بحران موشکی کوبا اغلب به عنوان نقطه اوج جنگ سرد و نزدیکترین وضعیت به جنگ هستهای در نظر گرفته میشود. بهرغم گذشت بیش از ۶۰ سال، واکاوی مجدد چشماندازهای استراتژیکی که منجر به کنترل این بحران شد همچنان میتواند برای تصمیمگیران در دنیای امروز درسآموز باشد.
در اواخر تابستان و اوایل پاییز۱۹۶۲، اتحاد جماهیر شوروی شروع به استقرار موشکهای بالستیک میانبرد در کوبا کرد. این اولین بار بود که شوروی تلاش میکرد سلاحهای هستهای را در خارج از قلمرو خود مستقر کند و در صورت موفقیت، امکان مییافت تا بیشتر خاک ایالاتمتحده را به یک هدف بالقوه تبدیل کند.
افزون بر ارزش نظامی مستقیم، استقرار موشکها در فاصله ۹۰مایلی سواحل فلوریدا میتوانست اعتبار بینالمللی شوروی را در سطح جهان بهشدت تقویت کند. اکنون میدانیم که نیکیتا خروشچف، نخستوزیر شوروی، بنا داشت پس از تکمیل برنامه استقرار موشکها در اواسط نوامبر۱۹۶۲، معاهدهای را با فیدل کاسترو امضا کند و سپس طی سفر به نیویورک و سخنرانی در سازمانملل، به پشتوانه این تهدیدهای معتبر، اولتیماتومی را برای حل و فصل مساله برلین صادر کند.
برای پیشبرد این دستورکار لازم بود موضوع موشکها تا پیش از عملیاتیشدن مخفی بماند؛ اما هواپیماهای جاسوسی ایالاتمتحده در روزهای ۱۴ و ۱۵اکتبر موفق شدند تصاویری را از موشکهای بالستیک تهاجمی در غرب کوبا ثبت کنند. این شواهد در ۱۶ اکتبر به جان اف کندی، رئیسجمهور ایالاتمتحده ارائه شد و بحران موشکی کوبا کلید خورد.
طی هفته اول بحران، کندی و مشاورانش در کمیته اجرایی شورای امنیت ملی ضمن مخفی نگه داشتن موضوع از عموم، درباره سه گزینه روی میز بحث کردند: خویشتنداری و افزایش مانورهای دیپلماتیک، محاصره همهجانبه کوبا که احتمالا مستلزم اعلان جنگ بوده و برای موثر واقع شدن نیازمند تهدید معتبر ممانعت از ورود کشتیها به آبهای سرزمینی کوبا بود و اقدام نظامی که به نوبه خود طیفی از واکنشها شامل حملات هوایی هدفمند به سایتهای موشکی تا تهاجمی همهجانبه به کوبا را دربرمیگرفت. کندی در نهایت گزینه دوم را انتخاب کرد و در روز ۲۲اکتبر اعمال «قرنطینه» بر کوبا را طی یک سخنرانی تلویزیونی اعلام کرد. این سخنرانی، درام و تنش را به عرصه عمومی انتقال داد.
واکنش اولیه شوروی، انکار بود؛ خروشچف محاصره را «راهزنی، حماقت امپریالیسم بینالمللی» خواند و اعلام کرد که شوروی آن را نادیده میگیرد. با این حال، از زمان آغاز رسمی محاصره در ۲۴اکتبر، کشتیهای شوروی که عازم کوبا بودند توقف کردند یا مسیر خود را تغییر دادند. این همان لحظهای بود که دین راسک آن را به «پلک زدن» تعبیر کرد.
در روزهای بعد، پیامهای متعددی در خفا بین خروشچف و کندی رد و بدل شد. تا روز شنبه ۲۷اکتبر بهنظر میرسید که تهاجم به کوبا اجتنابناپذیر باشد. با این حال، صبح روز یکشنبه ۲۸اکتبر، رادیوی شوروی متن نامهای را که خروشچف برای کندی ارسال کرده و در آن اعلام کرده بود که ساختوساز سایتهای موشکی را متوقف کرده و موشکهای مستقرشده را به شوروی بازمیگرداند، پخش کرد.
کندی بلافاصله پاسخی مبنی بر استقبال از این تصمیم ارسال کرد و متعهد شد که ایالاتمتحده در مقابل هرگز به کوبا حمله نکند. او همچنین مخفیانه وعده داد که موشکهای هستهای مستقر در ترکیه را از آن کشور خارج کند. در هفتههای آتی، هر دو ابرقدرت به وعدههای خود عمل کردند و بحران در اواخر نوامبر۱۹۶۲ پایان یافت.
اگرچه ممکن است استفاده از عنوان «بازی» برای تقابلهایی با درجه جدیت و تهدیدکنندگی بحران موشکی کوبا چندان مناسب بهنظر نرسد با این حال، نظریه بازی و بهطور خاص «بازی جوجه» ابزار مناسبی برای تحلیل موقعیتهای استراتژیکی که در آنها تصمیمهای سران یک کشور در دوره بحران با انتخابهای سایر کشورها گره میخورد، فراهم میآورد. سناریوی بازی جوجه برگرفته از رمان «شورشی بدون دلیل» است که در سال۱۹۵۵، نسخهای سینمایی آن با بازی جیمز دین به نمایش درآمد.
در این نسخه سینمایی، دو نوجوان در رقابت برای رهبری یک دسته، با بیوکهای بزرگ خود و با سرعت زیاد در یک مسیر مستقیم و هموار به سمت یکدیگر میراندند. هدف هر دو این بود که با عدمانحراف از مسیر، شجاعت خود را به اثبات برسانند و از آزمون سرسختی، سربلند بیرون آیند. روشن است که تصمیم مشترک بر ایستادگی نتیجهای فاجعهبار را برای هر دو راننده رقم میزد. در نقطه مقابل، تسلیم شدن هر دو، گرچه با شرم ناشی از بزدلی همراه میشد، اما چیزی را تغییر نمیداد.
درام اصلی اینجا بود که چنانچه یکی تسلیم میشد و دیگری ثابتقدم به مسیر ادامه میداد، نوجوان سرسخت در شکوه شجاعت غرق میشد. این سناریو بهلحاظ استراتژیک تصویری از وضعیتی است که در آن هر بازیکن در تلاش برای تضمین بهترین نتیجه، باید پذیرای سطح بالایی از ریسک باشد.
بازی جوجه توصیفکننده یک موقعیت تصمیمگیری نسبتا پیچیده است. در این بازی، هیچیک از دو بازیکن استراتژی غالب ندارند و تنها تعادل متقارن، انتخاب ترکیبی تصادفی از سرسختی و خویشتنداری توسط هر دو بازیکن است. این به آن معناست که بهلحاظ نظری نمیتوان خروجی این بازی را بهروشنی پیشبینی کرد؛ با این حال، چنانچه یک عامل بیرونی بتواند بر باورها و انتظارات بازیکنان اثر بگذارد، مساله کاملا متفاوت میشود.
بیایید به سناریوی «شورشی بدون دلیل» بازگردیم. فرض کنید درست پیش از علامت حرکت، یکی از نوجوانان فرمان ماشین را از جا درآورد و آن را دور بیندازد. با وجود شگفتی، نوجوان دوم بهسرعت متوجه میشود که حالا بازیکن اول حتی اگر بخواهد هم نمیتواند از مسیر منحرف شود.
در اینجا، دیوانگی میتواند بهعنوان یک مزیت عمل کند و موجب شود در صورت عدم ارزشمندی کافی آورده بازی، بازیکن «عقلانی» توجیهی برای سرسختی و به خطر انداختن خود با صدمات جدی نیابد. اما آیا میتوان این پیشبینی نظری را بهعنوان توصیهای کلی در دنیای واقعی در نظر گرفت؟ چه شرایطی موجب شد تا بازیکنان رقیب در بحران موشکی کوبا استراتژیهایی متمایز از این پیشبینی نظری را برگزینند؟
استفاده از بازی جوجه برای مدلسازی وضعیتهای استراتژیک واقعی، مانند بحران موشکی کوبا، مشکلساز است؛ چراکه در تقابلهای دنیای واقعی بهندرت پیش میآید که دو طرف، گزینههای خود را بهطور همزمان و مستقل از یکدیگر انتخاب کنند. شوروی تنها پس از تحمیل عملی محاصره توسط ایالاتمتحده حاضر به عقبنشینی شد.
بر همین منوال، این واقعیت که ایالاتمتحده امکان تشدید درگیری را دستکم تا حد یک حمله هوایی محدود لحاظ کرده بود، نشان میداد که تصمیم اولیه محاصره، نهایی تلقی نمیشد. بر خلاف سناریوی ساده بازی جوجه، تقابلها در دنیای واقعی اغلب ماهیتی پویا دارند و به جز احتمالا در انتهای زنجیره کنشها و واکنشها (جنگ نهایی)، به انتخاب میان همه یا هیچ محدود نمیشوند. یک بازیکن عقلانی در بازی پویا تنها به پیامدهای فوری انتخابهای خود اهمیت نمیدهد، بلکه علاوه بر بروزرسانی دورهای باورها و انتظارات خود، تاثیر انتخابهای خود بر حرکاتهای آتی را نیز در نظر میگیرد.
این موجب میشود تا انتخاب مکرر گزینه عقلانیترِ خویشتنداری در سناریوی «شورشی بدون دلیل» چندان هم عقلانی بهنظر نرسد. تعهد به خویشتنداری، بازیکن را به یک هدف نرم برای قلدری تبدیل میکند و علاوه بر از میان بردن پرستیژ اجتماعی و سیاسی، او را در معرض آسیبهای شدیدتر احتمالی آتی قرار میدهد. چگونه میتوان بر چنین موقعیت ناخوشایندی در یک بازی تکرارشونده غلبه کرد؟ یک تاکتیک میتواند این باشد که دستکم هنگام سرسختی انتخاب شود.
در بحران موشکی کوبا، ضعف نسبی توانمندیهای هستهای تهاجمی علیه آمریکا و نیاز به تقویت موقعیت بینالمللی، رهبران شوروی را به این جمعبندی رسانده بود که استقرار موشکها، ارزش ریسک کردن دارد. آنها بر این باور بودند که ایالاتمتحده، در مواجهه با یک عمل انجامشده، از حمله به کوبا منصرف میشود و اقدام تلافیجویانه دیگری را نیز انجام نمیدهد. واکنش سرسختانه ایالاتمتحده بهطور معتبری باور رهبران شوروی را تغییر داد. با این حال، این همه ماجرا نبود.
خویشتنداری در جریان بحران موشکی کوبا بیش از هر چیز با دورنمای بهکار افتادن «ماشین روز قیامت» مرتبط بود. هم ایالاتمتحده و هم شوروری از این موضوع آگاهی داشتند که عقبنشینی یکجانبه بهایی هنگفت از نظر واگذاری موقعیت مسلط به دشمن دارد؛ اما در همین حال، هر دو کشور از یک آرماگدون هستهای گریزان بودند. بازیهای پویا، همانند شطرنج، بازی حرکتها هستند. یک بازیکن برای پیروزی باید همواره گزینههای جایگزین آتی را در صورتی که طرف مقابل به شیوهای که مناسب تلقی میشود پاسخ ندهد، در نظر بگیرد.
این موجب میشود تا بازیکنان عقلانی، تاکتیکهای خود در هر مرحله را با نگاهی آیندهنگر و بر اساس «استقرای معکوس» انتخاب کنند: ابتدا باید از خود پرسید که در صورت پافشاری دوطرفه بر سرسختی به کجا خواهیم رسید. ما میدانیم که هیات رئیسه شوروی پیش از سخنرانی کندی در تلویزیون در ۲۲اکتبر تصمیم گرفته بود اجازه ندهد بحران به جنگ منجر شود.
درواقع، آنها تا روز ۲۵اکتبر توافق کردند تا در صورت وعده ایالاتمتحده مبنی بر عدم حمله به کوبا، تمایل خود را به عقبنشینی از این کشور نشان دهند و در صورت امکان برای معاملههای بهتر نیز چانهزنی کنند.
مقامات ایالاتمتحده از هیچ یک از این تصمیمها آگاه نبودند. با این حال، آنها نیز بهدلیل ترس از یک مواجهه اتمی آمادگی داشتند تا برای حلوفصل بحران، امتیازهایی را به طرف مقابل بدهند. بر خلاف عبارت ابتدای این یادداشت، بحران تنها زمانی پایان یافت که هر دو کشور بر اساس منطق بازی حرکتها «به یکدیگر چشمک زدند.»
آیا میتوان انتظار داشت که در همه بازیهای تکرارشونده مشابه، بحرانها در نهایت در نقطهای با خویشتنداری دوجانبه حلوفصل شوند؟ روشن است که پاسخ منفی است. اجتناب از برخورد در یک بازی پویا بهشدت با بزرگی مزایای نظامی و امنیتی تقابل، نسبت به هزینههای اجتماعی و سیاسی خویشتنداری مرتبط است.
بیش از این، در دنیای واقعی، نه تنها میزان سرسختی یا خویشتنداری طرفهای درگیر در بحران، بلکه توانمندی تهاجمی نسبی آنها نیز میتواند با ابهام همراه باشد.
بیایید برای آخرینبار به سناریوی «شورشی بدون دلیل» بازگردیم. چنانچه یکی از دو بازیکن با یک ماشین سنگین و دیگری با یک سواری به سمت همدیگر حرکت کنند، انتخاب مکرر گزینه خویشتنداری یا تلاش برای تغییر قوانین بیرونی حاکم بر بازی، تنها توصیه معقول خواهد بود. این شهود را میتوان به وضعیتهای پیچیدهتر نیز گسترش داد.
فرض کنید یکی از نوجوانان در خفا ماشین خود را تقویت یا با سوءاستفاده از غفلت رقیب، ماشین او را دستکاری کند. در این وضعیت، افزایش سطح تنش و تحریک احساسات رقیب نه مزیت دیوانگی، بلکه تلهای عقلانی برای دستیابی به پیروزی یا دستکم، تضعیف تا حد ممکن طرف مقابل است. عدم برآورد صحیح ریسکهای مرتبط با جنگ و دمیدن بر آتش انتظارات غیرواقعی، اشتباه محاسباتی استراتژیکی است که اغلب توسط سوگیریهای ادراکی گروهی در تخمین بیش از حد احتمالات مطلوب یا نیاز شدید به حفظ وجهه در میان حامیان سیاسی داخلی و خارجی هدایت میشود.
تاریخ خونبار جنگهای جهانی و فروپاشی کشورهای بزرگ یادآوری میکند که خطا در تشخیص انگیزههای استراتژیک، میتواند منجر به تصمیمهای فاجعهباری شود.
نوید رئیسی، پژوهشگر اقتصادی
منبع: دنیای اقتصاد
مطالب مرتبط