کشوری فرضی را در نظر بگیرید که به دلیل بیش از یک‌دهه سیاست خارجی تهاجمی و سیاست داخلی ناکارآمد، مسیرهای تجارت خارجی‌اش مسدود شده، نقل و انتقالات مالی‌اش قفل شده، تکنولوژی‌اش به‌‌‌روزرسانی نشده، سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌‌‌هایش صورت نگرفته، تخصیص منابع موجودش با فساد فراگیر منحرف شده، رشدش متوقف شده، به دلیل فشار بیش از حد بر انواع مختلف موجودی‌اش در اغلب زمینه‌‌‌ها با ناترازی مواجه شده و همه اینها در نهایت موجب شده است که ساکنانش با خطر فقر فراگیر دست به گریبان باشند.
اقتصاد، سیاست و ما

این کشور می‌‌‌تواند در هر نقطه‌‌‌ای از جهان باشد، می‌‌‌تواند هر پیشینه تاریخی و فرهنگی داشته باشد و مردمانش به هر زبانی سخن بگویند. با این حال، می‌‌‌توان الگوی رفتاری مشابهی را در میان شهروندان این کشور مشاهده کرد: چنانچه این کشور به روش‌های واقعا دموکراتیک اداره شود، «اقتصاد» این پتانسیل را دارد که به موضوع مسلط در انتخابات تبدیل شود و فرآیند رای‌‌‌دهی را به ابزاری برای پاسخگو کردن سیاستمدارانی که در شکل‌‌‌گیری وضعیت موجود شریک بوده‌‌‌اند، بدل کند. البته این پاسخگو‌کردن می‌‌‌تواند خود را در بسیج عمومی برای تغییر یا عدم‌مشارکت در فرآیندی که شهروندان آن را موثر ارزیابی نمی‌‌‌کنند، نشان دهد. طبیعتا اثرگذاری این شیوه پاسخگو‌کردن نیز به آن بازمی‌گردد که آیا این کشور واقعا به روش‌های دموکراتیک اداره می‌شود و خواست عمومی شهروندان در آن حاکمیت دارد یا نه.

علاوه بر شهروندان، سیاستمداران نیز در این چارچوب فرضی رفتارهای نسبتا مشابهی خواهند داشت. می‌‌‌توان حدس زد که پوپولیست‌‌‌ها در انتخابات این کشور فرضی فعال شوند و با سوءاستفاده از حس استیصال جمعی تلاش کنند وعده‌‌‌های خود را نه از آنچه به امتناع خلق ثروت منجر شده، بلکه با این روایت آغاز کنند که ما کشوری ثروتمند هستیم و تنها مشکلمان این است که آن «دیگرانی» که پیش از ما بودند، هیچ‌‌‌یک به توزیع عادلانه اهمیت نمی‌‌‌دادند.

می‌‌‌توان حدس زد که برخی شهروندان در این تله‌‌‌ گرفتار شده و به ایشان رای دهند. اما در همین حال می‌‌‌توان هم تا حدی به جامعه اعتماد کرد و انتظار داشت که پس از چند دهه فراز و نشیب، مردمان عادی هم با «یادگیری» ناگزیر، نسبت به سیاستمداران تصویری بزرگ‌تر و دقیق‌‌‌تر از وضعیت موجود داشته و اسیر این فریب‌‌‌ها نشوند.

علاوه بر پوپولیست‌‌‌ها، سیاستمداران خواهان تغییر نیز احتمالا تلاش خواهند کرد آرای عمومی را در این کشور فرضی به سمت خود متمایل کنند. اما این سیاستمداران برای پیروزی نیازمند چه هستند؟ چنانچه کشور خودمان را به عنوان نمونه‌‌‌ای از این کشور فرضی در نظر بگیریم، چه چیزی می‌‌‌تواند به بسیج عمومی و شکل‌‌‌گیری امواج رای‌‌‌دهندگان خواهان تغییر منجر شود یا بالعکس از آن جلوگیری کند؟

به دلیل تکرار بسیار، به‌سختی می‌‌‌توان به یاد آورد که عبارت «راه‌‌‌حل مشکلات اقتصادی ایران، سیاسی است» اولین بار در چه زمانی و توسط کدام اقتصاددان استفاده شد. این عبارت گرچه بر نکته درست و مهمی انگشت تاکید می‌‌‌گذارد؛ اما در همین حال، محدودیت‌های تکیه صرف بر یک زاویه نگاه اقتصادی را نیز نشان می‌دهد.

اقتصاددانان می‌‌‌توانند با مرور سیستماتیک تجربه‌‌‌های جهانی این واقعیت مشاهده‌شده را با سیاستمداران و جامعه در میان بگذارند که هیچ کشوری نتوانسته است در اوج درگیری با جهان بیرون، به وضعیت بد اقتصاد در درون سر و سامان دهد. اما، از اینجا به بعد، مساله سیاست خارجی نقشی محوری پیدا می‌کند که تحلیل و چاره‌‌‌جویی برای آن نیازمند دایره گسترده‌‌‌تری از متخصصان است. اقتصاددانان همچنین می‌‌‌توانند با مرور شواهد تجربی، تاثیرات متقابل فقر بر مسائل اجتماعی را گوشزد کنند.

اما تحلیل روندهای تغییرات بین‌‌‌نسلی، دگرگونی مطالبات و اثرات آن بر اقتصاد نیازمند همفکری جامعه‌‌‌شناسان، متخصصان علوم سیاسی و... با اقتصاددانان است. آنچه به نقش‌‌‌های سیاسی کلان مانند ریاست‌جمهوری اهمیت دوچندان می‌دهد، همین نکته است که بازیگران این نقش‌‌‌ها به دلیل حضور در نقطه اتصال اقتصاد، جامعه و سیاست، باید تصویری بزرگ‌تر از برهم‌‌‌کنش این اجزا داشته باشند.
بیش از این، پیروزی یک نامزد در «رقابت دموکراتیک» برای این نقش‌‌‌ها کاملا وابسته به آن خواهد بود که تا چه حد تصویر بزرگ ارائه‌شده توسط وی از وضعیت موجود با تصویر ذهنی شهروندان همسانی دارد و آیا رای‌‌‌دهندگان، سیاستمدار را برای تغییر در این تصویر بزرگ باور کرده‌‌‌اند؟ به بیان فنی‌تر، چنانچه رای‌‌‌دهندگان ایدئولوژیک را که با ویژگی مشارکت نامشروط مشخص می‌‌‌شوند و بنا بر شواهد موجود، از اکثریت هم برخوردار نیستند کنار بگذاریم، نتیجه انتخابات در گرو باورمندی رای‌‌‌دهندگان به سیاستمدار، نه به عنوان سخنران یا خدمتگزار، بلکه به عنوان «نماینده سیاسی» خواست‌‌‌ها، مطالبات و ترجیحات خود است؛ نماینده‌‌‌ای که نه‌تنها مانند ایشان می‌‌‌اندیشد، بلکه در مواجهه با کارشکنی‌ها نیز گاه مانند ایشان اعتراض می‌کند و برمی‌‌‌آشوبد.

مناظرات اقتصادی انتخاباتی جز در لحظاتی معدود، در ارائه چنین تصویری از نامزدها موفق نبوده است. در واقع، حتی سطح سیاست‌‌‌ورزی پوپولیستی هم در کشورمان تا آنجا تنزل کرده و ارتباط آن با واقعیت تا آن حد قطع شده که پوپولیست‌‌‌های امروز در شرایطی کاملا متفاوت تنها تلاش می‌کنند تصویری بیشتر کمدی از خاطرات تراژیک گذشته را بازآفرینی کنند؛ غافل از اینکه اولین درس پوپولیسم توزیعی، داشتن منابع برای توزیع است: بدون نفت، چیزی برای آوردن بر سفره مردم وجود ندارد و پوپولیسم، گرچه می‌‌‌تواند کشور را به سمت دره هدایت کند؛ اما قطعا در همان گام اول حمایت عمومی را در مواجهه با واقعیت سرد اقتصاد از دست می‌دهد.

متاسفانه، تنزل سیاست‌‌‌ورزی در ایران، آن هم در یک گردنه خطرناک تاریخی، تنها به پوپولیست‌‌‌ها محدود نمی‌شود. چرا رای‌‌‌دهندگان ایرانی در سال‌های ۱۳۷۶ و ۱۳۹۲ برای پیروزی سید محمد خاتمی و حسن روحانی بسیج شدند؟ چون، این دو سیاستمدار در زمان خود موفق شدند در تصویری بزرگ با المان‌‌‌های نشانه‌‌‌شناختی روشن از وضعیت موجود، خواست‌‌‌های عمومی برآورده‌نشده و تغییرات مدنظر جامعه با رای‌‌‌دهندگان شریک شوند.

این تصویر در سال ۱۳۷۶، بر مبنای خواست‌‌‌های اجتماعی-سیاسی و در سال ۱۳۹۲ بر مبنای خواست‌‌‌های اقتصادی، البته از مسیر سیاست خارجی، شکل گرفت. در مورد اخیر، شهروندان باور داشتند که برای تغییر مسیر اقتصاد، باید ابتدا مسیر سیاست خارجی تغییر کند. همچنین باور داشتند که تیم حسن روحانی می‌‌‌تواند این تغییر را به پیش ببرد؛ باوری که البته در عمل ثابت شد، باوری درست بوده است.

در نقطه مقابل، افت محبوبیت این سیاستمداران و ناامیدی از ایشان نیز دقیقا در همان زمان‌‌‌هایی کلید خورد که جامعه و به‌ویژه جوانان نسبت به توانمندی ایشان در حرکت در مسیر آن تصویر بزرگ‌تر سرخورده شدند. شرایط امروز با سال ۱۳۷۶ و حتی با سال ۱۳۹۲ تفاوت‌‌‌های عمیق دارد و حتی در صورتی که سیاستمداران آن تصویر بزرگ‌تر را در ذهن داشته باشند، باز هم مواجهه با «ذی‌نفعان وضع موجود» که اکنون از نفوذ و قدرت اقتصادی و سیاسی بالاتری هم برخوردار هستند، کاری آسان نیست. بر همین اساس، مناظرات اقتصادی را می‌‌‌توان فارغ از معدود لحظات برخی از نامزدها این‌‌‌گونه جمع‌‌‌بندی کرد که نه‌تنها ذهنیت سیاستمداران از واقعیت موجود و ادراک جامعه فاصله بسیار دارد، بلکه حتی اصول سیاست‌‌‌ورزی به عنوان یک حرفه نیز در ایران امروز با اعوجاجات جدی مواجه است.

هر کس اندک آشنایی با تاریخ سیاسی پس از انقلاب و به‌ویژه سه‌دهه گذشته داشته باشد، بر این نکته آگاه است که امواج انتخاباتی در ایران همواره با مساله جوانان گره می‌‌‌خورد. این گره‌‌‌خوردگی را می‌‌‌توان تا حد زیادی در همه کشورهای دموکراتیک مشاهده کرد؛ چراکه به هرحال نیروی اصلی پیشران حرکت هر جامعه‌‌‌ای به سمت جلو، جوانان آن هستند؛ اما همچنین ممکن است بخشی از این گره‌‌‌خوردگی نیز با فرهنگ ایرانی و حمایت‌‌‌گری نهادینه‌شده در خانواده‌‌‌ها مرتبط باشد. به هر حال، سیاستمداری که خود را در معرض آرای عمومی قرار داده و عزم جدی برای تغییر وضعیت موجود دارد، ناگزیر باید با دستور‌‌‌زبان مشترک جوانان با ایشان سخن بگوید.

باید بر تصویر جمعی مشترکی تاکید کند که با ذهن جوانان امروز و خواست‌‌‌هایشان که پیش از این نیز خود را در قالب جنبش‌‌‌های اعتراضی نمایش داده است، سازگار باشد. آن هنگام است که جوانان با شور و اشتیاق پدران و مادران را با خود همراه خواهند کرد. هیچ جامعه‌‌‌ای با جوانانی ناامید و سرخورده، از رخوت خارج نمی‌شود. بدون نیروی جوانی، تنها می‌‌‌توان به این امید نشست که بخشی از پدران و مادران، به‌‌‌رغم فقدان تصویر بزرگ‌تر، برای جلوگیری از افزایش شیب نزولی اقتصاد کشور مجددا به سیاستمداران موجود متوسل شوند. این امید برای موفقیت ناکافی است.

داریوش مهرجویی فقید در فیلم «اجاره‌‌‌نشین‌‌‌ها» تصویری تمثیلی از جامعه ایران نمایش داد که به‌‌‌رغم گذر زمان همچنان می‌‌‌توان با تقریبا همه المان‌‌‌های آن هم‌‌‌ذات‌‌‌پنداری کرد. ساکنان آپارتمانی که به دلیل عدم‌نوسازی به‌‌‌موقع با فروپاشی خانه مواجه شده‌‌‌اند و گرچه مساله اصلی‌شان حفظ خانه برای یک زندگی معمولی است؛ اما در همین حال با سلایق و نگرش‌‌‌های مختلف در بین خود و تنش‌‌‌های ناشی از آن نیز دست و پنجه نرم می‌کنند. در این میان نماینده صاحب‌‌‌خانه غایب تنها اجاره‌‌‌بها را دریافت می‌کند؛ اما در عمل، در پی آن است تا با کارشکنی در مسیر ساکنان، خانه را تصاحب کند.

شاید اگر این فیلم امروز ساخته می‌شد، خرده‌روایت‌‌‌های آن در لایه زیرین کمی گسترده‌‌‌تر می‌‌‌شد یا تغییر می‌کرد؛ شاید سکانس پایانی آن حذف می‌‌‌شد؛ شاید تنش‌‌‌های بین‌‌‌نسلی، انگیزه‌‌‌ها برای وانهادن و رفتن، چالش‌‌‌های زن بودن و... نقش پررنگ‌‌‌تری پیدا می‌‌‌کرد؛ شاید سکانس سفره پهن‌‌‌شده که نوستالژیک‌‌‌ترین تصویر آشنای ایرانیان است، با شرمساری جایگزین می‌شد و شایدهای بسیار دیگر.

اما آنچه هنر را از متنی مانند این یادداشت متمایز می‌کند، همین نکته است که می‌‌‌تواند از ورای زمان و مکان با ما سخن بگوید و ترس‌‌‌ها، دغدغه‌‌‌ها و نگرانی‌های ذهنی مشترکمان را همراه با تنوع و گاه تضاد سلایق و دیدگاه‌‌‌هایمان در قالب اشکال مختلف هنری بازآفرینی کرده و خطرات پیش‌‌‌رویمان را گوشزد کند؛ خانه‌‌‌ای که با فروپاشی مواجه است، ساکنانی که سردرگم در اندیشه برای‌‌‌ زندگی‌هایشان هستند و خطر سیلی که هر لحظه کلیت ساختمان را تهدید می‌کند.

دکتر نوید رئیسی، پژوهشگر اقتصاد سیاسی
منبع: دنیای اقتصاد



مطالب مرتبط



نظر تایید شده:0

نظر تایید نشده:0

نظر در صف:0