🔻روزنامه تعادل
📍 مقاومت پس از یحیی السنوار
✍️ حسن هانیزاده
شهادت یحیی السنوار چه تاثیری بر محور مقاومت و جنبش جهاد اسلامی در غزه خواهد داشت؟ آیا جانشینهای سنوار قادر هستند، پرچم رفیعی که او به اهتزاز درآورده بود را همچنان برافراشته نگه دارند؟ با توجه به اینکه یحیی سنوار، یکی از تاثیرگذارترین شخصیتهای میدانی و سیاسی محور مقاومت تلقی میشود، طبیعی است شهادت او به صورت مقطعی اثرات روانی خاصی بر مبارزان محور مقاومت و جنبشهای جهادی به جای بگذارد. اما از آنجا که حماس یک مجموعه خودترمیم و خود اتکا است و هرگز قائم به اشخاص نیست، این جنبش در کوتاهمدت و به سرعت میتواند یک شخصیت همسو با سیاستهای یحیی السنوار انتخاب کرده و مسیر گذشته را با قدرت بیشتر ادامه دهد. با توجه به اینکه تجربه نشان داده، ترور شخصیتهای میدانی و سیاسی در کاهش مبارزات و تضعیف جنبشهای مبارز اثرگذار نخواهد بود اما هم اینک شرایط به گونهای است که حماس یک رییس دفتر سیاسی و یک مدیر میدانی برای اداره جنگ غزه و تداوم عملیات توفان الاقصی به صورت همزمان انتخاب کند. بنابراین پیش بینیها حاکی از آن است که سیاستهای مبارزاتی حماس و سایر بخشهای محور مقاومت با قدرت بیشتر ادامه خواهد داشت و فرماندهان میدانی جوانتر به تاکتیکهای پیچیدهتر و روزآمدتری برای ادامه مبارزه علیه رژیم صهیونیستی انتخاب میشوند. شهید یحیی سنوار یکی از شخصیتهایی است که کمتر در عرصههای سیاسی شناخته شده است اما در عرصههای مبارزاتی بسیار شناخته شده است. این نکته مهم است که در طول ۲۳ سالی که یحیی سنوار در زندانهای اسراییل بود، بهشدت درباره حادثه کربلا و مکتب عاشورایی مطالعه کرد و تحت تاثیر حادثه کربلا قرار گرفت. با توجه به روحیهای که یحیی سنوار از آن برخوردار بود، پس از خروج از زندان راه و مکتب سید الشهدا را در پیش گرفت. با توجه به اینکه شرایط منطقهای و شرایط اعتقادی جنبش مبارزاتی حماس به گونهای متفاوت رقم خورده، اما یحیی تحت تاثیر مکتب عاشورایی جهاد و شهادت را برای آزادسازی قدس شریف دنبال کرد. شهادت او هم نشان داد که تفکرات جهاد همچنان در میان حماس و رزمندگان مقاومت وجود داشته و با قدرت بیشتر ادامه خواهد داشت. حماس طی آینده نزدیک فعالیتهای گسترده خود را علیه اسراییل ادامه خواهد داشت. به نظرم تاکتیکها از شیوه متمرکز به صورت روشهای چریکی و غیر متمرکز ادامه پیدا میکند و اسراییل آسیبهای بیشتری را متحمل میشود. بهطور کلی شهادت یحیی السنوار، سید حسن نصرالله و اسماعیل هنیه باعث میشود تا محور مقاومت با قدرت بیشتر در برابر اشغالگران قد علم کند. پرسشی که با این توضیحات به ذهن خطور میکند آن است که آیا کادرسازی درستی در محور مقاومت صورت گرفته که با شهادت فرماندهان، افراد شایسته جایگزین آنها شوند؟ شرایط سیاست ورزی در عرصههای میدانی با حوزههای سیاسی متفاوت است. در عرصههای میدانی به دلیل شرایط خاصی که این نوع تحرکات دارند، فرماندهان میدانی جوانتر بوده و مسوولان سیاسی از میان افرادی با سن و سال بیشتر که دارای تجربیات سیاسی و دیپلماتیک هستند، انتخاب میشوند. در حال حاضر اغلب افراد مرتبط با کادر میدانی حماس در درون غزه در سنین جوانی هستند. تنها یحیی سنوار است که با تجربیات بالای میدانی با سن بالا در این میدان حضور داشت. او با تاکتیکهای اتخاذ شدهاش، آسیبهای زیادی علیه صهیونیستها وارد ساخت به گونهای که صهیونیستها از او با عنوان شبح یاد میکردند. در طول ۱سال اخیر سازمانهای موساد، CIA، شاباک و برخی سازمانهای اطلاعاتی کشورهای عربی درصدد شناسایی و ترور سنوار بودند. در طول این مدت ۳گردان کماندویی نخبه در نظر گرفته شده وبدند تا تحرکات میدانی سنوار در غزه را رصد کرده و به گوش مسوولان اسراییلی برسانند. در واقع این گردانها در فرآیند ترور او نقش داشته و دادههای اطلاعاتی مرتبط با او را در اختیار صهیونیستها قرار میدادند. در کل راه و مسیر یحیی السنوار و سایر شهدای مقاومت تا زمان ازادی قدس شریف از چنگان صهیونیستها ادامه خواهد داشت و خون این شهیدان، درخت مقاومت را بیشتر از قبل آبیاری کرده و قطور میکند.
🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 نوبل برای سیمکشی علم اقتصاد به تاریخ
✍️ دکتر تیمور رحمانی
جایزه نوبل اقتصاد سال۲۰۲۴ به جیمز رابینسون، سایمون جانسون و دارون عجم اوغلو رسید تا کمیته نوبل قدردان دانشمندانی باشد که سهم قابل توجهی در توضیح تفاوت کشورها از نظر سطح تولید سرانه و در بیان کلیتر، تفاوت سطح شکوفایی و تعالی اقتصادی کشورها داشتهاند.
گرچه عجم اوغلو بهدلیل پسزمینه جهان سومی که دارد اندکی بهصورت شخصی دور از نتیجه تحقیقات خود است، اما نمیتوان نافی کار ارزشمند علمی او در کنار رابینسون و جانسون شد. بهطور مشخص، این دانشمندان با مجهز بودن به نظریههای پایه در علم اقتصاد تلاش کردهاند با موشکافی در تاریخ و بررسی چگونگی توسعه جوامع گوناگون، دریابند چگونه نهادها نقش برجسته در تفاوت سطح رفاه کشورها بازی میکنند.
اما چرا کار رابینسون و همکاران او بااهمیت است؟ جواب در پاسخ به یک سوال به ظاهر ساده مرتبط با مباحث رشد اقتصادی نهفته است. از دهه۱۹۵۰ که با کار تاثیرگذار رابرت سولو، اقتصاددانان به این نتیجه رسیدند که رشد تکنولوژی و افزایش موجودی دانش در بلندمدت عامل اصلی افزایش یا رشد تولید سرانه و در نتیجه رفاه است، این پرسش مطرح بود که چرا کشورها تا این اندازه در انباشت دانش و پیشرفت تکنولوژی تفاوت دارند.
خب اگر یک کشور از نظر پیشرفت تکنولوژی در سطح پایینتری است و اگر بخش بزرگی از تکنولوژی یا دانش ماهیت غیر قابل ازدحام و غیرقابل حصر کردن را دارد (به این معنی که برخلاف سرمایه فیزیکی یا نیروی کار، همه کشورها همزمان میتوانند از دانش و تکنولوژی واحدی استفاده کنند و به تولید و رفاه بالاتر دست یابند)، چرا کشور دارای سطح پایین دانش و تکنولوژی با دستیابی به دانش و تکنولوژی دیگران، به سطح تولید سرانه و رفاه بالاتر دست نمییابد؟
حتی اگر تکنولوژی قابلیت حصر شدن را داشته باشد و کشورهای پیشرو مانع دستیابی مجانی کشورهای توسعهنیافته به تکنولوژی شوند، چرا کشورهای توسعهنیافته با پرداخت بابت دانش و تکنولوژی به آن دست نمییابند تا فاصله خود را با کشورهای پیشرو کاهش دهند؟
اتفاقا برخی کشورها همین کار را کردند و به توسعه دست یافتند؛ اما تعداد زیادی از کشور همچنان در انجام چنین کاری ناتوان هستند و دلیل آن ابهامانگیز به نظر میرسد. نمونه بارز کشوری که با اقتباس و کپی کردن دانش و تکنولوژی و سپس درونیسازی پیشرفت تکنولوژی موفق در رشد و توسعه اقتصادی بوده است، کرهجنوبی است که فقط در طول حدود ۶۰سال کاری را انجام داد که برخی کشورهای اروپایی در طول ۵۰۰سال انجام دادند.
نمونهای دیگر از اینکه یک کشور به راحتی میتواند دانش و تکنولوژی دیگران را اقتباس کند، دستیابی دانشمندان ایرانی به برخی از آخرین دستاوردهای پیشرفت دانش و تکنولوژی در برخی عرصهها با وجود بسیاری از محدودیتها بوده است؛ هرچند چون نهادهای مقوم کارآفرینی با آن همراه نبوده، اسباب رشد اقتصادی نشده است.
از نظر علم اقتصاد غیرقابل توضیح است که پیشرفت تکنولوژی و دانش در اغلب عرصههای مرتبط با تولید کالاها و خدمات نتواند از کشور پیشرو به کشور توسعهنیافته منتقل شود. اگر کشور پیشرو بابت انتقال دانش و تکنولوژی خود مبلغی دریافت کند درحالیکه هزینهای اضافی بابت این اقدام متحمل نمیشود و اگر کشور توسعهنیافته میتواند با اقتباس دانش و تکنولوژی کشور پیشرو آن اندازه به تولید خود بیفزاید که علاوه بر پرداخت بابت خرید دانش و تکنولوژی، هنوز مقداری قابل توجه نیز برای خود باقی بماند، عجیب است چرا چنین معامله سودآور دوطرفهای انجام نمیشود.
لذا، صرف بیان اینکه انباشت سرمایه یا رشد تکنولوژی یا حتی بهبود سرمایه انسانی میتوانند سبب رشد اقتصادی شوند و تولید سرانه و رفاه را افزایش دهند، توضیح کاملی از عوامل موجد رشد و شکوفایی نیست و قادر به توضیح این اندازه تفاوت تولید سرانه و رفاه در میان کشورها نیست.
به عبارت دیگر، برای توضیح و فهم کامل تفاوت سطح رفاه کشورها لازم است پی ببریم چرا همه کشورها با نرخ مشابه به دانش و تکنولوژی خود نمیافزایند و به انباشت سرمایه فیزیکی و انسانی نمی پردازند و تفاوت تولید سرانه و رفاه آنها مدتها است باقی است و حتی تشدید شده است. حتی نازل بودن نرخ پس انداز هم توضیح کاملی نیست؛ چون بسیاری از کشورهای نفتخیز دارای وفور پسانداز بودهاند اما به رشد و توسعه اقتصادی دست نیافتهاند.
رابینسون و همکاران تلاش کردند نشان دهند چه چیزی سبب فراگیر شدن مشارکت اقتصادی و لذا افزایش میل به انباشت سرمایه، میل به بهبود سرمایه انسانی و میل به ایجاد یا کپی کردن پیشرفت تکنولوژی میشود و یک کشور را در نردبان توسعه اقتصادی بالا میکشد.
او و همکارانش جواب را در بررسی تحولات تاریخی توسعه اقتصادی جوامع یافتند و اینکه چه نهادهایی اسباب مهیا شدن انباشت سرمایه، بهبود سرمایه انسانی و ایجاد و اقتباس پیشرفت تکنولوژی میشود.
موضوع اصلی آن است که کشوری در تعالی اقتصادی پیش میرود که در آن کشور، نهادهای حقوقی و مدنی مقوم مشارکت فراگیر آحاد جامعه در فعالیت اقتصادی و خلق ثروت شکل بگیرد و کشورهایی دچار شکست میشوند که مانع مشارکت فراگیر آحاد جامعه در فعالیت اقتصادی و خلق ثروت شوند.
با همین توضیح است که مستعمرههای پیشین کشورهای اروپایی با ساکن شدن مهاجران اروپایی و لذا انتقال نهادهای حقوقی و مدنی اروپاییان، توسعه یافتند و مستعمرههای پیشین کشورهای اروپایی بدون ساکن شدن مهاجران اروپایی و لذا بدون انتقال نهادهای حقوقی و مدنی اروپاییان، شکست خوردند و توسعه نیافتند.
لذا، کار رابینسون و همکاران از آن نظر اهمیت داشت که سیمکشی علم اقتصاد برای روشن ساختن موضوعات اقتصادی روز و تبیین آنها و چارهاندیشی برای حل مسائل را به ژرفای تاریخ بشر گسترش دادند تا با روشن ساختن آن به درک بهتری از توسعه اقتصادی دست یابیم.
این سیمکشی به ما نشان داد که اگر نهادهای یک کشور مشوق مشارکت فراگیر آحاد جامعه در خلق ثروت نباشند، امکان انباشت سرمایه، شکوفایی خلاقیت و نوآوری و کارآفرینی و اقتباس تکنولوژی از جهان پیشرو را هم نخواهد داشت و در دستیابی به توسعه اقتصادی شکست میخورد. خود ایالات متحده کاملترین الگوی آن چیزی است که مشارکت فراگیر در خلق ثروت عامل اصلی یکهتاز شدن آن در عرصه اقتصاد جهانی باشد و این یکهتازی مقطعی و گذرا نباشد.
در همین کشور است که فردی با سابقه فرزندخواندگی در کشوری فقیر هنگامی که به محیط ایالات متحده میرسد، به سرعت ترقی میکند و به مدیر عاملی یک غول تکنولوژی میرسد و فرزند یک خانواده کارآفرین که بهدلیل تحولات سیاسی از کشور خود فراری میشوند، تبدیل به مدیر عامل یکی از بزرگترین شرکتهای دارای فعالیت در مقیاس جهانی میشود و در همین کشور است که یک دو رگه از دو کشور مفلوک معاون رئیسجمهور میشود و سودای ریاستجمهوری دارد.
نهادهای حامی مشارکت فراگیر همان چیزی است که امکان تداوم رشد و توسعه اقتصادی را میدهد و شاید با همین منطق باید انتظار داشته باشیم در آیندهای نه چندان دور چین به بنبست برسد؛ درحالیکه ایالات متحده شکوفایی خود را تداوم بخشد.
تحقیقات رابینسون و همکاران درس مهمی برای سیاستگذاری رشد اقتصادی ما هم دارد و آن اینکه رشد پایدار اقتصادی با تدوین سیاستهای بلندپروازانه و عمدتا سختافزار محور تحقق نمییابد. لذا به جای آنکه فکر کنیم که چگونه وام و تسهیلات ارزانقیمت فراهم کنیم، چگونه ارز ارزان برای واردات ماشینآلات و افزایش سرمایهگذاری فراهم کنیم و در ادامه هم برای واردات مواد اولیه و واسط بخشش ارز ارزان را تداوم بخشیم، چگونه امتیازات انحصاری فراهم کنیم تا صنعت داخلی زیانده را دههها مورد حمایت قرار دهیم، چگونه بزرگترین و اولین پروژههای خاورمیانه یا حتی جهان را اجرا کنیم و...، بهتر است فکر کنیم چگونه تعداد سازمانها و تشکیلات گسترده دولتی مانع کسبوکار را برچینیم و چگونه قوانین و مقررات مشوق کسبوکار را فراهم کنیم و اجرا کنیم، چگونه به هر شهروند اطمینان دهیم مستقل از اینکه چه ویژگیهای فردی دارد، راه خلق ثروت او فراهم است و حفاظت از ثروت و مالکیت او از مسلمات است و به او اطمینان دهیم که شرط لازم رشد اقتصادی یعنی ثبات نظام تصمیمگیری و مقرراتی را هم فراهم میکنیم و به او اطمینان دهیم که امتیازی ویژه، اسباب نابرابری فرصت خلق ثروت فراروی او قرار نداده است.
کار رابینسون و همکاران یک دستاورد مهم دیگر برای دانش بشری داشت و آن اینکه علم اقتصاد موجود هیچ تعصبی در بهبود و تکامل خود ندارد و هر آنچه به بهبود فهم ما از پدیدههای اقتصادی کمک میکند و از جمله مطالعات بینرشته ای، مورد استقبال قرار میگیرد و بابت پیشبردهای آن هم پاداش در نظر گرفته میشود.
این برای تحصیلکردههای علم اقتصاد در کشور ما نیز بسیار با اهمیت است که متاسفانه علم اقتصاد را هم آغشته به جهتگیری سیاسی و ایدئولوژیک کردهاند. علم اقتصاد کنونی و متکی به تحلیل داده، هیچ پیوند مقدسی با هیچ ایدئولوژی چپ و راست و میانه و امثالهم ندارد، بلکه به دنبال فهم حقیقت است.
ممکن است در فهم حقیقت دچار نقص باشد اما با بهبود علم داده، این نقص به تدریج کمتر و کمتر خواهد شد. علم اقتصاد مانند سایر علوم یک برنامه تحقیق است که با گذشت زمان آنچه را گذشتگان به ما آموختهاند و نقص آن آشکار شده است با احترام به آن گذشتگان، کنار میگذارد و آنچه را به بهبود فهم ما کمک میکند، خوش آمد میگوید.
🔻روزنامه کیهان
📍 با شهادت یحیی سنوار تحولات منطقه به کدام سو میرود؟
✍️ جعفر بلوری
دیروز خبر شهادت «یحیی سنوار»، قهرمان مبارزه
با رژیم صهیونیستی رسما تایید و تحلیلها راجع به اینکه از این پس «تحولات منطقه بهویژه غزه به کدام سمت خواهد رفت؟» آغاز شده است. آیا شهادت یحیی سنوار، عضو کلیدی و یکی از معماران عملیات تاریخی طوفان الاقصی، صهیونیستها را در موضع برتر قرار میدهد؟ آیا اکنون زمان مذاکره برای آتشبس است؟ و سؤال آخر اینکه، واقعا تحولات از این پس به کدام سمت خواهد رفت؟ اینجا قصد داریم، پاسخهای منطقی و قانعکنندهای برای این سؤالها بیابیم... بخوانید:
۱- در همان ابتدای امر باید یادآوری کنیم، آنچه یکسالی است در منطقه به شکل نبردی بیامان بین همه محورهای مقاومت و همه متحدان رژیم صهیونیستی در جریان است، امری بیسابقه و بزرگ است و در هیچ بُرههای از تاریخ، رژیم صهیونیستی و متحدانش در این منطقه، درگیر جنگی به این بزرگی نشده بودند. این «بیسابقگی»، هم مربوط میشود به تعداد طرفهای درگیر جنگ و هم در مدت زمان این جنگ و هم در شکل این جنگ. مثلا، آنچه به شکل
«عملیات پیجرها» رخ داد، امری بیسابقه بود. همینطور نحوه ترور سید حسن نصرالله و...بنابر این ما امروز درگیر «امری بزرگ» و «بیسابقه» هستیم که نتایج بزرگ و بیسابقهای در پی خواهد داشت. نتایجی شبیه به نتایج جنگ جهانی دوم، منتها در ابعادی کوچک به اندازه منطقه غرب آسیا....
۲- هرچه «امر» بزرگتر باشد، طبیعتا هزینههای رسیدن به اهداف این امر بیشتر است. وقتی هدف نابودی رژیم صهیونیستی است، طبیعتا هدف بزرگی است. از دست دادن بزرگانی مثل سردار سلیمانی، سید حسن نصرالله، اسماعیل هنیه، یحیی سریع و....حقیقتا هزینههای سنگین و داغ بزرگی است اما با توجه به بزرگی اهدافی که این بزرگان برای رسیدن به آن جانشان را فدا کردند، عجیب نیست. میخواهیم بگوییم، این بزرگان، چون هدف و بزرگی آن را میشناختند، خود را برای شهادت آماده کرده بودند و محور مقاومت، برای رسیدن به امری به بزرگی «نابودی غده سرطانی اسرائیل» است که اینطور خون میدهد. شهادت این بزرگان اگرچه سنگین است اما، عجیب نیست. عجیب این است که آدمی در تراز سید حسن نصرالله، یحیی سنوار و... در بستر بیماری بمیرند!
۳- شهادت سران مقاومت، شاید برای مدت کوتاهی، روحیه مُرده دشمن را زنده کند و چند آورده تاکتیکی و زودگذر نصیبشان نماید اما، در بلندمدت برایشان آورده استراتژیک نخواهد داشت. تمام رهبران مقاومت چند جانشین پا در رکاب و همراه دارند که بلافاصله پس از شهادت یک رهبر، دیگری جانشین او شده و فورا جنبش، بازسازی میشود. همانطور که حزبالله لبنان فورا خود را بازسازی کرد و طی فقط دو هفته پس از شهادت سید مقاومت، ۵۵۰ افسر و سرباز رژیم صهیونیستی را به همراه مقادیر زیادی تجهیزات مدرن و سنگین نظامی هدف قرار داد و تیپ گولانی را آنطور تار و مار کرد، جنبش حماس نیز خیلی سریع خود را ساماندهی کرده و با قدرت بیشتر ادامه خواهد داد. ضمن اینکه اینبار صهیونیستها به دلیل یک اشتباه بزرگ، نتوانستند آنطورکه باید روی شهادت یحیی مانور داده و از آن علیه حماس بهرهبرداری کنند. بخوانید:
۴- «عملیات روانی» و «رسانه»، موازی و همراه با عملیاتهای نظامی آغاز میشوند. در اهمیت کار رسانه حینِ جنگهای سخت همین بس که، اگر انجام نشود، یا بهدرستی انجام نشود، میتواند برنده میدان را تبدیل به بازنده کند و بالعکس. به عبارت دیگر، عملیات نرم و یک «پیوست رسانهای دقیق»، گاهی به مراتب از یک عملیات سخت و حتی موفق، دارای اهمیت بیشتری است. به عنوان مثال، دیروز صهیونیستها پس از به شهادت رساندن یحیی سنوار، تصاویر آخرین ثانیههای مبارزه این مرد بزرگ را منتشر، و بنابر اعلام رسانههای متعدد این رژیم، خود را مفتضح کردند و از سنوار بین جوانان یک قهرمان اسطورهای ساختند. چگونه...؟! صهیونیستها پیش از این ترور، به همراه برخی نفوذیهایشان در رسانههای ایران و منطقه، طی ماههای گذشته تلاش گستردهای را برای ترور «شخصیت» سنوار آغاز کرده بودند. آنها مدام میگفتند و مینوشتند، سنوار چون در زندانهای اسرائیل بوده و از میان تمام زندانیها، او برای آزادی انتخاب شده و زبان عبری را هم بلد است، پس جاسوس اسرائیلیهاست و عامل لو رفتن موقعیت سید حسن نصرالله نیز اوست! علاوهبر این مدام میگفتند و مینوشتند که، سنوار در غزه نیست و همرزمانش را تنها گذاشته است. برخی دیگر نیز میگفتند که، سنوار در اعماق زمین و به همراه شماری از اُسرای صهیونیست پنهان شده تا در صورت رودررو شدن با نظامیان صهیونیست، از آنها به عنوان سپر انسانی استفاده کند. اما حماقت دیروز صهیونیستها و انتشار تصاویر یحیی سنوار با دستی بهشدت زخمی و بسته، جسمی خونین، بیحال و سر و صورتی پوشیده با چفیه، در ساختمانی نیمهمخروبه وسط شهر رفح که تا آخرین ثانیه در حال مبارزه است، تمام این تصاویری را که با شارلاتانبازیهای رسانهای ساخته بودند را شُست و بُرد و برخلاف خواسته صهیونیستها، از او یک اسطوره و قهرمان بزرگ ساخت. رجوع شود به تیتر یک امروز کیهان، گزارش هاآرتص، معاریو،
بیبی سی و برخی رسانههای آمریکایی... بنابر این به برکت این حماقت رسانهایِ صهیونیستها، شهادت یحیی سنوار، صهیونیستها را نهتنها در موضع برتر قرار نداد، بلکه محور مقاومت و همه آن انسانهایی که به پیروزی آن دل بستهاند را در موضع برتر قرار داد.
۵- آمریکا، طرفِ اصلی محور بزرگ مقاومت، در این جنگ است. برای اثبات این ادعا، دلایل زیادی وجود دارد. یکی از مهمترینِ این دلایل، اعتراف چندباره صهیونیستهاست که بارها گفتهاند، اگر آمریکا نبود، کار اسرائیل تمام بود و بدون کمکهای آمریکا، اسرائیل نمیتوانست حتی دو هفته دوام بیاورد. میزان و کیفیت سلاحها، تجهیزات و تکنولوژیها، پولها، دلارها، حمایتهای اطلاعاتی و سیاسی و بهطور کلی، هزینههای سنگینی که آمریکا صرف این رژیم کرده و میکند را هم در نظر بگیرید. بنابر این در این جنگ، محور مقاومت با آمریکاست که میجنگد. از طرفی، همیشه این طور بوده است که بعد از ترور یک شخصیت مهم، یا بمباران وحشیانه یک نقطه از لبنان یا غزه و یمن، آمریکا در نقش «میانجی» ظاهر شده و از لزوم آتشبس گفتهاند. ساعاتی پس از شهادت یحیی سنوار نیز آمریکاییها از رسیدن وقت مذاکره گفتند! احتمالا طی روزهای آینده نیز روی این موضوع متمرکز خواهند شد. پذیرش مذاکره در چنین فضائی، میتواند ورق را به نفع حریف برگرداند چون، رنگ و بوی تسلیم خواهد داد. و در این صورت، فضائی که با انتشار تصاویر شهادت سنوار ایجاد شده است را، فورا از بین خواهد برد. مذاکره بماند برای چند روز دیگر! برای پس از خوابی که، حزبالله لبنان و مقاومت یمن برای رژیم صهیونیستی و برخی متحدانش دیدهاند!
۶- اما یافتن پاسخ این سؤال که «از این پس، تحولات به کدام سمت خواهد رفت» کار زیاد سختی نیست. چون «امر» عظیم است و جبهه حق و باطل مشخص شدهاند و تمامی شیاطین عالم یک طرف، و امیدِ تمامی مظلومان جهان طرف دیگر ایستاده است، میتوان پایان این راه را از همین حالا دید. اولا با جنایاتی که این رژیم هر روزه مرتکب میشود، شاید ۵ درصد مردم روی زمین، امروز حامی صهیونیستها باشند اما حتما، بیش از ۹۰ درصد انسانهای روی زمین، از این رژیم متنفرند. صهیونیستها اینبار با کمک هالیوود هم نخواهند توانست، چهره کریه خود را بازسازی کنند. بنابر این در حوزه افکار عمومی و جنگ نرم، انتهای این مسیر معلوم شده است. در حوزه جنگ سخت نیز خدای قادر متعال میفرمایند؛ وَ مَنْ یَتَوَلَّ الله وَ رَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ الله هُمُ الْغَالِبُونَ.... و هر کس که خدا و رسول و اهل ایمان را ولیّ و فرمانروای خود داند (فیروز است) که تنها لشکر خدا فاتح و غالب خواهد بود...
🔻روزنامه رسالت
📍 تحلیلی بر ۷ اکتبر بعد سنوار
✍️ محسن زنگنه
یحیی سنوار، فرمانده بزرگ حماس هم رفت. او که به ادعای بسیاری، از طراحان اصلی عملیات ۷ اکتبر ۲۰۲۳ بود. عملیاتی که تاریخ مبارزات مردم فلسطین را به قبل و بعد ۷ اکتبر تقسیم نمود و مبداء تحولی بزرگ و آغازی بر پایان راه رژیم صهیونیستی گردید.
در میانه مسیر یک سال گذشته و در زمانی که ساختمانهای محلات غزه یکی پس از دیگری فرو میریخت و رسانهها تصویر هزاران زن و کودک و پیر و جوان قتل عام شده را نشان میدادند یا آن روز که هنیه و بعد سید حسن نصرالله به دست رژیم، ترور گردیدند، برخی دست به قلم بردند و تحلیل نمودند که «۷ اکتبر ضرورتی نداشت، آوردهای هم نداشت، یک اقدام بدون برنامه بود، آمران و عاملان آن پسا طوفانالاقصی را پیشبینی نکرده بودند
و ...» و در این میان عدهای نظریه نفوذ اسرائیل در بدنه حماس و طراحی ۷ اکتبر توسط نفوذیهای صهیونیست را مطرح نمودند و جمعی دیگر نیز پا را فراتر گذاشته و انگشت اتهام به سوی فرمانده بزرگ حماس که سالها در زندانهای رژیم جعلی سر کرده بودند، یحیی سنوار، دراز کردند ...
اکنون یحیی نیست! او رفت! نه در هتل امن دوحه قطر یا در نقاط امن فلسطین و لبنان! بلکه با لباس رزم و در حال جنگ! پس فرضیه دوم با خون شهید یحیی سنوار باطل میشود.
اما سؤال اول باقی است؛ آیا عملیات طوفانالاقصی در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ ضرورتی داشت؟ آیا آوردهای برای فلسطین داشت؟
ابتدا پاسخ نهایی؛ بله قطعا!
طوفانالاقصی باید در اکتبر ۲۰۲۳ انجام میشد و شاید نوامبر یا دسامبر دیر بود! خیلی دیر!
چرا؟
به دهها دلیل!
محاصره ۱۶ ساله غزه و اوضاع نابسامان مردم در این باریکه، شهادت و ترور آرام افسران و رهبران حماس توسط رژیم صهیونیستی، اصرار و اقدام رژیم برای یهودیسازی کرانه باختری با اسکان بیش از ۲ میلیون یهودی و زیر پا نهادن قرارداد اسلو، جسارت و هتک حرمت بیتالمقدس و ممانعت از ورود مسلمانان و نشر شایعاتی در خصوص حماس مبنی بر فاصله گرفتن حماس از مبارزه با اسرائیل و تمرکز صرف بر اقدامات دیپلماتیک از جمله دلایلی بود که میتوان برای ضرورت عملیات طوفانالاقصی برشمرد.
اما مهمتر و حیاتیتر از همه اینها چیز دیگری بود. همان دلیلی که نخستوزیر صهیونیستی در صحن سازمان ملل از آن پرده برداشت.
آن چه بود؟
رژیم صهیونیستی که عادیسازی روابط با کشورهای اسلامی و بویژه کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس را در دستور خود قرار داده بود، طی رایزنیهای متعدد و اقدامات دیپلماتیک به دنبال عادیسازی روابط با عربستان سعودی، گشایش سفارتخانه در دو کشور و در نهایت انعقاد قرارداد مهم کریدور بار و کالا و انرژی آسیا - اروپا بود. تفاهمنامهای که با به سرانجام رسیدن آن، مسیری هموار و امن و کمهزینه برای ارتباطات تجاری آسیا و اروپا باز میشد و بندر اقتصادی حیفا به عنوان قلب این کریدور، به بزرگترین بندر تجاری دنیا تبدیل میگردید. کریدوری که از اقیانوس هند شروع و با گذر از یمن، عربستان، کویت، اردن و در نهایت فلسطین اشغالی، اصلیترین شاهراه ارتباطی غرب و شرق میشد.
این کریدور در کنار منافع سرشار اقتصادی برای رژیم صهیونیستی به دو جهت بقای این رژیم را تضمین مینمود؛ اول آنکه منافع بسیاری از کشورها به رژیم صهیونیستی گره میخورد و هرگونه تعدی به این رژیم یا بیثباتی آن، ضربه به اقتصاد کشورهای زیادی در اروپا و آسیا میبود. درست شبیه امنیت خلیج فارس که هرگونه خدشهای در آن منافع کشورهای بسیاری را دچار مشکل میسازد. همین امر باعث میشود که عملا نهتنها امکان ضربه به این رژیم بهقدر محسوسی از بین خواهد رفت بلکه کشورهای زیادی به عنوان مدافع این رژیم به حمایت از وی برمیخیزند و این یعنی ایجاد اجماع بین دولت های آسیایی و اروپایی برای حفاظت از منافع رژیم صهیونیستی. دوم آنکه با عادیسازی روابط و ایجاد تعاملات گسترده اقتصادی با کشورهای آسیایی و اروپایی، مسئله اشغال قدس و فلسطین از اولویت کشورها کنار رفته و عملا مسئله قدس به فراموشی سپرده شده و این یک شرایط امنی را برای ادامه یهودیسازی فلسطین و حذف کامل فلسطینیان از نوار غزه و کرانه باختری و خلع سلاح حماس فراهم میسازد.
ضمن آنکه قطعا قوی شدن رژیم صهیونیستی از منظر اقتصادی و تبدیل آن به کریدور استراتژیک شرقی غربی عملا اضمحلال این رژیم را اگر به رویا تبدیل نکند لااقل دشوار میسازد.
نتانیاهو در سخنرانی خود در سازمان ملل به مراحل نهایی توافق خود با رهبران عربستان سعودی اشاره کرده و با عصبانیت عملیات ۷ اکتبر را مانع جدی بر سر این توافق معرفی میکند. وی میگوید:
در صورت عادیسازی روابط اسرائیل و اعراب، آسیا به اروپا متصل میشود. ولی اگر ایران پیروز شود از اقیانوس هند تا مدیترانه تحت کنترل آنها و متحدانشان قرار میگیرد که آبهای بینالمللی را بسته و تجارت را مسدود کردهاند.
نتانیاهو در بخش دیگری از صحبتش میگوید: باید راهی که توافق ابراهیم ایجاد کرد ادامه دهیم، از جمله با توافق صلح تاریخی میان اسرائیل و عربستان سعودی. با مشاهده فوایدی که همین حالا این توافق داشته، میبینیم که میلیونها اسرائیلی از آسمان عربستان به کشورهای حاشیه خلیج (فارس) رفتهاند برای تجارت، گردشگری، سرمایهگذاری مشترک و صلح. این عادیسازی روابط اقتصادی دو طرف را تقویت میکند و برای منطقه مفید است. انرژی، هوش مصنوعی و آب؛ در این حوزهها میتوانیم با عربستان همکاری کنیم. این یک آشتی تاریخی میان اسرائیل و کشورهای عرب، اسلام و یهودیت خواهد بود. به عنوان نخستوزیر اسرائیل تمام تلاشم را برای تحقق آن به کار میگیرم. نباید از این فرصت بگذریم.
رهبر معظم انقلاب در خطبههای جمعه نصر و در بخش عربی با اشاره به برخی آثار و برکات عملیات طوفانالاقصی، به این نقشه رژیم صهیونیستی اشاره مینمایند. ایشان در اینباره میگویند: تکیه آمریکا و همدستانش بر حفظ امنیت رژیم غاصب، پوششی برای سیاست مهلک تبدیل رژیم به ابزار آنان برای در اختیار گرفتن همه منابع این منطقه و استفاده از آن در درگیریهای بزرگ جهانی است. سیاست آنان، تبدیل رژیم به دروازه صادرات انرژی از منطقه به جهان غرب و واردات کالا و فناوری از غرب به منطقه است و این یعنی تضمین موجودیت رژیم غاصب و وابستگی کل منطقه به آن. رفتار سفاکانه و بیمحابای رژیم با مبارزان، ناشی از طمع به چنین وضعی است.
ایشان به همین دلیل اداء دِین به لبنان مجروح و خونین را وظیفه همه مسلمانها میدانند و تاکید میکنند که «حزبالله و سیّد شهید با دفاع از غزّه و جهاد برای مسجدالاقصی و ضربه به رژیم غاصب و ظالم، در راه خدمتی حیاتی به همه منطقه و همه دنیای اسلام گام برداشتند.»
ایشان به همین جهت عنوان میدارند که «این واقعیّت به ما تفهیم میکند که هر ضربه به رژیم از سوی هر کس و هر مجموعه، خدمت به کلّ منطقه و بلکه به کلّ انسانیّت است.»
بنابراین با جدیت میتوان گفت عملیات طوفانالاقصی یک اقدام ضروری، راهبردی و بهموقع و بهنگام بود و توانست نهتنها مسئله فلسطین را به مسئله اول دنیای بشریت تبدیل سازد بلکه تمام نقشههای چندین ساله صهیونیسم را نقش بر آب ساخت و آخرین ستونهای بقای رژیم را فروریخت و یقینا خون بیش از ۴۰ هزار شهید غزه و دهها سردار و فرمانده قهرمان مقاومت، خدمت به جهان بشریت و انسانیت بوده و عمر رژیم را کوتاهتر از همه پیشبینیها نمود.
🔻روزنامه جهان صنعت
📍 بودجه ۱۴۰۴: عبور از بحرانهای اقتصادی با منابع محدود و تحریمهای بینالمللی
✍️ دکتر حسین سلاحورزی
در شرایط فعلی، اقتصاد ایران با چالشهای متعدد داخلی و بینالمللی مواجه است که از جمله آنها میتوان به تحریمهای گسترده، تورم بالا و ساختارهای ناکارآمد در بسیاری از بخشهای اقتصادی اشاره کرد. در این شرایط، تدوین لایحه بودجه ۱۴۰۴ از اهمیت بسیاری برخوردار است. از آنجایی که چشمانداز روشنی مبنی بر امکان حصول توافق و کاهش تحریمها چندان متصور نیست بنابراین این بودجه نهتنها باید پاسخگوی مشکلات کوتاهمدت اقتصادی باشد بلکه بهطور همزمان باید مفاد و اهداف برنامه هفتم توسعه را نیز محقق کند.
برنامه هفتم توسعه بهعنوان نقشه راهی برای رسیدن به رشد اقتصادی پایدار و عدالت اجتماعی، اهدافی بلندمدت را تعیین کرده است. ازاینرو، بودجه ۱۴۰۴ باید کاملا همراستا با این برنامه باشد تا کشور بتواند در کنار مدیریت بحرانهای اقتصادی، مسیر توسعه و پیشرفت را هموار کند. با توجه به محدودیتهای مالی و منابع داخلی که با تحریمها و فشارهای بینالمللی تشدید شدهاند، دولت باید سیاستهای مالی و بودجهای خود را بهگونهای تدوین کند که مبتنی بر منابع داخلی، اصلاحات ساختاری و بهرهوری حداکثری باشد.
برخی از مهمترین اصول و رویکردهایی که باید در تدوین لایحه بودجه ۱۴۰۴ مدنظر قرار گیرد و همزمان با مفاد برنامه هفتم توسعه نیز همخوانی داشته باشند، کدامند؟
۱- کنترل تورم از طریق مدیریت کسری بودجه
تورم بالا، یکی از بزرگترین چالشهای اقتصادی ایران در سالهای اخیر بوده که یکی از ریشههای آن، افزایش کسری بودجه است. برنامه هفتم توسعه بر کنترل تورم و ثبات قیمتها تاکید دارد بنابراین کاهش کسری بودجه باید در اولویت قرار گیرد. دولت باید با کاهش هزینههای غیرضروری و حذف پروژههای ناکارآمد، منابع مالی را به سمت پروژههای مولد و حیاتی هدایت کند.
یکی از اصلیترین روشهای کاهش کسری بودجه، اصلاح نظام مالیاتی است. جلوگیری از فرار مالیاتی و افزایش شفافیت در فعالیتهای اقتصادی از طریق دیجیتالیسازی فرآیندها و گسترش سامانههای الکترونیکی مالیاتی میتواند به افزایش درآمدهای مالیاتی کمک کند، همچنین مالیاتگیری از داراییهای راکد، نهادها و بنیادهای بزرگ میتواند منابع مالی جدیدی را فراهم کند. اصلاح یارانههای پنهان برای اقشار پردرآمد و بازتوزیع آن بهنفع دهکهای پایین نیز راهکاری دیگر برای کاهش کسری بودجه است که باید در راستای سیاستهای عدالت اجتماعی برنامه هفتم توسعه عملیاتی شود.
۲- مدیریت ناترازی گاز و برق
ناترازی انرژی بهویژه در بخشهای گاز و برق یکی از مشکلات جدی کشور است. برنامه هفتم توسعه بر افزایش بهرهوری انرژی و استفاده از فناوریهای نوین برای مدیریت مصرف تاکید دارد. سرمایهگذاری در بهینهسازی مصرف انرژی و توسعه زیرساختهای تولید انرژی پایدار باید از اولویتهای بودجه ۱۴۰۴ باشد.
با توجه به محدودیتهای بینالمللی در جذب سرمایهگذاری خارجی، استفاده از مدلهای «مشارکت عمومی-خصوصی» (PPP) و جذب سرمایههای داخلی میتواند راهکاری موثر برای تامین منابع مالی پروژههای انرژی باشد. همچنین افزایش قیمتهای انرژی بهصورت هدفمند برای دهکهای بالای درآمدی و اختصاص یارانه نقدی به اقشار آسیبپذیر، علاوه بر مدیریت مصرف، بخشی از هزینههای زیرساختی را تامین
خواهد کرد.
۳- تقویت تولید داخلی و توسعه صادرات غیرنفتی
تحریمهای بینالمللی درآمدهای نفتی کشور را بهشدت کاهش داده است، در نتیجه دولت باید بر توسعه صادرات غیرنفتی و حمایت از تولید داخلی تمرکز کند. این امر همراستا با اهداف برنامه هفتم توسعه برای رشد پایدار و کاهش وابستگی به درآمدهای نفتی است.
تسهیل مقررات تجاری، کاهش موانع اداری و حذف قوانین زائد میتواند به افزایش تولید و صادرات کمک کند، همچنین دولت باید با ارائه تسهیلات مالی هدفمند و تقویت صندوقهای حمایتی از تولیدکنندگان صادراتمحور حمایت کند. بخشی از درآمدهای مالیاتی و منابع حاصل از حذف یارانههای پنهان نیز میتواند برای سرمایهگذاری در زیرساختهای صادراتی اختصاص یابد.۴- اصلاح نظام یارانهای و کاهش هزینهها
ساختار یارانهها بار سنگینی بر بودجه عمومی کشور تحمیل میکند و در شرایط کنونی، اصلاح آن ضروری است. برنامه هفتم توسعه نیز بر بازنگری در نظام یارانهای و تخصیص بهینه منابع تاکید دارد. دولت باید با هدفمند کردن یارانهها و حذف یارانههای پنهان برای دهکهای پردرآمد، منابع مالی را به سمت دهکهای آسیبپذیر هدایت کند.
توزیع هدفمند یارانههای نقدی به دهکهای پایین و کاهش یارانههای انرژی برای دهکهای بالای درآمدی میتواند منابع مالی مورد نیاز برای پروژههای توسعهای را تامین کند. این امر علاوه بر ایجاد عدالت اجتماعی به تحقق اهداف برنامه هفتم توسعه در کاهش نابرابری کمک خواهد کرد.
۵- توسعه زیرساختهای حملونقل
حملونقل از بخشهای کلیدی اقتصاد است که بهطور مستقیم بر بهرهوری تولید و کاهش هزینهها تاثیر دارد. توسعه جادهها، خطوط ریلی و بنادر هم در راستای برنامه هفتم توسعه و هم بهبود وضعیت اقتصادی کشور است.
دولت باید از منابع داخلی از طریق فروش اوراق مشارکت، جذب سرمایهگذاریهای داخلی و استفاده از منابع صندوق توسعه ملی برای توسعه زیرساختهای حملونقل استفاده کند. واگذاری پروژههای عمرانی به بخشخصوصی و استفاده از مدلهای PPP نیز از روشهای مؤثر برای تامین مالی این بخش محسوب میشود.
۶- سرمایهگذاری در آموزش و بهداشت
آموزش و بهداشت، زیرساختهای توسعه انسانی پایدار هستند و براساس برنامه هفتم توسعه، دولت باید به بهبود این بخشها توجه ویژهای داشته باشد.
دولت میتواند از طریق مشارکتهای مردمی و سرمایهگذاریهای بخشخصوصی، بخشی از منابع مالی لازم برای توسعه زیرساختهای آموزشی و بهداشتی را تامین کند، همچنین منابع حاصل از اصلاح یارانهها میتواند به توسعه این بخشها اختصاص یابد.
۷- مدیریت بدهیهای دولت
یکی از چالشهای عمده دولت در تدوین بودجه، مدیریت بدهیهاست. بدهیهای انباشته دولت میتواند به بحرانهای مالی جدی منجر شود.
برای مدیریت بدهیها، دولت باید از ایجاد بدهیهای جدید خودداری کرده و تمرکز خود را بر بازپرداخت بدهیهای فعلی قرار دهد. فروش داراییهای مازاد دولتی و مولدسازی آنها از جمله راهکارهایی است که میتواند برای بازپرداخت بدهیها مورد استفاده قرار گیرد.
۸- شفافیت و مبارزه با فساد
فساد مالی و عدم شفافیت در تخصیص منابع، یکی از مشکلات اساسی در نظام اقتصادی است. دولت باید با اجرای سامانههای الکترونیکی نظارتی و ایجاد شفافیت در اجرای پروژهها و تخصیص منابع، از بروز فساد جلوگیری کند.
شفافیت در تخصیص بودجه و نظارت دقیق بر اجرای پروژهها میتواند از هدررفت منابع جلوگیری کرده و بهرهوری را افزایش دهد. کاهش رانتها و اجرای مقررات شفاف مالی نیز از ضروریات است.
و آخر اینکه تدوین لایحه بودجه ۱۴۰۴ در شرایط کنونی باید براساس اصول علمی، اقتصادی و منطبق با اهداف برنامه هفتم توسعه باشد. دولت باید بهجای اتکا به منابع بینالمللی، به مدیریت منابع داخلی و اصلاح ساختارهای اقتصادی روی آورد. افزایش شفافیت، اصلاح نظام مالیاتی، حذف یارانههای پنهان و تقویت تولید داخلی از جمله مهمترین اقداماتی هستند که میتوانند کشور را در برابر فشارهای اقتصادی مقاوم کنند.
🔻روزنامه اعتماد
📍 خوش بودن با چنین رسانهای
✍️ عباس عبدی
در پی انتشار نظرسنجی ایسپا که بخشی از آن درباره الگوی پیگیری خبری دانشجویان بود و نتایج آن مترادف با شکست فاحش صدا و سیما در جلب مخاطب تلقی شد، مرکز تحقیقات این رسانه واکنش تندی نشان داد و از جایگاه آن رسانه دفاع کرد که این نیز واکنشهای بیشتری را در پی داشت. از جمله بنده و آقای محمد مهاجری هم مطلبی نوشتیم. ظاهرا حامیان رسانه ملی از یادداشت من با عنوان «روایتمحوری؛ دشمن مرجعیت رسانهای» و نیز یادداشت «دمر آب خوردن صدا و سیما» آقای محمد مهاجری عصبانی شدند و در برخی گروههای مجازی به تولید مطلب در دفاع از این رسانه اقدام کردهاند. در یکی از این گروهها متن بدون نام نویسنده را منتشر کرده بودند و تعریضی هم به بنده داشت که به وسیله یکی از دوستان عضو آن گروه برای اطلاع بنده نیز فرستاده شد. با توجه به وجود برخی نکات جالب در این متن، به نظرم آمد که پاسخی عمومی به این موارد بدهم. در نوشته ایشان چند گزاره مهم در دفاع از صدا و سیما بود که نقل و نقد میکنم.
گزاره اول: «بر اساس همه نظرسنجیها از جمله همان ایسپا، صدا و سیما مجموعا دارای تقریبا مخاطب ۶۰ میلیونی است.» بهطور قطع و یقین از میان ۸۰ میلیون ایرانی بالای ۶ سال ۶۰ میلیون نفر یا حتی بیش از آن مخاطب صدا و سیما هستند. من هم که تلویزیون ندارم، فوتبال اروپا را از تلویزیون اینترنتی میبینم یا در داخل خودرو رادیو آوا را بعضا میشنوم پس مخاطب آن هستم. در جامعهای که رادیو و تلویزیون انحصاری است وجود ۶۰ میلیون مخاطبان اینگونه؛ شکست است. اصولا مساله ساختار سیاسی ایران نیز تامین نیاز مخاطب به دیدن فوتبال و موسیقی نیست.
مساله خبر و تحلیل و گزارش است. باید دید که چه تعداد مردم این برنامهها را پیگیری میکنند؟ چقدر به آنها اعتماد دارند و پیگیریکنندگان در عرصه عمومی چقدر اثرگذاری دارند؟ و بالاخره اینکه آیا فقط از این رسانه پیگیری یا از مجاری دیگری هم استفاده میکنند. جزییات نتایج نظرسنجیها پاسخ این پرسشها را روشن کرده است. پیگیریها حدود ۴۰ درصد با اعتماد پایین و افرادی با کمترین اثرگذاری و با دسترسی به منابع دیگر؛ پاسخ هر ۴ نکته است. این رسانه از حیث کسب اعتماد و کیفیت خبر و تحلیل در حد رسانه درجه ۲ هم نیست.
گزاره دوم: «اگر رسانه ملی مرجعیت موثری نداشت، رفقای اصلاحطلب آقای مهاجری، مدام، گاه و بیگاه، پیگیری نمیکردند جهت حضور در برنامههای مختلف شبکههای تلویزیونی و رادیویی.»
این استدلال عجیب است. مساله اصلی ما این نیست که چرا این رسانه مرجعیت ندارد. اتفاقا از یک نظر خوشحالکننده هم هست. مساله این است که این سازمان بسیار بزرگ از بودجه ملت ارتزاق میکند ولی در خدمت یک سیاست محدود درآمده است. اتفاقا موجب تضعیف امنیت ملی میشود، چون نظام رسانهای قدرتمند یکی از مولفههای امنیت ملی است. اگر این رسانه ملک شخصی حضرات بود بیاعتباری آن اصلا جای نگرانی نداشت و اعتراضی هم نمیشد و ربطی هم به منتقدان نداشت. خودشان دوست دارند آتش به مال خود بزنند مثل دیگر رسانههای خصوصی آن جناح. مشکل این است که اموال ملت در آنجا در حال تلف شدن است. این استدلال مثل این است که یک کارخانه خودروسازی دولتی خودروی کم کیفیت و گران تولید کند بعد هم اگر اعتراض شود میگویند پس چرا مردم خودروی ما را میخرند؟ البته نمیگویند که خریدن مردم به علت مقررات غیر رقابتی و منع واردات و از روی ناچاری است. اگر اندکی رقابت در این رسانه به وجود آید خودشان هم آن را نگاه نخواهند کرد. به علاوه ما هم برای انجام کارهای خود فعلا نگران مرجعیت آن رسانه نیستیم. انتخابات اخیر نشان داد که اگر هنوز با رسانههای خارجی در رقابت باشیم ولی مرجعیت داخلی ما از صدا و سیما به مراتب بیشتر است.
گزاره سوم: «در بزنگاهی «اجماعآفرین و وفاقساز» همچون وحدت طیفهای گوناگون، علیه رژیم صهیونیستی و متخاصمان خارجی با محوریت جمهوری اسلامی ایران در جبهه مقاومت منطقه و جهان، چرا امثال آقایان «محمد مهاجری»، «عباس عبدی» و دیگر اصلاحطلبان صاحب بلندگو، باید بسیج شوند علیه رسانه ملی و بخشی از پازل جبهه صهیون -که همانا مرجعیتزدایی از منابع رسمی خبری-تحلیلی داخلی ایران است- را کامل کنند؟!»
همین که شما در این شرایط حساس دنبال زندان کردن رییسجمهور هستید نشانه زمانسنجی شماست. لطفا یک زمان را بفرمایید که امکان نقد باشد و با این برهه حساس مواجه نباشیم. گذشته از این، اتفاقا الان بهترین وقت آن است، چون این رسانه در همین سیاست خود شکست فاحشی خورده است. کافی است که به نظرسنجیها مراجعه کنید تا عمق شکست سیاست رسانهای رسمی کشور را در این زمینه متوجه شوید بیش از این نمیشود توضیح داد.
گزاره چهارم: «افسوس که رتبه اول سمپاشی علیه رسانه ملی ایران، متعلق به اینترنشنال و دشمنان خارج نبوده، بلکه از آنِ یک گروه خاص تکراری شناختهشده هماهنگ اصلاحطلبان است!»
چرا افسوس؟ آنها چرا باید علیه صدا و سیما باشند؟ وجود آنها وابسته به ناکارآمدی رسانه رسمی در داخل است. اگر یک رسانه خوب داشتیم کار آنها کساد و تعطیل میشد. چنانکه کمتر کشوری در جهان است که در خارج از آن کشور علیه آنها رسانه باشد. اگر هم باشد به مرور تعطیل میشود همچنانکه بیبیسی خیلی از شبکههای خود را تعطیل کرد، چون مخاطب ندارد. این استدلال علت ناکارآمدی این رسانه را نشان میدهد. هر کس نقد کند میگویند سمپاشی!! خب اگر نقد را سمپاشی بدانیم، حتما دیگران هم باید سیاستهای تخریبی رسانه مطلوب آقایان را بمباران شیمیایی معرفی کنند. به جای این اتهامات بگویید کجای نقد ایراد دارد؟ تا هنگامی که منتقدان را سمپاش معرفی کنید یک گام هم به جلو نمیتوانید بردارید. عقب عقب خواهید رفت همچنانکه رفتهاند و میروید.
گزاره دیگری هم در مورد خبر سردار قاآنی اظهار داشته و زنده بودن ایشان را نشانه مرجعیت خبری صدا و سیما دانسته است. اتفاقا این خبر نشانه فقدان مرجعیت خبری صدا و سیماست. چرا صدا و سیما مرجعیت خبری ندارد. اگر مرجعیت میداشت به محض آنکه میگفت منابع خبری ما زنده بودن ایشان را تایید میکنند همه میپذیرفتند و تمام میشد، چون رسانههای عرب منطقه که به شدت طرفدار فلسطین و ضد اسراییل هستند، روز پنجشنبه بخش مهم خبر خود را به شهادت سنوار اختصاص میدهند ولی صدا و سیما تا الان که این یادداشت را تکمیل میکنم و ۱۵ ساعت از انتشار خبر گذشته بهطور جدی به ماجرا و تحلیل آن نپرداخته است. از این نوع رفتارها تا بخواهید هست. آنان به زبان روشن به مخاطب میگویند؛ خبر میخواهید؟ بروید رسانههای خارجی را ببینید؛ زیرا در پیشخوان ما خبر واقعی وجود ندارد. مرجعیت خبری داشتن ربطی به یک مورد راست و دروغ گفتن ندارد. مربوط به پذیرش مخاطب است حتی اگر خبر دروغ یا اشتباه باشد. البته تکرار خبرهای دروغ مرجعیت را زایل میکند. پس چرا تا سردار را در تلویزیون نشان ندادند کمتر کسی به خبر آنان باور داشت؟ چون آن اندازه خبرهای نادرست گفتهاند که اگر یک بار هم درست بگویند کسی باور نمیکند و این برای رسانههای دیگر معکوس است. دارا بودن مرجعیت خبری، یعنی بترسی از اینکه دروغ بگویی و اگر دروغ بگویی برای اعتبارت بد شود. هنگامی که از خلاف گفتن نترسی یعنی هیچی نیستی.
نکتهای را هم رییس مرکز تحقیقات صداوسیما اظهار داشت که «تمام تلویزیونهای دنیا با یک ریزش مخاطب در نسل زد (z) مواجه هستند. ما هم وقتی نظرسنجی میکنیم، میبینیم در بازه سنی ۱۸ تا ۳۰ سال با کاهش مخاطب مواجه هستیم.» این تحلیل درست است. ولی کاهش مخاطب مساله مرجعیت خبری نیست. مساله اصلی ضرورت وجود مرجعیت رسانهای در داخل کشور است، چون اعتماد به رسانههای رسمی ندارند، پس در حال تغییر مسیر استفاده از رسانه هستند. در واقع این هم بخشی از مشکل جهانی رسانههاست با این تفاوت که اگر جهان سعی در سازگاری با این مشکل و شناخت آن و جبران نقاط ضعف خود دارد؛ ما در اینجا هر روز سد مقابله با این وضعیت را بلندتر میکنیم و در مسیر کاملا معکوس حرکت میکنیم. صدا و سیمایی داریم که به فوریت از پخش صدای یک خانم در برنامه عذرخواهی غرایی میکند ولی اخبار و تحلیل و گزارشهای آن مخاطبی را جذب و گرهی از جامعه را باز نمیکند. خوش بودن با چنین رسانهای هم دنیایی دارد که مبارک باشد. مختصر و مکرر عرض کنم تا حقیقتمحوری جایگزین روایتمحوری در سیاست رسمی رسانهای ایران به ویژه در صدا و سیما نشود امید به پایداری هیچ اصلاحی نباید داشت.
🔻روزنامه شرق
📍 ایران دیگری وجود ندارد
✍️ احمد غلامی
این روزها بیش از هر زمان دیگری به «مردم» نیاز است؛ به مردم از هر طیف و طبقهای. مردمی که به این باور رسیدهاند که با همه اختلافها با یکدیگر و دولت ناگزیرند کنار هم باشند و از منافع ملیشان دفاع کنند. البته این کار دشواری است برای مردمی که در این سالها از دولتها بسیار بیمهری دیدهاند و در مقاطع مختلفی خواسته یا ناخواسته تحقیر شدهاند. هیچ عاملی در ویرانی یک کشور مؤثرتر از القای تحقیر به مردم آن سرزمین نیست. به همین دلیل است که در اکثر خاطرات کسانی که از غرب و شرق به ایران سفر کردهاند، در کنار بیان مزایای زندگی در ایران و ایرانیان، به نکات منفی مردم پرداختهاند. آنان از این رهگذر ملت ایران را تحقیر کردهاند. برخی از این خاطرات دست بر قضا از سوی مقامات و چهرههای ایرانی در واکنش به بلایا و مصیبتهایی روایت شده که دولتها بر سرشان آوردهاند. مسئله این نیست که باید نارساییها و وضعیت غیرمتعارف ایران و ایرانیان را پردهپوشی کنیم، هر جامعهای نیاز به نقد دارد. نقد دیگران و انتقاد از خود است که جامعه را متحول و دگرگون میکند. اما اکثر کسانی که دست به انتقاد از جامعه و مردم ایران زدهاند، آگاهانه درصدد تخریب و تحقیر ملت بودهاند. مهمتر از آن، تلاش کردهاند مردم را به این باور برسانند که آنان از جنس و جنمی دروغگو، غیرقابل اعتماد، ریاکار، قانونشکن، فرصتطلب، خائن، دسیسهساز و پشتهمانداز هستند. این تحقیرها و تخریبها چنان ریشه تاریخی دارد که بدون استثنا همه ما وقتی درباره مردم ایران سخن میگوییم، از مردمی اینچنینی حرف میزنیم که البته خودمان جزء آن نیستیم. بهجرئت میتوان گفت ایران و مردمی وجود دارد که جملگی ملبس به همه رذایلاند. از قضا این رویکرد نکته مثبتی دارد و آن این است که ما خودمان را جزء این مردم و در این قامت و لباس نمیبینیم. این ایران دیگر و ذهنی اتوپیای همه رذایل است. ایرانیان اتفاقا در برابر تحقیرها و تخریبها نشان دادند سختجاناند و به آن تن نخواهند داد. طرفه آنکه با اینهمه رساله، خاطره و جستار در سرزنش ایرانیان، آنان همچنان ایستادهاند. معمولا درباره منش و رفتار ایرانیان جزء را به کل و اقلیت را به اکثریت و خاص را به عام تعمیم میدهند و گاه باور میکنیم همه ایرانیان اینگونهاند؛ البته همه آن ایرانیان و مردمی که ما جزء آن نیستیم. مردم ایران همواره در برابر حقارتها مقاومت کردهاند؛ حقارتهایی که از طرف دولتهای خارجی و داخلی بر آنان اعمال شده است. یکی از شیوههای اِعمال قدرت، القای حقارت است. ملتی که دچار حقارت داخلی و خارجی بشود، اعتمادبهنفسش را از دست داده، متفرق، منزجر و متنفر از خود و سرزمینش میشود. هیچچیز بیش از «هرمنوتیک خود» ما را آماده تسلیم نمیکند؛ یعنی بیش از آنکه دیگران ما را به سلطه درآورند، ما خودمان به پذیرش انقیاد تن میدهیم. اما تاکنون اینگونه نشده است و با اینکه سالیان سال درباره مذمت مردم این سرزمین سخن گفتهاند، تاریخ جنبشهای آزادیخواهی آن قابل مقایسه با هیچیک از کشورهای منطقه نیست. ایرانیان سالیان سال است که به شکلهای مختلف برای دموکراسی مبارزه میکنند؛ گیرم این مبارزه آنچنان که انتظار میرود از عمق لازم برخوردار نباشد. اگر این خصلتهای ناروا به مردم ایران حقیقت دارد، چگونه میتوان انقلاب مشروطه را ارزیابی کرد؟ ملیشدن صنعت نفت و مبارزه مصدق و خیل عظیم مردمی که یکصدا علیه استثمار و استبداد فریاد زدند، چگونه به وجود آمد؟ حتی کودتای ۲۸ مرداد و تحقیر شاه و مردم ایران نتوانست مانع مبارزان راه آزادی شود و دست آخر خونهای ریخته در این راه به انقلاب ۵۷ انجامید.
اگر مردم ایران دروغگو، ریاکار، فرصتطلب و خائن هستند، چگونه هشت سال جنگیدند و چرا پس از جنگ با اینکه طیف خاصی تلاش میکرد مردم را به انقیاد خود درآورد و آنان را همشکل و همفکر خود کند، ناکام ماند. آن ایرانی که به تحقیر از آن نام میبرند، گاهی برخی از ویژگیهایش با واقعیت منطبق است، اما همه حقیقت این نیست. اگر امروز طیفی از مردم ایران دلشان برای فلسطین و لبنان نمیتپد، گناه از آنان نیست، باید این اشکال را در جای دیگری جستوجو کرد. در برابر، بسیاری از مردم که جزایر سهگانه را ندیدهاند و نمیدانند کجاست، فقط به صرف اینکه جزئی از خاک ایران است، به هر قیمتی پای آن میایستند و القای نام دیگری بهجز خلیج فارس آنان را خشمگین خواهد کرد. مردم ایران نه قومی برگزیدهاند و نه نژادی برترند. آنان میدانند مردمی معمولیاند با ویژگیهای منحصربهفرد خود. آنچه مردم ایران به آن نیاز دارند، نه ستایشهای دروغین است و نه تحقیرهای ناروا. آنان میخواهند مثل خودشان باشند و مثل خودشان با آنان برخورد کنند. اینگونه است که میتوان در کنار مردم ایران ایستاد؛ نه جلوی آنان و نه پشت سرشان، دقیقا کنارشان. ایران کشوری است که دولتهایش همواره به مردم آن نیاز دارند و این تفاوت اصلی ایران با کشورهای منطقه است. پس آنگونه که شایسته است باید با مردم ایران برخورد کرد، حتی اگر در پی منافع خود هستیم. ایران دیگری وجود ندارد؛ هرچه هست همین ایران است، با همه نیکیها و بدیهایش.
🔻روزنامه ایران
📍 یحیی؛ تعمید دهنده فلسطین به آزادی
✍️ علیرضا حجتی
یحیی سنوار در آخرین لحظات زندگی هم اشغالگران خانه و خاکش را شکست داد. مرگ اسطورهای او در وسط میدان در میان ویرانههای سرزمین مادری، درست همان چیزی بود که ابوابراهیم سالها انتظارش را میکشید. آیا اصلاً سنوار مرده است؟
داستان سنوار، داستان فلسطین است، داستان کودکانی است که از زیر آوار غزه، یحییهای آینده این جغرافیای مقدس و این باقیمانده شرافت در جهان را رقم خواهند زد.
رژیم آپارتاید باز هم اشتباه کرد، با انتشار تصاویر سنوار و مبارزه تا آخرین نفس این قهرمان تاریخ، آینده خود را نابود کرد. چیزی که ارتش اسرائیل روی خروجی فرستاد، تصویر روز رهایی فلسطین بود. تکهچوبی که رهبر فلسطینی به سمت پهپاد اسرائیلی پرتاب کرد، بسان مشعلی خواهد شد که برای آزادی فلسطین میان مبارزان دست به دست خواهد شد. اگر استنلی کوبریک فقید زنده بود، حتماً این سکانس پرشکوه و مرگ باعظمت را دستمایه ساخت یک اثر جاودانه در تاریخ سینما میکرد، اما سنوار به کوبریک نیاز نداشت. او سناریوی هفت اکتبر را نوشته بود. اثری که صدای بزرگترین بیصدایان تاریخ و تصویر سرکوبشده فلسطین و سرزمین اشغالشده و در شرف فراموشیاش را در جهان اکران کرد. او پایان فیلمنامهاش را هم بهتر از هر کارگردانی در تاریخ سینمای جهان نوشته بود. یک پایان دراماتیک و تراژیک که فقط از نبوغ کسی برمیآمد که زندگی را هم به زانو درآورده بود.
تولد در اردوگاه آوارگان، زندگی در جغرافیای اشغال و محاصره، چشیدن طعم فقر و از دست دادن خانواده، ۲۲ سال اسارت در زندان، پشتپا زدن به تمام نعمتهای دنیایی بهخاطر تحقق بازپسگیری خاک میهن اشغال شده و دستآخر شهادت در ویرانههای غزه. جهان به این بزرگی در برابر سنوار چقدر کوچک شده است. فقط یک رهبر افسانهای میتواند تمام جهان را در باریکهای به نام غزه جا دهد.
ابوابراهیم پایان خویشتن را از قبل دیده بود. سنوار ۲ دهه قبل در کتابش «خار و میخک» که در زندان اشغالگران نوشت، آورده است: هان ای مادر؛ اکنون وقت آن رسیده است، خود را دیدم که به آنها (اشغالگران) هجوم بردم، آنها را مانند گوسفندان کشتم، سپس تو مرا در باغهای سعادت در دستان رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلم دیدی و او به من میگفت: خوش آمدی، خوش آمدی.
صهیونیستها چطور حاضر شدند داوطلبانه تصاویر اسطورهای از آخرین مقاومت را منتشر کنند؟ مگر آنطور که تبلیغ میکردند، سنوار نباید در یک تونل مخفی شده و از اسرا به عنوان سپر انسانی استفاده میکرد؟ پس چرا او همچون یک چریک مبارز سلاح به دست بود و جلیقه نظامی به تن داشت؟
یحیای فلسطینیها آخرین مأموریتش را بازگشت سرزمینش از حاشیه به متن تعریف کرد. در تمام سالهای زندان به مبارزه و مقاومت اندیشیده بود. حصارهای زندان او را خسته نکرده بود. او مانند ابوعمار هم ناامید نشده بود تا تن به اشغال بدهد تا در بستر مرگ و فراموشی این دنیا را ترک کند.
رویترز چندی قبل در گزارشی با عنوان «یحیی سنوار، رهبر تحتتعقیب حماس به نابودی اسرائیل متعهد است»، درباره خللناپذیر بودن اراده سنوار نوشت: این اراده از سالها زندگی در اردوگاههای غزه و ۲۲ سال زندگی در زندانهای اسرائیل ناشی میشود. این رسانه به نقل از یکی از زندانیانی که با سنوار در زندانهای سرزمینهای اشغالی، در یک سلول بوده است، نوشت: سنوار، زندان عسقلان را خانه اجدادی خود میدانست و کفش نمیپوشید و میگفت میخواهم با تمام وجودم زمین فلسطین را حس کنم.
تا سال ۱۹۴۸، پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگ سنوار در المجدال، شهری در شمال غزه که اکنون به نام عسقلان شناخته میشود، زندگی میکردند. در طول دورهای از رنج و آوارگی یومالنکبه خانوادهاش به جنوب و به نوار غزه مهاجرت کردند. سنوار در ۲۹ اکتبر سال ۱۹۶۲ و در یک خانواده بزرگ در اردوگاه پناهندگان خانیونس متولد و بزرگ شد.
زمانی که بعد از ترور اسماعیل هنیه در تهران، حماس یحیی سنوار را به جانشینی رئیس دفتر سیاسی فقید حماس برگزید، نیویورکر، مشهورترین هفتهنامه ادبی امریکا، یک گزارش مفصل ۱۴ صفحهای با عنوان کنایهای «یادداشتهایی از زیر زمین» درباره زندگی یحیی سنوار منتشر کرد، اما سنوار درست مثل یک قهرمان، روی زمین جنگید و مرد. تصویر او در سال ۲۰۲۱ تصویر تاریخ ۷۶ ساله و تاریخ فردای فلسطین است. زمانی که منزل شخصی سنوار در غزه در جریان جنگ رمضان توسط اسرائیلیها منهدم شد. سنوار سرسختانه با نگاهی نافذ بر ویرانههای خانهاش نشسته؛ پاهایش را روی هم انداخته و لبخندی نادر میزد. اطراف او را آوارهایی احاطه کردهاند که زمانی خانه او بوده است و چه معنادار سنوار در زمان مرگ هم استوار روی یکی از این صندلیها نشسته بود. این میزانسن، به وضوح الهامبخش مبارزه برای آزادی سرزمین فلسطینیهاست.
سنوار کلیشه تعریفشده درباره فلسطین را برهم زد. یعنی فلسطینی که هرقدر مسلحتر شد و از کلیشه مطلوب حقوقبشری، یعنی سوژه منفعلی که فقط میتواند بمیرد، اما ابداً حق دفاع کردن از خود را ندارد فاصله گرفت، هزینه دفاع از آن نیز افزایش پیدا کرد. جهان خوابید و بیدار شد، دید فلسطین شده است تروریست و اسرائیل هم ملت مظلوم و در معرض تهاجم. فرزند قهرمان فلسطین اما این بازی را برهم زد. به گواه اجتماعات بیسابقهای که در این یکسال برگزار شده، فلسطین بیشتر از ۱۰سال قبل در جهان موضوعیت پیدا کرده است. اینک روایت فلسطین است که اهمیت دارد.
اشغالگران حالا بعد از شلیک به مغز رهبر مقاومت فلسطین، از پایان حماس میگویند و جشن تعطیلی مقاومت در فلسطین را با اسم رمز «صلح» برپا کردهاند، اما داستان این سرزمین اشغالی شاید استعارهای از این عبارت در رمان کورسرخی است: اولین گلوله که شلیک میشود، کمانه میکند به ۱۰ نسل بعد. تباهی تمامی ندارد. پرچم سفید صلح از هزار جا سوراخ است. دقیقاً گلولهای که به سنوار شلیک شد به نسلهای بعدی فلسطین کمانه خواهد کرد. این را رژیم اشغالگر هیچوقت درک نکرده است. درست مانند ۲۸ سال قبل که بعد از ترور عیاش، تلویزیون اسرائیل در خبری فوری اعلام کرد: از امروز اسرائیلیها راحت میخوابند؛ ما مهندس را کشتیم. اما در آن روزها سنوار در ذهنش طوفانالاقصی را رؤیاپردازی میکرد تا بالاخره در اکتبر ۲۰۲۳ آن را محقق کند.
یحیی سنوار برای فلسطینیها همان چهره رؤیایی است. او همان کسی است که فلسطینیها اعتقاد داشتند وعده صادق میدهد؛ سنوار سال گذشته گفته بود بزودی سراغ اسرائیلیها خواهد رفت و فلسطین را به مسیر آزادی خواهد برد. او برای فلسطین همان یحیای تعمیددهنده است که این سرزمین را به آزادی تعمید میدهد. سنوار هرگز نمرده است. او از روی همان صندلی خانهاش را تماشا میکند.
مطالب مرتبط