🔻روزنامه تعادل
📍 دورنمای دستمزدها و معافیت مالیاتی
✍️ حمید حاج اسماعیلی
وزارت اقتصاد دولت چهاردهم تصمیم گرفته که در بودجه ۱۴۰۴ سقف معافیت مالیاتی کارگران و حقوق‌بگیران را به دو برابر افزایش داده و به ۲۴ میلیون تومان برساند. برخی تحلیلگران مبتنی بر این نوع تصمیم سازی‌ها رویکرد دولت جدید در مواجهه با مطالبات حقوق‌بگیران، کارگران و حداقل‌بگیران را مطلوب‌تر از دولت قبل ارزیابی‌می‌کنند. آما آیا می‌توان از این نوع سیاست‌گذاری‌ها تصویری از راهبردهای دولت در حوزه حقوق و دستمزدهای سال آینده به دست آورد؟ مشکلی که سال‌های سال است در اقتصاد ایران وجود دارد و امروز هم در خصوص اصلاح نظام پرداخت حقوق و دستمزدها شکل گرفته، حمایت از حقوق‌بگیران در کشور است. هر سال که می‌گذرد قدرت خرید حقوق‌بگیران در ایران کمتر شده و شکاف میان برخوردارها و محروم‌ها بیشتر می‌شود.علی‌رغم اینکه افزایش دستمزدها هم از طریق بخش دولتی و هم از طریق شورای عالی کار برای بخش خصوصی در نظر گرفته می‌شود اما این روند، روند نارسایی است که نتوانسته در رابطه با افزایش قدرت خرید حقوق‌بگیران کمکی به آنها کند. حتما در بحث بازنگری و حمایت از حقوق‌بگیران باید روش‌های متعددی در نظر گرفته شود. گرچه دولت در رابطه با اقدام اصلی باید دنبال تثبیت سیاست‌های اقتصادی و کنترل تورم باشد، اما تا زمانی که تورم ادامه دارد، کسری بودجه بالایی وجود دارد، تحریم‌ها ادامه دارد و... برای افزایش تولید و ثروت نمی‌توان اقدامات عاجلی صورت داد، حتما روش‌هایی مثل افزایش سقف معافیت‌ها کمک‌رسان حقوق‌بگیران خواهد بود. البته در گذشته هم این بحث‌ها مطرح بودند اما اقدامی برای آن نشد. دولت در سال‌های اخیر با توجه به مشکلاتی که در فروش نفت وجود دارد، تحریم‌ها و مشکلاتی که در نقل و انتقالات بانکی وجود دارد، از مالیات به عنوان یک منبع درآمد جدی و ثابت استفاده می‌کند.اما هرگز به ‌این واقعیت توجه نشد که بخش اعظم مالیات‌ها از جیب حقوق‌بگیران پرداخت می‌شود، علی‌رغم اینکه دولت روی این منابع مالیاتی حساب کرده و ذیل منابع ثابت دولت قرار دارد، اما باید قبول کنیم که یک فشار مضاعف برای کارگران است.

در واقع دولت بخشی از حقوق اصلی حقوق‌بگیران را دوباره در قالب مالیات از آنها می‌گیرد. بنابراین فکر می‌کنم اقدامی که برای افزایش سقف معافیت مالیاتی حقوق بگیران در نظر گرفته شده یکی از اقدامات اساسی است. از منظر اقتصادی هم کار درستی است. اساسا بخش اعظم مالیات باید از سودا‌گران، تولیدکنندگان و افراد و گروه‌هایی که درآمد بالا و ثروت بیشتری دارند ستانده شود. اینکه تاکید و برنامه دولت در اخذ مالیات این باشد که از حداقل‌بگیران مالیات دریافت شود، اشتباه است. به خصوص طی دو دهه اخیر که تورم‌های بالا ثبت شده و فقر گسترش یافته و درآمدها کفاف زندگی حقوق‌بگیران را نمی‌دهد، اخذ مالیات از حقوق‌بگیران، فشار بیشتری بر آنها وارد می‌کند. لذا اقدام جدید دولت در افزایش سقف معافیت‌های مالیاتی اقدام ‌مناسبی است. اما اینکه آیا این تصمیم دولت نشان‌دهنده رویکرد انبساطی دولت در تعیین حقوق و دستمزدهاست؟ نیازمند گذشت زمان است. دولت هنوز موضع مشخصی درباره حقوق و دستمزدها اتخاذ نکرده است. باید بپذیریم که این یک مطالبه عمومی است و طی سال‌های گذشته هم مطرح بوده است. طرح پرداخت هماهنگ حقوق و دستمزدها نیازمند بازنگری است. بسیاری از دولت‌ها برای این موضوع اقدام کردند اما توفیقی نیافتند. در گذشته از طریق مجلس برای طرح پرداخت نظام هماهنگ اقداماتی شد، چون قوانین بسیار گسترده‌ای وجود دارد و بسیاری از این گروه‌ها تحت عنوان قوانین خدمات مدیریت کشوری، ذیل پرداخت‌های هماهنگ قرار گرفتند اما به دلایل مختلف برخی دستگاه‌ها چون وزارت نفت، مخابرات، قضات و... نظام‌های پرداخت‌های متفاوت را دارند.
همین موارد مجاری مفاسد زیادی شده است، چون نظارت و کنترلی روی آن وجود ندارد. حتی دولت سیزدهم که وعده اصلاح این روند را داده بود، هیچ اقدام خاصی صورت نداد. این عدم توفیق‌ها، نشان می‌دهد، همچنان در بدنه حاکمیت و دولت موانع و گروه‌های ذی‌نفوذی وجود دارند که اجازه این اصلاحات را نمی‌دهند.

دولت اگر به دنبال توزیع عادلانه و منصفانه منابع در کشور است، یکی از نمادهای آن پرداخت‌های حقوق و دستمزد عادلانه است. دولت چهاردهم اگر رویکرد مردمی و اصلاحی دارد که حتما دارد، باید نظام پرداخت حقوق و دستمزدها را اصلاح کند. راهکارهای متعدد برای جبران تورم و افزایش قدرت خرید این اقشار وجود دارد که دولت باید از آنها استفاده کند.

نباید فراموش کرد که صرف افزایش دستمزدها، تورم‌زا خواهد بود اما روش‌های تقویتی و حمایتی و معافیت‌هایی (بیمه‌ای و مالیاتی) وجود دارند که در کنار افزایش دستمزدها می‌توانند منجر به افزایش قدرت خرید حقوق‌بگیران شوند. از سوی دیگر دولت باید تمرکز خود را بر مهار تورم و تثبیت قیمت‌ها بگذارد تا با استفاده از مجموعه‌ای از راهبردها شامل افزایش دستمزدها، رویکردهای حمایتی، معافیت‌ها و...‌، بهبودی در وضعیت معیشت حقوق بگیران شکل گرفته و پرداخت حقوق و دستمزدها عادلانه شود.


🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 جنگ نزدیک است؟
✍️ دکترهادی خسروشاهین
هزینه‌های جنگ سرسام‌آور است و شاید به همین دلیل هم بازیگران اغلب در تلاشند با اتخاذ استراتژی‌های بهینه از ورود به منازعات سخت و خونین خودداری کنند. اما با همه این ملاحظات جنگ‌ها گاه و بیگاه در حوزه‌های منطقه‌ای و بین‌المللی به وقوع می‌پیوندند.
شواهد تاریخی بسیاری وجود دارد که در شکل‌دهی به چنین منازعاتی اراده‌ای آگاهانه در پس این وقایع خونین وجود نداشته است؛ حتی بازیگر یا بازیگران آغازکننده جنگ اغلب تصور می‌کرده‌اند که اقداماتشان باعث تضمین صلح و ثبات می‌شود؛ ولی از قضا همین اقدامات عامل موثری برای به‌وقوع پیوستن جنگ شده است؛ این به معنای تصادفی بودن جنگ‌ها نیست. حال با این تصویر کلی از تاریخ جنگ‌ها به سراغ منطقه خاورمیانه می‌رویم.
در بحران یک‌سال اخیر همه بازیگران دخیل در تقلا بوده‌اند که از طریق برخی اقدامات نظامی، سیاسی و دیپلماتیک یا به بازدارندگی (Deterrence) برسند یا آن‌چنان که خود می‌گویند بازدارندگی آسیب‌دیده را ترمیم و بازسازی کنند. البته هر بازیگری برای رسیدن به این نقطه، روش مختص به خود را دنبال می‌کند.

اسرائیل ادعا دارد که از طریق تشدید تنش (Escalation) یا به عبارت بهتر استفاده از زور آن هم به شکل گسترده به دنبال محدودسازی تنش (De- escalation) و به دنبال آن ترمیم بازدارندگی آسیب‌دیده خود است.

آمریکا اما در تلاش است از طریق تهدید به تنش و مجازات معتبر و همچنین پروسه محدودسازی تنش، منطقه را در وضعیت بازدارندگی حفظ کند. حزب‌الله لبنان نیز تلاش می‌کرد که از طریق عملیات مستمر اما محدود در شمال اسرائیل (تشدید تنش کنترل‌شده)، تل‌آویو را وادار کند که وارد فرآیند محدودسازی تنش از طریق آتش‌بس همزمان در غزه و لبنان شود.

ایران هم به نوبه خود در تلاش بود در ابتدا از طریق تهدید به تنش و در مرحله بعد تشدید تنش مدیریت شده، اسرائیل را وادار به عقب‌نشینی کند. اما امروز منطقه در نقطه‌ای ایستاده است که هیچ‌یک از این بازیگران به وضعیت بازدارندگی دست نیافته‌اند.

نه تنها چنین هدفی محقق نشده است، بلکه دامنه جنگ هر روز وسیع‌تر از قبل می‌شود و بازیگران در این نبرد یک‌ساله با نقض خطوط قرمز بعضا کلاسیک منطقه، هر روز سطح جدیدی از تخاصم را تجربه می‌کنند. شکی نیست که همه این بازیگران به دنبال امنیت‌ هستند، اما در این هم تردیدی نیست که پافشاری بر این خواسته یعنی دفاع از امنیت، خود منجر به سلب بیشتر امنیتشان شده است.

به قول هربرت باترفیلد، مورخ و فیلسوف بریتانیایی آنچه به چشم می‌آید، صرفا مخمصه مطلق است. در واقع بازیگران با استراتژی بازدارندگی اما با روش‌های منحصر به خود نه تنها به ثبات استراتژیک نزدیک نشده‌اند، بلکه به قول رابرت جرویس، استاد سیاست بین‌الملل در دانشگاه کلمبیا در کتاب درخشان خود ادراکات و سوءادراکات (۱۹۷۶) فرسنگ‌ها دور از صلح، وارد معمای امنیتی تدریجی و فزاینده هم شده‌اند.

در چنین وضعیتی بسیار طبیعی می‌نماید که هر انتخاب بازیگری در محیط راهبردی در تعارض با انتخاب‌های بازیگر دیگر قرار گیرد. این وضعیت بسیار بغرنج در روابط بین‌الملل را اصطلاحا مارپیچ می‌نامیم. مارپیچ در واقع تداعی‌کننده شرایطی است که هر کنش تهاجمی یک بازیگر برای تحقق بازدارندگی و تامین امنیت با واکنش تهاجمی بازیگر دیگر مواجه می‌شود؛ آنچه به‌عنوان موتور محرک این دور باطل در نظر گرفته می‌شود، همان معمای امنیتی است.

یعنی هر بازیگر در وضعیت اضطراب شدید و تراژیک از ناامنی قرار دارد؛ به عبارت بهتر بازیگران، درست یا نادرست، خود را در محاصره تهدیدات حیاتی و ماهیتی تصور می‌کنند. به همین دلیل هم هزینه‌های کنش تهاجمی را درست یا نادرست، کمتر از عملی شدن تهدیدات حیاتی تلقی می‌کنند.

در عین حال مکانیسم و دینامیسم مارپیچ به‌گونه‌ای کار می‌کند که در آن شاهد تحقق پیشگویی‌های بازیگران از یکدیگر هستیم. یعنی اگر ادراک بازیگر الف بر این شکل گرفته است که بازیگر ب درصدد انجام اقدامات تهاجمی است و به همین دلیل هم استفاده از زور الزام‌آور در نظر گرفته می‌شود، چنین فرآیندی خود در عمل باعث تحقق پیشگویی بازیگر الف می‌شود.

در واقع می‌توان این‌چنین مساله را تبیین کرد که بازیگر الف در یک سوءادراک از نیات بازیگر ب به زور متوسل می‌شود؛ ولی در عمل توسل به زور منجر به تحقق همان سوءادراک از بازیگر ب می‌شود. (در صورتی که قبل از اقدام بازیگر الف، بازیگر ب ترجیح می‌داد حداکثر با توسل به تهدید نه خود تهدید وضعیت موجود را حفظ کند) چنین فرآیندهایی در مارپیچ را می‌توان تحت عنوان پیشگویی‌های متکی به خود و در مرحله بعد پیشگویی‌های خودتحقق‌بخش نام‌گذاری کرد. البته فرجام این دو مولفه نیز باعث شکل‌دهی به پدیده قدرت خودویرانگر می‌شود.

برای ملموس شدن بحث دوباره به تحولات منطقه بازمی‌گردیم و در این مسیر باید به دو بازیگر مهم اشاره کنیم. اولی اسرائیل که پس از ۷اکتبر تهدید حیاتی را ادراک کرد و حتی خود را در محاصره اهرم‌های منطقه‌ای ایران دید.

چنین بازیگری برای تامین امنیت بی‌محابا وارد کنش‌های تهاجمی برای احیای بازدارندگی می‌شود؛ اما در نقطه مقابل برای ایران نیز به‌دلیل تکرار سلسله حوادثی که منافع مستقیمش را مورد تهدید حیاتی قرار می‌دهد، خاطرات دوران نومحافظه‌کاران آمریکایی در دولت بوش پسر و پروژه معروف آنها یعنی تغییر رژیم زنده شده است.

این تصویر به‌ویژه پس از چند نطق تحریک‌آمیز نتانیاهو در نیویورک و همچنین پس از ترور سیدحسن نصر‌الله تقویت شد. همچنین اسرائیل به‌عنوان بازیگر الف پس از ۷ اکتبر، عملیات حماس، حزب‌الله و انصارالله را به‌عنوان نشانه‌ای از الگوی تهاجمی ایران به‌عنوان بازیگر ب تلقی کرد؛ درحالی‌که دلایل و قرائن زیادی وجود داشت که تهران را در مقام بازیگر طرفدار حفظ وضع موجود با الگوهای دفاعی و نه تهاجمی قرار می‌داد.
حال درچنین وضعیتی، عبور از وضعیت بازدارندگی و ورود ناخواسته به مارپیچ با شیب تند بسیارطبیعی است. البته فروغلتیدن در این مارپیچ می‌تواند بازیگران را وارد مسیر منازعات بی‌پایان کند و ریسک به‌وقوع پیوستن جنگ تمام‌عیار را به‌شدت افزایش دهد.

به همین دلیل باید تاکید کرد که خاورمیانه هم‌اکنون صرفا در وضعیت رفت و برگشت پاسخ‌های نظامی و امنیتی میان بازیگران قرار ندارد؛ این یک تقلیل‌گرایی محض و خطرناک است و البته فاقد عناصر لازم برای توضیح شرایط جدید. به همین دلیل شرح برخی ملاحظات برای برون‌رفت از این وضعیت ضروری به نظر می‌رسد:

۱- بازدارندگی و مارپیچ پیش و بیش از هرچیزی دو مفهوم نظری هستند که توسط اندیشمندان روابط بین‌الملل برای پیشگیری از جنگ ابداع شدند. پس باید به این دو مفهوم صرفا به مثابه ابزار نگریست و از تبدیل آنها به کلیشه‌ها و دگم‌های فکری و راهبردی خودداری کرد. مایکل مک گوایر، دستیار ارشد سیاست خارجی در موسسه بروکینگز در سال۱۹۸۵ در ژورنال امور بین‌الملل به‌طور خاص به عوارض جزم‌اندیشی در حوزه بازدارندگی اشاره می‌کند و در اوج جنگ سرد بازدارندگی را به‌دلیل همین مساله نه راه‌حل بلکه بخشی از مشکل می‌خواند.

به همین دلیل اگر بازدارندگی را به مثابه ابزار و نه هدف درنظر بگیریم، آن وقت روشن می‌شود که در همین نظریه و در متون نظریه‌پردازان آن شکست بازدارندگی تابو نیست و به‌عنوان امری امکان‌پذیر در نظر گرفته می‌شود؛ چرا؟ یا تهدیدات باورپذیر نیستند یا بازیگر تهاجمی دچار سوء ادراکات از توانایی و اراده بازیگر طرفدار حفظ وضع موجود می‌شود یا حتی در صورت معتبر بودن تهدیدات و کارکردن مساله اراده و توانایی به ثمر نشاندن تهدیدات، بازیگر تهاجمی هزینه‌های جنگ را پایین می‌داند و به کنش نظامی دست می‌زند.

پس وقتی صاحبان یک نظریه خود بر شکست گاه و بی‌گاه نظریه‌شان در برخی برهه‌های تاریخی اذعان دارند؛ تلقی جزم‌اندیشانه و درجا زدن در این کلیشه صرفا بازیگران را از فهم تحولات پسابازدارندگی عاجز و به جنگ ویرانگر نزدیک‌تر می‌کند و هیچ عایدی دیگری نخواهد داشت.

۲- باید از جهان‌شمول و همه گیر کردن مفاهیم نظری به‌طور جدی خودداری کرد. به همین دلیل هم هست که اندیشمندان روابط بین‌الملل برای توضیح علل بروز جنگ‌ها در طول تاریخ (روی دیگر آن توضیح دلایل قرار گرفتن بازیگران در وضعیت صلح و ثبات راهبردی) یا از بازدارندگی استفاده کرده‌اند یا مارپیچ.

جرویس در کتاب ادراکات و سوء ادراکات توضیح می‌دهد که با الگوی بازدارندگی هیچ‌گاه نمی‌توان به سراغ فهم ریشه‌های جنگ جهانی اول رفت و به همین دلیل باید از الگوی مارپیچ استفاده کرد و در مقابل برای توضیح برهه نزدیک به جنگ جهانی دوم هم نمی‌توان با عینک مارپیچ به تحولات نگریست و از همین رو بهترین ابزار نظری برای فهم این برهه تاریخی الگوی بازدارندگی است.

پس بر این پایه باید هرآن آمادگی داشت که با ابزار نظری جدید، تحولات را مورد پیگیری قرار داد. با مفروض گرفتن همین مساله است که مدعای من در این مقاله بر این قرار دارد که در چند ماه اخیر الگوی بازدارندگی فاقد مطلوبیت‌های لازم برای طرح‌ریزی‌های راهبردی و همین‌طور تحلیل حوادث است.

۳- اگرچه در صورت تبعیت از قواعد بازدارندگی و مارپیچ ما به صلح و ثبات راهبردی رهنمون می‌شویم، ولی از این پیامد مشترک نمی‌توان به یکسان بودن مولفه‌های آنها حکم کرد. در واقع جهان بازدارندگی و مارپیچ دو دنیای تقریبا متفاوت از یکدیگر هستند. در یکی مفروض این است که رقابت جزو ذاتی بازی قدرت در روابط بین‌الملل است و در دیگری رقابت نه به مثابه امر ذاتی بلکه به‌عنوان پیامد قرار گرفتن بازیگران در وضعیت معمای امنیتی در نظر گرفته می‌شود.

از همین رو در اولی بازی با حاصل جمع صفر خواهد بود و در دومی بازی با حاصل جمع مثبت. پس بسیار طبیعی است در یکی با مفروض گرفتن رقابت همیشگی، امکان همکاری کاملا از میان می‌رود و در دیگری همکاری به‌عنوان یک ضرورت اجتناب‌ناپذیر برای پیشگیری از جنگ ویرانگر در نظر گرفته می‌شود.

در واقع در الگوی مارپیچ با درنظرگرفتن رقابت دریایی فزاینده آلمان و بریتانیا قبل از جنگ جهانی اول این مساله در نظر گرفته می‌شود که گاهی اجبار و تلاش برای به‌دست آوردن حاشیه وسیع برتری نسبت به رقیب نه تنها فاقد نتایج مطلوب است، بلکه خودش منجر به پیدایش چرخه‌های بی‌ثبات‌کننده، پرهزینه و ناپایدار می‌شود.

۴- شیب مارپیچ شکل‌گرفته در منطقه استعداد بسیار زیادی دارد که هر آن به سوی تندی برود. اولین دلیلش میزبانی منطقه ما از «مجموعه منازعه منطقه‌ای» است که رایمو وایرینن در ۴دهه پیش آن را ابداع کرد و پس از او بری بوزان و ویور آن را در قالب «نظریه مجموعه امنیت منطقه‌ای» مطرح کردند.

این مفاهیم ناظر بر «موقعیت‌هایی هستند که در آن کشورهای همسایه درگیری‌های داخلی یا بین دولتی را تجربه می‌کنند؛ البته با پیوندهای قابل توجه میان درگیری‌ها. این پیوندها ممکن است آن‌قدر اساسی باشند که تغییرات در پویایی درگیری یا حل یک درگیری بر درگیری‌های همسایه تاثیر بگذارد.» ماحصل این پروسه وابستگی متقابل و شدید امنیتی دولت‌های قرار گرفته در یک مجموعه امنیتی است.

بر همین اساس و با توجه به تجربیات سال‌های گذشته از جمله ظهور داعش می‌توان پیش‌بینی کرد که هرگونه ناامنی در لبنان بلافاصله به سوریه و عراق نیز سرایت پیدا می‌کند یا هرگونه آسیب‌پذیری امنیتی در ایران قابلیت اشاعه سریع به منطقه جنوب خلیج‌فارس را دارد. این مساله می‌تواند سرعت تحولات در مارپیچ را به‌شدت افزایش دهد و دامنه نبرد اسرائیل و ایران را ناگهان تا کل منطقه خاورمیانه گسترش دهد.

اما دلیل دوم به محرک‌های شدید و گسترده برای آغاز جنگ در منطقه بازمی‌گردد. گزارش تابستان گروه بین‌المللی بحران درباره فهرست محرک‌ها، حداقل ۷نقطه از منطقه را در سطح بحرانی و شدید قرار داد. هم‌اکنون شعله‌های جنگ در یک منطقه از موارد پیش‌بینی‌شده زبانه می‌کشد (لبنان) پس امکان تحقق سایر نقاط بحرانی و شدید نیز در آینده دور از تصور نیست. بر این پایه، دلیل دوم هم می‌تواند ابعاد و دامنه مارپیچ منطقه‌ای را دو چندان کند.

۵- الگوی مارپیچ نه تنها وضعیت قرار گرفتن بازیگران در مارپیچ را تبیین می‌کند، بلکه راه خروج از آن را هم توضیح می‌دهد. پس در مرحله چه باید کرد، آنچه در کانون توجه این نظریه قرار می‌گیرد، راه‌های تصحیح ادراکات بازیگران از یکدیگر است؛ این تصحیح ادراکات باید به‌گونه‌ای تغییر یابد که معمای امنیتی برای بازیگران دخیل در بحران را تقلیل دهد. از همین رو برای خروج منطقه از وضعیت مارپیچ در راستای مذاکرات «ترک یک» پیشنهاد می‌شود که شبه مجمع منطقه‌ای با حضور بازیگران متنفذ و ذی‌نفع در تحولات خاورمیانه تشکیل شود.

این شبه‌مجمع باید هم قدرت‌های فرامنطقه‌ای و هم قدرت‌های منطقه‌ای را دربرگیرد. تشکیل چنین شبه‌مجمعی وقتی ضروری‌تر می‌شود که تجربه ناکام آمریکا در محدودسازی تنش را در یک‌سال گذشته مرور کنیم. به نظر می‌رسد آمریکا در عصر رهبری بدون هژمونی فاقد اهرم‌های همتراز گذشته برای مدیریت موثر رفتار متحدان خاورمیانه‌ای خود از جمله اسرائیل است؛ این به معنای بی‌تاثیر بودن مطلق این اهرم‌ها نیست.

بنابراین تکیه صرف بر نقش ایالات متحده برای اعمال فشار بر اسرائیل و به تبع آن کنترل تنش‌ها عبث و بیهوده است. با این حال این به این معنا هم نیست که گفت‌وگوها باید رها شود. در این تحلیل شکل‌گیری مجمع منطقه‌ای اصالت می‌یابد؛ اما گفت‌وگوهای پشت درهای بسته یا برقراری خط ارتباطی مستقیم با ایالات متحده نیز می‌تواند به مثابه مقوم اصل بنیادین بالا درآید.

این مسیر می‌تواند از طریق گفت‌وگوهای نیمه رسمی از طریق« ترک ۱.۵» نیز ادامه پیدا کند و تقویت شود. با این همه باید متذکر شد که در یک دید خوش‌بینانه هرگونه توافقی حتی توافق تهران و واشنگتن به قصد محدودسازی تنش اما بدون تاثیرگذاری بر ادراکات شکل گرفته بازیگران اصلی بحران از یکدیگر، بسیارناپایدار و شکننده خواهد بود.

واقعیت این است که قرار گرفتن منطقه در وضعیت مارپیچ صرفا خروج از شرایط بازدارندگی نیست؛ در واقع معنای دیگر شکست بازدارندگی، آغاز وضعیت جنگی است. اینکه چنین نبردی به مسیر خود در مارپیچ تا یک جنگ تمام عیار ادامه خواهد داد یا دچار سکته‌های ناگهانی و حتی بازگشت به وضعیت بازدارندگی شود، به تحولات آینده بستگی خواهد داشت.


🔻روزنامه کیهان
📍 ماجرا از این نقطه آغاز شد
✍️ حسین شریعتمداری
۱- پیش از این در یادداشتی و به مناسبتی آورده بودیم؛
«موشه دایان» یکی از معروف‌ترین فرماندهان نظامی رژیم اشغالگر قدس بود، او در جریان اشغال فلسطین و قتل عام وحشیانه مردم مظلوم این سرزمین نقش مؤثری داشت و به خونریزی و جنایت و مخصوصاً قتل عام زنان و کودکان فلسطینی شهرت داشت.
روزنامه اکسپرسیون فرانسه به نقل از مقامات رژیم صهیونیستی نوشته بود: «ژنرال موشه دایان معتقد بود که سران اسرائیل باید روشی را در پیش بگیرند که دیگران از آنها تلقی یک «سگ‌ هار» را داشته باشند»! سگی که بی‌ملاحظه به هر که بخواهد حمله می‌کند و گاز می‌گیرد و می‌کشد!
موشه دایان در جریان جنگ جهانی دوم بر اثر اصابت گلوله چشم چپ خود را از دست داده بود ولی تا پایان عمر۱۹۸۱(۱۳۶۰) یک چشم‌بند سیاه به چشم داشت و حاضر به استفاده از چشم مصنوعی و یا عینک دودی نبود و بر اساس همان دیدگاه یاد شده، اصرار داشته است که چهره مخوفی داشته باشد‌»!
۲- خانم «‌نیکی هیلی‌» نماینده دولت ترامپ در سازمان ملل بعد از برکناری، در مصاحبه‌ای گفت: ترامپ به من توصیه می‌کرد که او را به عنوان رئیس‌جمهوری که غیر‌قابل پیش‌بینی است معرفی کنم و تاکید کنم که برای رسیدن به اهدافش،
هیچ خط قرمزی نمی‌شناسد!
نیکسون رئیس‌جمهور اسبق آمریکا (در دوران جنگ ویتنام‌) نیز اصرار داشت از این ترفند استفاده کند و می‌گفت: من نام این پدیده را «‌تئوری مرد دیوانه» می‌گذارم! نیکسون گفته بود باید به جنگجویان ویتنام بگویید: «‌وقتی نیکسون عصبانی است کسی نمی‌تواند جلودارش باشد و دستش را روی دکمه بمب هسته‌ای می‌گذارد. آن‌وقت خواهید دید که هو شی مین (رئیس کمیته مرکزی حزب کمونیست ویتنام‌) دو روز بعد سراسیمه برای امضای معاهده صلح به پاریس خواهد آمد!
۳- مرحوم احسان طبری (یکی از ۵ تئوریسین برجسته مارکسیسم در آکادمی علوم شوروی سابق‌) بعد از بازگشت به آغوش اسلام که با تدبیر حکیمانه حضرت امام رضوان‌الله تعالی علیه،
صورت پذیرفت، می‌گفت؛ تئوری «‌مرد دیوانه‌» نیکسون و پیش از او «‌نیکولا ماکیاولی‌» سیاستمدار برجسته ایتالیا در قرن پانزدهم را امام خمینی(ره) آتش زده و دود آن را برباد داده است. مرحوم طبری به بحران سال ۱۹۶۲ میان آمریکا و شوروی در کوبا اشاره کرده و می‌گفت؛ وقتی جان کندی رئیس جمهور وقت آمریکا، نیکیتا خروشچف، رهبر وقت شوروی را تهدید کرد که اگر موشک‌های میان‌برد خود را که تهدیدی برای آمریکاست، از کوبا جمع‌آوری و خارج نکند به شوروی حمله خواهد کرد، خروشچف در مقابل این تهدید مقاومت نکرد و به خواسته آمریکا که غیر‌قانونی هم بود، تن داد. ولی در ایران، شما سفارت آمریکا را تسخیر کرده و دیپلمات‌های آمریکایی را اسیر کرده‌اید با این وجود، حضرت امام، رمزی کلارک، فرستاده کارتر را که برای مذاکره عازم ایران بود، از فراز آسمان ترکیه باز می‌گرداند و می‌گوید؛ شرایط ما مشخص است و مذاکره‌ای نداریم. مرحوم طبری تاکید می‌کرد که این دیدگاه
امام خمینی دنیای سیاست را تغییر خواهد داد و بلوک‌بندی‌های کنونی جهان را فرو خواهد ریخت.
۴- وقتی امام راحل ما -رضوان‌الله تعالی علیه- با صلابت و اطمینان فرمود: «اسرائیل باید از صفحه روزگار محو شود‌»، رژیم صهیونیستی به ظاهر در اوج قدرت بود. چهارمین ارتش قدرتمند جهان! شکست‌ناپذیر! قدرت برتر منطقه! دارای برترین سیستم اطلاعاتی و امنیتی! برخوردار از حمایت‌های مالی، سیاسی، تسلیحاتی و تکنولوژیک آمریکا و کشورهای اروپایی! پیروز جنگ ژوئن ۱۹۶۷ (خرداد ماه ۱۳۴۶‌) در مقابل ۴ کشور قدرتمند مصر، سوریه، اردن و عراق! افزودن بخش‌های مهمی از خاک سه کشور مصر، اردن و سوریه به سرزمین‌های قبلاً اشغال شده فلسطین و‌...
مقابله با رژیم غاصب اسرائیل با مشخصات و مختصات یاد‌شده در نگاه همگان، ناممکن به نظر می‌رسید. به همین علت پیشنهاد حضرت امام که «‌اسرائیل باید از صفحه روزگار محو شود‌» را
در حد و اندازه یک شعار برخاسته از احساسات انقلابی و دور از واقعیت ارزیابی می‌کردند! اما، در این میان اظهار‌نظر دیگری نیز نگاه بسیاری از صاحبنظران را به خود جلب کرده بود. بخوانید!
۵- «‌اَبا اِبان- ABBA EBAN‌» یکی از استراتژیست‌های مشهور رژیم صهیونیستی بود که پست‌های کلیدی حساسی نظیر وزارت امور خارجه، وزارت آموزش و فرهنگ، معاونت نخست‌وزیر و‌... را در کارنامه خود داشت و هنگام پیروزی انقلاب اسلامی، سفیر دائمی اسرائیل در سازمان ملل متحد بود. ابا ابان، روز ۱۷ بهمن ماه ۱۳۵۷ یعنی ۵ روز قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در مصاحبه‌ای گفته بود: «‌رخدادی که در ایران شکل گرفته و در حال وقوع است، اگر اتفاق بیفتد، زلزله‌ای در منطقه ‌ایجاد می‌شود که قبل از همه، اسرائیل را به نابودی تهدید خواهد کرد‌».
۶- قدرت‌های استکباری و سلطه‌گران از صدر اسلام تا به آن روز با آنچه در ایران شکل گرفته و در حال انجام بود، آشنا بودند و با همه توان خود با آن به مقابله برخاسته بودند. ابا ابان، نیز مانند بسیاری از آنها این پدیده را می‌شناخت؛ کوچ اسلام ناب‌محمدی(ص) از حاشیه و از عرصه تئوری به عرصه حاکمیت. آنها می‌دانستند که ظلم‌ستیزی، یکی از اصلی‌ترین ویژگی‌های اسلام است و اگر این نسخه بر کرسی حاکمیت بنشیند، اولین اثری که حتماً به دنبال خواهد داشت مقابله با قدرت‌های استکباری و حکومت‌های دست‌نشانده آنها در منطقه است. امام راحل ما (رضوان‌الله تعالی علیه)
غبار قرن‌ها بدعت و تحریف را از چهره اسلام ناب زدوده و این هدیه الهی را که به فراموشی سپرده شده بود، همان‌گونه که در صدر بود بر کرسی حاکمیت نشانده بود. ماجرا از این نقطه آغاز شد و اسرائیل به عنوان یک رژیم جعلی و دست‌ساز قدرت‌های استکباری به وضوح می‌دانست که بعد از حکومت دست‌نشانده شاه، اولین حکومت دست‌نشانده است که به قول حضرت امام(ره) باید از صفحه روزگار محو شود. این دیدگاه با ایمانی آمیخته به درایت مثال‌زدنی (بخوانید بی‌مثال‌) و با جدیتی فراموش‌نکردنی از سوی رهبر فرزانه و شجاع انقلاب دنبال شد و امروز‌... بخوانید!
۷- حالا فقط نیم‌نگاهی به اطراف بیندازید و مختصات کنونی منطقه و حال و هوای امروز رژیم صهیونیستی را با زمانی که
امام راحل ما دستور محو اسرائیل از صفحه روزگار را صادر فرمود به مقایسه بنشینید. صهیونیست‌ها (بخوانید مجموعه آمریکا و انگلیس و فرانسه و آلمان و‌...) از کجا به کجا آمده‌اند؟! نه! از کجا به کجا آورده شده‌اند؟! اسرائیل بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در هر معرکه‌ای که وارد شده، با شکست رو‌به‌رو شده است ... و امروز، نه فقط سرکردگان وحشی رژیم صهیونیستی، بلکه حامیان تابلودار آنها نیز سقوط رژیم را قطعی می‌دانند. آنچه امام راحلمان در پی آن بود و خلف حاضر او بی‌وقفه دنبال فرمود به بار نشسته و ناقوس سقوط حریف در هر دو عرصه، میدان رزم و افکار عمومی مردم جهان به صدا در‌آمده است‌... چه کسی باور می‌کرد که توده‌های عظیم مردم و دانشجویان و دانشگاهیان در آمریکا و اروپا و همه جای دنیا شعار مرگ بر اسرائیل را فریاد کنند؟


🔻روزنامه همشهری
📍 تکرار نسخه ضدایرانی در لبنان
✍️ محسن مهدیان
در خبرها آمده که خبرنگار یک رسانه ضدایرانی روی دیوار ویرانه‌های غزه نوشته است: «‌زن‌زندگی‌آزادی». بهتر از این نمی‌شود. یعنی دیوارهایی که پای آن خون مظلوم‌ترین‌های عالم ریخته شده، به شعار نشان‌دار از پروژه آدم‌کشی و فروپاشی در ایران رنگ بسته است. جالب نیست؟ باید چه کنند که بگویند قاتلان امروز غزه، همان کارفرمایان خرابکاری در ایران هستند؟
واقعیت این‌است که این سنت عالم است که هرچه جلوتر می‌رویم همه خبائث عالم دستشان رو می‌شود و بر هم منطبق می‌شوند. از سویی همه مظلومان و مبارزان و مجاهدان نیز در هر رنگی به‌هم می‌رسند. صحنه دنیا را نظاره کنید؛ از سنی و شیعه تا مسیحی و یهودی و حتی لائیک علیه ظلم یکصدا شده‌اند.
در این میان دست وپا زدن‌های نتانیاهو برای جنگ روانی خیالی دیدنی است. رژیمی که هر روز در باتلاق خودساخته در جنگ با جبهه مقاومت ذلیل‌تر می‌شود، برای جبران مافات دست به اختلاف‌افکنی میان مردم زده است. هفته گذشته خطاب به مردم ایران گفته بود ما آمده‌ایم تا شما را آزاد کنیم و البته که مورد تمسخر عام و خاص قرار گرفت و حالا به مردم لبنان گفته است که مقابل حزب‌الله صف بکشید؛ لبنانی که این روزها جلوه تاریخی از وحدت و همدلی برای مقاومت است. حتی گروه‌های مخالف حزب‌الله نیز این روزها در نصرت به مقاومت یکدست شده‌اند. تصاویر چشم‌نواز از امداد و کمک‌رسانی مردم لبنان به آواره‌ها از اخبار خوش این روزهای رسانه‌هاست.
این وحدت و همدلی که حول مقاومت و مبارزه ایجاد شده، مرهون یک عمر قیام خالصانه حزب الله است. مردم به چشم دیده‌اند که حزب‌الله چطور در دفاع از امنیت آنها صادق و پاک‌باخته است. چطور جان خود را فدای ملت و خاک‌شان کرده است. مردم لبنان چطور می‌توانند دلداده سیدالشهدای حزب‌الله و دیگر فرماندهان و سربازان بااخلاص مقاومت نباشند؟ چطور می‌شود مقابل دیوان و ددان و گرگان درنده هم قسم نشوند؟
پیام نتانیاهو از این جهت معنادار است. این خبیث و ملعون جهانی فهمیده است که هیچ راهی جز تفرقه و نقار نیست؛ همان راهی که سال‌هاست در ایران دنبال می‌کنند و البته از سوی مردم هوشیار ما تحقیر می‌شوند.
و اما مهم‌ترین خطای محاسباتی آنها در این روزها این‌است که نمی‌فهمند چشم‌ها بیدار و دل‌ها روشن و ذهن‌ها آگاه شده است. طوفان‌الاقصی پرده‌ها را انداخته و آنچه عمری پنهان کرده بودند امروز مقابل چشمان عالم است. بلاهت جنایتکاران دهر این است که خیال می‌کنند با زور و سرنیزه می‌شود به جنگ آگاهی رفت. آنها نمی‌فهمند و نمی‌دانند که در همین زمین رشد ذهن‌ها و نور قلب‌ها زمین‌گیر شدند و در نهایت به عزم و جزم اراده‌ها نابود می‌شوند.


🔻روزنامه جهان صنعت
📍 نجات اقتصاد در گرو رفع تحریم‌ها
✍️ بنیامین نجفی
در سه سال گذشته و در دولت سیزدهم تفکری اداره امور را برعهده داشت که بر این باور بود که بدون رفع تحریم‌ها و از طریق بهره‌مندی از ظرفیت‌های داخلی می‌توان گره مشکلات اقتصاد کشور را باز کرد. مسوولان دولت سیزدهم بارها این شعار را مطرح می‌کردند که سفره مردم را شرطی نخواهند کرد و معیشت را به خارج گره نمی‌زنند اما آنچه آمار و ارقام و مشاهدات نشان داد این بود که پروژه نگاه به درون بدون توجه به بیرون که در دولت قبل به اجرا درآمد عملا با شکست مواجه شد.دلیل آن هم مشخص است. هیچ کشوری در جهان امروز بدون مناسبات بین‌المللی نمی‌تواند نسبت به بهبود شاخص‌های خود اقدام کند. جهان امروز دیگر جهان قرن نوزدهم یا حتی قرن بیستم نیست. سرعت تحولات به لحاظ تکنولوژی، فناوری‌های نوین و دانش نرم‌افزاری و سخت‌افزاری به شدت شتابان شده و جهان به جهانی پیچیده و در‌هم‌تنیده تبدیل شده است. در واقع الگوی پیشرفت و ثروت‌آفرینی با مدل‌های یک یا دو قرن پیش به کلی تفاوت کرده است. برای همین هم است که بسیاری از ابرقدرت‌های پیشین دنیا یا فرو پاشیدن یا توان سابقشان را از دست دادند. مناسبات و روابط اقتصادی، بانکی، تجاری و پولی امروز هیچ شباهتی حتی با دو، سه دهه گذشته ندارد. امروز جدا از باورها و آرمان‌هایی که هر دولت- ملتی به لحاظ تاریخی یا سیاسی برای خود دارد، برای کار کردن با نظام و نظم بین‌الملل فرمول و راه مشخصی را در پیش‌رو دارد که خوشبختانه یا متاسفانه راه دور زدنی هم برای آن وجود ندارد. اگر دولتی پارادایم رشد و توسعه را دنبال می‌کند، نمی‌تواند در شرایط انسداد مالی، بانکی و تجاری به این هدف دست پیدا کند اما احتمالا اگر پارادایم بقا را دنبال کند، راه‌هایی برای آن خواهد یافت ولی دیگر نمی‌تواند توقعی برای رشد و بهبود وضعیت شاخص‌های خود داشته باشد و برای بلندمدت اقدام به برنامه‌ریزی کند. جهان امروز جهانی مبتنی بر برنامه‌ریزی است، آن هم نه برنامه‌ریزی برای یک هفته یا یک ماه یا حتی یک سال آینده بلکه برنامه‌ریزی برای چهار یا پنج دهه آینده. تنها به عنوان نمونه در عرصه فولادسازی کشورهایی مثل چین چشم‌انداز خود را برای تولیدات در زمینه فولاد سبز و کاهش تولیدات کربن محور تا سال ۲۰۶۰ تعریف کرده‌اند. این الگو کم و بیش در سایر حوزه‌ها نیز وجود دارد. از این‌رو امکان برنامه‌ریزی با وجود محدودیت‌های فزاینده مالی، پولی و تجاری به هیچ‌وجه ممکن نیست. خوشبختانه دولت چهاردهم با شعار رفع تحریم به راس امور اجرایی کشور وارد شده است و در همین مدت کوتاه هم پالس‌های مثبتی را برای حرکت در این مسیر به جامعه مخابره کرده و برای همین هم فعالان اقتصادی نسبت به آینده امیدوار شده‌اند. همین که دولتی بر سر کار باشد که ضرورت این امر را درک کند، می‌تواند یک گام به جلو باشد، هر چند در میان‌مدت و بلندمدت باید گام‌های عملی برای تحقق رفع تحریم برداشته شود. ساماندهی اقتصاد یک کشور با شعار و آرمان ممکن نیست، سیاستگذاری داخلی برای به حرکت درآوردن چرخ‌های یک اقتصاد، بدون توجه به ضرورت‌ها و مناسبات بین‌المللی عملا ممکن نیست. کافی است که به سطح تجارت خارجی کشورهای توسعه‌یافته و حتی در حال توسعه نگاه کنیم. این کشورها تقریبا کم و بیش مبانی و اصول تجارت آزاد را- به غیر‌از موارد و مواقع خاص- پذیرفته‌اند و براساس آن عمل می‌کنند. امروز مشارکت‌های چندجانبه در تولید محصولات «های‌تک» و نسل جدید یکی از پایه‌های اقتصاد جدید است و هر کشوری که بتواند بیشتر خود را در دایره زنجیره ارزش‌های جهانی قرار دهد، سهم بیشتری از کیک ثروت خواهد برد. الگویی که در ایران طی دهه‌های گذشته بر فضای کلی اقتصاد حاکم بوده هنوز این ضرورت را به طور کامل درک نکرده یا اگر هم درک کرده بنا به دلایل سیاسی و غیر‌اقتصادی نتوانسته اهداف خود را محقق کند. کسانی که سهم تحریم‌ها در مشکلات امروز اقتصاد را ناچیز عنوان می‌کنند، در واقع آدرس ناکجاآباد را برای حل مسائل به جامعه می‌دهند. اینکه بخش زیادی از مشکلات به نحوه مدیریت در داخل برمی‌گردد همگی درست است اما آنچه این دوستان عمدا یا سهوا پنهان می‌کنند این است تا زمانی که اقتصاد کشور با حصارهای تحریم روبه‌رو باشد، اصلاحات در داخل هم چندان راه به جایی نمی‌برد.


🔻روزنامه اعتماد
📍 بررسی متغیرهای اثرگذار بر روند تحولات منطقه
✍️ محمدجواد قهرمانی
با گذشت بیش از یک هفته از حمله موشکی جمهوری اسلامی ایران علیه اسراییل، همچنان بحث‌های متعددی پیرامون وضعیت پیش روی منطقه مطرح می‌شود. اگرچه عمده بحث‌ها بر نوع واکنش اسراییل متمرکز است، اما به منظور درک بهتر وضعیت منطقه باید به کنشگرانی پرداخت که سیاست آنها در گذشته بیشترین تاثیر را بر وضعیت منطقه برجای گذاشته یا انتظار می‌رود در حال حاضر موثر باشند. بنابراین به منظور روشن شدن وضعیت منطقه، سیاست‌های کلان آنها و ادراک‌شان از وضعیت تحولات منطقه ضروری است. بنابراین مهم‌ترین پرسشی که می‌توان مطرح کرد، این است که با توجه به سیاست کلان کنشگران دخیل می‌توان انتظار داشت چه متغیرهایی بیشترین تاثیر را بر ادامه منازعه ایران و اسراییل داشته باشند؟ اولین متغیر مهم و تاثیرگذار بر شرایط منطقه، نقش و کنشگری امریکاست. این کشور برای دهه‌ها تلاش می‌کرد نقش برجسته‌ای در خاورمیانه ایفا کند و می‌توان گفت دکترین جنگ علیه ترور اوج تمرکز و حضور امریکا در منطقه را به نمایش گذاشت. اما به تدریج برخی فاکتورهای مهم و اثرگذار از جمله ظهور چین، اولویت‌های راهبردی این کشور را تغییر و به تبع آن موضوع تمرکز بر آسیا پاسیفیک را به محوری مهم در سیاست خارجی این کشور تبدیل کرده است. در چنین شرایطی، امریکا خواهان حضور کمرنگ‌تر در خاورمیانه بوده و در این میان کنشگران منطقه‌ای ذی‌نفع از حضور امریکا، از جمله اسراییل، دست به هر اقدامی زده‌اند که بتوانند همچنان امریکا را در منطقه نگه دارند. اما به نظر می‌رسد اندک اندک به سبب تغییر محاسبات، ادراک موجود در امریکا در قبال کنشگری در خاورمیانه تحت تاثیر قرار گرفته است. با این حال، همان‌طور که در ادامه بحث به این موضوع برخواهیم گشت این تغییر، فرآیندی تدریجی است و در نتیجه نمی‌توان انتظار داشت یک شبه استراتژی امریکا تغییر کند. در اینجا اشاره به این نکته ضروری است که برخی تحولات منطقه، سرعت و دامنه این تغییر را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. در کنار امریکا، روسیه و چین نیز دو کنشگر بزرگی به شمار می‌روند که انتظار می‌رود در فضای موجود در خاورمیانه از جمله ثبات‌سازی ایفای نقش کنند.

در این میان اما در رابطه با روسیه که خود درگیر جنگ اوکراین است توجه به این موضوع ضروری است که تا حد زیادی هر تحولی که به کاهش تمرکز غرب بر اوکراین منجر شود در خدمت منافع مسکو خواهد بود. همین امر می‌تواند نقش ثبات‌ساز را از این کشور بگیرد. چین نیز به‌رغم تمایل به افزایش حضور و کنشگری در منطقه، تاکنون تمایل زیادی برای حضور نظامی و امنیتی گسترده از خود نشان نداده و بیشتر بر موضوعات اقتصادی و فناوری متمرکز است. مضافا باید اشاره شود که پکن توسعه تعاملات اقتصادی را بر بخش‌هایی متمرکز کرده که در آن با چالش‌های امنیتی کمتری مواجه بوده است. هر چند پکن از افزایش بی‌ثباتی در منطقه به هیچ‌وجه سودی نخواهد برد، اما وضعیت کنونی، فضایی را برای انتقاد و تحلیل مشروعیت نقش امریکا و شریک اصلی آن در منطقه یعنی اسراییل فراهم کرده؛ به این معنا نظمی که امریکا در منطقه دنبال می‌کند، ذاتا نظمی آشوب‌زاست.
کنشگران منطقه‌ای نیز به عنوان بازیگران حاضر در منطقه نقش مهمی در تحولات منطقه ایفا می‌کنند. بسیاری از این کشورهای تاثیرگذار نیز به دلایل مختلف از جمله کاهش انتظارات از امریکا و همچنین تمرکز بر توسعه اقتصادی، تلاش می‌کنند خود را از درگیری‌های منطقه‌ای دور نگه دارند، هرچند همین کنشگران البته واقفند که گسترش درگیری‌ها، حتی اگر نخواهند نیز می‌تواند آنها را درگیر کند. بخشی از تلاش آنها برای کاهش تنش‌ها با ایران در همین راستا قابل تحلیل است. البته این کنشگران بر این باورند برخی تحولات از جمله هدف قرار گرفتن گروه‌های مقاومت شاید بتواند در راستای منافع آنها نیز باشد. بنابراین به‌طور کلی این کنشگران نیز تلاش می‌کنند خود را از منازعات اخیر در منطقه دور نگه دارند.
در اینجا می‌توان مشاهده کرد که بسیاری از کنشگرانی که سیاست آنها در مسائل منطقه تاثیرگذار است، تلاش می‌کنند نقش کمتری در منازعه اخیر ایران و اسراییل ایفا کنند، چراکه ورود به این درگیری به مثابه درگیری در یک بحران یا حتی جنگ ناخواسته و دور شدن از اهداف سیاست خارجی و داخلی آنها خواهد بود.
اما مهم‌ترین متغیری که در اینجا می‌تواند بر منازعه درون منطقه اثر جدی بگذارد، ادراک تهدید میان ایران و اسراییل و در عین حال موضوع بازدارندگی میان آنهاست. به این معنا که به هر میزان که این دو کنشگر از جانب دیگری احساس تهدید داشته باشند امکان تشدید تنش‌ها همچنان وجود دارد. همچنین هر کنشگری تصور کند بازدارندگی آن توسط دیگری با چالش مواجه شده است، تلاش می‌کند آن را با ابزارهای مختلف احیا کند.
در این خصوص می‌توان گفت حمله موشکی ایران در زمانی به وقوع پیوست که در نتیجه اقدامات مختلف اسراییل، این تصور شکل گرفته بود که بازدارندگی تهران با چالش مواجه شده است.
در همین راستا، اگر اسراییلی‌ها نیز به این ادراک برسند که بازدارندگی آنها تضعیف شده تلاش خواهند کرد به شیوه‌های مختلفی آن را احیا کنند. در نتیجه، بسیاری بر این اساس پاسخ نظامی اسراییل را قطعی تلقی می‌کنند. اما در صورتی که این ادراک نیز برای آنها حاصل شود که حمله ایران نشان می‌دهد تهران از توان کافی برای هدف قرار دادن منافع و دارایی‌های اسراییلی برخوردار است احتمالا بر نوع و دامنه واکنش آنها اثرگذار خواهد بود.

با این حال، این موضوع به معنای نادیده گرفتن نقش دیگر متغیرها نیست. در اینجا مهم‌ترین متغیر، کنشگری امریکاست که همان‌طور که در بالا نیز اشاره شد تغییر راهبرد آن در منطقه به یک‌باره صورت نخواهد گرفت. ایالات متحده، اسراییل را شریک مهم خود در منطقه تلقی می‌کند و خود را متعهد به حمایت از آن می‌داند. در نتیجه حتی در اظهارات مقامات امریکایی نیز بر تبعات اقدام ایران و پاسخ قطعی اسراییل تاکید می‌شود. اما آنها نیز می‌دانند از آنجا که حمله به برخی اهداف می‌تواند پیامدهایی برای منافع و دارایی‌های این کشور داشته باشد، از جمله تضعیف رژیم منع گسترش یا به هم ریختن بازار جهانی انرژی آن هم در آستانه انتخابات، تلاش می‌کنند در شکل‌دهی به انتخاب‌های اسراییل ایفای نقش کنند.
در این میان، اسراییل نیز با آگاهی از این امر تلاش می‌کند تا جایی که می‌تواند بر دولت دموکرات امریکا فشار وارد آورد. همین امر نیز ظاهرا به بروز برخی بی‌اعتمادی‌ها میان دو طرف انجامیده است. در نتیجه، همچنان به‌رغم کاهش اهمیت خاورمیانه و نزدیک بودن انتخابات امریکا که بر قدرت اهرم‌های دولت بایدن تاثیر منفی دارد، نمی‌توان نقشی که واشنگتن می‌تواند ایفا کند را نادیده گرفت.


🔻روزنامه شرق
📍 دولت بدشانس یا راکد
✍️ سیدمصطفی هاشمی‌طبا
برخی دوستان می‌گویند که دولت چهاردهم دولتی بدشانس است. بلافاصله پس از تشکیل با آنکه وفاق را دستمایه دولت قرارداده بود، طرف وفاق که آدم‌های خودشان را به دولت هدیه داده بودند، سر ناسازگاری با دولت برداشته و تخریب می‌کنند. از طرفی مناقشه اسرائیل با ایران بالا گرفته و دولت را در محذور قرار داده است، بنابراین دولت به قول معروف «از اینجا مانده و از آنجا رانده» شده است. عادت داریم که همه مشکلات خود را به عوامل بیرونی نسبت دهیم. این موضوع فقط درباره مدیریت کشور نیست، بلکه این مفهوم از افراد و خانواده شروع می‌شود و «دگرمقصربینی» تا اداره کشور امتداد می‌یابد، مثلا خانواده‌ای با هم تفاهم ندارند، آن را به گردن مادرزن یا مادرشوهر یا فلان شخص می‌اندازند. از تاریخ ۳۱ مرداد ۱۴۰۳ یعنی رأی به وزرا از طرف مجلس تا امروز حدود ۵۰ روز می‌گذرد. در این ۵۰ روز که البته در عمر یک دولت بسیار کوتاه، اما از لحاظ فرصت بسیار مغتنم است، دولت حتما شبانه‌روز کار کرده و البته حوادث مختلفی در کشور را تجربه کرده و از همه مهم‌تر خود را در میان بحران شدت‌گرفته غزه و لبنان و سخت‌شدن مقابله ایران و اسرائیل دیده است. برخی می‌گویند دولت در این بحران چه می‌تواند بکند، برخی می‌گویند امکانات دولتی جذب این بحران می‌شود. برخی می‌گویند دولت بماند، ببیند آخر کار به کجا می‌رسد؟ و البته به نظر می‌رسد دولت همچنان انفعالی عمل می‌کند و ابتکار خاصی از خود بروز نمی‌دهد یا دست‌کم به حرف‌و‌حدیث روزگار می‌گذراند. مثال آن را هم FATF و فیلترینگ و آزادی‌های اجتماعی می‌آورند که آدم‌های دولت هریک حرفی می‌زنند و مثال دیگر هم حرف‌های درست‌وحسابی رئیس‌جمهور درباره آموزش و پرورش و تربیت دانش‌آموزان است که به باد هوا می‌رود و اگر قبول کنند وزارت آموزش و پرورش اصلا به فکر این حرف‌ها نیست، چراکه حرف‌های جناب وزیر چیز دیگری است! البته توجیه خواهند کرد، ولی نخواهند توانست، چون بین حرف‌ها رزنانسی وجود ندارد. اتفاقا هرچه دولت در میان بحران‌های بیشتر باشد، باید چابک‌تر، منعطف‌تر و تصمیم‌گیرتر باشد و در مقابل کژی‌ها و ناراستی‌ها محکم‌تر قدم بردارد. شاید دلیل آنکه دولت همچنان کج‌دار و مریز راه می‌رود، آن است که گفتمان مشخصی را انتخاب نکرده است. نقل است نزد یک قاضی، شاکی و متشاکی نشسته بودند و هر‌یک از دیگری شکوه داشتند. شاکی وقتی حرف‌های خود را زد، قاضی به تصدیق سر جنباند و وقتی متشاکی حرف‌های خود را زد، باز هم سری به تصدیق فرود آورد. شخص ناظری از دوستان قاضی به او گفت این راست می‌گوید یا آن؟ چرا حرف هر دو را تصدیق کردی؟ قاضی گفت تو هم راست می‌گویی! دولت نباید چنین باشد. خط مستقیم خود را باید انتخاب کند و بر اساس آن حکم براند. اینکه دولت چه گفتمانی را انتخاب کند، با خود دولت است، ولی پیشنهاد شده بود که دولت گفتمان صرفه‌جویی و اسراف‌نکردن و مبارزه با هدرکردن ثروت‌های کشور را انتخاب کند که اتفاقا بسیار مناسب زمان‌های بحران است و بدون این خط‌مشی بحران‌ها تشدید می‌شود. مثال بسیار ساده و بسیط آن، آن است که دولت تلویحا یا تصریحا تصدیق می‌کند که روزانه تا ۲۰ میلیون لیتر بنزین و گازوئیل قاچاق می‌شود و البته سرنخ آن هم دست دولت است و دولت ظاهرا نمی‌داند، والا مگر ممکن است این حد از پمپ‌بنزین‌ها آن‌هم در یک استان یا در یک شهر خروجی پیدا کند؟ حتی به نظر می‌رسد جزئیات امر را هم دولت می‌داند، ولی نه می‌گوید و نه عملی انجام می‌دهد. انتخاب گفتمان دولت چهاردهم بسیار مهم است، همچنان‌ که گفتمان وزارتخانه‌ها باید مورد توجه قرار گیرد. گفتمان وزارت آموزش و پرورش چیست؟ آموزش صرف یا تربیت نورسته‌ها یا چانه‌زنی امتیاز برای معلمان؟ گفتمان وزارت صمت چیست؟ اداره وزارتخانه یا مدیریت صنعت و معدن کشور؟ گفتمان وزارت کشاورزی چیست؟ هرج‌ومرج فعلی یا به سوی بهینه‌سازی کشاورزی؟
گفتمان محیط زیست چیست؟ نگهداری بخش‌های حفاظت‌شده کشور یا حل مسئله آلودگی رودخانه‌ها، نشست دشت‌ها و مبارزه با آلودگی پسماندها در کشور. اینکه دولت بهانه بیاورد یا در ذهنش به صداقت بیندیشد که بگذار مسائل سیاسی و دفاعی حل شود تا ابتکارها انجام شود، نشانه ورشکستگی و اطمینان از شکست است (البته دولت چنین نکرده است). همواره در عین مبارزه با استکبار جهانی با فساد داخلی و اسراف هم باید مبارزه کرد، والا فساد و جریان‌های نادرست داخلی، خود باعث شکست و تلاشی می‌شود. خوب است این گفته هنری کیسینجر، رهبر واقعی صهیونیست‌ها و استراتژیست یهودی-آمریکایی را بفهمیم که گفته بود به ایران کاری نداشته باشید؛ خودشان با خودشان درگیرند. آیا نگاه واقع‌بینانه داخلی جز به این اعتقاد رسیده است؟


🔻روزنامه رسالت
📍 شکست دشمن در مدیریت جنگ و بحران
✍️ حنیف غفاری
مدیریت جنگ و مدیریت بحران، معمولا در بزنگاه‌های حساس و سرنوشت‌ساز درهم‌تنیده است. توانایی در مدیریت جنگ لزوما به معنای توانایی در مدیریت بحران نیست.این قاعده در خصوص همه منازعات گذشته و جاری در حوزه روابط بین‌الملل صدق می‌کند. اما آنچه در قبال جنگ غزه و لبنان خودنمایی می‌کند، معطوف به از دست دادن هم‌زمان مدیریت میدان و بحران از سوی رژیم اشغالگر قدس است. برخی تحلیلگران صهیونیستی و غربی از این پدیده تحت عنوان «فقر راهبردی»و حتی «سردرگمی تاکتیکی»درتل آویو یاد می‌کنند اما بحران مذکور به‌مراتب فراتر از موارد مذکور است.
در ترسیم مختصات نقطه‌ای که امروز صهیونیست‌ها در آن قرارگرفته‌اند، همین بس که اهداف پسینی آن‌ها در جنایت ضاحیه جنوبی، که منجر به شهادت مظلومانه دبیر کل حزب‌الله شد، تعبیری معکوس یافته است.عملیات وعده صادق ۲، نقطه آشکارساز این ادعاست. اخیرا تحلیل‌های زیادی پیرامون ماهیت و اهداف عملیات وعده صادق ۲ در رسانه‌های صهیونیستی منتشرشده که قدر متیقن همه آن‌ها، آسیب‌پذیری مطلق رژیم اشغالگر قدس در برابر توان موشکی و عملیاتی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ناکارآمدی عملکرد گنبد دفاعی در برابر حجم انبوه موشک‌های بالستیک و هایپرسونیک ایران و جبهه مقاومت است.از سوی دیگر، رژیم اشغالگر قدس در جبهه لبنان بیش از هر زمان دیگری زمین‌گیر شده و برخلاف محاسبات و پیش‌فرض‌های ذهنی صهیونیست‌ها، ترور سید مقاومت انگیزه فرزندان غیور سرزمین سروها را جهت انتقام از دشمن اسرائیلی دوچندان ساخته است.
از سوی دیگر، مقاومت لبنان ضمن ناکام گذاشتن حمله زمینی طراحی‌شده از سوی صهیونیست‌ها در جبهه شمال، کنشگری و عملیات مؤثری را در حیفا صورت داده که منجر به فلج شدن نبض اقتصادی رژیم اشغالگر قدس شده است. هدف مثلث موساد-کابینه-ارتش در اراضی اشغالی از ترور سید مقاومت، محدودسازی توان جبهه مقاومت در میدان و خلق بحران‌های زیربنایی در حزب‌الله بوده است.
بااین‌حال سرعت عمل و قدرت تحلیل مقاومت لبنان به‌گونه‌ای بود که منتج به شکست هم‌زمان تل‌آویو در تسلط بر صحنه جنگ لبنان و مدیریت بحران‌های پسینی آن شده است. نتانیاهو و همراهانش نه‌تنها بر جنوب لبنان تسلط پیدا نکرده‌اند، بلکه در مواجهه با بحران‌ها و معضلات ناشی از انتقام جبهه مقاومت نیز ناکام مانده‌اند.
این ناکامی و شکست، خالق بحران‌های مزمن و گسترده‌ای در مناسبات درونی صهیونیست‌ها بوده و خواهد بود. برخی از این منازعات، به‌زودی از سطح پنهان، به سطح آشکار تسری پیداکرده و استیصال مطلق متنی و فرامتنی تل‌آویو در جنگ غزه و لبنان را رقم خواهد زد.ارتکاب جنایت اخیر صهیونیست‌ها در ضاحیه جنوبی مصداق قمار دوسرباختی است که عواقب راهبردی، میدانی، سیاسی و روانی آن گریبان گیر تل‌آویو و واشنگتن خواهد شد. عملیات وعده صادق ۲ و سلسله عملیات انتقامی حزب‌الله در عمق استراتژیک اراضی اشغالی، نقطه عطفی در معادلات جنگ غزه و لبنان محسوب می‌شود .
محاسبه و حتی پیش‌بینی تبعات این تحول اساسی، از عهده سران امنیتی و سیاسی رژیم اشغالگر قدس و کاخ سفید خارج خواهد بود.



مطالب مرتبط



نظر تایید شده:0

نظر تایید نشده:0

نظر در صف:0