🔻روزنامه جهان صنعت
📍 ایران قربانی بازی‌ استراتژیک روسیه
✍️ مهدی مطهرنیا
روابط ایران و روسیه همواره پیچیده و پر از موازنه‌های ظریف بوده است اما در شرایط کنونی، این روابط به نقطه‌ای بحرانی رسیده که می‌تواند پیامدهای جدی برای ایران داشته باشد. در دنیای سیاست بین‌الملل، جایی که هر کشوری برای پیشبرد منافع خود به دنبال تاکتیک‌های متنوع است، ایران در وضعیت خطرناکی قرار گرفته است. روابط ایران با روسیه، به‌ویژه در زمینه‌های نظامی و اقتصادی، در حال حاضر در معرض تهدیدات جدید قرار دارد. با توجه به تحولات جهانی، از جمله بازگشت دونالد ترامپ به کاخ سفید و تغییرات در معادلات جهانی، ایران باید در تحلیل و ارزیابی وابستگی‌های خود به مسکو تجدیدنظر کند.
روابط ایران و روسیه همواره تحت تاثیر متغیرهای ژئوپلیتیک، ژئواستراتژیک و منافع متقابل دو کشور بوده است. با این حال، در طول تاریخ، این روابط بیش از آنکه بر پایه یک مشارکت متوازن و عادلانه شکل گرفته باشد، نشان‌دهنده نوعی عدم تقارن است که در آن ایران نقش آسیب‌پذیرتری داشته است. همواره به این موضوع پرداختم و دیدگاه‌هایی انتقادی نسبت‌به نقش روسیه در مناسبات با ایران ارائه کرده‌ام. براساس آنچه بارها متذکر شده‌ام، ایران در بسیاری از موارد قربانی بازی‌های استراتژیک روسیه شده است بنابراین در این مقاله تلاش می‌شود تا این مساله از چند بعد کلیدی مورد بررسی قرار گیرد.
۱- نظریه بازی‌های استراتژیک
در روابط ایران و روسیه
بر این باور است که روسیه از ایران به‌عنوان یک «ابزار» در بازی‌های استراتژیک و ژئوپلیتیک خود استفاده می‌کند. به بیان دیگر، مسکو از موقعیت جغرافیایی، منابع انرژی و مسائل امنیتی ایران برای تقویت موقعیت خود در برابر غرب، به‌ویژه ایالات‌متحده و اتحادیه اروپا، بهره‌برداری کرده است. به عنوان مثال در موضوعاتی همچون برنامه هسته‌ای ایران، روسیه همواره سیاستی دوگانه داشته است: از یک‌سو، از ایران در برابر فشارهای غرب حمایت کرده و از سوی دیگر در مقاطع حساس با غرب همراهی کرده است.
من این رفتار را نوعی «بازی دوگانه» می‌نامم که در آن روسیه تلاش می‌کند از هر دو طرف (ایران و غرب) امتیاز بگیرد. این امر نشان می‌دهد که روسیه در روابط خود با ایران، به منافع کوتاه‌مدت و بلندمدت خود اولویت داده و ایران را بیشتر به‌عنوان یک مهره موقتی در بازی بزرگ‌تر خود می‌بیند.
۲- رویکرد روسیه به ایران به‌عنوان سپر ژئوپلیتیک
یکی دیگر از جنبه‌های این بحث نسبت به تحلیل روسیه به‌عنوان یک قدرت اوراسیاگرا بازمی‌گردد. باور دارم که روسیه ایران را به‌عنوان یک سپر ژئوپلیتیک در برابر نفوذ غرب در منطقه خاورمیانه و آسیای مرکزی می‌بیند.از دید روسیه، ایران می‌تواند در جلوگیری از گسترش نفوذ ناتو و ایالات‌متحده در مناطق استراتژیک اوراسیا نقش‌آفرینی کند. با این حال، این نقش بیشتر در جهت تامین منافع روسیه تعریف شده است و نه ایران. به عنوان نمونه، در بحران سوریه، روسیه توانست با استفاده از همکاری ایران در حمایت از دولت بشار اسد، جایگاه خود را در خاورمیانه تقویت کند اما در نهایت، مسکو بیشترین دستاورد را از این همکاری داشت چراکه توانست با حضور نظامی مستقیم در سوریه، نفوذ خود را به بازیگران منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای تحمیل کند در حالی که ایران با متحمل شدن هزینه‌های اقتصادی و سیاسی سنگین، دستاوردهای کمتری به دست آورد.
۳- فروش تسلیحات و فناوری نظامی؛ ابزاری برای وابستگی ایران
همواره به مساله وابستگی ایران به روسیه در حوزه تسلیحات و فناوری نظامی و تلاش برای نفوذ در جامعه نظامی- امنیتی ایران توسط روسیه تاکید دارم. روسیه همواره از این وابستگی به‌عنوان ابزاری برای کنترل ایران و حفظ نفوذ خود استفاده کرده است. تاخیرهای متعدد در تحویل سامانه‌های دفاعی مانند اس-۳۰۰ نمونه‌ای از این سیاست روسیه است. این تاخیرها اغلب به دلیل فشارهای غرب یا تمایل روسیه برای استفاده از این موضوع به‌عنوان اهرم فشار در مذاکرات بین‌المللی رخ داده است.
اعتقاد دارم که این رفتار روسیه نشان‌دهنده عدم تعهد استراتژیک مسکو به ایران به‌عنوان یک شریک راهبردی است. در واقع، روسیه تنها در شرایطی که منافع خود ایجاب کند، از ایران حمایت می‌کند و در غیراین صورت حاضر است از منافع ایران چشم‌پوشی کند.
۴- همکاری‌های اقتصادی؛ روابطی بر پایه منافع یک‌جانبه
روابط اقتصادی ایران و روسیه نیز از دیگر جنبه‌هایی است که من بارها به آن پرداخته‌ام. بر این باورم که این روابط بیشتر به نفع روسیه بوده و ایران نتوانسته است از این همکاری‌ها به‌طور کامل بهره‌برداری کند. به عنوان مثال، در حوزه انرژی، روسیه همواره به دنبال حفظ برتری خود در بازارهای جهانی گاز و نفت بوده و از همکاری با ایران برای تقویت جایگاه خود در اوپک و سایر نهادهای بین‌المللی بهره‌برداری کرده است.
سرمایه‌گذاری‌های روسیه در ایران از سوی دیگر عمدتا محدود به پروژه‌هایی بوده که منافع فوری و مستقیم برای مسکو داشته است. این مساله باعث شده است که ایران نتواند از ظرفیت‌های اقتصادی خود برای ایجاد یک رابطه متوازن با روسیه استفاده کند.
۵- نتیجه‌گیری: ایران، قربانی یا شریک؟
براساس تحلیل‌های قبلی که بارها اعلام کرده‌ام، ایران در بسیاری از موارد بیش از آنکه به‌عنوان یک شریک استراتژیک برای روسیه عمل کند، نقش یک قربانی را در بازی‌های ژئوپلیتیک مسکو ایفا کرده است. این نابرابری در روابط ایران و روسیه ناشی از تفاوت‌های ساختاری در قدرت، اولویت‌های استراتژیک و دیدگاه‌های متفاوت دو کشور نسبت به نظام بین‌الملل است. برای تغییر این وضعیت، ایران نیازمند بازنگری در سیاست خارجی خود و تلاش برای ایجاد تنوع در شرکای بین‌المللی است. تنها از طریق کاهش وابستگی به قدرت‌هایی مانند روسیه و تمرکز بر منافع ملی می‌توان از تکرار این الگو جلوگیری کرد. در غیر این صورت، ایران همچنان به‌عنوان ابزاری در بازی‌های بزرگ قدرت‌های جهانی باقی خواهد ماند.
بنابراین می‌توان به نکات زیر اشاره کرد:
– در سال‌های اخیر، ایران به‌شدت به روسیه در عرصه‌های مختلف اقتصادی و نظامی وابسته شده است. این وابستگی، به‌ویژه در زمینه‌هایی همچون همکاری‌های نظامی، فناوری‌های نوین دفاعی و صادرات نفت، ایران را به مسکو پیوند داده است. این وابستگی فزاینده به روسیه، همراه با بی‌اعتمادی‌های داخلی در مقامات امنیتی ایران نسبت به حمایت‌های تسلیحاتی روسیه، نشانه‌ای از آسیب‌پذیری جدی است. این واقعیت که روسیه بارها از درخواست‌های ایران برای تامین تسلیحات و پشتیبانی از گروه‌های مقاومت سرباز زده است، نشان‌دهنده آن است که در بسیاری از مواقع، مسکو ملاحظات استراتژیک خود را بر منافع ایران ترجیح داده است.
روس‌ها و قربانی‌کردن ایران برای اهداف خود
روسیه، به‌عنوان یک قدرت جهانی با منافع چندگانه، هیچ‌گاه منافع ایران را در اولویت اول قرار نداده است. گزارش‌ها حاکی از آن است که مسکو نه‌تنها در برخی موارد درخواست‌های ایران را نادیده گرفته بلکه در راستای منافع خود، حاضر است منافع ایران را قربانی کند. در این راستا، روسیه حتی توانسته است با انتقال فناوری‌های حساس ایرانی، از جمله پهپادها، به کشور خود، به تولید مستقل برسد. این حرکت نه‌تنها نشان‌دهنده عدم تعهد بلندمدت روسیه به ایران است بلکه به‌طور مستقیم در جهت کاهش قدرت چانه‌زنی ایران در منطقه و جهان حرکت کرده است.
هزینه‌های بین‌المللی وابستگی به روسیه
وابستگی ایران به روسیه، به‌ویژه در حوزه‌هایی مانند همکاری‌های دفاعی و حمایت از جنگ اوکراین، هزینه‌های سیاسی و اقتصادی زیادی را برای تهران به دنبال داشته است. ایران به‌واسطه این همکاری‌ها، فشارهای بین‌المللی قابل‌توجهی را تجربه کرده و در جامعه جهانی بیش از پیش منزوی شده است. همکاری‌های نظامی ایران با روسیه در جنگ اوکراین، نه‌تنها به تحریم‌های بیشتر علیه ایران منجر شده بلکه در مسیر تنش‌زدایی مسکو با غرب، ایران به یک ابزار فشاری تبدیل شده است که در نهایت به ضرر منافع ملی کشور خواهد بود.
روسیه و اولویت‌های متغیر؛ تهدیدی برای ایران
در دنیای سیاست بین‌الملل، منافع کشورها همچون یک پازل پیچیده است که به‌طور مداوم تغییر می‌کند. روابط روسیه با کشورهای عربی عضو اوپک، به‌ویژه عربستان سعودی و تمایل مسکو به کاهش تنش‌ها با غرب می‌تواند به‌طور مستقیم منافع ایران را تحت تاثیر قرار دهد. در این میان، ایران ممکن است به‌عنوان یک مهره فرعی در معادلات استراتژیک روسیه تبدیل و حتی در مواقعی به ابزاری برای پیشبرد اهداف روسیه در برابر غرب استفاده شود.
ضرورت بازنگری استراتژیک در سیاست خارجی ایران
ایران اکنون در موقعیتی حساس قرار دارد و لازم است که به‌طور جدی به بازنگری در استراتژی‌های خود در قبال روسیه بپردازد. در صورتی که ایران همچنان به وابستگی‌های خود به روسیه ادامه دهد، ممکن است در نهایت به یک قربانی در بازی استراتژیک روسیه تبدیل شود. سیاست خارجی ایران باید به‌گونه‌ای تنظیم شود که در عین حفظ منافع ملی، به تنوع روابط بین‌المللی و کاهش آسیب‌پذیری‌های ناشی از وابستگی‌های یک‌جانبه توجه ویژه‌ای داشته باشد.
در نهایت، ایران باید به این نتیجه برسد که هیچ‌کدام از قدرت‌های بزرگ، از جمله روسیه، به‌طور دائمی و بدون در نظر گرفتن منافع خود به‌طور کامل به منافع ایران پایبند نخواهند بود. در واقع در این فضای پیچیده و پر از تغییرات سریع، ایران برای حفظ جایگاه خود در جهان باید سیاست خارجی خود را متوازن و مبتنی بر منافع ملی تنظیم و از وابستگی به هر کشور خاص پرهیز کند.


🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 عمرمان در صف و سامانه گذشت
✍️ دکتر مهدی انصاری
چقدر از عمرتان را در صف گذرانده‌اید؟ صف خودرو، صف مجوز یا صف کنکور. به راستی ارزش وقت انسان‌ها در ایران چقدر است؟ میانگین دستمزد ساعتی، به‌عنوان هزینه‌فرصت زمان، یک معیار است.
درحالی‌که میانگین دستمزد ساعتی در ایران در سال جاری به سختی به ۲دلار می‌رسد، این شاخص در آمریکا ۳۴، در کانادا ۲۵، در اروپا ۲۸ و در کره‌جنوبی ۱۸دلار آمریکا است.

میانگین دستمزد ساعتی در ایران تقریبا برابر با حداقل (بسیار کمتر از میانگین) دستمزد ساعتی در کشورهایی چون بولیوی، لبنان، بوسنی، کلمبیا، اردن، مراکش و جاماییکاست. به عبارت دیگر، میانگین هزینه‌فرصت زمان در ایران کمتر از ۱۰درصد کشورهای توسعه‌یافته و در حدود حداقل دستمزد در برخی کشورهای در حال توسعه است.

بی‌ارزش بودن وقت در کشور متاسفانه آن‌قدر عیان است که نیازی به مقایسه‌ دستمزد بین کشورها نیست. بازتاب این بی‌ارزشی در تمام وجوه زندگی دیده می‌شود. فرآیند فرساینده کارهای اداری، از جمله اخذ ارز و ترخیص کالا از گمرک، جذب هیات‌ علمی و انتشار کتاب و فیلم و مهم‌تر از آن طبیعی جلوه کردن این فرسایش بازتابی بارز از بی‌ارزشی زمان است. این موضوع گرچه در بخش دولتی به مراتب بیشتر دیده می‌شود، ولی به آن محدود نیست. تمایل دیوانه‌وار برای تشکیل جلسات متعدد و طولانی برای هر مساله کوچک و بزرگ، عادی شدن شروع با تاخیر نیم‌ساعته و یک‌ساعته‌ عمده‌ جلسات و برنامه‌ها و رواج عدم پای‌بندی به موعدهای تحویل کار یا پرداخت تنها جلوه‌هایی از پایین بودن ارزش وقت در ایران است.

در تحلیل پایین بودن ارزش وقت می‌توان به دلایل مختلفی از جمله کمبود سرمایه‌های فیزیکی مکمل، کمبود سرمایه‌ انسانی و ضعف سرمایه نهادی نظیر تورم قیمت و قوانین اشاره کرد. تمام این موارد بازتاب نقصان در نهاده‌های مکمل نیروی انسانی در فرآیند تولید است که موجب بهره‌وری کمتر نیروی کار و کاهش ارزش آن می‌شود. تمرکز این یادداشت بر رابطه‌ میان ارزش زمان و نظام تخصیص منابع صف‌محور است؛ عاملی محوری که سرمنشأ سایر عوامل است. در نظام تخصیص مبتنی بر صف دسترسی افراد به منابع از جمله کالا‌ها، خدمات و فرصت‌ها بر اساس جایگاه افراد در صف تعیین می‌شود. برای مقایسه، در نظام بازار هزینه‌ای که افراد می‌پردازند ملاک دسترسی به منابع است؛ حال آنکه در نظام صف مدت زمانی که افراد حاضرند در یک صف فیزیکی یا مجازی منتظر بمانند، ملاک خواهد بود. ما در ایران بسیاری از منابع را مبتنی بر صف تقسیم می‌کنیم. برای رسیدن به فرصت تحصیل دانشگاهی، بچه‌ها از کودکی در صف کنکور قرار می‌گیرند. برای خرید خودرو صف چندساله تشکیل داده‌ایم. برای تامین توأمان آزادی و امنیت صف سربازی داریم و برای ارز دولتی صف داریم و هر آنچه فکرش را بکنیم.
به‌طور کلی هر جا قیمت‌گذاری دستوری ورود کرده است، مکانیزم تخصیص از مکانیزم بازاری به مکانیزم صف تبدیل شده است؛ مکانیزمی که اتلاف وقت در صف را ملاک تخصیص می‌داند. ماهیت قیمت‌گذاری دستوری منابع باعث می‌شود که صف‌ها خودتشدید‌کننده باشند. به عبارت دیگر، عرضه‌ کالاها از طریق صف و با قیمتی پایین‌تر از هزینه‌فرصت اقتصادی موجب افزایش تقاضای این منابع می‌شود. خیل عظیم متقاضیان سفته‌باز در صف خودرو و ارز دولتی شاهد این مدعاست.

نظام تخصیص منابع صف‌محور حداقل از سه مجرا بهره‌وری افراد را کاهش می‌دهد و زمان را کم‌ارزش می‌کند. این کاهش بهره‌وری افراد هم در جایگاه نیروی کار و تولید محصول رخ می‌دهد و هم در جایگاه مصرف‌کننده و تولید مطلوبیت. مجرای اول همان اثر مستقیم است؛ وقتی که فرد صرف ثبت‌نام و انتظار در صف می‌کند از وقت مولد وی کم می‌شود. به‌طور مثال سالی‌هایی که صرف کنکور و سربازی می‌شود، بخشی از عمر است که نه صرف تولید محصولی قابل عرضه در بازار می‌شود نه صرف افزایش مطلوبیت و کیفیت زندگی.

مجرای دوم، نبود سرمایه‌های مکمل تولید در دوره انتظار در صف برای اخذ آن منابع است. به‌عنوان مثال می‌توان به انتظار کارآفرینان برای اخذ مجوزها یا انتظار صاحبان کسب‌وکار برای ترخیص تجهیزات تولید از گمرک اشاره کرد. همین اثر به‌طور مشابه در کاهش تولید مطلوبیت دیده می‌شود؛ از جمله برای خانواده‌ای که فرصت سفر دارد ولی در صف انتظار خودروست یا جوانی که طراوت و ذوق جست‌وجوی حقیقت هستی را دارد؛ ولی باید سرمایه وقتش را در صف کنکور و سربازی تلف کند.

مجرای سوم، افت سرمایه‌ انسانی است. منتظران در صف فرصتی برای یادگیری مهارت و تخصص ندارند. اگر هم فرصتی داشته باشند، ترجیح می‌دهند مهارت‌هایی یاد بگیرند که موجب شود جایگاه بهتری در صف پیدا کنند؛ مهارت‌هایی برای کسب خشنودی صف اولی‌ها که بنابر صلاحدید خود افراد را به صورت غیرشفاف در صف بازچینی می‌کنند. باید توجه داشت که صف‌ها برابری را به ارمغان نمی‌آورند، بلکه تنها نابرابریِ مبتنی بر توانایی ثروت‌آفرینی در بازار را به نابرابری مبتنی بر توانایی خشنودسازی صف‌اولی‌ها تبدیل می‌کنند. به علاوه، فشار و نگرانی ناشی از عدم اطمینان نسبت به زمان انتظار در صف و از دست دادن قابلیت برنامه‌ریزی به‌طور مضاعف توانایی به کار بستن مهارت و تخصص را تضعیف می‌کند.

وجود چرخه‌ تشدیدکننده میان نظام تخصیص مبتنی بر صف و کاهش ارزش زمان بر تلخی موضوع اضافه می‌کند. هرقدر ارزش زمان کمتر شود، امکان شکل‌گیری صف‌ها بیشتر می‌شود. وقتی هزینه‌فرصت افراد جامعه کمتر باشد، افراد تمایل بیشتری برای انتظار در صف خواهند داشت؛ چراکه با انتظار در صف منفعت خاصی را از دست نمی‌دهند. در چنین شرایطی صف‌ها گسترش می‌یابند و حتی در بخش‌هایی که هر دو مکانیزم بازار و صف همزمان عمل می‌کنند، نظیر بازار مرغ، رفته‌رفته افراد بیشتری رو به تخصیص مبتنی بر صف می‌آورند. گسترش صف‌ها مجددا ارزش وقت را کاهش می‌دهد و این چرخه تا به صفر رساندن ارزش وقت و تولید و فقر کامل ادامه پیدا می‌کند. در مقیاس اقتصاد کلان نیز، دولت‌ها معمولا با گسترش فقر بیشتر وسوسه می‌شوند تا برنامه‌های رفاهی مبتنی بر صف انجام دهند؛ برنامه‌هایی که خود باعث تشدید فقر می‌شوند. در اینجا بحث بر ارائه‌ یا عدم ارائه برنامه‌های رفاهی نیست، بلکه راجع به دو راهی تخصیص منابع (از جمله برنامه‌های رفاهی) مبتنی بر مکانیزم بازار یا صف بحث می‌کنیم. در دهه‌های گذشته، بسیاری از کشورهای شرق اروپا با تغییر نظام تخصیص از صف به بازار توانسته‌اند بهره‌وری نیروی کار و رفاه عمومی را به شکل چشم‌گیری افزایش دهند.

اما ما در دهه اخیر صف‌ها را به شکل سامانه‌ها درآوردیم. متاسفانه ما حتی فناوری دیجیتال را با گسترش سامانه‌ها در خدمت نظام تخصیص مبتنی بر صف آورده‌ایم؛ غافل از اینکه خدمت بزرگ اقتصاد دیجیتال تسریع و تسهیل تبادلات بوده است. خدمتی که از طریق اصل اتصال‌پذیری در قالب پلتفرم‌ها گام بزرگی در جهت کاهش اصطکاک در تبادل اطلاعات، کالاها و خدمات میان افراد جامعه برداشته و اقتصاد را متحول کرده است. هرچند، فهم ظاهری و نمایشی ما از دولت هوشمند این فناوری را برای تحکیم نظام تخصیص پراصطکاک صف‌محور به کار بسته است. امروزه، هر کدام از ما در انبوهی از سامانه‌ها در صف انتظاریم؛ از سامانه خودرو گرفته تا سامانه مجوزها.

صف‌ها با بی‌ارزش کردن زمان تنها معیشت افراد را تخریب نمی‌کنند، بلکه با بی‌ارزش کردن زمان، انسان را بی‌ارزش می‌کنند. انسانی که مورد تکریم خداوند است در صف‌ها تحقیر می‌شود؛ درحالی‌که هفته‌ها برای امضای یک کارمند دولتی هر روز به ادارات مراجعه می‌کند یا درحالی‌که برای اخذ خودرویی نامعلوم سرمایه زندگی خود را عرضه می‌کند. انسانی که برای جست‌وجوی حقیقت هستی خلق شده است، در نظام مبتنی بر صف باید به جای هستی‌شناسی، صف‌شناسی کند.

راهکار، برچیدن صف‌هاست. برای تبیین اهمیت این تحول سیاستی و سنجش میزان موفقیت آن نیاز به سنجه و معیار داریم. برای این سنجه و معیار در کنار داده‌هایی که داریم به داده‌ای جدید نیازمندیم که بسیاری از کشورهای توسعه‌یافته با جزئیات فراوان جمع‌آوری می‌کنند؛ درحالی‌که ما (با جزئیات) نداریم و بیش از آنها به این داده نیازمندیم. این داده، داده‌ گذران وقت (Time Use Survey) است. این داده صرف وقت افراد یک نمونه تصادفی به اندازه کافی بزرگ را در فعالیت‌های مختلف گزارش می‌کند. این داده به سیاستگذار، پژوهشگر و عموم مردم نشان می‌دهد که چه میزان از عمر افراد در کشور برای انتظار در صف‌های اداری، صف کنکور و سربازی، صف خودرو، صف مجوزها و انبوهی از دیگر صف‌ها تلف می‌شود. ما نیاز به داده‌ای داریم که به ما نشان دهد که با مکانیزم صف‌محور چقدر به بیراهه رفته‌ایم و چگونه می‌توانیم وضعیت را اصلاح کنیم. صف‌ها فقط زمان ما را نمی‌دزدند؛ آنها ما را از انسانیتی که برایش آفریده شده‌ایم، دور می‌کنند.


🔻روزنامه رسالت
📍 منطق منطقه
✍️ مسعود پیرهادی
یک. منطقه ما نه فقط این روزها و سال‌ ها بلکه از ابتدای تاریخ بشر تا کنون و تا پایان دنیا خاص بوده و خواهد بود. چه از حیث حضور و ظهور انبیا و اولیاء الهی، چه از جهت تمدنی و چه از لحاظ جغرافیایی این منطقه، ممتاز از همه جای دنیاست. چه بخواهیم و چه نخواهیم این امتیاز، یک‌ سری مزایا و یک‌ سری چالش‌ های مخصوص به خود را به‌ همراه می‌ آورد.
دو. منطق، قواعد و اصول زیست در این منطقه، ثابت نیست و با تغییرات مادی و معنوی، مرتب دچار تحول می شود. اشخاص و جوامعی پیروز می‌ شوند که اولا بتوانند تغییرات را بشناسند و بفهمند و ثانیا این امکان را داشته باشند که متناسب با این تحولات، آرایش جدیدی به خود بگیرند و ثالثا این توان را در خود ایجاد کنند که در تغییر و تحول آتی، نقش‌ آفرینی کنند یا لااقل پیش‌ بینی نزدیک به واقعی داشته باشند.
سه. راهبرد صرفا زنده‌ ماندن، نگه‌ داشت و دفاع محض، منطق این منطقه را جواب نمی‌ دهد؛ چراکه بازیگران دور یا نزدیک در این نقطه از دنیا هر لحظه دنبال بازی‌ های جدیدتر و جدی‌ تری هستند و یا باید با ساز جدید آنها برقصیم یا اگر قادریم ساز خودمان را کوک کنیم و بنوازیم تا بقیه را وادار به هماهنگی و همراهی کنیم.
خلاصه در این منطقه، تماشاچی نداریم؛ همه باید وسط میدان بیایند و بازی کنند؛ حالا یکی بازیگردان می‌ شود؛ یکی با نمایش‌ نامه صادره از دیگری در صحنه ایفای نقش می‌ کند؛ یکی تدارکاتچی می‌ شود و یکی سیاهی‌ لشکر.
چهار. موجودیت رژیم صهیونی به خطر افتاد و با طوفان الاقصی سال‌ ها به عقب برگشت. حماقت جنایت علیه بشریت، آن هم در عصر کنونی که حتی با هزار روتوش و بایکوت، باز هم وقایع، منتقل می‌ شود از اسرائیل، یک لکه ننگ برای همگان ساخت و عادی‌ سازی را خودشان عادی‌ سوزی کردند. آمریکا برای تنفس مصنوعی به این رژیم جعلی باز هم راهبردش را تغییر داد و منطقه را با حضور و تقویت تکفیری‌ های دست‌ ساخته خودش دچار یک التهاب کرد. با آتش‌ بس نصفه و نیمه لبنان و رژیم صهیونی، تمرکز آمریکا در سوریه بیشتر شده اما هم‌ زمان روسیه نیز در اوکراین بیشتر از قبل عملیات می‌ کند تا قدرت چانه‌ زنی منطقه‌ ای خود را افزایش دهد. در این میان، حرکات ایران باید بسیار حساب‌ شده و حرفه‌ ای باشد؛ حرکاتی که در آن باید ده‌ ها مؤلفه مورد نظر باشد تا منافع بر مضار، فائق آید و در جمع‌ بندی رو به جلو باشیم.
در این منطقه، همان زمان که تصور می‌ کنی در صلح پایدار هستی، باید خودت را برای یک نبرد بزرگ آماده نگاه داری.


🔻روزنامه همشهری
📍 بزنگاه وفاق
✍️ احسان صالحی
در ۶ماهه آغاز انتخابات تا امروز، پرتکرارترین مفهومی که دولت و رئیس‌جمهور در مواجهه با مسائل به آن ارجاع می‌دهند، وفاق است. آنچه به‌عنوان مبنای این رویکرد از فحوای سخنان رئیس‌جمهور قابل استفاده است، این است که کشور با انباشتی از مسائل و چالش‌ها مواجه است که حل آنها با ظرفیت و استعدادهای یک جریان یا گروه خاص امکان‌پذیر نیست و همه باید به میدان بیایند. اما سؤال اینجا‌ست که بزنگاه‌ها و نقاط حساس وفاق کجا‌ست؟
بزنگاه اول، مرحله تعیین کارگزاران است. در مرحله انتخاب اعضای کابینه، رئیس‌جمهور تلاش کرد تصویری از کابینه بسازد که در آن، تخصص بر سیاست ارجحیت دارد. بر این اساس بود که چند تن از اعضای کابینه دولت سیزدهم نیز ابقا شدند. البته آنچه پس از آن در انتصابات رده‌های میانی رخ داد، تا‌حدودی متفاوت از این رویکرد رقم خورد و وزن شاخص گرایش‌های سیاسی بیشتر شد.
مرحله و بزنگاه دیگر در ارزیابی رویکرد وفاق، مرحله تعیین سیاست‌ها‌ست. وفاق که در بطن آن نوعی تنازل نیز مستتر است، آنجا موضوعیت می‌یابد که مسئله‌ای اختلافی در میان است و برای عبور از آن، علاوه بر تجمیع ایده‌های نظری و استعدادهای عملی، ناگزیر باید در مرحله جمع‌بندی یک مسیر و روش انتخاب شود. در این مرحله است که ملتزمان به وفاق ولو با دیدگاه‌های مختلف باید ظرفیت‌های خود را برای پیشبرد آن مسیر و روش فعال کنند.
بنابراین وفاق عمدتا در ۲مرحله انتخاب کارگزار و سیاست، موضوعیت پیدا می‌کند.
سؤال بعدی این است که در اجرای سیاست‌ها، مسیر متقن و مورد اجماع برای حرکت چگونه تعیین شود؟ پاسخ مقدر رئیس‌جمهور به این سؤال در ایام انتخابات، رجوع به‌نظر کارشناسان بود. حال آنکه در همان برهه نیز این سؤال متقابل مطرح شد که در مواجهه با اختلاف‌نظرهای کارشناسی چه باید کرد؟ دکتر پزشکیان قاطعانه پاسخ می‌داد مسیر روشن است؛ چرا‌که سیاست‌های کلی، برنامه‌های توسعه و قوانین به حد کفایت وجود دارد، ما مشکلی از نظر برنامه و سیاست نداریم بلکه مشکل در اجرای آنها‌ست. این سخنان متین درواقع، تعیین چارچوب و محور برای وفاق بود و هست.
اهمیت توافق درخصوص چارچوب وفاق از آن‌رو‌ست که در نبود چنین چارچوبی، مفهوم ارزشمند وفاق مانند هر کلمه حق دیگری، ظرفیت استفاده ابزاری و باطل از آن را پیدا می‌کند. مثلا می‌تواند به جای آنکه تأمین‌کننده هدف ذاتی از وفاق یعنی تجمیع ظرفیت‌های کشور برای حل مسائل دشوار باشد، خود به چالش و چماقی برای از میدان به در کردن دیگرانی که اندیشه، سلیقه و روش دیگری برای مسائل دارند، تبدیل شود.
ممکن است بتوان برای وفاق چارچوب‌های دیگری هم برشمرد اما عجالتا همان چارچوب مورد تصریح رئیس‌جمهور یعنی «قانون» تا حد زیادی راهگشا‌ست. قانون از آنجا که فرایندی جمعی برای بلوغ و قد‌کشیدن از یک ایده را طی کرده است، اجماع‌ساز و فصل‌الخطاب است. قانون همان «کلمه سواء» است که چون قرار است به وسیله آن احقاق حق‌ و از تعدی و تجاوزات جلوگیری شود، خود باید در درجه اول از تعرض محفوظ بماند. از این‌رو‌ست که حریم قانون، در جوامع حریم مستحکمی است. البته قانون به اقتضای بشری بودن آن نیازمند اصلاح و به‌روزرسانی است اما برای آنکه حریم قانون محفوظ بماند، راه اصلاح نیز درون‌زا یعنی از مسیر خود قانون تعیین شده است.
با این مقدمه نسبتا طولانی، اکنون و در شرایط پر‌مشغله کشور که رئیس‌جمهور و مسئولان دولتی دائما از ناترازی در بخش‌های مختلف به‌عنوان چالش‌های نیازمند تدبیر و راه‌حل سخن می‌گویند و در وضعیت پر‌حادثه منطقه که هر روز، تاریخ آن در حال ورق خوردن است، مجموعه ارکان مدیریتی کشور باید بتوانند برای عبور از مسائل به الگویی در چارچوب وفاق دست یابند که مسائل و چالش‌ها با ورود به این الگوریتم حل و از آن خارج شود نه اینکه مانند یک باتلاق، چالش را به ابرچالش تبدیل و به‌قدری سایه آن را سنگین کند که اولویت‌های کشور به محاق برود.
به‌صورت مشخص مسائلی از قبیل قانون انتصاب اشخاص در مشاغل حساس و قانون در آستانه ابلاغ حجاب و عفاف، هر دو با طی فرایند قانونی، به این نقطه رسیده‌اند. ادبیات قانون‌ستیزانه یا قانون‌گریزانه و متهم‌کردن دیگر بخش‌های مسئول و صاحب صلاحیت کشور، الگوریتمی باتلاق‌ساز و برخلاف ایده و رویکرد وفاق است.
همچنان‌که بالاتر اشاره شد، وفاق در مرحله تعیین کارگزار و در مرحله انتخاب سیاست است که موضوعیت پیدا می‌کند. اگر به باور دولت، دو قانون مذکور قیودی به انتخاب کارگزار و تعیین سیاست وارد کرده‌اند که نیازمند اصلاح است، راه آن، شکستن حریم قانون و انصراف زودهنگام از مهم‌ترین ایده مرکزی دولت یعنی وفاق نیست؛ اتفاقا چنین بزنگاه‌هایی است که عیار علقه و پافشاری دولت به ایده خود را روشن می‌کند.
اگر مبنای وفاق در چارچوب قانون باشد، راه اصلاح مشخص است. بی‌تعارف، مسیری که تندروهای جریان اصلاحات با ادعای حمایت از دولت کلید زده‌‌اند و در حال قرار‌دادن دولت در مقابل قانون و نهاد قانونگذاری هستند، خیرخواهانه و به نفع دولت نیست؛ ولو آنکه در پوشش عناوینی همچون دفاع از اقتدار و گفتمان دولت بیان شود.
سوابق نشان می‌دهد نان برخی از این مدعیان در تولید بحران، پیچیده‌کردن مسائل و تضعیف دولت‌ها از طریق افزایش آنتروپی و قرار‌دادن دولت در تخاصم با بخش‌های مختلف نظام است. آسیب‌های این رویکرد برای دولتی مانند دولت آقای خاتمی به حدی بود که خود او با وجود قرار داشتن در رأس جریان اصلاحات ناچار ‌به فاصله‌گذاری با تندروها (چه از حیث کارگزاران و چه سیاست‌ها) در دولت دوم خود شد.
نگاه خیرخواهانه و منش عاقلانه دکتر پزشکیان در طول زیست مدیریتی و سیاسی خود و تجربه نزدیکی که از رویکردها و نتایج رفتارهای جریان بحران‌زی و بن‌بست‌ساز دارد، این نوید را می‌دهد که دولت با تدبیر از این وسوسه‌ها دور می ماند و با التزام به وفاق در بستر قانون، از شعار و ایده اصلی خود در بزنگاه‌ها و نقاط حساس پاسداری می‌کند. البته قطعا این یک جاده یک‌طرفه نیست. مسئولیت سایر بخش‌ها در پاسداشت وفاق، کمتر از دولت نیست. بارها رهبر معظم انقلاب دشواری‌های کار اجرا را به مسئولان قوا و نهادهای دیگر تذکر داده‌اند. دولت است که وسط میدان است و بار اصلی کشور را به دوش می‌کشد و وظیفه همه کمک به دولت برای پیشرفت کشور و ناامید کردن گرگ‌های طماعی است که دشمنی آنها با اصل ایران و استقلال و آزادی ایرانیان است.


🔻روزنامه اعتماد
📍 آخرین شانس
✍️ عباس عبدی
شاید اکثریت قاطعی از اصولگرایان و نواصولگرایان می‌دانند که مصوبه حجاب کمکی به بهبود حجاب زنان نمی‌کند، سهل است که نتیجه معکوس هم دارد و برخلاف عنوانش که به پای عفاف و خانواده نوشته‌اند مغایر با این دو هدف نیز هست. منتقدان هم در حیرت مانده‌اند که آنان چرا و با چه انگیزه‌هایی دنبال اجرای چنین مصوبه‌ای هستند؟ چون هر عقل سلیمی می‌داند که نه تنها این مصوبه کمکی به اهداف ادعایی نمی‌کند بلکه بحران آفرین نیز هست. یکی از تبعات مهم آن را که باید خیلی صریح اعلام کرد احتمال دارد که این مصوبه از سوی نهادهای بین‌المللی به عنوان مصداقی از آزار و اذیت و تبعیض جنسیتی شناخته و در دستور رسیدگی قرار گیرد و تاکنون نیز ذیل همین عنوان حداقل در دو مورد ورود کرده‌اند. البته این فرض هست که نوعی از عقلانیت مبتنی بر هزینه و فایده در سیاست‌گذاران وجود دارد که چنین مواجهه‌ای را با زنان اتخاذ کرده‌اند، در این صورت آن سود و زیانی که در نظر می‌گیرند کدام است؟ این یادداشت در مقام پاسخ به این پرسش است. در غیرعقلانی بودن این مصوبه همین بس که وضعیت امروز محصول همین قوانین و سیاست‌هایی است که از گذشته بوده؛ پس چگونه با تداوم آنها می‌توان وضع را تغییر و بهبود داد؟ چرا سیاستگذار درس نمی‌گیرد و بر ادامه روش گذشته اصرار می‌کند؟ به نظر من دو احتمال برای تبیین این وضعیت هست. این دو احتمال ناظر به دو گروه از جناح حاکم است. گروه اول با تغییر خط مشی موافقند و‌ ادامه این وضع را ممکن نمی‌دانند، ولی نگران نحوه پاسخ‌دهی به آن از سوی منتقدان و جامعه هستند.

گروه دوم با علم به نتایج این سیاست‌ها، دنبال تحقق همان نتایج هستند، چون این سیاست‌ها را اتفاقا برای تحقق همان نتایج، در کاسه گروه اول می‌گذارند. ولی یک نکته کلیدی دیگر هم وجود دارد که گروه دوم حیات سیاسی گروه اول را منوط به بقای خود می‌کند. پارادوکس گروه اول از اینجا آغاز می‌شود که مرگ و حیات آنان، هر دو ناشی از تندروهایی است که این سیاست‌ها را پیگیری می‌کنند. البته حیات آنها هم نصفه نیمه است چون اگر تندروها غالب شوند پیش از هر کس سراغ هم‌پیمانان اصولگرای خود خواهند رفت. البته امید خامی هم دارند که اگر خودشان موفق شوند، می‌توانند دُم تندروها را بچینند. ولی بدون وجود تندروها، خود را در جایگاه مناسبی تصور نمی‌کنند.
یکی از نکاتی که طرفداران این نوع طرح‌ها بیان می‌کنند این است که نظام باید هواداران خود را راضی نگه دارد. در حالی که این گروه یک اقلیت کوچک هستند، بخشی از طرفداران نظام به پزشکیان رای دادند. اینطور نیست که طرفداران را فقط با این طرح‌ها باید راضی نگه داشت. ضمن اینکه این نوع طرح‌ها فشار اجتماعی را به سمت بدنه مذهبی جامعه هدایت می‌کند و اینها هم از اجرای چنین طرح‌هایی ناراضی‌اند.
سیاست‌گذاران گروه اول احساس می‌کنند نتایج مثبت بازگشت از راهی که تاکنون طی کرده‌اند، نامعین و احتمالی و نسیه است. به ویژه ماهیت سیاست به گونه‌ای است که واکنش‌ها در آن با حوزه‌های دیگر فرق می‌کند. هنگامی که فشار گاز را زیاد می‌کنیم اطمینان داریم که در حجم ثابت دمای آن زیاد می‌شود. چون مولکول گاز اختیاری در نحوه واکنش ندارند. ولی هنگامی که جامعه و انسان را تحت فشار قرار دهید معلوم نیست چه واکنشی نشان خواهد داد؟ می‌تواند تندتر یا رام‌تر شود، مگر اینکه با آنها گفت‌وگو و تفاهم، و تضمین‌های طرفینی رد و بدل شود. از این رو از باز کردن هر روزنه‌ای در سیاست خارجی و فرهنگی و اجتماعی و رسانه‌ای واهمه دارند در حالی که به دلیل انفعال آنها، تمام این عرصه‌ها از سوی منتقدان آنان در حال فتح نهایی است و چندان جایی برای آنها نمی‌ماند. پس اینکه تفاهم کنند و فضا باز شود را از روی اجبار می‌پسندند ولی به منافع آن اطمینان ندارند. از این مرحله به بعد است که نقش منتقدان برجسته می‌شود. این نقش که بتوانند احتمال و میزان سود و منافع ناشی از بازکردن فضا را برای این گروه افزایش دهند. در واقع شرکت در انتخابات تیر ماه امسال و کوشش ما برای رای آوردن یک نامزد مورد تایید ساختار و طرفدار وفاق، دقیقا پاسخ به چنین مساله‌ای بود و الا مردم که دور سه انتخابات قبلی را خط کشیده بودند. فقط هنوز متوجه این ماجرا نشده‌ام که چرا به این سرعت سیاست مزبور را متوقف کرده‌اند و حتی دنبال بازگشت آن هستند؟ مواضع پزشکیان و حامیان او در مورد فیلترینگ، سیاست خارجی، مساله زنان و گزینش‌ها و رسانه‌های رسمی کاملا روشن بود. پس هنگامی که حضور او با شانس انتخاب شدنش پذیرفته شد باید تبعات آن را هم پذیرفت والا اعتبار امر سیاسی را از میان برده‌اند.
با توجه به این رفتارها برخی افراد به من می‌گویند که چرا امید به اصلاح و تغییر داری؟ پاسخم روشن است. وظیفه داریم از آخرین پرتوهای امید استفاده کنیم و در این راه چیزهای بسیار کمتری از دست می‌دهیم تا هنگامی که ناامید باشیم و دنبال شیوه‌های دیگر برویم.
گروه دوم در میان جناح حاکم که تهیه‌کننده این مصوبه هستند خیلی خوب و دقیق می‌دانند که مشغول چه کاری هستند. آنان به درستی در ایران آرام و رها از بندگی در مسیر پیشرفت، هیچ جایی برای خود تصور نمی‌کنند بنابراین برگرداندن جامعه به عقب هدف اولیه آنان است و رسیدن به این هدف را در تیرماه نزدیک‌تر از همیشه می‌دیدند ولی اراده جامعه ایران اجازه نداد که چنین آوار سنگینی بر این سرزمین فرود آید. آنان دشمن وفاق هستند. از سال ۵۷ تاکنون سابقه نداشته که توهین‌هایی که یک زن مثلا محجبه به پزشکیان کرد از سوی هیچ فرد حتی بدون نزاکتی علیه رییس‌جمهور مستقر و به صورت علنی گفته شود. این عمق نفرت آنان از رفتار مبتنی بر وفاق و کینه از پزشکیان است. این گروه حتی از منتقدان هم بهتر می‌دانند که بذر چه خرزهره سمی را می‌خواهند بکارند.
با این توضیحات باید به آقای پزشکیان یادآوری کرد که قابل اجرا نبودن این مصوبه وجه فنی ندارد. مشکلش این است که شما و دولت و اغلب رای‌دهندگان شما نه تنها نمی‌خواهند آن را اجرا کنند بلکه آمده‌اند که دیگر شاهد چنین سیاست‌هایی نباشند. تصویب‌کنندگان حتما متوجه این امر بدیهی بودند. بنابر این مساله جزییات چنین مصوبه‌ای نیست. مساله فلسفه حاکم بر آن است و الا نوشتن مصوبه در این مورد با فلسفه انسانی و اخلاقی و مورد حمایت مردم کار پیچیده‌ای نیست. این مصوبه قابل اصلاح هم نیست، برای تامین رضایت مردم نوشته نشده است. برعکس برای ایجاد نارضایتی نوشته شده است. هدف اولش پزشکیان است ولی هدف آخرش نیست. این را برای پایان کار شما آورده‌اند. نه شما بلکه ما و هر کس که به اندازه اندک کورسویی امید به اصلاحات دارد. پایان کار همه حتی خود مصوبه نویسان است. فهم این نکته پیچیده نیست. شما که به نظر من از همه اینها متشرع‌تر و متدین‌تر هستید بهتر می‌دانید که این بازی سیاسی سرسوزنی به شریعت و اخلاق و خانواده و عفاف ربط ندارد و نه تنها کمکی به دینداری و عفاف و حجاب و تحکیم خانواده نمی‌کند که در همه موارد اثر معکوس دارد. عفیف‌ترین خانم نزد آنان همین بود که چنان کلماتی را علیه رییس‌جمهور به‌ کار برد. شما باید بتوانید ماجرا را از خلال رویکرد وفاق حل کنید. وفاقی که ناظر به بهبود شرایط و افزایش امید مردم و جامعه شود در غیر این صورت شعار مزبور شما را زمین‌گیر خواهد کرد. مساله محوری سیاست در ایران این است که راهی بگشاییم که سیاست‌گذار تغییر ریل سیاست را مقرون به صرفه ببیند والا کیست که نداند این راه بن‌بست است. شعار وفاق باید چنین راهی را بگشاید و این آخرین شانس برای کشور است.


🔻روزنامه شرق
📍 سلبریتی‌های سیاسی
✍️ احمد غلامی
برای هر تغییر سیاستی در جامعه باید به‌ سوی «سیاست اقلیت» گام برداشت. سیاست اقلیت از کنش خلاقانه در دل «سیاست اکثریت» شکل می‌گیرد. وقتی از سیاست اقلیت حرف می‌زنیم، قصدمان خرده‌اقلیت‌های قومی، بومی و ملی نیستند. درواقع این سیاست به اقلیت خاصی تعلق ندارد. سیاست اقلیت یعنی سیاستی که می‌تواند پوسته سخت سیاستی را که هژمونیک شده و به جریان غالب درآمده، بشکافد و از نو سیاستی تازه بیافریند. منظور از سیاست اکثریت، حکومت یا دولت نیست. دست بر قضا، چهره‌های سیاسی هستند که با انتقادهای تندوتیز به حکومت و دولت به جریان غالب تبدیل شده‌اند؛ چهره‌هایی که در شبکه‌های اجتماعی شب و روز در حال گفت‌وگو، مناظره و سخنرانی‌اند و طرفه آنکه قادر نیستند حتی کوچک‌ترین تغییری در وضعیت سیاسی و جامعه ایران به وجود بیاورند. اینک این چهره‌ها به سلبریتی‌های سیاسی تبدیل شده‌اند که کارشان کالایی‌کردن سیاست و تقویت سیاست اکثریت است. آنان با انتقادهای رایج، منتقدان خدمتگزار وضع موجود شده‌اند و بیش از هر چیز رقیب جدی اپوزیسیون خارج از کشور هستند و سیاست‌ورزی‌شان موجب شده تا حنای اپوزیسیون خارج از ایران رنگی نداشته باشد. در مجموع این اپوزیسیون‌ها در کار بازتولید و کالایی‌‌کردن سیاست‌ هستند؛ آن‌هم کالایی بنجل که نمی‌تواند جامعه سیاسی ایران را متأثر کند یا برانگیزد. این سیاست اکثریت که رتوریک (خطابی) است، هدفش در کنار ایجاد هم‌صدایی با مردم، تطهیر و بازنویسی تاریخ زیسته این چهره‌های سیاسی است و از این‌رو است که در آن مفهومی خلق نمی‌شود. اگر در سیاست مفهومی تولید نشود که با وضعیت بغرنج و دردناک توده‌ها چفت‌و‌بست شود، هیچ اتفاقی رخ نداده است. تولید و خلق مفاهیم سیاسی و تکرار آن به‌عنوان یک ایده نو می‌تواند مردمی را شکل ‌دهد که در موقعیت‌های حساس کارساز باشند. سیاست اکثریت، رتوریک و واکنش‌گر است. منتظر است اتفاقی رخ بدهد تا در برابر آن اتفاق موضع‌گیری کند و به بحث و مناظره بنشیند. فضایی پر از مجادله که امر نو و خلاقیتی در آن وجود ندارد. اکنون این چهره‌ها در رسانه‌ها خاصه در رسانه‌های اجتماعی دست بالا را دارند و واکنشگران عرصه میدان سیاست‌اند و حرف‌های کهنه را در شمایلی دیگر بازتولید می‌کنند. چهره‌های سیاست اکثریت حراف‌ هستند و حرافی قاتل معنا‌ست و همچون عنکبوتی که مفاهیم به تورش افتاده، مفاهیم را از معنا تهی می‌کند. سیاست اقلیت برخلاف این شیوه، کم‌گو و کنشگر است و درصدد خلق مفاهیم و مردمی تازه است تا سیاست را از بن‌بست‌های موجود خلاص کند. با حرافی‌های سیاسی، گیرم همراه با انتقادهای تندوتیز، سیاست از انفعال خارج نخواهد شد. این زبان و مفاهیم تازه‌ هستند که در پوسته صلب سیاست شکاف می‌اندازند. در گفت‌وگوها، در مناظره‌ها، در مجادله‌ها و در یک کلام در تکرار مکررات حرف‌های سیاسی می‌توان خیلی چیزها را نگفت و پنهان کرد. معمولا سیاست اکثریت زمانی به عرصه سیاسی می‌آید و لب به سخن باز می‌کند که تحولات سیاسی دچار شکست و بی‌معنایی شده باشند. اگر به اتفاقات ۱۴۰۱ بازگردیم و چهره‌های کنونی را در سیاست اکثریت واکاوی کنیم، خواهیم دید که آنان در آن زمان قادر نبودند از وضعیت به‌وجود‌آمده تحلیل درستی داشته باشند. گاه در کنار مردم بودند، گاه جلوتر از آنها، گاه در پشت ‌سرشان و گاه در دالان‌های سیاست‌بازی توصیه به آرامش می‌کردند و گاه در سکوت‌های طولانی فرو می‌رفتند تا عیان شود شرایط به کدام سمت می‌چرخد و می‌چربد. در آن زمان، اگر چهره‌های سیاسی منتقد سلبریتی بودند، ناگزیر بودند مواضع شفاف خود را اعلام کنند. آنان خوش‌اقبال بودند که سلبریتی‌های سینمایی، تلویزیونی و ورزشی در آماج مطالبه‌گران قرار داشتند و هر یک از آنان آزمون سختی را پشت‌ سر گذاشتند. بسیاری از آنان از پس این آزمون برنیامدند و مطرود شدند. آیا می‌توان این‌گونه نتیجه‌گیری کرد که بعد از شکست سلبریتی‌های هنری-ورزشی، این سلبریتی‌های سیاسی هستند که پا به میدان گذاشته‌اند و این روزها بیش از هر زمانی مخاطبان را مجذوب خود می‌کنند؟ اگر سلبریتی‌های هنری از پس اعتراضات دی ۹۶ و آبان ۹۸ سر برآوردند، سلبریتی‌های سیاسی یک سال پس از وقایع ۱۴۰۱ به این قبا درآمده و هر روز بیش از گذشته در این میدان تماشایی و به جریان غالب تبدیل شده‌اند. در این میان، برخی چهره‌های سیاسی اصولگرا و اصلاح‌طلب وجود دارند و در کنار آنها چهره‌های سیاسی غیرحزبی و دانشگاهی دیده می‌شود.

آنان که تندترند درصددند نشان بدهند از عقاید سابق خود پشیمان شده‌اند و در پی بازنویسی گذشته‌شان در حافظه مردم هستند. آنچه سیاست اکثریتی بازتولید می‌کند، تثبیت وضع موجود است. شاید بتوان گفت با اینکه وضعیت اقتصادی و سیاسی در وضعیت نامطلوبی قرار دارد، با‌این‌حال بازار بحث‌های سلبریتی‌های سیاسی داغ است و آنان همواره در صحنه‌ هستند.

موقعیتی که پیش از آن در دست سلبریتی‌های هنری-ورزشی بود که در سال ۱۴۰۱ ‌یکباره ورشکسته شدند. آیا این ورشکستگی سیاسی هم در انتظار سلبریتی‌های سیاسی است؟


🔻روزنامه ایران
📍 حمایت دولت وفاق از فعالیت دانشجویی
✍️ محمدرضا عارف
۱۶ آذر یادآور جایگاه دانشگاه و دانشجویان، در روند تحولاتی است که جامعه‌ ما را به سوی سرفرازی و آبادانی هدایت می‌کند. استقلال‌خواهی و آزادی‌طلبی، دو درسی است که از ۱۶ آذر۱۳۳۲ به یادگار مانده است و جنبش دانشجویی که به زعم من لازم است فعالیت چند دهه اخیر خود را مورد نقد و بررسی جدی قرار دهد، هیچ‌گاه نباید از این دو ویژگی فاصله بگیرد.
جنبش دانشجویی بیش از هفت دهه است که در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران نقشی تأثیرگذار داشته است.
جنبش دانشجویی که مبتنی بر آموزه‌های اسلامی و علائق ملی شکل گرفته، باید علاوه بر حضور تأثیرگذار، پرسشگر و اصلاحگر در جریانات و رویدادهای مهم کشور، لحظه‌ای نیز از تحول و اصلاح خود غافل نماند. از این رو جنبش‌ دانشجویی به‌ سان رودی جاری و زلال هم اصلاح می‌کند و هم اصلاح می‌شود و انتظار می‌رود که در مسیر خود، لحظه‌ای سکون و تردید در تلاش صادقانه برای اعتلای کشور عزیزمان و ارتقای جایگاه و منزلت مردم به خود راه ندهد و پیشرفت و توسعه در همه زمینه‌های علمی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را خالصانه دنبال کند.
هویت دانشگاه و دانشجو با تحلیل، نقد و مطالبه‌گری همراه است. بر همین اساس است که رهبر معظم انقلاب، بارها بر راه‌اندازی کرسی‌های آزاداندیشی تأکید کرده‌اند. اما متأسفانه این مهم به صورت اصولی تحقق نیافته و حتی بعضاً با موانع سلیقه‌ای هم روبه‌رو شده است.
نقد حکومت و حاکمیت از سوی جنبش دانشجویی، نباید به معنای براندازی قلمداد شود؛ بلکه می‌تواند تقویت‌کننده حاکمیت باشد. اگر دانشگاهیان نقد نکنند و جنبش دانشجویی، نقد را از خود دور کند، از هویت خود دور می‌شود و متأسفانه طی سالیان اخیر شاهد بودیم با دخالت‌های نابجای نهادهایی که ارتباطی با دانشگاه ندارند، عملاً جنبش دانشجویی در سکون و رخوت قرار گرفت.
دولت وفاق ملی، به همین دلایل، راهبرد اصلی در حوزه دانشگاه را حمایت از فعالیت تشکل‌های مختلف دانشجویی قرار داد و در گام نخست رویکرد وفاق، با همراهی نهادهای مختلف و محوریت وزارت علوم و وزارت بهداشت، دانشجویان و فعالان دانشجویی را که طی سالیان گذشته، بنا به هر دلیلی از ادامه تحصیل منع شده بودند به خانه خود، یعنی دانشگاه باز گرداند و این عده از دانشجویان تحصیل خود را
از سرگرفتند.
در مقطع فعلی، دانشگاه‌ها، دانشگاهیان و البته جنبش دانشجویی، می‌توانند در تحقق وفاق ملی در کشور، بسیار تأثیرگذار باشند. تردیدی ندارم که برگزاری میزگردهای تخصصی با رویکرد وفاق ملی در دانشگاه‌ها، به دولت در پیگیری و تحقق اهدافش و ایجاد وفاق بین همگان، در همه ابعاد کمک می‌کند.
جنبش دانشجویی، با احصای چالش‌های اصلی کشور، می‌بایست راه‌حل‌های علمی آن را نیز ارائه دهد و کارگزاران نظام نیز از ظرفیت جنبش دانشجویی برای چاره‌جویی و حل چالش‌های کشور، بویژه ناترازی‌ها بهره ببرند.
از یاد نبریم که برخورد امنیتی با روحیه نقادی دانشجو، دانشجویان را دچار بی‌انگیزگی می‌کند و بی‌انگیزگی آفت جنبش دانشجویی است. جنبش دانشجویی باید مدافع آزادی‌ اندیشه، آزادی‌بیان و آزادی‌ اجتماعات باشد که این آزادی‌ها، لازمه داشتن یک نظام مردم‌سالار است.
جنبش دانشجویی باید خود را در درون نظام اسلامی تعریف کند؛ اما این به معنی چشم فروبستن بر کژی‌ها و ناروایی‌ها نیست. جنبش دانشجویی باید در برابر هرگونه انحراف از مسیر انقلاب و تعدی به حقوق اساسی مردم، حساس باشد.
در شرایط خاص کشور که شاهد تحریم‌های ظالمانه علیه ملت ایران هستیم، دانشجویان و دانشگاهیان باید برای برون‌رفت از این وضعیت، مسئولان را با نقد مشفقانه خود برای اصلاح امور و پاسخ به مطالبات مردم، بویژه در حوزه‌های اقتصادی و اجتماعی کمک کنند.
انتظاری که به عنوان یک معلم دانشگاه از تشکل‌های دانشجویی دارم، این است که با رویکرد بلندمدت و با روش و منش اخلاقی و حفظ هویت خود، فعالیت کنند و در گفت‌وگو پیش‌قدم باشند و هیچ‌گاه باب گفت‌وگو با تشکل‌های رقیب را نبندند.


🔻روزنامه آرمان ملی
📍 سوریه و سناریوهای مختلف
✍️ جلال خوش‌چهره
آنچه که در سوریه رخ می‌دهد در ادامه تحولاتی است که از هفتم اکتبر ۲۰۲۳ به این سو منطقه شاهد آن بوده است و به نظر می‌رسد پایان این روند نخواهد بود و ما شاید به زودی شاهد این نوع اتفاقات در یمن و حتی در عراق باشیم که هر کدام سایه خودش را بر سر سیاست‌های منطقه‌ای ایران خواهد گذاشت در یک برداشت کلی می‌توان گفت که آنچه رخ می‌دهد به ویژه بعد از آتش بس در لبنان و رخدادی که امروز در سوریه شاهدش هستیم و می‌رود تا حتی حکومت بشار اسد را با خطر تهدید سقوط روبه‌رو کند در واقع بخش عمده آن متوجه سیاست کلانی است که در یک ائتلاف بین اسرائیل، آمریکا، ترکیه و برخی از دولت‌های منطقه‌ای و حتی اروپا برای قطع یا کاهش نفوذ منطقه‌ای ایران است و طبیعی ا‌ست که این وضعیت می‌تواند برای ایران بسیار تهدیدزا باشد.
اگرچه نیروهای شورشی در سوریه به لحاظ ماهیت هم از بعد ایدئولوژیک برای کشورهای عربی و هم از بعد سیاسی و استراتژیک برای حتی اسرائیل منافع آمریکا، کردهای منطقه و دولت‌های عربی تهدیدآمیز باشد، اما در مجموع آنچه که در حال حاضر در حال رخ دادن است تیزی این اتفاق متوجه بازوی منطقه‌ای ایران است و در نگاه مخالفان سیاست‌های منطقه‌ای ایران سوریه پل استراتژیک برای تقویت محور مقاومت و در واقع طبق آنچه سیدحسن نصرا... و بسیاری از سیاستمداران ایرانی هم گفتند ستون خیمه محور مقاومت است. در واقع باید پذیرفت که آنچه امروز در سوریه رخ می‌دهد هدف گرفتن ستون خیمه و محور آن چیزی است که به نام محور مقاومت شناخته می‌شود و رفته‌رفته با توجه به سکوت و گاه همیاری ایالات متحده، اسرائیل و ترکیه به عنوان بازوی ناتو در منطقه و همین‌طور سکوت اروپایی‌ها این توافق هست که بخواهند این ستون را مورد هدف قرار دهند و طبیعی است که تحمل این وضع یا قبول نتایجی که از این وضع می‌تواند برای ایران به وجود بیاید برای ایران بسیار سخت خواهد بود. اما ایران هم بیکار ننشسته و تلاش کرده بیش از آنچه که یک حضور یا دخالت نظامی در تحولات سوریه داشته باشد با توجه به محدودیت‌هایی که در منطقه برایش فراهم شده دیپلماسی فعال را در دستور کار خودش قرار دهد. کما اینکه جلسه مشترک وزرای خارجه ایران، ترکیه و روسیه در دوحه ممکن است به ظاهر به این نتیجه برسد که در ادامه مذاکرات سوچی باشد و آستانه باشد، اما به نظر می‌آید که آن مذاکرات دیگر با توجه به وضعیت فعلی بلاموضوع است. حالا هر کدام از طرف‌ها به ویژه ترکیه و ایران با نگاه به ابزارهای دیپلماسی که در اختیار دارند در این مذاکرات سه‌جانبه شرکت خواهند کرد و به نظر می‌رسد که ایران در این گفت‌وگوها وضعیت سختی خواهد داشت و ترکیه تلاش می‌کند با داشتن دست بالا نسبت به مذاکرات بخواهد دیدگاه‌های خودش را بر این مذاکرات تحمیل کند. منتها اینجا باز بحث دیگری هم وجود دارد اینکه آیا هجمه کنونی علیه حاکمیت سوریه به منظور سقوط دولت بشار اسد است یا تغییر سیاست‌های دولت بشار اسد؟ تا به حال دولت بشار اسد به پشتیبانی روسیه و ایران تلاش کرده که اصول خودش را که از ۲۰۱۱ میلادی به این سو دنبال کرده، یعنی اتحاد مثلث تهران مسکو و دمشق آیا بر اصول خودش باقی خواهد ماند یا به آنچه که در حال حاضر جبهه مخالف حاکمیت بشار اسد به ویژه آنچه ترکیه امروز به عنوان تریبون‌دار این گرایش اعلام می‌کند که بشار اسد باید مواضع خودش را تغییر دهد و از سیاست‌های حداقل ۲۰۱۱ میلادی تا کنون دوری کند. الان شاهد چنین رقابتی بین این دو دیدگاه هستیم، اما نقطه قوت در همین جاست که هم هواداران دور کردن بشار اسد از گرایش رویکرد سیاست خارجی‌اش و هم کسانی که نگاه براندازانه دارند، نسبت به محور مقاومت در این امر توافق دارند که رفتن بشار اسد می‌تواند یک خلأ قدرت بسیار ویرانگری را بر سوریه تحمیل کند و سایه آن به سراسر خاورمیانه و دولت‌های هم‌مرز با سوریه گسترش پیدا کند. این نقطه قوتی است که باید دید با توجه به مذاکرات سه‌جانبه‌ای که قرار است صورت بگیرد و تحولاتی که سوریه و منطقه آبستن آن است آیا سیاستمداران قادر به رسیدن به نقطه تعادلی برای یک توافق یا حداقل ایجاد یک وضعیت ثبات حتی محدود خواهند بود یا نه.



مطالب مرتبط



نظر تایید شده:0

نظر تایید نشده:0

نظر در صف:0