🔻روزنامه تعادل
📍 اقتصاد و روابط بینالملل
✍️ علیاکبر نیکواقبال
یکی از اصلیترین اتفاقاتی که در سالها و دهههای گذشته اقتصاد جهان را متحول کرد، بحث نحوه ارتباط کشورها با یکدیگر بود.
شاید چند دهه قبل دولتهایی بودند که با این سناریو که باید به سمت خودکفایی حرکت کرد، برنامهریزی میکردند و به دنبال کاهش تبادلات تجاری مشترک بودند اما گذر زمان نشان داد که این ایده اساسا اشتباه است و امروز تجارت جهان بر اساس همکاری کشورها با یکدیگر دنبال میشود.
این موضوع برای ایران نیز باید صدق کند. ما از نظر موقعیت جغرافیایی و ظرفیتهای بالقوه توانایی تبدیل شدن به یکی از اصلیترین قدرتهای اقتصادی منطقه را داریم اما باید این سوال را پرسید که چرا در تمام این سالها به اهمیت توسعه زیرساختها در رسیدن به توسعه اقتصادی توجه نشده است؟ زیرساختها بیشترین اهمیت را دارد و وقتی از زیرساخت صحبت میکنیم باید توجه داشت که باید این حوزه را در دو بستر کاملا جداگانه ببینیم.
از سویی هرکشور باید در برنامهریزی خود برای توسعه، به افزایش توانبخش خصوصی، بالا رفتن میزان تولید و حرکت به سمت اهداف کلان حرکت کند. در چنین شرایطی دولتی که هزینههای بالایی دارد و حجم بالایی از اقتصاد را به خود اختصاص داده و بودجه فراوانی را صرف مواردی میکند که اولویتدار نیستند، قطعا شانسی برای رقابت در عرصه جهانی ندارد.
تجربه کشورهای منطقه به خوبی به ما نشان میدهد که استفاده از حضور بینالمللی و قرار گرفتن در عرصههای جهانی تا چه میزان اهمیت دارد. این کشورها توانستهاند خود را به نظام اقتصادی جهان وصل کنند و از دل این موضوع برای خود توسعه به ارمغان بیاورند ما اما از این حرکت جهانی جا ماندهایم. در علم اقتصاد امروز عبور از یک اقتصاد تکمحصولی به عنوان اولویتی غیرقابل انکار در نظر گرفته میشود.
اقتصاد ایران برای دهههای طولانی به پول نفت وابسته بوده و بخش مهمی از نیازهای خود را از دل درآمدهای همین محصول به دست آورده است اما نفت نه بازار انحصاری ایران است و نه دسترسی به درآمدهای آن صرفا با مدیریت داخلی امکان دارد. این چارچوبها را باید با همکاری مشترک با دیگر کشورها، عبور از محدودیتها و البته در نهایت استفاده از ظرفیتهای علم اقتصاد جبران کنیم. زیرا در غیر این صورت نه تنها امکان استفاده از فرصتها را پیدا نمیکنیم که در نهایت مشکلات ما نیز هر روز بیشتر میشود و هزینه اصلاحات نیز افزایش پیدا میکند.
🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 واقعیتهای کنش دیپلماتیک آمریکا
✍️ دکتر ابراهیم متقی
دیپلماسی فرآیندی پیچیده، پرمخاطره و ابهامآمیز خواهد بود. سیاست امنیتی آمریکا در برخورد با ایران همواره مبتنی بر نشانههایی از کنش ابهامآمیز و عدم همکاری عملی برای حل موضوعات و مسائل راهبردی بوده است.
اگرچه مقامهای آمریکایی از مفهوم کنش دیپلماتیک بهره میگیرند، اما چنین رویکردی هیچگاه به نتیجه واقعی و موثر برای موازنه منطقهای منجر نشده است. ادبیات اخیر بهکار گرفتهشده از سوی جیک سالیوان، مشاور امنیت ملی دولت بایدن را میتوان ادامه ادبیات مبهمی دانست که هیچگونه نتیجه عملی برای مدیریت بحران و گذار از چالشهای مرحلهای نداشته است.
جیک سالیوان محور اصلی سیاستهای ایالات متحده را در موسسهای بیان کرد که دارای رویکرد اسرائیلمحور بوده و همواره تلاش داشته تا ادبیات راهبردی علیه قابلیتهای تاکتیکی ایران در محیط منطقهای را تولید کند. بخش قابل توجهی از مطالعات این موسسه مربوط به عرصه سیاست خارجی و امنیتی ایران بوده است. جهتگیری تمامی مقالات تولیدشده در موسسه مطالعات واشنگتن برای خاورمیانه در جهت مقابله با سیاست منطقهای ایران بوده است. اگرچه لابیهای اسرائیلمحور در آمریکا همانند «آیپک» فعالیت گستردهای برای محدودسازی قدرت ایران به انجام رساندهاند، اما واقعیت آن است که اینگونه نهادها، اهداف راهبردی خود را از طریق اتاقهای فکر و مراکز مطالعاتی همانند موسسه مطالعات واشنگتن برای خاورمیانه و خاورنزدیک به انجام میرسانند.
تبیین سیاست خارجی و منطقهای آمریکا در اینگونه موسسات نشان میدهد که ایالات متحده راهبرد مقابله با ایران با سازوکارهای دیپلماتیک و امنیتی را در دستور کار قرار داده است. ادبیات بهکار گرفتهشده از سوی جیک سالیوان در ارتباط با محیط منطقهای خاورمیانه، حوزههای بحرانی جهان و در برابر ایران بیانگر آن است که انگاره بایدن و تیم سیاست خارجی آمریکا، بخش قابل توجهی از فعالیتهای خود را در جهت حداکثرسازی فرآیند و سازوکارهای مربوط به سیاست محدودسازی ایران بهکار گرفته است. در چنین شرایطی اگرچه جیک سالیوان به این موضوع اشاره دارد که آمریکا همواره درصدد بهرهگیری از سازوکارهای دیپلماتیک است، اما واقعیت سیاست امنیتی آمریکا در دوران ریاست جمهوری بایدن در رابطه با ایران کاملا مبهم، پیچیده و بدون نتیجه باقی مانده است.
۱- انگاره دیپلماسی در سیاست امنیتی آمریکا
دیپلماسی همواره یکی از ابزارهای سیاست خارجی کشورها بهویژه قدرتهای بزرگ بوده است. ایالات متحده بخش قابل توجهی از اهداف، منافع و سیاستهای خود را از طریق کنش دیپلماتیک پیگیری میکند. شبکه دیپلماسی آمریکایی در محیط منطقهای همواره فعال بوده و از تحرک عملیاتی قابل توجهی برای تحقق اهداف سیاست خارجی آمریکا برخوردار بوده است. چنین انگارهای بهگونهای اجتنابناپذیر بخشی از سیاست منطقهای ایران نیز محسوب میشود.
الگوی کنش ایران در فرآیند خروج دونالد ترامپ از برجام عمدتا بر سازوکارهای دیپلماتیک استوار بود. ایران همواره تلاش کرد تا الگوی رفتاری خود را با سیاستهای آژانس بینالمللی انرژی اتمی هماهنگ سازد. به موازات چنین اقداماتی، از سازوکارهای مربوط به دیپلماسی هستهای نیز بهره گرفت. موضوع دیپلماسی هستهای ماهیت بسیار پیچیده و درهمتنیدهای با شکلبندیهای کنش امنیتی کشورها داشته است. ایران فعالیت دیپلماتیک خود در روند دیپلماسی هستهای را بهعنوان تلاشی برای پایان دادن به تحریمهای اقتصادی و عادیسازی فضای کنش تعاملی ایران در محیط منطقهای بیان داشته است.در این فرآیند انگاره جهان غرب و تمام بازیگران درگیر در دیپلماسی هستهای، مبتنی بر سازوکارهای کنش راهبردی بوده است. واقعیت این است که رویکرد و سیاست ایالات متحده و بسیاری دیگر از بازیگران نظام بینالملل دارای سرشت امنیتی نسبت به فعالیت و برنامه هستهای ایران هستند. تاخیر در کنش همکاریجویانه آمریکا در روند اعاده برنامه جامع اقدام مشترک به مفهوم آن است که بایدن از سیاست و رویکرد تاخیری برای فرسایش قابلیت ادراکی و فنی ایران بهره گرفته است. جیک سالیوان در موسسه مطالعات واشنگتن برای خاورمیانه در شرایطی از عبارت تلاش و نتایج دیپلماتیک بهره گرفته است که هیچگونه نشانهای از ادبیات و سازوکارهای معطوف به مصالحه در سیاست امنیتی آمریکا مشاهده نمیشود. اگرچه آمریکا تلاش دارد تا فضای امنیت منطقهای خاورمیانه در شرایط ثبات و تعادل نسبی قرار داشته باشد، اما هیچگونه تمایلی برای پرداخت هزینههای اهداف خود نداشته است. الگوی کنش آمریکا در دوران بایدن، بلینکن و جیک سالیوان مبتنی بر دوگانگی ابهامآمیز در برابر ایران بوده است.
دوگانگی ابهامآمیز در انگاره سیاسی و راهبردی آمریکا نسبت به ایران، چالشهای اقتصادی و راهبردی قابل توجهی برای ایران بهوجود آورده است. دوگانگی ابهامآمیز آمریکا در سیاست هستهای و الگوی کنش ارتباطی با ایران عمدتا مبتنی بر سیاست تاخیری و سازوکارهایی بوده که قدرت چانهزنی و قابلیت ایران در حوزه هستهای را با چالش همراه ساخته است. در چنین شرایطی میتوان تاکید داشت که فضای کنش راهبردی ایالات متحده در دوران بایدن به گونه تدریجی ماهیت امنیتی پیدا کرده و زمینه شکلگیری چالشهای جدید دیپلماتیک، تاکتیکی و راهبردی با ایران را اجتنابناپذیر ساخته است.
۲- سیاست منطقهای آمریکا در نگرش جیک سالیوان
جیک سالیوان همچنین به این موضوع اشاره کرد که آمریکا از فرآیند همکاریهای دیپلماتیک ایران و عربستان حمایت به عمل میآورد. سالیوان مفهوم ضرورتهای تنشزدایی در فضای منطقهای را بهکار گرفت. واقعیت آن است که میانجیگری چین در بازسازی روابط عربستان و ایران بدون سیاستهای ایالات متحده امکانپذیر نبود. چنین فرآیندی بیانگر این واقعیت است که آمریکا تمایلی به بحرانی شدن فضای امنیت منطقهای ندارد.
وضعیت ایران و عربستان در شرایطی قرار داشت که یا باید دو کشور در فضای همکاری قرار گیرند یا اینکه در شرایط بحران امنیتی ناخواسته روبهرو شوند. در چنین فرآیندی نه تنها ایران، بلکه کشورهای عربستان، آمریکا و چین نیز تلاش کردند زمینه لازم برای تنشزدایی در روابط کشورهای رقیب منطقهای همانند ایران و عربستان فراهم شود. هرگونه همکاری منطقهای ایران با عربستان و سایر کشورها بهعنوان تلاشی در جهت اعاده موقعیت ایران در محیط منطقهای محسوب میشود.
جیک سالیوان هیچگونه اشارهای به ابتکار ایالات متحده برای نیل به سیاست متوازن در رابطه با ایران نداشت. سیاست متوازن از این جهت اهمیت دارد که ایران، عربستان و سایر کشورهای منطقهای بتوانند قابلیت خود را برای همکاریهای منطقهای موثر و سازنده ارتقا دهند. هدف اصلی ایران برای اتخاذ سازوکارهای مشارکتی، همکاریجویانه و مسالمتآمیز دستیابی به گزینههای اقتصادی برای تامین نیازهای عمومی جامعه بوده است. درحالیکه ابتکارات انجامشده، دستاورد بسیار محدودی برای ایران داشته است.
نتیجه
مباحث مطرحشده از سوی جیک سالیوان، مشاور امنیت ملی جوزف بایدن از این جهت اهمیت دارد که محورهای اصلی سیاست خارجی و منطقهای آمریکا نسبت به ایران را بازتعریف کرده است. سالیوان تبیین سیاست خارجی آمریکا را در اندیشکده و موسسهای به انجام رساند که نقش محوری در تولید ادبیات ضد ایرانی داشته است. این موسسه در زمره اتاقهای فکر گروههای اسرائیلمحور در آمریکا بوده و همواره ادبیات تهاجمی برای مقابله با ایران را تولید کرده است.
محور اصلی سیاستهای منطقهای موسسه واشنگتن برای خاورمیانه محدودسازی قدرت ایران بوده است. جیک سالیوان نیز به این موضوع اشاره داشت که آمریکا از سازوکارهای کنش دیپلماتیک با ایران بهره میگیرد. سالیوان هیچگونه اشارهای به این موضوع نداشت که از چه مشوقهایی برای متقاعدسازی ایران برای همکاری با آژانس بینالمللی انرژی اتمی بهره میگیرد. ادبیات بهکارگرفته شده از سوی جیک سالیوان سه محور اساسی داشته است:
محور اولیه سیاست منطقهای آمریکا در ارتباط با ایران مبتنی بر سازوکارهای دیپلماتیک بوده است. درحالیکه سالیوان هیچگونه اشارهای به ابتکارهای سازنده برای عبور از بحران موجود در روابط ایران و آمریکا اشاره نداشت. محور دوم در ادبیات جیک سالیوان حمایت از دیپلماسی آشتی منطقهای چین در روند تنشزدایی روابط ایران و عربستان بوده است. سالیوان به این موضوع اشاره داشت که آمریکا نه تنها با روند تنشزدایی موافقت دارد، بلکه از آن حمایت و پشتیبانی نیز کرده است. محور سوم سیاست منطقهای و امنیتی ایالات متحده در ارتباط با ایران نشانههایی دیپلماسی اجبار را منعکس ساخته است.
دیپلماسی اجبار را میتوان در مفاهیمی جستوجو کرد که معطوف به سیاست حمایتی از آزادی عمل اسرائیل در محیط منطقهای بوده است. واقعیت آن است که راهبرد منطقهای ایران نیز مبتنی بر همکاری سازنده در فضای کنش دیپلماتیک و بازدارندگی در برابر اقدامات تهاجمی اسرائیل، آمریکا یا هر بازیگر منطقهای دیگر خواهد بود. ایران از قابلیت لازم برای مقابله با تهدیدات منطقهای برخوردار است و برای تحقق اهداف خود از راهبرد بازدارندگی و اقدام متقابل بهره خواهد گرفت.
🔻روزنامه کیهان
📍 شرحی بر امتناع طرف فلسطینی از پذیرش آتشبس
✍️ سعدالله زارعی
پس از آنکه صهیونیستها وضع بازدارندگی این رژیم که دستکم طی ۳۹ سال - در حد فاصل جنگ شش روزه ۱۳۴۶ تا جنگ
۳۳ روزه ۱۳۸۵- بر معادله امنیتی نظامی منطقه حاکم بود را پایان یافته تلقی کرده و نسبت به عواقب بسیار وخیم آن هشدار دادند، نتانیاهو با ترکیب دو هدف دور و نزدیک، عملیات تروریستی علیه رهبران جهادی فلسطینی را در سپیدهدم روز سهشنبه گذشته به اجرا گذاشت. هدف دور او بازگرداندن عنصر بازدارندگی لااقل در مواجهه با گروههای فلسطینی و هدف نزدیک آن به دست آوردن حمایت اکثریت یهودیان غاصب سرزمین فلسطین بود. چهار روز پس از آغاز این عملیات زمان مناسبی برای ارزیابی موفق یا ناموفق بودن این اقدام تروریستی میباشد. در این خصوص گفتنیهایی وجود دارد:
۱- ارتش جنایتکار رژیم صهیونیستی که در طول ماه مبارک رمضان گذشته به شدت زیرفشار فلسطینیها قرار داشت و حتی در نیمه این ماه مورد حمله نظامی حماس از جنوب لبنان و از غزه واقع شد، یک ماه صبر کرد و پس از آن در یک اقدام تروریستی با استفاده از پهپاد سه فرمانده میدانی جنبش جهاد اسلامی را به همراه زنان و کودکانشان در غزه به شهادت رساند. شواهد و قرائن بیانگر آن است که هدفگذاری ارتش رژیم صهیونیستی بیش از این مقدار نبود اما اصرار طرف فلسطینی بر تأمین شروط خود، این اقدام تروریستی را به درگیری گسترده تبدیل نمود. گروههای فلسطینی بر ادامه حملات تا زمان تأمین شروطشان تأکید دارند و لذا میانجیگری مصر و اردن نتوانسته
- تا زمان نگارش این یادداشت - این درگیری را متوقف گرداند. شلیک نزدیک به ۱۰۰۰ موشک و راکت و هدف قرار گرفتن تلآویو بیانگر آن است که اسرائیل علیرغم آنکه آغازگر جنگ پنج روزه اخیر بود اما قادر به متوقف کردن آن مطابق الگوی گذشته نیست؛ چرا که توسل به جنگ در برنامه
رژیم صهیونیستی قرار نداشته است. در جریان حمله روز سهشنبه
۱۹ اردیبهشت ماه، تحلیل ارتش اسرائیل - براساس اظهارات بعضی از مقامات آن - این بود که جهاد اسلامی در حد بسیار محدودی، بعضی شهرکهای اطراف غزه را مورد حمله قرار میدهد و از ادامه درگیری پرهیز میکند چرا که به گمان او جهاد اسلامی نمیتواند عواقب امنیتی که به دلیل واکنش شدید اسرائیل دامنگیر فلسطینیها میشود، بپذیرد. از نظر ژنرالهای اسرائیلی، حمله قاطع و گسترده جهاد اسلامی با مانع حماس که مسئولیت اداره غزه را
بر دوش دارد نیز مواجه است. سران جنایتکار اسرائیل به طور جدی باور داشتند از آنجا که جنبش حماس گسترش جنگ را به ضرر شهروندان غزه میداند، از جهاد اسلامی حمایت عملیاتی نخواهد کرد.
۲- گروههای جهادی فلسطین بلافاصله پس از مواجه شدن با اقدام تروریستی ارتش اسرائیل، وارد اتاق عملیات مشرک گردیده و «واکنش شدید» به تجاوز رژیم اسرائیل را به تصویب رسانده و به اجرا درآوردند. فاصله اقدام رژیم و زمان آغاز واکنش مشترک گروههای جهادی فلسطین از چند ساعت فراتر نرفت. واکنش گروههای جهادی در همان روز اول شلیک حدود ۶۰۰ موشک و راکت بود و برخلاف انتظار رژیم صهیونیستی، تلآویو را نیز شامل شد. بر این اساس سامانه گنبد آهنین که در حداکثر توان واکنش، میتوانست کمتر از ۱۰۰ موشک را با شلیک بارانی از موشک، مهار کند، با حجم عظیم شلیک طرف فلسطینی مواجه شد. کارشناسان نظامی اسرائیل بعداً گفتند گنبد به دلیل مواجه شدن با غافلگیری و نیز به دلیل تاکتیک خاصی که گردانهای فلسطینی در مدیریت سامانههای گنبد و فلاخن به کار بستهاند، این سامانهها نتوانستند بخش اعظم موشکها و راکتها را متوقف نمایند.
از سوی دیگر رؤسای سازمانهای فلسطینی با هدف از بین بردن قدرت شلیک ارتش اسرائیل، اختیار پایان مخاصمه را از فرماندهان آن گرفتند. گردانهای نظامی فلسطینی، در بیانیهای شروطی را برای پایان دادن به آتشبس اعلام کردند که توقف دائمی عملیات ترور فرماندهان مقاومت یکی از آنها بود. در واقع طرف فلسطینی گفت جنگ وقتی متوقف میشود که اسرائیل تسلیم شده باشد. چنین پیامدی طبعاً روی سیاست نظامی اسرائیل اثر میگذارد و در واقع عملیاتهای بعدی اسرائیل را با دشواری مواجه میکند چرا که اگر اسرائیل بپذیرد که به فرماندهان مقاومت حمله نمیکند، در واقع پذیرفته است که جنگ جز با شکستن توافقات قابل آغاز نیست و از آنجا که شکستن توافق، ادامه فعالیت میانجیها در درگیریهای بعدی را با دشواری مواجه میگرداند، بنابراین اسرائیل یا باید برای همیشه فکر انجام تکهای تروریستی را کنار بگذارد و یا بپذیرد که هر تک با یک جنگ پاسخ داده میشود. رژیم اسرائیل تاکنون به خاطر آثار بسیار سخت چنین توافقی، زیر بار نرفته و طرف فلسطینی اصرار مصر و اردن برای برقراری آتشبس بدون پیش شرط را قبول نکرده و به شلیک موشکها ادامه میدهد.
۳- ارتش رژیم صهیونیستی برنامه اقدام محدود علیه گروه جهاد اسلامی را به اجرا گذاشت و حال آنکه در درگیریهای حدود یک ماه پیش، با آغاز عملیات از سوی جنبش حماس مواجه شده بود! گمان بنیامین نتانیاهو این بود که حمله به جهاد اسلامی در غزه از یک سو حماس را در وضعیت انفعال قرار میدهد و از سوی دیگر یک هشدار جدی به جهاد اسلامی برای متوقف کردن اقدامات خود در «جنین» و «کرانه باختری» خواهد بود. اما آنچه در عمل اتفاق افتاد، هیچکدام از این دو نبود. حماس بلافاصله در اتاق مشترک عملیات نظامی گروههای فلسطینی حضور یافت و در عمل به فرمانده اصلی میدان تبدیل گردید. با این اقدام، طرح نتانیاهو در به انفعال بردن حماس خنثی شد. از آن طرف روند مقابله هواداران جهاد اسلامی با ارتش اسرائیل در جنین و کرانه باختری و قدس شرقی شدت پیدا کرد و پاسخ فلسطینی هم که قرار بود محدود باشد، به یک جنگ کامل تبدیل گردید. شلیک پیدرپی موشکها از غزه نشان داد ترور فرماندهان تغییری در وضع فلسطینیها ایجاد نکرده است. بنابراین همانطور که آیتالله مجاهد سیدحسن نصرالله در سخنرانی روز جمعه - به مناسبت سالگرد شهادت مصطفی بدرالدین- گفت، اسرائیل هم در ایجاد شکاف و فتنه بین گروههای فلسطینی و هم در احیاء بازدارندگی شکست خورد.
۴- احیاء بازدارندگی برای رژیم اسرائیل حیاتی است. رهبران اسرائیل از جمله بنگوریون در همان دهه ۱۳۳۰ گفته بودند حیات اسرائیل به بازدارندگی آن وابسته است. در جریان جنگ ۳۳ روزه سال ۱۳۸۵/۲۰۰۶ بازدارندگی رژیم اسرائیل اگرچه عملاً از بین رفت، ولی هنوز در مواجهه با فلسطینیها برقرار بود تا اینکه فلسطینیها در رمضان سال قبل برای اولینبار در نقش شروعکننده جنگ ظاهر شده و به نتایج مورد نظر خود هم رسیدند. این وارونگی بازدارندگی بعد هم در جریان درگیریهای نیمه رمضان گذشته تکرار و تشدید گردید. از این رو «احیاء بازدارندگی» مورد اجماع احزاب اسرائیلی علیرغم آنکه در صحنه سیاسی به یقهگیری شدید رسیده بودند، قرار گرفت و در عمل هم دیدیم که مخالفان نتانیاهو از جمله بنت و لاپید از عملیات تروریستی روز سهشنبه ارتش حمایت کردند.
حال اتفاق جالبی که افتاده این است که «اجماع اسرائیلی» نتوانست به حل این مسئله بغرنج کمک نماید. طرف فلسطینی میتواند بگوید اسرائیلیها حتی اگر متحد شوند، نمیتوانند روند نظامی را به نفع خود تغییر دهند! وقتی طرف فلسطینی با تعیین پیششرط با متوقف کردن نبرد مخالفت میکند، یعنی اقدام نظامی اسرائیل به تسلیم طرف فلسطینی نینجامیده و ترمیم بازدارندگی اسرائیل علیرغم هزینه سنگینی که برای آن پرداخت نموده، صورت نگرفته است. یک رکن مهم از سه رکن بازدارندگی که انتقال درگیری به زمین دشمن میباشد، رخ نداده است و شلیک به غزه
نه تنها نتوانست گروههای فلسطینی را با یکدیگر درگیر کند، با پاسخ قدرتمند و متحد آنان هم مواجه شد و آتشبس را هم در اختیار و اراده آنان قرار داد. نکته طنز درگیریهای چند روز اخیر این است که بازدارندگی مد نظر نتانیاهو، در مواجهه با یک ضلع جبهه مقاومت هم جواب نداده چه رسد به اینکه یک بار دیگر در مواجهه با کل دولتها و جنبشهای مقاومت منطقه احیا شده باشد.
🔻روزنامه اطلاعات
📍 چند جفت چشم
✍️ اکبر عزیزی
رقابت های فوتبال لیگ برتر، به هفته پایانی خود رسیده است؛اما هنوز سرنوشت ومعرفی تیم قهرمان وحتی تیم های سقوط کننده به لیگ دسته اول در هاله ای از ابهام قرار دارد.
در هفته ماقبل پایانی لیگ برتر که مسابقات جمعه گذشته به صورت همزمان برگزار شد،باز داستان کهنه همیشگی اعتراض مربیان از وضع قضاوت داوران به گوش رسید. قصد نداریم که به این موارد ورود داشته باشیم وبلکه اعتقاد بر این است که کارشناسان داوری بهترین نفرات برای قضاوت تلقی می شوند.اما می توان به این نکته اشاره داشت، اکنون که برای شناخت تیم قهرمان و وضع تیم های سقوط کننده، همه چیز به هفته پایانی موکول شده، لازم است که کمیته نظارت وحتی خود مدیران فدراسیون وسازمان لیگ در چند مسابقه مهم وحساس حضوری پر رنگ داشته باشند تا خدای نا کرده حقی پایمال نشود . به جای یک جفت چشم ، باید چندین جفت چشم را به کار گرفت تا بازیهای حساس از زوایای مختلف زیر ذره بین قرار بگیرد. هفته پایانی در مقابل قرار دارد وبا یک همت وخرد جمعی تلاش شود تا برای یکبار هم شده داستان کهنه وتکراری اعتراضات مربیان به نقطه پایان خود برسد. متاسفانه اکنون شرایطی در فوتبال ما حاکم شده که تیم های برنده وبازنده به صورت همزمان از قضاوت داوران نا راضی هستند اند باید برای یک بار هم شده است باید نظارت قوی را به کار گرفت تا مشخص شود که درد چیست و حق با چه کسی است؟
🔻روزنامه جهان صنعت
📍 جمعبندی، جمع کردن یا جمع شدن
✍️ محمدصادق جنانصفت
هرکدام از واژههای این تیتر در دنیای واقعی مصداقهای خود را دارند و برای نشان دادن معناهای متفاوت به کار گرفته میشوند و ایرانیان نیک میدانند تفاوتهای آنها چقدر معنا دارند. جمعبندی، واژهای است که از سوی افراد، سازمانها و نهادها در هنگامهای خاص مثلا در نقطه رسیدن به بنبست یا از سوی دیگر کامیابی بزرگ و یا حتی برای ادامه روندهای عادی به کار گرفته میشود. منظور این است که افراد و سازمانها و بنگاهها به نقطهای میرسند که کارنامه خود را جمعبندی میکنند تا بدانند روندهای آتی چگونه تدارک ببینند و گام بعدی را چگونه بردارند. واقعیت این است که جمعبندی، اما بیشتر در نقطهای انجام میشود که وضعیت فرد یا سازمان و بنگاه مطابق برنامه پیش نرفته است.
جمع کردن در ایران بیشتر یک واژه سیاسی شده است و هنگامی که مدیران یک نهاد به نقطهای میرسند که دیگر توانایی ادامه کار به روش قبلی وجود ندارد و ادامه کار با روش قبلی دردسرساز است به فرمانبرداران میگویند کار را جمع کنید. این فرمان یعنی از سر راه برداشتن هر پدیده و راهی که اجازه فرمانروایی به شکل سابق را نمیدهد و باید این پدیدهها جمع شوند. معنای جمع کردن این است که نگذارید کار از اینکه هست بدتر شود و فعلا بازی را به هم بزنید تا ببینیم چه باید کرد. بیشتر وقتها جمع کردن مجوزی برای برخوردهای خشن میشود و پدیدهای که باید جمع شود مقاومت میکند. در ایران این واژه پرکاربرد شده و مدیران در این روزها پیدرپی میخواهند مسائل اقتصادی، فرهنگی و سیاسی داخلی و خارجی را جمع کنند تا کار به جاهای باریک کشیده نشود.
جمع شدن، واژه کمترشناختهشدهای در برابر دو واژه پیشین است. معنای جمع شدن این است که اگر به جمعبندی نرسیم و مسائل را جمع نکنیم باید منتظر باشیم خودمان یا سازمان و نهادهایی که به هرحال با سرنوشت و کسبوکار ما سروکار دارند جمع شوند. جمع شدن معنایش این است که راه رفتهشده را باید رها کرد و دست از کار برداشت، زیرا تابآوری و ایستادگی به نقطه آخر رسیده است.
متاسفانه نظام سیاسی ایران پس از سپری شدن ۴۳ سال در جمعبندی به بیعملی رسید و کار امروز را به فردا افکند و به امید اینکه گرهها به ویژه در حوزه اقتصاد باز خواهند شد هرگز به جمعبندی نرسید. تا اواخر دهه ۱۳۹۰ درآمد حاصل از صادرات به دولتها کمک میکرد هر گره را بدون توجه به اینکه به گرههای دیگر بسته شده است جمع میکند و به هر روی کارها انجام میشد، اما گرههای اصلی بزرگتر و کورتر میشدند تا اینکه درآمد نفسهای صادرات نفت به شماره افتاد و اکنون دیگر فرمانها برای جمع کردن کاربرد ندارد و هیچ نهادی نمیتواند کارهای بر زمین مانده و آواری که بر سر مردم فروریخته را جمع کند. این روزها کارگران، کارمندان، معلمان، پیشهوران خردهپا، کشاورزان، بازنشستگان و دیگر گروههای آسیبپذیر سر بلند کرده و از دولت میپرسند چه میکند و چرا در جایی نمیایستد تا جمعبندی کند که آیا میشود با همین فرمان جلو رفت یا نه؟ کارشناسان پیشبینی میکنند به دلیل اینکه دولتها و نهادهای قدرت سر وقت در کلانترین سطح جمعبندی را انجام ندادهاند و دیگر تیغشان برای جمع کردن نمیبرد باید منتظر باشیم اقتصاد ایران جمع شود.
🔻روزنامه اعتماد
📍 صندوق بیکتاب!
✍️ عباس عبدی
سال ۱۳۷۸ و با افزایش قیمت نفت بود که ایده خوب و معقولی به نام حساب ذخیره ارزی مطرح شد. هدف از ایجاد حساب ذخیره ارزی، ثبات در میزان استفاده از عواید ارزی حاصل از فروش نفت خام و تبدیل دارایی حاصل از آن به دیگر ذخایر، تامین بخشی از اعتبارات مورد نیاز طرحهای تولیدی، صنعتی، معدنی، کشاورزی و... در بخش غیردولتی از طریق شبکه بانکی، استفاده از وجوه این حساب برای تامین مصارف بودجه در صورت کاهش عواید ارزی حاصل از نفت بود. مهمترین هدف این طرح همان بود که بودجه و اقتصاد کشور از نوسانات فروش نفت مصون بماند به این معنا که براساس برآوردها برای درآمدهای نفتی رقم معقولی در نظر گرفته شود و اگر به علت افزایش قیمت نفت یا به هر علت دیگر از جمله فروش بیشتر گاز و... ارز بیشتری به دست آمد، آن را در بودجه وارد نکنند و در حساب ذخیره ارزی قرار گیرد که اگر سال بعد عکس این حالت رخ داد، جبران کسری شود و اگر هم، چنین حادثهای رخ ندهد، خارج از بودجه عمومی دولت و از طریق بخش خصوصی و به صورت وام هزینه شود. تمامی اجزای این ایده درست و قابل دفاع بود، حتی در نروژ به عنوان یک کشور نفتی پیشرفته نیز انجام شده بود بهطوری که سرمایه کنونی صندوق توسعه ملی نروژ به بالای هزار میلیارد دلار رسیده است و پس از ایران در دیگر کشورهای نفتی منطقه هم ایجاد شد. با این حال بنده در آن زمان در چند یادداشت با این طرح مخالفت کردم. زیرا معتقد بودم که شرط لازم برای موفقیت چنین ایدهای ثبات سیاسی و وجود حاکمیت قانون است، در غیر این صورت این ذخایر در مسیر مخالفت با اصلاحات خرج خواهد شد و آن را به گذاشتن بشکه باروت زیر پای اصلاحات تشبیه کردم. ایده پیشنهادی من چیز دیگری بود که فعلا مجال بحث آن نیست. در عمل همین پیشبینی محقق شد. آن حساب ذخیره ارزی تبدیل به صندوقی آماده برای دستاندازی سیاست به آن شد و آن را برای فراتر از بودجه عمومی و کارهای دیگری که صلاح دانستند مصرف کردند. حتی در دولت آقای خاتمی هم این اتفاق رخ داد. ایدهای که قرار بود ما را از منابع نفتی مستقل کند، منشأ قدرت نیروهای مخالف اصلاحات شد.
به همین علت حتی برخی از دوستان بسیار محترم هم مخالفت بنده با آن ایده را برنتافتند. کسانی که به ماجرا نگاه اقتصادی محض داشتند و اقتصاد سیاسی را توجه نمیکردند و متاسفانه به لحاظ فردی نیز بعدها در سال ۸۸ هزینه زیادی را با زندان رفتن پرداختند. آن ماجرا گذشت تا در نهایت در برنامه پنجم به جای حساب ذخیره ارزی که شکست خورده بود صندوق توسعه ملی را با هدف تغییر نگاه راهبردی به درآمدهای حاصل از نفت و گاز و تبدیل شدن آن از منبع تامین بودجه عمومی دولت به «منابع و سرمایههای زاینده اقتصادی» از طریق ایجاد صندوق توسعه ملی و طی یک قانون مستقل و جامع تاسیس کردند. پس از تصویب چنین صندوقی چه شادیها که نکردند و آن را چقدر افتخارآمیز دانستند. ولی از همان زمان روشن بود که این نیز به سرنوشت حساب ذخیره ارزی دچار خواهد شد. سرنوشت این صندوق چه شد؟ کافی است که گفته شود این صندوقها بهطور معمول دارای مدیریتهای غیرسیاسی و به نسبت ثابت هستند ولی صندوق توسعه ملی طی دهه ۱۳۹۰ یعنی از آغاز تا سال ۱۴۰۰، ۶ رییس هیات عامل عوض کرده است. روشن است که جایگاه آن فراسیاسی و اقتصادی و حرفهای نبوده است. ولی شاهد مهمتر این است که مطابق آخرین آماری که رییس هیات عامل این صندوق اعلام کرده از مجموع ۱۵۰ میلیارد دلاری که وارد صندوق شده، تاکنون ۱۰۰ میلیارد آن به دولت پرداخت شده است و فقط ۴۰ میلیارد آن وام داده شده است. بهطور قطع اگر جزییات وامگیرندگان هم بررسی شود، نتایج متفاوت از چیزی است که در اهداف و اساسنامه صندوق آمده است و جالب اینکه منابع این صندوق باید سودآور شده و افزایش پیدا کند ولی در اینجا احتمالا تا حالا نزدیک به تهکشیدن شده باشد. بنابراین خیلی صریح باید گفت که ایدههای خوب، یا تصویب نمیشود یا اگر شد به مرحله اجرا نمیرسد، یا اگر هم برسد (مثل این صندوق) با فاصله زیاد از اهدافش عمل خواهد کرد. به این علت روشن که آن پول و ارزی که در صندوق توسعه ملی است، قدرت دارد و این ساختار سیاسی اجازه نمیدهد که پول و قدرت مستقل در جایی وجود داشته باشد، پس تخصیص آن براساس اولویتهای سیاسی و کوتاهمدت و نه اقتصادی و بلندمدت انجام خواهد شد.
🔻روزنامه شرق
📍 خرافات سیاسی در سینمای ایران (۱)
✍️ کیومرث اشتریان
«چکیده: سینما، نقد فیلم، مستندها و مجموعههای تلویزیونی در ایران گاه محملی برای ترویج خرافات سیاسی و گمراهی برخی از جوانان و اقشار مذهبی است؛ بهویژه از آن رو که ظاهری متفکرانه و شکل و شمایلی از جنس «روشنفکری-حزباللهی» دارد. مهمترین ابزار این جریان تحلیل اسرارآمیز سینماست. نتیجه طبیعی چنین رویکردی انقیاد مخاطبان و تحکیم سلطه قدرت فرد تحلیلگر است».
با نقد فیلم آغاز میکنیم که برای برخی ابزاری برای فخرفروشی و نظریهپردازیهای موهوم خرافاتی است. نقد فیلمهای آخرالزمانی در این میان از همه جذابتر است و البته تقریبا بهطور انحصاری به ابزاری برای نظریهپردازان خرافات سیاسی تبدیل شده است. فعالیتهای گوناگون در فیلم و سریال اعم از تولید و تحلیل و نقد از طریق یک «متدلوژی اسرارآمیز» انجام میشود که مهمترین ویژگی سینمای خرافات است. تحلیل سینما و سیاست را آنچنان اسرارآمیز جلوه میدهند که تنها شمار اندکی از این رازها باخبرند و دیگران توان فهم و تحلیل آن را ندارند. اسرارآمیزبودن نباید با پیچیدگی سیاست یکی انگاشته شود. تلقی اسرارآمیز از سیاست، انحصار و انقیاد ایجاد میکند درحالیکه درک سیاست به مثابه امری پیچیده شما را وادار به تلاش علمی برای فهم آن میکند. آنگاه که سینما و سیاست اسرارآمیز شد، مردمان باید جیرهخوار شناخت رازگونه جادوگران سیاسی باشند. دقیقا همچون رمالانی که با مشتریان بینوای خود رفتار میکنند تا آنان را به انقیاد افسانههای جادویی موهوم خود درآورند. تحلیل فیلم به شکلی اسرارآمیز شکل و شمایلی فیلسوفمآب و آشنا به رمز و رموز جهان به ما میدهد و البته این برای شماری از جوانان جذاب مینماید. فیلمهای آخرالزمانی (Apocalypse) در بستر سینمای جهان عمدتا از سنخ سینمای علمی-تخیلی است که اغلب چنین منتقدان سینمایی نه متوجه وجه علمی آن هستند و نه وجه تخیلی آن. این فیلمها در اساسِ خود از تئوریهای علمی در حوزههایی مانند فیزیک، شیمی، پزشکی و... برای فرافکنی به آینده استفاده میکنند و از این حیث فیلمهایی «علمیاند». یعنی تخیل را برای توسعه نظریههای علمی و تعمیم آنها به آینده به کار میگیرند. مثلا تصور کنید که با پیشرفت نانوتکنولوژی ما بتوانیم بزرگراههایی چندطبقه در اتوبان مدرس از نانومواد بسازیم که آنچنان سبک و مستحکم باشند که بتوان آنها را در طول ساعاتی از روز به کار گرفت و در ساعاتی دیگر از همان روز آنها را بهصورت کرکرهای به زیر زمین فرو برد. البته که این هنوز یک تصور است، اما مبتنی بر پیشرفتهای مقدماتی واقعی نانوتکنولوژی است. در این میان، یک نویسنده سناریویی تخیلی مینویسد که ممکن است همین بزرگراهها ابزار حملات موجودات زیرزمینی به انسانها شوند. یا تصور کنید که هوش مصنوعی بتواند رازهای دیانای و بافت بدن و مغز را کشف و ربات-انسانهایی بهمراتب قدرتمندتر از انسان امروزی پدید آورد که اختیار را از کف ما بربایند و برایمان خطرساز شوند. اغلب فیلمهای علمی-تخیلی بر مبنای همین پیشرفتها تهدیدهایی را در قالب فیلمهای آخرالزمانی به تصویر میکشند و درباره مخاطراتی که برای انسان و محیط زیست پیش خواهد آمد هشدار میدهند و ربطی به آخرالزمانِ «فلسفه تاریخ» یا مذهب ندارند؛ مگر مواردی نادر. اما، همین فیلمهای آخرالزمانی تبدیل به دستاویزی میشوند تا تئوریپردازان خرافات سینمای سیاسی این دو مقوله را در هم آمیزند و قبای روشنفکریِ معطوف به قدرت خود را با آن بدوزند. برخی هم که گرفتار شمار اندکی از حقهبازان شهرتطلباند. اگر در این نوشتارها، سخنان این ناقدان را میآورم و گاه تند و تیز آنان را نقد میکنم، قصدم جسارت به آنان نیست، بهویژه آنکه برخی از آنان مرحوم شدهاند و دستشان از دار دنیا کوتاه است؛ غرض این است که مشفقانه با آنان گفتوگو کنیم و اگر هم اشتباه میکنیم از آنان یاد بگیریم.
فیلمهای آخرالزمانی ابزاری برای ادعاهایی آخرالزمانی از جنسی کاملا متفاوت از رویکرد علمی در ایران شدهاند. یکی از همین ناقدان محترمِ تأثیرگذار در این جریان فکری در برنامه «راز آسمان» میگوید «متأسفانه بشر در پایان قرن بیستم به جای بازگشت به اعتقادات دینی مبتنی بر کتب مقدس انبیا به سمت خرافات مدرن، متافیزیک پستمدرن و موجودات خیالی رفته است... انسانهایی که در جهان بدون خدا، نمیدانند که با سرکشیهای طبیعت چه بکنند؟ فیلمهایی که درباره برخورد شهابسنگها با زمین است، نمونههای خوبی برای این مضمون است. مانند فیلم «برخورد عمیق»». این گفتهها در حالی است که مثلا همین فیلم مورد اشاره ربطی به اعتقادات دینی ندارد و اساسا تلاش علمی انسان برای مواجهه با طبیعت است. همین فرد محترم در جای دیگری میگوید: «تأمل در سینمای غرب مبین قریبالوقوع بودن آخرالزمان از دیدگاه غرب است به همین دلیل سعی میکنند با هر اقدامی هرچند نابخردانه به استقبال آن بروند. هماکنون نظریهپردازان بسیار زیادی با تأسیس کلوبها و شبکههای ماهوارهای متعدد اقدام به تحلیل وقایع آخرالزمان و منطبقکردن رخدادهای عصر حاضر با مباحث انجیل و تورات کرده و با نمایش فیلمهای هالیوودی دنیا را به دو قطب خیر و شر تقسیم کردهاند تا جایی که مسیحیت را در تقابل با اسلام قرار میدهند».
این عبارات ملغمهای است از مطالب درست و غلط که توسط برخی منبریها و سخنرانان محافل مذهبی شاخ و برگ فراوان مییابد و خرافات آن تعمیق و تکثیر میشود. جهان و از جمله سینما حالتی اسرارآمیز مییابد. دو قطب خیر و شر در فرهنگ سیاسی آمریکا از همان زمان که اروپاییان به آنجا مهاجرت کردهاند وجود داشته و اساسا ربطی به مباحث اخیر آخرالزمانی ندارد. از قضا همان سینمای هالیوودی همواره تصویری خوشبینانه از تاریخ میدهد و همانگونه که در تقریبا همه فیلمها دیده میشود پیروزی خیر بر شر را تبلیغ میکند. از سوی دیگر بخش اعظم فیلمهای آخرالزمانی فیلمهایی علمی-تخیلیاند. اینکه وجه انطباقی آن با تورات و انجیل برجسته میشود و چنین فیلمهایی به همان ساحت برده میشود نتیجهاش (چه گوینده محترم بخواهد و چه نخواهد) همین جنبه اسرارآمیز در سینما و سپس در سیاست است. چنین تحلیلهایی عملا ابزاری میشود برای خیالپردازی شماری از فعالان رسانهای برای دامنزدن به نوعی خرافات سیاسی-سینمایی. مهم این است که این گونه نقد فیلمها ابزاری برای تئوری خرافه میشود تا نتایج سیاسی-امنیتی ویژهای از آن گرفته شود.
صداوسیما در مقاطعی تحت تأثیر چنین رویکردهایی بوده است که مبنای آن بهکلی خیالپردازانه و غیرکارشناسی است و تهیهکنندگان و کارگردانان آن قوه تخیل را در خدمت انحرافات سیاسی خرافی درآوردهاند و زرادخانهای از جهالت سیاسی ساماندهی کردهاند و البته به خیال خود در خدمت انقلاب و اسلام بودهاند. نمونه دیگر فیلم ملک سلیمان و مجموعه راز آرماگدون است که نیاز به تحلیلهای جداگانهای دارند. مجموعه راز آرماگدون سیاست را آنچنان اسرارآمیز جلوه میدهد که تنها شمار اندکی که از این رازها باخبرند میتوانند به آن عرصه وارد شوند. درباره فیلم ملک سلیمان، هم کسانی که گردانندگان پشت صحنه آن بودهاند قابل بررسیاند و هم پیامدهایی که میتواند در ترویج خرافات سیاسی و به بند کشیدن تفکر و تعقل داشته باشد قابل واکاوی است. تأثیر این فیلم بر نفوذ افکار خرافی در افراد مؤثر در حکومت قابل بررسی است.
اینکه فرهنگ کشورها از طریق سینما منتشر میشود یا اینکه دستگاههای نظامی و احتمالا امنیتی در کشورهای غربی گاهی سفارش ساخت فیلم میدهند نیازی به استدلال ندارد. اما مسئله در سینما و تلویزیون ایران این است که تحلیل فعالیت فرهنگی-امنیتی سینمای جهان به گونهای ارائه میشود که اسباب ترویج خرافات سیاسی شده است.
🔻روزنامه مردمسالاری
📍 از طلا گشتن پشیمان گشتهایم...!
✍️ آرمان فیضی
در مناظرات انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰، کاندیداهای منتقد دولت وقت، ردیف شده بودند و تا جایی که در توان داشتند، از صدر تا ذیل، دولت وقت را به باد انتقاد گرفته و از بیعرضگی تا بیلیاقتی، نثار آن دولتمردان میکردند. همچنین طوری سخن میراندند که تو گویی آنان منجی این کشور هستند و کشتی به گل نشسته را بازسازی کرده و به آب انداخته و در مقابل امواج سهمگین دریاها و اقیانوسها هم بدون هیچ مشکلی راه را میپیمایند چون راه و چاه را بلدند و از اینرو میتوانند ناخدای مطمئنی باشند.
یکی دادش از گرانیها بلند شده بود و وعده تورم یک رقمی میداد، دیگری میخواست ارزش پول ملی را برگرداند چون به قول خودش متخصص این کار بود، آن یکی خود را ضد فسادترین فرد میدانست و اژدهای هفت سر فساد را درهم میکوبید، دیگری معتقد بود مرغ و تخم مرغ چه ربطی به تحریمها دارد؟! آن یکی فغانش از انتصابات فامیلی بلند شده بود، یکی دیگر میگفت به سرانجام رساندن برجام، دولت قوی میخواهد و خلاصه همه بزرگواران از شرایط وقت به شدت ناراضی، و غمخوار ملت و به طور خاص جوانان بودند که این بندگان خدا با این شرایط دشوار چطور روزگار را سر کنند و امیدی به آینده داشته باشند؟!
همچنین همگی از یکی دو جین برنامه مدون و حساب شده صحبت میکردند که این برنامهها کشور را از این پیچ تاریخی نجات داده و سعادت دنیوی و اخروی را برای مردم به ارمغان خواهد آورد. در این شرایط، درصدی از مردم به میدان آمده و در یک انتخابات نه چندان رقابتی یکی از کاندیداها را برگزیدند بلکه آن رویاهای شیرین وعده داده شده، در عالم حقیقت نیز به وقوع پیوسته و این ملت سختی کشیده، رنگ رفاه و آرامش به خود ببینند. دست بر قضا سایر کاندیداهای منتقد نیز یکی پس از دیگری به دولت قوی و مردمی پیوستند و به جایگاههای مهم و حساس منصوب شدند و برای مردم هم مایه شادمانی که اگر برنامههای سایر کاندیداها هم به آن هفت هزار صفحه برنامه کاندیدای منتخب اضافه شود که دیگر احتمال موفقیت دوچندان است.
اما حال به شرایط امروز بر میگردیم که دولت جدید به دو سالگی خود نزدیک میشود و علی القاعده باید بخشی از وعدهها محقق میشد یا حداقل نشانههایی وجود داشت که وعدهها در حال محقق شدن است. امروز کار به جایی رسیده است که دولت به خود جرات نمیدهد نرخ تورم را اعلام کند و بعد از فشار رسانهها، با تاخیر و اکراه، عدد نه چندان درستی را اعلام میکند. اوضاع بازار خود گواه است که وضعیت گرانیها و نرخ تورم چگونه است. اتفاقا مرغ و تخم مرغی که قرار بود به تحریم ربط نداشته باشد، طلایهدار گرانیها شدهاند. وضعیت ارزش پول ملی که قرار بود ترفیع یابد، با افزایش نرخ ارز، هرچه بیشتر سقوط کرد و ظاهرا کسانی هم که متخصص این کار بودند، ره به جایی نبردند. قرار بود یک دولت قوی و مردمی برجام را آن طور که خودمان میخواهیم به طرف مقابل بقبولاند اما امروز تقریبا برجام به کما رفته و علیرغم پالسهای تیم مذاکره کننده دولت مبنی بر پذیرش همان برجام قبلی، دیگر ارادهای از سوی تیم مقابل دیده نمیشود.
قرار بود بساط انتصابات فامیلی برچیده شود، اما هر از چند گاهی، رسانهها پرده از انتصابات فامیلی در دولت بر میدارند و البته فسادی که قرار بود ریشههایش خشکانیده شود، همان طور که شاهدیم باز هم گاهی اوقات خودنمایی میکند. قرار بود با بهبود شرایط اقتصادی و بخصوص سر و سامان دادن به وضعیت مسکن، ازدواج جوانان آسان شود اما به جایی رسیدهایم که بعضی از جوانانمان دیگر قید ازدواج را زدهاند.
این یادآوریها نه برای سرپوش گذاشتن به ضعفهای دولت قبل بود و نه برای تخریب دولت فعلی. فقط تلنگری بود که یادآور شویم که کشور صرفا با لفاظی کردن اداره نمیشود، اگر اصرار به گذاشتن افراد جهادی و انقلابی است، در کنار این خصلتها تخصص هم لازم است وگرنه اوضاع همینی میشود که میبینیم و به جمله معروف شهید چمران اشاره میکنیم که گفتند: «میگویند تقوا از تخصص لازم تر است، آن را میپذیرم اما میگویم آن کس که تخصص ندارد و کاری را میپذیرد، بیتقواست».
با شرایط فعلی، مردم با وجود تمام مشکلاتی که در دولتهای قبلی با آن مواجه بودند، به جایی میرسند که از آنان بهتر یاد میکنند و به مثل معروف «از طلا گشتن پشیمان گشتهایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید!» میرسند.
مطالب مرتبط