🔻روزنامه تعادل
📍 «زمان» را از دست ندهیم!
✍️ حسین حقگو
دولت جدید چقدر مهلت دارد تا به عنوان مقصر کمبودها و نارسایی‌ها و صدها و هزارها مشکل ریز و درشت شناخته نشود و مورد خطاب گروه‌های مختلف اجتماعی و شاید کل جامعه قرار نگیرد و فرصت داشته باشد تا راهکارهای خود را برای تامین این مطالبات با مردم در میان نهد و رضایت بخش مهمی از آنان را کسب کند؟! عنصر «زمان» شاید برای کمتر دولتی در چند دهه اخیر چنین حیاتی و نقش تعیین‌کننده داشته است. (دولت جهانگیر آموزگار در قبل از انقلاب شاید وضعیتی مشابه داشت. دولتی که با اوج‌گیری تورم و حاد شدن مشکلات اقتصادی و اعتراضات کارگری و... با دو شعار ریاضت اقتصادی و فضای باز سیاسی سکاندار امور شد، اما دولتش چندان دوام نیافت) در همین تعطیلات اخیر شاهد هر چه ناتراز شدن تولید و مصرف بنزین (حدود ۲۵ میلیون لیتر) بوده‌ایم. در روزهای قبل‌تر نیز اخبار اعتراض بازنشستگان به عدم اجرای همسان‌سازی حقوق و کادردرمان و پزشکان به عادلانه نبودن دستمزدهای‌شان و... در فضای رسانه‌ای و مجازی بسیار پر سر و صدا بوده است.یکی، دو هفته آتی نیز با بازگشایی دانشگاه‌ها و مدارس باید منتظر روانه شدن حجم بزرگی از مطالبات اعم از درخواست بازگشت اساتید و دانشجویان اخراجی و فضای بازتر در دانشگاه‌ها تا رفع کمبود معلم در مدارس و البته از خواب بیدار شدن غول ترافیک و آلودگی و... بود. این همه البته در ذیل تداوم فشار خردکننده تورم و گرانی‌های سرسام‌آور اجاره‌خانه و خورد و خوراک و کمبود و نارسایی دارو و درمان و تداوم تحریم‌ها و تنش‌های منطقه‌ای و جهانی و... است.

همه این مسائل و مشکلات حاد از یک سو نیازمند تصمیم‌گیری‌های عاجل است و زمان محدودی برای حل یا تخفیف آنها وجود دارد و از سوی دیگر هر یک از آنها معضلی بسیار پیچیده و حل‌شان زمانبر و مستلزم گشودن گره سایر مشکلات به عنوان حلقه‌های دیگر این زنجیره است. چنانکه در موضوع بنزین با گره خوردگی این معضل با فرسودگی سیستم حمل و نقل و شبکه توزیع تا شکنندگی شدید درآمدهای خانوارها با هر افزایش قیمتی در این حوزه و همچنین تاثیر آن بر تشدید بی‌ثباتی اقتصادی و افزایش قیمت ارز و کاهش تولیدات صنعتی به خصوص خودرو و... مواجهیم. اینکه آقای پزشکیان، در مقام رییس‌جمهوری جراح از ضرورت جراحی اقتصادی سخن گفته‌اند و اینکه «باید جراحی‌هایی در بعضی بخش‌ها انجام دهیم تا کشور را از این وضعیتی که هست خارج کنیم» عاجل و حاد بودن مشکلات را می‌رساند . اما جراحی که با حیات و ممات حدود ۸۸ میلیون ایرانی سروکار دارد بسیار حساس‌تر از جراحی اعضای بدن یک فرد در اتاق عمل است و جز در مقام تشبیه اصولا قابل قیاس نیست. جراحی اقتصادی در کشورمان علاوه بر مهارت جراح و تیم جراحی نیازمند الزاماتی همچون خاتمه دادن به قیمت‌گذاری دستوری و انجام آزادسازی قیمت‌ها، ثبات اقتصاد کلان و کنترل تورم، تدوین برنامه دقیق برای حمایت از طبقات پایین و کم‌درآمد و رفع تنش در سیاست خارجی و هموار کردن حضور فعالان اقتصادی در بازارهای جهانی و...است. کاری که دولت‌ها در چین و اخیرا ویتنام و کامبوج و... انجام داده و با به ‌کار بستن سیاست‌های اقتصادی، اجتماعی، منطقی و علمی مبتنی بر عقل سلیم و گشایش ارتباطات و تعاملات جهانی و باز کردن فضای اجتماعی و سیاسی در جهت حضور و مشارکت مردم و بهبود سرمایه اجتماعی، رفاه و اشتغال مناسب‌تر و محیط کم خطر‌تر در زندگی را برای شهروندان به ارمغان آورده‌اند. آنچه در این کشورها سبب تغییر شده است نه وعده و وعید یا اقدامات عجولانه و بدون پشتوانه علمی و تجربی مسوولان آنها، بلکه دانش و خرد و برنامه مشخص و اراده سیاسی برای تغییرات واقعی در نظام حکمرانی آن کشورها بوده است، چراکه سیاستمداران و سیاستگذاران آنها، هم پای در زمین داشته و هم ارزش زمان را می‌دانسته‌اند! شاید زمین و زمان بر وفق مراد دولت چهاردهم نباشد، اما می‌تواند بر وفق مراد آن شود اگر اراده و برنامه‌ای برای حل مسائل ارایه دهد که همه مردم خود را شریک در آن بدانند، چراکه شاید هیچ زمانی چون امروز جامعه ایران از وضعیت خطیر این سرزمین و تمدن کهن آگاه نبوده و خواهان تغییر آرام و مسالمت‌آمیز این وضعیت در جهت بهبودی نباشد؛ خواه آنکه طرفدار دولت یا مخالف آن یا در تضاد با کل سیستم خود را تعریف کرده باشد.
اولین و حیاتی‌ترین گام به نظر، بهبود روابط خارجی و پایان دادن به تحریم‌هاست. توپ در زمین دولت است و اینکه چگونه می‌تواند در کوتاه‌ترین زمان بیشترین منافع ملی را تامین کند و نه آنکه با اتلاف وقت و بی‌برنامگی، زمین و زمان را از دست بدهد!


🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 پیوند ناممکن شرق
✍️ دکتر پویا جبل‌عاملی
وزیر خارجه محترم دولت چهاردهم، در روزهای نخستین کاری خود بارها بر اولویت شرق در سیاست خارجی کشور تاکید داشتند! پرسش اول از ایشان این است که آیا این سیاست به غیر از ادامه راه گذشته است؟
آیا از سیاست خارجی سال‌های گذشته عایدی برای کشور و شهروندانش حادث شده است که باید در بر همان پاشنه بچرخد؟ آیا قرار نبوده دولت پزشکیان اولویت‌ها را تغییر دهد تا راه تازه‌ای باز شود؟ پرسش دوم اما، پرسشی عمیق‌تر است، دیپلمات‌ها و استراتژیست‌های ما نهایت شرق را چه می‌بینند که حاضرند اولویت و سرنوشت کشور را به آن گره زنند؟

تصویر فعلی از جهان امروز، دو شقه شدن و سست شدن زنجیره تامین جهانی را نشان می‌دهد. روسیه پیوندهای خود را با غرب از دست داده است و هر روز بیشتر به چین و هند متکی می‌شود. پوتین قصد دارد در چند سال آینده با سرمایه‌گذاری ۷۰میلیارد دلاری در زیرساخت‌های خود، تجارت با کشورهایی را که تامین‌کننده کالا برای روس‌ها هستند، بیش از پیش تقویت کند. غرب نیز تکلیفش با روسیه مشخص است و آن هم بازآفرینی مدل شبه جنگ سرد است. اما این داستان تنها برای روسیه نیست، چین هم در حال کاهش پیوند اقتصادی خود با غرب است. آخرین آمار نشان می‌دهد که تنها ۱۳.۳درصد از واردات ایالات متحده از چین صورت می‌گیرد؛ رقمی که در سال۲۰۱۷، ۲۱.۶درصد بود.

درحالی‌که چین در مقایسه با مجموع سایر کشورهای آسیایی، بیشترین سهم در واردات آمریکا را در گذشته داشته، اکنون آنها ۲۵درصد واردات آمریکا، یعنی قریب دوبرابر چین سهمیه در سبد تجارت ایالات متحده دارند. چین به سرعت در حال کاهش پیوندهای خود با غرب است و همزمان این کاهش را با تجارت و سرمایه‌گذاری با کشورهای در حال توسعه در آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین جبران می‌کند. اگرچه ترامپ و دولت او آغاز کننده این روند بود، اما تجارت چین با آمریکا در یک روند نزولی ممتد حتی در دوره بایدن تداوم داشته است.

بنابراین بر خلاف روندی که از دهه آخر هزاره دوم شروع شد و حداقل نزدیک به سه دهه ادامه پیدا کرد و طی آن، کشورها به سوی گره زدن پای خود به اقتصاد جهانی بودند و گویی یک کل واحد را شکل می‌دادند، اکنون چند سالی است که کشورها در جهت عکس و یافتن جبهه خود هستند. غربی‌ها سعی می‌کنند امنیت اقتصادی خود را تضمین کنند و وابسته به اقمار شرق نباشند و بازیگران جبهه شرق برآنند با کشورهای مستقل، توسعه خود را ادامه دهند. بزرگ‌ترین برندگان اما آنهایی هستند که توانسته‌اند دل هر دو جبهه را ببرند و متاسفانه رقبای منطقه‌ای ما در این لیگ قرار دارند؛ از کشورهای عربی حوزه خلیج‌فارس بگیر تا ترکیه.
پرسش سوم از استراتژیست‌های خودمان این است که ما چرا نمی‌توانیم جزو این لیگ باشیم؟ مگر نه آن است که استقلال مورد ادعای ما دقیقا باید به‌گونه‌ای باشد که با شعار «نه شرقی و نه غربی» جزو سران این لیگ باشیم؟ چرا رقبای منطقه‌ای ما بهتر می‌توانند «نه شرقی و نه غربی» را اجرا کنند و ضمن حفظ استقلال خود، رفاه شهروندانشان را با چنین دیپلماسی حداکثر کنند؟

چرا باید استقلال ما، اقتصاد ما، رفاه فرزندان ما، پای اولویت شرقی ذبح شود که برخلاف گذشته و دوره جنگ سرد و کمونیسم، تفکر و هدف مشترکی نیست که سردمداران امروز آن را به هم پیوند زند. اگر غرب، مدعی لیبرال دموکراسی و آزادی و حقوق بشر است و اینها، مایه همبستگی و تشکیل یک جبهه واحد برای آن است، شرق امروز هیچ دلیل و بهانه و حرف مشترکی برای خود ندارد، به جز دشمنی با غرب. به عبارتی اگر غرب نباشد، دلیلی برای همبستگی در بین سران شرق نیست. زمانی که شرق مسلح به ایدئولوژی و کمونیسم بود راه به جایی نبرد، اکنون که اقماری وجود دارند که هر یک نژاد و فرهنگ خود را برتر می‌دانند، تکلیف مشخص است و ما کجای داستانیم؟

در خودبرتربینی ذاتی چینی‌ها و روس‌ها، ما هیچ جایگاهی نداریم به جز نقش ایفا کردن در نقشه‌ای که برای ما جور کرده‌اند و هیچ‌کدام از آنان حتی به حساس‌ترین مسائل ما، مانند جزایر سه گانه حداقل احترامی نیز نمی‌گذارند. نقشه‌ای که یک بار ما را به جنگ اوکراین می‌کشاند و بار دیگر مرز مشترکمان با ارمنستان را تهدید می‌کند. در این منظومه، واقعا مشخص نیست اولویت شرق ادعایی وزیر محترم چگونه قابل توجیه است؟ هر چه هست، استراتژیست‌های ما باید شرق امروز، کاستی‌های راهبردی و نتیجه محتوم جبهه آنان را درک کنند و برای بازگرداندن رویکرد ما به تعادل و جبران مافات در برابر رقبای منطقه‌ای و تغییر دست فرمان دیپلماسی لحظه‌ای از تلاش دست برندارند.


🔻روزنامه کیهان
📍 رفتارشناسی نتانیاهو
✍️ جعفر بلوری

چند روز پیش تصاویر بی‌سابقه‌ای از چهره به‌هم‌ریخته و عصبی نتانیاهو به بیرون درز کرد که به تنهائی، گویای مسائل مهم و زیادی بود. چهره‌ای برافروخته، ذهنی آشفته و رفتارهایی که نشان از «عدم تمرکز» و «تحمل روزهای سخت» داشت. این تصاویر آن‌قدر حرف برای گفتن داشت که چند روزی نقل محافل رسانه‌ای و خبری بود.
نتانیاهو می‌خواست درباره کشته شدن آن ۶ اسیر صهیونیست به شهرک‌نشینان خشمگین، خسته و ناامید توضیح دهد. توضیحات او هیچ‌کس را قانع نکرد و حدود یک هفته سرزمین‌های اشغالی شاهد تظاهرات‌های
عجیب و غریب و بی‌سابقه‌ای بود که بعضا تعداد مشارکت‌کنندگان در آن تا ۷۵۰ هزار نفر هم اعلام شد. سؤال این است که، چرا نتانیاهو این طور به هم ریخت؟ آیا مرگ آن ۶ اسیر و تجمعات یک هفته‌ای، عامل این همه به‌هم ریختگی است؟ اوضاع سایر رهبران این رژیم چگونه است؟ و سؤال بعدی این که، آیا وضعیت صهیونیست‌هایی که در این سرزمین اشغال شده زندگی می‌کنند، بهتر از نتانیاهو است؟
بخوانید:
۱- روانشناسان می‌گویند، در بسیاری از مواقع ریشه رفتارها را باید در گذشته افراد جُست. این گذشته می‌تواند ۴۰ سال قبل باشد، می‌تواند همین یک‌سال یا حتی
۶ ماه پیش هم باشد. گاهی یک فرد، طی یک مدتِ زمانی، شرایط سختی را تحمل می‌کند. وقتی این شرایطِ سخت، طولانی و طاقت، طاق شد، فقط یک جرقه لازم است تا این فرد از درون متلاشی و به‌هم بریزد. نتیجه این که، آنچه باعث به‌هم ریختگی نتانیاهو شده است، صرفا کشته شدن این ۶ اسیر و تجمعات یک هفته‌ای علیه او نبود. ۱۱ ماه است که صهیونیست‌ها در شرایط به شدت سختی قرار دارند و بیشترین تلفات، بیشترین خسارات اقتصادی، بیشترین فشارهای سیاسی، بدترین رسوایی‌های حیثیتی و...را متحمل شده‌اند. چیزی نزدیک به یک میلیون نفر که غالبا نیروهای کیفی هستند، از این سرزمین به همراه سرمایه‌هایشان‌گریخته‌اند و یک میلیون نفر از یک جمعیت حداکثر ۸ میلیونی، عدد بسیار بالایی است. نزدیک به دو سال است که چنین تجمعاتی علیه نتانیاهو و کابینه‌اش به صورت هفتگی انجام می‌گیرد. (تجمعات بزرگ ضد نتانیاهو به پیش از عملیات طوفان‌الاقصی باز‌می‌گردد) مجموعه این «ترین»‌ها و «تکرار»‌ها، فقط یک جرقه نیاز دارد تا فردی حتی در مختصات نتانیاهو را آن‌گونه به هم بریزد. در واقع مرگ آن ۶ اسیر صهیونیست که هفته گذشته رخ داد در کنار تجمعات بزرگ بعد از آن، حکم آن یک جرقه را
داشت.
۲-نتانیاهو، رهبر پوست‌کلفت صهیونیست‌هاست. در ادبیات سیاسی به رهبران سیاسی «اِلیت» و به اصطلاح نخبه می‌گویند. وقتی بزرگ و اِلیت یک جمع این‌گونه به هم می‌ریزد، تکلیف بقیه آن جمع و جامعه معلوم است. شهرک‌نشینان صهیونیست هیچ‌گاه شرایطی را که این روزها متحمل می‌شوند، تجربه نکرده بودند. اولین عنصر لازم برای تشکیل یک جمع و جامعه، «امنیت» است و مقاومت- از فلسطین تا حزب‌الله و یمن و عراق- همین نقطه را هدف گرفته‌اند. صهیونیست‌ها این «اولین» نیاز حیاتی را
ندارند.
از همین‌جا می‌توان به ریشه بسیاری از رفتارهای منحصر به‌فرد صهیونیست‌ها پی بُرد. چرا منحصر به‌فرد؟ وقتی به نتایج نظرسنجی‌هایی که از بین صهیونیست‌ها انجام شده رجوع می‌کنیم، این «فرق داشتن» خود را به خوبی نشان می‌دهد. سوای از پاسخ‌ها، سؤالاتی هم که از این طیف در نظرسنجی‌ها ُپرسیده می‌شود، بسیار متفاوت است! همین امر نیز به تنهائی «متفاوت» بودن این جماعت را نشان می‌دهد.
مثلا چندی پیش نظرسنجی از شهرک‌نشینان صهیونیست انجام شد که در آن راجع به کشتار غیرنظامیان فلسطینی سؤال شده بود. همین‌طور «ترور» فلسطینی‌ها. پاسخ‌ها حیرت انگیز بود. اکثریت قریب به اتفاق صهیونیست‌ها مشکلی با کشتار غیرنظامیان نداشتند.
شاید بخشی از بدنه این جمعیت این نظر را نسبت به غیرفلسطینی‌ها هم داشته باشند.
از بحث خارج نشویم. ما در «اسرائیل» نه با یک کشور مواجهیم و نه با یک «مردم» عادی. کشورهای مصنوعی و زورکی، شرایط خاص خود را دارند. آنها مثل ساکنان سایر کشورهای دیگر نیستند چون، تحت شرایط مشابه زندگی نمی‌کنند.
به آنها آموزش داده شده که قوم برگزیده‌اید، قوم برترید و بقیه انسان‌ها و حیوانات برای خدمت به این قوم خلق شده‌اند. زندگی در این شرایط و جغرافیای متفاوت، زندگی تحت آموزش‌های متفاوت و تلقین دائمی این که «همه دنیا برای خدمت به ما خلق شده‌اند»، نتیجه‌اش می‌شود آن نظرسنجی متفاوت و آن پاسخ‌های
متفاوت‌تر.
از دل مجموعه این عوامل و شرایط نیز، وضعیت امروز حاکم «اسرائیل» خارج می‌شود. با این تفاسیر تردید نداشته باشید شرایط روحی و ذهنی سایر رهبران این رژیم، بهتر از نتانیاهو نیست و یکی از مهم‌ترین دلایل استعفاهایی که به طور پی‌در‌پی انجام می‌شود، می‌تواند واکنشی به این شرایط سخت باشد.
اوضاع شهرک‌نشینان صهیونیست هم که از سرتاسر دنیا با وعده‌های آنچنانی به این سرزمین ناامن کشانده شده‌اند نیز به همین شکل است. شما در کجای دنیا سراغ دارید که مردمانش در کوچه و خیابان، مسلح در رفت و آمد باشند؟! اما سرانجام رژیم اسرائیل با این وضع چه خواهد
بود؟
۳- دیروز گوشه‌ای از صحبت‌های دونالد ترامپ، نامزد اصلی جمهوری‌خواهان در انتخابات آبان ماه امسال منتشر شد. او یکی از سرسخت‌ترین حامیان رژیم اسرائیل است و مثل سایر رهبران آمریکا، دفاع و حمایت همه‌جانبه از این رژیم را وظیفه خود می‌داند. ترامپ در بخشی از صحبت‌هایش تأکید کرد که، اسرائیل حداکثر یک یا ۲ سال آینده را خواهد دید و اگر اوضاع به همین شکل ادامه یابد نابودی آن حتمی است. در ادامه وعده داد که می‌تواند این رژیم را نجات دهد. این که «اسرائیل از بین خواهد رفت» جمله‌ای نیست که فقط ترامپ گفته باشد.
بسیاری بر این باورند که این رژیم با شرایطی که دارد، پیش از این نمی‌تواند دوام پیدا کند. تصویری که چند روز پیش از چهره نتانیاهو منتشر و سرو صدای زیادی به پا کرد، در واقع تصویر «اسرائیل» بود. تصویر یک کشور مصنوعی که به زور پول و اسلحه و ترور و کشتار روی‌پاست و به گواه تاریخ و بنا به دلایل متعدد، چنین کشورهایی (مصنوعی و زورکی) زیاد دوام نمی‌آورند.


🔻روزنامه جام جم
📍 سخنی با وزیر جدید علوم
✍️ دکتر مهدی گلشنی
این روزها غالبا صحبت از اقتصاد و مسائل اقتصادی می‌شود و این بحق است، زیرا طبقه ضعیف از لحاظ معیشتی سخت تحت فشار قرار دارد. اما متاسفانه کمتر صحبت از وضعیت فرهنگی و علمی کشور و عدم‌حاکمیت فرهنگ اسلامی در جامعه و مخصوصا دانشگاه‌ها و مدارس می‌شود.
در مورد وضعیت علمی کشور هم فقط از بالا بودن تعداد مقالات صحبت می‌شود ولی از کم‌توجهی ما به نوآوری در علم کمتر سخن به میان می‌آید و این برای آینده کشور خسارت‌زا خواهد بود. وزارت علوم باید در پی علاج وضعیت فرهنگی و علمی دانشگاه‌ها باشد و سفارش مقام معظم رهبری در‌باره توجه دانشگاه‌ها به رفع نیازهای کشور و نوآوری در علم را تحقق بخشد.متاسفانه فرهنگ حاکم در مدارس و دانشگاه‌های ما چندان مطلوب نیست و غرب‌زده است اما نکات مثبت فرهنگ غرب مثل نظم و دورنگری را در‌بر ندارد.ضعف فرهنگ در محیط ما منجر به عقده حقارت نسبت به غرب در برخی مدارس و دانشگاه‌ها و حتی برخی سطوح مدیریتی شده است. بعضی از دانشگاه‌های ما در مقام جذب اساتید، ترجیح می‌دهند افرادی را بپذیرند که حداقل دوره پسادکتری را در خارج گذرانده باشند. البته به مصداق حدیث نبوی‌ که «‌اطلب العلم و لو بالصین» خوب است که ما در مقام جذب علم از همه‌جا باشیم ولی باید خودمان هم در نوآوری علمی مشارکت کنیم و همچنین در جهت رفع نیازهای ضروری کشورمان گام برداریم تا تحریم‌های غرب به ما لطمه نزند. ضعف فرهنگ حتی روی اخلاق جامعه و محیط‌های علمی هم تاثیر‌گذار است.بدیهی است که فرهنگ صحیح دینی از طریق علوم پایه و مهندسی منتقل نمی‌شود، بلکه باید دانشجویان این حوزه‌ها تعداد مناسبی از علوم انسانی را فرا گیرند؛ یعنی باید برنامه دانشگاه‌ها کل‌نگر باشد.دانشجویان علوم پایه، علوم مهندسی و علوم پزشکی به یک سوپ پرمایه فرهنگی نیاز دارند.در حوزه‌های علمی هم یکی از مشکلات مهم علمی ما این است که تلاش‌مان صرفا اخذ علم از غرب بوده است، بدون این‌که بخواهیم خودمان هم در تولید علم سهم شایسته‌ای داشته باشیم.تأمین نیازهای ملی هم خیلی کم مورد توجه‌مان بوده ‌و لذا غالبا واردکننده محصولات خارجی بوده‌ایم و متأسفانه این مسأله در سال‌های اخیر شدت پیدا کرده است. اما تحریم‌ها هم مسئولان ما را بیدار نکرده است.به نظر من چیزی که لطمه‌ اساسی به پیشرفت واقعی علم در کشور زده‌، مسأله استثمار‌کننده چاپ مقالات در مجلات آی.اس.آی است که به‌رغم همه هشدارها به آن توجه شایسته نشده است. مقید کردن ترفیع و ارتقای اساتید به چاپ مقاله در این گونه مجلات غربی باعث شده تا دانشگاهیان سراغ رفع نیازهای کشور و نوآوری در علم نروند. همچنین افراط در توجه به مقاله‌نویسی و امتیازات گوناگونی که در سطوح مختلف به آن داده می‌شود، باعث شده که اساتید کمتر سراغ اختراعات و نگارش کتاب‌های جالب بروند.عدم تامین معیشت استادان و معلمان هم باعث شده تا آنها دنبال چند شغل باشند و این به کیفیت کار آنان لطمه زده است.استدعای من از وزیر محترم علوم، جناب دکترحسین سیمایی‌صراف، این است که برخلاف دهه‌های اخیر با استفاده از مشاوران نخبه و آگاه به مسائل از ظرفیت موجود در کشور حد‌اکثر استفاده شود، به‌طوری‌که ما هم در رفع نیازهای کشور موفق باشیم و هم در نوآوری در علم به جایگاه برجسته‌ای که ایران در دوره تمدن اسلامی در جهان داشت، دست پیدا کنیم.


🔻روزنامه جهان صنعت
📍 پایتخت جدید الگوی ایران توسعه‌یافته قرن بیست‌ویکم
✍️ علی فراستی
شاید طرح این موضوع، یعنی پایتخت جدید برای ایران، خیلی عجیب به نظر برسد و خیلی‌ها بگویند «ای‌بابا! در ایران با این همه بدبختی و فقر و مصیبت کی به فکر پایتخت جدید است؟» و اتفاقا پیچ قضیه در همین است.
من مقالات بسیاری از صاحب‌نظران داخل کشور در مورد مشکل توسعه ایران خوانده‌ام و به نظر می‌رسد که جدای از بافت و نقش بازدارنده عده‌ای ذی‌نفوذ، ورود به مقوله توسعه ایران نقطه شروع و مرحله جهش به سوی توسعه، به صورت یک حلقه مفقوده در آمده است. مدعی هستم حلقه مفقوده توسعه ایران در تهران است و قفل توسعه آتی آن و قرار گرفتن کشورمان در کنار ممالک توسعه‌یافته قرن بیست‌ویکم، از کانال تصمیم به ساختن (و نه انتقال) پایتخت جدید برای ایران باز می‌شود.
البته در گذشته، به خصوص در دوره پیش از انقلاب ۱۳۵۷، صحبت‌هایی در مورد ساختن یک پایتخت اداری در حاشیه تهران یا در تپه‌های عباس‌آباد مطرح بود ولی اجرا نشد. آنچه من قصد طرحش را دارم با آن ایده کاملا متفاوت است و نقطه عزیمت این ایده هم بازکردن گره به‌هم پیچیده توسعه ایران است که به نظر من صرفا با یک جهش خیره‌کننده گشوده می‌شود.
پایتخت، نماد اندیشه حاکم بر کشور
شهرسازان می‌دانند که شهرسازی و طراحی شهری قبل از اینکه مقوله‌ای تکنیکی باشد، مقوله‌ای جامعه‌شناسانه و سیاسی است. این موضوع در مورد پایتخت‌ها به دلیل مرکز ثقل نظام سیاسی یک کشور از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. می‌توان در یک کشور ده‌ها و صدها شهر جدید با اسلوب شهرسازی مدرن بنا کرد ولی تنها شماری از آنها بار سیاسی- اجتماعی دارند. این در حالی است که ترکیب، ساختار شهری، نما و ظواهر هر پایتخت شاخص اندیشه سیاسی، روش اقتصادی، نگرش اجتماعی و دید آتی حکومت‌هاست.
یک پایتخت می‌تواند گذشته‌نگر باشد یا آینده‌نگر، می‌تواند روح دینامیک داشته باشد یا روح ایستا، می‌تواند حیات بخش باشد یا افسرده. هر آنچه از یک پایتخت بروز داده شود روح و دستگاه فکری و سیاسی آن حکومت و طبعا آن جامعه را مشخص می‌کند.
یک پایتخت صرفا مجموعه‌ای از تعدادی ساختمان در کنار هم نیست بلکه ترکیب شهر‌سازی و ایده پشت شهر‌سازی شاخص تفکر حاکم بر نظام سیاسی یک کشور است. من به دلیل تحصیلات معماری و شهرسازی و سپس ژئوپلیتیک مایلم این قضیه را از تلفیق این سه علم مورد بررسی قرار دهم.
حرکت از کل به جزء
هر شهری، مجموعه‌ای از تعدادی مسکن و ساختمان است. وقتی از کل به جزء حرکت کنیم یا بالعکس از جزء به سمت کل برویم، می‌توانیم مثال یک خانه مسکونی را به عنوان یک واحد شهری، ملاک و شاخص در نظر بگیریم. محل سکونت، سبک معماری ساختمان، نمای یک منزل و سپس نحوه تزئین باغچه، دکوراسیون داخلی، منظم بودن یا بی‌نظم بودن اثاثیه، شکل عمومی آشپزخانه و… گویای حال‌وهوا و نحوه نگرش ساکنان آن منزل به زندگی، به اجتماع، به علم و به تجدد یا سنت است.
دو فردی که دارای تحصیلات و مزایای یکسان اجتماعی باشند ولی هر یک در دو محله کاملا متفاوت شهری زندگی کنند، دو نوع نگرش متفاوت و دو نوع جهان‌بینی گوناگون به دست می‌آورند. اگر یکی از این دو، در محله فقیرنشین اسلامشهر ساکن باشد و دیگری در قیطریه زندگی کند، حتی اگر هر دو کارمند یک اداره بوده و حقوق و مزایای مساوی داشته باشند، دارای دو جهان‌بینی مختلف می‌شوند. حال اگر محل سکونت این دو نفر را با هم عوض کنید، هر دو از محیط پیرامون خود تاثیر گرفته و سبک و نگرش‌شان عوض می‌شود.
معماری یک شیوه نمادین برای بیان و به تصویر کشیدن عواطف و احساسات یک ملت است. در هر دوره تاریخی با تجزیه و تحلیل معماری کشورها می‌توان روحیه عمومی آنها را لمس کرد. معماری زمان هیتلر یک سبک فاشیستی بود چراکه با مقیاس‌های غیر‌واقعی و بسیار بزرگ‌تر از ابعاد طبیعی، انسان بیننده، در مقابل آن احساس حقارت می‌کرد. معماری کمونیستی شوروی خالی از احساس و عاطفه انسانی است و خشک بی‌روح بودن آن، انسان بیننده را آزار می‌داد.
معماری صفوی به‌خصوص در اطراف میدان عالی‌قاپو لطافت، ظرافت و شکوه حکومت شاه عباس را عیان می‌کند و انسان را به سمت عرفان و به سمت بیرون از خود می‌راند. معماری قاجاریه با بناهای کوتاه، دیوارهای بلند و دکوراسیون صرفا داخلی، روحیه بسته و درونگرای زمان قاجاریه را عیان می‌کند.
در مهاجرت انسان‌ها تغییر می‌کنند و در کنش و واکنش با فرهنگ‌های دیگر، گاهی جرقه‌های روشنایی انسانی و تاریخی می‌درخشد. وقتی که انسان‌ها در مهاجرت تغییر می‌کنند، کشورها هم با مهاجرت تغییر می‌کنند ولی چون کشور قابل مهاجرت فیزیکی نیست، می‌توان قلب و مرکز عصبی آن را مهاجرت داد تا جرقه‌های روشنایی در آن کشور بدرخشد.
به نمونه‌های تاریخی در جهان نظری بیفکنیم:
شهر واشنگتن پایتخت آمریکای مدرن، پیش از استقلال است. جورج واشنگتن می‌توانست فیلادلفیا، بستون، بالتیمور یا نیویورک را به عنوان پایتخت برگزیند اما وی با ساختن پایتخت جدید، در واقع روح یک مملکت نوین را عرضه کرد. شهرسازی و طراحی شهری پایتخت جدید آمریکا نمایان‌کننده نگرش سیاسی و فلسفه حکومتی نظام ایالات‌متحده آمریکاست.
وقتی وارد این شهر می‌شوید، در سه ضلع میدان بزرگ شهر، فلسفه حکومت نمایان است: کنگره به عنوان نظام پارلمانتاریستی، بنای یادبود آبراهام لینکلن، به عنوان فلسفه حقوق مدنی و کاخ سفید به عنوان فلسفه اجرایی حکومت. در اطراف آن میدان، وزارتخانه‌های فدرال قرار دارند. بزرگی و فراخی میدان یک شاخص نگرش کلان آمریکایی است. جورج واشنگتن با این سبک شهرسازی، از گذشته استعماری آمریکا که در شهرهای ساحلی فوق‌الذکر قرار گرفته بود، جدا شد و فصل نوینی را در تاریخ کشور خود گشود.
باقی ماندن در شهرهایی که براساس فلسفه استعمار بنا شده بود و اغلب به صورت قارچی رشد کرده بودند، هیچ‌گاه نمی‌توانست چنین برشی را با گذشته ایجاد کند. ساختن پایتخت جدید به معنی نفی اهمیت آن شهرها نبود ولی مهم این بود که آن شهرها مدعی معرفی روحیه و نگرش نظام سیاسی ایالات‌متحده آمریکا نبودند.
ترکیه مدرن زمان آتاتورک بدون ساختن پایتخت جدید در آنکارا تحقق تاریخی نمی‌یافت. او با انتقال پایتخت، با امپراطوری عثمانی وداع کرد چراکه استانبول شاخص روحیه، فرهنگ و شیوه حکومتی عثمانی بود.
رژیم کمونیستی شوروی با انتقال پایتخت از «سنت پِترزبورگ» به مسکو، با نظام سیاسی و فلسفه حکومتی تزارها وداع کرد و معماری مسکو و به خصوص «میدان سرخ»، شاخص فرهنگ میلیتاریستی و توتالیتاریستی استالین است.
ساختن «برازیلیا»، به عنوان پایتخت نوین برزیل، سمبل گسستن از پیشینه استعماری و نماد روحیه برزیل قرن بیستم شد. آلمان فدرال یادگار عظمت رایش اول است و این یادگار، در برلین سمبلیزه شده است بنابراین پس از وحدت دو آلمان، باید برلین بازسازی شده، مجددا پایتخت آلمان متحد شود.
اخیرا قزاقستان باوجود تمامی مشکلات اقتصادی دوران انتقال، از نظام کمونیستی به نظام آزاد، تصمیم به ساختن پایتخت جدیدی گرفته است. یک‌سوم جمعیت این کشور روس هستند که در نیمه شمالی این کشور مستقرند. یک صحرای وسیع این جمعیت را از مسلمانان جنوب صحرا جدا کرده است. برای جلوگیری از تجزیه احتمالی کشور، یک شیوه انتقال پایتخت باقیمانده از زمان استعمار روسیه، به نیمه شمالی بود که هم‌اکنون در درست ساختن است و قرار است پس از ساخت، نقل‌وانتقال انجام گیرد. بدین ترتیب بنای قزاقستان نوین و متحد، در پایتخت جدید آن سمبلیزه خواهد شد.
تهران، نماد عصر تاریکی
دو شهر تهران و واشنگتن تقریبا در یک مقطع زمانی پایخت شدند. اولی مظهر افول یک ابرقدرت و دومی مظهر عظمت یک ابرقدرت شد.
سابقه شهر تهران به زمان قاجاریه برمی‌گردد که این محل را به عنوان مقر نظامی برگزیده و سپس کاخی در آن بنا کرده و بعد پایتخت شد. نظر به اینکه این شهر به طور خلق‌الساعه انتخاب شد، هیچ طرح و برنامه‌ای هم برای آن وجود نداشت بنابراین رشد و گسترش آن به صورت کور و خودبه‌خود شکل گرفت. در هر گوشه‌ای، ساختمانی، بازاری، سربازخانه‌ای، کاخی، اداره‌ای و… ساخته شد اما یک شباهت بین این شهر و واشنگتن هست و آن اینکه هر دو تفکر و فلسفه حکومت‌های خود را سمبلیزه می‌کردند.
در مورد واشنگتن قبلا توضیح داده شد، ولی تهران چه چیزی را سمبلیزه می‌کند؟
روحیه بسته، درونگرا، هرج و مرج، بی‌نظمی، عدم امنیت، نظام ملوک الطوایفی، بی‌برنامگی سیاسی- اقتصادی سه شخصیت بارز تهران، یعنی بازار، مسجد و سربازخانه، پایه‌های نظام قاجاریه را آشکار می‌کنند.
شاهان پهلوی جز ماله کشیدن بر یک بنای متروکه و فرسوده کاری نکردند. هنوز پس از ۲۰۰سال این شهر هویت فرهنگی ندارد اگرچه به نظر عده‌ای، ثقل آن بازار است ولی بازاری باقی‌مانده از عصر استعمارگران روس و انگلیس.
وقتی چنین شهری الگوی روحی، فرهنگی برای توسعه شهرهای دیگر کشور شود می‌توان تصور کرد که چه تصویر تاریک و مغشوشی از توسعه و شهرنشینی در ضمیر یک ملت شکل می‌گیرد. مضرات یک چنین شهری باعث رشد فرهنگ ضدمدرنیسم در قشر عقب افتاده جامعه شد که عقده‌های آن در زمان انقلاب ۵۷ منفجر شد. شهری که دو چهره شدیدا فقیر و شدیدا مرفه را به طور ناهنجار و دیوار به دیوار در خود جای داده و تفاوت طبقاتی را در تمام نمادها و محله‌هایش به عریان‌ترین شکلی به نمایش می‌گذارد. چنین الگویی از توسعه بالطبع فرهنگ ضدتوسعه را هم در پی خواهد داشت.
ضرورت یک تکان تاریخی
به نظر من، به عنوان یک تکان تاریخی، اجتماعی و فرهنگی، اولین برنامه توسعه یک دولت مردم‌سالار ساختن یک پایتخت جدید است؛ پایتختی که هر ایرانی در هر کجای جهان به آن افتخار کند و ملاک جهش به سوی توسعه باشد. مهم ساختمان فیزیکی پایتخت نیست بلکه مهم انگیزش و اعتمادبه‌نفسی است که در یک ملت تحقیر شده، پس از سه قرن تحقیر داخلی و خارجی ایجاد می‌شود. همانگونه که مردم به اصفهان و تخت‌جمشید افتخار می‌کنند. نیاز دارند به واقعیات امروزین خود نیز افتخار کنند. نمی‌توان همیشه در گذشته‌ها و در خاطرات قرون قبل سیر کرد. پایتخت، به عنوان نماد و مظهر اقتدار و شکوه و عظمت یک ملت، باید تابلوی نوینی از مدرنیسم و توسعه را به نمایش بگذارد.
برای ایرانیانی که به کشورهای غربی و ژاپن سفر می‌کنند یکی از چیزهایی که چشمگیر است همین مساله شهر است. نمی‌توان کامپیوتر و ماشین و تکنولوژی را برای آنها آورد تا باور کنند ولی تکنولوژی خدمات فنی و اداری شهری را باید ساخت تا ببینند و لمس کنند.
مطمئنا بنای یک پایتخت مدرن و مجهز به تکنولوژی پیشرفته خدمات شهری، تنها به جابه‌جایی فیزیکی سیستم حکومتی منجر نمی‌شود بلکه در پناه این تغییر، می‌توان دگرگونی‌های بنیادین را در ساختار‌های اقتصادی و حتی سیاسی جامعه پدید آورد و آن را الگوی سایر نقاط کشور قرار داد. از این نظر معتقدم ساختن یک پایتخت جدید نه‌تنها ما را از یادگار سیاسی قاجاریه جدا خواهد کرد بلکه مظهر ملموس و مادی توسعه قرن بیست‌ویکم را نیز در بطن خود خواهد داشت.
مضافا شهر تهران از نظر تراکم از حد انفجار هم گذشته است و هیچ دستگاهی قادر به پاسخگویی به مشکلات روز افزون آن نخواهد بود. هزینه خدمات و تعمیرات این شهر در درازمدت بسیار سنگین‌تر از ساختن یک پایتخت جدید است. مشکلات عدیده اجتماعی، زیست‌محیطی، آلودگی، ترافیک، آلونک‌نشینی، بهداشت، تأمین آب و مایحتاج آن و مهم‌تر از همه، قرار گرفتن در یک منطقه زلزله‌خیز، نکات مهمی است که در هر طرح جدی توسعه، حل آنها به عنوان اولویت درجه یک منظور می‌شود. اتخاذ یک شیوه رادیکال در حل این مشکل که چندین دهه است زنگ خطر آن به‌صدا در آمده، الگویی برای حل رادیکال دیگر مشکلات اقتصادی و اجتماعی به دست خواهد داد.
بالطبع انتخاب یک منطقه‌ای بایر در ایران، این امیدواری را به مردم خواهد داد که دولت مجری این طرح، قادر به حل سایر مشکلات جامعه و حتی آباد کردن روستاهای دور افتاده و آباد کردن کویر هم خواهد بود بنابراین به عنوان سرلوحه برنامه انتخاباتی خود، ساختن یک پایتخت مدرن و متناسب با قرن بیست‌ویکم را به عنوان اولویت درجه یک اعلام می‌دارم.
امیدوارم با این محمل حقیقی و ملموس، سرمایه‌های معنوی و مادی ایرانیان داخل و خارج کشور زنده و فعال شده و از توان بالای مهندسان، شهرسازان، هنرمندان، فنی‌کاران و مدیران ایرانی نهایت استفاده ‌شود.
در فرانسه یک مثلی هست که می‌گوید: «وقتی ساختمان‌سازی متوقف شود، همه اقتصاد متوقف می‌شود.» اقتصاددانان با این نظر هم رای هستند که موتور محرک اقتصاد و یک شاخص مهم توسعه، میزان سرمایه‌گذاری در امورات ساختمانی و راهسازی است. با این قبیل پروژه‌ها می‌توان هم به جلب سرمایه‌های بخش‌خصوصی دست یافت و هم تعداد زیادی شغل ایجاد کرد و چرخ بسیاری از بخش‌های اقتصادی را به حرکت درآورد.
گر که فتد مرا گذر بار دگر سوی وطن
سرمه چشم می‌کنم خاک دیار خویش را
(مؤید ثابتی)


🔻روزنامه اعتماد
📍 مهاجران افغانستانی یک مساله مهم
✍️ عباس عبدی
فضای عمومی در مخالفت با حضور مهاجران افغانستانی در ایران مدتی است که ملتهب و حساس شده است. این فضا زمانی نگران‌کننده و حاد می‌شود که می‌بینیم طی سالیان متمادی به ویژه در سال‌های اخیر در غیاب سیاستی روشن و جامع، باعث شده فضای عمومی تحت تاثیر عواطف و احساسات به موضوع مهمی مثل مهاجران افغانستانی قرار گیرد. این فضا به تمامی علیه مهاجران نیست، بلکه برخی در دفاع از مهاجران افغانستانی هستند ولی غالب صداها علیه حضور آنان است. حتی شایعاتی سیاسی به ویژه در دولت رییسی در موضوع افغانستانی‌ها و افزایش حضور آنان مطرح شد که به لحاظ خبری معقول نبودند ولی اجمالا طرح و شاید پذیرفته می‌شدند. دفاع یا مخالفت مطلق با مهاجران افغانستانی نه واقع‌بینانه است و نه می‌تواند گره‌ای را باز کند و چه بسا خود گره‌ای بر گره‌های موجود بیفزاید. از سوی دیگر دفاع از وضع کنونی قطعا ناصواب است. نباید حمایت از حقوق انسانی مهاجران را با رها کردن سیاست‌گذاری درباره مهاجرت یکسان گرفت. مدافعان این نکته را نادیده گرفته و جنبه‌های امنیتی موضوع را دست‌کم می‌گیرند یا حتی انکار می‌کنند‌، به همین خاطر مخالفان حضور مهاجران و نیز سیاست‌گذاران احساس می‌کنند این‌ گروه مسوولانه برخورد نمی‌کنند. این جنبه از رفتار در حوزه‌های دیگر هم وجود دارد. مخالفان حضور مهاجران نیز ابعاد اقتصادی و نیز سختی اخراج و مسائل سیاست خارجی و ناممکن بودن مقابله مطلق با مهاجرت را نادیده می‌گیرند.
معتقدم که مسائل و مشکلات ایران دو ویژگی مهم پیدا کرده‌اند؛ از یک‌سو ابعاد آنها بزرگ شده و به سختی می‌توان آنها را حل کرد. از سوی دیگر با مشکلات گوناگون در هم تنیده است و شاید هیچ‌کدام به صورت بخشی و به تنهایی قابل حل نباشند. برای مثال همین مساله مهاجران افغانستانی، دارای ابعاد امنیتی، اقتصادی، فرهنگی، آموزشی، بهداشتی و نیز سیاست و روابط خارجی است. این‌گونه نیست که بتوان با یک دستورالعمل ساده مساله را حل کرد. مثلا گفت که مهاجران غیرقانونی تا پایان سال باید از ایران بروند! وقتی دستورات حکومتی مبتنی بر واقعیت نباشد و در عمل محقق نشود، هم کل دستورات را بی‌اعتبار می‌کند و هم به سبب سرخوردگی باعث وادادگی دستگاه‌های اجرایی می‌شود.

حکومت هرگاه توانست جلوی ورود غیرقانونی را بگیرد، در مرحله بعد احتمال دارد که بتواند غیرقانونی‌های موجود را اخراج کند.
به علاوه هنوز هیچ آمار قطعی یا برآوردی معقول از ابعاد این پدیده داده نشده است. آمار و اطلاعات هم به شکل نامتعارف طرح و در فضای ملتهب افکار عمومی بازتاب پیدا می‌کنند. در روزهای گذشته خبری از قول مدیرکل بیمه سلامت استان البرز منتشر شد که ۵۰ درصد زایمان‌های استان البرز مربوط به اتباع بیگانه است. طبعا از نظر اغلب مردم منظور از اتباع، همان افغانستانی‌ها هستند. این خبر بازتاب زیادی داشت و در افکار عمومی هولناک تلقی شد. هر چند معلوم شد که این خبر مخدوش است، زیرا آقای مدیرکل گفته است که «بالغ بر ۷۳درصد زایمان‌های استان با عمل سزارین اتفاق افتاده است»، سپس توضیح داده که «در یکی از بیمارستان‌های البرز بالغ بر ۵۰درصد این زایمان‌ها توسط اتباع اتفاق افتاده است.» منظورشان بیمارستان دولتی کمالی است که برابر هماهنگی‌های انجام شده در استان، اتباع خارجی جهت انجام زایمان به این بیمارستان ارجاع می‌شوند. در واقع آمار مدیرکل فقط درباره سهم اتباع خارجی از زایمان‌های سزارینی سال ۱۴۰۲، در تنها بیمارستانی است که در استان البرز برای این افراد درنظر گرفته شده است و نه تمام زایمان‌های استان البرز که خیلی زیادتر از یک بیمارستان است. تا آنجا که به یاد دارم دو سال پیش هم خبر مشابهی در یکی از شهرهای دیگر بازتاب یافت و معلوم شد فقط آمار زایمان در یک بیمارستان خاص اتباع در آن شهر بوده است. فارغ از نادرستی این اخبار علت تولید و انتشار و پذیرش آنها وجود همین حساسیت‌ها نسبت به تبعات حضور آنان در کشور است. برای نمونه اگر جرمی یا قتلی از سوی اتباع رخ بدهد فوری برجسته شده و بازتاب پیدا می‌کند و این تصور پیش می‌آید که جرایم و قتل‌های آنان زیاد است. این موارد نشان می‌دهند که در فضای بی‌سیاستی و آمیخته با احساسات - اعم از مثبت یا منفی- مواجهه با این نوع امور به صورت موردی، اغراق شده و پر از اطلاعات نادرست و گمراه‌کننده صورت می‌گیرد و درک کژ و واژگونه‌ای از یک واقعیت اجتماعی شکل می‌گیرد که در کل به زیان کشور است.
پرسش این است که این افغانستانی‌های غیرمجاز در ایران چه می‌کنند؟ اغلب مشغول کار هستند. خوب! آیا تصوری از فقدان حضور چند میلیون نفر از آنان در بازار کار داریم؟ سود و زیان این حضور چیست؟ هزینه‌های زیرساختی آنان برای کشور چقدر است؟ نان، آب، برق، حمل و نقل، آموزش، بهداشت، تامین امنیت و... چه هزینه‌ای برای ما دارد؟ ملاحظه می‌شود که هر بعدی از مساله را که درنظر می‌گیریم با ابهامات زیادی مواجه هستیم و اگر فشار فضای عاطفی و احساسی تشدید شود و ناخواسته اتفاق ناگواری هم روی بدهد، ممکن است سیاستگذاران را به واکنش‌های فوری و نیندیشیده شده وادار کند. در همین زمینه اگر بخواهم به آقای رییس‌جمهور یک پیشنهاد مشخص ارائه کنم. اینکه ساختاری را ترجیحا در سطح معاونت تعریف کند که وظیفه آن هماهنگی و پیگیری و حل چند موضوع کلان باشد، موضوعاتی که حل آن نیازمند همکاری چند دستگاه اجرایی و حتی قوای مقننه و قضایی و سایر دستگاه‌های حکومتی است. موضوعاتی کلان که نباید تعداد آنها زیاد باشد، ولی در هر صورت مهاجران افغانستانی و حضورشان در ایران حتما یکی از آنهاست. یکی دیگر از آنها جمعیت است که با مساله مهاجرت هم مرتبط است. ادامه وضع کنونی و باری به هر جهت بودن امور پناهندگان یا مهاجران به زیان اقتصاد، امنیت و فرهنگ و حتی سیاست خارجی کشور است. نباید اجازه داد که افکار عمومی خارج از گفت‌وگوهای سازنده و به صورت هیجانی و براساس نفرت و شیفتگی شکل بگیرد. اتفاقا بخش مهمی از مهاجران افغانستانی که در ایران ساکن هستند نیز از این وضعیت بی‌سیاستی، زیان می‌بینند. این پذیرفتنی نیست که شهروندان ایرانی با شیوه‌های گوناگون همچون آدرس پستی، اطلاعات شغلی و بیمه، تلفن همراه، حساب بانکی و... تحت نظارت و کنترل دولت باشند، ولی میلیون‌ها افغانستانی از این جهت بدون نظارت و رها هستند. اقتصاد کشور به ظاهر از وجود نیروی کار ارزان آنان سود می‌برد، ولی این واقعیت رویه‌های دیگر هم دارد؛ اول اینکه نیروی کار ارزان لزوما به سود اقتصاد نیست، زیرا مانع از نوآوری فن‌آورانه و... می‌شود و تولید، چسبندگی زیادی به نیروی کار ارزان پیدا می‌کند. به علاوه جامعه و اقتصاد ایران یارانه‌محور است، نان، آب، انرژی، آموزش، بهداشت، حمل و نقل و انواع و اقسام کالاها و خدمات دیگر به صورت یارانه‌ای عرضه می‌شوند که استفاده میلیون‌ها نفر از این کالاها و خدمات، فشار مضاعفی را بر یارانه‌های پرداختی می‌آورد، سود این یارانه‌ها در حقیقت به جیب کارفرماها می‌رود.
البته فشارهای اخیر که علیه حضور افغانستانی‌ها دیده می‌شود، شاید ناشی از تمرکز گسترده آنان در دو استان تهران و البرز باشد و باتوجه به کاهش سطح اقتصادی مردم و منتقل شدن بخشی از شهروندان به شهرک‌های اطراف تهران و کرج، فشار تقاضا برای مسکن در این نواحی تصاعدی شده و این موجب تشدید رویکردهای عمومی علیه افغانستانی‌ها شده است.
به این نکته باید توجه داشت که بیش از چهار دهه است که ایران میزبان مهاجران افغانستانی است و در این فاصله، نسلی از آنان در ایران متولد و بزرگ شده‌اند، در نهادهای رسمی آموزش دیده‌اند و از نظر فرهنگی و اجتماعی بیشتر ایرانی محسوب می‌شوند تا افغانستانی. تعداد زیادی از این گروه حتی یک بار هم به افغانستان نرفته‌اند. غرض از بیان این نکته این است که در مساله مهاجران افغانستانی باید لایه‌های متعدد این جمعیت را دید و همه آنها را ذیل یک مقوله کلی قرار نداد.
یک نکته مهم را اصلا فراموش نکنیم. این تصور که افغانستانی‌ها مربوط به کشور دیگری هستند و ربطی به ما ندارند، به کلی نادرست است. افغانستان فراتر از اشتراکات فرهنگی و نژادی، همسایه ماست. هر اتفاقی در آنجا رخ بدهد، عوارض آن گریبان همسایگان از جمله ایران را هم خواهد گرفت. با دیوار و سیم‌خاردار و... نمی‌توان جلوی هیچ مهاجری را گرفت. آب‌های خروشان دریای مدیترانه مانع از هجوم پناهندگان به اروپا نشده است. از دیوار چند لایه و الکترونیکی ترامپ به ارتفاع ۹ متر چه نتیجه‌ای حاصل شد؟ دیوار ترکیه و ایران را نیز مهاجران افغانستانی با حفاری و به سادگی خنثی کرده‌اند. سیاست احداث دیوار در برابر مهاجران مثل سیاست ما در پذیرش دانشجو در دانشگاه است. می‌خواهیم ورود به آن را سخت بگیریم، ولی پس از ورود، حضور در آن و فارغ‌التحصیل شدن با دانش کم را ساده می‌گیریم. اگر حضور در داخل کشور مهار شده باشد دیگر کسی غیرقانونی وارد کشور نخواهد شد. مساله مهاجرت و پناهندگی یک مساله بین‌المللی است و به این راحتی که گمان کنیم با کشیدن یک دیوار چند متری قابل حل است، درست نمی‌شود.
هیچ چیز به اندازه ثبات و پیشرفت در کشورهای همسایه به این مساله کمک نخواهد کرد. زمانی بود که تعداد پناهندگان کرد و عرب عراقی در ایران حتی بیش از افغانستانی‌ها بود، اکنون آنها به خانه خود برگشته‌اند و حتی ایرانیان قابل‌توجهی در مناطق آنان ساکن و فعال شده‌اند. فقط به این علت که آنجاها در حال توسعه است. آنان که از آمدن طالبان استقبال می‌کردند احتمالا به این بخش مهم مساله توجهی نداشتند. با تدوین قانون که مثلا سالی ۱۰درصد کم شوند یا گفتن اینکه تا آخر سال غیرمجازها اخراج می‌شوند، مساله مهاجران حل نخواهد شد. بهترین راهکار وجود یک مرجع رسیدگی و هماهنگ‌کننده با همه نهادهای ذی‌ربط است و طی مدت زمان معینی از آن برنامه اجرایی بخواهید؛ برنامه کوتاه‌مدت، میان‌مدت و بلندمدت. اقدامات اقتضایی و باری به هر جهت نه تنها مفید نیست که زیان‌بار هم هست.


🔻روزنامه شرق
📍 بیان نادرست یک مسئله
✍️ حمزه نوذری
چند روز قبل مسئله بی‌کاری فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌ها به غلط در رسانه‌ها مطرح شد و نه‌تنها پاسخی درباره نادرست‌بودن آن از طرف وزارتخانه علوم، تحقیقات و فناوری داده نشد، بلکه برخی کارشناسان و استادان بدون واکاوی دقیق مسئله، تحلیل‌های عجیبی ارائه‌ و در نهایت اعلام کردند‌ دانشگاه‌ چند سال از عمر جوانان را تلف می‌کند. نه آنهایی که خبر را تنظیم کردند و نه کارشناسان متوجه نبودند که بیان مسئله در هر نوشته‌ای به‌ویژه گزارش علمی، رسانه‌ای و خبری، اساس کار است. طرح مسئله‌ای نادقیق و هیجانی و انتشار آن، پیامدهای زیادی دارد. خبر این بود: «۹۰ درصد فارغ‌التحصیلان در رشته‌های غیر‌مرتبط مشغول به‌ کار هستند». در ادامه اشاره شده بود که ۴۰ درصد از آنها دنبال کار نمی‌گردند. علاوه‌ بر‌ این، به نقل از رئیس سازمان امور اداری و استخدامی گفته شد‌ بیش از ۷۰ درصد رشته‌های وزارت علوم فاقد تقاضای شغل دولتی است. این مسئله در رسانه‌های مختلف انعکاس وسیعی داشت. اینکه در چند سال اخیر بی‌کاری فارغ‌التحصیلان یک مسئله است، گزاره درستی است، اما سایر گزاره‌های بیان‌شده نادرست هستند. وزارت علوم، تحقیقات و فناوری چند سالی است که با همکاری دانشگاه‌ها طرح‌ رصد اشتغال فارغ‌التحصیلان دانشگاهی را انجام می‌دهد و سال‌هاست این طرح در دانشگاه خوارزمی انجام می‌شود و به‌عنوان مدیر مرکز کارآفرینی که این مسائل را دنبال کرده‌، اعلام می‌کنم ‌خبر ۹۰ درصد فارغ‌التحصیلان دانشگاه در رشته‌های غیر‌مرتبط مشغول به کار هستند، نادرست است. اول باید بررسی کرد شغل مرتبط و غیر‌مرتبط با رشته چگونه تعریف می‌شود؟ ملاک و شاخص چیست؟ آیا از خود افراد پرسیده شده است؟ در بیش از چهار سال انجام رصد اشتغال فارغ‌التحصیلان، آمار نشان می‌داد‌ شغل بیش از ۶۰ درصد فارغ‌التحصیلان مرتبط به رشته تحصیلی گزارش شده است. سؤال این است که چرا وزارتخانه علوم، تحقیقات و فناوری که سال‌ها‌ست اشتغال فارغ‌اتحصیلان را رصد می‌کند، نادرستی این خبر را اعلام نکرد؟ چرا وقتی مسئله بی‌اعتباری دانشگاه و ناامیدی فارغ‌التحصیلان در میان است، وزارت علوم موضع‌گیری نکرد؟ در ادامه بیان نادرست مسئله، به نقل از یک نماینده مجلس گفته شده که ۴۰ درصد فارغ‌التحصیلان دنبال کار نمی‌گردند. در تعریف رسمی، بی‌کار به کسی گفته می‌شود که توانایی کار‌کردن دارد و به دنبال کار است. در جست‌وجوی کار، کسی است که در پایگاه‌های رسمی مانند دفاتر کاریابی نام خود را به‌عنوان جوینده کار ثبت کرده باشد. اما تحولات زیادی در بازار کار شکل گرفته‌ که یکی از مهم‌ترین آنها، این است که جست‌وجوی کار از مسیرهای رسمی بسیار کم شده و فارغ‌التحصیلان از مسیرهای غیر‌رسمی و شبکه روابط کار به دنبال کار هستند. آمار رصد اشتغال فارغ‌التحصیلان در دانشگاه خوارزمی نشان می‌دهد‌ بیش از ۸۰ درصد فارغ‌التحصیلان شغل خود را از مسیرهای غیر‌رسمی به دست آورده‌اند. پس اگر ۴۰ درصد فارغ‌التحصیلان دانشگاه در سایت‌ها و مراکز رسمی اسم خود را به‌عنوان جوینده شغل ثبت نکرد‌ه‌اند، به این معنا نیست که به دنبال شغل نیستند، بلکه نشان می‌دهد از مسیرهای غیر‌رسمی جست‌وجوی شغل را ادامه می‌دهند.
نکته سوم اینکه بیش از ۷۰ درصد رشته‌های دانشگاهی فاقد تقاضای شغل دولتی است که این یک وجه دیگر هم دارد و آن، این است که دولت باید تقاضاهای خود را مورد بررسی و مداقه قرار دهد. یک مثال می‌تواند تا حدی روشنگر باشد. وقتی دولت تقاضایی برای استخدام شغل برنامه‌ریزی ثبت می‌کند، رشته مد‌نظر را مهندسی صنایع اعلام می‌کند. تلقی دولت این است که برنامه‌ریز بیشتر با مباحث تکنیکی و فنی مرتبط است؛ در‌حالی‌که برنامه‌ریزی بیش از هر چیزی یک مبحث اجتماعی و ارتباطی است و بخش کمتری از آن‌ وجه تکنیکی و فنی دارد. یعنی فارغ‌التحصیلان رشته‌هایی مانند علوم اجتماعی توانایی و صلاحیت بر‌عهده‌گرفتن شغل برنامه‌ریز در دولت را دار‌ند، اما دستورالعمل‌های دولتی برای مشاغل قدیمی است و به‌روز نیست.

برای بیان مسئله بزرگ‌تر باید به چند سال‌ قبل برگردیم. در سال‌های گذشته وقتی انواع و اقسام دانشگاه‌ها در هر شهر و شهرستان بدون اینکه استانداردهای لازم برای تأسیس دانشگاه رعایت شود، سر برآوردند و مدیران و مسئولان از رانت‌هایی برای تأسیس و مدیرت آن بهره بردند، به اعتبار دانشگاه و علم لطمه زدند که برای برگرداندن اعتبار به دانشگاه سال‌های طولانی لازم است.


🔻روزنامه کسب‌وکار
📍 توسعه افقی شهرها
✍️ فرشید ایلاتی
در صورتی می‌توان مشکل مسکن را از زمین‌های اطراف تأمین کرد که بافت‌های فرسوده را به جای اینکه تجمیع خانه‌ای کنیم تجمیع کوچه‌ها را داشته باشیم و کوچه‌ها را تبدیل به شهرک کنیم. دولت چهاردهم باید در ادامه تلاش‌ها، بر الگوهای معماری ایرانی_اسلامی تاکید داشته باشد. باید شاهد یک سبک جدید از شهرسازی و معماری در ایران باشیم و یک نگاه تمدنی را در بحث توسعه افقی شهرها دنبال کنیم.
موانع زیادی در راه تامین زمین وجود داشته است. این موانع به این موضوع برمی‌گردد که نگاهی در کشور حداکثر استفاده از زمین و توسعه عمودی به جای توسعه افقی را پیشنهاد می‌کند، در اوایل در بدنه خود دولت مخالفت‌هایی وجود داشت و مقاومت‌های زیادی می‌شد. اما پیگیری‌هایی که وزیر راه و شخص رئیس‌جمهور فقید داشتند این موضوع کاملاً شکسته شد و این ذهنیت‌ها عوض شد و الان به نظر می‌رسد که کار برای ادامه و ساخت پروژه‌های جدید آماده شده است.
طی یک ‌سال اخیر نوسازی بافت‌های فرسوده شتاب خوبی داشته است؛ به ‌طوری که در کلان‌شهرها شاهد رشد ۱۰۰ درصدی صدور پروانه بوده‌ایم. البته در پیشرفت نوسازی بافت‌های فرسوده بسته ۱۹‌بندی تشویقی موثر بود. میزان وامی که برای نوسازی بافت‌های فرسوده در نظر گرفتند کافی نیست. مبلغ این وام هزینه‌ها را به طور کامل پوشش نمی‌دهد و باید تقویت شود، اما انگیزه خوبی بود تا مردم دست به نوسازی بناهای ناپایدار بزنند. از طرفی عرضه و ساخت مسکن به‌تنهایی مشکل قیمت را حل نخواهد کرد و تا زمانی که به تقاضاهای تشنه سوداگرانه‌ای که در حوزه‌هایی مانند مسکن، خودرو غیره وجود دارد، راهکاری برای آن اندیشه نشود، اگر میلیون‌ها مسکن و خودرو هم ساخته شود به دست مصرف‌کننده واقعی نخواهد رسید.
نرخ مالیات بر خانه‌های خالی هم باید به‌شدت بالا باشد تا حتی اگر درصد کمی از خانه‌های خالی شناسایی شدند بتواند اثر روانی در بازار مسکن داشته باشد. این نرخ آن‌قدر پایین است که برای خانه ه‌ای که مفاصاحساب از طریق مالیات صادر شده است، اگر همه این مالیات‌ها نیز وصول شود هیچ انگیزه‌ای برای عرضه املاک وجود نخواهد داشت.



مطالب مرتبط



نظر تایید شده:0

نظر تایید نشده:0

نظر در صف:0