🔻روزنامه تعادل
📍 در سوگ فرصتهای از دست رفته احیای برجام
✍️ حسن بهشتیپور
آیا پرونده احیای برجام میان ایران و غرب بسته شده است؟ این پرسشی است که این روزها پس از به کارگیری ادبیات خاصی که مقامات غربی درباره ایران، آینده برجام و راهبردهای آنان در خصوص پرونده هستهای مطرح میکنند، در اذهان عمومی ایرانیان شکل گرفته است. تمام قرائن و شواهد نشان میدهد که غربیها، فشار را به جای «پروندهسازی هستهای» بر روی «پرونده حقوق بشر» متمرکز کردهاند. فکر میکنم تا زمانی که ناآرامیها در ایران ادامه دارد، غربیها تمایلی برای گفتوگو و مذاکره نشان ندهند. امریکاییها و اروپاییها منتظرند ببینند در ایران چه رخدادهایی به وقوع میپیوندد و بعد متناسب با آن تصمیم بگیرند که چه راهبردی را باید در پیش بگیرند. اما باید دید تا چه اندازه دولت سیزدهم، فرصت احیای برجام را از دست داده است؟ واقع آن است که دولت سیزدهم طی ماههای گذشته بارها فرصت احیای برجام را داشت اما از آن استفاده نکرد. در واقع دولت ایران احساس میکرد پس از آغاز جنگ اوکراین و روسیه بهتر میتواند دستاورد کسب کند. برخی مشاورههای غلط به دولت باعث شد این احساس شکل بگیرد که غرب به انرژی ایران نیاز دارد، بنابراین به هر خواسته ایران تن میدهد. مبتنی بر این تحلیل اشتباه با حوصله و خویشتنداری زیاد با طرف مقابل برخورد کردند. البته طرحهایی که جوزف بورل هم داده بود به اندازهای دندانگیر نبود که مسوولان ایرانی را برای توافق با غرب تحریک کند. بر این اساس، میتوان گفت، محاسبات دولت سیزدهم غلط از آب درآمده و دولتمردان منتظرند تا تحولات بعدی، مسیر احتمالی پیش رو را مشخص کند. البته پیشنهاد طرف مقابل، تعیینکننده و تاثیرگذار نبود که ایران بخواهد مبتنی بر آن به سمت احیای برجام حرکت کند. اگر غرب اعلام میکرد که تحریمها را تعلیق میکند، ایران به سمت توافق حرکت میکرد. به صورت بطئی و غیرمشخص اعلام شد که تحریمها ابتدا قرار است تعلیق شود و بعد مرحله به مرحله لغو شوند. ایران هم این رویکرد را نپذیرفت. اما اگر بخواهیم منصفانه موضوع را تحلیل کنیم باید به نقش دو طرف برای عدم احیای برجام اشاره کنیم. یک طرف (ایران) به دلیل محاسبات غلط و طرف دیگر (غربی) به دلیل زیادهخواهی و تحمیل نظرات خود به طرف مقابل در این عدم احیا نقش دارند.
در این میان ادبیات و واژههای خاصی در ادبیات مقامات غربی رسوخ کرده که مدتها درباره آن صحبت نمیشد، این روزها دوباره درباره روی میز بودن گزینه نظامی در مواجهه با ایران صحبت میشود و بسیاری میخواهند بدانند که این ادعاها تا چه اندازه پایه و اساس دارد؟ امریکا و اروپا دو تجربه شکست خورده از نبرد در عراق و افغانستان دارند. بر اساس آمار خودشان بیش از ۷تریلیون دلار برای این دو نبرد هزینه شده و به نتیجه مورد نظر نرسیدهاند. اینکه تصور کنیم، امریکا دوباره صابون یک جنگ تازه را به تن میزند، بعید است. اما این به معنای رها کردن ایران نیست. غرب بر روی مشکلات درونی ایران سرمایهگذاری کرده است. آنها دنبال این هستند از طریق اعتراض و ناآارامیها، ماهیهای مورد نظر خود را از آب گلآلود ایران صید کنند. توجه داشته باشید من نمیخواهم بگویم، اعتراضات داخل ایران را امریکاییها به وجود آوردهاند، بلکه مساله این است که امریکاییها از این فضا به نفع خودشان بهرهبرداری میکنند. آنها میخواهند یک طرح فروپاشی از درون را در ایران اجرا کنند و با کمترین هزینه به اهداف خود برسند. هرچند گزینه نظامی علیه ایران هرگز از روی میز برداشته نشده، اما هرگز هم قدمی برای اجرای آن برداشته نشده است. این رویکرد اشتباه از یک طرف منطقه را درگیر ناآرامی میکند و از سوی دیگر با توجه به تجربیات قبلی، تاثیری نخواهد داشت. غربیها روی اختلاف درونی کشور، سرمایهگذاری کردهاند. به دنبال تغییر رویه یا تغییر بنیادین هستند.
از منظر اقتصادی به نظر نمیرسد، این فضای خاص غربیها را به این نتیجه برساند که محدودیتهای اقتصادی بیشتری علیه صادرات نفتی غیررسمی ایران اعمال کنند. البته پروندهسازی علیه ایران در شورای حکام و آژانس ادامه دارد، در ابتدای اسفندماه قرار است دوباره موضوع ایران در شورای حکام طرح شود، آنجا دوباره یک قطعنامه علیه ایران صادر میشود و موضوع راهی شورای امنیت سازمان ملل میشود. در همین راستا، قطعنامههای حقوق بشر علیه ایران تداوم خواهد داشت. یعنی امریکا از طریق این دو مسیر سعی میکند افکار عمومی داخلی و خارجی را برای برخورد با ایران توجیه کند. هر اندازه چهره ایران تخریب شود، زمینه برای اتخاذ تصمیمات تند علیه ایران فراهم میشود. اما اینکه بخواهند صادرات غیرنفتی ایران را مسدود کنند با توجه به نیاز غرب به انرژی ایران بعید است.
🔻روزنامه کیهان
📍 اروپاییها دنبال «هیزم» ایرانیها در پی «ژندرمانی»
✍️ مسعود اکبری
این روزها اخبار و رویدادهای مرتبط با جام جهانی فوتبال در قطر، افکار عمومی را به شدت به خود مشغول کرده است. اما همزمان با این رویداد ورزشی، اتفاقات مهمی در کشورمان و همچنین سایر کشورهای جهان و به خصوص در اروپا و آمریکا رخ داده و در جریان است که به دلیل سیطره اخبار رقابتهای جام جهانی، در حاشیه قرار گرفته است.
۱- در ماههای اخیر تعداد فوتیهای کرونا در ایران بارها صفر شد و اخیرا نیز
۶ روز متوالی بدون فوتی کرونا در تقویم کشورمان ثبت شد. این رکورد، افتخارآمیز و قابل تقدیر است. این در حالی است که در روزهای گذشته برخی کشورها از جمله آمریکا با ۱۶۷ کشته در روز، آلمان با ۱۳۴ فوتی در روز و فرانسه با ۸۸ فوتی در روز، همچنان با تبعات همه گیری کرونا دست و پنجه نرم کرده و نتوانستهاند بر این ویروس منحوس غلبه کنند.
نکته قابل تأمل اینکه دولتهای آمریکا، فرانسه و آلمان در ابتدای همهگیری ویروس کووید ۱۹، در اقدامی غیرانسانی و ناقض حقوق بشر، از ارسال دارو واکسن به ایران جلوگیری کردند. اما جوانان نخبه و غیور کشورمان با همت بلند و تلاش خستگیناپذیر و شبانهروزی، با بومیسازی دانش مقابله با ویروس کووید ۱۹، موفق شدند که نام جمهوری اسلامی ایران را در میان برترین کشورهای جهان در تولید واکسن مقابله با کرونا ثبت کنند.
۲- در روزهای گذشته «دیلی میل» در گزارشی نوشت:«خانوادههای انگلیسی در بحران افزایش هزینههای زندگی به خوردن غذای حیوانات از جمله غذای سگ و گربه روی آورده و غذای خود را روی رادیاتور و شمع گرم میکنند.» رسانههای فرانسوی نیز در گزارشهای مختلف تاکید کردهاند که اکثر خانوادههای فرانسوی برای کاهش ارقام نجومی فاکتورهای برق و گاز، در حد امکان به بخاریهای سنتی و شوفاژهایی با سوخت چوب و هیزم روی آوردهاند تا بتوانند زمستان را سپری کنند. اداره آمار آلمان نیز در هفتههای گذشته در بیانیهای اعلام کرد:«افزایش قیمت هیزم و گلولههای چوب ناشی از افزایش تقاضا است، زیرا بسیاری از آلمانیها به این کالاها به عنوان راههای جایگزین برای گرم کردن خانههایشان در بحبوحه افزایش قیمتهای گاز، نفت و برق روی آوردهاند.»
در بخش دیگری از این بیانیه آمده است:«قیمت هیزم و چوب در آلمان به دلیل ادامه بحران انرژی حدود ۸۶ درصد افزایش یافته است.» همزمان با دست و پا زدن کشورهای اروپایی در حوزه انرژی، ایران چندین ماه است که پروژهای بسیار مهم و کلیدی را تحت عنوان «پالایشگاه فراسرزمینی» در بیش از ۶ کشور جهان دنبال کرده است. نخستین پالایشگاه فراسرزمینی به نام الپالیتو در ونزوئلا است که پالایش روزانه بخشی از نفت خام میدانهای کشور در این پالایشگاه صورت میگیرد. دشمنی که در سالهای گذشته مدعی بود فروش نفت ایران را به صفر میرساند، در حال حاضر شاهد راهاندازی پالایشگاههای فراسرزمینی ایران در فرسنگها دورتر از مرزهای کشورمان است.
۳- در روزهای گذشته نیویورک تایمز در گزارشی از کمبود شدید داروهای آنفلوانزای کودکان و آنتی بیوتیک در آمریکا خبر داد. به گزارش این رسانه آمریکایی، مردم در این کشور از این داروخانه به آن داروخانه به دنبال دارو هستند. همزمان در کشور عزیزمان ایران، «ژندرمانی» به عنوان جدیدترین روش برای درمان سرطان در جهان، با تلاش یک شرکت دانشبنیان ایرانی به مرحله نهایی رسید. این دستاورد نزدیک به ۷ سال زمان برد و بعد از گذراندن مطالعات سلولی و مطالعات پیشبالینی بر روی حیوان و کسب مجوز و کد اخلاق از دانشگاه علوم پزشکی تهران برای نخستین بار در کشور برای یک بیمار استفاده شد. این فناوری پیشرفته پیش از این تنها در انحصار آمریکا و چین بود و حالا ایران سومین کشور صاحب این فناوری بسیار ارزشمند است. بیماری که با استفاده از این فناوری درمان شده است، اکنون بیش از ۳ ماه است که در سلامت کامل به سر میبرد و قرار است که این روش برای درمان سایر مبتلایان به سرطان خون در کشورمان نیز به کار گرفته شود.
۴- در هفتههای گذشته «سئونگیک چوی» استاد دانشکده الکترونیک دانشگاه شیامن چین گفته بود:«پیش از حضور در نمایشگاه بینالمللی صنعت برق در ایران، پیغامهایی مبنی بر ناامنی در کشور ایران دریافت کردم که قصد آنها منصرف کردن من از سفر به ایران بود. اما شرکت در نمایشگاه صنعت برق ایران، فرصت بینظیری بود که نباید از دست میرفت.» این استاد دانشگاه در ادامه گفت:«اگر بخواهم تشریفات مصاحبه کردن را کنار بگذارم و خیلی راحت صحبت کنم، باید بگویم که از دستاوردهای ایران در حوزه برق که در این نمایشگاه رونمایی شد، شوکه شدم...آنچه که در نمایشگاه دیدم، تطبیقی با پیامها مبنی بر ناامنی در ایران نداشت و به نظر میرسد از تمام اقشار در این نمایشگاه شرکت کردند و به نوعی قدرت ایران در حوزه برق را نظاره کردند.» در حال حاضر با تشدید تحریمها، فرآیند بومیسازی تجهیزات صنعت برق در ایران به سرعت در حال پیشرفت است و هم اکنون ۹۵ درصد از قطعات مورد نیاز این صنعت در داخل تولید میشود. نکته قابل توجه آن که در تابستان سال جاری، با تدبیر دولت و همت و تلاش شبانهروزی مهندسان و کارگران عزیز در حوزه صنعت برق، به هیچ عنوان شاهد قطعی برق- چه در بخش مسکونی و چه در بخش صنعتی- در کشور نبودیم.
۵- پنجشنبه هفته گذشته و همزمان با سفر رئیسجمهور محترم کشورمان به کردستان، قطار بهرهبرداری از اَبرپروژههای آبرسانی پس از طرح آبرسانی غدیر در خوزستان و طرح آبرسانی در همدان به ایستگاه سنندج رسید و مدرنترین و یکی از پیچیدهترین خطوط انتقال آب مورد بهرهبرداری قرار گرفت. مسیر پروژه آبرسانی از منابع آبی استان کردستان به شهر سنندج حدود ۶۰ کیلومتر است. با بهرهبرداری از این طرح سالانه امکان انتقال ۵۷ میلیون مترمکعب آب به تصفیهخانه آب شهر سنندج برای جمعیتی معادل ۷۰۰ هزار نفر، در افق سال ۱۴۲۵ را فراهم خواهد ساخت تا مردم از آب شرب با کیفیت و پایدار بهرهمند شوند. نکته قابل توجه این است که پروژه تصفیهخانه سنندج یک پتانسیل بسیار قوی و از نوع پدافند غیرعامل است و دولت با ظرفیتی که در بخش آب شرب سنندج ایجاد کرده این شهر را از حیث تامین آب شرب باکیفیت به نحوی ایمن کرده که در دوران خشکسالی با بهرهبرداری از این پروژه هیچ مشکلی برای تامین آب شرب شهر سنندج وجود نخواهد داشت. گفتنی است که سفر رئیسجمهور محترم کشورمان به کردستان و گفتوگوی صمیمانه با اقشار مختلف مردم در کوچه و بازار، رسانههای معاند را به شدت عصبی و کلافه کرد. این اقدام قابل تقدیر رئیسجمهور، هر آنچه را این رسانهها در ماههای اخیر رشته کرده بودند، پنبه کرد.
۶- در روزهای گذشته اعلام شد که شش میلیون نفر از هموطنانمان به صورت رایگان تحت پوشش بیمه همگانی سلامت قرار گرفتند. همچنین در خبر دیگری اعلام شد که در حدود یکسال اخیر کاشت حلزون برای ۱۰ هزار کودک ناشنوای زیر دو سال در کشور انجام شده است. این در حالی است که هزینه عمل کاشت حلزون با یارانههای دولتی بین ۱۰ تا ۱۲ میلیون و در صورت عدم استفاده از یارانهها و به صورت آزاد بین
۵۰ تا ۶۰ میلیون تومان هزینه دارد. به گفته مقامات مسئول همچنین در روزهای گذشته محموله جدید سوسپانسیونهای آنتیبیوتیک کودکان به سفارش سازمان غذا و داروی وزارت بهداشت و با هماهنگیهای صورت گرفته توسط وزارت امور خارجه به حجم تقریبی ۵۵ تن وارد کشور شد. این محموله همچنین شامل حدود یک میلیون عدد بطری شامل آنتی بیوتیکهای آموکسیسیلین، کوآموکسی کلاو، آزیترومایسین، سفکسیم و سفالکسین از برندهای مورد تأیید سازمان غذا و دارو است که برای رفع نیاز شهروندان وارد کشور شده است.
۷- خشکسالی حریف شکوفایی کشاورزی ایران نشده و رکورد تولید غلات، محصولات دامی و غذا در سال زراعی جاری خواهد شکست. این تازهترین برآورد سازمان جهانی خواربار و کشاورزی ملل متحد(فائو) از جزئیات تولیدات کشاورزی ایران است که در جدیدترین گزارش چشمانداز غذایی جهان منتشر کرده است. ایران در سال زراعی گذشته بیش از ۱۰ میلیون تن گندم تولید کرده بود؛ اما در سال زراعی جاری، با وجود تداوم خشکسالی و البته به مدد افزایش نسبی قیمت خرید تضمینی گندم، تولید این محصول استراتژیک در کشورمان ۲۵ درصد رشد کرده و طبق برآورد فائو به ۱۳ میلیون تن خواهد رسید. این اتفاق در مورد برنج نیز رخ داده و تولید آن
۱۵ درصد افزایش پیدا کرده است. آخرین برآوردهای فائو حاکی از آن است که کل ذخایر غلات ایران از بیش از ۱۰ میلیون تن در سال ۲۰۲۱ به قریب به ۱۳ میلیون تن در پایان سال ۲۰۲۲ خواهد رسید که بیانگر افزایش ۲۳ درصدی است. در مقابل، واردات گندم ایران در همین سال ۳۷ درصد کاهش پیدا کرده است. در حوزه گندم در شرایطی که سال قبل ۶ میلیون تن واردات گندم داشتیم که علت آن قیمت پایین خرید تضمینی گندم برای کشاورزان بود، ولی در دولت جدید بهای خرید تضمینی گندم ۴ برابر شد تا در کشاورزان برای کاشت گندم رغبت ایجاد شود. اگر همین روند ادامه پیدا کند به فضل الهی سال آینده به صادرکننده گندم تبدیل میشویم. در روزهای گذشته اعلام شد که ۸۹ درصد مطالبات چایکاران شمال کشور نیز پرداخت شده است. همچنین دولت مکلف به پرداخت هزار میلیارد تومان تأمین حقآبه کشاورزان اصفهان شده است.
۸- در پی آسیب دیدن کابل فیبر نوری دریایی (GBI) در بستر خلیجفارس که اوایل سال جاری رخ داد و منجر به اختلال و کاهش ظرفیت ارتباطات بینالملل در کشور شد، یک شرکت ایرانی برای نخستین بار موفق شد کابلهای فیبر نوری آسیب دیده در اعماق دریا را ابتدا مکانیابی و سپس قسمت آسیب دیده را که طول آن به چهار کیلومتر میرسید، در یک عملیات دشوار و پیچیده ترمیم و مرمت کند. تعمیر کابل فیبر نوری دریایی از جمله فناوری پیشرفته محسوب میشود که جمهوری اسلامی ایران پنجمین کشور در جهان است که توانسته است با تعمیر کابلهای فیبر نوری در اعماق دریا، به خودکفایی برسد. دستیابی به دانش و فناوری تعمیر کابلهای فیبر نوری در اعماق دریا توسط متخصصان داخلی در کنار سایر پیشرفتها نشان میدهد که جمهوری اسلامی ایران به باشگاه کشورهای توسعه یافته در حوزه ارتباطات و فناوری وارد شده و این دستاورد میتواند ضمن خودکفایی، انحصار سلطه فناوری اطلاعات چند کشور را در این زمینه به چالش بکشاند. این فناوری سالانه ۲۰ میلیون دلار صرفهجویی ارزی برای کشور در پی خواهد داشت. خبرهای خوب و امیدوارکننده زیاد است و قطعا به موارد مذکور ختم نمیشود. این را هم بگوییم که ذکر موارد مذکور به این معنا نیست که در کشور با هیچ مشکلی روبرو نیستیم. مشکلات وجود دارد اما این دلیل نمیشود که اتفاقات خوب و امیدوارکننده سانسور شده و دیده نشود.رخدادهایی که فقط به برخی از آنها اشاره کردیم نیز اقداماتی در جهت رفع مشکلات است که متأسفانه در «جنگ جهانی رسانهای علیه ایران» از سوی برخی رسانههای داخلی نادیده گرفته میشود، رسانههای دشمن که جای خود دارد.
🔻روزنامه اطلاعات
📍 شاخصهای نسل جدید
✍️ علیرضا خانی
درباره اعتراضات اخیر در ایران، ریشهها، علل وضعی، چگونگی شکلگیری، انگیزههای افراد، محرکها و نهایتاً پیامدهای آن بسیار سخن گفته شده است، اما همچنان ابعاد وسیعی از ماجرا پنهان است. یکی از ترجیع بندهایی که در سخن بسیاری از اهل فن هست، نسلی است که وارد ماجرا شده و از آن به عنوان نسل نت (اینترنت) بومیهای دیجیتال یا نسل Z نام برده میشود.
اما این نسل، از منظر جامعهشناسی دقیقاً چه تفاوتی با نسلهای قبل دارد؟ آیا تفاوت این نسل با نسلهای قبل، مانند تفاوت نسل قبل با نسل قبلتر است یا اساساً جنس و جوهر دیگری دارد؟
قبل از اینکه وارد موضوع شویم نقل این سخن عزتالله ضرغامی درباره درک میزان و جنس تفاوت این نسل با نسل قبل بسیار جالب توجه است. ایشان نقل میکند یکی از بازجوهای نسل Z گفته بود که ما از اوایل انقلاب در این کار هستیم و آدمهای مختلف در سطوح متفاوت را بازجویی کردهایم و تا حدود زیادی به درک مشترک میرسیدیم، اما ساعتها با این نسل حرف میزنیم و بعد میبینیم نه ما یک کلمه از حرفهای آنها را میفهمیم نه آنها یک کلمه از حرفهای ما را!
و اما فلسفه نامگذاری نسلها در قرن بیستم و بیست و یکم بر چه مبنایی است و این نسلها چه تفاوتهایی با هم دارند. نامگذاری نسلها، برخلاف تصور رایج بر اساس ترتیب حروف انگلیسی نیست، بلکه وجه تسمیه دیگری دارد.
نخستین نسل قرن بیستم، نسل G نسل بزرگ یا بزرگترین نسل (Greatest Generation) نام گرفته است. این افراد در یک چهارم نخست قرن بیستم (سالهای ۱۹۰۰ تا ۱۹۲۵) زاده شدند. این نسل در دوره رکود بزرگ اقتصادی متولد شدند. جنگ جهانی دوم را به چشم دیدند و بسیاری از آنها در جنگ شرکت کردند یا از آثار جنگ متأثر شدند. بنابراین تحمل و صبر بسیار داشتهاند و قادر بودهاند در سختترین شرایط، زندگی کنند.
دومین نسل قرن بیستم که به نسل خاموش یا نسلS
(Silent Generation) شهرت دارند در بین سالهای ۱۹۲۵ تا ۱۹۴۵ متولد شدند. این افراد در واقع در فاصله میان پایان جنگ اول تا پایان جنگ دوم جهانی متولد شدند. آن دوران اوج بحران اقتصادی بود و بدینسبب این نسل تجربه دشواریهای زندگی بسیار دارد. این تنگناها و شرایط دشوار، این نسل را افرادی منظم، صبور، سختکوش و وفادار به آرمانها بار آورد. این نسل معمولاً دنبال ثبات شغلی بود و از ریسکپذیری و از این شاخه به آن شاخه پریدن پرهیز داشت. این نسل به خاطر همین روحیه آرام و محافظهکاری، نوعاً در برابر حکومتها سکوت میکرد و به همین دلیل نسل ساکت یا خاموش لقب گرفت.
سومین نسل قرن بیستم نسل B یا نسل انفجار جمعیت
(Baby Boomer) نام دارد. این نسل پس از پایان جنگ جهانی دوم متولد شدند که پدیده انفجار جمعیت رخ داد. این نسل در بازه زمانی ۱۹۴۶ تا ۱۹۶۴ متولد شدند.
این نسل در زمانی زاده شدند که رفاه اقتصادی و امنیت اجتماعی در غرب و در کشورهای در حال توسعه در حال افزایش بود به همین روی بسیاری از خانوادهها فرزندان بیشتری داشتند. افراد این نسل عموماً شور و شوق زیادی برای زندگی دارند، برنامهریز هستند و از امید بالایی برخوردارند. آنها دریافتهاند که با تلاش و کار میتوان به موفقیت و آسایش رسید. آنها فرزندان دوران رونق اقتصادی هستند و از دیدگاه آنها همه چیز ممکن است. ریسکپذیری و خلاقیت این نسل به نسبت نسلهای قبل بیشتر است. این نسل به خاطر اینکه نوعاً در خانوادههای پرفرزند بودهاند از حریم خصوصی کمتری برخوردار بودهاند، لذا کمتوقعتر و در عین حال اجتماعیتر بودهاند.
چهارمین نسل قرن بیستم نسل ایکس (X) است. این نامگذاری به سبب رمانی به نام نسل ایکس بود که منتشر شد. این نسل متولدان ۱۹۶۵ تا ۱۹۸۰ هستند. دورانی که جهان پر از تغییر و تلاطم بود. این نسل اتکاء به نفس بیشتری نسبت به نسلهای قبل دارد و تعصبات قومی، مذهبی و نژادی کمتری از نسلهای پیشین دارد.
پنجمین نسل، نسل هزاره یا نسل «وای» (Y) است. این نسل بین ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۵ متولد شده است. معادل این نسل در ایران، نسل دهه شصتیها هستند. این نسل نخستین نسلی است که به والدین خود در حوزه فناوریهای مدرن آموزش میدهد. مثلاً پدر خانواده منتظر میشود تا فرزندش از مدرسه بیاید و ویدئو دیجیتال را راه بیندازد یا ساعت دیجیتال را تنظیم کند.
در واقع این نخستین نسلی است که در حوزه فناوری به نسل قبل از خود کمک میکند. افراد این نسل نسبت به نسلهای قبلی بیشتر نسبیگرا هستند و به گزارههای قطعی و تغییرناپذیر کمتر باور دارند.
در چین به این نسلها اصطلاحاً نسل توتفرنگی میگویند. توتفرنگی از این حیث که مانند توتفرنگی زود سرخ میشوند و نمیتوانند فشارهای اجتماعی را مانند والدین خود (نسل قبل) تحمل کنند و نیز سخت کار کنند. این نسل نسبت به نسلهای قبل کم تحمل و نافرمان است
و اما نخستین نسل قرن بیست و یکم با نامهای نسل «نت» (اینترنت) بومیهای دیجیتال، Z یا زومر است. این نسل بین سالهای ۱۹۹۶ تا ۲۰۱۰ به دنیا آمده است. میزان، نوع و شدت تفاوت این نسل با نسلهای قبل بیشتر است. این همان نسلی است که به گفته آقای ضرغامی، نماینده نسلهای قبل بعد از چند ساعت تلاش متوجه حرفهایش نشده است. توجه به بسیاری از اصطلاحاتی که این نسل ملهم از فضای دیجیتال جهانی به کار میبرد موید این حقیقت است که حتی دامنه واژگانی این نسل با نسلهای پیشین تفاوت معنیدار دارد.
تفاوت نسل Z با نسل Y در این است که اینترنت و فضای مجازی وارد زندگی نسل Y شد اما نسل Z وسط حضور گسترده و جهانگیر اینترنت به دنیا آمد و در واقع از رحم مادر ناگهان پای در عصر دیجیتال گذاشت. این نسل در دورهای متولد شده است که خانوادهها (نسل Y) با آگاهی کامل و متعهد به حفظ جهان و محیطزیست صاحب فرزندان کمتری شدند. بنابراین این نسل از فضا و حریم خصوصی بیشتری برخوردار شده و بیشتر از همه نسلهای قبل متکی به نفس و آزادیخواه است.
چنانچه بخواهیم به طور خلاصه ویژگیهای این نسل را بشماریم باید این ویژگیها را نام ببریم.
اول ـ شوق وصفناپذیر به رسانههای دیجیتال و فضای مجازی.
دوم ـ عشق به خلاقیت و نوآوری
سوم ـ بیباکی در اظهارنظر شخصی ولو مخالف با جمع
چهارم ـ اعتقاد به تعامل و گفتگو برای دستیابی به مفاهیم مشترک
پنجم ـ واقعبینی و دوری از خیالبافی
ششم ـ تعهد به اصول اخلاقی
هفتم ـ اعتماد به نفس
هشتم ـ معتقد به اهمیت زندگی و مخالف ریاضتکشی
نهم ـ اعتقاد به مرزهای جدید آزادیهای فردی و اجتماعی
چنانچه بخواهیم درباره هر یک از ویژگیهای فوق و چرایی جمعشدن این ویژگیها در این نسل سخن بگوییم، زمان و مجال موسعی میطلبد. همین اندازه یادآوری کنیم که اساساً مسئولان و متولیان حکمرانی ما، کما اینکه بعضاً اذعان میکنند، درک درستی ازاین نسل ندارند و ترجیح میدهند افراد دستچین شدهای را که در گروه سنی Z هستند اما عملاً متعلق به این نسل نیستند را نمایندگان واقعی این نسل بدانند. همین اشتباه بزرگ، آنها را در تحلیل این نسل به خطا میاندازد که ممکن است خطای پرهزینهای باشد. در این باره لازم است پژوهشها و مطالعات میدانی و عمیقی انجام شود، به ویژه آنکه بدانیم نسل Z آخرین نسل قرن بیست و یکم نیست. هنوز نسل آلفا در راه است…
🔻روزنامه اعتماد
📍 سیاست آویزان فوتبال
✍️ عباس عبدی
ماجرای فوتبال با شکست تیم ملی در آخرین بازی تمام شد، ولی تجربه مهمی بود و نشان داد که چگونه مسالهای که باید به وحدت و همگرایی جامعه کمک کند، موجب نقار و تشدید شکافها شد. حتی عدهای در درون شخص خودشان هم دچار تناقض شده بودند. یکی از دوستان گفت؛ طرفدار تیم ملی و پیروزی آن بودم، ولی از شکست هم ناراحت نشدم زیرا هنگامی که تصور میکردم پس از پیروزی با چه وضعی مواجهیم و چه بهرهبرداری از سوی ساختار قدرت صورت خواهد گرفت، نسبت به پیروزی ایران هم نگران بودم. واقعیت این است که از نظر بنده هر دو طرف ماجرا در این جریان دچار خطا شدند. البته معترضین به علت اینکه فاقد رهبری رسمی هستند چندان کنترلی بر تاکتیکهای خود ندارند. هزینه این خطا را هم دادند، چون چنین موضعی علیه تیم ملی از سوی آنان، خیلیها را دچار ترس و ابهام نسبت به آینده اعتراضات کرد، کسانی که اتفاقا نسبت به عملکرد ساختار سیاسی نیز به شدت منتقدند و از ابتدا نسبت به اعتراضات خوشبین بودند. اگر از معترضین بگذریم، نقد اصلی به عملکرد رسمی است که نقش مهمی در شکلگیری این وضع داشت. چرا و چگونه؟ سیاستهای رسمی در این مورد چنین تصوری را ایجاد میکرد که آنان به یک قمار بزرگ دست زدهاند و همه تخممرغهای خود را در سبد نتیجه این بازی گذاشتهاند و با کوشش برای مال خود کردن این نتیجه میخواهند در حد گسترده بهرهبرداری سیاسی و تبلیغی کنند. از ابتدا بردن بازیکنان به دیدار رییسجمهور اشتباه بود. البته در شرایط عادی چنین دیداری مشکلی نداشت و شاید در دفعات قبل هم بود، ولی برنامهریزان سیاسی باید توجه میکردند که این دیدار در شرایط اعتراضی کشور میتواند به منزله بهرهبرداری سیاسی تلقی شود و ماجرای فوتبال را از یک اتفاق ملی به سوی یک رویداد سیاسی آن هم در شرایط اعتراضی سوق دهد. اعلام حمایت دولت و حکومت از تیم فوتبال راههای دیگری هم داشت که میتوانست به خوبی جایگزین این دیدار شود. البته آتش تهیه علیه تیم ملی پیش از این دیدار آغاز شده بود، ولی این دیدار آن را شعلهور کرد و موجب تضعیف روحی تیم و این به زیان معترضین و باخت ۲-۶ به انگلستان برای آنان گران تمام شد، به ویژه برخی خوشحالیهایی که شاهد بودیم، موجب عصبانیت دیگران شد. این وضعیت تا حدود زیادی ورق را برگرداند و فضای عمومی به سود تیم ملی شد و پیروزی در برابر ولز زخم قبلی را تا حدی التیام بخشید. اگر اشتباه اول دولت در نحوه برخورد با تیم ملی را نادیده بگیریم، اشتباه بعدی غیرقابل گذشت است. آنان به یکباره خود را روی موج جدید سوار کردند و چهار نعل به پیش تاختند و چنان پیش از بازی برای دیگران خط و نشان کشیدند که برخی کسانی هم که دوست داشتند ایران پیروز شود، دچار شک و تردید شدند که نکند این پیروزی تیم فوتبال نباشد، بله این پیروزی حکومت است و اگر چنین است عطای آن را به لقایش باید بخشید. برنامهریزی برای تعطیلی مدارس در چهارشنبه و احتمالا جشن و سرورهای فراوان یا دادن هدایای گسترده در دستور کار قرار گرفت. خود را وارد یک بازی صفر و یک کردند. در حالی که معلوم بود تیم امریکا به دلایل گوناگون برتر از ایران است و احتمال باخت ایران بیشتر است. حتی اگر احتمال برد ایران هم بیشتر بود، عقل سلیم اجازه نمیدهد که سرنوشت سیاست را به دم یک بازی فوتبال گره زد. مگر اینکه سیاست رسمی به ورزش تقلیل یافته باشد. فوتبالی که اتفاقا تناسبی هم با ارزشها و فرهنگ رسمی ندارد. سیاستمداران حکومتی باید آیندهنگر باشند، نه اینکه فقط نوک بینی خود را دیده و عنان اختیار را به دست کودکان سیاسی و ناآگاه بسپارند. سیاستِ ریسک، عقلانی نیست. همیشه باید ابتدا از باخت پرهیز کرد. بردن اولویت اول نیست. ضمن اینکه سیاست رسمی در این مورد، برد نداشت، چون اگر هم پیروز میشدید و عدهای را در داخل شکست سیاسی میدادید، شکست خودتان هم هست. اینها فرزندان این کشور هستند، چه سودی از جناحی شدن یک برد فوتبالی برای حکومت و سیاست رسمی متصور است، مگر اینکه به وحدت و انسجام ملی منجر شود. سیاستگذار در بازی معترضین افتاد و از آنان هم جلو زد. هنگامی که نیمه اول بازی تمام شد، گویی آب سردی روی آنان ریخته شد. اینکه تعدادی از مردم در خیابان از شکست ایران شادی کنند برای حکومت چه معنایی دارد؟ بله؛ میتوانید بگویید اینها تعلق خاطری به میهن ندارند. ولی مساله حل نشده است، زیرا جامعهای درست کردهاید که بخش قابل توجهی از جوانان و مردمش چنین حسی دارند. آیا این را رد میکنید؟ رفتار رسمی در ماجرای این مسابقه این تصویر را به ذهن متبادر کرد که تصمیمگیران مستاصل و دنبال آویزان شدن به یک پیروزی ولو موقتی در ورزش هستند. باید بلندمدت فکر کرد، با اقدامات کوتاهمدت و تاکتیکی به جایی نمیرسید.
🔻روزنامه آرمان ملی
📍 مطالبات مردم اقتصادی است
✍️ سیدحمید حسینی
دولت در ابتدای راه شناخت دقیقی از وضعیت اقتصادی کشور نداشت و اینگونه میاندیشید که مشکل کشور در مدیریت و مدیران اجرایی و مدیران ناکارآمد است و احساس میکرد با تغییر مدیران و آوردن نیروهای جوان باانگیزه میتواند مسائل و مشکلات کشور را حل کند. در حالی که مسائل و مشکلات کشور بزرگتر از نگاه دولتمردان کنونی است. دولت قبل هم نتوانست مشکلات کشور را حل کند که علت را باید در بزرگی و ریشهدار بودن مشکلات دانست. دولت سیزدهم در ابتدای راه وعدههایی به ملت داد که همان ابتدا مشخص بود که عملیاتی نیستند. وعدههایی در ارتباط با کاهش تورم، ساخت مسکن و بهبود وضعیت بازار سرمایه، فضای مجازی و روابط بینالملل که هیچ کدام عملیاتی نشد و امروز در مجلس و در بین اصولگراها هم شاهد ابراز نارضایتیهایی هستیم. در وقایع اخیر مشاهده کردیم دولت در نوک انتقاد قرار نداشت. از این منظر دولت این روزها در حاشیه است. سیستم عملیاتی و اجرایی نشان داده که چندان کارآمد نیست. متأسفانه رفاقتها جایگزین لیاقتها شده است و سازمانهای دولتی از نیروهای باتجربه و کاردان تخلیه شده است. دولت استراتژی توسعه صادرات را در نظر دارد. در حالی که این استراتژی هم رها شده و دولت تلاشی در جهت افزایش صادرات انجام نمیدهد و تراز تجاری کشور در ۸ ماه اخیر ۵میلیارد دلارمنفی شده است. در سالهای گذشته واردات و صادرات غیر نفتی متعادل بود و اگر ۳۲ میلیارد دلار صادرات محصولات داشتیم ۳۲میلیارد دلار هم واردات داشتیم. در حالی که اکنون۳۲ میلیارد دلار صادرات داریم و۳۷ میلیارد دلار واردات! حتی شعارهای رسمی دولت یعنی خودکفایی و اقتصاد مقاومتی هم فراموش شده است. دولت بدون محدودیت کالای اساسی و مواد خوراکی وارد میکند. چند ده کشتی در بندر امام در انتظار تخصیص ارز هستند. دولت نتوانسته است پاسخگوی وعدههایی که داده باشد. از این منظر مردم اکنون مطالباتی دارند و ریشه مطالبات مردم در مسائل اقتصادی است. تورم ۵۰ درصدی سال فعلی و تورم پیشبینی شده برای سال آینده باعث شده مردم امیدی به بهبود شرایط اقتصادی نداشته باشند و یک ملت هم به امید زنده است و زمانی که احساس میکند در حال حاضر شرایط مطلوب نیست و در آینده هم قرار نیست بهبودی حاصل شود امیدها کاهش خواهد یافت. مردم در حالت عادی اینگونه به قضایا مینگرند اگر این مجلس خوب کار نکرد مجلس بعدی بهتر خواهد بود اما این نگاه نسبت به مجلس آینده عملا وجود ندارد تا زمانی که در بر همان پاشنه بچرخد مردم امید چندانی ندارند که سیاستهای کلی تغییری کند.اگر جامعهای آیندهای را برای خود متصور نباشد نمیتوان از آن جامعه انتظار آرامش داشت. در این شرایط کار برای دولتها سخت میشود. دولت هر میزان تلاش کند در شرایطی که روابط بینالملل دچار مشکلاتی است نمیتواند وعدههای خود را اجرایی کند. مردم امیدوار بودند که شرایط در دولتهای اصلاحات بهبود یابد اما با روی کار آمدن این دولت اینگونه به مسائل نگاه کردند که دولت سیزدهم میتواند شرایط بینالمللی را بهبود دهد که این دولت نیز چشماندازی در این زمینهها نشان نداد. از این منظر عمل نکردن به وعدهها و از طرف دیگر اوضاع اقتصادی شرایطی را به وجود آورده که مطلوب نیست. در این میان تبلیغات منفی نیز مزید بر علت است. دولت ادعایی دارد که برخی نمیتوانند پیشرفتها را ببینند. درست است که پیشرفتهایی به وجود آمده اما زمانی از نظر مردم این پیشرفتها حائز اهمیت است که بر سفره آنها اثرگذار باشد. از دیدگاه مردم پیشرفت یعنی کاهش نرخ دلار و تورم و ایجاد رشد اقتصادی. به نظر میرسد دولت سیزدهم باید هرچه سریعتر در جهت بهبود رابطه با کشورهای جهان و همچنین استفاده از نیروهای با تجربهتر و ایجاد یک تیم اقتصادی هماهنگ حرکت کند.
🔻روزنامه شرق
📍 سیاست بدون اصلاحطلبان
✍️ احمد غلامی
رادیکالیسم موجود, واکنشی است به محافظهکاری و اصلاحطلبی که در چهار دهه گذشته گفتمان غالب در سیاست ایران بوده است. اگر ویژگی معترضان رادیکالبودن آنها باشد، محافظهکاری در سنت اصولگرایی جای میگیرد و جای اصلاحطلبان هم از پیش معلوم است. اما دولت رئیسی در هیچکدام از این صورتبندیها جای نمیگیرد. شاید به همین دلیل است که معترضان بدون هیچ برنامه از پیش تعیینشدهای به این دولت نمیپردازند. همین امر موجب شده دولت سیزدهم و حامیان و کارگزارانش این را نشانگر مقبولیت و موفقیت خود قلمداد کنند. این بودن در عین نبودن، فرصت خوبی در اختیار دولت سیزدهم قرار داده است تا هر زمان به هر سمت یا جریانی گرایش پیدا کند. اما اینک مسئله دولت رئیسی این نیست؛ مسئله ابراز بودن و مهمتر از آن کسب هویت است. هویتی که نشانگر دولت و وزرایش باشد. اگر بپذیریم همه جریانهای موجود سیاسی حتی معترضان در رؤیای بازسازی جامعه سیاسی کشورند، ناگزیریم تمایز میان آنان را عیان کنیم؛ چراکه آنان هریک روشی را برای بازسازی جامعه سیاسی با اتکا بر نظریات سیاسی به کار خواهند بست. رادیکالها ضرورتا چپگرا نیستند اما خواهان تغییرات حداکثریاند. معمولا رادیکالها آرمانگرا هستند؛ ویژگیای که در میان معترضان خیابانی ۱۴۰۱ دیده نمیشود. آنان نهتنها آرمانگرا نیستند، بلکه بهنوعی آرمانگریز و در مواردی آرمانستیزند. رادیکالها انتزاعی میاندیشند و خیالپردازند اما در نتیجهگیری خود منطقی هستند. معترضان کنونی خیالپرداز نیستند و دست بر قضا انتزاعی هم فکر نمیکنند و به معنای واقعی کلمه، خواهان یک زندگی مطلوب به سبک خود و به دور از هرگونه انتزاع هستند. جامعهای که رادیکالها خواهند ساخت، فعلا وجود ندارد. جامعه آنان از دل شکست جامعه کنونی بیرون خواهد آمد. جهان آنان بهشدت با وضع موجود مغایرت دارد. این مغایرت همان چیزی است که معترضان بر آن تأکید دارند. آنچه پاشنه آشیل معترضان است، «نه»گفتن به همه ارزشهای گذشته ملی و دینی است. آنکه در سیاست دست به انکار میزند، انکار خواهد شد و آنکه انکار شده، منزوی و مستعد دستکاری از جریانهای سیاسی بیرون خواهد بود. محافظهکاران از آنرو در وضعیت موجود منفعلاند که اساس تفکرشان سنتهای جامعه است، نه بینش بهروز . محافظهکاران که باید آنان را بهمثابه اصولگرایان دانست، نه آگاهانه بلکه به شیوهای سنتی آموختهاند همچون نظریهپردازان محافظهکار بیندیشند. محافظهکارِ عاقل معتقد نیست که این دنیا بهترین دنیای ممکن است، او اعتقاد دارد بهترین راهنما برای تغییر و تعدیل مشکلات سیاسی معاصر آگاهی به تجربیات گذشتگان و اطاعت از سنتهایی است که از آزمون سربلند بیرون آمدهاند. محافظهکاران (اصولگرایان) به سهولت اسیر گذشته خواهند شد و بینش آنان از آینده در چنبره تجربیات گذشته گرفتار خواهد بود. اصلاحطلبان به «اصالت عمل» معتقدند. انسان سیاسی عملگرا، اصلاحطلب است منتها از نوع گام به گام آن. اصلاحطلبان باور دارند راه درست، حک و اصلاح نظام سیاسی است و نه تفحص مدام در اطراف آن. با این وصف، «اگر چرخها ناله میکنند به آنها باید روغن زد ولی نباید اصول ساختمانی آنها را مورد بررسی قرار داد». آنچه اینک ما در جامعه شاهد آن هستیم، منازعهای است که بین جریانهای سیاسی رسمی موجود و جریانهای غیررسمی شکل گرفته است. هریک از این جریانها نافی دیگریاند. رادیکالها همچون اصلاحطلبان درصدد تغییرند اما از نوع و روش خودشان؛ روشی با تغییرات حداکثری که مغایر با سیاستهای گام به گام است. رادیکالها اصلاحطلبان را خطر بالقوه خود میدانند، چون روش آنان نیز بر تغییر استوار است و اصلاحطلبان با این روش رقیب جدی برای رادیکالها هستند و اگر صدای رادیکالها امروز بلندتر است صرفا به دلیل جمعیت جوانی است که پا به عرصه سیاست گذاشته است. اما اقناع کسانی که فضای رادیکال را تجربه کرده باشند برای رادیکالها دشوار خواهد بود. از سوی دیگر اصلاحطلبان در فضای بازتر میتوانند از اصلاحطلبی گام به گام به سمت اصلاحطلبی رادیکال گام بردارند. در چنین وضعیتی آنان ابتکار عمل را از دست رقیبان خود خواهند گرفت. محافظهکاران (اصولگرایان) در باورهای خود متعصبتر هستند، به همین دلیل نوک پیکان حمله آنان به سمت رادیکالها قرار دارد. پیروزی رادیکالها در منزویکردن اصلاحطلبان است. محافظهکاران با باورهای راسخ خود میتوانند در مقابل رادیکالها جامعه را دوقطبی کنند و این مطلوب معترضان است؛ چراکه آنان پیشنهادهای تازهتری برای جامعه دارند که موفقیت آنان را تضمین خواهد کرد. مهمتر اینکه مقابله این دو جریان تندرو، اصلاحطلبان را بیش از پیش منزوی خواهد کرد. این تندروها در یک چیز اتفاقنظر دارند و آن چیزی نیست جز حذف اصلاحطلبان. در این هنگامه جایگاه دولت سیزدهم نامتعین است. دولت رئیسی با بحران هویتی روبهرو است.
دولتی سوپرمحافظهکار که آمده بود تا قوانین و سنتهایی را محقق کند که دولتهای گذشته از زیر بار عواقب آن شانه خالی کرده بودند، یکباره در شرایطی قرار گرفته است که دست به هر کاری میزند، بحرانزاست. اگرچه بسیاری در ابتدای امر بر این باور بودند که حتی دولت و مجلسی یکدست بدون رأی حداکثری در اوج توافقها هم کاری از پیش نخواهند برد. با وجود این، کسی انتظار اینهمه انفعال از دولت سیزدهم را نداشت. اغراق نیست اگر بگوییم این دولت ناگزیر است به سمت اصلاحطلبان برگردد و دست یاری بهسوی آنان دراز کند. این همان چیزی است که هیچیک از اصولگرایان حتی در کابوسهای شبانه خود نمیدیدند.
* برای نوشتن این یادداشت از کتاب «فهم نظریههای سیاسی» توماس اسپریگنز، ترجمه فرهنگ رجایی، نشر آگاه استفاده شده است.
🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 نقدی بر هدایت اعتبار
✍️ امیرمحمد گلوانی
یکی از ویژگیهای دهه اخیر اقتصاد ایران، تشدید رشد کلهای پولی بوده است، به نحوی که در طول دهه ۶۰ نقدینگی ۵/ ۵برابر شد، در دهههای ۷۰ و ۸۰ بیش از ۱۱برابر و در نهایت در دهه ۹۰ بیش از ۱۳برابر رشد داشت. تشدید رشد نقدینگی و تورم تجمعی بیسابقه در چهارسال اخیر در حین رشد اقتصادی خالص صفر برای دهه اخیر، حساسیت پیرامون نقدینگی و خلق پول را بیشتر کرده است. در تبیین مساله ارتباط بین نقدینگی با تورم و تولید همواره اختلافاتی در محافل آکادمیک بوده که بخشی از این مساله در میزان خنثای پول و دوگانگی بین بخش پولی و حقیقی اقتصاد (Classical dichotomy) ریشه داشته و در نتیجه آن مباحثی مطرح شده است که با عرضه پول میتوان بخشی حقیقی را حتی در کوتاهمدت متاثر ساخت. این اختلافات در جامعه ایرانی از دایره بحثهای مکتبی و نظری بین اقتصاددانان فراتر رفته و در راستای همین موضوع، شاهد بودیم که در انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۰ نیز کلیدواژههایی همچون «هدایت نقدینگی به سمت تولید» از طرف بسیاری از کاندیداها مطرح شد.
در ابتدای بحث لازم به تبیین است که نقدینگی نوعی متغیر انباشت و انباره است که از نظر ماهیت، امکان هدایت آن وجود ندارد و مقصود از آن، هدایت رشد نقدینگی و به بیان دقیقتر «هدایت اعتبار» است. هدایت اعتبار مجموعه رهنمودهای سیاستی است که سعی در متقاعد کردن بانکها به تخصیص اعتبار به بخشهای اقتصادی مدنظر سیاستگذار دارد. به بیان دیگر، هدایت اعتبار قصد دارد با مداخلات حاکمیتی به نحوی ترازنامه بانکها را متاثر سازد که معطوف به تامین مالی بخشها/ پروژههای هدف شود. هدایت اعتبار معطوف به خلق پول سیستم بانکی است، نه خلق پول بانکمرکزی (پایه پولی) و نباید با خط اعتباری مستقیم از جنس تخصیص پایه پولی با بخش یا پروژه خاص اشتباه گرفته شود.
با این تعریف مشخص است که اساسا بانکها مدام در حال هدایت اعتبار هستند و در همین راستا به مقاصدی وام میدهند که به تشخیص خود بازدهی بالایی خواهد داشت. حال با مشکلات کمبود نقدینگی که بخش مولد اقتصاد گرفتار آن است، نقدهایی بر مکانیزم بازاری تخصیص این اعتبارات وارد شده که هدایت اعتبار یکی از ابزارهای جایگزین این سیستم است. این سیاست فعالانه به زبان ساده ادعا دارد که اگر اعتبارات به سمت خاصی که سیاستگذار تعیین کرده تخصیص یابد، نهتنها آثار تورمی نداشته، بلکه موجب رشد تولید و تقویت زیرساختهای توسعهای کشور میشود. البته هدایت اعتبار میتواند سطوح مختلفی داشته باشد. در یک نگاه هدایت اعتبار صرفا در مواردی وارد عمل میشود که بخش خصوصی و مکانیزم متعارف تخصیص اعتبار، انگیزه ورود و تامین مالی آن را ندارد. میتوان برخی پروژههای زیرساختی مانند ایجاد راهآهن، بزرگراه، بندر و موارد اینچنینی را برشمرد که غالبا بازدهی بالایی نداشته و دوره بازگشت سرمایهشان بسیار بلندمدت است.
این سیاست نمونههای موفقی در کرهجنوبی دهههای ۵۰ و ۶۰ میلادی، آلمان پس از جنگ جهانی و چین و البته تجربههای ناموفق بیشتری در آمریکای لاتین و اندونزی داشته است. از ویژگیهای نمونههای موفق آن همراهی و قرار گرفتن ذیل سیاستهای توسعه صنعتی مشخص، مدون و بر مبنای مزیتهای اقتصادیشان است. از این جهت که برنامههای توسعه صنعتی که غالبا نگاه برونگرا و صادراتی را نیز در دل خود جای داده بودند، این نکته بسیار مهم است. بهعنوان مثال، کرهجنوبی در دورهای که شکلی از سیاستهای توسعه صنعتی را که یکی از ابزارهایش همین هدایت اعتبار بود اجرا میکرد، اعتبار ارزان به صنایع صادراتیمحور را مشروط به افزایش بهرهوری و سهم صادراتی در بازارهای جهانی کرده بود و برای تشویق صادراتی اقدام به تضعیف نرخ ارز (رشد بیش از تورم) نیز میکرد.
همچنین بودجه R&D دانشکدههای مرتبط با صنایع صادراتی هدف را بهطور ویژه افزایش داده بود. حال آنکه تجربههای شکستخورده آن غالبا به دلیل شکلگیری تضاد منافع، رانتجویی شرکتهای دولتی در بهرهمندی از اعتبارات هدفگذاریشده، عدمشفافیت و پیگیری مناسب اعتبارات و در یکجمله، کمظرفیتی دولت و عدمتوانایی تصمیمسازی درست آن بوده است. این در حالی است که به نظر میرسد ترویجدهندگان هدایت اعتبار در توصیههای خود سهنکته را بهعنوان پیشفرض مهم پذیرفتهاند و در صورتی که خدشهای به هر یک از این سه مفروض بنیادین وارد شود، هدف نهایی این جنس توصیهها محقق نخواهد شد. این سه مفروض به شرح زیر هستند:
۱. سیاستگذار بهتر از مکانیزم تخصیص اعتبار خود بانکها میداند که به چه بخشی باید اعتبار تخصیص دهد و این تشخیص بهتر به معنای عدمتضاد بین منافع ملت و دولت بوده و الزاما در راستای توسعه کشور است. همچنین سیاستگذار مرکزی صلاحدیدی عمل نکرده و اجازه مداخلات و فشارهای سیاسی و نفوذ شرکتها دولتی را نمیدهد.
۲. توانایی فرماندهی لازم جهت نظارت و شفافیت کافی در راستای اجرای سیاستی ایجابی و فعالانه همچون هدایت اعتبار را داراست.
۳. مساله عمده بخش هدفگذاریشده در سمت عرضه، تنگنای اعتباری است و مشکل توجیهپذیری اقتصادی نداشته و موانع تکنولوژیکی، زیرساختی و فنی مانند تحریم و مشکلات تجارت به صورت موثر وجود ندارد. شاید بتوان تفاوت اصلی تجارب موفق نادر و ناموفق به نسبت بیشتر هدایت اعتبار را در سهنکته فوق کاوش کرد. تبیین و تمیز این سهمساله در نظام تصمیمگیری هر کشور نیازمند تسلط نسبی بر ظرفیت دولت و کیفیت مداخلات آن است. در مورد کشورمان بهتر است مقایسه نسبی با نمونههایی همچون کرهجنوبی که برخی از پیششرطهای را ذکر کردیم، صورت گیرد.
بهطور مشخص، سیاست صنعتی فعالی در کشور وجود ندارد (با فرض نپرداختن به مساله وجاهت و کارآیی سیاست صنعتی فعال و برنامهریزیهای متمرکز) و تاکید بر تسهیلات تکلیفی ارزان به بخش کشاورزی در تمام برنامههای توسعه پنجساله که ابدا با اقلیم ایران سازگار نبوده، نشانی از ضعف سیاستگذاری در ایجاد نظام انگیزشی برای هدایت اعتبار به بخشهای دارای مزیتهای اقتصادی بوده است. مثال دیگر، علاقه دولتها به سرکوب ارزی در دورههای رونق درآمدهای نفتی است که عملا امکان اجرای برنامه توسعه صنعتی و نگاه صادراتی را نمیدهد. بنابراین حتی با فرض پذیرش نظری توصیههای هدایت اعتبار، تفاوت در بستری که این سیاستها در آن مطرح میشود، نتیجه متفاوتی خواهد داشت. به بیان دیگر در صورتی که بتوانیم با اتکا بر تجارب مداخلهگرایی دولت به این نتیجه برسیم که سیاستگذار توانسته است وجاهت و صلاحیت خود را در سهنکته فوقالذکر اثبات کند، در این صورت شاید بتوان توصیههای حداقلی سوق دادن بخشی از اعتبارات به پروژه یا بخشهای خاص را پذیرفت.
البته باز هم به نظر میرسد که گذاشتن این مسوولیت بر دوش بانکهای توسعهای-تخصصی معقولتر از ایجاب آن برای کل سیستم بانکی کشور است. مضاف بر این، دولتها عملا در سیاستهای بودجهای خود این نقش حداقلی برای هدایت اعتبار را پوشش میدهند. اما تصور حل مشکل روانهنشدن پولهای خلقشده به مقاصد تولیدی و مولد با مجموعه سیاستهای ایجابی و بسیار فعالانه همچون هدایت اعتبار دور از واقعیت است. مادامی که مکانیزمهای فعال در اقتصاد که موجب نتیجه فعلی شده است پایدار بماند، رشد نقدینگی مازاد، غالبا به صورت تورم مزمن و بالا خود را به عرصه نمایش خواهد گذاشت؛ تجربهای که البته با هزینههای گزاف آزمون و خطای توصیههای مختلف و بدون پشتوانه تجربی و نظری متقن بهدست آمده است.
بنابراین باید در راستای تغییر نظام انگیزشی در جهت خوشبینی به بازدهی فعالیتهای تولیدی و مولد تلاش کرد، به نحوی که رشد نقدینگی (چه از محل بانک مرکزی و چه سیستم بانکی) به مقاصد مولد هدایت شود و نتیجهای جز تورم و تحریک بخش تقاضا (بدون اثرگذاری بر بخش عرضه) را محقق کند. به علاوه شکستهایی که در تخصیص اعتبار بانکداری کشور رخ داده، غالبا نتیجه عدول از توصیههای احتیاطی خرد و کلان است که در قالب قوانین کمیته بال و سیاستهای احتیاطی کلان کارآیی قابل قبولی را در نمونههای موفق بسیاری داشته است. اجرای این نوع سیاستها در قالب قوانین بال«یک»، «۲» و «۳» و سیاستهای احتیاطی کلان که به فراخور تجربه و موضاعات جدید بهروز نیز میشوند، مسیری است که احتمال موفقیت بیشتری نظام بانکی- مالی کشور را مطرح خواهد کرد.
مطالب مرتبط