🔻روزنامه تعادل
📍 سوداگری‌‌های پایان‌ناپذیر و خاموشی‌های ممتد
✍️ حمیدرضا صالحی
ایرانیان رسما با مقوله خاموشی هر روزه در فصل زمستان روبه‌رو شده‌اند و به همین دلیل، ابهامات بسیاری پیرامون آن برای خانواده‌های ایرانی ایجاد شده است. همزمان با افزایش خاموشی‌ها در ایران ۲پرسش کلیدی و اساسی وجود دارد که به نظرم باید به آن پاسخ داده شود. نخستین پرسش ریشه‌های این کمبود و ناترازی است که ظاهرا در هر فصل دامنه‌های وسیع‌تری پیدا می‌کند؛ مساله بعدی هم راهکار‌های عبور از این بحران است. در خصوص ریشه‌های بحران باید به مواردی چون مشکل تحریم‌ها و فقدان نوسازی صنایع و احداث نیروگاه‌های برق اشاره کرد.

ایران از میانه‌های دهه ۸۰ خورشیدی به بعد روند سرمایه‌گذاری و نوسازی در نیروگاه‌های خود را متوقف کرده، ضمن اینکه در زمینه احدات نیروگاه‌های جدید هم اقدام قابل توجهی انجام نشده است. این در حالی است که حدفاصل سال‌های ۸۴ تا ۹۲، ایران با درآمدهای نجومی بیش از ۷۰۰میلارد دلاری مواجه بود و به راحتی می‌توانست زمینه سرمایه‌گذاری‌های قابل توجه در ارتقای ظرفیت‌های صنعت برق خود را فراهم سازد. اما به جای توجه به این ضرورت‌های توسعه‌ای دلارهای نفتی ایران صرف پروژه‌های غیر ضروری و پرداخت‌های غیر ضروری شد. اما آیا کارشناسان این شرایط را پیش‌بینی نکرده بودند؟ اتاق‌های بازرگانی و سایر تشکل‌های بخش خصوصی و مردمی پیش از این ‌بارها هشدار داده بودند که کشور به سمت ابربحران انرژی حرکت می‌کند اما متاسفانه توجهی به این تذکارها نشد.
در شرایط فعلی که ایران با معضل تحریم‌های اقتصادی روبه‌روست و زمینه جذب سرمایه‌های خارجی وجود ندارد، بهترین راهکار و تدبیر استفاده از ظرفیت‌های بخش خصوصی برای ایجاد ظرفیت‌های فزاینده برای صنعت برق است. بخش خصوصی می‌تواند وارد سرمایه‌گذاری در این حوزه شود و نیاز کشور به نیروگاه‌های تازه را پوشش دهد. اما از آنجا که اساسا دولت‌ها در ایران دوست دارند سیطره کاملی بر حوزه‌های اقتصادی داشته باشند، از ورود بخش خصوصی به این حوزه استقبال قابل توجهی نمی‌شود. این در حالی است که حضور بخش خصوصی در زمینه تولید و توزیع برق از یک طرف، منجر به اصلاح الگوی مصرف و کاهش پرتی‌های مصرف می‌شود و از سوی دیگر زمینه توسعه این صنعت را نیز در پی دارد. باید توجه داشت بیش از ۶۵درصد نیروگاه‌های برق کشور در اختیار بخش خصوصی و در کل بخش‌های غیر دولتی است. دولت باید در جایگاه ناظر و هادی بنشیند و اجازه دهد سکان تولید، توزیع و فروش برق در دست بخش خصوصی قرار داشته باشد. در شرایطی که صنایع کشور با سودهای قابل توجهی روبه رو هستند، چرا نباید هزینه برق مصرفی خود را مطابق شرایط استاندارد پرداخت کنند؟ تجربه ثابت کرده که هر اندازه دولت بیشتر اقدام به حمایت از صنایع کند، رشد آنها با سرعت کمتری اتفاق می‌افتد. دولت باید اجازه دهد، بخش خصوصی توافقنامه‌هایی را با فعالان اقتصادی، صاحبان کسب و کار و صنایع کشور برای فروش برق منعقد کند و از طریق درآمدزایی که در این بخش اتفاق می‌افتد، زمینه توسعه صنعت برق فراهم شود. مساله اصلی اینجاست که درآمدهای ناشی از این راهبرد معقول صرف احداث نیروگاه‌های جدید و افزودن بر ظرفیت تولید برق کشور می‌شود. اگر بخش خصوصی وارد میدان شود، ظرف ۱سال ناترازی فعلی رفع می‌شود و تا ۳سال ایران می‌تواند زمینه صادرات برق بیشتر به همسایگان را فراهم سازد. اما اگر قرار باشد دولت تا ابد اقدام به حمایت‌های بدون منطق از صنعت کشور کند، نتیجه ادامه شرایط فعلی است. مردم امروز حق دارند اقدام به طرح این پرسش کنند که چرا باید هزینه سودجویی و سوداگری برخی افراد و جریانات را آنهابپردازند؟ صنایعی که سالانه هزاران هزار میلیارد تومان سود خالص کسب می‌کنند چرا نباید هزینه برق مصرفی خود را بپردازند؟ چرا مردم باید با خاموشی‌های گسترده هزینه سوداگری‌ها را بپردازند؟ اساسا اینکه مردم را بین از دست دادن سلامتی یا تحمل خاموشی‌های گسترده قرار دهیم، آیا اقدام معقول و منطقی است؟ این موارد پرسش‌هایی است که باید به آن پاسخ داده شود و تا زمانی که پاسخی به این ابهامات داده نشود، وضع به همین منوال خواهد بود.


🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 ما و آمریکای غیرلیبرال
✍️ نوید رئیسی
زمانی که دونالد ترامپ در سال ۲۰۱۶ به‌‌‌قدرت رسید بهت، جهان و ایران را فرا گرفت. این بهت تنها از آن رو نبود که «پوپولیسم اقتدارگرا» در یک کشور غربی به قدرت رسیده بود –مدت‌‌‌ها بود که نارضایتی از لیبرال دموکراسی و گرایش به پوپولیسم اقتدارگرا در اروپا و ایالات‌‌‌متحده روندی صعودی داشت– بلکه آنچه پیروزی دونالد ترامپ را خاص می‌‌‌کرد، این تناقض بود که انگاره‌‌‌ای «غیرلیبرال» ردای قدرت را در کشوری که در همه سال‌های پس از جنگ جهانی دوم جایگاه رهبری و حفاظت از «جهان لیبرال» را در اختیار داشت بر تن کرده بود.
با تکرار تاریخ در انتخابات ۲۰۲۴، بهت محسوس پیشین این بار جای خود را به ترکیبی از خوش‌بینی و بدبینی داده است.

ما چگونه باید در میانه خوش‌بینی و بدبینی با دولت دوم دونالد ترامپ مواجه شویم؟ در سال ۲۰۱۶، بسیاری در واشنگتن و پایتخت‌‌‌های اروپایی معتقد بودند که اقتدارگرایی پوپولیستی دونالد ترامپ پدیده‌ای اپیزودیک است، به این معنی که به‌جای شکل‌‌‌دهی به دوره‌‌‌ای جدید، تنها قادر به خلق لحظه‌‌‌هایی گذراست.

این دیدگاه در تهران نیز طرفدار داشت و چنین به‌‌‌نظر می‌‌‌رسید که نظام حکمرانی براساس همین نگرش، با تاکتیک تعلیق سیاست‌‌‌ خارجی در قالب دستورکار نه جنگ و نه مذاکره، پرداخت هزینه‌‌‌های بالای اقتصادی «فشار حداکثری» دونالد ترامپ را تحمل کرد.

گرچه دلیل گزینش این رویکرد تعلیقی را می‌‌‌توان براساس نگاه پیش‌‌‌گفته و نیز این واقعیت که این ایالات‌‌‌متحده بود که زیر میز برجام زده بود تا حدی توجیه کرد، اما شگفت‌‌‌انگیز آنجا بود که در یک ناسازگاری زمانی، در «بزنگاه بحرانی» اتمام اپیزود پوپولیسم در واشنگتن سیاست خارجی تهران از تعلیق خارج نشد و ماه‌عسل چهار‌‌‌ساله ریاست‌جمهوری جو بایدن در چشم برهم‌زدنی به اتمام رسید.

تجربه دوره اول ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ موجب شده است تا انتخاب مجدد او، هم در ایران و هم در جهان، با طیفی از واکنش‌‌‌های خوش‌بینانه و بدبینانه همراه شود. رهبران اقتدارگرایی همچون ولادیمیر پوتین از قدرت‌‌‌گیری مجدد او با رویی باز استقبال کرده‌‌‌اند، حال آنکه لیبرال‌‌‌های آمریکایی و اروپایی با برق نگرانی در چشم نظاره‌‌‌گر سیر رویدادها هستند.

در ایران نیز برخی با تاکید بر رویکرد پراگماتیستی و تا حدی کاسب‌‌‌کارانه دونالد ترامپ در سیاست خارجی، مرزهای خوش‌بینی را تا آنجا گسترش می‌دهند که از دوره دوم ریاست‌جمهوری او به عنوان فرصتی تاریخی برای حل منازعه چند دهه‌‌‌ای ایران و آمریکا سخن می‌‌‌گویند؛ در همین حال، برخی دیگر با بدبینی نسبت به امکان‌‌‌پذیری تغییرات راهبردی در سیاست خارجی کشور نه‌تنها نگران بازگشت و تشدید فشار حداکثری، بلکه هراسان از سایه جنگ هستند.

چنانچه بپذیریم انگاره‌‌‌ها، فراروایت‌هایی هستند که موضوعات بحث‌‌‌برانگیز در یک زمان خاص را قالب‌‌‌بندی می‌کنند، آنگاه فهم دلایل مختصات این «ایسم‌‌‌ها» می‌‌‌تواند در تعیین شیوه صحیح مواجهه با آنها اثرگذار باشد.

پوپولیسم اقتدارگرا اغلب به بیماری لیبرال دموکراسی تشبیه می‌شود؛ اما این بیماری کجا را هدف می‌گیرد؟ در رایج‌‌‌ترین تعریف، پوپولیسم انگاره‌‌‌ای است مبتنی بر دوگانه آنتاگونیستی «مردمان خوب» در برابر «دیگران بد». بر این مبنا، گرچه تاکید پوپولیست‌‌‌ها بر پیاده‌سازی «اراده عمومی» معمولا نوعی تئاتر دموکراسی است، اما آنها را نمی‌‌‌توان لزوما ضددموکراسی دانست.

با این حال، فراروایت ذیل پوپولیسم اقتدارگرای غربی عمیقا غیرلیبرال است. تمایز میان دموکراسی و لیبرالیسم از جمله موضوعات کلیدی است که اغلب دست‌‌‌کم گرفته می‌شود.

دموکراسی، فرآیندی برای انتخاب رهبران بوده و با مشارکت شهروندان در تعیین سرنوشت‌‌‌شان مرتبط است؛ اطلاق صفت دموکراتیک به یک دولت، دلالت اندکی در مورد قواعد حاکم بر هدایت سیاست داخلی و خارجی و قیود آن به‌دست می‌دهد.
انگاره لیبرالیسم، در نقطه مقابل، ناظر بر هنجارهایی است که قدرت و روابط سیاسی را در داخل و خارج محدود می‌کند؛ لیبرالیسم در داخل از آزادی‌‌‌های اساسی فردی، تکثرگرایی، چندفرهنگ‌‌‌گرایی و بازارهای رقابتی و آزاد و در خارج از حقوق بشر، همکاری‌‌‌های بین‌المللی، حرکت آزادانه اندیشه‌‌‌ها و نیروی کار و سرمایه حمایت می‌کند.

پوپولیسم اقتدارگرا نقطه مقابل انگاره لیبرالیسم است و در داخل، بازگشت به ارزش‌‌‌های سنتی و در خارج، جایگزینی جهانی‌‌‌شدن با ملی‌‌‌گرایی را دنبال می‌کند. متهم کردن حامیان مهاجرت، تجارت آزاد و جهانی‌‌‌شدن به دشمنی با مردم در لفاظی‌‌‌های دونالد ترامپ از همین محوریت ملی‌‌‌گرایی در انگاره پوپولیسم اقتدارگرا ناشی می‌شود.

چنانچه بپذیریم مهم‌ترین عارضه پوپولیسم اقتدارگرا تخفیف «دستورکار لیبرالی» و جایگزینی آن با ملی‌‌‌گرایی است، حدس زدن دلیل شکل‌‌‌گیری دوگانه خوش‌بینی-بدبینی در واکنش به پیروزی مجدد دونالد ترامپ چندان دشوار نیست.

می‌‌‌توان به عنوان یک آزادی‌‌‌خواه از فروریختن حفاظ ارزشی لیبرال‌دموکراسی ناخشنود و حتی ناامید بود، اما نمی‌‌‌توان کتمان کرد که فاصله‌‌‌گیری ایالات‌‌‌متحده از التزام به ارزش‌‌‌های لیبرال و تمرکز بیشتر این کشور بر منافعش، در عمل فرصت‌‌‌هایی را برای کشورهایی که در خارج از چارچوب نظم لیبرال جهانی قرار داشته‌‌‌ یا منتقد و مخالف این نظم بوده‌‌‌اند، فراهم می‌‌‌آورد.

تمایل برخی از شناخته‌‌‌شده‌‌‌ترین رهبران اقتدارگرای جهان به پیروزی دونالد ترامپ از همین مسیر قابل درک است: در غیاب دستورکار لیبرالی در ایالات‌‌‌متحده، بخش بزرگی از روابط بین‌الملل به حوزه‌ه‍ایی از دادوستدهای غیرمشروط به نظام ارزش‌‌‌های لیبرال فروکاسته می‌شود.

این امر به آن معنی نیست که «دیگران بد» به جایگاه دوستی با ایالات‌‌‌متحده ارتقا می‌‌‌یابند، بلکه به معنای آن است که دونالد ترامپ همچون گذشته تلاش خواهد کرد در چارچوب بده‌‌‌بستان‌‌‌های-گاه حتی سست- مبتنی بر منافع عمدتا اقتصادی، روایتی ملی‌‌‌گرایانه و قهرمانانه را از مهار کم‌‌‌هزینه دیگران توسط خود به جامعه آمریکایی عرضه کند. البته نباید از نظر دور داشت که خلق این روایت مهار همچنان می‌‌‌تواند به‌وسیله رنج ناشی از به‌کارگیری زور در جهت تحریم‌‌‌های اقتصادی و حتی آسیب‌‌‌های نظامی انجام شود.

نگاهی به پویایی‌‌‌های روابط بین‌الملل در دوره اول ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ نشان می‌دهد تنها کشورهایی توانستند از آوردگاه‌‌‌های اقتصادی-سیاسی آن دوره به سلامت عبور کنند که به‌‌‌رغم شکاف‌‌‌های عمیق بین خود و ایالات‌‌‌متحده، از ورود به بده‌‌‌بستان‌‌‌های سیاسی با این کشور خودداری نکردند و دست‌‌‌کم تا جایی منافع متقابل را به رسمیت شناختند.

بر همین منوال، دوره دوم ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ تنها در صورتی می‌‌‌تواند فرصتی برای تنفس کشورمان فراهم آورد که بپذیریم راهبرد سیاست خارجی معلق پیشین با «منافع ملی» در تضاد بوده است. استفاده از شکاف‌‌‌های احتمالی دو سوی آتلانتیک حتما یک تاکتیک سیاسی بجاست، اما پازل روابط خارجی باید همچنان فراتر از خوش‌بینی و بدبینی، با نگاهی واقع‌‌‌گرایانه به روابط با آمریکا تکمیل شود؛ بین صفر و یک، فضای فراخی از بازی‌‌‌های امکان‌‌‌پذیر با حاصل جمع مثبت وجود دارد که می‌‌‌توان در صورت تصمیم‌گیری سیاسی از آن بهره گرفت.

به عنوان نکته پایانی باید توجه کرد که قدرت‌‌‌گیری پوپولیسم اقتدارگرا در جهان غرب می‌‌‌تواند تنها یک میان‌‌‌پرده‌‌‌ در نمایش سیاست جهانی نباشد، بلکه ممکن است به‌‌‌دلیل ریشه‌‌‌های عمیق اجتماعی موفق شود با جایگزینی همگرایی پس از جنگ جهانی دوم با واگرایی، مهم‌ترین رخداد سیاسی-اقتصادی پس از پایان جنگ سرد را رقم بزند.

کشور ما فرصت‌‌‌های دوره همگرایی را با گزینش انزواگرایی از دست داد و از قافله توسعه نه‌تنها در سطح جهان بلکه در منطقه جا ماند. آیا نظام حکمرانی اکنون شجاعت پذیرش تغییرات راهبردی و استفاده از فرصت‌‌‌های احتمالی دوره واگرایی را دارد؟


🔻روزنامه کیهان
📍 سرنوشت رژیم غاصب در جنگ لبنان
✍️ سعدالله زارعی
سرنوشت رژیم اسرائیل نه در جنگ روانی و نه در جنگ رسانه‌ای و نه در جنگ سیاسی‌، بلکه در جنگ زمینی با لبنان رقم می‌خورد. به بیان دیگر نتیجه جنگ نظامی رژیم با حزب‌الله است که نشان می‌دهد قدرت بقاء دارد یا ندارد.
نزدیک دو ماه از آغاز جنگ زمینی ارتش رژیم غاصب با لبنان و نزدیک به چهار ماه
از آغاز تهاجم سنگین آن علیه لبنان می‌گذرد. اسرائیل در آغاز جنگ علیه نوار غزه اهداف جنگی خود را شامل حذف توان نظامی حماس‌، حذف قدرت سیاسی آن، تضمین عدم تهدید امنیتی اسرائیل از سوی غزه و آزادسازی اسرای خود‌، اعلام کرد و طی نزدیک به ۱۴ ماه گذشته با بمباران‌های شدید و ترور رهبران مقاومت فلسطین سعی کرد به این اهداف دست پیدا کند که هنوز علی‌رغم ضرباتی که به مقاومت و رهبران آن وارد نموده‌، نتوانسته اهداف اعلام شده را محقق گرداند.‌ بر این اساس بسیاری از مدافعان رژیم در داخل و خارج گفته‌اند نباید اسرائیل اهداف نهائی را اعلام می‌کرد تا با تاخیر زیاد در تحقق آن از سوی مخالفان به شکست رژیم تعبیر شود. آنان معتقدند ارتش اسرائیل باید به مرور اهداف نزدیک و تاکتیکی را به ‌عنوان هدف عملیاتی خود مطرح می‌کرد تا هر دستاورد تاکتیکی یک پیروزی تلقی گردد.
دقیقاً به همین دلیل بود که در جریان حمله گسترده به لبنان ‌که با ترور ابومحسن فواد شکر فرمانده عملیاتی حزب‌الله در نهم مردادماه گذشته شروع شد‌، رژیم غاصب بر خلاف جنگ غزه از برشمردن اهداف عالی خود اجتناب کرد و اعلام با فاصله اهداف تاکتیکی را جایگزین آن نمود. مثلاً رژیم در جریان انفجار پیجرها اعلام کرد هدف ضربه زدن به توان عملیاتی مقاومت لبنان بود و این هدف محقق شد. یا در جریان آغاز حمله زمینی به مرزهای جنوبی لبنان‌، اعلام کرد هدف عملیاتی اسرائیل، بازگرداندن آوارگان اسرائیلی به خانه‌های خود در روستاها و شهرک‌های یهودی در منطقه شمالی است. این در حالی است که سران آمریکا و رژیم غاصب‌، جنگ لبنان را هم بیش از جنگ غزه‌، جنگ سرنوشت می‌دانند و بر پیروزی در آن تاکید دارند.
اسرائیل در فضای تبلیغاتی و عملیات روانی از یک طرف وانمود می‌کند در جنگ با حزب‌الله به پیروزی رسیده است و از سوی دیگر به جنگ ادامه می‌دهد و مانع برقراری آتش‌بس در جبهه‌های غزه‌، لبنان و سرزمین‌های تحت اشغال آن در کل جغرافیای فلسطین اشغالی می‌شود. این کاملا یک تاکتیک برای رسیدن به اهدافی است که اسرائیل از رسیدن به آن در تردید می‌باشد.
اما در عین حال در جبهه نظامی رژیم اتفاقاتی می‌افتد که حداقل از دشواری زیاد در رسیدن به اهداف نظامی آن حکایت می‌کنند؛ پیش از آغاز حمله زمینی‌، سایت ارتش اسرائیل از جمعبندی ارتش در عملیات علیه لبنان خبر داد. در این گزارش رسمی آمده بود سه هفته زمان عملیات شدید نظامی ارتش با هدف سیطره بر حدود ۸۰۰ کیلومتر مربع از اراضی لبنان در حد فاصل مرزهای جنوبی آن تا نهر لیتانی می‌باشد و پس از آن یک سال‌، زمان عملیات آرام تثبیت سرزمین‌های اشغال‌شده مذکور و پاکسازی آن از حضور عناصر حزب‌الله است.
اینک نزدیک به دو ماه از آغاز عملیات زمینی اسرائیل می‌گذرد و رژیم نزدیک به دو و نیم برابر‌، زمان صرف کرده و علی‌رغم تهاجم سنگین به نهر لیتانی نرسیده و پیشروی‌های جاده‌ای آن به‌طور متوسط از یک و نیم کیلومتر فراتر نرفته است و این در حالی است که متوسط فاصله مرز جنوبی لبنان تا نهر لیتانی ۳۰ کیلومتر می‌باشد. این یعنی حرکت نظامی رژیم اگر به همین منوال باشد‌، اسرائیل ۲۰ برابر زمان اعلام شده‌، وقت لازم دارد تا به اجرای مرحله اول طرح خود دست یاید. به عبارت دیگر رسیدن رژیم به نهر ۴۰ ماه- بیش از سه سال- زمان می‌برد. در این میان در حالی که حزب‌الله لبنان‌، هر روز بر حجم موشک‌باران خود می‌افزاید‌، رژیم غاصب برای آنکه وانمود کند زمان زیادی تا تحقق اهداف نظامی‌اش در جنوب لبنان باقی نمانده وانمود می‌کند که طی این مدت ۸۰ درصد توان نظامی حزب‌الله را از بین برده است!
همین مقدار نفوذ رژیم در زمین لبنان توام با هزینه بسیار زیاد و تلفات فراوان برای آن بوده است. گزارش‌های خود رژیم از کشته شدن دست‌کم ۶۰ نظامی اسرائیلی و زخمی شدن دست‌کم ۴۰۰ نظامی دیگر آن در جنگ شمال خبر می‌دهد که البته جمعبندی گزارش‌های مستند روزانه حزب‌الله طی هفت هفته گذشته از کشته شدن دست‌کم ۱۰۰ نظامی و زخمی شدن حداقل ۱۲۰۰ نظامی دیگر رژیم حکایت می‌کند. علاوه ‌بر آن طی این دوره حدود دو ماهه حداقل ۵۰۰ هزار آواره یهودی ساکن در حدفاصل شمال حیفا در ۳۵ کیلومتری مرز لبنان تا شمال تل‌آویو واقع در
۱۳۰ کیلومتری مرز لبنان حکایت می‌کند. در واقع حزب‌الله در این دوره زمانی به قلب راهبرد اعلامی ارتش که بازگرداندن آوارگان یهودی به روستاها و شهرک‌های شمال فلسطین بوده حمله کرده و رقم آوارگان یهودی را لااقل به هشت برابر رسانده است. حملات مداوم حزب‌الله به مناطق حد فاصل حیفا تا تل‌آویو خسارت زیاد اقتصادی هم روی دست رژیم گذاشته است. جدای از افت رشد اقتصادی سالانه رژیم از متوسط ۶ درصد به حدود دو و نیم درصد در سال جاری میلادی‌، زیر ساخت‌های تجاری و سرمایه‌گذاری آن را با اخلال جدی مواجه گردانیده است. این‌ها بخشی از هزینه‌های نفوذ بسیار محدود و آسیب‌پذیر اسرائیل در جنوب لبنان می‌باشد.
یکی دیگر از علائم ناتوانی رژیم غاصب در تحقق اهداف نظامی خود در جنگ لبنان‌، برکناری یواف گالانت بالاترین مقام نظامی و فرمانده جنگ در حین جنگ و پیش از تحقق اهداف اعلامی رژیم در دو جبهه غزه و لبنان است.
سرلشکر یواف گالانت در سال ۱۳۵۶ وارد ارتش شده و از سال ۱۳۸۵ در جنگ‌های مختلف‌، از جنگ ۳۳ روزه علیه لبنان تا همین جنگ جاری غزه یعنی دست‌کم در ده جنگ در جایگاه یکی از فرماندهان ارشد و در سه سال گذشته فرمانده ارشد اسرائیل و فرمانده جنگ بوده است. ۴۷ سال حضور در مناصب مختلف ارتش‌، طبعاً به او در میان نظامیان اسرائیلی جایگاه ویژه‌ای داده و بخش مهمی از شناسنامه نظامی و هویت نظامیان غاصب اسرائیل به حساب می‌آید. لذا برکناری گالانت تأثیر منفی زیادی روی نیروهای ارتش خواهد داشت. علاوه ‌بر این گالانت از سال ۱۳۹۷ به عضویت حزب حاکم- لیکود- درآمده و دارای تشخص سیاسی هم می‌باشد. اصولاً برکناری یا کناره‌گیری فرمانده ارشد در حین جنگ یک امر طبیعی و بدون دلیل و بدون پیامد نیست. بنیامین نتانیاهو در سخنرانی اخیر خود در سازمان ملل اعلام کرد اسرائیل اینک در هفت جبهه می‌جنگد و رئیس رژیم صهیونیستی گفت مخالفان اسرائیل در منطقه دور آن را حلقه‌ای از آتش کشیده‌اند. با این وجود برکناری فرمانده ارشد جنگ از سوی نخست‌وزیر و قرار دادن فردی بی‌تجربه به جای او چه معنایی دارد؟ حداقل معنای این برکناری نابهنگام‌، اعتراف به شکست از مقاومت تا این مقطع از جنگ در غزه و در لبنان است. اما البته او وانمود کرده است تنها به دلیل اختلاف سیاسی با نتانیاهو از سمت خود برکنار شده است که واقعیت ندارد. خود گالانت در همین روزها این را هم اعلام کرد که با ماندن ارتش در غزه به دلیل مواجه بودن با حملات مقاومت غزه مخالف بوده است. در واقع او برکنار شده تا وانمود شود ناکامی‌های نظامی اسرائیل صرفاً به دلیل نوع فرماندهی وزیر جنگ رخ داده است.
یکی دیگر از علامت‌های شکست برنامه اعلام شده اسرائیل در جنگ علیه لبنان‌، تغییر در آرایش جنگی اسرائیل پس از یک ماه از آغاز تهاجم زمینی به لبنان است. رژیم اسرائیل پس از یک ماه و آشکار شدن ضعف نظامی آن در برابر آرایش و نحوه عملکرد نظامی حزب‌الله‌، ناگزیر به ارزیابی ضعف‌های تاکتیکی خود در میدان نظامی شد. این رژیم طی دو هفته اخیر‌، دو سوم نیروهای عمل‌کننده در داخل لبنان را کاهش داد و حجم زیادی از نظامیان مستقر در شمال فلسطین را برای دور نگهداشتن از حملات حزب‌الله کاهش داد و در روزهای اخیر‌، دور تازه‌ای از به کارگیری نیروهای نظامی مقابل حزب‌الله و افزایش تدریجی آن را آغاز کرد. در عرف نظامی این تغییر آرایش، اعتراف به شکست و تلاش برای غلبه بر ضعف خود به حساب می‌آید.
ارتش اسرائیل گمان می‌کرد‌، حزب‌الله با همان روش و تاکتیک‌های جنگ
۱۸ سال پیش- جنگ ۳۳ روزه- وارد میدان می‌شود و لذا در حد فاصل جنگ ۱۳۸۵ که اسرائیل در آن جنگ مغلوب گردید‌، سرگرم پیدا کردن راه‌هایی برای غلبه بر تاکتیک‌های رزمی حزب‌الله بود. اسرائیل رمز غلبه را در دو موضوع ارزیابی کرد؛ از بین بردن سازمان رزم حزب‌الله از طریق به شهادت رساندن فرماندهان میدانی و غلبه بر تاکتیک جنگ تن با ‌تانک حزب‌الله. سرویس اطلاعاتی و نیروی هوائی رژیم با به شهادت رساندن طیفی از فرماندهان حزب‌الله گمان کرد که سازمان رزم حزب‌الله را تا حدود ۸۰ درصد مختل نموده است. بر این اساس با فاصله چند روز پس از ترورها‌، عملیات زمینی را با به کارگیری پنج لشکر زرهی و پیاده علیه حزب‌الله آغاز کرد و نیز با بمباران وسیع جنوب لبنان- حد فاصل مرز تا نهر لیتانی- در صدد برآمد تا نیروهای دفاعی حزب‌الله را از بین ببرد و تاکتیک نبرد تن با‌ تانک آن را خنثی کند.
اما آنچه در صحنه عمل رخ داد با تمهیدات و انتظارات ارتش اسرائیل فاصله زیادی داشت؛ حزب‌الله با هوشمندی دبیرکل شهید آن از یک طرف‌، بحران فقدان فرماندهان ارشد و میانی خود را با مشخص کردن چندین نفر در هر جایگاه به سرعت برطرف کرد و لذا خلأیی در مدیریت جنگ آن پدید نیامد. از سوی دیگر حزب‌الله تاکتیک‌های جدیدی را در جنگ به کار گرفت و از جمله جنگ تن با‌ تانک را به جنگ موشک با ‌تانک تبدیل کرد. اسرائیل گمان می‌کرد در این جنگ با غلبه بر تاکتیک‌های ۱۳۸۵ حزب‌الله راه همواری تا لیتانی در پیش دارد اما تغییر تاکتیک‌های حزب‌الله تصور نظامی ارتش اسرائیل را به هم ریخت و آن را با تلفات سنگین پی‌در‌پی مواجه نمود از این رو گالانت پس از برکنار شدن از فرماندهی جنگ در توضیح ناکامی‌های ارتش در برابر حزب‌الله‌، اعلام کرد «ارتش اسرائیل ضعیف نیست‌، حزب‌الله خیلی قوی است.»
حزب‌الله در این جنگ‌، معادله شهید و کشته جنگ ۳۳ روزه که ده شهید در برابر یک کشته بود را به ده کشته در برابر یک شهید تغییر داد.


🔻روزنامه فرهیختگان
📍 چشم نگران کاخ الیزه به کاخ سفید
✍️ مهدی خانعلی‌زاده
«امنیت ملی و سیستم دفاعی کشور ما نباید هر چهار سال یک‌بار به آرای مردم ویسکانسین وابستگی داشته باشد.» این جمله که چند روز پیش از زبان وزیر امور خارجه‌ فرانسه بیان شد، بار دیگر مرهم‌ها بر یک زخم کهنه را کنار زد؛ وابستگی بیمارگونه‌ اروپا به آن سوی اقیانوس اطلس. این سخنان زمانی معنادارتر می‌شود که به راهبردهای رئیس‌جمهور منتخب ایالات متحده نگاه کنیم؛ راهبردی مبنی بر تضعیف سازمان پیمان آتلانتیک شمالی یا همان «ناتو»ی معروف که به صورت جدی در دستورکار دونالد ترامپ و تیمش قرار دارد.

با وجود سال‌ها و بارها تلاش اروپایی‌ها برای ایجاد یک سامانه‌ دفاعی - امنیتی مشترک، «ناتو» همچنان تنها گزینه‌ بروکسل برای تأمین امنیت قاره‌ سبز است و به همین دلیل، حضور مجدد آقای پرحاشیه در کاخ سفید، بر شدت نگرانی‌های دفاعی اروپا - به طور ویژه در میانه‌ جنگ اوکراین - افزوده است.

انجماد اروپا در «طرح مارشال»

بعد از پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ میلادی، زیرساخت‌های صنعتی و اقتصادی اروپای غربی به شدت آسیب دید و کشورهایی مانند فرانسه، انگلیس و آلمان، توانایی احیای مجدد اقتصاد خود را نداشتند؛ تا جایی که هشدارِ خطر فروپاشی و تجزیه‌ این کشورها، از سوی کارشناسان مطرح می‌شد. در همین راستا، طرح «مارشال» توسط آمریکا اجرا شد و کمک‌های بلاعوض واشنگتن به کشورهای اروپای غربی - به شرط تعهد به بازسازی اقتصادی خود تحت نظارت و مدیریت آمریکا - پرداخت شد. طبق این طرح که توسط «جرج مارشال»، وزیر خارجه‌ وقت ایالات متحده مطرح شد، اروپا به صورت غیررسمی به یکی از ایالات آمریکا تبدیل شد و این مسیر، نهایتاً منجر به تشکیل اتحادیه اروپا شد؛ اتحادیه‌ای که بیشتر از تأمین منافع اعضای خود، حامیِ روند نظارتیِ آمریکا بر قاره‌ سبز است.

این روند تا حوالی سال ۲۰۱۶ میلادی با فراز و نشیب‌هایی دنبال شد؛ اما حضور غیرمنتظره‌ «دونالد ترامپ» در کاخ سفید، آن را به شدت مختل کرد. «دشمن نامیدن» اروپا، تندترین واکنشی بود که از سوی ترامپ خطاب به سران بروکسل مطرح شد و البته واکنش نرم اتحادیه را به دنبال داشت. «دونالد تاسک»، رئیس وقت شورای اتحادیه اروپا، در توییتی گفت «آمریکا و اتحادیه اروپا بهترین دوستان هم‌اند» و «فدریکا موگرینی»، مسئول وقت سیاست خارجی اتحادیه اروپا هم گفت «آمریکا همچنان دوست این اتحادیه است و تغییر دولت، دوستی بین ملت‌ها و کشورها را تغییر نخواهد داد.» انگار هنوز اروپا گروگان آمریکاست و بندهای طرح «مارشال» که قرار بود سند ترقی و پیشرفت قاره سبز باشد، حالا تبدیل به دستبند شده است.

حالا اتحادیه اروپا در بحرانی‌ترین شرایط از زمان تأسیس خود است. روند اتحادیه از همان سال‌های پس از پایان جنگ جهانی دوم که با شکل‌گیری جامعه زغال سنگ و فولاد آغاز شد تا سال ۱۹۹۱ که اتحادیه اروپا به شکل رسمی و کنونی تأسیس شد، همیشه شیبی مثبت داشت و کشورهای مختلف اروپایی - به ویژه اروپای شرقی که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به دنبال بازیابی قدرت اقتصادی و سیاسی خود بودند - تقاضای عضویت در اتحادیه را داشتند. حتی در اوج بحران اقتصادی حوالی سال ۲۰۰۸ میلادی هم اتحادیه توانست ساختار خود را ترمیم و تثبیت کند.

با این حال، این روند مثبت با شوک بزرگی به نام برگزیت در سال ۲۰۱۶ مواجه شد؛ شوکی که نه فقط یکی از ستاره‌های پرچم آبی رنگ اتحادیه، بلکه یکی از ارکان و استوانه‌های اصلی آن را از مدار اروپا خارج کرد. تبعات این مسئله تا اندازه‌ای بود که شعار «فرگزیت» (خروج فرانسه از اتحادیه اروپا) را تبدیل به شعار اصلی یکی از احزاب در انتخابات ریاست‌جمهوری فرانسه کرد و هر‌چند موفق نشد تا «ماری لوپن» را به کاخ الیزه برساند؛ اما نشان داد اقبال زیادی به این مسئله وجود دارد.

از سه ستون اصلی اتحادیه اروپا - انگلیس به‌عنوان ستون سیاسی، فرانسه به‌عنوان ستون فرهنگی، آلمان به‌عنوان ستون اقتصادی - یک ستون فرو ریخته و ستون دیگر هم ترک برداشته است. افزایش نارضایتی‌ها در آلمان و وضعیت دشوار دولت شولتز در انتخابات اخیر این کشور هم نشان داد که چندان نمی‌توان روی استواری طولانی‌مدت ستون سوم تکیه کرد. حالا، اتحادیه اروپا بیشتر از هر زمان دیگری به «کشتی تایتانیک» شبیه است؛ مجموعه‌ای زیبا و رؤیایی که قرار بود نماد نظم نوین جهانی و برچیده شدن مرزها باشد؛ اما صخره‌‌ برگزیت در کمتر از چند ماه، این رؤیا را تبدیل به یک کابوس بزرگ کرد.

پاریس؛ اضطراب بیکران

حالا بیشتر از دو سال از دومین دوره‌ رأی مردم فرانسه به امانوئل مکرون گذشته است و خیابان‌های پاریس و سایر شهرهای بزرگ فرانسه، مملو از تظاهرات‌کنندگان و معترضانی است که او را عامل وضعیت نامناسب اقتصادی کارگران و دانشجویان معرفی می‌کنند. این وضعیت، یادآور وضعیت دولت اوباما در ماه‌های پایانی آن است. به نظر می‌رسد که شرایط به سمتی در حال حرکت است که فرانسوی‌ها به دنبال یک «ترامپ فرانسوی»‌اند؛ فردی که بتواند «اول فرانسه» (برگرفته از شعار «اول آمریکا» ترامپ) را برای مردم این کشور به ارمغان بیاورد.

مارین لوپن، دقیقاً چنین شخصیتی دارد؛ یک ملی‌گرای بدون تعارف که روابط بسیار گرمی با مسکو و شخص ولادیمیر پوتین دارد و از هر فرصتی برای تاختن به مدیران ارشد اتحادیه اروپا استفاده می‌کند. او البته تا چند سال پیش به دنبال اجرای طرح «فرگزیت» و خروج رسمی پاریس از اتحادیه هم بود؛ اما با روندی که در سال‌های اخیر شکل گرفته، به نظر می‌رسد این مسئله جای خود را به ادامه‌ عضویت در اتحادیه ولی با تلاش برای انتقال قدرت تصمیم‌گیری از بروکسل به پاریس داده است؛ رویکردی شبیه به آن چیزی که این روزها از سوی کشور مجارستان و رئیس‌جمهور جنجالی آن یعنی «ویکتور اوربان» صورت گرفته است.

لوپن که سال‌هاست به‌عنوان یک چهره‌ راستگرای رادیکال در عرصه سیاسی فرانسه شناخته می‌شود، در جریان جنگ اوکراین و به دلیل مواضع حمایتی خود از مسکو، اندکی با تخریب چهره از سوی رسانه‌های جریان اصلی روبه‌رو شد که زمینه را برای شکست او در انتخابات ریاست‌جمهوری پیشین فراهم کرد؛ اما حالا و با فرسایشی شدن جنگ اوکراین و همچنین بالا گرفتن مشکلات جدی اقتصادی شهروندان فرانسوی، مجدداً با اقبال گسترده روبه‌رو شده و توانست جریان متبوع خود را به برنده‌ بلامنازع انتخابات پارلمان اروپا تبدیل کند.

آن چیزی که مشخص است، گرایش عمومی به سمت راست رادیکال در اروپاست. این مسئله اگرچه نمایش پررنگ‌تری در فرانسه دارد؛ اما منحصر به این کشور نیست و موج راست‌گرایی در حال فتح تک‌تک کشورهای این قاره است؛ موضوعی که با روی کار آمدن شخصی مانند دونالد ترامپ در کاخ‌سفید، می‌تواند منجر به تغییرات راهبردی در تصمیم‌گیری‌های فراآتلانتیکی شود؛ رویدادی بسیار مهم که خود می‌تواند یکی از نشانه‌های اصلی پایان جهان هژمونیک باشد.


🔻روزنامه جهان صنعت
📍 آزادی همه‌سویه نیاز داریم
✍️ محمد‌صادق جنان‌صفت
یک ضرب‌المثل- شعر ایرانی می‌گوید «آنچه شیران را کند روبه مزاج- احتیاج است، احتیاج است، احتیاج»؛ این ضرب‌المثل شیرین شده جایی به کار می‌رود که آدمی‌، گروهی‌، جامعه‌ای در برابر یک یا چند چیزی که باید انجام دهد تاب‌آوری می‌کند تا روزی که تاب و توانش تمام شود و از روی نیاز و برای بقا ناگزیر می‌شود آن کارها را انجام دهد. دولت‌های ایران در همه سال‌های پس از جنگ در برابر خواسته و راهنمایی اقتصاددانان که می‌گفتند قیمت بنزین را به مرور آزاد کنید ایستادگی کرده و با حمایت دیگر نهادهای قدرت سیاسی و دیگر قوا‌ی اداره‌کننده کشور قیمت این کالای راهبردی را تثبیت کردند. تثبیت این کالا و به‌طورکلی حامل‌های انرژی از یک‌سو وسوسه مصرف بیشتر را در کشور دامن زده و از سوی دیگر سرمایه‌گذاران را فراری داده است. رشد مصرف بنزین به هر دلیل که بخشی از آن می‌تواند قاچاق این کالا به کشورهای دیگر باشد به جایی رسیده است که به گفته مدیران مرتبط با این کالا برای تعادل در عرضه و تقاضا باید چندین میلیارد دلار از درآمد صادرات نفت به واردات این کالا اختصاص یابد.
حالا دولت چهاردهم با اینکه در وضعیت سیاسی نامساعدی قرار دارد مجبور شده است قیمت فروش بنزین سوپر را آزاد و اعلام کند واردات این کالا نیز آزاد شده است. برخی رسانه‌ها با استفاده از میانگین قیمت هر لیتر بنزین قیمت بنزین سوپر در ایران را ۸۰‌هزار تومان برآورد کرده‌اند. دولت چهاردهم باید با شفافیت بگوید این تصمیم را که پیامدهای ناشناس و با ریسک بالای اقتصادی دارد به تنهایی گرفته یا اینکه موافقت سران قوا را نیز همراه دارد و نیز آیا نهادهای دیگر و بالاتر از دولت نیز این راه را توصیه و شاید دستور داده‌اند.
واقعیت این است که اگر قدرت سیاسی در ایران قصد آزادسازی اقتصاد را دارد نباید تنها به منافع خود بیندیشد و راهی برای درآمد بیشتر را دنبال کند بلکه لازم است آزادی‌های دیگر را که شهروندان ایرانی خواستارند نیز بدهد. به‌طور مثال رسانه‌ها باید آزاد باشند که ببینند کدام نهادها و بنگاه‌های خصولتی و حکومتی و دولتی از پیش می‌دانستند چنین تصمیمی اتخاذ شده و آمادگی دلاری و ریالی برای واردات پیدا کرده‌اند. از سوی دیگر باید به ورود شرکت‌های کوه‌پیکر فروشنده بنزین آزادی داد در بازار ایران حاضر باشند و با نهادهای انحصارگر در ایران در فضای مناسب رقابت کنند تا قیمت کشف شود. در این صورت است که شهروندان آزادی انتخاب یافته و برای خرید بنزین سوپر باکیفیت به شرکت‌های فروشنده‌ای مراجعه کنند که کالای ارزان‌تر و بهتر عرضه می‌کنند.


🔻روزنامه اعتماد
📍 صنعت تامین سرمایه برای توسعه مناطق آزاد ایران
✍️ سیدحامدمولانا
امروز تامین مالی پروژه‌ها برای کشور خصوصا در مناطق آزاد که مستقل از بودجه سالانه کشور اداره می‌شوند از اهمیت زیادی برخوردار است؛ چرا که تامین مالی Financing و تخصیص جریان نقدینگی بهنگام در پروژه موجب پیشرفت و تحقق اهداف پروژه و نهایتا توسعه سرزمینی می‌گردد . در این یادداشت با اقتباس و الهام از مطالعات صورت گرفته نگاهی عملیاتی و گذرا به اهمیت و نحوه استقرار صنعت تامین سرمایه در مناطق آزاد ایران می‌اندازیم . فرصت ایجاد شده در بند «۱۸» ماده «یک» قانون بازار اوراق بهادار ایران، که برای تامین سرمایه امکان ایجاد «شرکت‌« را پیشنهاد می‌نماید می‌تواند پتانسیل مناسبی برای اجرای پروژه‌های جسورانه و توسعه‌ای مناطق آزاد ایران باشد . در تبیین این بند از قانون می‌توان بیان داشت که؛ «شرکت تامین سرمایه شرکتی است که به عنوان واسطه بین ناشر اوراق بهادار و عامه سرمایه‌گذاران فعالیت می‌کند و می‌تواند فعالیت‌های کارگزاری، معامله‌‌‌گری، بازارگردانی، مشاوره، سبدگردانی، پذیره‌‌‌نویسی، تعهد پذیره‌‌‌نویسی و فعالیت‌های مشابه را با اخذ مجوز از «سازمان بورس» انجام دهد. در ایران این شرکت‌ها به صورت مستقل و با مجوز از سازمان بورس و اوراق بهادار و تحت نظارت آن فعالیت دارند. خدمات تامین مالی شرکت‌ها، مدیریت دارایی و مشاوره مالی، سه حوزه اصلی فعالیت این شرکت‌هاست. این شرکت‌ها به عنوان بازوهای تامین سرمایه پروژه‌ها و شرکت‌ها از طریق بازار سرمایه شناخته می‌شوند و در این راستا از ابزارهای مالی مختلفی استفاده می‌کنند » در سال‌های اخیر، سهم تامین سرمایه از بازار سرمایه متناسب با عمق بازار سرمایه در اقتصاد ایران محدود بوده است؛ اما با افزایش حجم بازار سرمایه، شرکت‌های تامین سرمایه نیز نقش بیشتری در تامین مالی ایفا می‌نمایند .در اقتصاد جهانی، شرکت‌های تامین سرمایه، «شرکت‌هایی هستند که به عنوان پذیره‌نویس یا نماینده شرکت‌ها و شهرداری‌ها به انتشار اوراق بهادار آنها اقدام می‌نمایند که این ابزار سازگاری مطلوبی با ساختار مناطق آزاد دارد . این شرکت‌ها همچنین وظایف کارگزار معامله‌گر را انجام می‌دهند، برای اوراق بهادار منتشرشده بازار فراهم می‌کنند و خدمات مشاوره‌ای به سرمایه‌گذاران ارایه می‌دهند ».

این شرکت‌ها در تسهیل فرآیند ادغام و تملیک شرکت‌ها، عرضه خصوصی اوراق بهادار و تجدید ساختار شرکت‌ها نقش عمده‌ای دارند . حال از مقایسه میزان این تسهیل‌گری با سامانه مناطق آزاد ایران که در آن یکسال فرآیند اداری اخذ مجوز زمان می‌برد به علت و میزان توسعه نیافتگی می‌توان پی برد . با پایش تجربه سرمایه‌گذاری و تامین مالی صورت گرفته در مناطق آزاد کشور به نظر می‌رسد دولت چهاردهم می‌تواند با نگاهی توسعه‌ای اقدام به تاسیس شرکت‌های تامین سرمایه ویژه مناطق آزاد یا پیاده‌سازی ابزار‌های نوین تامین مالی در این مناطق نماید. بهره‌مندی از انواع متنوع اوراق، ایجاد صندوق پروژه و صندوق ریسک‌پذیر، تشکیل نهاد و بانک‌های مالی مانند بانک فرا‌ساحلی Offshore، ایجاد نهاد‌های مالی غیر متمرکز عمومی، تامین مالی بر مبنای بدهی و ایجاد حساب ریالی بانکی برای ساکنان وگردشگران با ارزش روز طلا یا ارز دیجیتال یا سهام و همچنین بهره‌مندی از انواع متنوع عقود از روش‌های موثر می‌باشند که مناطق آزاد ایران به خوبی قابلیت و برخورداری مکفی در جذب منابع و پیاده‌سازی این روش‌ها را دارند.


🔻روزنامه هم‌میهن
📍 سفر خطیر گروسی
✍️ احمد زیدآبادی
رافائل گروسی، مدیرکل آژانس بین‌المللی انرژی اتمی قرار است شامگاه امروز وارد تهران شود. این نخستین سفر آقای گروسی به تهران پس از انتخاب مسعود پزشکیان به ریاست‌جمهوری ایران است. پس از خروج دونالد ترامپ از توافقنامۀ برجام، روابط ایران و آژانس هم دچار تنش‌های دوره‌ای شده است. اینک با ورود دوبارۀ ترامپ به کاخ سفید، انتظار می‌رود که پروندۀ هسته‌ای ایران در مرکز ثقل توجه جهانی قرار گیرد. از همین رو، دیدار گروسی از تهران و نتیجۀ مذاکراتش با مقام‌های ایرانی، مهمترین امری است که آیندۀ منطقۀ خاورمیانه را رقم می‌زند.

گروسی معمولاً از «ضعف دسترسی بازرسان آژانس بین‌المللی به مراکز هسته‌ای ایران و عدم دریافت پاسخ مناسب در مورد پرسش‌های مربوط به فعالیت در چند مرکز خاص» اظهار گلایه و ناخرسندی کرده و خواهان همکاری نزدیک‌تر ایران با بازرسان آژانس در این زمینه شده است.

آقای گروسی گرچه دارای یک سمت عمدتاً تخصصی و حرفه‌ای است اما سیاستمداری زیرک و با زرنگی‌های مخصوص به خود است. بنابراین، احتمال اینکه او در مذاکراتش با مقام‌های ایرانی از بحث‌های تخصصی فراتر رود و بخواهد از تأثیر به قدرت رسیدن ترامپ در آمریکا و تهدیدهای دولت نتانیاهو علیه برنامۀ هسته‌ای ایران در چانه‌زنی با طرف‌های ایرانی استفاده کند، بسیار است.

در مخالفت ترامپ با برنامۀ هسته‌ای ایران جای تردیدی وجود ندارد. او در نخستین دور ریاست‌جمهوری خود، از توافقنامۀ برجام خارج شد تا با اعمالِ سیاست «فشار حداکثری» طرف ایرانی را به معامله‌ای متفاوت با آمریکا در این باره وادار سازد. ظاهراً او هنوز بر همین نظر است و با توجه به همکارانی که برای تشکیل دولت خود انتخاب می‌کند، جز احیای «سیاست فشار حداکثری» و رسیدن به توافقی منطبق با علایق خود در مورد برنامۀ هسته‌ای ایران، سودای دیگری در سر ندارد.

گروسی در مذاکراتش با طرف ایرانی به احتمال زیاد بر این نکته انگشت خواهد گذاشت، اما خطرات و تهدیدهای فوری‌تری هم وجود دارد. دولت بنیامین نتانیاهو در اسرائیل، ظاهراً تمام قدرت دیپلماتیک خود را به کار گرفته است تا ترامپ را نسبت به لزوم حملۀ نظامی به تأسیسات هسته‌ای ایران متقاعد سازد. از نگاه دولت نتانیاهو، برنامۀ هسته‌ای ایران به قدری پیشرفت کرده که به صورتِ «شمشیری بالای سر اسرائیل» درآمده است.

مقام‌های رسمی اسرائیل از بیان صریح این سخن ابایی ندارند و به‌خصوص در روزهای اخیر ایزرائیل کاتز، وزیر دفاع جدید دولت نتانیاهو به‌طور بی‌سابقه‌ای بر لزوم حملۀ نظامی به تأسیسات هسته‌ای ایران تأکید می‌کند. به نظر می‌رسد که ایزرائیل کاتز تا اندازه‌ای به همین دلیل به عنوان وزیر دفاع اسرائیل معرفی شده است.

یوآف گالانت سلف کاتز به‌رغم ویژگی‌های خشن نظامی‌اش، در تصمیم‌گیری‌های مهم در مجموع فردی محتاط بود. بعد از برکناری او، نتانیاهو تلویحاً فاش کرد که گالانت با انفجار پیجرهای مورد استفادۀ نیروهای حزب‌الله و ترور سیدحسن نصرالله مخالف بوده و او خود رأساً بر انجام این دو عملیات پای فشرده است.

کاتز اما اهل احتیاط به نظر نمی‌رسد. او را عمدتاً «ابزاری در دست نتانیاهو» معرفی می‌کنند که نظرات رئیس خود را تکرار و اجرا می‌کند. به عبارت دیگر، کاتز در دایرۀ «نوچه‌های نتانیاهو» قرار می‌گیرد. در تشکیلات حزب لیکود تنی چند از چهره‌های مطرح به این عنوان شهرت پیدا کرده‌اند!

کاتز در جدیدترین اظهارنظر خود، «خنثی کردن تهدید برنامۀ هسته‌ای ایران» را امری «قابل اجرا» دانسته و گفته است که برای نخستین بار در افکار عمومی و در بین نهادهای امنیتی اسرائیل، اجماعی در این زمینه پدید آمده است. در واقع نظر کاتز انعکاسی از نظر نتانیاهوست که ران درمر وزیر امور استراتژیک کابینۀ خود را راهی آمریکا کرده است تا به‌خصوص در مورد «تهدید ایران» با مقام‌های آمریکایی مذاکره کند.

درمر که به عنوان دستِ راست و فرد مورد وثوق نتانیاهو شناخته می‌شود، پیش از آنکه با مقام‌های دولت جو بایدن مذاکره کند، با دونالد ترامپ دیدار و گفت‌وگو کرده است. اسرائیلی‌ها می‌دانند که بایدن و اعضای دولتش با حملۀ نظامی به تأسیسات اتمی ایران مخالفند و از همین رو، تلاش خود را بر متقاعد کردن ترامپ متمرکز کرده‌اند. ظاهراً ترامپ در این مرحله موافقتی با حملۀ نظامی اسرائیل به تأسیسات هسته‌ای ایران ندارد، اما او آدمی دمدمی‌مزاج و بسیار متهور است و می‌تواند به سرعت نظرش را دربارۀ مسائل عوض کند.

همین فضا، مذاکرات گروسی با مقام‌های ایرانی را بسیار حساس می‌کند. هرگونه توافق روشن بین ایران و آژانس، به‌طور طبیعی بر ناکامی تلاش‌های علنی و مخفیانۀ دولت اسرائیل برای معرفی برنامۀ هسته‌ای ایران به صورت «تهدیدی فوری و حیاتی» اثر مستقیم می‌گذارد و به دیپلماسی نفسی تازه می‌دهد.

قاعدتاً دستیابی به توافقی محکم با آژانس، گروسی را به شکستن سکوت ناموجه خود در برابر هر گونه تهدید نظامی علیه مراکز هسته‌ای ایران ترغیب می‌کند و مانعی در این مسیر پدید می‌آورد.


🔻روزنامه شرق
📍 برق از کجا می‌رود
✍️ کامبیز نوروزی
نشانه‌ها را باید دریافت، پیش از آنکه مجالی نمانده باشد. وقتی دندان درد می‌گیرد، چند روز با مُسکن جلوی درد را می‌گیریم. درد آرام می‌شود. خیلی‌ها در این مرحله باقی می‌مانند، به خیال اینکه خلاص شده‌اند و مشکلی نیست. یادشان می‌رود که آن درد نشانه شروع خرابی دندان است. مدتی می‌گذرد و ناگهان می‌فهمند که دندان از بین رفته ‌ و جز کشیدن راهی باقی نمانده است. یا اگر اقبال داشته باشند، باید با هزینه زیاد و رفت‌و‌آمدهای فراوان و کارهای مفصل تخصصی شاید بتوان آن را درمان کرد.
دردها نشانه‌های مرض‌اند.

حکایت اغلب مشکلات و بحران‌هایی که سال‌ها گریبان ما را گرفته است، حکایت درد و مُسکن است.

ماجرای کمبود برق، نوک کوه یخ بحران‌ها و ماجرای سلسله‌ای از دردهاست که با مسکن موقتا آرام می‌شوند و فراموش می‌شوند.

سه نیروگاه از مدار خارج شده‌اند، چون مازوت می‌سوزانند که هوا را بسیار می‌آلاید. مازوت می‌سوزانند، چون کشور دچار کمبود گاز است. کمبود گاز به خاطر وجود بحران فرسودگی در صنایع نفت و گاز و برق است. بحران و فرسودگی دارند، چون سوءمدیریت طولانی‌مدت و تا حدی تحریم‌ها مانع از به‌روز‌رسانی آنها شده است. سوءمدیریت است، چون این صنایع در ایران از بزرگ‌ترین منابع تولید رانت‌اند و تسلط بر آنها از عسل شیرین‌تر. تصدی این مجموعه‌های عظیم نه تابع معیارهای تخصصی، بلکه تابع منفعت‌طلبی قدرت‌های سیاسی است.

سال‌هاست که درد کمبود برق را مثل دیگر دردها با مسکن‌های مختلف می‌خواهند آرام کنند. گاه با استفاده از سوخت‌های آلاینده در نیروگاه‌ها و گاه دادن برنامه‌های خاموشی، گاهی نیز با قطع برق کارخانجات. آن‌قدر استفاده از مسکن‌ها زیاد شده ‌ که دیگر اصل درد و منشأ آن به فراموشی سپرده شده است. در آرامشی ویرانگر دندان‌ها یک به یک به سوی خراب‌تر‌شدن می‌روند.

هرگاه بحث کمبود برق به میان می‌آید، کارشناسان مختلف به بیان راه‌حل‌های متعدد می‌پردازند؛ شیوه‌های افزایش تولید برق، روش‌های صرفه‌جویی در مصرف برق، استفاده از انرژی‌های نو مانند باد و آفتاب و راه‌های تخصصی دیگر.

اینک از زاویه‌ای دیگر به موضوع نگاه کنیم.

تقریبا در تمام برنامه‌های توسعه پنج‌ساله کشور، موضوع افزایش تولید برق و اصلاح نیروگاه‌ها مورد توجه قانون‌گذار بوده و در بودجه‌های سالانه هم ردیف‌های بودجه‌ای برای آن پیش‌بینی شده است. علاوه‌براین بیش از ۳۰ سند بالادستی در همین حوزه در سطوح عالی تصویب شده‌اند که هرکدام ضوابطی برای این صنعت تعیین کرده‌اند تا برق مورد نیاز ‌ برای انواع مصارف کشور تأمین شود. در سال‌های ۹۳ و ۹۴ که سند چشم‌انداز صنعت برق در افق ۱۴۰۴ تصویب شد، «تأمین برق مطمئن و پایدار» اولین هدف استراتژیک از اهداف ۱۲گانه این سند بود. اگر این قوانین و این اسناد اجرا می‌شدند، الان کشور دچار چنین بحران سنگینی برای تولید برق نبود که نقطه پایان هم معلوم نباشد.

گفته می‌شود کمبود گاز یکی از دلایل بروز بحران در صنعت برق است. ایران دومین ذخایر طبیعی گاز جهان را دارد‌ اما نمی‌تواند برای نیروگاه‌ها گاز مورد نیاز را تأمین کند. درباره تولید و مصرف گاز هم مقررات زیادی وجود دارد که اگر اجرا شده بودند، این سال‌ها کشور دچار این بحران‌ها نمی‌شد.

این مقدمه نسبتا طولانی ما را به این نتیجه می‌رساند که پرسش اصلی این نیست که چرا کشور در کمبود برق به سر می‌برد. کارشناسان صنایع نفت و گاز و برق دلایل فنی و تخصصی را می‌دانند و گفته‌اند. پرسش اصلی و مهم‌تر این است که چرا و چگونه قوانین و مقررات مربوط به صنایع نفت و گاز به اجرا درنیامده‌اند تا براساس آنها صنایع برق و گاز بتوانند به‌درستی به اجرا درآیند و کشور وارد چنین بحران‌های بزرگی نشود. ریشه اینجاست. برق از جای دیگر است که می‌رود. تا به این سؤال پاسخ داده نشود و براساس پاسخ اقدام اصلاحی نشود، هر راه‌حل فنی برای بهبود وضعیت تولید نفت و گاز و برق بی‌اثر است و حداکثر اینکه باز مسکنی خواهد بود که درد اصلی را از یاد می‌برد.
ریشه دندان که خراب باشد، هر درمانی روی دندان بیهوده است، مگر درمان از ریشه آغاز شود.
به مسکن‌ها بسنده نکنید. مانند طبیبان حاذق ریشه‌ها را بیابید و درمان کنید.



مطالب مرتبط



نظر تایید شده:0

نظر تایید نشده:0

نظر در صف:0