چهل سال پیش، حکومت چین تصمیم گرفت فرصت خاص بودن در فعالیت اقتصادی را به مردم اعطا کند و نتیجه آن افزایش درآمد سرانه از ۲۰۰ به ۱۰،۰۰۰ دلار شد. اطلاق این Benchmark به کشورها به روشنی وضعیت آنها را مشخص میکند.
بیدلیل نیست که حتی در مقایسه با ژاپن، آلمان و انگلستان، آمریکا نوآورترین جامعه در تاریخ بوده است. هر فردی وظیفه دارد مسیر و افق خود را مشخص کند. به دولت اتکا نکند. آنقدر آزادی عمل دارد تا تلاش کند و به هدف خود برسد. از فکر جدید داشتن، اشتباه کردن، شکست خوردن، فراز و نشیب ها را طی کردن هراسی نداشته باشد.
کافی است به تاریخ صنعت هواپیما در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیست توجه کرد. حدود ۲۰۰۰ نفر طی بیست سال تلاش، بالاخره هواپیما را به پرواز در آوردند. نه دولت دخالت کرد و نه گروهی مانع شد. بانک ها و افرادی که میخواستند خاص باشند صنعت هواپیمایی را به راه انداختند. هرچند اروپاییها در علوم و Science، دانشمندان فراوانی از سالهای ۱۷۰۰ به بعد داشتهاند، ولی عموم فنآوریها از علم به تولید، در آمریکا تحقق یافته و از اختراع برق تا چاپ سه بعدی طی چهار دوره صنعتی شدن در آمریکا بوده است.
در آمریکا است که فرید زکریای هندی، ادوارد سعید فلسطینی، هنری کیسینجر آلمانی، دارا خسروشاهی متولد تهران و ایلان ماسک آفریقای جنوبی، فرصت تبلور استعداد و «خاص بودن» را پیدا کردهاند. هر چند کانادا، انگلستان و استرالیا تا حدی این ظرفیت را دارند ولی هیچ کشوری به اندازۀ آمریکا به فرد فرصت شکوفایی در علم، هنر، ورزش، تجارت، سیاست، تولید و آنچه توان ذهنی و باطنی اوست را نمیدهد. با مذهب، جنسیت، نژاد، فرهنگ، محل تولد، لهجه و روحیات فرد کاری ندارند، بلکه میپرسند: چه میدانی؟ چه هنری داری؟ کدام کار را به خوبی و نهایت دقت و کارآمدی میتوانی انجام دهی؟
اینکه با انسان اینگونه برخورد شود طبعاً ناشی از تعاریف خاص در فلسفه و فرهنگ یک جامعه است که در ناخودآگاه نظام اجتماعی و اقتصادی آن نهادینه شده است. به عنوان مثال، روسیه طی ۹۰۰ سال سابقۀ تاریخی، در هیچ مقطعی علی رغم وسعت و منابع طبیعی بینظیر، نتوانسته چنین فرهنگی را بسازد. در روسیه تزار، شوروی و فدراسیون روسیه، فرد معمولاً در حال انطباق فکر و عمل خود با دولت و حکومت زندگی کرده و خروجی آن ترس، امتناع و عقب ماندگی بوده است.
چین، اندونزی، سنگاپور و ویتنام، حداقل در فعالیت اقتصادی به فرد فرصت دادهاند و جواب گرفتهاند. در سنگاپور، مسئولان یک دبیرستان با هماندیشی اولیای دانش آموزان، فرآیندی را طراحی میکنند تا در ۱۵ – ۱۴ سالگی، استعداد فرد را شناسایی کنند و او را در مسیر تبلور آن استعداد یاری بخشند. اگر دانشآموز مهارتهای هنری دارد، او را ملزم نمیکنند که حتماً باید مهندسی برق بخواند. اگر دانشآموز دیگری در یک ورزش خاص استعداد فوقالعادهای دارد، در فضای جامعه و خانواده، او را مجبور نمیکنند که باید در پزشکی مدرک بگیرد. این سیستم آموزشی باعث میشود هر فردی، فرصت شکوفایی استعداد خود را پیدا کند. نتیجه آن میشود که سنگاپور با ۵.۵ میلیون جمعیت، منابع صفر و مساحتی معادل شهر تهران، تولید ناخالص داخلی فراتر از ایران داشته باشد.
این نویسنده از دوران دبیرستان خود آموخته که جذابترین و آموزندهترین بخش یک کتابفروشی، بخش زندگینامه(Biography) است به طوری که شخصی در ۳۰۰ – ۲۰۰ صفحه، دهها درس و رموز زندگی را به مخاطب منتقل میکند. طی چند دهه و مطالعه چند صد بیوگرافی از دانشمندان، مخترعین، هنرمندان، سیاستمداران و اقتصاددانان، یک نکته مشترک قابل تامل و عمومی در طیف متنوع این زندگینامه ها قابل مشاهده است: افرادی که در زندگی موفق بودهاند، به این معنا که جواب گرفتهاند، ابداعی کردهاند، خلاقیتی نشان دادهاند، ساختاری بنا کردهاند، گرهای باز کردهاند، میراثی به جای گذاشتهاند، آجری روی آجر چیدهاند، علاوه بر ویژگیهای متعدد، یک ویژگی مشترک و منحصر به فرد داشتهاند: در کار و فعالیت و زندگی خود «تمرکز» داشتهاند.
بدون تمرکز نمیتوان خاص بود و نمیتوان فرآیندی طی کرد تا اثری به جای گذاشت. متمرکز بودن، سیستم داشتن، پایدار بودن، استمرار داشتن، حوصله داشتن، خسته نشدن، صبور بودن، افق داشتن، فراز و نشیبها را تحمل کردن و اعتماد به نفس داشتن، ضرورت رشد فرد، نهاد، بنگاه، جامعه و کشور است.
ساختار اجتماعی و دولتی در تحقق این اصل بسیار تعیین کننده است. در بسیاری از کشورهای جهان سوم، کانونی ترین مانع پیشرفت و خلاقیت افراد، نهاد دولت است. عموم کشورهای آسیایی دموکراتیک نیستند ولی حداقل در فعالیتهای اقتصادی دست مردم را باز گذاشته اند. یکی از ویژگیهای منطقۀ خاورمیانه، تمایلِ شدیدِ فرهنگی نسبت به کنترل فرزند، کارمند، شهروند و کلاً زیر مجموعه است و این باعث میشود نوآوریهای افراد به حداقل برسد. ساختار یک جامعه و حکومت هم می تواند مانع باشد و هم مشوق.
در مسابقات اسب دوانی، پوششی از چرم (Blinders) را بر روی سر اسب میگذارند تا اسب فقط به جلو نگاه کند و در حین دویدن و مسابقه، به چپ و راست نگاه نکند و انرژی خود را رو به جلو و افق پیش رو معطوف کند. اگر فردی، بنگاهی و یا حکومتی نتواند میان منابع و انرژی و استعداد از یک طرف و دقت، سازماندهی، برنامهریزی، آیندهنگری و بهرهوری از طرف دیگر،ارتباط معقول برقرار کند، طبیعی است که دائم در فراز و نشیب، عدم توازن و بلکه هرج و مرج غوطه ور شود.
بدون اولویت بندی و یک، دو، سه کردن امور نمیتوان از کار و زندگی جواب گرفت. به همین واسطه، افراد، بنگاهها و دولتها لازم است در روز دهها بار «نه» بگویند تا در مسیر فکر شده و متمرکز خود باقی بمانند.
در اوایل دهۀ ۱۳۵۰، دولت در ایران اعلام کرد که کشور باید سهم مهمی در تامین امنیت اقیانوس هند ایفا کند. این در شرایطی بود که ۶۰۰۰ روستا از آب آشامیدنی محروم بودند و حتی نیمی از زنان کشور، سواد خواندن و نوشتن را نداشتند!
اولویتها را چگونه باید تعیین کرد؟ یک، دو و سه یک کشور چیست؟ یک، دو و سه یک بنگاه اقتصادی چیست؟ یک، دو و سه یک فرد چیست؟ چگونه یک شهروند میتواند با دهها شغل همزمان، تمرکز، کارآمدی و جواب گرفتن از زندگی را داشته باشد؟ بودجۀ یک کشور چگونه طراحی و تنظیم میشود؟
انگلیسیها میگویند یکی از راههای شناخت یک فرد این است که چگونه پول خود را خرج میکند. چرا سوییس خاص است؟ چون حدود خود را می شناسد. چرا روسیه مشکل دارد؟ چون فراتر از توان اقتصادی خود، ادعا دارد. چرا شرکتها ورشکسته میشوند؟ چون اولویتهای خود را تشخیص نمیدهند، شرایط را دقیق نمیسنجند و میان منابع و اهداف، تعادل برقرار نمیکنند. چرا یک شبه به پول و ثروت رسیدن، خیلیها را گرفتار میکند زیرا فرآیندها را طی نکردهاند.
یکی از نکات برجستهای که این نویسنده یکبار از هانس-دیتریش گنشر (Hans-Dietrich Genscher)، وزیر خارجه اسبق آلمان شنید این بود که: یک سیاستمدار باید تشخیص دهد چه وقت از قدرت کنارهگیری کند. گنشر در اوج قدرت خود زمانی که دو آلمان متحد شدند و او را همگان معمار وحدت آلمان شناخته بودند از وزارت خارجه کناره گیری کرد. این تفاوت بین سیاست مدار آلمانی و جهان سومی است: در جهان سوم، اکثر سیاست مداران به سیاست علاقه دارند چون میخواهند خوب زندگی کنند. اما در آلمان، سیاست مداری یعنی حل مشکلات و باز کردن گرهها.
نِلسون ماندلا علی رغم اصرار نخبگان سیاسی و عامۀ مردم، از شرکت در دورۀ دوم ریاست جمهوری امتناع کرد و گفت: یک دوره پنج ساله برای انتقال به جمهوریت کافی است. میخواهم کار عام المنفعه انجام دهم؛ دیگران بیایند مدیریت کنند. شناخت اولویتها و حفظ تمرکز، یک هنر خارق العاده انسانی است. هم اکنون ماندلا شخصیتی ماندگار در سطح جهانی است. او متوجه شد که «خاص بودن» او در بیرون ماندن از قدرت است. از این رو، چقدر یک فرد، یک بنگاه اقتصادی، یک نهاد مدنی و یک حکومت باید فکر کند، مشورت کند، بحث کند، طوفان مغزی (Brainstorming) به پا کند، گوگل کند، جدل کند، مناظره کند، کتاب بخواند و خط خطی کند تا به فرمول و معماری «خاص بودن» و «تمرکز» خود برسد و با سنجش و Navigation مرتبِ شرایط محیطی، آن تمرکز را حفظ کند. پخش بودن ذهن، آفت و مانع بزرگی برای رشد است زیرا از تمرکز انرژی جلوگیری میکند. پخش بودن فعالیتهای یک دولت نیز به موفقیت آن نمیانجامد.
چگونه می توان از پخش بودن ذهن افراد و یک نظام اجتماعی جلوگیری کرد؟ تجربۀ بشری میگوید به میزانی که استخدام کنندۀ اصلی در یک کشور نزد بخش خصوصی باشد به همان میزان، افراد و سیستم اجتماعی میآموزند تا میان منابع و اهداف، توازن برقرار کنند.
بخش خصوصی است که سیستم میفهمد، متوجه زمان است، منابع را بهینه سازی میکند، هدفی خارج از واقعیت تعیین نمیکند، میگوید اشتباه کردم، اول به همسایه صادر میکند بعد به بولیوی، هزینه حساس است، کار از هشت صبح شروع میشود، پرسنل با بربری سر کار نمیروند بلکه صبحانه را منزل میخورند، باید به سهام داران پاسخگو باشد، مدیری کاردان نباشد باید استعفا دهد، با احساسات تصمیم نمیگیرد، با اعداد و ارقام تحلیل میکند، مرتب به آینده فکر میکند، معنای رقابت را درک میکند، رضایت مصرف کننده برای او جدی است، اگر دروغ بگوید اعتبار و سهم بازارخود را از دست میدهد و در نهایت با واقعیت مدیریت میکند.
بهترین گواه این تحلیل جایگاه آلمان، چین، آمریکا، ژاپن و کرۀ جنوبی در نظام جهانی است. در این کشورها، جهتگیریها، اولویتها و استفادۀ بهینه از منابع، تحت تاثیر بنگاهداری اقتصادی است. در تاریخ این کشورها، تمرکز ذهنی و عملی در اقتصاد به تمرکز ذهنی و عملی در سیاست انجامیده است. شهروندان در این فضا، با ذهنهای متمرکز پرورش پیدا میکنند.
مطالب مرتبط