزد کرد که بیتوجه به مولفههای حفظ امنیت پایدار و غفلت از وحدت و یکپارچگی ملی و نقشههای شومی که عوامل دشمن و دوستداران تجزیه و آشفتگی این ملک و ملت درصدد آنند تا چه حد میتواند آسیب زننده و خطرناک باشد و حضور مردم موحد و هوشیار در نماز جمعه تهران و شهرهای بزرگ کشور در محکومیت این جنایت و نمایش انبوه پرچمهای سه رنگ ایران عزیز که نشاندهنده عشق آنان به میهن عزیزشان بود و شعارها و پلاکاردها و بنرها و تصاویری که میثاق ملی و ایرانی و اسلامی آنان را به نمایش میگذاشت به همه نشان داد که فکر تجزیه این ملک و به آشوبکشاندن آن توسط دشمنان خیال خامی بیش نیست و همه ما که در این کشور زندگی میکنیم و به ویژه آنانکه سکاندار حکومت و دولت در این کشورند باید تمام همت خویش را به کار گیرند تا روزنههای نفوذ بیگانه را ببندند و از هر آنچه که باعث شکاف و شقاق بین آنان میشود به ویژه روشها و رویکردهای نامناسبی که موجبات نارضایتی و بیاعتمادی آنان میشود و به خصوص از ایجاد دوقطبیهایی که در این شرایط به شدت آزاردهنده است بپرهیزند.
در رابطه با عملیات تروریستی جنایتبار صورت گرفته، ضمن عرض تسلیت به خانوادههای داغداری که در شهادت مظلومانه عزیزان بیگناه خویش به سوگ نشستهاند توجه به چند نکته خالی از لطف نیست.
۱ ـ دستگاهها امنیتی و قضایی با دقت تمام چگونگی بروز این حادثه تلخ به ویژه خلاءهای امنیتی و غفلتهای احتمالی که باعث شد یک تروریست داعشی بتواند این چنین به یک آستان مقدس حمله کرده و در کمال خونسردی و شقاوت زوّار بیگناه را به گلوله ببندد و این جنایت را رقم بزند بررسی و زمینههای هرگونه تکرار آن را از بین ببرند.
۲ ـ مردم عزیز و به ویژه جوانان آینده ساز کشور با مشاهده نوع برخورد رسانههای بیگانه و شبکههای معلوم الحال با این ماجرا و در مقایسه با سایر حوادث به نقشههای آنان و میزان صداقت و دلسوزی آنان پی ببرند.
۳ ـ مقامات و مسئولان کشور و بزرگان نظام و حکومت و دولت مراقبت کنند که این حادثه تروریستی تلخ لزوم ایجاد زمینههای اصلاح رویکردها و روشهای نامناسبی که حکمرانی مطلوب را در محاق فرو برده از بین نبرد و ضرورت انجام اصلاحات ساختاری و گفتگوی ملی و مفاهمه را به مخاطره نیندازد و بر دامنه یک یکسونگری و تصلب نیفزاید و از هرگونه تقلیل گرایی منتقدان و دوقطبی سازی جامعه و کوچک شمردن آنها که به روشهای حکومتی در سیاستهای فرهنگی، اجتماعی امنیتی، رسانهای و به ویژه اقتصادی انتقاد دارند بپرهیزند.
۴ ـ بارها گفته شد کشور ما برای عبور از بحرانهای سخت به همه ظرفیتهای مادی و معنوی و به ویژه انسانی و نخبگانی کشور نیازمند است و به جد باید کوشش کنیم که نسبت به جلب سرمایه اجتماعی و پرکردن شکاف دولت ملت بکوشیم. حتی در همین فضا اکثریت قاطع ملت ایران، خواستار رفع نواقص، انجام اصلاحات اساسی در نحوه حکمرانی و توجه به مطالبات برآورده نشده آنان و ملاحظه کار آمدی نظام و شنیده شدن صدایشان هستند تا ایران جای بهتری برای زندگی باشد و از تلخی و مرگ کمتر بشنوند و همه سوگوار حرم شیرازند و دعا میکنند که دیگر خبر هیچ سوگی را نشوند. سوگ هیچ هموطنی را…
انشاءالله
🔻روزنامه اعتماد
📍 ریشه تراژدی اصلاحطلبان
✍️عباس عبدی
این روزها به سبب اعتراضاتی که در فضای سیاسی اجتماعی جریان دارد، پرسشهای بسیار مهم و بنیادینی مطرح میشود که پرداختن به آنها برای آینده ایران ضروری است. نظرات و پرسشهایی که احتمالا در شرایط عادی به صراحت مطرح نمیشود ولی اکنون که فضای سیاسی- اجتماعی متلاطم و ملتهب است، مجال پیدا کردهاند که به نحوی صریح طرح شوند. گفتوگوی آقای آصف بیات با روزنامه اعتماد در تاریخ ۱۸ مهر ۱۴۰۱ از این جمله است. باتوجه به جایگاه علمی و پژوهشی آقای بیات در جنبشهای اجتماعی به ویژه در خاورمیانه، پرداختن به برخی از نکاتی که درباره جنبش اصلاحات در ایران گفتند، ضروری دانستم. آقای بیات معتقدند «تراژدی بسیاری از اصلاحطلبان در این برهه زمانی در این است که نه میتوانند اصلاحاتی را تحقق ببخشند (چون از قدرت رانده شدهاند) و نه قادرند همراه دگرگونیهای رادیکال باشند (چون طبق تعریف، اصرار دارند که اصلاحطلب هستند، نه انقلابی). علت چنین عقیم ماندن غمانگیز رویکرد جزمی، ایستا و غیرتاریخی به مفاهیم و راهبردهای تغییر اجتماعی و سیاسی است. مثلا انگار اصلاحطلب باید تا آخر عمرش اصلاحطلب باقی بماند و انقلابی تا آخر عمر انقلابی، بدون توجه به آنچه در واقعیت جامعه و در سپهر سیاسی در جریان است.» به نظر میرسد که گزارههای ایشان درباره اصلاحات دقیق نیست ولی چون زیاد تکرار شده است، به مثابه غلط مصطلح در آمده است و طبعا بیان این غلط از افراد عادی عجیب نیست ولی اظهار آن از سوی آقای بیات قابل نقد است. چرا چنین ادعایی دارم؟ وضعیت تراژیک اصلاحطلبان ناشی از موضعی که نوشتهاند نیست. به نظر من هنوز هم از قدرت رانده نشدهاند. در قدرت بودن به معنای آن نیست که لزوما رییسجمهور و وزیر و وکیل باشند، البته بودن افرادشان در چنین موقعیتهایی از قدرت، اوج چنین حضوری است ولی کف آن نیست. تعریفی که خودشان از موضوع میکنند و انتظاراتی که ساخت قدرت از آنان دارد، دقیقا معطوف به بقای این حضور است، هر چند کمرنگ باشد. البته این حضور در شرایط کنونی و بیعملی برای آنان هزینه است ولی همچنان امکان تبدیل آن به فرصت وجود دارد. نکته دوم این است که وضعیت تراژیک آنان ربطی به نکته گفته شده ندارد. این وضعیت ناشی از جریان سال ۱۳۸۸ است. مگر نه اینکه همه کسانی که امروز از جنبش فعلی حمایت میکنند و آن را به بهترین وجه میاستایند، ۱۳ سال پیش نیز همین را برای جنبش سبز و در تقابل با تحول کیفی جنبش اصلاحات میگفتند؟ کافی است نگاهی به تحلیلهای رایج آن زمان بیندازیم تا ببینیم، جنبش سبز (چه خوب، چه بد) به کلی با جنبش اصلاحات متفاوت بود و بسیاری از تحلیلگران نیز از همین منظر از آن استقبال میکردند و طرفداران و متولیان آن نیز با اصلاحات مرزبندی روشنی دارند. نمونه آن تفاوت ادبیات و رویکرد مهندس موسوی و خاتمی است. جنبش سبز راهی به کلی متفاوت از جنبش اصلاحات بود. نتیجه آن جنبش چه شد؟ هر چه بود؛ چرا نتیجه آن را باید به حساب اصلاحات گذاشت؟ آن جنبش متفاوت از جنبش اصلاحات بود و کسی نمیتواند شکست آن و تبعات بعدی آن از جمله امنیتی شدن جامعه را به عهده جنبش اصلاحات بیندازد. بنابراین تراژدی جنبش اصلاحات که درست هم توصیف شده ناشی از عدول عملی نسبت به گزارههای اصلی آن است و الا طرفداران جنبش سبز آن را، چیزی متفاوت از جنبش اصلاحات تعریف میکنند. آنچه شکست خورده یا موفق نشده است، جریان ۱۳۸۸ است که به نظر من دستاورد جدی جز امنیتی شدن فضای عمومی نداشته است و اصلاحطلبان را دچار تناقضات خود کرد، به طوری که در سال ۱۳۹۲ سعی کردند با اصلاح سیاست خود به روال قبلی بازگردند، ولی به صورت نیابتی. پاراگراف دوم اظهارات آقای بیات نیز محل تأمل است. اگر شکست را مبنای تغییر رویکرد قرار دهیم، برای شکست انقلابها میتوان نمونههای بیشتری ارایه کرد. انقلابها میخواهند با تغییر نظام سیاسی به سرعت ساختارها را تغییر دهند و کشور را در مسیر توسعه قرار دهند. کدام انقلاب در زمانی کوتاه و با هزینه اندک به چنین هدفی دست یافته است؟ حتی اگر به نمونههای غیرایرانی هم توجه نکنیم، میتوان از تاریخ خودمان مثال بیاوریم. شکستهای رویکرد انقلابی هم بیشتر است و هم پرهزینه، حال چگونه ممکن است چنین رویکردی را توصیه کرد؟ بهعلاوه رویکرد اصلاحات اتفاقا جزمی است، به جز یک مورد و آن در حکومت فاشیستی است. اتفاقا اصلاحطلبان در راهبرد خود جزمی نبودند چون قبلا انقلابی بودند و پس از حدود دو دهه آن را کنار گذاشتند و اصلاحطلب شدند سپس وارد جنبش سبز شدند و دوباره به سوی اصلاحات ولی از نوع نیابتی آمدند و الان هم بلاتکلیف هستند. چنین راهبردهایی را نمیتوان پیاپی عوض کرد و توصیه کنیم دوباره انقلابی شوند. جریان ۸۸ نشان داد آن اصلاحطلبی هم کامل رخ نداده بود. جالبتر اینکه شیوه اصلاحات در عمل بیشترین دستاورد را داشته و عدول از آن هزینهزا بوده است. نمونه آن سالهای ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴ در برابر ۱۳۸۸ تا ۱۳۹۲ است. اصلاحات به دلیل جزمی بودن شکست نخورد به دلیل رسوبات انقلابیگری و تذبذب بود که شکست خورد. رسوباتی که در سال ۱۳۸۸ به شکل تراژیکی نمایان شد. بهعلاوه فرض کنیم که اصلاحات نباید جزمی باشد، چرا باید به سوی انقلاب برود که شکست پرهزینه آن بارها ثابت شده است؟ این تحلیلها، ناشی از فانتزی رسوبات انقلابی است. اصلاحاتگر چه نتوانست خود را تثبیت کند و پس از ۱۳۸۴، عقبگرد کرد، ولی هزینه آن برای کشور به مراتب کمتر و کمتر از حرکات انقلابی بعدی بود. اگر اصلاحات شکست خورد، انقلاب به مراتب شکست بدتری خورده است. شاید گفته شود، راههای دیگری وجود دارد، خوب میتوان آنها را بیان کرد سپس دربارهاش صحبت کرد. جنبش اصلاحات موفقترین حرکت سیاسی در تاریخ ۱۵۰ ساله اخیر ایران است، عدم تداوم آن محصول عدول راهبرانش از این جنبش بود و نه پایبندی به آن. مسوول اول آن نیز شخص آقای خاتمی است که امیدوارم جبران کند.
🔻روزنامه آرمان ملی
📍 آزمون «انتقاد از خود»
✍️صادق زیباکلام
تا بدین جا و تا قبل از فوت مهسا امینی جریانهای معتدل بیرون از حاکمیت خواهان گفتوگو بودند اما برخی مسئولان نیازی به گفتوگو نمیدیدند. اما به دنبال رخدادهای اخیری که در جامعه پیش آمد دست کم برخی از مسئولان که میانهروتر هستند و عمیقتر به مسائل مینگرند و اهل تدبیر و دوراندیشی هستند به تدریج موضوع گفتوگو را مطرح کردهاند. اینکه چقدر به گفتوگو باور دارند چندان محل پرسش نیست بلکه نکته اساسیتر و بنیادیتر آن است که آیا به گفتوگو به مثابه ابزاری برای برون رفت از بحران مینگرند و یا آنکه اصالتا به گفتوگو قائل هستند؟ این پرسش مهمی است. اگر گفتوگو برای آنها صرفا به مساله کپسول اطفای حریق باشد و بخواهند آتش را خاموش کنند و سپس همان سیاستهای گذشته را پی بگیرند چندان به نظر نمیرسد که گفتوگو کارگر باشد. البته همه کسانی که مایل به گفتوگو هستند خواهند گفت که ما اصالتا و واقعا بهخاطر آینده کشور خواهان گفتوگو هستیم و گفتوگو برای ما یک تاکتیک نیست و واقعا به گفت باور داریم و پای آن ایستادهایم. واقع مطلب آن است که ما دستگاه گفتوگو سنج نداریم که کدام مسئول عمیقا خواهان گفتوگو است و نگاه کدام مسئول به گفتوگو به مثابه ابزاری برای عبور از شرایط فعلی است. اما آزمونهای ساده و در عین حال جدی وجود دارند که میتوان سنجید که آیا مسئولان واقعا به گفتوگو باور دارند. از جمله آنها میتوان به آزمون «انتقاد از خود» اشاره کرد. آن تعداد از مسئولان که به گفتوگو باور دارند میتوانند گفتوگو را با انتقاد از خود شروع کنند. آزمون دیگر نگاهشان به عملکرد در قبال شرایط فعلی جامعه است. واقع مطلب آن است که تاکنون راه حلی ارائه نشده است. بنابر این گفتوگو پیرامون ارائه راهحل یا انتقاد از خود میتوانند علائم مثبتی باشند که شاید بتوان به آینده گفتوگو امیدوار بود.
🔻روزنامه جهان صنعت
📍 خطر تضعیف حکمرانی
✍️ سید مصطفی هاشمیطبا
مشخص نیست که چه کسی و چگونه به یک فرد غیرایرانی که ملیت او معلوم نیست، دستور داده در حرم حضرت شاهچراغ، دست به اقدام تروریستی بزند ولی از آنجا که همیشه کسانی که به دنبال آشوب و تجزیه ایران هستند، هدایت میشوند، طبیعی است شک و گمان ما به سمت بیگانگان برود.
در واقع در چند سال گذشته همواره مساله ملیگرایی و ملتدوستی از طرف برخی از کسانی که به تجزیه ایران تمایل داشتند، محکوم میشد؛ این افراد هم در خارج و هم در داخل کشور حضور دارند و حتی ممکن است در لباس دوستی دست به تضعیف ایران بزنند.
دشمنان ما در لباسهای مختلف دشمنی میکنند؛ رسانههای بیگانه به طور کلی با ایران مخالف و دشمن هستند و اصلا به حکومت جمهوری اسلامی ایران کاری ندارند. آنها فقط خواهان تجزیه و در نهایت نابودی ایران هستند. این موضوع فعالیت گروههای تروریستی یا برخی از گروههای شبهتروریستی نیز به تروریستها ارتباط دارد و خودشان نیز باید پاسخگو باشند؛ ما در مقابل باید فقط از هرگونه اقدامی که در جهت تضعیف ایران صورت میگیرد، فرقی هم نمیکند که چه دولتی و با چه سیاستهایی در ایران روی کار باشد، جلوگیری کنیم.
ولی در حال حاضر دو موضوع دیگر نیز از اهمیت بالایی برخوردار هستند؛ اول اینکه بهطورکلی هر کار خشن، برخوردهای خشنی نیز در پی دارد.
بحث مهم دیگر این است که جامعه باید بهگونهای باشد که در همه زمینهها محدودیتی برای ابراز عقیده و گفتوگو نباشد چراکه اگر گفتوگو و صحبت بدون محدودیت و پیامدهای معمول صورت گیرد، جامعه به سمت وحدت خواهد رفت؛ وحدتی که از تکثر حاصل میشود یعنی وحدت در عین کثرت؛ ما نمیتوانیم کثرتها را فراموش کنیم.
بنابراین طبیعی است که در برابر خشونت، خشونت ایجاد میشود، اما موضوع اینکه افراد بتوانند نظرات خود را آزادانه و بدون پیگیری و تحت فشار بودن بیان کنند، بسیار حائز اهمیت است؛ نه مجلس و نه برخی از مقامات ما تمایلی به گفتوگو ندارند. از سوی دیگر در دولت قبلی نیز در مجلس شاهد توهین، دشنام و اتهامزنی به آقای روحانی و آقای ظریف بودیم؛ خب منشاء فحشها و بیادبیهایی که اکنون در جامعه شاهد آن هستیم، فحشهایی است که در زمان آقای روحانی مسوولان به یکدیگر نسبت میدادند. طبیعی است وقتی توهین و بددهنی در جامعه باب شود، در آن رسوخ میکند.
اگر در کشور مردم نتوانند عقیده خود را آزادانه ابراز کنند و حرفهایشان با تبعاتی در آینده همراه باشد، مشکلات جامعه به سمت دیگری سیر کرده و متاسفانه متقابلا نوع برخورد نیز متفاوت خواهد شد. به نظر من روش حکمرانی در کشور ما، حرفهایی که مطرح میشود، جلوگیری از شرکت افراد گوناگون در انتخابات و رد صلاحیت آنها به بهانههای مختلف باعث میشود که مردم به عنوان ملاک اصلی انتخابات، در آن شرکت نکنند؛ به عنوان مثال رییس کنونی مجلس با یک میلیون رای یعنی ۱۰ درصد مردم در مجلس حضور دارد، همین موضوع منجر به تضعیف حکمرانی میشود. در نتیجه ما باید جلوی تضعیف حکمرانی را بگیریم و کاری کنیم که ایران نه تنها از لحاظ نظامی بلکه در همه ابعاد تقویت و قوی شود.
🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 شکاف جنسیتی: اقتصاد، مذهب، ایدئولوژی یا سنت؟
✍️ کوثر یوسفی
در کشور ما، شکاف جنسیتی در دستیابی به بسیاری از فرصتهای اقتصادی، سیاسی و حتی اجتماعی به چشم میخورد و با نیمنگاهی به آمار و ارقام نیز میتوان آن را دید. از بازار کار و دستمزد گرفته تا عالم سیاست، از عقد ازدواج گرفته تا دیه تصادفات، از حق خاک برای فرزند گرفته تا حق داشتن گذرنامه، در تمامی این ابعاد زندگی اجتماعی و حرفهای شاهد هستیم که تجربه زیست زنان ایرانی از آنچه یک مرد ایرانی تجربه میکند متفاوت است. اگر فارغ از بار ارزشی مثبت یا منفی این موارد، فعلا نامی از «تبعیض» نبریم و صرفا به آنها به مثابه «تفاوت» بنگریم، پرسش اینجاست که چرا تفاوت در زندگی دو انسان صرفا بر اساس جنسیت در زمان تولد باید تا این حد اختلاف داشته باشد؛ ریشه این اختلاف در چیست؟ کدام عوامل آنقدر قدرتمند بودهاند که در تمام ابعاد زندگی بشر رسوخ کردهاند؟
شکاف جنسیتی در طول تاریخ وجود داشته و امروز و دیروز ایجاد نشده است. اکثر جوامع در طول تاریخ نیازمند کار فیزیکی شدید بودهاند تا بتوانند معاش خود را از راههایی نظیر شکار و جنگاوری تامین کنند. از سوی دیگر، همین فعالیتها نیز سبب میشده است که جمعیت مردان کاهش بیاید، چرا که جمعیت قابلتوجهی در حین انجام شکار یا در جنگها کشته میشدند. بنابراین، نسبت جمعیتی در جامعه بهم میخورده است و جمعیت زنان به طرز قابل ملاحظهای بیشتر بوده، و در عین حال زنان نمیتوانستند به اندازه قدرت بدنی یک مرد در شکارها مشارکت کنند یا در جنگها فتوحات داشته باشند. همین دو عامل موجب میشده است که مردان به عنوان نیروی کار با جمعیت کم مورد توجه ویژه قرار بگیرند.
از سوی دیگر، زندگی بشر به لحاظ استفاده از منابع طبیعی تفاوت چندانی با جوامع حیوانی نداشته است. همانطور که در مدلسازی رشد اقتصادی مالتوزین هم اشاره میشود، جوامع انسانی تا جایی امکان رشد مییافتند که منابع محدود تولید غذا اجازه میداده و راهی برای ارتقای بهرهوری وجود نداشته؛ فلذا رفتارهای بشری در تصاحب عوامل تولید و منابع طبیعی به «تنازع برای بقا» تنزل مییافته است. لذا در طول تاریخ مشاهده میکنیم که ارتباط بین گروهها و قبایل مختلف عمدتا از نوع «بازی با جمع صفر» بوده؛ به این معنا که بقای یکی، در گرو فنای دیگری بوده است. لذا با جنگهای متعدد، مرتبا غنایم را جابهجا میکردند و گروهی که میتوانست پیروز جنگ باشد، با دسترسی به منابع تولیدی بیشتر، بقای خود و نسل بعدی خود را تضمین میکرد. معدود جوامعی هم که بهواسطه تجارت و بازرگانی دارای ثروت انباشت میشدند، مانند فنیقیها، بهواسطه رفتارهای عجیب مانند قربانی کردن فرزندان در پیش پای خدایان، خود به دست خود منقرض میشدند.
البته که این رفتارهای عجیب را هم میتوان بهواسطه راهکاری برای از میدان به در کردن رقبای داخلی توضیح داد، چرا که گفته میشود بیشترین قربانیان در مواردی اتفاق میافتاد که شهری یا کشوری به دست گروهی فتح میشد، و گروه فاتح، پس از کشتار مردان در جنگ، برای آنکه نسبت به آینده اقتدار خود مطمئن باشند لازم بود نسل بعدی شهر مغلوب را هم از میان ببرند و برای آنکه این کشتار را در اذهان عمومی توجیه کنند، پسران شهر مغلوب را در پای خدایان قربانی میکرد. بدین ترتیب نسبت به ضعف و انقراض رقیب مغلوب اطمینان حاصل میشد. با این توضیحات، شکاف جنسیتی در طول تاریخ در میان زنان و مردانی اتفاق می افتاد که در واقع بازماندگان تمامی این خشونتها و جنگها بودند.
اگر خشونتی را که در مجموع نسبت به پسران در طول جنگها یا قربانی شدن در پای خدایان اعمال میشد در نظر بگیریم، ملاحظه میشود موارد خشونت علیه زنان قابل درک و حتی قابل اغماض است. برای مثال، اجبار جوامع نسبت به مردان برای مشارکت ایشان در جنگ را به هیچ وجه نمیتوان با اجبار نسبت به زنان برای پذیرش چندهمسری یا فرزندآوریهای مکرر یکسان دانست. لیکن به هرصورت در میان افرادی که از تمامی این جنگها و خشونتها جان سالم به در میبردند، به واسطه ناترازی جمعیتی و نیاز جامعه به نیروی کار شدید، قدرت چانهزنی به نفع مردان تغییر میکرد و لذا ایشان دست بالا را در قراردادهای اجتماعی داشتند. در مقابل این رفتارهایی که از مساله تنازع برای بقا و عدم بلوغ اجتماعی و رفتارهای تاریخی برمیخاسته است، پیامبران الهی در میان جوامع متعدد ظهور یافتهاند که تلاش اصلی آنها برای بلوغ رفتاری و اجتماعی جوامعشان بوده است.
رفتارهای پیامبراکرم در اکرام زنان و دختران زبانزد مسلمین است. حتی داشتن چندین فرزند دختر و بهویژه حضرت فاطمه کبری(س) که نسل پیامبر اسلام از ایشان است، میتواند توسط معتقدین به نشانههای الهی امری در جهت فهماندن این مساله تلقی شود که حتی در میان اعراب صدر اسلام که قبیله و خون برایشان اهمیت ویژهای داشت، از نظر دین اسلام وراثت خون از طریق فرزند دختر نیز ممکن است؛ چه آنکه حلقه اتصال افراد سادات در مذهب شیعه نیز به پیامبر اکرم، همگی از طریق حضرت فاطمه زهراست. در دین الهی مسیحیت، حضرت مریم دارای جایگاه ویژه است و از کودکی، هنگامی که برای عبادت به بیتالمقدس برده میشود، نماد و سمبل شکستن سنتهایی بوده که در مقابل زنان وجود داشته، چرا که بهرغم آنکه سنتها اجازه نمیدادهاند که دختران در بیتالمقدس زندگی و عبادت کنند لیکن حضرت مریم این سنتها را میشکند و زکریا که پیامبر الهی بوده است نیز از او حمایت میکند.
در مجموع از رفتارها و شیوه زندگی پیامبران الهی آنچه برمیآید همگی در راستای ارتقای اخلاق در جوامعی بوده که با گرفتاریهای هر روزه برای تامین معاش و بقا دست به گریبان بودهاند و امور اخلاقی فرصتی برای بروز و ظهور نداشته است؛ تا جایی که پیامبر اسلام میفرماید «انی بعثت لاتمم مکارم اخلاق» و هدف بعثت خود را «مکارم اخلاقی» معرفی میکند. در امر زنان نیز ادیان الهی همگی نسبت به جوامع زمانه خویش پیشرو و پیشقدم بودهاند. با انقلاب علمی در قرون ۱۶ و ۱۷، بشر توانست وارد عصر روشنگری شود، و با انقلاب تکنولوژی که از قرن ۱۸ آغاز شد، توانست وضع معاش روزمره خود را بهبود بدهد و از وضعیت اقتصادی مالتوزین که نتیجه قطعی آن تنازع برای بقا بود، رهایی یابد. با رشد تکنولوژی، نیاز به نیروی کار شدید کاهش یافت.
دیگر نیازی به شکار رودررو یا جنگهای پیاپی برای کسب غنیمت وجود نداشت، هرچند که با روشهای پیچیدهتری، طمعورزی بشر برای کسب غنیمت و قدرت ادامه یافت. لیکن بهجز جنگهای جهانی اول و دوم، خبری از قتلعامهای سراسری وجود نداشت. با پایان یافتن دوره مالتوزین، دوره جدیدی از رشد اقتصادی آغاز شد که مستلزم سرمایه فیزیکی، سرمایه انسانی و بهرهوری و مدیریت و قاعدهمندی اقتصادی و سیاستی است. به مدد تکنولوژی و ماشینآلات، نیاز به کار فیزیکی شدید تقریبا در تمامی مشاغل از بین رفته است، و به جای آن قوه تفکر و هوشمندی نیروی انسانی جایگزین شده است. به دلیل نبود جنگهای فیزیکی و با پیشرفتهای بهداشتی و پزشکی، نسبت جمعیتی بین زن و مرد به تعادل طبیعی خود رسید. به معنای دیگر، به همان نسبتی که در هنگام تولد فرزندان ممکن است جنسیت مونث یا مذکر به وجود آید، تقریبا به همان نسبت، جمعیت بزرگسالان نیز بین زنان و مردان تقسیم میشود.
این نسبت تقریبا یک به یک است. با این توضیحات، دیگر دلیلی بر توجه ویژه به بخشی از جامعه یعنی مردان وجود ندارد، چرا که مردان نیز همانقدر میتوانند در تولید سهیم باشند که یک زن میتواند. البته، اگر مساله فرزندآوری را که زنان را دارای امتیاز ویژه برای بقای نسل میکند کنار بگذاریم، امروزه میان مردان و زنان به لحاظ تولید کالا و خدمات اقتصادی تفاوتی وجود ندارد. بهرغم اینکه عوامل نهادی برای تفاوت زندگی میان زنان و مردان از بین رفته است، پرسش این است که چرا در کشورهای درحالتوسعه همچنان شاهد تفاوتهای ساختاری بین حقوق زنان ومردان هستیم. با مطالب فوقالذکر واضح است این تفاوت ناشی از «مذهب» نیست (اگر مذهب و دین را تلویحا یکی بدانیم) چرا که ادیان الهی در مساله زنان همواره یک قدم جلوتر از عصر خود رفتار کردهاند و هرگز تن به درخواستهای جامعه برای اعمال تفاوت ندادهاند.
پیامبر اسلام (ص) زنان را اکرام میکرد، پس از فوت خدیجه کبری(س) تا جایی که توانست نسبت به تامین اجتماعی و معاش و امنیت زنانی که شوهرانشان را درجنگ از دست داده بودند همت ورزید (اگرچه در آن عصر تنها قرارداد اجتماعی برای تامین اجتماعی ازدواج بود و لذا آن ازدواجها را نباید به یک رابطه جنسی تقلیل داد بلکه مساله تامین معاش و امنیت در اولویت بوده است)؛ پیامبر اسلام ارث را برای زنان به رسمیت شناخت، دیه را که در واقع جبران خسارت اقتصادی به فرد آسیبدیده است برای زنان به رسمیت شناخت. بهرغم اینکه ایشان در جنگها حضور نداشتند و نمیتوانستند همپای مردان به شکار یا کسب غنیمت بروند؛ پیامبر زنان را در امر ازدواج مخیر دانست؛ همسرش امسلمه به درخواست خود در یکی از جنگهای پیامبر لباس رزم پوشید و شرکت کرد، فرزندش فاطمه زهرا پس از وی در مسجد خطابه میخواند همانطور که نوه پیامبر، زینب کبری بیمحابا در دربار خطابه میخواند.
در عمل، نه تنها هیچ منع اجتماعی در خانواده پیامبر برای زنان مشاهده نمیشود بلکه ایشان از افراد موثر اجتماع خود بودهاند. بنابراین، شیوه و منش ادیان الهی و پیامبران برخلاف رسوم و سنتهایی بوده که در جوامع جریان داشته است و در امر زنان، پیشرو و پیشقدم به حساب میآمدند. اگر مذهب را عامل استمرار و اصرار بر اعمال تفاوت بر حقوق زنان ندانیم، آیا ایدئولوژی را میتوان عامل مسلط در استمرار این تفاوتها دانست؟ اگر منظور از ایدئولوژی، ایدئولوژی انقلابی باشد که در انقلاب ۵۷ جریان غالب به رهبری امام خمینی بود، آنچه از شواهد برمیخیزد، حضور دوشادوش زنان انقلابی را در کنار مردان را نشان میدهد و این امر تا سطوح فرماندهی نیز پیش میرود. در سخنرانیهای مرحوم شریعتی که عامل انگیزاننده انقلابیون بسیاری بوده است، نیز همواره سخن از یافتن جایگاه اصلی زنان به عنوان یک انسان موثر اجتماعی است و نه فردی که صرفا در خدمت همسر و فرزندآوری است.
تا جایی که مرحوم شریعتی، در توصیف فاطمه زهرا، وی را نه فقط همسر علی و مادر حسن و حسین و زینب و فرزند پیامبر، بلکه «فاطمه» معرفی میکند چه از نظر او که بعضا تئوریسین انقلاب خوانده میشود، «اینها همه هست و این همه فاطمه نیست؛ فاطمه، فاطمه است.» فاطمه، به عنوان یک انسان مستقل، آزاده، عاقل، و موثر در اجتماع. لذا در مجموع از رفتارهای انقلابیون و ایدئولوژیهایی که تئوری انقلاب ۵۷ را نشان میدهد، هیچ یک حتی به طور ضمنی تفاوت بین زنان و مردان را در حقوق و زندگی نه تنها تایید نمیکند بلکه بهطور ضمنی بر ارتقای جایگاه زن تاکید داشتند. اگر مذهب و ایدئولوژی عامل استمرار و اصرار بر تفاوت حقوق زنان نباشد، آیا میتوان سنتها (یا تلویحا همان نهادها) را عامل استمرار این تفاوتها دانست؟
به نظر میرسد پاسخ به این پرسش مثبت است. آنچه در طول تاریخ موجب شد زنان در امور اجتماعی دست پایین را داشته باشند و ناگزیر در قراردادهای اجتماعی اعم از ازدواج و بهرهمندی از ارث و دیه عواملی از قبیل عدم تعادل جمعیتی بین زن و مرد و نیاز به نیروی کار شدید برای تولید غذا و تامین امنیت بوده است که بهمرور، تبدیل به قواعد جوامع بشری شد. به بیان داگلاس نورث (اقتصاددان و نوبلیست)، قواعد نوشته و نانوشته در جوامع بشری «نهاد» نام دارند. نهادها بر تمام امور اقتصادی و اجتماعی غلبه دارند یعنی نمیتوان یک فعالیت اقتصادی و اجتماعی را فارغ از نهادهای موجود در آن جامعه به صورت جامع و پایدار به انجام رساند.
نهادهایی که در طول تاریخ در مساله زنان ایجاد شدهاند امروزه به واسطه رشد علم و تکنولوژی و تغییر ساختارهای تولید به تدریج از بین رفتهاند هرچند که آثار ذهنی و انتزاعی آنها به صورت سنتهای رسوبشده تا مدتها باقی میماند. در جوامع توسعهیافته، برای زدودن آثار این رسوبهای ذهنی، قوانینی نظیر «تبعیض مثبت برای گروههایی که نمایندگان کمتری دارند یا Affirmative Actions» وضع شدهاند. این قوانین کمک میکنند رسوبات ذهنی و سنتی هر چه سریعتر زدوده شوند و نهادهای جامعه مدرن که در آن تفاوت حقوق بین زنان و مردان یا هر گروه قومیتی و اقلیتی و مذهبی بلاموضوع است، جایگزین شوند.
البته گفتنی است حتی در جوامع درحال توسعه که چنین قوانین مدرنی در آنها وجود ندارد نیز به تدریج و در طول زمان همگرایی بین حقوق زن و مرد اتفاق میافتد؛ چرا که ساختارهای تولید تغییر کرده است و دیگر نیازی به زور بازو و تامین امنیت توسط یک فرد نیست و سازمانهایی نظیر تامین اجتماعی و نهادهای حافظ امنیت جایگزین افراد شدهاند. لیکن باید توجه کرد اگر با استنکاف و اصرار بر روشهای سنتی پیشین با این همگرایی مقابله شود، زمان بیشتری برای رسیدن به همگرایی صرف میشود و البته منابع کشور نیز بیشتر اتلاف میشود. امروزه در ساختار مدرن تولیدی هستیم و چه بخواهیم و چه نخواهیم، هر ذهن هوشمند و خلاقی میتواند در فرآیند تولید مثمرفایده باشد. تاریخ عصر مدرن، نام و یاد زندهیادانی همچون مریم میرزاخانی را در خود ثبت و ضبط کرده است. لذا عقب نگه داشتن بخشی از جامعه به بهانه نابرابری در حقوق اولیه زندگی و ازدواج و قیمومیت و مالکیت، چیزی جز اتلاف منابع نیست و کشور را نسبت به جوامعی که این رسوبات را خیلی زودتر زدودهاند، عقب نگه میدارد و فرصت را برای تغییرات تدریجی از بین میبرد.
مطالب مرتبط