🔻روزنامه تعادل
📍 بایدها و نبایدهای پزشکیان در حوزه انرژی
✍️ محمدحسین مهدوی عادلی
شایسته است دولتها در ابتدای استقرار خود، مشاورههای تخصصی مناسبی از افراد و گروههای دارای تخصص و تجربه داشته باشند. اینکه در بسیاری از کشورها، رییس جمهوری و مسوولی، علی رغم فقدان دانش سیاسی و اقتصادی عملکرد مطلوبی از خود ارائه میکند، ناشی از اتکا به مشاوران با تجربه و تخصصی است. اما باید دید صنعت نفت در اقتصاد ایران چه جایگاهی دارد؟
۱) بیش از یک قرن است که صنعت نفت وارد اقتصاد ایران شده و همه گزارههای دیگر حول و حوش این صنعت شکل گرفته است. در ابتدا که این صنعت در ایران شکل گرفت و دارسی به نخستین چاه نفت در مسجد سلیمان رسید به دولت مستقر و دربار بهره مالکانه داد. این موضوع این تصور را ایجاد کرد که درآمد نفت حتما باید در اختیار دولت باشد. اینگونه اقتصاد ایران به صورت اقتصاد نفتی و رانتیر شکل گرفت. این در حالی است که مثلا در امریکا که نخستین چاه نفت توسط راکفلر ایجاد شد، دولت فدرال هم میتوانست همه سهم آن را دریافت کند. اما این کار را نکرد چون به این حوزه نه به عنوان منبع درآمد دولت، بلکه در شمایل یک صنعت نگاه میشد. نخستین بحثی که دولت چهاردهم باید به آن توجه کند همین موضوع است که این حوزه یک صنعت بوده و فارغ از یک منبع درآمد صرف است. بنابراین نگاه دولت به نفت باید به صورت یک صنعت و نه یک منبع درآمد باشد. در این صورت میتوان صنعت نفت را به عنوان صنعتی پیشران تلقی کرد که از این قدرت برخوردار است که پیوند درستی با سایر صنایع ایجاد کرده و سایر واگنهای اقتصادی را به دنبال خود بکشاند.
۲) بحث مهم بعدی، قیمتگذاری حامل انرژی است. در ایران به صورت سنتی همواره سوبسید فراوانی به حاملهای انرژی پرداخت شده است. این روند از یکطرف، مصرف انرژی را در ایران بهشدت افزایش داده و بهینهسازی سوخت را در ایران بیمعنا کرده است. چه در بخش خانگی و چه در بخش تولید، تجارت و... ایران مصرف بالایی دارد. ایران ۴برابر ژاپنیها انرژی مصرف میکند تا مثلا یک تن فولاد تولید کند. لذا باید به دنبال آن بود که در کنار چگونگی تخصیص دادن انرژی، بهینهسازی سوخت را هم مدنظر قرار داد. ۱۰۰میلیارد یارانه پرداختی انرژی در ایران باید به صورت بهینه مصرف شود.
۳) نکته مهم بعدی، آن است که باید از قابلیتهای نفت و صنعت نفت برای بینالمللی کردن اقتصاد ایران بهره برده شود. ایران بیش از یک قرن است که شرکت ملی نفت را دارد در حالی که بسیاری از کشورها پس از ایران این نوع شرکتها را ایجاد کردهاند. ایران باید بتواند شرکت ملی نفت ایران را به کمپانی فراملیتی و پویایی بدل کند و در ادامه بتواند در تِندِرها و مزایدهها و مناقصههای بین المللی شرکت و در آنها نقش آفرینی کند. باید بتواند تکنولوژیهای جهانی را وارد کشور کرده و خود را پیش ببرد.
۴) مساله بعدی موضوع گاز است. فراوانی گاز در ایران بیش از نفت است و دولت جدید باید برای این موضوع چند خط مشی مشخص داشته باشد. گاز نقش استراتژیکی در جهان امروز دارد. روسیه سالها اروپا را مدیون خود نگه داشته بود، چراکه گاز خود را به اروپا صادر میکرد. بسیاری از کشورهای اروپایی مجبور بودند در برابر خطاهای روسیه چشم پوشی کنند تا گاز آنها قطع نشود. ایران هم این فرصت را داشت و اروپاییان و بسیاری از کشورهای دیگر دوست داشتند از گاز ایران به عنوان آلترناتیو گاز روسیه استفاده کنند. ایران میتوانست از طریق روسیه دروازههای اروپا را فتح کرده و آنها را به گاز ایران متکی کند. اگر اینگونه میشد، ایران به گاز به عنوان یک کالای استراتژیک نگاه میکرد. در این صورت تحریم شدن ایران به این سادگی امکان پذیر نبود.
۵) مساله بعدی آن است که ارزش حرارتی گاز از نفت پایینتر است. اگر ایران میتوانست گاز را در اطراف خود داشته باشد و صادرات گاز به جای ال ان جی به صورت لوله در کشورهای اطراف ایران صورت میگرفت، دستاوردهای بیشتری کسب میشد. به دلیل اینکه ایران نتوانسته گاز را به کالای استراتژیک بدل کند و بهینهسازی مصرف خانوارها جدی گرفته شود در این زمینه توفیقی حاصل نشده است. ایران میزان قابل توجهی گاز را در داخل مصرف میکند و امکان عرضه به جهان را ندارد. اگر این روند ادامه داشته باشد ایران طی سالهای آینده ناترازی گاز داشته و ناچار به واردات گاز خواهد بود.
۶) موضوع میادین مشترک مساله مهم بعدی است. مهمترین میادین مشترکت ایران، میدان گازی پارس جنوبی یا گنبد شمالی با قطر است. این بزرگترین مخزن گازی جهانی است که ۱۰درصد گاز جهان را در خود دارد. قطر به خاطر تحریمها، چند برابر ایران از این مخزن استفاده میکند . بزرگترین شرکتهای جهانی با قدرت بالا با قطر همکاری میکردند تا سهم بیشتری برداشت کند. ایران اما به خاطر تحریمها نمیتوانست اقدامات مناسبی صورت دهد. هرچند متخصصان داخلی کارهای قابل توجهی میکردند اما سرعت ایران از طرف مقابل کمتر بود. من ایده و پیشنهادی در این زمینه دارم که باید روی آن کار شود. فکر میکنم بهترین روش برای ایران با توجه به اینکه کشورهای زیادی در میادین مشترک با ایران اشتراک دارند، همکاریهای مشترک است. اگر ایران شرکت مشترکی را با قطر ایجاد میکرد و ۴۵درصد سهم برای قطر و ۴۵درصد برای ایران قرار میداد و ۱۰درصد هم برای شرکتهای سرمایهگذاری نفتی و گازی در نظر گرفته میشد، هم از تحریمها مصون میمانیدم و هم اینکه ایران سهم محفوظی (حتی در زمان تحریم) داشت. این مساله را از این جهت عرض میکنم که ایران ۱۵میادین مشترک دارد که ۱۱ مورد آن تنها در خلیج فارس قرار دارد. با عراق، امارات، عربستان، قطر، کویت و در دریای خزر هم با آذربایجان و روسیه و... میادین مشترک داریم. باید نفت و گاز خزر را به عنوان یک شرکت مشترک مطرح کنیم. امروز بر سر سهم هر کشور چالشهای بسیاری وجود دارد. در گذشته ایران و شوروی سهم داشتند، اما امروز کشورهای بیشتری در خزر حضور دارند. هر کدام از این کشورها سهم میخواهند. اگر ایران بتواند تفاهمی شکل دهد و نفت و گاز خزر را به صورت شرکت مشترک ثبت کند، دستاوردهای بیشتری کسب میشود.
۷) یکی دیگر از موارد اختلافی که باعث ضرر زیادی برای ایران شده، میدان سلمان است. شرکت کرسنت با ایران درخواست مشارکت داد؛ اگر به جای این کار و بروز مشکلات بعدی، شرکت مشترکی میان دو کشور احداث میشد، شرایط متفاوتی ایجاد میشد. ضمن اینکه فساد و رانت کمتری هم شکل میگرفت. حوزه نفت آرش مشترک با کویت مورد بعدی است. عربستان و کویت اعلام کردهاند که ایران هیچ سهمی از این میدان ندارد در حالی که در قلمروی جغرافیایی ایران است. این رویکرد، یکی از انقلابیترین و جهادیترین روشها برای تامین منافع ملی ماست. ابعاد اقتصادی، دیپلماتیک و سیاسی موضوع باید بررسی شود. اما نهایتا با استفاده از رویکرد مشارکتی میتوان تنشهای منطقهای را هم کاهش داد.
🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 نسل سوخته در آموزش عالی
✍️ دکتر حسین جوشقانی
بازار کار در کنار بازار کالا و خدمات، بازار پول و سرمایه و بازار ارز یکی از چهار بازار مهم در اقتصاد است. به همین علت در علم اقتصاد توجه شایانی به این بخش شده است.
بهرغم اثرگذاری بازار کار بر زندگی همه مردم، متاسفانه این بخش کمتر مورد توجه اقتصاددانان ایرانی قرار گرفته است. در این نوشتار به یکی از مهمترین چالشهای موجود در بازار کار ایران میپردازیم و نشان میدهیم که چطور مداخلات نابجای دولت در این بازار ناترازیها و ناهمخوانیهای بزرگی را ایجاد کرده که نتیجه آنها به بحران بزرگی برای جوانان و بهطور خاص جوانان تحصیلکرده تبدیل شده است.
بازار کار افراد تحصیلکرده اگرچه از نظر تعداد، سهم کمتری از بازار کار را دارد، ولی بهدلیل اینکه بهطور طبیعی این افراد در مشاغل مهمتری قرار خواهند گرفت، همچنین امکان مهاجرت این قشر بیشتر فراهم است و البته هزینه بیشتری هم از جامعه برای تربیت این افراد صرف شده، از اهمیت دوچندانی برخوردار است. با این وجود تا پیش از این مطالعه دقیق و کمّیای از میزان رضایت این افراد از رشته و دانشگاه محل تحصیل خود و ارتباط آن با بازار کارشان انجام نشده بود.
اخیرا شرکتی که فعالیتش جورسازی کارمندان و کارفرماهاست، با در اختیار داشتن اطلاعات بسیاری از کارفرماها و کارمندان و البته انجام تحقیق میدانی بزرگی گزارشی۱ از میزان رضایت فارغالتحصیلان از رشته و دانشگاهشان انجام داده است. نتایج این تحقیق از طرفی برای سیاستگذاران آموزشی و مدیران دانشگاهها بسیار ارزشمند و راهگشاست و از طرفی برای دانشآموزانی که در آستانه انتخاب رشته و دانشگاه هستند، میتواند بسیار سرنوشتساز باشد.
بهطور طبیعی انتظار این است که بیکاری افراد تحصیلکرده کمتر از نرخ بیکاری افراد فاقد تحصیلات دانشگاهی باشد.نمودار (۱) نرخ بیکاری این دو گروه را نشان میدهد. تا قبل از سال۹۱ مطابق انتظار نرخ بیکاری فارغالتحصیلان دانشگاهی کمتر از افراد فاقد تحصیلات بوده است، حتی در سال۸۴ نرخ بیکاری فارغالتحصیلان دانشگاهی نصف بیکاری سایرین بوده است (۵.۸درصد در مقابل ۱۲درصد). ولی از سال۹۱ به بعد مشاهده میشود که نرخ بیکاری فارغالتحصیلان دانشگاهی نسبت به افراد فاقد تحصیلات افزایش یافته است؛ بهطوریکه در سال۹۸نرخ بیکاری فارغالتحصیلان دانشگاه ۵۰درصد بیشتر از نرخ بیکاری افراد فاقد تحصیلات تکمیلی شده است (۱۵درصد در مقابل ۱۰.۵درصد). علاوه بر این، گزارش اخیر نشان میدهد که حدود ۶۰درصد از همین کسانی که مشغول بهکار شدهاند، یا از کار خود رضایت ندارند یا در شغلی غیرمرتبط با رشته تحصیلی مشغول بهکار هستند.
اگر به این نکته توجه شود که فارغالتحصیل دانشگاه با تلاش فراوان وارد دانشگاه شده و پس از هزینه هنگفت دولت برای تحصیل این دانشجو و پس از گذراندن حدود ۴سال از مهمترین سالهای عمرش وقتی وارد بازار کار میشود، شرایط را حتی سختتر از بازار کار سایر افراد میبیند، آنگاه به بحرانی که نمودار (۱) نشان میدهد، بیشتر پی خواهیم برد. سوال مهمی که هم سیاستگذار و هم آحاد مردم باید به دنبال جوابش باشند این است که اولا چطور شد که اینطور شد و دوم اینکه از این به بعد چه باید کرد تا نسل بعدی پس از خروج از دانشگاه شرایط مناسبتری در بازار کار داشته باشد.
پاسخ جامع و دقیق به این دو سوال نیاز به فضای بیشتر و همچنین مشارکت اقتصاددانان و کارشناسان امر دارد. در ادامه این نوشتار به بیان برخی از روندهای مهم، برخی عوامل اصلی در بروز این بحران و برخی پیشنهادها میپردازیم. بازار کار مانند هر بازار دیگری دو سمت عرضه و تقاضا دارد که باید هرکدام بهطور مبسوط بررسی شوند. همچنین بهدلیل اصطکاکی که در جورسازی کارمند و کارفرما، یعنی طرف عرضه و تقاضا در این بازار، وجود دارد، این بازار مساله متفاوتی با سایر بازارها دارد که لازم است بهطور جداگانه مورد بررسی قرار بگیرد. این اصطکاک ناشی از این است که کارفرماها بهطور طبیعی از کیفیت و کمیت کارمندان و توانمندیهایشان مطلع نیستند و برعکس کارمندان هم بدون جستوجوی هزینهبر و زمانبر از نیاز کارفرماها مطلع نیستند. به همین دلیل تکنولوژی مورد استفاده در جورسازی در کنار عرضه و تقاضای نیروی کار اهمیت بسزایی دارد و در تحلیل بازار کار نقش مهمی ایفا میکند. بهطور خلاصه هرکدام از این سه مولفه بازار کار را بررسی و نقش آن را در بروز بحران بیکاری جوانان تحصیلکرده بیان خواهیم کرد.
عرضه نیرویکار تحصیلکرده
نمودار (۲) تعداد ثبتنامیهای دانشگاههای کشور را از سال ۱۳۷۸ تا ۱۳۹۶ ترسیم کرده است. همانطور که مشاهده میکنید از اواسط دهه۸۰ ظرفیت دانشگاهها جهش شدیدی کرده است؛ بهطوریکه تعداد کل دانشجویان از حدود ۱۸۰هزار نفر در سال ۷۸ به یکمیلیون و ۲۰۰هزار نفر در سال۹۰رسید. این نمودار به تنهایی نشان میدهد که عرضه نیروی کار تحصیلکرده به طرز فزایندهای افزایش پیدا کرده است.
تقاضای نیروی کار
با توجه به تغییرات سریع در اقتصاد و رشد بخش خدمات در مقایسه با صنعت و کشاورزی، نیازهای بازار نسبت به دهههای گذشته با سرعت بیشتری تغییر یافت. بنابراین مستقل از تعداد کل نیروی متخصص مورد نیاز، ترکیب نیاز رشتهها بهشدت تغییر کرد. علاوه بر این با توجه به رشد اقتصادی پایین طی دو دهه گذشته، در مجموع تقاضای نیروی کار تحصیلکرده تغییر چندانی نداشته است. بنابر این در مجموع تقاضای نیروی کار به هیچ عنوان متناسب با عرضه نیروی کار متخصص رشد نکرده و حتی در بسیاری از رشتهها، این تقاضا کاهش پیدا کرده است.
تکنولوژیهای جورسازی
با توجه به رشد سکوهای جورسازی، هزینه جستوجو برای کارمندان و کارفرمایان طی سالهای اخیر کاهش شدیدی داشته و در نتیجه امکان کاریابی افزایش یافته است.
جمعبندی و تحلیل
بررسی بازار کار افراد تحصیلکرده نشان میدهد که طی دو دهه گذشته با دخالت دولت برای افزایش ظرفیت دانشگاهها و بدون توجه به نیاز بازار کار، نه تنها عرضه نیروی کار تحصیلکرده افزایش یافته، بلکه این افزایش در رشتههایی نامرتبط با نیاز بازار کار اتفاق افتاده است. از طرف دیگر بنگاههای کشور توسعه چندانی نداشتهاند و نتیجه این دو، بیکاری گسترده جوانان تحصیلکرده شده که نارضایتی و ناامیدی را در جوانان بهویژه بانوان تحصیلکرده ایجاد کرده است. در این شرایط توسعه سکوهای جورسازی اندکی از مشقت بازار کار کاسته است. در این شرایط بازیگران مهم در این بازار میتوانند برای بهبود نتیجه این بازار اقدامات زیر را انجام دهند.
اول، دانشآموزانی که قرار است وارد بازار کار شوند، میتوانند با استفاده از گزارش تهیهشده انتخاب آگاهانهتری انجام دهند و از انتخاب رشتهها و دانشگاههایی که فرصت مناسبی برای بازار کار فراهم نمیکنند، بپرهیزند.
دوم، دانشگاهها و نظام آموزش عالی باید توجه بیشتری به نیاز بازار کار معطوف کنند. دولت با دخالت در قیمتگذاری محصول این نهاد مهم، فرصت خودجوش اصلاح را از این نهادهای مهم گرفته است. اگر دانشگاهها خودشان مجبور به تامین بودجه خود بودند، آنگاه دورهها و رشتههایی را توسعه میدادند که متناسب با نیاز بازار کار باشد تا دانشآموزان بیشتری رغبت به حضور در آن دورهها داشته باشند و با افزایش کیفیت این دورهها با یکدیگر رقابت میکردند؛ ولی در حال حاضر دانشگاهها مستقل از میزان موفقیت دانشجویانشان در بازار کار، تامین بودجه میشوند و وزارت علوم بهعنوان برنامهریز مرکزی تعیین میکند که چه رشتهها و چه دورههایی در چه دانشگاههایی توسعه یابند. ادامه روند موجود نتیجهای جز تکرار نسل سوخته فعلی نخواهد داشت.
سوم، سکوهای جورسازی میتوانند با توسعه فرصتهای کاریابی و با افزایش آگاهی دانشآموزان و دانشگاهها نسبت به انتخاب آگاهانهتر کمک بسزایی انجام دهند. این سکوها میتوانند با کمک دانشگاهها برنامهها و رویدادهایی را برای آشنایی بیشتر دانشجویان با نیازهای بازار کار و مهارتهای لازم در بازار کار فراهم آورند تا امکان جورسازی کارفرماها و کارمندان افزایش یابد.
در نهایت، اصلاح وضع موجود نیازمند بررسیهای بیشتر و استفاده از نظرات اقتصاددانان و صاحبنظران این رشته است. در این متن مختصر سعی شد تا با بیان مساله بهمرور ریشههای بروز مشکلات و برخی راهحلها اشاره شود. به امید آنکه نوشته حاضر فرصتی برای مطرح شدن نظرات اصلاحی برای نظام آموزش عالی کشور باشد.
🔻روزنامه کیهان
📍 نمایندگان عزیز! ناظر امروز، قاضی فرداست
✍️ حسین شریعتمداری
۱- گفتهاند که «در مثل مناقشه نیست» و راست گفتهاند چرا که مَثَل برای تقریب ذهن است. مثلاً وقتی گفته میشود شکل قله دماوند شبیه کله قند است، نباید تصور کرد که خاک آن مثل قند شیرین است! و یا اندازه آن به کوچکی کله قند است! و... با این توضیح ضروری به سراغ یک رخداد تاریخی میرویم.
وقتی ابنزیاد با حیله و ترفند از سپاه شام (که ادعا میکرد در راه است! و دروغ میگفت) مردم کوفه را ترساند، جماعت عهدشکن
کوفه آن روز، اطراف حضرت مسلم، فرستاده امام حسین علیهالسلام را خالی کردند و به ابنزیاد پیوستند. ابنزیاد بعد از استقرار، «هانی بن عروه»
از یاران باوفا و صدیق امیرالمؤمنین علیهالسلام را که به حمایت
از جناب مسلم برخاسته و در حمایت خود پابرجا مانده بود، به زندان افکند. هانی از بزرگان مورد احترام مردم کوفه بود و در میان قوم و قبیله خود (قبیله مَذحِج) ریاست و سروری داشت. افراد قبیله هانی که مردانی شجاع و جنگاور بودند، قصر محل استقرار ابنزیاد را محاصره کردند و امیر قوم خود را طلبیدند. ابنزیاد که به وحشت افتاده و میدانست اگر آن جماعت به قصر حمله کنند، دودمانش را بر باد خواهند داد، به شریح قاضی گفت بر بام قصر برود و جمعیت را با لطایفالحیل دور کند. در آن هنگام جناب هانی بر اثر شکنجه سر و دست شکسته و خونین بود. شریح روی بام رفت و به مردان قوم هانی گفت؛ امیر شما، هانی بن عروه میهمان ابنزیاد است و اکنون به مشاوره با او مشغول است! قوم هانی صحنه را با خشنودی ترک کردند و... ابنزیاد بعد از استحکام پایههای قدرت خود، هانی بن عروه، یار باوفای امیرالمؤمنین(ع) و جنگجوی
پا به رکاب آن حضرت را به شکل فجیعی شهید کرد...
۲- اکنون این پرسش در میان است که افراد قبیله هانی، چرا ادعای «شریح» را باور کردند؟! چرا در گفته او تردید نکردند؟! پاسخ آن است که مردم شریح را با عنوان قاضی دوران زعامت علی(ع) میشناختند. انگار بر فراز سر او یک تابلوی فرضی (بخوانید مجازی) نصب شده و روی آن درباره هویت شریح نوشته شده بود «قاضی دوران امیرالمؤمنین علیهالسلام»! قوم هانی فریب آن تابلو را خورده بودند و اگر چنین نبود و هویت تغییر یافته و استحاله شده آن روز شریح را میدانستند، به قصر حمله میکردند و به قول حضرت آقا: «آنها میریختند و هانی را نجات میدادند. با نجات هانی هم قدرت پیدا میکردند، روحیه مییافتند، دارالاماره را محاصره میکردند، عبیدالله را میگرفتند؛ یا میکشتند و یا میفرستادند میرفت. آنگاه کوفه از آنِ امام حسین علیهالسّلام میشد و دیگر واقعه کربلا اتّفاق نمیافتاد». آیا قوم هانی برای پی بردن به خیانت شریح (یکی از خواص آلوده آن روزها) و کشف هویت واقعی او هیچ نشانهای در اختیار نداشتند؟! داشتند. بخوانید!
۳- در جریان فتنه ۸۸ که به گواهی اسناد موجود، مثلث آمریکا و اسرائیل و انگلیس، مدیریت آن را برعهده داشتند و دستورات خود را به سران فتنه دیکته میکردند، نیز رخدادی شبیه ماجرای استفاده ابنزیاد از شریح قاضی اتفاق افتاد و البته، دهها بار پیچیدهتر از آن. دشمن برای فریب افکار عمومی، میرحسین موسوی (فراماسون در آب نمک خوابانده) را با تابلوی «نخستوزیر دوران امام»! به صحنه آورد. مثلث آمریکا، انگلیس و اسرائیل در فتنه ۸۸ به میرحسین موسوی
همان نقش را داده بودند، که ابنزیاد به شریح قاضی داده بود.
«شریح قاضی» با تابلوی «قاضی دوران امیرالمؤمنین» و میرحسین با تابلوی «نخستوزیر دوران امام». حالا نوبت پاسخ به این پرسش است که چرا قوم هانی در آن روز فریب ابنزیاد را خوردند و ادعای شریح را واقعی پنداشتند، اما مردم ایران فریب آمریکا و اسرائیل را نخوردند و خیلی زود متوجه شدند تابلویی را که میرحسین و خاتمی به نمایندگی از دشمن سر دست گرفتهاند، قلابی است. چگونه؟...
۴- سؤالی که باید و انتظار میرفت به ذهن قوم هانی خطور کند و متاسفانه نکرد، این بود که باید از شریح قاضی میپرسیدند؛ آقای قاضی دوران امیرالمؤمنین علیهالسلام در کاخ ابنزیاد چه میکنی؟! اگر همچنان بر عهد خود با علی هستی، چرا به استخدام دشمنان تابلودار و قسمخورده حضرتش درآمدهای؟!... این سؤال اما، در فتنه ۸۸ به ذهن و فکر مردم ایران خطور کرد که آقای نخستوزیر دوران امام، اگر برعهد خود با امام راحل ایستادهای، چرا در توطئهای که رسماً و علناً از سوی مثلث آمریکا و انگلیس و اسرائیل مدیریت میشود به بازی گرفته شدهای؟! مردم ایران از امام راحل خود -رضوانالله تعالی علیه- آموخته بودند که «میزان حال فعلی افراد است» و به وضوح میدیدند که میرحسین موسوی و محمد خاتمی -برفرض که پیش از آن در مسیر اسلام و انقلاب بودهاند- امروز نیستند و به عواملی در خدمت دشمنان اسلام و انقلاب تغییر هویت دادهاند. کاش قوم هانی نیز میدانستند که میزان حال فعلی افراد است و فریب شریح قاضی را نمیخوردند.
۵- نکته یاد شده، دقیقا همان است که امروز نمایندگان محترم مجلس در ارزیابی صلاحیت وزرای پیشنهادی باید مورد توجه قرار دهند تا سره را از ناسره جدا کنند و در پی آب به سوی سراب نروند! ممکن است گفته شود که فلان وزیر معرفی شده اگرچه سابقه سیاهی در مخالفت با اصول و مبانی نظام داشته است ولی اکنون بر اعتقاد و التزام به مبانی و اصول نظام تاکید میورزد! و از آنجا که حضرت امام فرمودهاند میزان حال فعلی افراد است، میتوان صلاحیت او را تایید کرد! که باید گفت؛
اولاً: سخن حضرت امام درباره کسانی است که سابقه خوبی داشتهاند ولی بعدها به هر علت از دایره مبانی نظام بیرون رفته و با آن زاویه گرفتهاند.
ثانیاً: حضرت امام درباره به کارگیری افراد بدسابقه در پستهای حساس و کلیدی نیز نهی جداگانهای دارند. یعنی اگر سابقه سیاهی داشته باشد و بعدها خود را اصلاح کرده باشد نیز نباید جانب احتیاط را از دست داد و او را در پستهای حساس و کلیدی به کار گرفت.
ثالثاً: ادعای این یا آن وزیر معرفی شده درحالی که به رای نمایندگان نیاز دارد، با هیچ منطق عقلی و شرعی و حقوقی پذیرفته نیست و تأیید صلاحیت افرادی با این ویژگی اگر خیانت به نظام و رای مردم و شکستن سوگند نمایندگی نباشد، که هست! نوعی سادهلوحی است که از یک نماینده مجلس بعید و دور از انتظار است و این سؤال را پیش میکشد که شخصی تا این اندازه سادهلوح چرا به خانه ملت آمده و مسئولیت سنگین نمایندگی مردم را به دوش گرفته است؟!
۶- دور از انصاف است اگر گفته نشود که رئیسجمهور محترم در انتخاب و معرفی وزیران یکسویه عمل نکردهاند ولی برخی از آنها به هر علت، از جمله بیاطلاعی رئیسجمهور از سابقه و کارنامه آنها و یا مشاوره افراد بدسابقه و... کمترین صلاحیتی را برای تصدی پست وزارت که از بلندپایهترین پستهای نظام است، ندارند! کسی که دهها توئیت و مصاحبه و بیانیه علیه مبانی و اصول نظام در کارنامه و عملکرد خود دارد، در فتنه آمریکایی اسرائیلی ۸۸ و آشوبهای براندازانه پائیز ۱۴۰۱ فعالیت آشکار داشته است و در قتل دهها انسان بیگناه سهیم بوده است و... چگونه میتواند به عنوان وزیر از مجلس شورای اسلامی که باید «عصاره ملت» باشد، رای اعتماد بگیرد؟!
۷- این روزها برخی از مدعیان اصلاحات به بهانه (بخوانید
با اسم رمز) «وفاق ملی»! هرگونه مخالفت با این یا آن وزیر فاقد صلاحیت را مقابله با وفاق ملی مینامند و علیه نمایندگان مخالفتکننده صفحه سیاه میکنند! این ترفند موذیانه در حالی است که پیشگیری از ورود افراد فاقد صلاحیت به کابینه، مصداق واقعی حمایت صادقانه از رئیسجمهور و دفاع خالصانه از وفاق ملی است و کسانی که به بهانه حمایت از رئیسجمهور و در پوشش دفاع از وفاق ملی از افراد فاقد صلاحیت حمایت میکنند، در دشمنی آشکار با رئیسجمهور محترم و خیانت بیپرده به وفاق ملی هستند. و این نکته واضحتر از آن است که به توضیح بیشتری نیاز داشته باشد.
۸- و بالاخره سخنی برادرانه با خواهران و برادران محترم نماینده در میان است و آن این که؛ شما عزیزان در آغاز کار به خداوند قادر متعال سوگند یاد کردهاید که پاسدار حریم اسلام و نگهبان دستاوردهای انقلاب اسلامی ملت ایران و مبانی جمهوری اسلامی باشید و از ودیعهای که ملت به شما سپرده به عنوان امینی عادل پاسداری کنید و... از این روی انتظار آن است که ضمن حمایت از وزارت افراد متعهد برای تصدی این پستهای حساس، از ورود افراد فاقد صلاحیت و زاویهدار با مبانی انقلاب و نظام به جد و با همه توان جلوگیری کنید و در انجام این رسالت الهی از ملامت این و آن بیمی به دل راه ندهید و در یک کلام که ختم کلام است باید توجه داشت (و دارید) که «ناظر امروز، قاضی فرداست».
🔻روزنامه جام جم
📍 بلینکن و طرح جدید آتشبس
✍️ حسن هانیزاده
سفر آنتونی بلینکن، وزیر خارجه آمریکا به منطقه در حالی صورت میگیرد که چهاردهمین دوره مذاکرات صلح دوحه به دلیل سقف بالای مطالبات هیات اسرائیلی با شکست مواجه شده است.
مذاکرات آتشبس در دوحه به مدت دو روز با حضور نمایندگان آمریکا، مصر، قطر و رژیم صهیونیستی برگزار شد اما حماس به دلیل شرکت نمایندگان موساد و شاباک اسرائیل به عنوان دو نهاد امنیتی سرکوبگر در مذاکرات دوحه شرکت نکرد.اختلاف نظر میان دیدگاه حماس و رژیم صهیونیستی شدید بود، زیرا هر دو طرف سلسله مطالباتی دارند که عملا قابل اجرا نیست. رژیم صهیونیستی خواهان آتشبس موقت، آزادی گروگانها و بازگشت آوارگان غزه زیر نظر ارتش اسرائیل بود. در حالی که حماس خواستار آتشبس پایدار، آزادی گروگانها در مقابل آزادی ۳۰۰۰اسیر فلسطینی، بازگشت بی قید و شرط آوارگان فلسطینی و گرفتن تضمینهای بینالمللی برای بازسازی غزه است.در آمریکا نیز به دلیل فضای انتخابات ریاست جمهوری۲۰۲۴دو نگاه کاملا متفاوت درخصوص برقراری آتشبس وپایان بحران غزه وجود دارد. هر دو حزب جمهوریخواه و دموکرات برای پیروزی در انتخابات تلاش دارند تا از بحران غزه به عنوان یک پروسه پروپاگاندای انتخاباتی استفاده کنند. دیدگاه جمهوریخواهان و شخص دونالد ترامپ، نامزد این حزب در مبارزات انتخاباتی این است که هر گونه آتشبس در غزه باید تامینکننده آینده امنیتی اسرائیل باشد. این دیدگاه در واقع به نقطه نظرات کابینه افراطی بنیامین نتانیاهو که خواهان خلع سلاح حماس هستند، بسیار نزدیک است.حزب دموکرات آمریکا و شخص کامالا هریس، نامزد این حزب خواهان آتشبس فوری قبل از گسترش بحران غزه به خارج از مرزهای فلسطین اشغالی است. به اعتقاد این حزب اگر محور مقاومت و ایران برای انتقام خون شهید اسماعیل هنیه، رئیس دفتر سابق حماس علیه رژیماسرائیل وارد عمل شوند، آمریکا به دلیل شرایط انتخاباتی نمیتواند به نفع اسرائیل اقدامی انجام دهد؛ پس یگانه راه کمک به پیروزی خانم کامالا هریس برقراری آتشبس درغزه است تاحزب دموکرات ازآن به عنوان دستاورد سیاسی خودبهرهبرداری انتخاباتی کند.بنیامین نتانیاهو،نخستوزیر رژیم صهیونیستی نیز سعی میکند تا با طرح پیششرطهای سنگین،روند مذاکرات آتشبس را تا پایان انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بابنبست مواجه سازد.هدف نخستوزیر رژیم صهیونیستی ممانعت ازاستفاده دموکراتها از آتشبس احتمالی در غزه به عنوان پروسه تبلیغات انتخاباتی است؛ آنتونی بلینکن هم بلافاصله پس ازشکست مذاکرات دوحه وارد فلسطین اشغالی شد و با اسحاق هرتزوگ، رئیس رژیم صهیونیستی، بنیامین نتانیاهو نخستوزیر و یوآو گالانت، وزیر جنگ اسرائیل دیدار و گفتوگو کرد.وزیر خارجه آمریکا قرار است در قاهره و دوحه نیز با مقامات مصروقطر به عنوان طرفهای میانجی آتشبس دیدار و گفتوگو کند.اکنون شرایط در غزه بسیار بحرانی شده و آمریکا در تلاش است پیش از گسترش بحران غزه و ورود احتمالی محور مقاومت به جنگ غزه، آتشبس برقرار شود. کشورهای عرب منطقه نیز شدیدا از احتمال گسترش جنگ غزه به خارج از اراضی اشغالی بیمناک هستند، زیرا در چنین شرایطی این کشورهانمیتوانند درهرجنگ احتمالی بین محورمقاومت و رژیم صهیونیستی ناظری بیطرف باشند.از این رو آنتونی بلینکن، وزیرخارجه آمریکا برای پایان دادن به بحران۳۱۹روزه غزه باطرح جدیدآتشبس متضمن خواستههای دو طرف یعنی حماس و رژیم صهیونیستی به منطقه سفر کرده است. اگر این طرح مورد موافقت حماس و رژیم صهیونیستی قرار گیرد ممکن است در روزهای آینده آتشبس درغزه برقرارشود.برخی از فرماندهان نظامی رژیم صهیونیستی معتقدند اگر جنگ جدیدی بین اسرائیل و محور مقاومت صورت گیرد؛ ارتش اسرائیل به دلیل گستردگی جبههها، قادر به اداره جنگ غزه نخواهد بود.
🔻روزنامه جهان صنعت
📍 چند توصیه جدی به پزشکیان
✍️ محمدصادق جنانصفت
نگارنده این یادداشت همه برنامههای عمرانی تدوین شده در سالهای پیش از انقلاب اسلامی و نیز میزان اجرای آنها را خوانده و همچنین برنامههای اول تا ششم توسعه که قانون شده و باید اجرا میشد را خواندهام و نتایج و کارنامه اجرایی این شش برنامه را نیز با دقت مطالعه کردهام. به نظرم میرسد دستکم از این منظر- با توجه به تفاوتی که شغل من یعنی خبرنگار اقتصادی با آقای پزشکیان به مثابه یک عنصر سیاسی دارد- سواد کارشناسی بیشتری از آقای پزشکیان دارم. بنابراین به خود جرات میدهم که چند توصیه کارشناسی به رییسجمهوری که در سختترین روزهای ایران باید امور اجرایی کشور را سامان دهد، داشته باشم.
توصیه یکم؛ احتیاط کنید
نخستین توصیه به آقای پزشکیان این است که از این پس و در هر جایی که قرار است از برنامههای دولت چهاردهم حرف بزند، با احتیاط کامل و با مکث بگوید که «برنامه من همان برنامه هفتم است.» آقای پزشکیان، بعید است شما وقت و حوصله کرده باشید که همه صفحهها، دستورها و برنامهها و سیاستهای تمامی بخشهای برنامه هفتم را بهطور دقیق و کارشناسانه بخوانید بنابراین از چیزی که اطلاعات کارشناسی دقیق ندارید کمتر سخن گفته و با احتیاط بگویید که قانون برنامه هفتم، همان برنامه دولت چهاردهم است.
توصیه دوم، برنامه را بخوانید
توصیه بعدی این است که پس از استقرار دولت چهاردهم، مدتی اداره دولت را به معاون اول خود بسپارید و خودتان به همراه یک گروه از اقتصاددانان از هر جناح سیاسی که برنامهنویسی در سطح برنامههای پنجساله را انجام دادهاند و نیز به همراه ریاست سازمان برنامهوبودجه جای جای قانون برنامه هفتم را با دقت بخوانید. برای اینکه بدانید چه خبر است یادآور میشوم که برای تدوین قانون برنامه هفتم چهار گروه کارشناسی- سیاسی در «مجتمع تشخیص مصلحت نظام»، «مجلس شورای اسلامی»، «شورای نگهبان قانون اساسی» و نیز نهاد دولت در برنامه هفتم دست داشتهاند و هر بخش و جزئی از برنامه هفتم با دیدگاههای گوناگون نوشته شده است بنابراین پیش از اینکه به منتقدان بدهکاری بیشتری پیدا کنید، کاستیها و کجیهای قانون را بیابید و تغییر دهید. برخی اطلاعات این قانون برای سالهای قبل از ۱۴۰۱ است و نیز در همین مدت دو سال تازهسپریشده تحولات شگرفی در دنیا اتفاق افتاده و نیز مناسبات ایران با غرب بدتر شده است بنابراین باید وقتی کافی برای خواندن و درک عمیق از قانون برنامه هفتم پیدا کنید.
توصیه سوم، جداسازی کنید
مطابق قانون اساسی و در اصل ۱۲۶ این قانون رییسجمهوری اسلامی ایران به طور مستقیم مسوول امور اداری- استخدامی و نیز برنامه و بودجه است. در همان اصل پیشبینی شده است رییسجمهور میتواند اختیارات خود را تفویض کند. توصیه سوم این است که این کار یعنی تفویض را هرچه زودتر انجام دهید. به این معنی که اختیارات و امکانات سازمان برنامهوبودجه را
به طور موقت افزایش داده و برخی نیروهای فکری را به این سازمان وصل کنید تا کارها آسانتر شود. تا چشم بر روی هم بگذارید باید بودجه ۱۴۰۴ را تهیه کنید و از سوی دیگر فشار پرشمار برای اجرای برنامه هفتم افزایش مییابد. درباره توصیههای یادشده خوب بیندیشید- البته اگر این توصیه را دیده باشید- و خود را از بحران بیشتر نجات دهید.
🔻روزنامه اعتماد
📍 رفتار مجلس چگونه است؟
✍️ عباس عبدی
به طور قطع خیلیها علاقه دارند که بدانند مجلس ایران، فردا با کابینه پیشنهادی پزشکیان چگونه برخورد خواهد کرد؟ آیا از در تقابل در خواهد آمد؟ اینچنین توان و اجازهای را دارد؟ آیا اصولا چنین رویکردی دارد؟ آیا تحلیل کردن این مورد ممکن است؟ بهویژه برای من که تاکنون سخنان اظهار شده از روز آغاز رای اعتماد را، جز منتخبی از سخنان پزشکیان نشنیده و پیگیر نبودم. به نظرم رفتار مجلس بیش از اینکه تابع سخنان این ۵ روز نمایندگان ۳درصدی باشد تابع تحلیل کلان این پدیده است که میکوشم توضیح دهم.
۱- بدون تردید هیچگاه سرنوشت کشور را به دست بخش اندکی از نمایندگان تندرو نمیدهند. در سیاستهای کلان چنان جایگاهی برای نهادها تعریف نشده است که بخواهند مغایر این سیاستها تصمیم بگیرند. ازجمله مجلس نهم کاملا اصولگرا برجام را تصویب کرد و بلافاصله تاییدیه شورای نگهبان هم به آن اضافه شد. اخیرا دیدم که روحانی اعتقادی به ضرورت تصویب برجام در مجلس نداشته ولی مقام رهبری تاکید کرده که مجلس باید در این مورد نظر بدهد و کاملا هم درست بود و تصویب کرد. اکنون هم همین ماجرا است. این انتخابات نشانهای از رویکرد جدید و مبارک برای خروج از وضعیت سیاسی و بهبود وضع جامعه و کشور است و اتفاقا برای خلاص شدن از دست تندروهای بدون مسوولیت است. بنابراین تندروها مانعی در این مسیر نخواهند بود. حمایت آقای دکتر مرندی از دکتر ظفرقندی معنای روشنی دارد. چگونه ممکن است که سرنوشت کشور و این فرآیند جدید را در این مرحله به دست این جماعت بدهند؟ جماعتی که حتی درک حداقلی از جایگاه خود ندارند. میپرسید چرا؟ کافی است به مواضع یک نماینده که تا حالا یکسویه حرف زده در نقد وزیر پیشنهادی امور خارجه دقت کنید که میگوید: «در مجلس عدهای میگویند که «یک نفر» گفته است به عراقچی رای بدهید.» منظور از یک نفر هم مشخص است که چه کسی است. سپس با مسخره و نوعی تعریض ادامه میدهد که «پس مجلس را تعطیل کنیم!» همه میدانند اولین وزیری که خیلی پیش از همه، مورد توافق قرار گرفته بود آقای عراقچی است و این نماینده حتما از جزییات آن اطلاع داشته ولی متوجه نیست که اگر رانت استصواب و حذف دیگران نبود با چند درصد رای که نمیشد به مجلس رفت؟ مجلس آن روزی دچار تعطیلی واقعی و نه صوری میشود که نماینده آن با ۳ درصد واجدان حق رای، روی این صندلی تاریخی و پر مسوولیت بنشیند. البته به قول مرحوم مظفرالدین شاه همهچیزمان به همهچیزمان میخورد. وقتی دکترای رانتی و صوری بخواهد استاد دانشگاه شود، چرا با ۳ درصد رای مردم ادای نمایندگی در کسوت مرحومان مدرس و مصدق را نتوان در آورد؟ در بیتجربگی او همین بس که هزینه سنگینی برای این گفتار تندش خواهد پرداخت. دیر و زود دارد، سوخت و سوز ندارد. آنان که در برابر رویکرد جدید بایستند به فنا خواهند رفت.
۲- رفتار و گفتار تعداد اندکی از نمایندگان پایداریچی را نباید به حساب اکثریت گذاشت. رفتارهای نادرست و تخریبی آنان که ناشی از بیتجربگی سیاسی است موجب فاصلهگیری بیشتر نمایندگان از آنان خواهد شد. همچنین اعتبار پیشبینیهای آنها هم در حد پیشبینیهای نیمه شب ۱۵ تیر است. آنها صدا دارند ولی واقعیت و معنا ندارند. اغلب هم از تهران وارد مجلس شدهاند و هیچ امیدی به دور بعد ندارند چون میدانند کشتیبانی سیاست تغییر کرده است. نمایندگان شهرستانی هم میخواهند با دولت کار کنند تا کاری برای مردم منطقه خود کنند، لذا اغلب آنان تخممرغهای خود را در سبد سوراخ پایداری نمیریزند. قالیباف و طرفدارانش هم خیلی خوب میدانند که آنان از پسِ این جماعت بر نمیآیند و این نیروهای جدید هستند که میتوانند بساط تندروها را برچینند. چه در میدان و چه در رسانه. به زودی بساط آنان از صدا و سیما هم برچیده خواهد شد. نمایندگان میدانند که به احتمال فراوان انتخابات بعدی مجلس با ریاستجمهوری همزمان است و نباید با دولت درگیر شوند، دولتی که حمایت مردمی آن قابل مقایسه به مجلس نیست و از این پس نیز نمایندگان را با معیار دوری و نزدیکی آنان با سیاستهای دولت داوری خواهند شد.
۳- نکته دیگری که شاید کمتر مورد توجه قرار گیرد واکنش احتمالی آقای پزشکیان به رفتار مجلس در برابر کابینه وفاق ملی است. پزشکیان به اندازه کافی سعی کرده ملاحظات را رعایت و به قول خودش از دعوا پرهیز کند و حتی زخم زبان طرفدارانش را هم به جان بخرد. روشن است که انتظار او از مجلس همراهی متقابل است و الا اگر قرار باشد که او ملاحظه کند و دیگران راه خود را بروند حتما واکنش نشان خواهد داد. واکنشی که معلوم نیست به سود تندروهای مجلس باشد.
۴- بالاخره یکی از دلایل دیگری که در تحلیل رفتار مجلس مهم است و حتما به آنان گوشزد خواهد شد مساله وضعیت منطقهای ایران است. ایران باید نشان بدهد که پس از این انتخابات به حدی از انسجام و اتحاد داخلی رسیده که برخلاف قبل و حتی با وجود غیرمنتظره بودن انتخابات اخیر برای خارجیها، این انتخابات و انسجام ناشی از آن نه یک امر اتفاقی بلکه محصول ارادهای روشن و جدی است و آثار آن حتی در رای اعتمادها نیز مشهود است. به ویژه اینکه هنوز بحران میان ایران و اسراییل فروکش نکرده است.
با توجه به این ملاحظات و بدون اطلاع از جزییات مذاکرات مجلس در دفاع یا نقد از وزرا، ارزیابی من این است که به احتمال فراوان وزرای پیشنهادی رای خواهند آورد مگر اینکه مورد خاصی را برحسب صلاحیت حرفهای نپذیرند که به علت بیاطلاعی از مذاکرات مجلس نمیتوانم نظر بدهم.
🔻روزنامه شرق
📍 وفاق سیاسی
✍️ کیومرث اشتریان
هویت سیاسی کسانی که شناسنامه ایرانی دارند از قم تا «لسآنجلس» گسترده است. در سلسله نوشتارهای «منشوری برای دولت وفاق ملی»، مقاله امروز را به وفاق سیاسی اختصاص دادهام. هر قدرت سیاسی مرکزی در ایران با این دامنه متضاد و متکثر مواجه است. به دلیل این تنوع و تکثر که خود جمع اضداد است، هر تئوری وفاقی میتواند خود را فقط در بخشی از این دامنه تعریف کند. مسئله سیاست وفاق تنها این نیست که چقدر این دامنه را پوشش میدهد، بلکه مسئله از آن سو هم هست که طرفهای این جمع اضداد چقدر ظرفیت وفاقپذیری دارند. «وفاق سیاسی» که پزشکیان ارائه میدهد، در گام نخست فقط ظرفیت این را دارد که بخشی از این دامنه را دربر گیرد؛ یعنی حوزهای که شامل بخشی از اصولگرایان و اصلاحطلبان سنتی است و ظاهرا این دو در فرایندی تاریخی به قول مولانا «هم زبان همدگر آموختند». اما اینکه این حوزه نیز تا چه حد ظرفیت گسترش دارد یا اینکه اضداد این دامنه خود تا چه حد ظرفیت وفاق دارند پرسشی است که نه به «وفاق پزشکیانی» بلکه بستگی به خود آنان نیز دارد. مثلا پرسشهایی ازجمله اینکه این اضداد تا چه حد خود به تمامیت ارضی ایران، احترام به دین، اکرام شریعت و توسعه ملی پایبندند، نشاندهنده ظرفیت آنان برای وفاق است. هویت سیاسی کسانی که شناسنامه ایرانی دارند، «ویترینی» از گرایشهای سیاسی متضاد است که از منتهیالیه چپ انترناسیونال تا منتهیالیه راست گلوبالیستی، از شوینیسم ایرانی تا انترناسیونال امت اسلامی را دربر میگیرد. هر یک از این گروهها برای خود پادشاهی، خسروی و جانپروری خوشلقا در آینه قدرت میبیند. در نگاهی معنوی-اخلاقی طیف شناسنامهدار ایرانی که از خود هویت سیاسی بروز میدهند، از اعماق تاریک و فسادآلود زمین تا بلندای آسمانی عرفان گستردهاند. اگرچه شاید همین تکثر در میان ملل گوناگون یافت میشود، اما بازنمود سیاسی این گرایشها شاید به شدت و حدت ایرانیان نباشد؛ بهویژه آنکه فضای مجازی امکان «اظهار خود» را فراهم کرده و بدینسان دستهها آفریده، گروهها برساخته، احزاب برآورده و سلاحها برکشیده است.
بنابراین یک پرسش مهم برای وفاق سیاسی که در برابر همه اضلاع این جمع اضداد وجود دارد، این است که چگونه زندگیکردن با دیگری را توجیه کنند؟ به هر حال همه شناسنامه ایرانی دارند. همه حق خاک و خون دارند. همه از حق قانونی برای شهروندی برخوردارند و از اینرو با یکدیگر دادوستد اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و امنیتی دارند. پاسخ به این پرسش که این قمنشین و آن لسآنجلسنشین چگونه خود را توجیه کنند که باید با یکدیگر «دادوستدی ایرانی» داشته باشند، یک پرسش مهم در تئوری وفاق است. این پرسش واضحا بسیار فراتر از ظرفیت «وفاق پزشکیانی» است؛ اگر منصف باشیم میتوان گفت اگر این یک نقیصه باشد، نهفقط نقص پزشکیان که نقص خود این جامعه است که مجموعهای از اضداد است. پاسخ به پرسش وفاق به فرهنگ سیاسی ما ایرانیان بستگی دارد. ما هر نظریه سیاسی که داشته باشیم، نیازمند یک تئوری ثانوی و تکمیلی برای زندگی با یکدیگریم. یعنی اگر شما در این یا آن سر طیف هستید و مثلا یک تئوری مذهبی، ملی، سکولار، لیبرال، و... دارید، نیازمند یک «تئوری سازگاری» برای سازش مدنی و زندگی با دیگری هستید. این «تئوری سازگاری» میتواند مثلا ریشه در تسامحی از جنس «عرفان ایرانی»، تمامیت سرزمینی و هویت تاریخی ایران داشته باشد. این سه عنصر اگرچه هیچکدام سیاسی بماهو سیاسی نیستند (و چه بهتر که نیستند) اما ظرفیت این را دارند که محصولی سیاسی داشته باشند و آن هم اینکه توجیهی سیاسی برای کنار هم نشستن را فراهم کنند. بنابراین اینکه گفته میشود پزشکیان باید بتواند همه را راضی کند تکلیفی است که همه نیروهای سیاسی ایرانی از برآوردهکردن آن ناتوانند و این تکلیف مالایطاق را نباید از یک انتخابات که لحظهای از تاریخ این تمدن کهن را دربر میگیرد توقع داشت. مسئله یک مسئله ریشهدار تاریخی-فرهنگی است و بنابراین راهبردی و رویکردی میطلبد که فرهنگی، سیاسی، تاریخی و هویتی است.
مهم این است که وفاق پزشکیانی بتواند در این سازه بزرگ تاریخی جهتگیری مثبتی داشته باشد و نه اینکه همچون دیگران بر طبل افراز و افراط و انحصار و خالصسازی بزند. از حق نگذریم که جمهوری اسلامی زمینهای فراهم آورده است که این طیف متضاد بتوانند در «انتخابات» خود را معنایابی کنند؛ برخی کمتر و بعضی بیشتر، برخی از راه تحریم و بعضی از راه تکریم و مشارکت.
اگر نیروهای سیاسی نتوانستهاند و نمیتوانند این تعارض را سامان دهند، اما «عرفان پرابهام و چندپهلوی ایرانی» میتواند این جمع اضداد را در خود گرد آورد و بنای «کلانوفاق» را بسازد. رندی حافظ و سهلگیری سعدی، عرفان مولوی و حماسه فردوسی نمادهایی هستند که میتوانند سرمشقی برای کلانوفاق در زندگی سیاسی باشند. وجه مشترک هر چهار نفر و ادیبان، فیلسوفان و شاعران دیگری از این شمار، این است که عناصر گوناگون هویتی ایران را در خود جمع کردهاند. این تکثر است که توانسته اقوام مختلف اعم از مهاجم یا مقیم را در خود مستحیل کند. این انسان ایرانی است که میتواند عاشورا را با عید نوروز، سیزدهبدر خرافی ایرانی را در قالب «روز طبیعت» و این دو را با سالروز شهادت امام علی(ع) جمع کند. عرفان ایرانی پر رمز و راز و مبهم است و همین ابهام آن را به نسبیگرایی در زندگی اجتماعی نزدیک میکند. بدینسان، همچنان که داریوش شایگان عرفان شرقی را راهحلی برای جهان مدرن بیروح تلقی میکند، میتوان عرفان ایرانی را راهحلی برای برساخت سیاست وفاق در ایران تلقی کرد؛ «جمع اضداد از کمال عشق میگردد روا». این بحث زمینهای برای چشماندازی فرایندی-اکتشافی از وفاق سیاسی و برساخت سیاست آزادی فراهم میکند. شعر فارسی میتواند تداوم این سنت را نهتنها در میان نخبگان بلکه در میان توده مردم تضمین کند. شعر فارسی، فلسفه منظوم آزادی و سازگاری ایرانی به زبانی عمومی است که از باد و باران نیابد گزند.
تفصیل این معنا در مقاله «جستاری نظری در سیاست آزادی» آمده است که انشاءالله بهزودی منتشر خواهد شد.
🔻روزنامه سازندگی
📍 حذف تبعیض
✍️ محمود سعیدیزاده
عدهای از فعالان قومی و مذهبی ایران در انتخابات ریاستجمهوری چهاردهم با طرح سهمیه قومی و مذهبی مساله اجحاف قومی و مذهبی را بهعنوان خواستهای جدی در سطح رسانهها و فضای سیاسی کشور مطرح کردند که این تلاشها از منظر دفاع از محذوفین و مظلومین و راندهشدگان از قدرت هم قابل تمجید است و هم قابل تحسین. اما درخواست سهمیه از کابینه با این عنوان و بهاصطلاح بهعنوان سهمیه اهل سنت هم از لحاظ نظری و هم از لحاظ عملی قابل نقد است و نباید مساله به این مهمی با چینش کابینه به فراموشی سپرده شود و زوایای پیدا و پنهان آن بدون نقد و بررسی کنار گذاشته شود، لذا صاحب این قلم با علم به دلسوزی و صداقت این فعالان سیاسی، نقد خود را از دو منظر نظری و عملی قلمی میکند.
نقد نظری
فعالیت با نمادهای مذهبی، قومی، قبیلهای و عشیرهای مبتنی بر این پیشفرض است که با جامعه بیهویتی مواجه هستیم که افراد جامعه روابط اجتماعی نزدیک و ارگانیک ندارند و حکومتها یا فعالان سیاسی میتوانند یکطرفه به آن شکل بدهند. درحالی که در مبحث بازاریابی سیاسی که از دهه ۶۰ میلادی به پارادایم غالب کمپینهای انتخاباتی و سیاسی تبدیل شده است، دولتها و سیاستمدارها و احزاب برخلاف گذشته که در صدد پیاده کردن منویات ذهنی یا بیان مسائل برساخته خود بودند بر حسب نیاز جامعه فعالیت میکنند و مسائل موجود را از دل جامعه خارج کرده، صورتبندی میکنند و بهعنوان سناریو به جامعه عرضه میکنند تا رای و نظر جامعه را جذب کنند. در این پارادایم، جامعه، پذیرنده منفعل برنامههای سیاسی دولتها و احزاب نیست بلکه جامعه بهعنوان موجودیتی زنده درصدد رفع محرومیت خود است و مدام آن را به شکلهای مختلف (مشارکت یا عدم مشارکت سیاسی یا تظاهرات خیابانی) اعلام میکند و اتفاقاً هنر سیاستمداران یا حاکمیت این باید باشد که بتواند آن نیاز را به خواسته تبدیل کند و به شکل بستهبندیهای شعاری و شکیل و برنامه عملیاتی به بازار سیاست عرضه کند تا تقاضای اعلامی از طرف جامعه، پاسخ داده شود. در چنین پارادایمی که اتفاقاً جامعه ایران بهخصوص بعد از حوادث ۱۴۰۱ در اوج آن به سر میبرد، توسل فعالان سیاسی یا احزاب یا گروهای مذهبی و قومی به نمادهای جماعتهای پیشامدرن (Gemeinschaft) درحالی که زندگی اجتماعی نوع حیات جماعت محور را پشت سر گذاشته و در شرایط اجتماعی(gesellschaft) به سر میبرد و بابت گذر به این شرایط هزینههای سنگینی هم پرداخت کرده است، کاری عبث و ابتر است و اتفاقاً به همین دلیل حتی سیاستهای خالصسازی و یکدستسازی حاکمیت هم به نتیجه نرسیده و دچار بنبست شده است. زیرا این رویکرد، پاسخگویی هیچ کدام از تقاضاها یا محرومیتهای جامعه را نمیدهد. اگر بازگشت به اجتماع مورد نظر جماعت باوران(Communitarianists) چه حکومت جماعتباور و چه فعالان قومی و مذهبی جماعتباور جواب میداد الان جمهوری اسلامی نباید با مردم مشکل میداشت و وضعیت کنونی ایران که منجر به گسستهای جدی داخلی و مشکلات سیاسی شده است در چنین شرایطی نبود. زیرا فقط یک شعار از تهران تا کردستان چشم و چراغ ایران به تنهایی خط بطلانی است بر همه سیاستهای تجزیهطلبانه و خالصسازی حکومتی و نشان میدهد، جامعه راه خودش را میرود. این نوستالژی به گذشته اسطورهای، برگرفته از وضعیت طبیعی جهان اسطورهای روسو شبیه آنچه اسلامگرایان به عصر خلفا دارند یا قومگرایان با توسل به برابری و حقوق اقوام به آن متوسل میشوند شاید در ظاهر معصومانه و مظلومانه به نظر بیاید اما در نهایت وقتی به سیاست گره میخورد، خطرناک میشود و از آن گروههای نامداراگری بیرون خواهد آمد که حیاتش ستیزه با دیگری است، زیرا هر نوع هویتخواهی که به مذهب و قوم گره بخورد موضوع حقوق برابر را به امر سیاسی تبدیل میکند و بدیهی است وقتی موضوعی به امر سیاسی تبدیل میشود به دنبال خود تنش ما و دیگری ایجاد میکند، چون ماهیت امر سیاسی، تولید ما و دیگری است.
اتفاقاً برعکس راهبرد جماعت باوران این حکومت است که باید جای همه مقدسات و جهان قدسی بنشیند تا مردم فارغ از نژاد و مذهب و صرفاً براساس اصل کرامت انسانی و حقوق شهروندی خود را نسبت به آن تعریف کنند اما به همه این اوصاف و ضعفها راه برونرفت از چنین وضعیتی، نه پررنگ کردن این مناسبات قبیلهای بلکه کمرنگ کردن آن است و میدان دادن به امر اجتماعی است که امروز به خواسته اصلی همه مردم ایران تبدیل شده است.
نقد عملی
اینگونه فعالیتها از منظر عملی هم قابل نقد است زیرا ورود افرادی نشاندار به عنوان کرد، یا به عنوان اهل سنت یا هر قوم و مذهب دیگر به درون ساختار قدرت با این عنوان و نشان و از طرف یک اجتماع متفاوت با کلیت جامعه، نه مطلوب است و نه ممکن. مطلوب نیست چون هیچ سنخیتی با خواست کنونی جامعه امروز ایران و با آنچه جامعه خواهان حلوفصل آن شده، ندارد. زیرا آنچه جامعه فریاد میزند، حذف خودی و غیرخودی و ایجاد درهمتنیدگی و درهمآمیختگی اجتماعی خارج از نژاد، زبان، مذهب و جنسیت است و همین جامعه بستر تغییرات سیاسی و اجتماعی را فراهم آورده است. لذا در چنین بستر و شرایطی وقتی از امر اجتماعی صحبت میکنیم، یعنی امکان صورتبندی سیاسی جامعه به شکل ما و دیگری غیرممکن میشود. در امر اجتماعی یک خود بزرگتری شبیه دموکراسیهای غربی شکل میگیرد که در آن با حفظ مشخصههای فرهنگی و زبانی در آنجایی برای استفاده سیاسی یا هویتبخشی به شاخصههای فرهنگی، مذهبی، زبانی و جنسی وجود ندارد و اتفاقاً جامعه ایران دنبال چنین ساختاری است و برای همین هم دارد، هزینه میدهد بنابراین علاوه بر اینکه مطلوب نیست ممکن هم نیست. ممکن نیست چون حتی اگر یک یا دو وزارتخانه را به اهل سنت هم بدهند قطعا منجر به رفع تبعیض نمیشود زیرا مانند ورود خانمها به استادیومهای ورزشی نیست که اگر اجازه بدهند، وارد استادیوم بشوند دفعتاً و یکمرتبه کل مساله یکجا و برای همیشه حل میشود. برعکس اگر به اهل سنت یک یا دو و حتی چند وزارتخانه بدهند این سهمیهبندی دقیقاً در راستای پررنگ شدن تبعیضهای کنونی است. چون این خودش به مکانیسمی برای اقلیتسازی تبدیل میشود. در مکانیسمهای اقلیتساز، اقلیت برای همیشه اقلیت میماند و نمیتواند به شهروند درجه یک تبدیل شود. این نوع بازی اتفاقاً میتواند در شرایطی که حکومتها مانند سوریه امروزی ناپایدار میشوند مورد استقبال قرار گیرد و به عنوان یک روش ماندگاری از بازیهای مورد علاقه حکومتها محسوب میشود. در اینگونه موارد بازی اولتیماتوم شکل میگیرد، یعنی پیشنهاددهنده که اکثریت است و طرف قدرتمند است به نسبت قدرت پایداریی که دارد همیشه ۱-P از مزایا را به پذیرنده (اقلیت) میدهد و P (کلیت قدرت و مزایا) را برای خود نگهداری میکند. یعنی همیشه کسر کمی از مزایا را به اقلیت میدهد. تا اقلیت با او وارد بازی شود. نمونه این مدل بازیهای ناپایدار در لبنان دهه ۶۰ میلادی و عراق درحال فروپاشی تجربه شده است. لذا اصولاً ورود چنین هویتهایی چه شیعه چه سنی و چه کرد چه فارس چه ترک به میدان سیاست خود منجر به تنش میشود. سیاست حوزه برهنگی است. در کشوری مانند ایران افراد باید فقط یک وصف داشته باشند و آن هم وجه شهروندی است حالا افراد با هر مذهب و قومیتی باید حق داشته باشند در سیاستگذاری یا ساختار قدرت بر حسب تواناییهای که دارند، قرار بگیرند. همانقدر که اهل تسنن بودن نباید منجر به حذف فرد توانمند شود، اهل تشیع بودن هم نباید امتیاز خودی بودن محسوب شود و پرواضح این پایان همه خواستهاست و آغاز پرچالش و سخت و پرتنش خواهد بود ضمن اینکه اگر غیر از این باشد این نوع فعالیتها با پرچم قبیله و قوم و مذهب منجر به ایجاد نهادهای غیرمدرن میشود. فردا روزی یک نخبه ایرانی باید برود دهها امضا از بزرگان اهل سنت یا اهل تشیع بگیرد تا به عنوان سهمیه وارد دولت بشود و اتفاقاً حکومت هم دنبال پیمانکاران خود خواهد گشت و این مساله به کاسبی افرادی به قول آگامبن هر چه (whatever) تبدیل میشود که هیچ دلبستگی مذهبی و قومی هم ندارند و فقط با آن کاسبی شخصی میکنند و طبیعی هم هست که تلاش میکنند این تنازع گسترده شود تا کاسبی آنها پررونقتر هم بشود. بنابراین راه برونرفت، جدا کردن مسائل تکنیکی مثل آزادیهای مذهبی، زبانی، فرهنگی و تلاش برای جبران حقوق تضییع شده و جدا کردن امر اجتماعی از امر سیاسی است.
مطالب مرتبط