🔻روزنامه تعادل
📍 نرخ ارز و ریشههای نوسان آن
✍️ محمدرضا منجذب
نوسانات ارزی یک بار دیگر در فضای عمومی جامعه پرسشهایی را ایجاد کرده است. از جمله اینکه چرا نرخ ارز در ایران در بلندمدت افزایشی است و نشانهای از نزول و ثبات بلندمدت در نرخ ارز مشاهده نمیشود؟ مانند هر بازاری بازار ارز ایران هم تحت تاثیر نظام عرضه و تقاضاست. در تحلیل هر بازاری اشاره به شرایط عرضه و تقاضای آن بازار، تحلیلی کامل را در بر میگیرد. اینکه در سالهای اخیر نرخ ارز در ایران افزایشی بوده و خواهد بود، به دلیل محدودیتها در عرضه ارز و افزایش مستمر تقاضای ارز بوده است. بخشی از این محدودیتها ناشی از کاهش صادرات نفت و تحریمهای اقتصادی است. مختصری از عناوین و دلایل ذیلا ارایه میشود و هر دلیلی قابل تفصیل است:
دلایل کوتاهمدت: انتظارات تورمی یکی از دلایل مهم نوسانات ارزی است. این انتظارات باعث شده بازارهای کشورمان اخبار بد، منجمله جنگها و تنشهای منطقهای و نیز ورود ترامپ به عرصه انتخابات، شدت و ضعف اخبار هم بر عرضه و هم بر تقاضای ارز تاثیرگذار است. به عنوان مثال مشکلات اخیر منطقهای، ورود ترامپ به انتخابات و...در این زمینه اثرگذار هستند. هرچه به تاریخ انتخابات امریکا نزدیکتر شویم، آثار انتظاری بر نرخ ارز خواهد داشت. این روند باعث بلوکه شدن ذخایر ارزی خارج از کشور میشود؛ روندی که روند ورود ارز به داخل را با مشکلاتی همراه میسازد.
دلایل بلندمدت: تحریمها که تبدیل به قانون شده و بهطور مستمر صادرات به خارج و عرضه ارز به داخل را تحدید مینماید. خود تحریمی، به عنوان مثال نپیوستن به معاهدات بینالمللی چون افایتیاف و ... وجود ترازهای منفی (بودجه، بانکی، تراز پرداختها و ...) که موجب افزایش کسری بودجه، گسترش نقدینگی، کاهش ارزش پول ملی و... شده است. این هم موجب افزایش نرخ ارز میشود و هم تامین کننده کسری بودجه است. نداشتن الگوی توسعه بلندمدت: هر کشوری برای توسعه نیازمند الگوی توسعه است، در کنار نداشتن الگوی توسعه بلندمدت، عمل نکردن به مزیت نسبی در صادرات و تحدید صادرات و عرضه ارز برای ایران مشکلاتی را به همراه دارد. گسترش مستمر واردات یا افزایش مستمر تقاضای ارز هم در این زمینه اثرات خاص خود را دارد. طبق تئوری PPP در محاسبه نرخ ارز، تفاوت تورم داخلی از تورم جهانی به اضافه نرخ بهرهوری داخلی (در ایران صفر است)، موجب افزایش طبیعی نرخ ارز است. تورم داخلی ۴۵ درصدی است و نرخ تورم جهانی زیر ۱۰ درصدی است. این روند به معنای افزایش مستمر سی الی چهل درصدی نرخ ارز در سال است.
نظامات مالیاتی: فشار مالیاتی، میتواند موجب تعطیلی تولید، گرایش به سمت فرار مالیاتی از طریق معاملات به وسیله ارز و غیر حساب بانکی و... شود. بعضا موجب مهاجرت میشود. فشار مالیاتی روی بازارهای موازی ارز، مانند مسکن، خودرو، طلاو... موجب سوق نقدینگی به بازار ارز میشود.
مهاجرت نیروی انسانی: فشار مهاجرت، در نیروی کار ماهر و ساده و تحصیلکرده و... تقاضای ارز را افزایش میدهد. از سوی دیگر بازار پولی ناکارآمد و نرخ بهره پایین و غیر جذاب، نقدینگی را به بازارهای موازی و ارز سوق میدهد. مجموعه این گزارهها مهمترین دلایل افزایشی شدن نرخ ارز در ایران است. بدون تردید عوامل دیگری هم در این زمینه اثرگذار هستند که همگی نوسانات ارزی را ایجاد میکنند.
🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 خستگی استارتآپی!
✍️ نیما نامداری
خیلیها تعجب کردهاند چرا صاحبان یکی از بزرگترین استارتآپهای ایران حاضر شدهاند برای فروش اکثریت سهام خود با یک شرکت خصولتی پای میز معامله بنشینند. به گمان من برای درک این تصمیم باید خود را جای آنها بگذاریم. بد نیست ابتدا سابقه ماجرا را ببینیم.
تقریبا همه استارتآپهای شناختهشده که به سوددهی رسیدهاند در سالهای اخیر علاقهمند به حضور در بازار سرمایه هستند و برای عرضه اولیه سهام درخواست رسمی دادهاند. در بعضی موارد هیات پذیرش بورس هم با این درخواستها موافقت کرده، اما بهدلیل مخالفت نهادهای دیگر، تا امروز غیر از یک مورد (تپسی) این فرآیند به سرانجام نرسیده است. گفته میشود علت این مخالفت، ترکیب سهامداری این استارتآپهاست. ظاهرا برخی دستگاههای ناظر ملاحظاتی درباره برخی از سهامداران خصوصی این شرکتها دارند و تا زمانی که آنها سهامدار باشند، موافق عرضه سهام در بورس نیستند. تپسی هم زمانی مجاز به عرضه سهام در بورس شد که ابتدا بخش قابل توجهی از سهام خود را به برخی شرکتهای خصولتی واگذار کرد.
حق طبیعی صاحبان این استارتآپهاست که نخواهند سهام خود را کمتر از ارزش واقعی بفروشند و جایی هم بهتر از بازار سرمایه برای کشف ارزش واقعی یک شرکت وجود ندارد؛ اما وقتی این راه بسته است چارهای جز چانهزنی پشت درهای بسته و در فضای غیرشفاف باقی نمیماند. در چنین شرایطی آن طرف که توان فشار رسمی و غیررسمی دارد قدرت چانهزنی بیشتری هم دارد. نباید فراموش کرد که گزینهها برای چنین معاملاتی هم زیاد نیستند.
برآورد میشود ارزش دیجیکالا بین بین ۳۰ تا ۴۰هزار میلیارد تومان باشد و گفته میشود حدود ۷۰درصد سهام این شرکت روی میز مذاکره است. واضح است که در شرایط امروز اقتصاد ایران، شرکتهای بسیار معدودی توان پرداخت چنین اعدادی را دارند که آنها هم عمدتا خصولتی هستند. همه اینها باعث میشود توان چانهزنی بنیانگذاران استارتآپها باز هم کمتر شود و عملا چارهای جز چنین معاملاتی نداشته باشند. در همین مثال دیجیکالا، ظاهرا سهامداران فعلی پذیرفتهاند تخفیف قابل توجهی به خریداران بالقوه بدهند. اگر سهام دیجیکالا در بورس عرضه شده بود و قیمت آن مشخص بود یا اینکه خریداران متنوعی (داخلی یا خارجی) امکان مذاکره با دیجیکالا را داشتند، چرا باید سهامداران فعلی تن به تخفیف میدادند؟
شاید بپرسید اساسا چرا صاحبان استارتآپهای بزرگ میخواهند سهامشان را بفروشند؟ چرا همین وضعیت فعلی را ادامه نمیدهند و از مدیریت کسبوکار بزرگ و موفقی که دارند لذت نمیبرند؟ سوال درستی است که دو پاسخ اصلی دارد.
پاسخ اول به شرایط ایران برمیگردد. واقعیت آن است که استارتآپها میهمان ناخوانده اقتصاد کشور هستند و حاکمیت هنوز نتوانسته با این شرکتها کنار بیاید و به آنها اعتماد کند؛ ضمنا ابزارهای متعارفی را که برای کنترل کسبوکارهای دیگر دارد، خیلی نمیتواند در کنترل این کسبوکارها بهکار بگیرد؛ چون نه مجوزهای انحصاری دارند که بشود به لغو مجوز تهدیدشان کرد و نه وام بانکی میگیرند که بتوان بهعنوان بدهکار بانکی آنها را محاکمه کرد و نه ساختمان و ماشینآلات زیادی دارند که بتوان با انواع مجوزهای شهرداری، محیط زیست، گمرک و... مانع رشدشان شد. تنها راهی که میماند خسته کردن آنهاست.
به دلایل مختلف اکثر بوروکراتهای دولتی از این جوانهایی که غفلتا به جایی رسیده و کسبوکاری ساختهاند هیچ خوششان نمیآید. البته هستند مدیران و سیاستگذارانی که اراده حمایت و نیت همراهی دارند؛ ولی اینها در اقلیت محض قرار دارند و از پس آن اکثریت برنمیآیند. بهویژه در رده مدیران میانی به وضوح میشود این حس منفی را دریافت کرد. بیاغراق روزی نیست که از یک گوشه دولت کسی نامهای نزند و چیزی نخواهد یا بابت چیزی تهدید نکند یا برای چیزی محدودیت نتراشد.
از سوی دیگر مدام کمپینهای رسانهای از داخل و خارج علیه این استارتآپها فعال میشود. کمپینهایی که عمدتا مبتنی بر اطلاعات اشتباه یا برداشتهای ناصحیح است. دستگاههای دولتی هم معمولا یا بانی این کمپینها هستند یا با آنها همراهی میکنند. فقط اینها نیست. این جوانها را مدام این طرف و آن طرف مورد بازخواست قرار میدهند.
اگر این محدودیتها و فشارها مانع رشد کسبوکار نمیشد باز حرفی نبود؛ اما انبوه مجوزها و کنترلها همراه با دخالتهای قیمتی باعث شده است که بسیاری از اقدامات توسعهای یا مجاز نباشد یا صرف نداشته باشد؛ ضمن اینکه خیلی از توسعهها نیازمند جذب سرمایه است، ولی مسیر تامین مالی از بازار سرمایه یا وام گرفتن از بانکها مسدود است، سرمایهگذار خارجی هم که در ایران وجود ندارد. کار به جایی رسیده که بسیاری از استارتآپهای بزرگ حتی برای تامین سرمایه در گردش هم دچار مشکل هستند. ادارات مالیاتی و تامین اجتماعی هم که معرف حضور هستند. البته حتما میشود استارتآپهای کوچکتری که عمدتا سهامدار خصولتی دارند، پیدا کرد که از برخی حمایتهای دولتی بهرهمند شدهاند.
حالا به همه مشکلات بالا محدودیتهای ناشی از تحریم و شرایط اجتماعی و فرهنگی را هم اضافه کنید که باعث از دست دادن نیروهای باکیفیت هم شده است. استارتآپهای موفق ایرانی به جای آنکه تلاش کنند بازارهای منطقه را بگیرند و به اولین یونیکورنهای خاورمیانه بدل شوند، شاهد مهاجرت نیروهای خود به استارتآپهای کوچک و متوسط منطقه یا اروپا هستند. به گمان من اگر تحریمها رفع میشد و شرایط کشور مشابه سالهای ۹۴ تا ۹۶ باقی میماند، ما امروز در ایران حداقل ۸یونیکورن داشتیم که همگی فراتر از ایران فعالیت میکردند. اما همه این امیدها هم برباد رفت.
وقتی همه این شرایط را کنار هم میگذاریم چیزی جز خستگی و ناامیدی برای بنیانگذاران استارتآپها باقی میماند؟ توجه داشته باشید بسیاری از بنیانگذاران استارتآپها میلیاردرهای بیپول هستند. یعنی روی کاغذ صاحب سهام شرکتهای چندصد یا چندهزار میلیاردی هستند، ولی در عمل توان مالی محدودی دارند. به جز برخی استثناها اغلب این استارتآپها سود چندانی توزیع نمیکنند؛ چون ناچارند از محل سود فعالیتهای توسعهای خود را تامین کنند. جوانی را میبینیم که احتمالا الان در دهه چهارم عمرش است و در دهه سوم عمرش با هزار امید استارتآپی راه انداخته و حالا فشارها مستاصلش کرده و به آنچه تصور میکرده هم نرسیده است و توان بزرگتر کردن استارتآپش را هم ندارد. چنین کسی را جز «خسته» چه میتوان نامید؟
اما این سوال که چرا صاحبان فعلی استارتآپهای بزرگ میخواهند سهامشان را بفروشند پاسخ دومی هم دارد که به شخصیت و روحیه بنیانگذاران استارتآپها برمیگردد. تقریبا همه استارتآپهای موفق دنیا توسط جوانهایی تاسیس شدهاند که زمانی میخواستهاند تجربههای جدیدی داشته باشند و از این ماجراجویی و ریسکپذیری لذت میبردهاند. آنها عموما از تکرار و یکنواختی کارها گریزان هستند و دوست ندارند گرفتار بوروکراسی سازمانهای بزرگ و کند و لخت بشوند. اساسا همین روحیه آنها را به سمت کارآفرینی نوآورانه سوق داده است.
طبیعی است این افراد وقتی استارتآپ خودشان بزرگ میشود و ویژگیهایی شبیه کسبوکارهای بزرگ و جاافتاده پیدا میکند، دیگر آن انگیزه سابق را نداشته باشند. در دنیا معمولا دو راه پیش روی چنین افرادی است. راه اول این است که سهام خود را در استارتآپ موفقی که دارند بفروشند و با پولی که به دست آوردهاند سراغ تجربههای جدید بروند. مثلا ایلان ماسک در سال۱۹۹۵ استارتآپی به اسم ZIP۲ تاسیس کرد که ۵سال بعد آن را به قیمت ۳۰۰میلیون دلار به شرکت کامپک فروخت. او با پولی که بهدست آورد همراه با چند نفر دیگر PayPal را تاسیس کردند و این را هم چند سال بعد به ارزش ۱.۵میلیارد دلار به ebay فروختند. ایلان ماسک با سهمش از این پول، تسلا و استارلینک و چند استارتآپ دیگر را تاسیس کرد. این کارآفرینی سریالی چیزی است که در استارتآپها زیاد دیده میشود.
مسیر دوم شبیه کاری است که بنیانگذاران گوگل انجام دادند. آنها از شرکت خودشان خارج نشدند؛ اما تصمیم گرفتند مدیریت شرکت را به یک مدیرعامل حرفهای واگذار کنند و خودشان از محل سودی که استارتآپ اول ایجاد کرده است به سرمایهگذاری و حمایت از استارتآپهای دیگر بپردازند. تاسیس شرکت سرمایهگذاری Google Venture که یکی از بزرگترین VCهای جهان است، نتیجه همین تصمیم بود. بنیانگذاران آمازون و مایکروسافت و فیسبوک هم کموبیش همین مسیر را رفتهاند. در این الگو استارتآپ اول سود خوبی ایجاد میکند که به بنیانگذارانش امکان میدهد بدون درگیر شدن در مدیریت روزمره شرکت، وقت خود را صرف تجربههای جدید کنند. به همین دلیل نفس این ماجرا که بنیانگذاران استارتآپها از شرکت خود خارج شوند و استارتآپهای جدید راه بیندازند نه تنها عجیب نیست، بلکه یکی از عادیترین اتفاقاتی است که در فضای استارتآپی جهان دیده میشود؛ اما در ایران که چنین تجربههایی وجود ندارد و شرایط مساعد ایجاد کسبوکارهای جدید نیست، چنین تصمیمی عجیب به نظر میرسد.
اگر شما جای بنیانگذاران یک استارتآپ موفق و بزرگ بودید، اما میدیدید موفقیت شما وبال گردنتان شده، محدودیتها و فشارها شما را خسته و ناامید کرده، گرفتار روزمرگی شرکت جاافتادهای شدهاید که در اندازههای فعلی خود گیر کرده، نه راهی برای تجربههای جدید دارید و نه مسیری برای ورود به بازارهای نو، راه عرضه در بورس را هم بر شما بستهاند و سقف رشد برایتان گذاشتهاند، چه میکردید؟ به اولین و شاید تنها پیشنهاد معقولی که روی میز گذاشته میشد، پاسخ مثبت نمیدادید؟
🔻روزنامه کیهان
📍 تنها سلاح
✍️ سید محمدعماد اعرابی
«فریب» بخشی از ذات و راهبرد هر جنگی است اما وقتی با رژیم صهیونیستی سر و کار دارید؛ این راهبرد به احمقانهترین شکل ممکن دنبال میشود. آنها تلفات و خسارات جنگ را به شدت سانسور میکنند و آمار اعلامیشان فاصلهای باورنکردنی با واقعیت دارد تا آنجا که حتی ساکنان اراضی اشغالی نیز ارتش رژیم صهیونیستی را دروغگو خواندند. آنها در رجزخوانیشان هم اغراقهای
عجیب و غریبی دارند اما وقت عمل بدون راهبرد و خالی از محتوا هستند. تازهترین نمونه آن تهدیدهای توخالی نتانیاهو پس از عملیات «وعده صادق» بود که به نمایش مضحک
رژیم صهیونیستی در «اصفهان» منجر شد. این عملیات آنقدر غیرقابل توجه بود که بسیاری از چهرهها و رسانههای رژیم صهیونیستی را سرخورده کرد و هاآرتص درباره آن نوشت: «حمله خاموش اسرائیل به اصفهان نشان داد که نتانیاهو
هیچ راهبردی در قبال ایران و غزه ندارد! نتانیاهو با صحبت درباره تهدید ایران [سر و صدا] کرد اما وقتی لحظه حقیقت فرا رسید، چیزی برای گفتن نداشت.» رهگیری موشکها و پهپادهای ایران در عملیات وعده صادق نیز یکی دیگر از اغراقهای عریان آنها بود.
«دانیل هاگاری»، سخنگوی ارتش اسرائیل ۱۴آوریل (۲۶ فروردین) در اولین واکنش به عملیات «وعده صادق» مدعی شد: «۹۹ درصد پرتابهها
(پهپاد و موشک) به سمت اسرائیل رهگیری شد که یک دستاورد راهبردی مهم است...
از حدود ۱۷۰ هواپیمای بدون سرنشین(پهپاد) که ایران پرتاب کرد، هیچ یک از آنها وارد خاک اسرائیل نشده است... از بیش از ۳۰ موشک کروز پرتاب شده توسط ایران، هیچ یک وارد خاک اسرائیل نشد. از بیش از ۱۲۰ موشک بالستیک، تنها تعدادی از آنها وارد خاک اسرائیل شدند و بقیه رهگیری شدند.»
این جملات یادآور یک ادعای دیگر در سال ۱۹۹۱ است. وقتی ژنرال
«نورمن شوارتسکف»، فرمانده وقت ستاد فرماندهی مرکزی آمریکا(سِنتکام) و فرمانده نیروهای ائتلاف بینالمللی علیه عراق طی جنگ خلیجفارس در ۳۱ ژانویه ۱۹۹۱ (دو هفته پس از شروع جنگ) درباره عملکرد سامانه ضد موشکی پاتریوت گفت: «پاتریوت تاکنون صد در صد موفقیتآمیز بوده است. از ۳۳ شلیک،
هر ۳۳ مورد به [رهگیری و] انهدام انجامیدهاند.»
پس از حمله رژیم بعث عراق به کویت و اشغال این کشور در آگوست ۱۹۹۰ (مرداد ۱۳۶۹) آمریکا ائتلافی برای حمله به عراق تشکیل داد. ائتلافی که شامل برخی کشورهای عربی از جمله عربستان سعودی، مصر و کویت میشد. صدام، دیکتاتور وقت عراق با هدف از بین بردن این ائتلاف، سعی کرد پای اسرائیل را علیه خود به این جنگ باز کند تا کشورهای عربیِ ائتلاف را همپیمان با اسرائیل نشان دهد. صدام میخواست با این کار از فشار افکار عمومی جهان عرب علیه کشورهای عربی ائتلاف و برای خارج کردن آنها از ائتلاف آمریکا استفاده کند. دیکتاتور وقت عراق به همین منظور، رژیم صهیونیستی را با موشکهای بومیشده «اسکاد»(شوروی) هدف قرار داد.
آمریکا با آگاهی از این سیاست، رژیم صهیونیستی را متقاعد کرده بود تا به هیچ عنوان وارد جنگ نشود. نیروهای آمریکایی همچنین اراضی اشغالی و عربستان سعودی را که در تیررس موشکهای عراق قرار داشتند، تحت پوشش سامانه ضد موشکی پاتریوت قرار دادند. سامانهای که تبلیغات فراوانی درباره عملکرد فوقالعادهاش انجام میشد. سامانه پاتریوت در مرکز توجه رسانهها قرار گرفته بود. اخبار تلویزیونی صحنههایی را به عنوان درگیری چشمگیر اسکاد و پدافند پاتریوت نشان میداد. رئیسجمهور آمریکا از فناوری قابل توجه آن ابراز خشنودی میکرد و سیاستمداران و تحلیلگران آمریکایی مطالبی درباره قدرت و ارزشمندی این سامانه مینوشتند.
اما کمتر از یک ماه پس از آنکه فرمانده وقت سنتکام عملکرد سامانه پاتریوت را «صد درصد» موفقیتآمیز توصیف کرده بود؛ جورج بوش پدر، رئیسجمهور وقت آمریکا این آمار را ۳ درصد کاهش داد و در ۱۵ فوریه ۱۹۹۱ اعلام کرد:
«از ۴۲ موشک شلیک شده، ۴۱ موشک رهگیری شده است.» یعنی موفقیتی حدودا نود و هفت درصدی.
کاهش آمار موفقیت به همینجا ختم نشد. دو هفته پس از پایان جنگ خلیجفارس در ۱۳ مارس ۱۹۹۱ مسئولان ارتش آمریکا طی سخنانشان در کنگره با اعلام اینکه از ۴۷ موشک شلیک شده، ۴۵ مورد رهگیری شدهاند؛ میزان موفقیت را دو درصد دیگر پایین آوردند و به حدود ۹۵ درصد رساندند. دو ماه پس از پایان جنگ، در ۲۵آوریل ۱۹۹۱ نایبرئیس شرکت «ریتون»(شرکت سازنده سامانه پاتریوت) با تمام تلاشش برای اثبات کارآمدی این سامانه گفت: «۹۰ درصد از موشکهای شلیک شده به عربستان و ۵۰ درصد از موشکهای شلیکشده به اسرائیل منهدم شدهاند.» روند کاهش میزان موفقیت سامانه پاتریوت در روزها و ماههای بعد بنابر تحقیقات مستمر و دقیق مؤسسات دولتی آمریکا همینطور ادامه داشت: ۸۰ درصد موفقیت در عربستان و ۵۰ درصد در اسرائیل؛ ۶۰ درصد در کل؛ ۲۵ درصد با اطمینان کامل؛ ۹ درصد با اطمینان کامل.
در واقع هر چه بیشتر درباره رهگیری و انهدام موشکهای اسکاد توسط سامانه پدافندی پاتریوت در جنگ خلیجفارس تحقیق میشد، میزان موفقیت آن بیشتر کاهش پیدا میکرد و در نهایت به این جمله رسید: «یک مورد در عربستان و شاید یکی هم در اسرائیل مصداق داشته است.»
موشکهای اسکاد رژیم بعث عراق به دلیل ساختار قدیمی و عملکرد غیردقیقشان توسط صاحبنظران آمریکایی ابزارهای «بدوی» خوانده میشدند اما ظاهرا همین «سلاح بدوی» بیش از حد برای تسلیحات پیشرفته آنها دردسرساز شده بود. ۲۵ فوریه ۱۹۹۱ یک موشک اسکاد به پایگاه نظامی آمریکا واقع در منطقه ظهران عربستان سعودی اصابت کرد و ۲۸ کشته و ۹۸ زخمی بر جای گذاشت.
این پایگاه تحت پوشش کامل سامانه پدافندی پاتریوت بود اما این سامانه حتی
یک موشک هم برای رهگیری و انهدام اسکاد عراقی شلیک نکرد!
اطلاعات آماری چندانی در مورد موشکهای شلیک شده به سمت عربستان در زمستان ۱۹۹۱و عملکرد سامانه پاتریوت در این کشور در دست نیست؛ اما درباره اسرائیل علیرغم همه پنهانکاریها، دستکم آمار محدودی از طریق تصاویر و شاهدان ثبت شده است. «تئودور پوستل»، عضو برنامه مطالعاتی کنترل دفاع و نیروهای انتظامی در دانشگاه ام.آی.تی(MIT) بر اساس همین منابع اسرائیلی، عملکرد پاتریوت را یک «شکست کامل» توصیف کرد.
آماری که «پوستل» ارائه میدهد قابل توجه و جالب است. شلیک موشکهای اسکاد عراقی به اسرائیل از ۱۷ ژانویه ۱۹۹۱ آغاز شد اما تقریبا تا ۲۰ ژانویه سامانه پاتریوت هنوز مستقر نشده بود. مجموعا حدود ۴۰ موشک طی جنگ به سمت اسرائیل شلیک شد که تعدادی از آنها در شهرهای مورد نظر فرود نیامدند.
قبل از استقرار پاتریوت، ۱۳ موشک اسکاد به حیفا و تلآویو اصابت کرد که به ۲۶۹۸ آپارتمان آسیب زد و ۱۱۵ نفر را زخمی کرد. پس از استقرار پاتریوت ۱۴
تا ۱۷ موشک به سمت حیفا و تلآویو شلیک شد که به آسیب ۷۷۷۸ آپارتمان و زخمی شدن ۱۶۸ نفر انجامید. بر این اساس بعد از استقرار پاتریوتها خسارت تقریبا سه برابر شد در حالی که تعداد اسکادهای شلیک شده تقریبا ثابت بود. طبق تحقیقات پوستل این آمار فقط اینطور قابل توجیه بود: سامانه پدافندی پاتریوت، خودش عامل خسارات جدید شده بود. سقوط قطعات پاتریوتها و اسکاتهای منفجر شده در آسمان بر روی زمین، انحراف و سقوط موشکهای سالم پاتریوت و انفجار بر روی زمین و رهگیری موشکهای اسکاد توسط موشکهای پاتریوت تا سطح زمین و انفجار توأمانشان؛ از جمله دلایل افزایش خسارات بود.
پس از پایان ۳۹ روز حمله موشکی عراق به اسرائیل و نبرد «سلاح بدوی» صدام با پدافند «جادویی» پاتریوت، ۳۰ آپارتمان و ۱۰۰ خانه غیرقابل سکونت گزارش شدند، صدها آپارتمان نیاز به بازسازی اساسی داشتند و ۲۷۰۰ نفر مجبور به تهیه مسکن جدیدی شدند، صهیونیستها معمولا در مورد تلفات جانی لاپوشانی و آمار را بسیار کمتر از واقعیت اعلام میکنند اگرچه در این مورد آنها حداقل به زخمی شدن ۲۸۳ نفر و مرگ ۴ نفر اعتراف کردند.
عملکرد پاتریوت واقعا یک «شکست کامل» بود اما با این حال بزرگنمایی «موفقیت پاتریوت» یک اصل بدیهی و گریزناپذیر برای مقامات رژیم صهیونیستی بود. به گزارش «ریک اتکینسون»، خبرنگار وقت واشنگتنپست هنگام جنگ وقتی یک افسر اسرائیلی پیشنهاد کرد تردیدها در مورد پاتریوت را علنی اعلام کنند، با پاسخ تند «آوراهام بنشوشان» از فرماندهان ارشد اسرائیلی مواجه شد: «ساکت باش! این بهترین سلاحی است که در مقابل اسکاد داریم، چون تنها سلاح است. چرا به صدام بگوییم که کار نمیکند!؟»
حالا باید به سخنگوی ارتش رژیم صهیونیستی حق داد که تعداد پرتابههای ایران اعم از پهپاد و موشک را سه برابر واقعیت یعنی بیش از ۳۰۰ فروند اعلام کند و در مقابل دوربینها بگوید «۹۹ درصد پرتابههای شلیک شده به سمت اسرائیل رهگیری شد». اگر تصاویر و فیلمهای اصابت موشکها به اراضی اشغالی وجود نداشت او حتما مدعی رهگیری «صد در صدی» پرتابهها میشد و اصلا جای تعجب هم نداشت؛ کاری که فرمانده وقت سنتکام در جریان جنگ خلیجفارس در ۱۹۹۱ کرد. آنها چاره دیگری ندارند؛ چرا باید بگویند تنها سلاحشان در مواجهه با موشکها کار نمیکند؟
درسی که صهیونیستها از جنگ خلیجفارس گرفتند این بود که «بزرگنمایی پدافند ضدموشکی» سلاحی به مراتب کارآمدتر از خود «پدافند ضدموشکی» است. این درس اکنون آویزه گوش آنها شده است. شاید اگر اطلاعات و آمار عملکرد پدافند هوائی رژیم صهیونیستی در ۲۶ فروردین(۱۴آوریل) برای ساکنان اراضی اشغالی منتشر شود، فرودگاه بنگوریون و دیگر فرودگاههای رژیم صهیونیستی مملو از جمعیتی باشد که برای فرار از اسرائیل صف کشیدهاند.
🔻روزنامه اطلاعات
📍 پیام های رد و بدل شده ایران و اسرائیل
✍️ جمیله کدیور
عملیات وعده صادق شامگاه ۲۵فروردین (۱۳آوریل) تا بامداد ۲۶فروردین (۱۴آوریل) ایران از جهات مختلف قابل مطالعه است. بعد از حمله ۷اکتبر ۲۰۲۳شبه نظامیان فلسطینی به اسرائیل که هیمنه امنیتی و اطلاعاتی اسرائیل را در هم شکست، عملیات وعده صادق ایران هیمنه اقتدار و نفوذناپدیری نظامی و سیستم های دفاعی اسرائیل و متحدینش را به چالش کشید.
بر خلاف تحلیل هایی که درصدد کم اهمیت نشان دادن و ناموفق بودن حمله ایران به اسرائیل است، اهمیت و نقطه قوت عملیات ایران از جهات مختلف، به ویژه از بعد سیاسی، نظامی و اطلاعاتی قابل توجه است؛ عملیاتی که ایران تاکنون تمایلی به انتشار جزئیات آن نداشته است. عملیات شامل حمله ۱۸۵پهپاد، ۱۱۰موشک بالستیک و ۳۶موشک کروز به مواضع نظامی ارتش رژیم صهیونیستی از جمله پایگاه اطلاعاتی «شلاخیم» در «جبل الشیخ» و پایگاههای هوایی «نواتیم» و «رامون» در خاک اسرائیل بود. با این عملیات چند ساعته، ایران درصدد نمایش گسترده قدرت خود و ارسال چند پیام به اسرائیل و متحدینش بود:
الف. ایران با این عملیات از تغییر راهبرد خود در قبال اسرائیل از «صبر استراتژیک» به «مقابله به مثل» رونمایی کرد. ایران مدتها تلاش کرده بود با صبوری مستقیماً به تحریکات و تحرکات اسرائیل پاسخ ندهد و از رویارویی مستقیم و تلافی جویی اجتناب کند. موضوعی که هم منجر به شهادت جمع زیادی از بهترین نخبگان نظامی و هسته ای کشور شده بود و هم اسرائیل را به انجام اقدامات بیشتر ترغیب کرده بود و هم انتقادات زیادی را برانگیخته بود و این پیام را القا می کرد که گویی ایران توان مقابله با صهیونیست ها و بازدارندگی اسرائیل را ندارد.
ب. عملیات وعده صادق توان بازدارندگی ایران را نشان داد. ایران قصد هر آنچه را داشت، در این عملیات محقق کرد. ایران در این عملیات از اصل غافلگیری استفاده نکرد؛ چون هدفش از این حمله نمایش قدرت خودو سنجیدن قدرت یا ضعف نظامی/دفاعی طرف مقابل بود؛ پیامی که طرف های مقابل، آن را به خوبی گرفتند. ایران با عملیات خود نشان داد که اسرائیل به رغم سیستم دفاعی چند لایه اش به شدت آسیبپذیر و ضعیف است و امکان نفوذ و حمله به آن وجود دارد. ضمن اینکه با این عملیات اشکالات سیستم دفاعی اسرائیل بر ایران آشکار و مجالی بسیار مهم برای جمع آوری اطلاعات فراهم شد.
ج. عملیات وعده صادق حاکی از توانمندیهای راهبردی اطلاعاتی، موشکی و پهپادی ایران در حمله به اهداف نظامی اسرائیل بود. ایران بخش کوچکی از تسلیحات خود اعم از پهپادها و موشک های قدیمی خود را در این عملیات مورد استفاده قرار داد، در حالی که اسرائیل تمام امکان دفاعی پیشرفته خود مبتنی بر سامانههای فلاخن داوود، پیکان و گنبد آهنین را برای نابودی پرتابه های ایران به کار گرفت و آمریکا، بریتانیا، فرانسه، اردن و برخی دیگر از کشورهای عربی به اسرائیل برای رهگیری و انهدام پرتابه های ایران کمک کردند. ایران با حمله گسترده پهپادی خود، ابتدا سامانههای پدافند هوایی اسرائیل را از کار انداخت، سپس موشکهای خود را به سمت اهداف مورد نظر پرتاب کرد. این عملیات نشان داد که به رغم هزینه های هنگفت نظامی، اسرائیل بدون کمک آمریکا و سایر متحدین، برای دسترسی به اطلاعات قبل و حین حمله و انجام عملیات ناتوان است. لیبرمن از وزرای سابق اسرائیل گفته که«بدون رادارهای آمریکایی در زمین، دریا، هوا و اطلاعاتی که آنها در اختیار ما قرار دادند، مقابله با حمله ایران ممکن نبود.»
د. هزینه اقتصادی که حمله ایران به اسرائیل تحمیل کرد، قابل توجه است. رام امیناخ، مشاور اقتصادی سابق رئیس ستاد ارتش رژیم صهیونیستی و یکی از فرماندهان سابق ارتش اسرائیل گفته است: «اسرائیل در طول یک شب تا ۵میلیارد شکل معادل حدود ۱.۳۵میلیارد دلار برای مقابله با حمله ایران با صدها پهپاد و موشک هزینه کرده... در حالی که ایران تنها حدود ۱۰درصد از هزینههای انجام شده توسط اسرائیل را هزینه کرده است.» این هزینه سوای هزینه های دیگر اقتصادی وارده بر اسرائیل در این روزهاست.
ه. تحلیل اسرائیل، حامیانش و طیف هایی از اپوزیسیون ایرانی و رسانه های فارسی زبان خارج کشور بر این بود که ایران چه حمله کند و چه حمله نکند، بازنده است، و ارزیابی ها مبتنی بر این بود که به دلیل قدرت سیستم دفاعی اسرائیل و ضعف ایران، ایران یا حمله نمی کند یا از خاک خود مستقیم حمله نخواهد کرد. عملیات نشان از خطای اسرائیل و حامیانش در ارزیابی ها از واکنش ایران داشت.
و. ایران استانداردهای دوگانه غرب و سازمان ملل را به رخ جهانیان کشید. در حالی که مقامات غربی و سازمانهای بینالمللی، ازجمله شورای امنیت سازمان ملل برای محکومیت تجاوز و حمله تروریستی اسرائیل به بخش کنسولی ایران در دمشق و شهادت ۷مستشار نظامی کشور سکوت کردند، حمله تلافی جویانه ایران به اسرائیل بلافاصله توسط دولتهای غربی و سازمانهای بین المللی محکوم شد. ضمن اینکه موضعگیری محکوم کننده ای هم در رابطه با اقدام روز جمعه منتسب به اسرائیل در ایران صورت نگرفت و صرفا توصیه به خویشتنداری طرفین شد.
با توجه به آنچه برشمرده شد، مقامات اسرائیلی از بدو عملیات وعده صادق بر تصمیم برای پاسخ به حمله ایران به اسرائیل تاکید کرده اند. مقامات اسرائیل قبل از حمله ایران اعلام کرده بودند که اگر ایران از خاک خود به اسرائیل حمله کند، پاسخ در داخل ایران خواهد بود. نتانیاهو هم گفته بود که «اسرائیل به حمله ایران پاسخ خواهد داد، اما این کار را "عاقلانه و محاسبه شده" انجام خواهد داد.» خبر اقدام جمعه ۳۱فروردین (۱۹آوریل) منتسب به اسرائیل به ایران در اصفهان و تبریز که سرتیتر همه رسانه های دنیا شد، را هم باید در درجه نخست به عنوان پیام اسرائیل به ایران تحلیل کرد تا اصل حمله.
در حالی که رسانه های داخلی خبر از نابودی سه ریز پرنده در آسمان اصفهان می دهند که احتمالا قصد آنها عملیات جاسوسی و کسب اطلاعات بوده، اخباری از شلیک موشک و پهپاد و ... توسط رسانه های جریان اصلی غربی و اسرائیلی منتشر شد. «جروزالمپست» در توییتی با انتشار عکس یک انفجار نوشت: «اسرائیل با یک حمله موشکی بامداد جمعه یک سایت در ایران را مورد هدف قرار داد.» تصویر منتشره ذیل توییت توسط همین رسانه با عنوان «جنگ غزه» در ۱۷مرداد ۱۴۰۱منتشر شده بود. این در حالی است که همزمان اخباری مبنی بر ورود جنگندههای اسرائیلی به حریم هوایی سوریه و بمباران رادارهای فرودگاه الثعله سویداء ودرعا و شنیدن صدای انفجار در استان بابل عراق و تصاویری از بوسترهای موشک های اسرائیلی سرنگون شده در خاک عراق توسط کانال تلگرامی صابرین نیوز عراق منتشر شد. به نظر می رسد موشک های مورد نظر قبل از رسیدن به ایران در خاک عراق هدف قرار گرفته شده اند. باید منتظر ماند تا اطلاعات بیشتری در این زمینه منتشر شود.
اسرائیل از یکشنبه گذشته، دو بار پاسخ نظامی به ایران را «به دلایل عملیاتی» به تعویق انداخته بود. عقل سلیم حکم می کند که احتمال حمله اسرائیل به ایران بعد از اقدام محدود جمعه را نباید از نظر دور داشت. پنج ملاحظه اصلی که اسرائیل برای هر حمله ای به ایران در نظر دارد، عبارتند از:
اول. اسرائیل تلاش می کند عمدتا بر جنگ علیه حماس در غزه و نبرد با حزب الله در مرز با لبنان تمرکز کند و اگر نتواند حمایت متحدینش را برای شرکت در جنگ جلب کند، بدون ملاحظه به گشودن جبهه های جدید اقدام نکند.
دوم. اسرائیل بدون حمایت و تائید آمریکا و دیگر متحدین غربی نمی تواند به هیچ اقدام نظامی جدی علیه ایران دست بزند. بایدن به نتانیاهو گفته آمریکا در هیچ اقدام تهاجمی علیه ایران شرکت نخواهد کرد. هر
حمله ای که موجب تشدید تنش در منطقه شود، هم مورد تائید دیگر متحدین اسرائیل نیست.
سوم. اسرائیل در داخل با اعتراضات جدی مردمی مواجه است. آزادی اسرای اسرائیلی یکی از دغدغه های جدی مردم اسرائیل است که در مذاکرات آتش بس هنوز به نتیجه نرسیده است.
چهارم. یکی از سه عید مهم مذهبی یهودیان، عید هشت روزه پسح
(חג הפסח) از قبل از غروب آفتاب دوشنبه ۲۲آوریل ۲۰۲۴ (سوم اردیبهشت) آغاز می شود و شب هنگام ۳۰آوریل ۲۰۲۴ (یازدهم اردیبهشت) با جشن دیگری به پایان می رسد. بعید نیست واکنش اصلی اسرائیل به حمله ایران، بهدلیل عید پِسَح و بررسی جوانب مختلف به بعد از عید تعویق افتاده است.
پنجم. اعلام رسمی ایران مبنی بر پاسخ فوری و حداکثری به هر عملیات احتمالی آینده اسرائیل، مقامات اسرائیل را به تامل بیشتر برای هر اقدام احتمالی وا می دارد.
با توجه به ملاحظات فوق، اسرائیل با اقدام کنترل شده و محدود روز جمعه خود در اصفهان و تبریز دو پیام به ایران داد:
اول. اسرائیل به کمک نفوذی هایش می تواند در حریم ایران، از جمله به پایگاههای نظامی یا هسته ای اصفهان حمله کند.
دوم. اسرائیل امکان هر اقدامی از باکو علیه ایران از جمله در تبریز دارد.
علاوه بر پیامهایی که از رمزگشایی اقدام جمعه می توان متوجه شد، حمله به متحدین ایران در عراق و سوریه و لبنان، فعالتر کردن شبکه نفوذ خود در کشور برای اقدامات ایذایی و تخریبی، تشدید جنگ روانی رسانه ای، حملات سایبری، فعال کردن شکاف های امنیتی، انجام عملیات تروریستی در داخل کشور به کمک نیروهای تروریست نیابتی خود، تشدید اختلافات داخلی و دوقطبی سازی در کشور توسط نفوذی های اسرائیل را نباید از نظر دور داشت. به همین دلیل ایران و متحدین منطقه ایش باید با هوشیاری تمام در همه سطوحی که احتمال اقدام اسرائیل چه از سمت کشورهای همسایه و چه شبکه نفوذ در کشور می رود، در حال آماده باش کامل باشند.
🔻روزنامه آرمان ملی
📍 تلاش آمریکا برای ایجاد توازن
✍️ امیرعلی ابوالفتح
ایالات متحده آمریکا به گفته مقامات خود این کشور تعهد آهنینی نسبت به تامین امنیت اسرائیل دارد. اطمینان از اینکه اسرائیل امن باقی خواهد ماند.
ادعا میکنند که این رژیم تنها دموکراسی واقعی خاورمیانه است و از این دست صحبتها و تحت هر شرایطی از اسرائیل حمایت میکنند. اما این حمایت به قدری نیست که به اسرائیل چراغ سبزی برای به راه انداختن جنگ گسترده در منطقه بدهد. یعنی حمایت از اسرائیل تا جایی است که مورد حمله قرار نگیرد. لذا در دفاع به اسرائیل کمک میکنند و حتی تسلیحات تهاجمی هم به شکل کنترل شده در اختیارش قرار میدهند. الان نیز که بعد از قضیه ۷ اکتبر در هفتههای اول کاملا و به شکل کمسابقهای از اسرائیل حمایت کردند اما با گذشت زمان کمکم این پیام به تلآویو منتقل شد که در این جنگی که خواسته یا ناخواسته بهوجود آمده محدودیتهایی دارد و چک سفید امضا در اختیار اسرائیل نگذاشتهاند. اینکه درگیری از مرزهای غزه فراتر نرود، درگیری در جنوب لبنان از میزان مشخصی گسترش پیدا نکند، اینکه ایران و اسرائیل وارد جنگ نشوند و بقیه بازیگران منطقهای اعم از دولتی و غیردولتی با اسرائیل وارد جنگ نشوند. اینها جزو برنامههای دولت آمریکا بوده است. بعد از قضیه حمله اسرائیل به کنسولگری ایران در دمشق هم همین بود که از یک طرف آمریکا خود را متعهد میدانست که از اسرائیل حمایت کند و از یک طرف هم نگران بوده و هست که جنگ در منطقه بالا بگیرد. برای همین وقتی که بحث پاسخ ایران به اسرائیل مطرح شد آمریکاییها از چند روز قبل از آن دائم میگفتند که از اسرائیل در بخش دفاعی حمایت و دفاع میکنیم. ولی در اقدامات تهاجمی که اسرائیل احیانا بخواهد علیه ایران انجام دهد وارد نمیشویم تا مقالهای که بایدن در والاستریت ژورنال نوشت که اگر پاسخ ایران شدید باشد و آسیب جدی به اسرائیل وارد شود ممکن است که آمریکا در حمله اسرائیل به ایران مشارکت داشته باشد. لذا آمریکاییها در تلاشند تا یک نوع توازنی برقرار کنند. یک سر این طیف حمایت بیچون و چرا از اسرائیل است و سر دیگر طیف جلوگیری از جنگ گسترده در منطقه است. حال متناسب با شرایط و اتفاقات روز، آمریکاییها به دو سر طیف نزدیک میشوند. یک زمانی نزدیک میشوند به این مرحله که ما تحت هر شرایط حتی در مرحله تهاجمی از اسرائیل حمایت میکنیم و زمانی دیگر وقتی اوضاع نسبتا آرام شود میگویند که دنبال جنگ نیستیم و بعد از حمله اسرائیل که گفته میشود با پهپاد به اصفهان حمله کرده بلافاصله بلینکن وزیر خارجه آمریکا گفت که ما در هیچ حمله تهاجمی مشارکت نداشتیم و نمیکنیم و میخواهیم این جنگ گسترش پیدا نکند. الان مشکل بایدن این نیست که حامیان فلسطین یا منتقدین اسرائیل از نوع عملکردش ناراضی هستند. جنگ غزه و نوع حمایتی که بایدن از اسرائیل داشته تقریبا همه را ناراضی کرده است. حامیان فلسطین کسانی هستند که معتقدند اسرائیل کشتار و نسلکشی میکند از این جهت به عدم واکنش صحیح بایدن معترضند. در سوی دیگر حامیان اسرائیل نیز همینگونهاند که معتقد هستند باید از اسرائیل حمایت کرد و دست اسرائیل را در نابودی حماس باز گذاشت و چراغ سبز داد که اسرائیل با ایران وارد جنگ شود. آنها هم ناراضیاند و میگویند بایدن به جای فشار آوردن روی ایران و حماس بر روی نتانیاهو فشار میآورد و آخرین پیشنویس شورای امنیت در مورد آتش بس در غزه را نیز وتو نکرد و به نتانیاهو دائم هشدار میدهد که به رفح و ایران حمله نکن و ناراضیاند. بنابراین بایدن از هر دو سر طیف مورد نقد قرار گرفته و در انتخابات ممکن است هر دو سر طیف رای خود را بر اساس انتقاداتی که دارند به صندوق بیندازند.
🔻روزنامه اعتماد
📍 سال فرصت
✍️ عباس عبدی
هر حکومت یا گروه یا فرد اهدافی را برای خود در نظر دارد و بهطور طبیعی برنامههایی تدوین کرده و امکانات خود را برای تحقق آنها بسیج میکند. البته و بهطور متعارف و اغلب فاصلهای معقول میان عمل با اهداف وجود دارد. چون همیشه اهداف بلندپروازانه انتخاب میشوند. ولی این امر بدان معنا نیست که معیارهایی هم برای شکست تعریف نکنند. اگر اکنون تیم فوتبال ایران به جام جهانی برود موفقیت نسبی دانسته میشود. بالا رفتن از گروه مقدماتی مرحله پایانی جام جهانی یک موفقیت بزرگ محسوب میشود. ولی نیاوردن هیچ امتیازی با ۱۰ گل خورده نیز شکست و سرافکندگی محسوب میشود. حذف با آوردن ۲ تا ۴ امتیاز وضعیت قابل انتظار است. وجود چنین معیارهایی به نسبت روشن است و به محض آنکه دستاوردهای مربی کمتر از انتظار شد او را تغییر میدهند حتی اگر مجبور شوند که دستمزد آینده او را هم بپردازند. پرسش این است که روند جاری سیاست رسمی در ایران کدام یک از اهداف اعلامیاش را محقق کرده است؟ و اصولا در چه صورتی سیاستهای جاری را ناموفق دانسته و خود را ملزم به تغییر خطمشی میداند؟ اگر ما شاخصی از شکست نداشته باشیم طبعا شاخصی برای موفقیت نیز نخواهیم داشت. ما نمیتوانیم به صفحهای بسیار بزرگ تیراندازی کنیم، سپس دور نقطه اصابت را خط کشیده و آن را هدف اصلی بنامیم. ابتدا باید در صفحه (هر جای صفحه که باشد) نقاطی را به عنوان هدف تعیین و سپس شلیک کنیم و میزان موفقیت را با فاصله اصابت از هدف بسنجیم.
امسال آخرین سال سند چشمانداز ایران است. این سند در سال ۱۳۸۲ از سوی مقام رهبری برای اجرا به نهادهای حکومت ابلاغ شد. بخشهای اصلی از آن را در زیر میآورم هر چند طولانی باشد ولی یادآوری آن بسیار مهم است. ««در چشمانداز بیستساله، ایران کشوری است توسعه یافته با جایگاه اول اقتصادی، علمی و فناوری در سطح منطقه با هویت اسلامی و انقلابی، الهامبخش در جهان اسلام و با تعامل سازنده و موثر در روابط بینالملل... متکی بر اصول اخلاقی و ارزشهای اسلامی، ملی و انقلابی، با تأکید بر مردمسالاری دینی، عدالت اجتماعی، آزادیهای مشروع، حفظ کرامت و حقوق انسانها و بهرهمندی از امنیت اجتماعی و قضایی. برخوردار از دانش پیشرفته، توانا در تولید علم و فناوری، متکی بر سهم برتر منابع انسانی و سرمایه اجتماعی در تولید ملی. امن، مستقل و مقتدر با سامان دفاعی مبتنی بر بازدارندگی همهجانبه و پیوستگی مردم و حکومت. برخوردار از سلامت، رفاه، امنیت غذایی، تأمین اجتماعی، فرصتهای برابر، توزیع مناسب درآمد، نهاد مستحکم خانواده، به دور از فقر، تبعیض و بهرهمند از محیطزیست مطلوب. فعال، مسوولیتپذیر، ایثارگر، مومن، رضایتمند، برخوردار از وجدان کاری، انضباط، روحیه تعاون و سازگاری اجتماعی، متعهد به انقلاب و نظام اسلامی و شکوفایی ایران و مفتخر به ایرانی بودن. دست یافته به جایگاه اول اقتصادی، علمی و فناوری در سطح منطقه آسیای جنوب غربی (شامل آسیای میانه، قفقاز، خاورمیانه و کشورهای همسایه) با تأکید بر جنبش نرمافزاری و تولید علم، رشد پرشتاب و مستمر اقتصادی، ارتقاء نسبی سطح درآمد سرانه و رسیدن به اشتغال کامل. دارای تعامل سازنده و موثر با جهان بر اساس اصول عزت، حکمت و مصلحت.»»
اکنون که در سال پایانی این سند مهم هستیم آیا میتوانیم تصویری از تحقق این اهداف ارایه دهیم؟ اگر بلی آیا موفق شدهایم یا شکست خوردهایم؟ یا وضعیتی بینابینی است؟ گمان نمیکنم که رسیدگی دو و چند باره به شاخصهای مندرج در این سند ما را به نتیجهای جز این برساند که نه تنها در اغلب موارد نسبت به ۲۰ سال پیش جایگاه بهتری پیدا نکردهایم بلکه و بدون تردید موقعیت ما در بیشتر جهات هم در مقایسه با گذشته خود و به ویژه در مقایسه با دیگران ضعیفتر هم شده است.
در واقع در مسیر معکوس حرکت کردهایم. کافی است چند شاخص مهم آن یعنی؛ «رشد پرشتاب و مستمر اقتصادی، ارتقای نسبی سطح درآمد سرانه و رسیدن به اشتغال کامل» را بررسی کنیم. هیچگاه نه رشد پرشتابی داشتیم و مهمتر از آن اصلا هم مستمر نبود، در نتیجه ارتقای نسبی سطح درآمد سرانه را نیز شاهد نبودهایم. اشتغال کامل نیز امری شوخی است. با کاهش یا ثبات نرخ فعالیت اقتصادی و نیز افزایش مشاغل کمکیفیت و خویشفرما و خروج افراد از بازار کار، همچنان بیکاری بالا است و مهاجرت نیروی متخصص نیز به این روندهای منفی افزوده شده است. تقریبا همه اهداف این سند به جز موارد معدودی فاصلهای ژرف با واقعیت دارد. جالب است برای مواردی هم که بهشدت هزینه و برنامهریزی کردند مثل فرزندآوری نیز شکست فاحشی خوردند. این شکستها را نیز نمیتوان معلول این دولت و آن دولت دانست. هر چند تفاوتهای عملکردی میان دولتها وجود داشته است. این روند را باید در ذیل کلیت جریان حکمرانی کشور تحلیل کرد. البته دوره اصلاحات از این داوری استثنا است؛ به قول یرواند آبراهامیان تاریخنگار برجسته ایرانی در آخرین کتاب خود: «بدون هیچگونه اغراقی خاتمی را باید موفقترین رییسجمهور ایران بعد از انقلاب سال ۵٧ دانست زیرا ایران در سال (١٣٨١/٢٠٠١) در شرایطی پا به قرن بیست و یکم گذاشت که اگر نگوییم در غرب آسیا اما در خاورمیانه به عنوان قدرت اول منطقه در تمام زمینهها شناخته میشد.»
اکنون میتوان پرسید که اگر این روند مطلوب و یا حداقل با موفقیتهای نسبی همراه بوده است، این نتیجه را بهطور رسمی اعلام نمایند، تا مردم تکلیف خود را با چنین اسنادی و اهدافی بدانند و آنها را توخالی و فاقد اعتبار بدانند. پس اگر در تحقق این اهداف شکست خوردهایم، پیش از هر چیز باید یک تحلیل جامع از علل شکست ارایه و سپس نتیجهگیری شود که براساس این تحلیل چه تغییرات سیاستی باید داده شود؟ میتوان تمام شاخصهای مذکور در سند را بررسی کرد و نشان داد که نه تنها مطابق هدف تعیین شده محقق نشدهاند، بلکه اغلب آنها فاصله بزرگی با هدف دارند و مهمتر از همه اینکه سرجمع نتیجه این اهداف که معادل جایگاه کلی کشور است، نشانگر پیشرفت رتبه ایران نیست، بلکه پسرفت هم هست. تحولاتی که در ۷ سال اخیر به ویژه در سه سال گذشته رخ داده، نه تنها به بهبود چشمانداز کشور کمک نکرده، بلکه امید را کمرنگتر از گذشته کرده است. کافی است که سه سال اول دولت روحانی را مقایسه کنید با سه سال اخیر، تا ببینیم هر چه در آن دوره چشمانداز مثبت و امیدبخش بود و حتی به رشد اقتصادی بالای ۱۴درصد و تورم تکرقمی هم رسید، در این دولت ماجرا معکوس است. دولت روحانی که با چنان وضع امیدبخشی آغاز کرد؛ پایانش چنان شد که همه میدانیم. پایان این دولت چه خواهد شد که آغازش از پایان روحانی ناامیدکنندهتر است. تا اینجا هم مشکلی نیست، آنچه که ناامیدی را دامن میزند، فقدان چشمانداز نسبت به آینده است. از این رو امسال را باید سال ضرورت تغییر ریل سیاست به سوی عقلانیت و به سود مردم برای ایجاد امید تلقی کرد. امید محصول نقد گذشته و برنامهریزی علمی و منطقی و قابل قبول برای آینده است و ربطی به تلقینات و تبلیغات توخالی و پوچ رسانههای رسمی ندارد که همگی ناامید کننده هستند. آینده کشور در صورت ادامه سیاستهای موجود قابل پیشبینی است، همین مسیری است که از سال ۹۶ تاکنون آمده است و حتی ممکن است این روند تشدید هم بشود. به قول امام علی فرصتها چون ابر میگذرند، امسال را باید سال فرصت دانست. فرصتی که استفاده نشود، تبدیل به تهدید میشود.
🔻روزنامه شرق
📍 جنگ ترس
✍️ کیومرث اشتریان
۱- تحلیل پاسخ موشکی ایران به اسرائیل از منظر «تئوری ترس و تصمیم» آموزنده است. «گذر از آستانه ترس» مهمترین جنبه مواجهه ایران و اسرائیل بود. ترس، بنبستی روانی است و گیرافتادن در آن، گام اول و آخر شکست است. این ترسها هستند که با هم میجنگند؛ در فضای «پیشاجنگ» آنکه بترسد، میبازد. البته هراس از گسترش درگیری حکیمانه است و «آستانه ترس» و «آستانه غرور» نباید یکی شود. اکنون این اسرائیل است که پشت خط ترس ایستاده است. حتی اگر عملیاتی هم در ایران انجام دهد، باز هم کار از کار گذشته است. فرمول ساده است. تاکنون دو پیشفرض وجود داشت که هر دو به هم ریخت: یکی اینکه ایران در «بنبست ترس» افتاده و حمله نمیکند و دوم اینکه گنبد آهنین (با همه هزینههایی که برایش انجام شده) نفوذناپذیر است و هراس اسرائیلی را میکاهد؛ اما پاسخ ایران از نظر روش، معنیدار بود. هم زد و هم نشان داد که جنگ نمیخواهد. «نه از بهر پیکار پتیاره (زشتی) کرد». نفوذ هر تعداد موشک از گنبد آهنین میتواند هم برای اسرائیل و هم برای شرکای غربی فاجعهبار باشد. اولا مشکل اسرائیل این است که به لحاظ سرزمینی بسیار کوچک است و ثانیا، جامعهای «جهانسومی» نیست که ناامنی نظامی برایش چندان مهم نباشد. «یک فروند» موشک در کشور جهانسومی با «یک فروند» موشک در کشور جهاناولی بسیار متفاوت است؛ در این معادله یک با یک برابر نیست. ثالثا هیمنه به هم میریزد. پاسخ ایران از جنبههای نظامی، تخریبی یا کشتاری موضوعیت نداشت؛ اما از نظر روانی یک مانور رسانهای-نظامی بود. گویی نمادهایی از گذشته دور تاریخ ایران را نظاره میکنید. این تصویرسازی «ایرانی» را مرور کنید: به همه اعلام میکنید که کناره گیرید، راه بگشایید، هین که میآیم، آسمان را «کلییر» کنید، رزمایشی از رژه هوایی راه میاندازید، پیشاپیش پهپادها را مانند لشکر پیاده هوایی با هیمنه میفرستید؛ سپس موشکها را فرود میآورید. بزمی حماسی میآرایید و آن را در پیکره تصویری سینمایی و مهیج کارگردانی میکنید. گویی ناخودآگاه عناصری از تاریخ ایران را برآوردهاید: «یکی تخت پیروزه بر پشت پیل/نهادند و شد روی گیتی چو نیل». وزیر خارجه انگلیس در گفتاری ناخواسته و در برابر پرسشی ناگهانی از همین لشکرکشی پرهیمنه برآشفت. گویی میخواست بگوید که ایران حق ندارد که در مقابل چشمان ما اینچنین عرض اندام کند. در انگاره، جنگهای دو هزار سال پیش ایران و روم یا مواجهه هزار سال پیش سلجوقیان ایرانی در جنگهای صلیبی از پیش چشم او گذر میکرد. برخلاف تصور ما ایرانیان، متأسفانه چنین تصوراتی در روان تاریخی شمار درخورتوجهی از غربیان حاضر است. در نظام آموزشی و پرورشی ما آن جنگها بروزی جدی ندارد؛ اما برای بسیاری از آنان زنده است. مقالههای مشهور هانتینگتون و فوکویاما همین را در مقیاسی کلان صورتبندی نظری کردهاند. به همین شکل گونهای از نژادپرستی فرهنگی که نسلکشی در غزه را توجیه میکند، در میان قدرتهای برتر غربی وجود دارد، تا جایی که حتی فیلسوفانی مانند هابرماس هم در این معرکه حیثیتی رسوا شدند.
۲- ایران با درایت و بهدرستی هنوز در دام جنگ همهجانبه نیفتاده است. تصمیمگیران اصلی در این معرکه از پیامدهای این جنگ، که تخریب ایران عزیز است، آگاه هستند و میدانند که گیتی آبستن نیک و بد بسیار است. اینک دو نتیجه مهم باید پیگیری شود: اول، از نظر دیپلماتیک اکنون باید از فرصت استفاده کرد. پروژههای دیپلماتیک با همکاری کشورهایی مانند ترکیه، مالزی، عمان و دیگر کشورهای اسلامی دنبال شود. در چنین هنگامههایی کشاندن اروپاییان به معرکه گفتوگو پروژه غیرامنیتیسازی وجهه ایران به بن دندان جهانیان مینشیند. دعوت به گفتوگو، نهتنها به صلح و سازش بینالملل کمک میکند؛ بلکه عرقِ شرمِ حمایت از یک تجاوزگر کودککش را بر جبین آنان آشکار میکند. جهانداری، در سخن نیکوی پس از فروزندگی لشکر است.
فریب آنانی را که از سر جهل و غرور باوری به دیپلماسی ندارند، مخورید. مغرور نشوید و همه تلاش خود را همچنان که تاکنون بهدرستی عمل کردهاید، برای جلوگیری از گسترش دامنه جنگ به کار گیرید. دوم، فرصت همدلی با نیروی انسانی ملی را از دست ندهید. بازدارندگی باثبات در گرو توسعه پایدار است؛ این روزها محدودیتها برای روزنامهنگارانی که دغدغه ملی دارند و حضور چشمگیر پلیس در خیابانها و برخوردهای قهرآمیز با زنان شگفتآور است و هیچ توجیهی ندارد. بسیاری از مردم حتی آنان که به شکل و شمایل شما نیستند و منتقد یا حتی مخالف شما بودهاند، در وجدان خویش برای بازدارندگی اسرائیل احساس غرور میکنند. قدرتنمایی مشروع و حکیمانه قدرت گفتمانی پدید میآورد. مردمان، چنین قدرتنمایی را محترم میشمارند و به احترام کلاه از سر برمیدارند. نقدهای خبرنگاران و روشنفکران از اسرائیل و ادبیات مفتخرانه آنان با شما گواه همین مدعاست. اکنون فرصت بازسازی روابط انسانی و ملی است. کوتاه و گویا میگویم که جمهوری اسلامی به چهار دلیل اساسی نمیتواند با مردم خود کنار نیاید یا نمیتواند آزادیهای سیاسی-اجتماعی را بسط ندهد و نمیتواند یک دولت قوی مرکزی نداشته باشد: اولا، به لحاظ تکثر درونی جامعه و جمعیت ایرانی؛ ثانیا، تکثر اجتماعی نیروهای نظامی و انتظامی؛ ثالثا، به لحاظ دشمنان منطقهای و فرامنطقهای که دارد؛ و رابعا، قرارگرفتن در چهارراه ژئوپلیتیک جهانی. بیجهت خود را خسته نکنید و برای مردم و نظام بحرانآفرینی نکنید. نمیتوان جامه تنگ فرهنگ یک گروه را بر پیکر تنومند یک ملت تاریخی پوشانید.
۳- مخالفان هم باید یاد بگیرند که آنجا که شایسته است، از اقدامات درست و هوشمندانه جمهوری اسلامی حمایتی صادقانه داشته باشند. اینکه سخنگوی اسرائیل بشوند و خنثیسازی ۹۹درصدی پرتابهای ایران را (که غیرواقعی است) به رخ بکشند، دشمنی را بیشتر میکند و اینگونه تعبیر میشود که به دلیل مخالفت با حکومت از آن سوی بام به دره بیانصافی سقوط کردهاند. در چنین شرایطی چگونه انتظار دارید که با شما از سر خصومت یا بیانصافی متقابل برنیایند؟ اسیر جو روانیِ مخالفِ نامنصف نشوید و شرافتمندانه حرکتهای مثبت را قدر بدانید. ایرادی ندارد که در این هنگامه، انتقادات خود را به سیاست داخلی محفوظ نگه دارید و درعینحال از یک حرکت بازدارنده تمجید کنید. این، دلهای همگان را به یکدیگر نزدیک میکند و نشاندهنده صداقت مخالفان سیاستهای داخلی است و صدق آنان را باورپذیر میکند؛ شاید شماری از اینان بر سر عقل آیند و بیشازاین بر طبل انحصار و واگرایی نکوبند.
🔻روزنامه کسبوکار
📍 افزایش فعالیت مردم در اقتصاد
✍️ حمید حاج اسماعیلی
با توجه به توانمندی تعاونی ها در تجمیع و هدایت سرمایه های خرد به سمت تولید و اشتغال پایدار و همچنین اجرای طرح های نیمه تمام عمرانی، دولت می بایست زمینه حضور تعاونی ها در بازار سرمایه و بورس و همچنین بازگشت تعاونی ها به بازار پولی کشور را فراهم کند. همچنین برای واگذاری مدیریت و مالکیت بنگاه های دولتی و طرح های نیمه تمام به تعاونی های توسعه و عمران شهرستانی اقدام کند.
همچنین فناوری جدید حتماً باید در بازار کار استفاده شود. بخشی از این فناوری به ورود تکنولوژی جو دستگاههای جدید صنعتی در فعالیتهای حوزه تولید، خدمات و کشاورزی محسوب میشود. ما حتما دستگاههای به روز را در تناسب با فناوری روز دنیا برای توسعه بازار کار مورد بهرهبرداری قرار دهیم که افزایش بهرهوری و ارتقاء شرایط کاری
را موجب خواهد شد.
از سوی دیگر بستر ورود فارغ التحصیلان به فعالیت های دانش بنیان در قالب تعاونی ها نیز باید فراهم شود. بخش تعاون با بحث توزیع تناسب بسیاری دارد و اکنون که درصدد راه اندازی مجدد وزارت بازرگانی هستیم، بهتر است بخش توزیع در اختیار تعاونی ها قرار گیرد. بخش تعاون بر اساس اصل ۴۴ قانون اساسی، یکی از ارکان سه گانه اقتصاد است که در حال حاضر سهم آن از تولید ناخالص داخلی ناچیز است.
در شرایط کنونی کشور که برای سرمایه گذاریهای خرد مردم با مشکلات اقتصادی و بعضاً سیاسی به دلیل تحریمها مواجه هستیم، شرکتهای تعاونی یکی از بهترین بخشهایی است که میتواند سرمایههای خرد مردم را جمع آوری و تجمیع کند تا با این کار هم از حجم نقدینگی در کشور کاسته شود و هم حضور و فعالیت مردم در اقتصاد افزایش پیدا کند. همچنین کشور ما نیروی کار تحصیل کرده و فارق التحصیلان زیادی را در خود جای داده که تعاونیها توانایی استفاده از این ظرفیتها را در راستای رونق تولید و توسعهی بازار دارد.
مطالب مرتبط