🔻روزنامه جهان صنعت
📍 برنامهریزی ۵ساله یادگار دوره جنگ سرد
✍️ محمدصادق جنانصفت
شکست آدولف هیتلر دیکتاتور جنگساز آلمان به دست اتحادی از نیرومندترین کشورهای آن روز دنیا به ویژه اتحاد عجیب اردوگاه سوسیالیستی به رهبری شوروی سابق و اردوگاه جهان آزاد به رهبری آمریکا پیامدهای بنیادین در اندیشه و عمل سیاسی در دنیا پدیدار کرد. یکی از این پیامدها رقابت شتابان بر سر یارگیری دو اردوگاه از کشورهای تازه از استعمار جداشده و کشورهای دیگر در آسیا و آمریکای جنوبی در آفریقا بود. اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی با مشارکت در جنگ جهانی و سهم بالایی کهبرنامهریزی ۵ساله
یادگار دوره جنگ سرد در شکست هیتلریسم داشت و با توجه به فریبندگی شعارهایش توانست گروهی از رهبران جهانی را متقاعد کند تا به مسیر رشد غیرسرمایهداری بیفتند و این کار آنها انگیزهای برای آمریکاییها بود که از ابزارهای تازه
استفاده کنند.
آمریکاییها توانستند در برخی از کشورها مثل کرهجنوبی و ایران در غرب و شرق آسیا مدلی از برنامهریزی اقتصادی ۵ساله را از نظر اندیشهای جا بیندازند.
به این ترتیب که برای جلوگیری از هدررفت منابع مالی که به کشورهایی مثل ایران میدادند نهادهایی به اسمهای گوناگون مثل سازمان برنامه و بودجه تاسیس کردند و یکی از کسانی که به آنها اعتماد داشتند را رئیس آن سازمان کردند.
ابوالحسن ابتهاج در ایران همان آدمی بود که توانست با سرسختی در برابر شاه وقت بایستد و منابع سازمان را برای توسعه و عمران هزینه کند. برنامههای عمرانی در دوره پهلوی دوم از این اندیشه زاییده شد.
بعدها اما نخستوزیر توانست بر سازمان برنامه نظارت کافی به دست آورد و برنامههای عمرانی به مرور تحت سلطه دولتها درآمد و از آن راهبرد اولیه دور شد. با این همه در برنامههای عمرانی پیش از انقلاب به دلیل ثبات سیاسی موجود تا نیمه دوم دهه ۱۳۵۰ شاهد برخی دستاوردهای عمرانی بودیم. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی و نیز پس از آنکه اقتصاد دولتی از سوی مارگارت تاچر و دونالد ریگان تضعیف شد برنامهریزی مرکزی برای اقتصادهای بسیاری از کشورها دیگر ضرورت خود را از دست داد. با این همه ایران در سالهای پس از جنگ تا امروز شش برنامه توسعه را از سوی دولتهای گوناگون با گرایشهای خاص هر رئیس دولت تدوین و اجرا کرده است. به موازات این وضعیت و با قدرت گرفتن بیشتر در تدوین مبانی برنامههای توسعه و نیز گسترش اختیارات مجمع تشخیص مصلحت نظام در امر برنامهریزی و نیز تضعیف نهاد دولت در برابر نهاد قانونگذاری و سایر نهادها به نظر میرسد برنامههای توسعه ۵ساله شاید فاقد توجیه و فلسفه وجودی باشد.
برخی اقتصاددانان باور دارند راهبرد برنامهریزی ۵ساله در ایران به دلیل بیثباتی سیاست داخلی و نیز سیاست خارجی تنشزا نمیتواند دستاورد ملموسی داشته باشد. این مساله با توجه به بافت و ساختار دگرگون شده سازمان برنامه و بودجه و نیز توان کارشناسی آن در حال حاضر با ابهامهای گوناگون روبهرو است. به این معنی که معلوم نیست برنامه را کدام گروه و با کدام سابقه برنامهریزی و کدام گرایش مینویسند و پس از آن در مجلس و مجمع با چه تغییراتی روبهرو خواهد شد. به این ترتیب پیشنهاد نوشته حاضر این است که اگر کار اجرای برنامهها براساس اجرای برنامههای توسعه پیشین است از تدوین و قانونی کردن آن دستکم در کوتاهمدت صرفنظر کرد. دوران جنگ سرد دهههای پیشین سپری شده است.
🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 پویش یک شورش سیاسی
✍️ دکتر سیدمحمدکاظم سجادپور
سرانجام بعد از هجدهماه بررسی، کمیته منتخب مجلس نمایندگان آمریکا در پی کار فشرده، گزارش خود درباره شورش ۶ژانویه۲۰۲۱ علیه کنگره آمریکا را در بیش از ۸۰۰صفحه منتشر کرد. انتشار این گزارش بیتردید بخشی از پویشهای انتخاباتی سال۲۰۲۴ ریاستجمهوری آمریکاست؛ ولی فراتر این گزارش، از رخدادهای دو سال پیش در واشنگتندیسی پردهبرداری قابل اعتنایی میکند و شورش سیاسی کمسابقهای را که پایتخت آمریکا را به شهری جنگزده و سنگربندیشده تبدیل کرد، به تصویر میکشد و عمق چالشهای سیاسی آمریکا در نسبت بین سه پدیده «سیاستمداران»، «نهادها» و «جریانهای اجتماعی» را تا حدودی روشن میکند.
این گزارش در پی قطعنامه شماره۵۰۳ مجلس نمایندگان آمریکا در سال۲۰۲۱ با شرح وظایف مشخص و معین برای تحقیق و بررسی جریان حمله به کنگره در ژانویه همان سال با عضویت ۱۳عضو کنگره مرکب از دموکراتها و جمهوریخواهان راهاندازی شد. این کمیته با هزار شاهد صحبت کرده و ۹مرتبه جلسه استماعات علنی برگزار کرده و هزاران صفحه سند را بررسی کرده است. مهلت قانونی این کمیته در ۳۱دسامبر۲۰۲۲ (۱۰/ ۱۰/ ۱۴۰۱) به پایان میرسد. این کمیته چندین روز قبل از اتمام، گزارش خواندنی خود را منتشر کرد و بمب سیاسی را در آستانه سال نو میلادی در محافل سیاسی و رسانهای آمریکا منفجر کرد. این گزارش چگونه قابل تجزیه و تحلیل است؟ در پاسخ به این پرسش، آنچه درباره «ماهیت شورش» در گزارش آمده است، به همراه «پیامدهای ناشی از گزارش» و «معنای سیاسی و راهبردی گزارش» باید مورد توجه قرار گیرند. از مجموعه این ابعاد روشن میشود که ترامپ بهعنوان کانون اصلی شورش شناسایی شده و این خود پیامدهای قابل ملاحظهای برای شخص او، حزب جمهوریخواه و پایگاه اجتماعی آنها داشته است و فراتر از آن روشن میشود که تغییرات گسترده در تکنولوژی و ارتباطات اجتماعی، نهادهای کهن سیاسی آمریکا را نیازمند به ترمیم و نگهداری نوینی ساخته و در سطحی کلانتر، اهمیت سیاست داخلی آمریکا در رفتار جهانی آن را به عاملی تعیینکننده تبدیل کرده است.
ماهیت شورش: گزارش کمیته منتخب روشن میکند که به معنای واقعی کلمه، شورش برنامهریزیشدهای برای رد کردن نتایج انتخابات در فاصله دو ماهه برگزاری انتخابات در هفته اول نوامبر تا تایید نهایی در هفته اول ژانویه وجود داشته است. نقطه اتهام اصلی متوجه شخص ترامپ است که با پیامکهای خود، در پیشزمینهای بسیار قطبیشده و با ذکر الفاظی مانند مردمان خوب برای شورشگران، در تحریک و تهییج مردم در مخالفت با نتایج نهایی اعلامشده، به حرکتی کمسابقه شکل داده است. این در حالی است که براساس گزارش دستاندرکاران و مسوولان انتخاباتی، صحت روند انتخاباتی مورد تاکید بوده است و به او اعلام شده بود. ترامپ به پیامک اکتفا نکرده و از همه امکانات خود در تماس با اعضای کنگره، مسوولان قوه مجریه و نهادهای قضایی مخصوصا در سطح ایالتها، سعی کرده که نتایج انتخابات را زیر سوال ببرد. در یک کلام از هیچ حرکتی فروگذار نکرده است. دو همراه ترامپ یعنی جولیانی وایستن، در این نگرش و روش شریک او معرفی شدهاند.
آنچه علاوه بر شخص ترامپ در این گزارش درباره ماهیت شورش برجسته است، چگونگی دیدگاه مردم عادی است که در شورش شرکت داشتهاند. به آنها اینگونه القا شده بود که آمریکا در معرض خطر است و آنها همانگونه که انقلابیون فرانسه در ۱۷۸۹ زندان باستیل را فتح کردند، باید کنگره آمریکا را فتح کنند. ایدهپردازی، گفتمانها، هویتسازیها و غیریتسازیها شگفتانگیز است. در واقع پژواک گفتمان قربانیشدن «سفیدپوستان مسیحی آمریکا» توسط لیبرالهای حاکم در واشنگتن در اظهارات شرکتکنندگان در این شورش شنیده میشود. نقش دو گروه سازمانیافتهای که متاثر از این گفتمان، در شورش جایگاه عمدهای داشتند؛ یعنی پسران مغرور (proud boys) و قسمخوردگان (oath takers) در بررسیهایی که منجر به تدوین گزارش شده، جلبتوجه میکند.
در گزارش آمده است در بیش از ۱۸۰دقیقهای که ترامپ میتوانسته شورش را مهار کند، نه تنها کاری نکرده، بلکه مایک پنس، معاون خود را که مسوولیت اداره جلسه کنگره برای نهایی کردن نتایج را به عهده داشته، برای اعلام لغو نتایج زیر فشار قرار داده است. بیجهت نیست که پنس که خود یک محافظهکار افراطی است و اخیرا با انتشار خاطرات خود با عنوان «پس ای خدا مرا کمک کن» (so help me god) اوج محافظهکاری خود را به تصویر کشیده است، این روزها از ترامپ فاصله میگیرد. در یک کلام، شورش ۶ ژانویه، به هیچ رو، لحظهای و خودجوش نبوده و نیروی غیرقانونی بوده که ترامپ رهبر همهجانبه و میدانی آن بوده است.
پیامدها: گزارش کمیته منتخب پیامد حقوقی برای ترامپ دارد. در توصیههای گزارش آمده است که ترامپ باید از گرفتن مناصب سیاسی محروم شود و وزارت دادگستری آمریکا پرونده جنایی علیه او باز کند. ثانیا، فاصله بین حزب جمهوریخواه و ترامپ که اخیرا نمادها و نمودهایی از آن در اظهارات مککانل، رهبر جمهوریخواهان در سنا مشاهده شده را زیادتر میکند و جمهوریخواهان را به بازتعریف مسیر خود در انتخابات پیش روی ریاست جمهوری مجبور میکند. ثالثا نبرد سیاسی با نمای حقوقی در فضای دوقطبیشده سیاست آمریکا سنگینی میکند. توضیح آنکه نهاد حقوق و نیروهای حقوقی ابزارهای قدرتیابی و قدرتزدایی در سیاست آمریکا هستند. ترامپ هم عقبنشینی نخواهد کرد و نبرد حقوقی عمیق خواهد شد. رابعا پایگاه اجتماعی ترامپ، احتمالا همه این کنش و واکنشها را در مسیر قربانی شدن او در توطئههای لیبرال خواهند دید و بخشی از آنها احتمالا تندرو میشود و خامسا برخی از توصیههای کمیته منتخب درخصوص روندها و قوانین انتخاباتی به اصلاحاتی منجر شد و نقدا کنگره اقدامات خود را در این حوزه شروع کرد و قانون شمارش آرا و الکترال (electoral count act) را به تصویب رساند. اما در ورای این پیامدهای حقوقی و سیاسی معنای راهبردی این گزارش را باید مدنظر قرار داد.
معنای راهبردی: این گزارش روشن میکند که اولا بین «فرد»، «نهاد» و «جریان اجتماعی» در عرصه سیاست آمریکا، نسبتی مستقیم وجود دارد. فرد سیاستمدار و صاحب قدرت یعنی رئیسجمهور در چنبرهای از نهادها، محصور و نهایتا نهادها، در صدر حفظ بقای خود افراد قدرتمند را مهار میکنند. حادثه ۶ ژانویه ۲۰۲۱ حادثه کمی نبود.
در صورت موفقیت، مخصوصا با توجه به جریانهای اجتماعی سنگین، عصبانی، متشکل و پرتوانی که پشت ترامپ بودند، میتوانستند دیگر بار آسیبپذیری نظامهای لیبرال را مانند آنچه در بر آمدن هیتلر در روندهای دموکراتیک انجام گرفت، تجربه کنند و در این صورت نه فقط آمریکا، به صورت ساختاری دگرگون میشد، بلکه پیامدهای جهانی قابل ملاحظهای داشت و این بحث ما را به دومین نکته راهبردی سوق میدهد و آن اینکه سیاست داخلی آمریکا که در دوره ترامپ و دروغهای بیشمار و با استفاده ماهرانه او و علاقهمندانش از وسایل ارتباطی نوین و به عبارت دیگر رابطه بین شخصیت، جریانهای سرخورده و تکنولوژی وارد مرحله جدیدی شد، فقط محصور در چهار دیواری آمریکا نمیماند و از دو جهت پیامدهای جهانی داشته و دارد. اول از جهت سمت و سوی بینالمللی آمریکا و دوم از جهت صدور بستهبندی خاصی که از آن میتوان بهعنوان «تکنولوژی سیاسی آمریکا» به سایر نقاط دنیا یاد کرد، به همین جهت بر جهان خارج از آمریکا اثر گذاشته و میگذارد.
اما این گزارش پایان کار ترامپ و شورشهای اجتماعی آمریکا و پیامدهای سیاسی آن نیست. این پرونده آبستن حوادث و ماجراهای دیگر است.
🔻روزنامه کیهان
📍 فهم پویا از مسئولیت و حاکمیت در مکتب سلیمانی
✍️ محمد ایمانی
۱) «آیا ما همه مسئولیتمان را انجام میدهیم؟» اجازه بدهید این پرسش شهید سلیمانی را، کوچک و بزرگ، به خودمان بگیریم. مگر نه اینکه او، مکتب و اسوه است؟ حاج قاسم که خود را «سرباز» میدانست، چگونه توانست کارهایی معجزهآسا بکند؟ هیچ تحلیلگری نمیتواند نقش او در پایهگذاری نظم در حال وقوع در جهان را انکار کند؛ از عراق و سوریه و لبنان و فلسطین و یمن تا ونزوئلا و روسیه، جای پای تاثیرگذار او پیداست. آمریکا میگفت اسد و مادورو باید بروند، اما آنها ماندند، چون پای شهید سلیمانی و همرزمانش به سوریه و ونزوئلا باز شده بود. آقای مادورو رئیسجمهور ونزوئلا میگوید: «من مارس و آوریل ۲۰۱۹ با سردار سلیمانی آشنا شدم. او زمانی به ونزوئلا آمد که از حملات سایبری آمریکا علیه تأسیسات برق رنج میبردیم. من واقعاً نمیدانستم او چقدر عالی است، اما صحبتی که با او داشتم بسیار دلنشین بود. پیشنهاد کمک داد و دو یا سه روز بعد، کارشناسان ایرانی برای تعمیر تأسیسات برق به ونزوئلا آمدند». به فهرست موفقیتها باید پیروزی ائتلاف مقاومت در انتخابات عراق را اضافه کرد؛ و اینکه حزبالله در لبنان، انصارالله در یمن، و جهاد و حماس در فلسطین، قدرتمندتر از همیشه هستند.
۲) ما جنگ را انتخاب نکردیم، بلکه جنگ پشت جنگ، به ملت و منطقه ما تحمیل شد. کسانی ادعا میکردند میخواهند سایه جنگ را به واسطه مذاکره و بستن با کدخدا(!) دور کنند؛ اما سال گذشته، کتابی را با عنوان «بدون دود و آتش و خون» منتشر کردند که در آن آمده بود: «واژه جنگ اقتصادی را اسحاق جهانگیری خلق کرد و پس از او بیشتر چهرههای دولتی برای توصیف شرایط، بارها از جنگ اقتصادی استفاده کردند». جهانگیری گفته بود: «دولت، تمام توانش را گذاشت که در جنگ اقتصادی دو کار مهم انجام دهد؛ اداره اقتصاد و دور زدن تحریمها... مگر در مورد شرایط عادی صحبت میکنیم. ما وسط میدان جنگ بودیم... اسفند سال ۹۶، کل ذخایر اسکناس بانک مرکزی به کمتر از ۱۰۰ میلیون دلار رسیده بود». آقای روحانی هم بارها تعبیر «جنگ اقتصادی بیسابقه» را تکرار کرد و این، با وجود پرداخت هزینههای گزاف در برجام بود. بنابراین، اکنون برخلاف گذشته، دیگر کسی واقعیت جنگ را انکار نمیکند؛ با این تفاوت که برخی مدیران سابق، درست در بحبوحه جنگ ترکیبی دشمن، منکر ماجرا بودند و دم از مسالمت و شراکت با دشمن میزدند! نتیجه چه شد؟ همانها که تا پایان هشت سال مدیریت، تقصیرها را گردن «دولت قبل» میانداختند، بعدها اذعان کردند آرزوی برآوره نشدهشان، بازگشت به رشد اقتصادی سال ۱۳۹۰ (دو سال قبل از تشکیل دولت مدعی تدبیر) است! روزنامه هممیهن متعلق به آقای کرباسچی، همین دیروز تیتر زد: «کاش به عقب برگردیم؛ جا ماندگی
۶۰ درصدی از اقتصاد سال ۱۳۹۰»!
۳) «خُضِ الغَمَراتِ لِلحَقِّ حَیثُ کان. در سختیها وارد شو، هرجا که باشد». سلیمانی برخلاف برخی مدیران، این کلام امیر مومنان(ع) را به جان خریده بود که در عین تدبیر، به قلب خطر در مناطق محاصره شده آمرلی، موصل، سامرا، دمشق و حلب زد. دشمنان، داعش را برای نمایش نهایت تهوّر و هراسافکنی ساخته بودند. اما سلیمانی و همدانی و یاران گمنام آنها، روی داعشسازان را کم کردند. حیرت و رخوت و انفعال، جایی در مرام سلیمانی نداشت و همین، او را تبدیل به سرباز- فرمانده پیروز در «جنگ جهانی سوم و چهارم» (تعبیر استراتژیستهای غربی) کرد. اگر این ابعاد، درست شناخته و به کار بسته شود، میتواند در شرایط امروز مواجهه ما با جنگ ترکیبی دشمن، بار دیگر پیروزی بخش باشد. فهم تازه از دوگانه «ظرفیت/ مسئولیت»- که نیاز امروز ما در مقابل جنگ ترکیبی است- سلیمانی را به شخصیتی خلاق، راهگشا و بنبستشکن تبدیل کرد. «مرد میدان»، ۲۹ مرداد ۱۳۹۶، در جمع ائمه جماعات استان تهران، به نکته مهمی اشاره کرد که باید سرلوحه همه مدیران و نخبگان باشد:
«آیا ما همه مسئولیتمان را انجام می دهیم؟ مثلاً این پل را به دست من میدهند، میگویند شما مسئول جلوگیری از سقوط آن هستید. من سربازان را دور پل که مثلاً عرض آن ۲۰ متر و طول آن ۲۰۰ متر است، بچینم و روی پل بایستم، میتوانم آن را حفظ کنم؟ این پل، یک محیطی دارد که اگر سقوط کرد، پل سقوط میکند، اگر ارتفاع مُشرف سقوط کرد، پل سقوط کرده است... مسجد مثل یک قرارگاه است و یک محیط امنیتی و فرهنگی دارد. اگر شما محدوده داخلی مسجد را مقیاس قرار بدهید، اشتباه است، هیچ فایدهای ندارد، باختید... سقوط خط من به این نیست که دشمن برود، سقوط خط من این است که نیروی خودم متفرق بشود، اگر مسجدی نیروی دست خودش یعنی محیط دور خودش سقوط کرد، آن امام جماعت سقوط کرده و خطش شکسته است، دشمن وارد خط او شده و نتوانسته مراقبت کند و دیدبانی خوبی نداشته است. اگر این محیط را کشیدید، گفتید آقای فلانی! محیط فرهنگی و طول و عرض مسجد شما، ۱۰ کیلومترمربع است نه این ۲۰۰ متر مربع، اگر بین مردم رفت و جذب کرد، درست است».
۴) سلیمانی با این فهم متعالی، از روستای «قنات ملک در رابُر» عزیمت کرد، و به خوزستان و سیستان و بلوچستان، و سپس، عراق و سوریه و لبنان و روسیه و ونزوئلا- و...- پا گذاشت. هرجا که رفت، مقدمه تغییرات بزرگ شد؛ چون دائم از خود میپرسید «آیا ما همه مسئولیتمان را انجام می دهیم؟» با این معیار، شعاع مسئولیت یک مدیر چقدر است؟ صد متر، دویست متر، چند اداره و ساختمان، یا بیشتر؟ اگر امام جماعت عادی، نسبت به منطقهای به طول و عرض ۱۰ کیلومترمربع مسئولیت دارد، مسئولیت وزرا و مدیران و استانداران و نمایندگان و قضات و نخبگان چقدر است؟ آیا دلشان برای معاش و معاد مردم، همانگونه شور میزند، که یک پدر دلسوز؟ رهبر انقلاب ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۵ در جلسه آسیبهای اجتماعی، موضوع مهمی را خطاب به مسئولان فرمودند که در سیره شهید سلیمانی جاری بود: «اهمیت کار را، بزرگی مسئولیت را، خطرات ناشی از آن را آدم توجه بکند، آن وقت میفهمد که چقدر باید در این زمینه تلاش کرد و شب و روز نشناخت. چگونه یک مسئول یا یک عنصر مؤمن و انقلابی میتواند این کار بلندمدت را شبانهروزی و با تمام وجود پی بگیرد و خسته نشود؟ وقتی که حس کند خود او، جزئی از آن خانواده است و مشکل مردم، مشکل اوست. ما، مردم را باید عائله خودمان بدانیم. ما مسئولین کشوریم دیگر... این ملت، این کشور، این مرزها، این فضای زندگی، عائله ماست. در واقع باید اهتماممان به وضعیت مردم، مثل اهتمام به داخل خانواده خودمان باشد».
۵) امر حاکمیت و زندگی مردم، دو مفهوم در هم تنیده است و باید با نگاه ناموسی و غیرتمندانه دیده شود. امیر مومنان(ع) همچنان که سزاوار میدانست مومن، با شنیدن خبر حمله اشرار اموی و سرقت خلخال از پای زن غیرمسلمان از غصه بمیرد، درباره قلمرو حاکمیت اسلامی غیرت داشت. چنانکه در نامه ۶۲ نهجالبلاغه فرمود: «الا ترون الی اطرافکم قد انتقصت... آیا نمیبینید مرزها (قلمرو) شما کاسته میشود و سرزمینهایتان را اشغال میکنند؟ خدا شما را بیامرزد؛ برای جنگ با دشمن حرکت کنید، در خانه نمانید، که به ذلت بازگشته، پستترینها نصیب شما گردد». و در خطبه ۳۴ هشدار داد: «تُکَادُونَ وَ لَا تَکِیدُونَ وَ تُنْتَقَصُ أَطْرَافُکُمْ فَلَا تَمْتَعِضُونَ... به خدا سوگند آتشافروزان بدى براى جنگ هستید. برای شما نقشه میکشند و شما نقشه نمیکشید. و سرزمین شما را تصرف میکنند و از مرزها (قلمرو) شما کاسته میشود، و ناراحت نمىشوید. دشمن از شما چشم برنمیدارد و نمیخوابد و شما در خواب غفلت غوطهور هستید. به خدا سوگند کسانى که همدیگر را بهجای یاری خوار کنند، مغلوب میشوند... به خدا سوگند کسى که به دشمن فرصت بدهد...، سخت زبون، و قلب او، ناتوان و درمانده است».
۶) دولت فعلی موفقیتهای چشمگیری به دست آورده است. در عین حال، جبران فجایع اقتصادی، سیاسی، امنیتی، فرهنگی و رسانهای پدید آمده در دوره مدیریت اشرافیت غربگرا، و مقابله با جنگ تمامعیار دشمن، تدارکی بیش از تدارکات عادی در شرایط معمولی را میطلبد. مقتدای انقلاب چند سال قبل فرمودند؛ «در مقابل جهتگیریهای دشمن که شب و روز نمیشناسد ماهم بایستی شب و روز نشناسیم». ایشان همچنین در دیدار خانواده آیتالله مصباح یزدی(ره) و مدیران موسسه امام خمینی، به نکته مهمی توجه دادند: «آن روزی که ایشان، مؤسسه امام خمینی را راه انداختند، یک کار تازهای بود؛ آیا امروز هم اگر به همان شکلی که اول راه افتاده، اداره بشود، باز هم تازه است؟ ببینید چکار باید کرد که آن تازگی و طراوت حفظ بشود». مسئولان میتوانند بر مبنای همین نگاه پویا، رویکرد تازهای به مسئولیت و کارکرد برخی شوراهای عالی (فرهنگی، فضای مجازی، امنیت ملی، اقتصادی سه قوه، و...) داشته باشند.
۷) رهبر انقلاب چند سال قبل خاطرنشان کردند: «اتاق جنگ آمریکا علیه ما عبارت است از وزارت خزانهداری آمریکا... اینجا هم بایست ستاد مقابله با شرارت دشمن در مجموعه اقتصادی تشکیل بشود». مسئولان و نخبگان باید از خود بپرسند که آیا در مقابل اتاق جنگ شبانهروزی دشمن در حوزههای گوناگون، شوراها و نهادهای ما هم آرایش جنگی کافی، با کارکرد قرارگاهی به خود گرفتهاند؟ شوراهای عالی، محترم و مغتنم و با ارزش هستند، اما جا دارد کارکرد آنها به سمت فعالیت چابکتر و قرارگاه دائمی (نه هفتگی یا چند هفته یکبار) تحول و تکامل پیدا کند. در زمینه ثبات و پیشرفت اقتصادی، لازم است بستههای جامعی از تصمیمات اقتصادی و قضایی- امنیتی برای تشویق فعالیتهای مولد، و ضمنا منع و مجازات فعالیتهای مخرب، تدوین و به اجرا گذاشته شود. مشروط بر این که نگاه حاکمیتی، بر نگاههای بخشی و محدود یا منفعل غلبه کند و سازوکارها، بازنگری و ارتقا یابد.
۸) ثبات بخشیدن به اقتصاد، یک ضرورت است و لازمه آن، اتخاذ تدابیر اقتصادی جامع از یکطرف، و مبارزه بیامان با عناصر معارض ثبات و پیشرفت، از طرف دیگر است. اینکه یک اقلیت سه چهار درصدی، مطامع خود را به موازات جنگ دشمن و به قیمت آسیب زدن به معیشت ۹۶ درصد مردم دنبال کنند، قابل تحمل نیست. باید برای صیانت از زندگی مردم، بر اخلالگران سخت گرفت. اخلالگران دانهدرشت باید در کنار تحمل مجازاتهای عادی، مجازات همراهی با جنگ اقتصادی دشمن را هم متحمل شوند. باید در کنار اصلاح روندهای غلط اقتصادی، ارتکاب جرائم را پرهزینه کرد. مجازات هم صرفا اعدام و حبس نیست و میتواند به جریمهها و محرومیتهای اقتصادی و مالی و بانکی و اجتماعی توسعه یابد. التهابآفرینان، قیمتسازان مصنوعی، و سفتهبازان نباید کمترین احساس امنیتی داشته باشند. اگر واقعیت میدان، جنگ اقتصادی است، باید بر نقشآفرینان این جنگ ناجوانمردانه، سخت گرفت. این، لازمه صیانت از حاکمیت ملی است و مختص ما هم نیست. بهعنوان یک نمونه، پروفسور هاجون چَنگ، (استاد دانشکده اقتصاد دانشگاه کمبریج) در کتاب نیکوکاران نابکار، درباره مبارزه قاطع با متهمان نابودی منابع ارزی مینویسد: «در دهه ۱۹۷۰ ضرورت داشت ارز صادرات، برای واردات ماشینآلات بهکار گرفته شود؛ ارز بهراستی خون و عرق جبین سربازان صنعتی ما بود که در کارخانهها دستاندرکار جنگ صنعتی بودند. کسانی که با خریدهای بیهوده، ارز را هدر میدادند، خائن بهشمار میرفتند. هزینه کردن ارز در موارد غیرضرور ممنوع بود و شدیدا ممانعت میشد. سفرهای خارجی جز با مجوز دولت برای معامله تجاری یا تحصیل ممنوع شد... دولت روی ارز کمیاب، کنترل مطلق اعمال کرد و تخلف از آن میتوانست مجازات مرگ در پی داشته باشد».
🔻روزنامه اطلاعات
📍 تیمداری با هزینه اضافی
✍️ داود مختاریانی
سرمربی پرتغالی استقلال از بازیکنان تیم راضی نیست و تصمیم گرفته است چند نفر را که در بین آنها نام بازیکنان گرانقیمت هم دیده میشود، در لیست خروجی قرار دهد و در نقل و انتقالات نیم فصل بازیکنان جدید جایگزین آنها کند.
با اینکه ساپینتو یک مربی حرفهای است و خوب میداند چطور باید قرارداد ببندد ولی وقتی با باشگاه استقلال وارد مذاکره شد، به قول معروف تیم بسته شده بود و تکلیف قرارداد همه بازیکنان تیم روشن بود.
در دنیای فوتبال مربیان صاحبنام به هیچ وجه زیر بار امضای چنین قراردادی نمیروند زیرا به لحاظ فنی تیم را باید سرمربی با سلیقه و تفکر خودش ببندد تا بتواند تاکتیکهای خود را در زمین پیاده کند.
گلایه ساپینتو از بازیکنان زمانی میتواند درست باشد که بازیکن طبق نظر او انتخاب شده باشد ولی وقتی سرمربی قبول میکند با تیمی قرارداد ببندد که از قبل ترکیبش مشخص شده است، این را هم باید بپذیرد که بعضی از بازیکنان به دلیل خصوصیات فنی که دارند، در قالب تاکتیکی او خوب عمل نکنند.
این رویه غلط نه فقط در استقلال بلکه در بیشتر تیمهایی که ورود بودجه و خروج هزینه آنها شفاف نیست دنبال میشود و به همین دلیل معمولاً در نقل و انتقالات نیم فصل، همین تیمها پای ثابت خرید و فروش بازیکن هستند.
خرید بازیکن در نیم فصل یعنی تحمیل هزینه اضافه بر دوش باشگاه که با توجه به مشکلات مالی موجود در اکثر تیمهای فوتبال، ورود به آن منطقی نیست.
بازار داغ نقل و انتقالات نیم فصل به خاطر پویایی فوتبال باشگاهی نیست بلکه بالعکس نشان دهنده نفوذ زیاد شبکههای دلالی است که میتوانند شرایطی را فراهم کنند که در ابتدای فصل باشگاهها قبل از انتخاب مربی، اقدام به جذب بازیکن و چیدن ترکیب تیم کنند، بعد سراغ انتخاب سرمربی بروند.
در این حالت مربی در نیم فصل برای رفع نواقص، مجدداً سفارش خرید چند بازیکن جدید خواهد داد تا در این بین برای واسطهها درآمد مضاعف حاصل شود.
ساپینتو قبل از اینکه از بازیکنان استقلال گلایهمند باشد باید ابتدا توضیح دهد به چه دلیل بر خلاف روال مربیان حرفهای فوتبال، حاضر شده است با تیمی قرارداد ببندد که ترکیب آن از قبل توسط دیگران چیده شده است و او هیچ دخل و تصرفی در آن نداشته است.
در فوتبال ما ظاهراً هیچ حساسیتی روی درآمد و هزینه بعضی از باشگاهها وجود ندارد، زیرا اگر نظارتی وجود داشت، باید معلوم میشد چرا تیمها مسیر اشتباه را طی میکنند و ابتدا بازیکن میخرند و بعد با سرمربی قرارداد میبندند؟
این چرخه معیوب برای فوتبال هزینه اضافی و برای واسطهها درآمد باد آورده ایجاد میکند و منجر به خدشه دار شدن سلامت مالی و اعتبار این رشته ورزشی پر طرفدار میشود.
🔻روزنامه اعتماد
📍 یک نمونه فعالیت موفق
✍️ عباس عبدی
چرا نقدهای آقای محسن برهانی رادیکال و موثر است؟
دیروز یادداشتی با عنوان «از سند خوب تا اجرای بد» نوشتم و طی آن توضیح دادم که میان اسناد رسمی ساختار موجود با آنچه در عمل رخ میدهد، شکاف بزرگی وجود دارد. پس این پرسش مطرح است که آیا اسناد را برای فریب جامعه تدوین میکنند؟ یا آنکه صادقانه آنها را مینویسند و دوست دارند که اجرا شوند؟ اگر حالت دوم است، پس چرا در مرحله اجرا به شکل واژگونهای در میآید؟ شخصا به حالت اول اعتقاد چندانی ندارم یعنی برای فریب دادن نمینویسند، چون کسی فریب این اسناد را نمیخورد، مردم و جامعه برونداد را میبینند. این اسناد بیشتر ذهن نخبگان را مشغول میکند و آنان هم لزوما فریب این اسناد را نخواهند خورد. یا اگر هم یکبار فریب بخورند دلیل ندارد که تکرار شود. به علاوه اگر نخواهند اجرا کنند و با قصد فریب تهیه شود، خب بهتر است که از ابتدا تدوین و منتشر نشود، مگر کسی گریبان آنان را گرفته که سند امنیت قضایی بنویسند یا سیاستهای کلی را در دهها موضوع تدوین کنند؟ پس اجمالا بحث فریب دادن را نادیده میگیریم. در این صورت چه راهبردی از این وضع میتوان استنتاج کرد؟
طی ماههای گذشته آقای دکتر محسن برهانی در فضای عمومی و در نقد رفتارهای رسمی موفقتر از خیلیهای دیگر عمل کرده است، بهطوری که طرفداران وضع موجود را علیه خود بسیج کرده و شاید کوششی جدی را هم برای اخراج او از دانشگاه سامان دهند. آقای برهانی در اصل حوزوی است که درس حقوق را در دانشگاه خوانده و استاد حقوق دانشگاه تهران است. تخصص وی حقوق جزا و جرمشناسی است. او در این مدت کاری جز التزام به آموختههای فقهی و حقوقی خود نکرده است. حقوق یعنی حرف زدن و نقد کردن بر اساس همین ضوابط و مقررات موجودی که حکومت و در اینجا فقه نیز تعیین کرده است. در حقیقت هیچ نقدی به اندازه نقد حقوقی در چارچوب ساختار نیست. همه ارجاعات او بر فقه متعارف و حقوق مدون شامل آیین دادرسی کیفری و قانون مجازات است. او حتی رفتار حکومت در برابر حجاب را مطابق آنچه در قانون آمده نقد میکند و منکر وضعیت جرمانگاری شده آن نیست.
چنین نقدی برای جامعهای که میان قانون مدون آن و آنچه در عمل اجرا میشود، شکاف بزرگی وجود دارد و به عبارت دیگر حاکمیت قانون مشهود نیست، نقدی رادیکال و بدون تردید موثر است. این بدان معنا نیست که همه نقدهای حقوقی ایشان یا هر فرد دیگری لزوما وارد است و باید پذیرفته شود، ولی هنگامی که شکاف میان قانون و اجرا زیاد میشود، اغلب نقدهای حقوقی غیرقابل پاسخ میشوند. نقد حقوقی یعنی به چالش کشیدن اصحاب قدرت با ابزار مشروعیتدهی به قدرت، یعنی قانون. نقدهای آقای برهانی در خصوص حکم اعدام شکاری چالشی اساسی در ادامه این روند ایجاد کرد. تا آنجا که خیلیها میدانند، این حکم در درون ساختار نیز مقبول واقع نشده است و هر یک به نحوی از آن دوری میجویند و اتفاقا متوجه نادرستی آن هم شدهاند و جا دارد که درباره جبران این حکم کاری کنند، هر چند آن جوان اکنون زیر خروارها خاک است و راهی برای بازگشت او نیست، ولی شاید بتوان این زخم جامعه را اندکی التیام بخشید.
هنگامی که از سال ۱۳۷۰ روزنامه سلام منتشر شد یک رویکرد مشخصی آن تاکید بر حقوق و حاکمیت قانون بود که در نوع خود در میان مطبوعات، رویکرد جدیدی محسوب میشد. متاسفانه جامعه روشنفکری ایران به علل گوناگون با منطق و ادبیات حقوقی آشنایی و همدلی کافی ندارد. بیشتر آنان درصدد طرحی نو در انداختن هستند تا اجرای درست همین قوانین موجود. یکی از عللی که بنده با تغییر قانون اساسی مخالفم همین است. نه اینکه این قانون ایراد ندارد یا اگر قرار است اکنون بنویسم، باید همان را نوشت. قطعا چنین نیست. ولی مساله اصلی ما نه تغییر قوانین که حاکمیت آنهاست. چیزی که حاکمیت ندارد و در عینیت محقق نشده است چگونه ممکن است که بفهمیم ایراد و اشکالش کجاست؟ در سال ۱۳۷۸ یک نظرسنجی از حقوقدانان درباره موادی از قانون که از سوی حکومت نقض میشوند، انجام شد که اکثریت قاطعی از آنان، معتقد بودند که مواد قانون آیین دادرسی کیفری بیش از هر قانون دیگری نقض میشود. به نظرم اگر رویکرد دفاع از حاکمیت قانون را مبنا قرار دهیم و همه موارد نقض را صریح و آشکار اعلام کنیم، امیدی به اصلاح است. هر تغییری پیش از رسیدن به حدی از حاکمیت قانون، آب در هاون کوبیدن است.
🔻روزنامه آرمان ملی
📍 دغدغهای به نام ایران
✍️ سیدمصطفی هاشمیطبا
این روزها برخی از سیاستمداران از لزوم تغییر در سیاستورزی سخن به میان میآورند. حال باید دید تغییراتی که مدنظر است چیست؟ به نظر میرسد باید بررسی کرد که اولویتهای ایران درحال حاضر چیست؟ احتمالا در نظر دارند اقداماتی در سطح و روبنایی انجام دهند تا شاید شرایط جامعه به نوعی به سمت آرامش بیشتر حرکت کند اما اگر چنین تغییراتی در نظر دارند، اطلاع داشته باشند که شهروندان به خوبی از حقوق خود اطلاع دارند و در شرایط فعلی مسائل و چالشهای اصلی کشور در جای خود قرار دارند و با برخی مدیران فعلی نمیتوان امیدی به بهبود شرایط داشت. برای نمونه وزارت راه و شهرسازی اگر در دست مدیران کارکشتهتر و با تجربهتر بود و با بخشهای مختلف زیر مجموعه این وزارتخانه اعم از هوایی، دریایی، زمینی، ساخت مسکن وغیره آشنا بودند، میتوانستیم امیدی به بهبود شرایط داشته باشیم. از این جهت اگر تغییرات و آنچه اصلاح حکمرانی اعلام کردهاند در همین سطح بوده است، بهطور یقین تغییر مثبتی صورت نگرفته است. همچنین در بانک مرکزی نیز تغییراتی ایجاد شده است و استدلالهای رئیس کل بانک مرکزی در مورد کنترل بازار ارز نشان میدهد که همان روشهای قدیمی کنترل بازار در نظر است. از این منظر با تغییرهای شکلی صورت گرفته نباید توقع داشته باشیم که تغییرات ماهوی صورت گیرد. در چنین شرایطی و با این تغییرات در شکل نمیتوان رضایتی در جامعه ایجاد کرد و به عبارت بهتر ایجاد رضایت در کل جامعه غیرممکن است. مسائل مهمی وجود دارد که تحرکی برای حل ریشهای آن مشاهده نمیشود. در حال حاضر مساله مهم مساله ایران است. ایران باید مصون از تعرض بیگانه باشد و وحدت ایران باید به صورت کامل حفظ شود. از سوی دیگر مسائل ایران در آب و خاک و کشاورزی است و دولت باید این اولویتها را با صداقت با مردم در میان بگذارد. در این صورت مردم حاضر به همکاری هستند. این همکاری نیز به رغم این است که رضایتی حاصل نشده و مردم همچنان ناراضی هستند زیرا مردم خواستار حفظ تمامیت و یکپارچه ایرانند و در این صورت ایران حفظ خواهد شد و ایرانی رشد خواهد یافت. اگر مردم آیندهای روشن را پیش روی ایران مشاهده کنند، راضی خواهند ماند و با دولت همکاری خواهند کرد اما در حال حاضر مردم از شرایط فعلی ناراضی هستند و درک میکنند که امروز مساله ایران بسیار جدی است. نارضایتیها طبیعتا اقتصادی است اما نارضایتیهای دیگری هم وجود دارد برخی نارضایتیهای سیاسی را مطرح میکنند و برخی اصلاحاتی را در نظر دارند، بودن ایران به شیوه میمون و مبارک است. یعنی ایرانی باشد که هم خارج از موقعیت تهدید قرار گیرد و هم اینکه با کشورهای دیگر رابطه مناسب داشته باشد و هم اینکه از درون مسائل سرزمینی خود را حل کرده و بر پایداری خود بیفزاید. از این منظر ایجاد تغییرات سطحی در حال حاضر مشکلی را حل نمیکند بلکه تغییرات باید در سطحی صورت گیرد که مردم دورنمایی خوب از ایران داشته باشند. گام اول این است که در برنامه هفتم توسعه با توسل به قوانین و مقررات آیندهای روشن را برای مردم به تصویر بکشیم و اینکه چگونه میخواهیم به آن برنامههای دست یابیم. در این صورت مردم راضی خواهند شد و از ایجاد تغییرات استقبال هم خواهند کرد.
🔻روزنامه شرق
📍 مشکل کجاست؛ دانش اقتصاد یا هنر سیاستگذاری؟
✍️ حجت میرزایی
چندی پیش در همین ستون نوشتم که «یک کارکرد مهم و نقش همگانی علم اقتصاد زبان گفتوگوی مؤثر میان دولت و ملت، ابزار رسیدن به تفاهم و شکلگیری اعتماد و نیز ابزار گفتوگوی میان شهروندان برای دستیابی به انسجام اجتماعی است. بهرهگیری درست و بهموقع از این امکان میتواند به نزدیکی ذهن و زبان دولت و مردم و کاهش فاصله میان ذهنیت و تصورات با واقعیتهای اقتصادی بهطور مؤثری کمک کند. هرچه تنگنای اقتصادی بزرگتر باشد، نیاز به این گفتوگو بیشتر است». جان نویل کینز (پدر کینز اقتصاددان مشهور) حدود ۱۳۰ سال پیش «هنر سیاستگذاری اقتصادی» را بهعنوان هنر و دانشی فراتر از علم اقتصاد برای تغییر رفتار مردم معرفی کرده و پس از او نیز اندیشمندان زیادی بر ضرورت برخورداری دولتها از چنین موهبتی سخن گفتهاند. من نمونههایی از گفتوگوی معجزهآسای دولتها با مردم در تنگناها و شرایط سخت اقتصادی را بازگو میکنم:
- در سال ۱۳۶۵ با کاهش بیسابقه درآمدهای نفتی به کمترین سطح خود و اوج دشواریهای اقتصادی دوران جنگ و محدودیتهای لجستیکی تحریمها و فشارهای آن دوران و درست در روزهایی که خبرهایی از پایان ذخایر استراتژیک غذایی به نگرانی و التهاب مردم دامن میزد، میرحسین موسوی، نخستوزیر در تلویزیون به تفصیل با مردم سخن گفت و از پربودن سیلوها و انبارهای مواد غذایی و دارو و کشتیهای پهلوگرفته در بنادر گفت و در همان روزهایی که همه انبارها و سیلوها خالی بود، جامعه با پذیرش این سخنان اطمینانبخش به آرامش رسید تا روزهایی که این کالاها
تأمین شود.
- در سال ۱۳۸۰ و آغاز دولت دوم اصلاحات، باز با کاهش درآمدهای نفتی، کاهش ذخایر استراتژیک رخ داد و در اولین ماههای فعالیت دولت هشتم که با رأی خیرهکننده ۲۲ میلیونی انتخاب شده بود، نگرانیهای جدی کمبود مواد غذایی میتوانست به کاهش اعتبار دولت جدید و بحرانی ملی منجر شود، اما با سخنان اطمینانبخش خاتمی با مردم در فضای اعتماد میان دولت و مردم و سطح بالای انسجام اجتماعی از یکسو و هماهنگی رئیس کل بانک مرکزی، رئیس سازمان برنامه و بودجه و وزیر بازرگانی و پیگیری مستمر و بهرهبرداری وزیر بازرگانی وقت از اعتبار یک دولت برآمده از رأی بالای مردم و مذاکره با تاجران مشهور بینالمللی از سوی دیگر، در فرصت کوتاهی کالاهای استراتژیک مورد نیاز کشور در سطح امنیتبخشی تأمین شد و از تبدیل نگرانیها به ناامنی و بحران اجتماعی پیشگیری شد.
- سومین نمونه یک تجربه خارجی است. در سال ۱۹۸۲ ارزش پوند در مقابل دلار، مارک و فرانک با سرعت و بهطور کمسابقهای کاهش یافت. گفته میشد مهمترین علت این روند کاهش ذخایر طلا و تصورات ذهنی مردم از روند کاهنده پشتوانه پول ملی بود. اما وزیر اقتصاد وقت انگلیس که از قضا نه اقتصاددان بلکه دانشآموخته حقوق بود، در فضای اعتمادآمیز با مردم سخن گفت و آنها را متقاعد کرد که پشتوانه اصلی پول ملی انگلستان نه طلا بلکه انسجام اجتماعی، شهروندان خلاق و کارآفرین و سرمایه انسانی ارزشمند آن کشور است. این سخنان امنیتبخش با پذیرش بالای شهروندان آن کشور به بازگشت آرامش به بازار ارز در شرایط پرالتهاب و نگرانکننده منجر شد.
یک پرسش مهم این است که چرا این روزها که باز با افزایش روزانه بلکه لحظهای قیمت دلار، خودرو و برخی کالاها، نگرانی و اضطراب به جامعه بازگشته و به احساس گسیختگی و بیقدرتی دامن میزند، کسی با مردم سخنان اطمینانبخش نمیگوید و برخی از سخنان و تصمیمها بهجای آنکه به آرامش در بازار منجر شود، تأثیر وارونه و تشدیدکننده دارد و به التهاب موجود دامن میزند؟ رئیسجمهور هفته پیش خطاب به وزیران و همکاران خود در دولت توصیه کردند درباره موفقیتها و پیشرفتهای دولت با مردم سخن بگویند و دستاوردهای دولت را برای آنها تشریح کنند. یکی از فرماندهان نظامی نیز از تجربه گفتوگو با معترضین بازداشتشده گفت که «آنها با نیمساعت گفتوگو میگویند که چرا زودتر دستاوردهای نظام را برای ما معرفی نکردید؟!». با وجود بیاعتنایی آشکار دولت سیزدهم به دانش و تجربه سیاستگذاری اقتصادی و برخلاف تصور عمومی، مشکل اصلی این دولت سطح پایین دانش اقتصادی نیست بلکه سطح پایین دانش حکمرانی و هنر سیاستگذاری و موهبت گفتوگوی عمومی است. آنچه این روزها بهشدت بدان نیاز داریم، دانشمندانی اقتصادخوانده نیست بلکه نیاز امروز اقتصاد، اعتماد میان مردم و دولت و گفتوگوهایی اطمینانبخش و متقاعدکننده در فضای عمومی است. اما سخنگفتن در شرایطی که اعتماد اجتماعی از ۷۵ درصد در سالهای نخستین دهه ۱۳۶۰ به ۲۵ درصد در سالهای اخیر کاهش یافته و دولتی با پایینترین نرخ مشارکت سیاسی چهار دهه اخیر شکل گرفته و نیز در روزهایی که دولتمردان بیتفاوت به گزارشهای رسمی و احساس سختی و مرارت در زندگی روزمره شهروندان بهجای همدلی و همزبانی با مردم، با تکرار آزاردهنده و ملالآوری از پیشرفتهای بزرگ و دستاوردهای سترگ سخن میگویند، چگونه انتظار دارند که جامعه پذیرای سخنان آنان باشد. به این دو باید چند محدودیت و مانع مهم دیگر این دولت برای گفتوگوی اجتماعی را افزود که پرداختن به آن مجال دیگری نیاز دارد.
مطالب مرتبط