🔻روزنامه تعادل
📍 ناترازی بنزین و اعتماد به نفس دولت
✍️ حمیدرضا صالحی
موضوع ناترازی این روزها به یکی از کلیدواژه‌های اساسی، فضای رسانه‌ای و سیاسی کشورمان بدل شده است. روزی نیست که مردم از زبان یک مقام مسوول، مدیر یا سیاستگذاری ترجیع‌بند ناترازی انرژی، ناترازی بنزین، برق، ناترازی گاز و...را نشنوند‌. اما هر اندازه صحبت درباره این ناهنجاری اقتصادی بیشتر می‌شود به همان نسبت نیز ابهامات درباره این موضوع افزایش پیدا می‌کند. در آخرین دست از این تنازعات دولت و مجلس، هر کدام توپ افزایش قیمت سوخت و رفع ناترازی بنزین را به زمین دیگری انداخته و خود را بی‌گناه معرفی می‌کنند. دولت اعلام می‌کند، مجلس باید منابع لازم برای واردات بنزین را فراهم سازد و در نقطه مقابل مجلسی‌ها توپ تصمیم‌سازی در خصوص قیمت بنزین را به زمین دولت انداخته و تلاش می‌کنند پای خود را از مهلکه بنزین بیرون بکشند. اما واقعیت چیست؟ ریشه معاصر بروز چنین ناترازی در قیمت بنزین و سایر حامل‌های انرژی را باید کجا جست‌وجو کرد؟ به نظرم موضوع را باید از رخدادهای دهه ۸۰ خورشیدی، مجلس ششم و دولت هشتم بررسی کرد. زمانی که ساختار سیاستگذار کشور تصمیم گرفت با تصویب قانونی ذیل برنامه سوم توسعه، واقعی‌سازی قیمت حامل‌های انرژی را مبتنی بر یک شیب ملایم به صورت تدریجی و هر سال حداکثر تا ۲۰درصد افزایش پیگیری کند. حسن این رویکرد اجرایی این بود که از یک طرف افکار عمومی و فعالان اقتصادی را از قبل در جریان تصمیم‌سازی‌های بنزینی و میزان افزایش قیمت قرار می‌داد و از سوی دیگر از سرکوب قیمت بنزین که تبعات مخربی دارد، جلوگیری می‌کرد. این رویکرد معقول که از دل گفت‌وگو و نظرخواهی از اقتصاددانان، کارشناسان، استادان دانشگاهی و اهالی فن استخراج شده بود در مجلس اصولگرای هفتم تغییر پیدا کرد. نمایندگان مجلس هفتم با ایده تثبیت قیمت‌ها، این روند درست را متوقف ساخته و زمینه سرکوب قیمت بنزین را طی دهه‌های بعدی فراهم کردند . کار به جایی رسید که افزایش قیمت بنزین در سال ۹۸ باعث بروز ناامنی‌های گسترده در کشور شد. از این تاریخ پرونده افزایش قیمت حامل‌های انرژی به شکل یک تابو درآمد و دولت‌ها ترجیح دادند به سمت آن نروند. دولت چهاردهم اما از ابتدای تشکیل، نیم نگاهی به واقعی کردن قیمت بنزین دارد. اما در عین حال از اتخاذ تصمیم به صورت یک‌جانبه بیم دارد. یک روز رییس‌جمهور اظهارنظری درباره افزایش قیمت بنزین مطرح می‌کند فردا وزیر اقتصادش به گونه‌ای متفاوت موضوع را نفی می‌کند. با اظهاراتی که مطرح می‌شود ابهامات درباره بحث واقعی کردن قیمت حامل‌های انرژی بیشتر می‌شود. نه فقط در بحث بنزین، بلکه در سایر موارد که در بلندمدت به سود مردم است، قدرت خرید آنها را تحت تاثیر قرار می‌دهد و...دولت باید از طریق اقناع عمومی زمینه اجرای ایده‌های خود را فراهم سازد. رییس‌جمهور مانند ایام انتخابات برای افکار عمومی شرح دهد که این تصمیم نهایتا در بلندمدت به نفع آنهاست. بدون تردید در صورت اقناع عمومی و اطلاع‌رسانی درست مردم هم از دولت حمایت کرده و با او همراهی می‌کنند. در حال حاضر روزانه بین ۸تا۱۰میلیون لیتر قاچاق سوخت در کشور صورت می‌گیرد که ارقام بالایی را به جیب سوداگران می‌ریزد. ادامه این روند قاچاقچیان سوخت را فربه و اقتصاد را نحیف می‌سازد. توجه کنید که بر اساس اعلام شرکت پالایش و پخش متوسط مصرف روزانه بنزین در شهریورماه به ۱۳۲ میلیون لیتر رسیده که نسبت به مدت مشابه سال قبل ۸,۵ درصد افزایش یافته است. در واقع حدود ۸الی ۹درصد کل مصرف روزانه بنزین ایران قاچاق می‌شود. بنابراین دولت چاره‌ای جز واقعی کردن قیمت حامل‌های سوخت ندارد، اما این تصمیم را باید با مشورت مردم، اجماع نخبگانی و به صورت تدریجی با یک شیب ملایم انجام دهد. اما بررسی رفتار و اظهارات دولتی‌ها طی ماه‌های اخیر نشان می‌دهد دولت هنوز اعتماد به نفس لازم برای اجرای چنین ایده‌ای را ندارد. تا زمان کسب این اعتماد به نفس و بدون اجماع نخبگانی و اقناع عمومی، دستکاری در قیمت بنزین برای دولت و کشور بدون تبعات نخواهد بود.


🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 کدام وزارتخانه‌ها تعطیل شوند؟
✍️ مرتضی کاظمی
این یادداشت را با یک پرسش شروع می‌کنم، حدس می‌زنید چه تعداد سازمان دولتی و حاکمیتی در ایران فعالیت می‌کنند؟ پاسخ به این پرسش شما را حیرت‌زده خواهد کرد؛ بیش از ۶هزار سازمان دولتی و حاکمیتی در ایران فعالیت می‌کنند.
در وب‌سایت سازمان اداری و استخدامی کشور آخرین آماری که تا زمان نوشتن این یادداشت درج شده، عدد ۶۰۳۹ است. واقعا وحشتناک و زیاد است. بوروکراسی در ایران توانسته است یک‌تنه به یک مانع مهم برای پیشرفت اقتصادی تبدیل شود. با این مانع چه کنیم؟ پاسخ من این است که هیچ چاره‌ای به جز تعطیلی ضربتی بسیاری از این سازمان‌ها نداریم.

فکر می‌کنم تلاش برای طرح این پرسش که «کدام سازمان‌ها یا وزارتخانه‌ها را تعطیل کنیم» یکی از ضروریات اقتصاد و سیاست در ایران است. متوجه هستم که مقاومت‌ها زیاد است؛ اما همین که چنین سوالی به‌عنوان یک ضرورت مورد توجه قرار گیرد به مرور منشأ خیر خواهد شد. شخصا فکر می‌کنم در مرحله اول، تعطیل کردن نیمی از وزارتخانه‌ها و ده‌ها سازمان دولتی و حاکمیتی قابل بررسی است.

در این مملکت حدود ۲۰وزارتخانه داریم که بعضی از آنها تجمیع‌شده چندین وزارتخانه هستند به اضافه انواع و اقسام ستادهای عجیب و شوراهای عالی و همچنین انواع و اقسام نهادهای نظارتی و فرهنگی با زیرمجموعه‌های مفصل که مجموعا میلیون‌ها کارمند را در هزاران ساختمان جای داده‌اند. به این مجموعه، شبه‌دولتی‌ها و خصولتی‌ها را نیز اضافه کنید.

.هزاران بنگاه و کارگاه و دفتر و دستک با اینکه اسم دولتی ندارند، ولی ابواب‌جمعی دولت یا حاکمیت هستند. همین مساله باعث شده است بودجه عمومی کشور دو بخش داشته باشد؛ بخش ویژه‌ای با عنوان بودجه شرکت‌های دولتی که این بخش خودش داستان مفصل و پیچیده‌ای دارد. تعدادی از سازمان‌ها و ادارات دولتی که بودجه هنگفتی دریافت می‌کنند و البته هزاران کارمند و ساختمان را به خود اختصاص داده‌اند و در واقع مشغول سازمان‌دهی و نظارت بر همین بنگاه‌ها و شرکت‌های دولتی هستند.

به نظر می‌رسد اگر اراده‌ای ایجاد شود که دستگاه‌های مانع پیشرفت را به‌صورت ضربتی و سریع تعطیل کنیم، شاید بتوانیم فرصتی ایجاد کنیم تا اقتصاد بتواند برای مدتی از دست کنترل‌گرهای بوروکراتیک نفس بکشد. تصور کنید روزهایی را که دست‌های زمخت بوروکرات‌های مستقر در بعضی وزارتخانه‌ها و سازمان‌های مزاحم‌ِ اقتصاد نحیف ایران از گلوی اقتصاد ایران برداشته شود. روزی را تصور کنیم که این سازمان‌های مزاحم‌ درجا تعطیل شوند. انتظار دارم در چنین موقعیتی تعدادی از موانع برای کاهش تورم و فقر و همچنین ایجاد رشد اقتصادی، حذف شود.

یک پرسش مهم دیگر باید مطرح شود. اگر روزی روزگاری چنین اراده‌ای برای تعطیلی ضربتی این سازمان‌ها ساخته شود با کارکنانی که در این سازمان‌ها مشغول کار هستند، چه کنیم؟
در پاسخ می‌توان گفت کارمندان این وزارتخانه‌ها و سازمان‌هایی که تعطیل می‌شوند حتی اگر تا زمان بازنشستگی از جیب مردم، مستمری بگیرند همچنان منفعتی قابل توجه نصیب مردم و اقتصاد ایران خواهد شد. چرا؟ یکی از دلایلش این است که اگر این سازمان‌ها و وزارتخانه‌ها تعطیل نشوند، وقتی کارمندانشان بازنشسته می‌شوند این دستگاه بوروکراسی می‌تواند افراد جدیدی را جایگزین نفرات قبلی کند و این سلسله می‌تواند تا ده‌ها و شاید صدها سال مانع رشد و پیشرفت باشد.

نکته مهم‌تری نیز داریم. درست است که یکی از حداقل خسارت‌های این وزارتخانه‌ها و سازمان‌های مزاحم، تحمیل صدها هزار میلیارد تومان هزینه و بودجه است، اما منفعت‌های از دست رفته به‌خاطر وجود این سازمان‌های مزاحم‌، هزاران میلیارد دلار هزینه‌فرصت به ما تحمیل کرده، استعدادهای فراوانی را ناامید و همچنین کسب‌و‌کارهای زیادی را سرکوب کرده است. بله؛ علاوه بر کسری بودجه و ایجاد تورم، خسارت‌هایی که این سازمان‌های مزاحم به رشد اقتصادی بالقوه وارد کرده‌اند، چند برابر هزینه‌های مذکور است.

در گذشته گاهی سعی شده بود از طریق ادغام وزارتخانه‌ها اصلاحاتی در بوروکراسی انجام شود، اما متاسفانه این تجمیع وزارتخانه‌ها عموما کاری بیهوده و بی‌ثمر بوده است. چاره‌کار، ادغام و تجمیع‌های صوری نیست، چاره اصلی تعطیلی است. خلاصه اینکه؛ به این سوال مهم فکر کنیم: کدام وزارتخانه‌ها یا سازمان‌های دولتی و حاکمیتی را تعطیل کنیم؟


🔻روزنامه کیهان
📍 آخرین مرحله مدارا
✍️ سید محمدعماد اعرابی
«با دشمنان مدارا» عنوان اصلی روزنامه سازندگی در چهارشنبه
۲۳ آبان ۱۴۰۳ بود که با حروفی درشت در بالای صفحه اول این رسانه وابسته به حزب غربگرای کارگزاران سازندگی نقش بسته بود. آنها با این تیتر به استقبال نحوه ارتباط و مواجهه با اروپا و آمریکا رفته و با شادمانی خاصی نوشته بودند: «مسعود پزشکیان از ابتدای روزی که وارد گود انتخابات ریاست‌جمهوری شد، روابط با جهان را بر مبنای شعر معروف و مشهور حافظ ایرانیان پایه‌گذاری کرد: «‌آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است، با دوستان مروت با دشمنان مدارا» و اکنون ۱۰۰ روز پس از انتخابات نیز تاکید می‌کند که همچنان بر آن سخن هست و امروز پیش‌تر از دیروز به اهمیت این سخن رسیده است». «شعرگویی» به‌جای «واقع‌بینی» در تحلیل روابط خارجی، روال مرسوم جریان‌های غرب‌گرا در ایران بوده است که البته نمی‌شود همیشه آن را به حساب «ساده‌لوحی» گذاشت.
«ابراهیم یزدی» به عنوان وزیر خارجه ایران در بهار ۱۳۵۸ نیز احتمالا همین «شعر» را در دستور کار خود قرار داده بود. او سپتامبر۱۹۷۹(تابستان ۱۳۵۸) در حاشیه اجلاس ششم جنبش عدم‌تعهدها در ‌هاوانا با رویکرد «مداراگونه» درخواست ملاقات با «صدام حسین»
را داد تا راه‌حلی برای پایان مناقشات مرزی دو کشور پیدا کند. آقای یزدی پیشنهادهایی سخاوتمندانه و فراتر از تصورات مقامات عراقی به آنها داد تا جایی که این امتیازها حتی برای‌شان غیرمنتظره و ناباورانه بود. «صلاح عمر العلی» نماینده وقت عراق در سازمان ملل در توصیف تعجبش از پیشنهادهای ابراهیم یزدی می‌گوید: «پیشنهادهایی که به صدام می‌داد به صورت غیرمعقولی مناسب بود.» در کنار عوامل سیاسی و نظامی دیگر، فروتنی بیش از حد یزدی در مقابل شخصیت سلطه‌جو و زورگویی مانند صدام، او را در تصمیمش برای حمله به ایران مصمم‌تر کرد. صدام پیشنهادهای دست‌ودل‌بازانه وزیر خارجه وقت ایران را به‌حساب ضعف و ناتوانی ایران گذاشت و بلافاصله پس از جلسه، «صلاح عمر‌العلی» را با خود به حیاط محل اقامت‌شان برد و به او گفت: ‏«الان فرصتی تاریخی [برای حمله به ایران] در اختیار داریم؛ خودت را به عنوان نماینده عراق در سازمان ملل آماده کن! من می‌خواهم بروم و به آنها ضربه‌ای بزنم که همه کره زمین صدایش را بشنوند.» آن روز هم «با دشمنان مدارا» جواب نداد و ایران هزینه سنگینی پرداخت کرد تا دیکتاتور عراق را از تصمیم احمقانه‌اش پشیمان کند.
«محمد خاتمی» هم همین «شعر» را سرلوحه کارش قرار داده بود و وقتی روی کار آمد از «گفت‌وگوی تمدن‌ها» حرف می‌زد؛ البته آن زمان تقریبا واضح به نظر می‌رسید که منظور دولت‌ غربگرای وقت ایران، بیشتر گفت‌وگوی با آمریکا است. آنها به آرزوی‌شان رسیدند و توانستند به بهانه حادثه ۱۱ سپتامبر و حمله آمریکا به افغانستان؛ با دولت آمریکا گفت‌وگو و همکاری کنند. همکاری آنها با طرف آمریکایی فراتر از حد انتظار
دیپلمات‌های آمریکایی بود تا جایی که «رایان کراکر» (مسئول وقت پرونده افغانستان در وزارت خارجه آمریکا) از اینکه دید دیپلمات ارشد ایرانی نسخه اصلی آرایش دقیق نیروهای مسلح در افغانستان را برای تسهیل حمله آمریکا، سخاوتمندانه به او هدیه داد؛ حیرت کرد! کمتر از پنج ماه بعد اما «جورج بوش» رئیس‌جمهور وقت آمریکا در گزارش سالیانه خود به کنگره، ایران را در کنار عراق (صدام) و
کره شمالی به عنوان «محور شرارت» نام برد و به حمله نظامی تهدید کرد.
همان زمان بود که با شروع پرونده هسته‌ای ایران نیز اتفاق مشابهی افتاد. دولت غربگرای اصلاحات یک بار دیگر سیاست خارجی‌اش را براساس شعر «با دشمنان مدارا» تنظیم و هدف از آغاز مذاکرات هسته‌ای را «تعامل با جهان با درایت و حوصله و با اولویت رفع اتهامات و دفع خطر» عنوان کرد. ناگفته پیدا بود منظور آنها از جهان، ۳ کشور اروپایی به همراه آمریکا است. «حسن روحانی» هدایت مذاکرات را بر‌عهده گرفت و می‌گفت: «ما با سعه صدر تعلیق را بپذیریم تا پرونده ما در آژانس بسته شود، گرچه این‌کار دو سال هم به‌طول بینجامد، در عوض برای همیشه راحت می‌شویم.» اما پس از دو سال مدارا و تعلیق داوطلبانه کلیه فعالیت‌های هسته‌ای ایران از ۱۳۸۲ تا ۱۳۸۴؛ محمد خاتمی و حسن روحانی در حالی پرونده هسته‌ای ایران را به دولت بعد تحویل دادند که شورای حکامِ آژانس ۶ قطعنامه علیه ایران صادر کرده و پرونده ایران را به شورای امنیت سازمان ملل متحد فرستاده بود تا زمینه تحریم‌های بین‌المللی علیه ایران فراهم شود. حسن روحانی خودش درباره نتیجه مدارای آن‌روزها نوشت: «متأسفانه، در مقابل اگر نگوییم هیچ، ایران مابه‌ازای بسیار اندکی دریافت کرد و بارها اقدامات اعتمادساز خود را افزایش داد و تنها در عوض آن، با قول‌های انجام نشده و درخواست‌های بیشتر روبه‌رو شد.» «با دشمنان مدارا» آن زمان هم جواب نداد و دولتی که با شعار «گفت‌وگوی تمدن‌ها» آغاز به کار کرده بود با «تهدید ایران به حمله نظامی از طرف آمریکا» و «قطعنامه‌های ضدایرانی آژانس به پیشنهاد اروپا» کارش را به اتمام رساند.
کمتر از ۱۰ سال بعد وقتی حسن روحانی در انتخابات ۱۳۹۲ به پیروزی رسید دوباره سیاست خارجی دولت جمهوری اسلامی ایران را بر اساس شعر «با دشمنان مدارا» پایه‌ریزی کرد. روحانی از «تعامل با دنیا» سخن گفت و البته باز هم مشخص بود دنیای کوچک او تنها شامل آمریکا و ۳ کشور اروپایی می‌شود. روند «مدارا» در ۸ سال دولت حسن روحانی این‌طور گذشت: دو سال مذاکره برای حصول توافق، سپس سه سال مذاکره برای اجرای توافق و سه سال پایانی نیز صرف مذاکره برای احیای توافق شد. در همان ۸ سال مذاکره، شهید سلیمانی فرمانده اسطوره‌ای سپاه قدس توسط آمریکا ترور شد، شهید فخری‌زاده دانشمند برجسته علوم دفاعی و هسته‌ای توسط اسرائیل به شهادت رسید و تأسیسات هسته‌ای ایران بارها هدف حمله یا خرابکاری قرار گرفت. ۸ سال مدارا و مذاکره با دشمن نتوانست عملا هیچ تحریمی را لغو کند آن هم در حالی که ایران بخش قابل توجهی از صنعت هسته‌ای خود را متوقف و حتی قسمتی از آن را تخریب کرده بود. نامه «محمدجواد ظریف»
وزیر خارجه وقت ایران به «فدریکا موگرینی»، نماینده اتحادیه اروپا مورخ ۱۲ شهریور ۱۳۹۵ (۲ ستامبر ۲۰۱۶) گویای همین وضعیت است. آن طور که آقای ظریف در نامه خود نوشته است آمریکا و متحدان اروپایی‌اش علاوه‌بر نقض عهد و عدم «تعلیق» تحریم‌های متعهد شده در برجام به اعمال تحریم‌های جدیدی روی آوردند که حتی پیش از برجام نیز سابقه نداشت! حسن روحانی اما هر قدر که با آمریکا و ۳ کشور
اروپایی مدارا می‌کرد و دهان به خنده می‌گشود در برابر منتقدان دلسوز ایرانی‌اش ابرو گره می‌کرد و ناسزا می‌گفت تا نشان دهد علاوه‌بر
«با دشمنان مدارا»؛ «با دوستان عداوت» را هم در سرلوحه کار خود دارد.
مدارا با دشمن در همین چند ماه ابتدای دولت چهاردهم نتایج عبرت‌آموزی داشته است. پس از ترور شهید «اسماعیل هنیه» که برای شرکت در مراسم تحلیف رئیس‌جمهور ایران به تهران آمده بود؛ دولت دلخوش به وعده اروپا و آمریکا، با دشمن مدارا کرد و پاسخ به این جنایت را به تعویق انداخت اما نتیجه چیزی جز ترور دبیرکل حزب‌الله لبنان شهید «سید حسن نصرالله» نبود. آقای پزشکیان خودش اولین عبرت را از این واقعه گرفت و یک روز پس از شهادت سید مقاومت، گفت: «ادعاهای سران آمریکا و کشورهای اروپایی که در ازای عدم پاسخ ایران به ترور شهید هنیه وعده آتش‌بس می‌دادند، تماما دروغ بود و فرصت دادن به چنین جنایتکارانی صرفا آنها را در ارتکاب به جنایات بیشتر جری‌تر خواهد کرد.» اما ظاهرا حلقه اطرافیان رئیس‌جمهور باعث ایجاد خطای محاسباتی دیگری در ایشان شد. دولت خُلف وعده اروپا و آمریکا را دید اما باز هم به دنبال وعده آنها و مذاکره با آنها دوید. این بار نتیجه اعمال تحریم‌های جدید از جمله تحریم شرکت کشتیرانی جمهوری اسلامی و هواپیمایی ایران‌ایر از سوی اروپا و قطعنامه ضدایرانی آژانس به پیشنهاد سه کشور اروپایی بود. مدتی بعد معاون راهبردی رئیس‌جمهور طی یادداشتی برای نشریه آمریکایی فارن‌افرز به دولت آمریکا پیشنهاد مذاکرات هسته‌ای و فراهسته‌ای داد اما کمتر از ۲۴ ساعت بعد
وزارت خزانه‌داری آمریکا تحریم‌های جدیدی علیه ایران وضع کرد.
مدارا با دشمن این بار هم مثل تجربیات تاریخی دهه‌های گذشته چیزی جز خسارات برای ایران به ارمغان نخواهد آورد. جریان غرب‌گرا در پس این شعر و شعارها، مؤلفه‌های داخلی قدرت را تضعیف می‌کند و گام به گام مسیر پیشروی دشمن را هموار می‌سازد. این روزها اخبار سوریه در صدر اخبار منطقه و حتی جهان قرار دارد؛ چه‌بسا آنجا نیز طی ماه‌های گذشته کسانی نسخه غربگرایان را تجویز کرده باشند؛
«با دشمنان مدارا» در سوریه تا مرحله آخر اجرا شد و به سقوط ۱۱ روزه دمشق رسید.


🔻روزنامه همشهری
📍 باخت سوریه در جنگ شناختی
✍️ سیدکمال اکبری
شاه‌بیت اصلی تحولات در سوریه به جنگ رسانه برمی‌گشت.جنگ رسانه‌ای و جنگ روانی یکی از اثرگذارترین اتفاقات در فروپاشی دولت بشار اسد در سوریه بود اما این اتفاق، مقدماتی دارد، لذا شناخت رسانه‌ها و آموزش سواد رسانه‌ای به اقشار مختلف جامعه و در راستای آن مقاوم بار آوردن جامعه در برابر تهاجم رسانه‌ای امپریالیسم بسیار مهم است چون اکنون دیدیم که یک حکومت ریشه‌دار با بیش از ۵۰سال قدمت با این شگرد از هم پاشید. البته این موضوع به این معنی نیست که نظام بشار اسد در سوریه بدون اشکال بود و رسانه‌ها صرفا سعی در وارونه‌نمایی داشتند؛ قطعا دولت سوریه نیز اشکالاتی داشت که سبب نارضایتی عمومی شده بود و رسانه‌های معارضان بر موج این نارضایتی توانستند سوار شوند و با ابزار رسانه آن را تشدید کنند اما ناکارآمدی‌ای که نظام سوریه در حوزه‌های اقتصادی و رسیدگی به مردم و ارائه خدمات اجتماعی داشت، در ایام ورود تروریست‌ها به سوریه بزرگ‌نمایی شد و لذا جامعه دلیلی نمی‌دید که از حکومت اسد حمایت کند و تروریست‌ها توانستند به این نارضایتی ضریب بدهند.
دومین حلقه از تلاش‌های رسانه‌ای مخالفان و معارضان، در بخش‌های غیرنظامی بود. به‌طور مثال گروه‌های مخالف دولت اسد وارد هر شهر سوریه که می‌شدند به سرعت بخشی از شهر را که برق نداشت، برق آن را وصل می‌کردند و از آن فیلم می‌گرفتند و کلیپ‌های آن را در بستر شبکه‌های اجتماعی برای مردم منتشر می‌کردند؛ درنتیجه مردم شهرهای بعدی وقتی می‌دیدند که گروه‌های معارض خدمات عمومی می‌دهند، از آنها استقبال می‌کردندیا مثلا گروه‌های معارض وعده می‌دادند که نانوایی‌ها باید به مردم در هر شرایطی نان بدهند و بعضا به برخی نانوایی‌ها پول می‌دادند تا به مردم نان رایگان بدهند و این اقدامات معمولی را با استفاده از ابزار رسانه بزرگ‌نمایی می‌کردند؛ همزمانی نمایش رسانه‌ای ناکارآمدی دولت اسد از یک‌سو و بزرگ‌نمایی خدمات اجتماعی ناچیز خودشان از سوی دیگر سبب شد که در فروپاشی نظام سوریه تسریع شود.
همان‌طور که پیش‌تر بیان شد نباید از دلایل دیگر هم غافل بود مانند نحوه سیاستگذاری و مدیریت کشور و تعامل با گروه‌های مخالف و حتی ضعف در کمک‌گرفتن از کشورهای همسو با جبهه مقاومت که از اصلی‌ترین عوامل سقوط اسد بود ولی ابزار رسانه در این اتفاق اثرگذاری زیادی داشت.
بعضی از کارشناسان سیاسی معتقدند بشار اسد فریب وعده‌های برخی از کشورهای عربی درخصوص حمایت از خود را خورده است؛ ولی باید گفت همین موضوع هم مرهون بازی‌های رسانه‌ای تعدادی از کشورهای عربی بود که دولت و ارتش سوریه را فریب داد؛ به‌عبارت دیگر خود اسد هم نتوانست به‌دلیل همین جنگ رسانه‌ای تصمیم بگیرد که آیا در کنار کشورهای عضو اتحادیه عرب بماند یا در کنار کشورهای محور مقاومت.
در جریان اعتراضات سال۱۴۰۱ در کشورمان هم دیدیم که یکی از رسانه‌های تصویری وابسته به یک کشور عربی، نقش مهمی در القای ناامیدی میان مردم و حتی بعضا مسئولان و سیاستگذاران و تصمیم‌گیران داشت و با استفاده از دروغ‌های رسانه‌ای و بزرگ‌نمایی برخی اتفاقات معمولی، می‌خواستند به مردم «قرار داشتن در بدترین حالت اقتصادی و رفاه» را القا کنند که البته این موضوع(نارضایتی اقتصادی) در ماجرای بنزینی سال۱۳۹۸ نمود بیشتری داشت و در جریان اتفاقات سال۱۴۰۱، تمرکز دروغ‌های رسانه‌ای دشمنان که عمدتا به بستر شبکه‌های اجتماعی اختصاص داشت، بر مسائل فرهنگی و اجتماعی مانند پوشش زنان برمی‌گشت.
باید هوشیار باشیم که این ترفند دروغ‌های رسانه‌ای ممکن است از سوی دشمنان در دیگر کشورها ازجمله عراق به‌دلیل برخی عقب‌ماندگی‌های اقتصادی، عمرانی و شاخص‌های توسعه تکرار شود همچنین کشورهای وابسته به نظام سلطه و رسانه‌های وابسته به صهیونیست‌ها در کمین هستند تا در ایران هم بار دیگر دست به بزرگ‌نمایی برخی کاستی‌ها بزنند.


🔻روزنامه جهان صنعت
📍 توهم توسعه در ایران
✍️ محمدقلی یوسفی
مروری بر سیر تحولات اقتصادی ایران و مقایسه آنها با کشورهای توسعه‌یافته نشان می‌دهد با وجود تلاش برخی افراد و جنبش‌های آزادیخواهانه نظیر انقلاب مشروطیت، این کشور هیچ‌گاه عملا در مسیر توسعه اقتصادی حرکت نکرده است. اگر مشکلات توسعه‌نیافتگی برخی کشورها را به کمبود منابع، کمبود سرمایه، مشکلات جمعیتی و استعمار مستقیم نسبت بدهیم، این عوامل به هیچ‌وجه برای عقب‌ماندگی ایران مصداق پیدا نمی‌کند. هدف این نیست که گفته شود کشور هیچ‌گاه از امکانات رفاهی برخوردار نبوده یا از امکانات و تحولات بین‌المللی بی‌بهره بوده که البته چنین نبوده است. اتفاقا در مقاطعی از تاریخ مخصوصا در دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰سیاست‌های اقتصادی- اجتماعی اگرچه در مسیر توسعه نبوده اما منجر به رشد اقتصادی شده و مردم از دستاوردهای اقتصادی-اجتماعی آن نیز برخوردار شده‌اند اما تناقضات و نارسایی‌های ذاتی استراتژی‌های رشد اقتصادی آنگونه که در کشورهای مختلف از جمله در ایران نمایان شد نمی‌توانست به توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی منجر شود. خیلی زود مشخص شد که رشد و توسعه ماهیت کاملا متفاوتی دارند. رشد با متغیرهای کمی و جمعی سر و کار دارد که مستقل از ساختار و ویژگی نهادها در هر کشوری می‌تواند روی دهد اما ضرورتا همه رشدها خوب و مفید نیستند. برخی رشدها مانند غده‌های سرطانی مضر هم هستند. رشد‌های آمرانه هزینه‌های دولتی، سرمایه‌گذاری‌های غلط، چاپ و تزریق پول، اشتغال دولتی و گسترش بوروکراسی و دیوانسالاری اداری از آن جمله‌اند. البته چنین معنی نمی‌دهد که هیچ‌کس از رشد‌های بد منتفع نمی‌شود قطعا گروه‌های ذی‌نفعی در دولت یا وابستگان آنها در بازار از اینگونه فعالیت‌ها منتفع می‌شوند و مردم عادی نیز با مصرف کالاها احساس رضایت می‌کنند اما این خشنودی کاذب است و ماندگار نیست و می‌تواند خیلی زود از دست برود اما رشد خوب رشدی است که از طریق فعالیت‌های آزاد و داوطلبانه افراد در یک جامعه آزاد در بازار اتفاق می‌افتد که به صورت خودانگیخته صورت می‌گیرد و با کارایی و بهره‌وری همراه است. این رشد دوم یا رشد خوب است که می‌تواند به توسعه منجر شود اما نیاز به بستر‌سازی دارد که متاسفانه هیچ‌گاه در طول بیش از یک قرن گذشته در ایران فراهم نشده است.
اگرچه بحث من تحلیل توسعه‌نیافتگی ایران است و نه تشریح اما برای روشن شدن موضوع به یک شاخص مهم اشاره می‌کنم که اخیرا توسط موسسه فریزر و کاتو منتشر شد که به نظر من بهترین شاخص موجود برای ارزیابی توسعه اقتصادی کشورهاست. این شاخص که با عنوان شاخص آزادی انسان منتشر می‌شود در برگیرنده دو شاخص کلی آزادی شخصی و آزادی اقتصادی است. آزادی شخصی خود شامل حکومت قانون، ایمنی و امنیت فردی، آزادی مذهب، آزادی احزاب و تشکل‌های سیاسی، آزادی اجتماعات و اعتراضات و آزادی قلم و بیان است.آزادی اقتصادی نیز شامل اندازه دولت، هزینه‌ها، مصارف، خالص پرداخت‌های انتقالی سیستم قانونی و حقوق مالکیت، پول سالم آزادی تجارت بین‌الملل و … است. براساس این گزارش، در سال ۲۰۲۱رتبه شاخص آزادی انسان در ایران از بین ۱۶۵کشور جهان ۱۶۱ بوده، این شاخص در سال ۲۰۰۰، ۱۲۴ بوده که در این مدت نه‌تنها بهبود پیدا نکرده بلکه سالانه دو رتبه پایین آمده است. قصد من ذکر مصیبت یا بیان نارسایی‌ها نیست. اینکه کشورهای توسعه‌نیافته مانند ایران، با انواع مشکلات روبه‌رو هستند و با آنها دست‌وپنجه نرم می‌کنند نیاز به گفتن نیست. فقر، بیکاری، تورم، ضعف صنعتی و تکنولوژیکی، اشکال مختلف تبعیض و نابرابری، مشکلات سیاسی و اجتماعی، فساد و رانت، نبودن آزادی‌های مدنی و مشکلات ترازپرداخت‌ها و ترازهای تجاری، کمبود منابع، سرمایه و نیروی متخصص و … از ویژگی‌های خاص توسعه‌نیافتگی این کشورهاست اما برای بیان چرایی توسعه‌نیافتگی تاکید صرف بر کمبودها و نارسایی‌ها کافی نیست. با فرض اینکه عوامل مذکور توجیه‌کننده توسعه‌نیافتگی کشورها باشند این سوال مطرح می‌شود که آیا می‌توانیم موفقیت‌ها را از طریق بررسی شکست‌ها توضیح دهیم؟ قبل از اینکه توضیح دهیم چگونه مردم اشتباه می‌کنند باید ابتدا توضیح دهیم اصولا آنها چگونه می‌توانند درست عمل کنند. نشان دادن شکست‌ها و نارسایی‌ها ساده است و توضیح علل آنها دشوار نیست اما آنچه اهمیت دارد نشان دادن موفقیت‌ها و توضیح علل آن است. به عبارت دیگر لازم است قبل از توضیح علل موفقیت، شرایط موفقیت توضیح داده شود. هدف ما در این مقاله توضیح همین مساله است. متاسفانه در کشور درک درستی از توسعه وجود ندارد. همه از توسعه صحبت می‌کنند بدون اینکه بدانند توسعه چیست؟ و چه ویژگی‌هایی دارد. به نحوی دوپهلو و مبهم صحبت می‌کنند که بیش از آنکه روشنگر باشند گمراه می‌کنند. گروه‌ها و احزاب سیاسی هم بیکار نمی‌نشینند و سعی در قلمداد کردن خود به عنوان مرجع ذی‌صلاح با اهداف سیاسی دارند و به غلط مباحثی را مطرح می‌کنند که گویی توسعه محصول طرح و برنامه نحبگان سیاسی حاکم است که می‌توان بر حسب مقطع تصمیم‌گیری روند تغییرات آنها را پیش‌بینی کرد و توضیح داد که توسعه از چه زمانی و به چه مسیری منحرف شده است که چنین نیست. نه‌تنها توسعه در ایران منحرف نشده بلکه باید بگوییم اصلا شروع نشده است. البته ورود به آنها در حوصله بحث حاضر نیست اما برای روشن شدن مطلب کافی است که به مفهوم توسعه توجه شود و با تعریف آن خواننده تصدیق خواهد کرد که برای توسعه کشور راه بسیار طولانی در پیش دارد.
نویسنده با مرور ادبیات موضوع، توسعه را چنین تعریف کرده‌ام که «توسعه یک فرآیند خودانگیخته تکاملی ارگانیسم جامعه مدنی است». این تعریف مشتمل بر پنج واژه کلیدی است که نیاز به تشریح دارند:
۱- فرآیند: فرآیند بر سه نکته تاکید می‌کند؛ اول مخالفت با ایستایی و تعادل، دوم تغییرات درون‌زا و سوم گذشت زمان را در بر دارد که به مفهوم پویا و نه ایستا و شرایط غیرتعادلی است.
۲- تکاملی بودن: تکامل بر تغییرات تدریجی برگشت‌ناپذیر و غیرانقلابی دلالت دارد یعنی یک واقعه یا یک حادثه نیست بلکه تغییراتی است که به مرور پیشرفت می‌کند.
۳- ارگانیسم: ارگانیسم به‌هم‌وابستگی یک مجموعه از عناصر مکمل است که مبتنی بر تقسیم کار است. تقسیم کار افراد را به‌هم وابسته می‌کند یعنی تقسیم کار این تاثیر را دارد که هر یک از افراد منفرد را به یک موجود اجتماعی تبدیل می‌کند. فرد مانند یک سلول خود را با ارگانیسم تطبیق می‌دهد. او شیوه جدید زندگی، کار و فعالیت را انتخاب می‌کند و خود را سازگار می‌سازد.
۴- خودانگیخته: منظور رفتار و کردارهای خودجوش و آزاد و غیرجبری افراد، دولت یا هیچ سازمان دیگری موتور محرکه آن نیست و به صورت دستوری شکل نمی‌گیرد یا مهندسی نمی‌شود. مساله کلیدی این است که نظم خودانگیخته مانند نظم برنامه‌ریزی شده طراحی شده نیست بنابراین در نظم خودانگیخته ما همواره با شرایط مکانی و زمانی یا شرایط تاریخی مواجه هستیم. نظم‌های متمرکز طراحی شده چون در یک مقطع زمانی ایجاد می‌شوند به شکل کامل مطرح و خود را نشان می‌دهند و موضوع شرایط تاریخی دیگر از بین می‌رود اما در مقایسه با نظم طراحی شده عمدی نظم خودانگیخته دارای به‌هم‌ریختگی و بی‌نظمی‌هایی است اما وقتی که بر شرایط زمانی و مکانی تاکید می‌شود، نظم خودانگیخته بهتر تشریح می‌شود و مبین ناممکنی مدل‌سازی ریاضی برای چنین نظم اقتصادی است.
۵- جامعه مدنی: جامعه مدنی جامعه آزاد غیردولتی است که به صورت قانونمند توسط بخش‌خصوصی و مستقل از دولت شکل می‌گیرد. در اینجا جامعه مدنی همان تعریفی را دارد که اقتصاددانان کلاسیک و صاحب‌نظران اسکاتلندی مانند دیوید هیوم، آدام فرگوسن و آدام اسمیت مطرح کرده‌اند که مستقل از دولت بوده و با آن متفاوت است. جامعه مدنی جامعه غیردولتی است. در واقع «جامعه مدنی» نیرویی قوی است که در مقابل دولت قرار می‌گیرد و از طریق برقراری موازنه قدرت موجب آزادی فردی می‌شود. جامعه مدنی شامل افراد و تشکل‌ها و نهادهای غیردولتی است که با هم همکاری می‌کنند و هیچ‌گونه سلسله مراتب قدرت وجود ندارد و جبر و زوری در کار نیست. روابط اجتماعی غیرجبری و داوطلبانه حاکم است در حالی که رابطه دولت با مردم از طریق تحکم و جبر و دستور است. در اینجا نیروهای اداره‌کننده جامعه سنت و فرهنگ، عادت‌ها، عقاید، قواعد و قوانین عرفی هستند که در طول تاریخ در فرآیند توسعه فرهنگی شکل گرفته‌اند. جامعه مدنی بر گستردگی فرصت‌ها و انتخاب‌ها دلالت می‌کند که موجب بالا رفتن رفاه می‌شود که از طریق برقراری آزادی و رعایت حقوق بشر تحقق می‌یابد.
این تعریف از یک‌ طرف بر به‌هم‌وابستگی مسائل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در فرآیند توسعه تاکید کرده و جامعه را یک ارگانیسم تعریف می‌کند که تکامل پیدا می‌کند و از طرف دیگر اساس توسعه را آزادی می‌داند. در واقع توسعه یک فرآیند تکاملی خودانگیخته معرفی می‌شود.
خوب نه‌تنها چنین برداشتی از توسعه در قانون اساسی یا در مواضع سیاستمداران و حتی نخبگان بیان نشده بلکه برعکس قدرت تمام و کمال به دولت داده شده تا در تمام امور اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مردم دخالت کند. اصولا در قانون اساسی صحبتی از حقوق فردی و مالکیت خصوصی نشده تنها به صورت پسماند یا جنبه تکمیلی به آن داده شده است. اول دولت و بخش عمومی بعد تعاونی‌ها و در نهایت بخش‌خصوصی و این تازه تعریف ناکاملی از بخش‌خصوصی و مالکیت شده است زیرا حقوق مالکیت تنها به دارایی‌هایی مثل ساختمان و اتومبیل محدود می‌شود یا دارایی‌های فکری اما توجه نمی‌شود که انسان این دارایی‌ها را با کار یدی یا فکری به دست آورده پس باید به طریقی اولا مالک جسم خود نیز باشد بنابراین حرمت حقوق مالکیت شامل حرمت به جسم افراد نیز هست اما دولت با مداخله خود در تمام امور این حقوق را نقض می‌کند. دولت با گسترش مالکیت خود بر منابع و فعالیت‌های اقتصادی مانع کارکرد بخش‌خصوصی می‌شود و آن را محدود می‌کند و کارکرد نظام بازار را که یک نظم خودانگیحته است با مشکل مواجه می‌سازد و محاسبات عقلایی را از بین می‌برد. دولت با گسترش فعالیت‌های خود موجب انعطاف‌پذیری بودجه شرکت‌های دولتی شده و مانع از آن می‌شود تا مکانیسمی ایجاد شود تا روش‌های تولید ناکارآمد مشخص شوند. از این طریق مرتب با کسری بودجه‌ای که ایجاد می‌کند با استقراض از سیستم بانکی تورم را به جامعه تحمیل می‌کند. سوم، دولت با از بین بردن مالکیت خصوصی و جایگزینی آن با مالکیت دولتی یا عمومی، انگیزه کار و خلاقیت را از بین می‌برد. چهارم و از همه بد‌تر دولت با از بین بردن حقوق مالکیت خصوصی عملا توسعه این بخش و کل اقتصاد را با مشکل مواجه می‌سازد زیرا با دخالت در بازار نظام قیمت‌ها را به‌هم می‌زند قیمت‌های نسبی به‌هم می‌خورند و مانع هماهنگی اقتصادی سیستم تقسیم کار و سرمایه می‌شود. باعث سردرگمی فعالان اقتصادی می‌شود و کمیابی منابع یا فراوانی آنها را با اختلالات کاذب مواجه می‌سازد محاسبه سود و زیان یا هزینه و منفعت را دشوار می‌سازد. متاسفانه دولتمردان و اقتصاددان سوسیالیست و نئوکلاسیک تلاش دارند تا چنین وانمود کنند که می‌توان ثروت و درآمد را بازتوزیع و بخش زیادی از اقتصاد را اجتماعی کرد بدون اینکه به تولید و بهره‌وری آسیب برساند. آنها مدعی هستند که کنترل جامع اقتصاد توسط دولت موجب عدالت و رفاه بیشتر می‌شود. آنها خواهان مداخله بیشتر دولتمردان و اتکا کمتر به بازار هستند اما توجه ندارند که شکست سوسیالیسم تصادفی نبود یا حاصل یک اتفاق نبوده بلکه ریشه در عدم کارایی بخش‌های دولتی عمومی و جمعی است. هنر دولت تنها این است که بر ارزیابی طرح‌های تفصیلی یا فنی تاکید کنند و امکان‌پذیری صرف فنی یک پروژه را مطرح می‌کنند اما اینکه یک پروژه از نظر فنی امکان‌پذیر باشد این معنی را نمی‌دهد که آن پروژه در عمل سودآور یا مفید باشد. هر آنچه از نظر فنی کارآمد دیده شود ضرورتا از نظر اقتصادی کارآمد نخواهد بود. با نادیده گرفتن هزینه، اینگونه ارزیابی‌ها نسبت‌به ریسک تولید توجه نمی‌کنند. در بیشتر مواقع هزینه‌ها بیشتر از منفعت پروژه‌ها هستند. مدیران و تصمیم‌گیران دولتی این تصور اشتباه را دارند که فکر می‌کنند می‌توانند شرکت‌های خصوصی را که در اختیار مدیران دولتی قرار می‌دهند همانند یک اقتصاد آزاد اداره و سود را توزیع کنند. غافل از اینکه مدیران بخش‌خصوصی براساس هزینه و منفعت تصمیم می‌گیرند. واقعیت سوسیالیسم دستور اطاعت است. بدون توجه به مکانیسم بازار و قیمت‌های نیروهایی دولتی تخصیص منابع را به عهده می‌گیرند که مشکلات زیادی ایجاد خواهد کرد.


🔻روزنامه اعتماد
📍 شکست شناختی
✍️ عباس عبدی
وضعیت ایران در سوریه به دلیل کدام ضعف ایران رخ داده است؟ به نظر من مشکل در ضعف مفرط شناختی-اطلاعاتی است به نحوی که واقعیت را یا ندیدیم یا وارونه دیدیم. ما در جنگ هم قطعنامه را پذیرفتیم ولی این را می‌دانستیم که به هر دلیلی، توانِ نظامی و لجستیکی و حتی روحیه‌ای ادامه جنگ برای تحقق اهداف اعلام شده را نداریم. پس به لحاظ اطلاعاتی و تحلیلی شکست چندانی نخورده بودیم. چشمان ما به‌طور نسبی واقعیت را می‌دید. به رهبری گزارش می‌دادند و در نهایت هم تصمیم به پذیرش قطعنامه گرفته شد. ولی در ماجرای سوریه سیاستگذاران پیش از اینکه به لحاظ مادی و نظامی شکست بخورند از زاویه شناختی و اطلاعاتی ضربه خورده‌اند. این شکست راهبردی‌تر است. در حقیقت می‌توان گفت که با چشمان بسته و قدرت ضعیف تحلیلی که سوگیری هم دارد و با پیش‌فرض‌های نادرست به واقعیت بیرون از خودمان نگاه کرده‌ایم. اهمیت این مساله در این است که چنین خطای نگرشی و تحلیلی فقط به مورد خاص سوریه منحصر نیست بلکه دیگر ابعاد تحلیلی حکومت را نیز در برگرفته است و حتی می‌توان گفت که به نوعی در بخشی از سیاستگذاران به صورت اپیدمی درآمده است. پس از شکست اسد در عرض چند دقیقه دستگاه مهم توجیه‌گری راه افتاده است عین گربه مشهور به گربه مرتضی علی هستند. آنها را هر جور بیندازید بالا چهار دست و پا می‌آیند پایین. اگر پیروز شوند می‌گویند نصرت الهی و دست غیب بود و این از نشانه‌های ظهور است که در احادیث آمده. اگر شکست بخورند می‌گویند این جنگ اُحُد بود و وعده فتح مکه را می‌دهند. یک لحظه هم فکر نمی‌کنند اگر نتوانستند این شکست فاحش را پیش‌بینی کنند چگونه می‌توانند اصولا تحلیل نمایند؟ چرا دیگران باید تحلیل‌های غیرعقلانی و وعده‌های توخالی آنان را بپذیرند؟ طرف تا ده دقیقه پیش از فرار اسد می‌نوشته ما بردیم؛ یک ساعت بعد از اتمام کار که دیگر امیدی نداشته دستور امید و شهادت می‌دهد! واقعیت چیست؟ واقعیت یک چیز است اینکه وعده‌ها واقعیت نداشت. اتفاقا بر عکس هم بوده. چرا بر عکس بوده؟ به خاطر واکنشی که طرفداران این نوع حضور از شکست در آنجا از خودشان نشان داده‌اند.

به قول یک کامنت‌گذار؛ «امریکایی‌ها تو ویتنام ۵۹۰۰۰ کشته دادند و بعد ده سال هم ویتنام سقوط کرد، در افغانستان هم بعد بیست سال خارج شدند و طالبان آمدند. آنقدر که داستان سوریه بر روی انقلابی‌ها تاثیر گذاشت ویتنام و افغانستان روی امریکایی‌ها نگذاشت.» علت این تفاوت رفتاری در منطق حضور است. آنان جنگ و صلح را فرازمینی و صفر و یک نمی‌کنند خیلی عقلانی به آن نگاه می‌کنند حتی اگر در تحلیل اشتباه کرده باشند. امریکایی‌ها هنوز هم علی‌رغم شکستی که در ویتنام خوردند و آن جنگ را فاجعه‌بار می‌دانند، همچنان کهنه سربازان آن را محترم می‌دارند و به کشته‌ها و مصدومین خود نهایت احترام را می‌گذارند. چون اینها دو مساله جداست. وظیفه سرباز دفاع از منافع ملی مطابق مقررات است البته کسانی هم مثل محمدعلی (کلِی) از حضور در آن جنگ استنکاف کردند و هزینه سنگینی دادند ولی اگر کسانی هم در آن جنگ کشته شدند احترام و جایگاه آن افراد را پاس می‌دارند و آنان هم این حضور خود را چماقی علیه مخالفان جنگ و امثال محمد علی کلی نمی‌کنند. ولی در اینجا موضوع به کلی متفاوت طرح می‌شود. خیلی حیثیتی و ایدئولوژیک و صفر و یکی طرح می‌شود و راه را برای تغییر و اصلاح سیاست می‌بندد نه فقط در میان طرفداران حکومت بلکه در میان منتقدین هم همین مساله است. اگر به یاد داشته باشید در ابتدای حضور ایران در سوریه افرادی که شهید می‌شدند به نسبت بی‌سر و صدا رفتار می‌شد. از همان ابتدا هم نامش را گذاشتند شهدای حرم. ولی منطق حضور ایران در آنجا چیز دیگری بود که باید به همان اشاره می‌شد. واقعیت این حضور ملهم از اصول سیاست‌ خارجی بود که نباید اجازه داده می‌شد تندروهای سلفی بر سوریه حاکم شوند ولی این امر مستلزم تداوم حمایت بی‌چون و چرا از اسد نبود. بنابر این اشکال کار از اینجا آغاز شد و سیاست تبلیغاتی و راهبردی ایران را دچار اختلال کرد. زیرا در میانه راه، این حضور تغییر مسیر داد و وارد چالش‌های منطقه‌ای شد.

اکنون مساله اسد تمام شده هر چند بحران سوریه شاهد آغازی دوباره! است و مشکلات جدیدی بر سر این ملت آوار خواهد شد. ولی مساله کنونی ما این ضعف مفرط شناختی- اطلاعاتی است که در نگاه رسمی نسبت به واقعیت وجود دارد. خطر این ضعف از ناتوانی اقتصادی و نظامی و سیاسی بیشتر است در واقع ریشه آن ناتوانی‌ها است.


🔻روزنامه شرق
📍 داستان یک سرنگونی
✍️ کوروش احمدی
‌‌فروپاشی رژیم بشار اسد در سوریه را اگر یک زلزله سیاسی در خاورمیانه عربی بنامیم، اغراق نکرده‌ایم. سوریه کشوری در حاشیه منطقه نیست، بلکه در قلب آن قرار دارد. چنین تحول تاریخی در چنین کشوری، هم کشورهای مهم منطقه و محیط عربی اطراف آن را تحت تأثیر قرار می‌دهد و هم سیستم‌های ژئوپلیتیک غیرعربی هم‌جوار را متحول می‌کند و بر جهاتی از روندهای جهانی نیز تأثیر خواهد داشت. درباره اینکه چرا چنین شد و چه پیامدهایی بر آن مترتب است، یک بررسی اجمالی و مقدماتی می‌تواند حاکی از نکات زیر باشد:
۱- در اینکه حکومت‌های تک‌نفره و مبتنی بر امیال، منویات و تصمیمات یک فرد با وجود اقتدار غلط‌انداز آنها، از درون بسیار متزلزل‌اند، هیچ‌گاه تردیدی نبوده‌ است. فساد مالی و اداری و منافع شخصی در چنین حکومت‌هایی که بر حامی‌پروری برکشیده‌شدگان استوار است، هیچ‌گاه اجازه‌ برقراری رابطه‌ای قابل اتکا بین رأس هرم و لایه‌های حکومتی زیرین را نداده است. هم‌زمان عموم مردم که شاهد تعاملات فاسد در رأس هرم هستند و شرایط زندگی آنها به طور مستمر بر اثر سوءمدیریت و افزایش فساد بیش‌ازپیش وخیم می‌شود، از حکومت و رأس آن فاصله می‌گیرند. در چنین شرایطی همواره این احتمال وجود دارد که یک اتفاق موجب فروپاشی چنین حکومت‌هایی شود. درباره سقوط اسد، غالبا از بسته‌شدن دست حزب‌الله لبنان و درگیربودن روسیه در اوکراین و محدودیت‌های ایران به‌عنوان عواملی که موجب فروپاشی دولت اسد شد، اسم برده می‌شود. اما اینها عذرهای بدتر از گناه است. مگر یک نظام سیاسی باید تا این حد به عوامل خارجی برای حفظ خود در برابر عوامل داخلی متکی باشد؟

۲- دولت اسد بعد از خاموش‌شدن نسبی جبهه‌های جنگ داخلی طولانی‌مدت با صدها هزار قربانی، همه تلاش‌ها برای هرگونه اصلاح نظام سیاسی سوریه و حرکت در راستای اصلاح قانون اساسی و کاستن از قدرت مطلق رأس هرم و برگزاری انتخابات با حداقلی از آزادی و انصاف را قاطعانه خنثی کرد و حکومت ۵۵‌ساله پدر و پسر با مشت آهنین و رد هرگونه اصلاح ادامه یافت. روندهایی مانند روند آستانه و کمیته اصلاح قانون اساسی نیز به‌همین‌دلیل به جایی نرسید و در این زمینه قطعا کسانی که بشار اسد را به ادامه شیوه سابق تشویق کردند، به اندازه خود او مقصر بودند.

۳- تا آنجا که به ایران مربوط است، لازم است بررسی‌هایی درباره نحوه اداره سیاست ایران در قبال سوریه و مسئولیت کسانی که با تلاش‌های بین‌المللی برای اصلاح روندها در سوریه همراه نشدند، انجام شود. در جریان این حمایت‌ها از رأس هرم سیاسی در سوریه منابع هنگفتی هدر رفت و سابقه و ذهنیتی از ایران در مردم سوریه و مردم منطقه شکل گرفت که ممکن است اثرات آن سال‌ها زدودنی نباشد. این بررسی همچنین باید شامل موضوعاتی مانند بی‌اطلاع‌ماندن از روندها در یکی، دو هفته گذشته نیز باشد و روشن شود که آیا دوایر مسئول از تزلزل در ارکان دولت اسد آگاه بودند و آیا وظایف خود را به‌درستی انجام دادند و غافلگیرشدن در این زمینه اجتناب‌پذیر بود یا خیر. در نگاهی کلی‌تر لازم است کاستی‌های اداره سیاست خارجی کشور در سال‌های اخیر و دلایل آن بررسی شود و روندهای موجود اصلاح شود.

۴- ناتوانی روسیه در کمک به متحدش درس بزرگ دیگری است که تحولات اخیر سوریه با خود دارد. مسکو چه به دلیل ناتوانی و چه به خاطر نداشتن اراده لازم نتوانست هیچ کمکی به تنها متحد خود در منطقه خاورمیانه بکند. این ناتوانی یا نداشتن اراده برای کار با یک متحد برای جلوگیری از ادامه حرکت در مسیر بسیار خطرناک از یک سو و ناتوانی یا بی‌ارادگی برای ممانعت از سقوط این متحد به وقت حادثه، تصویری از چهره روسیه به‌عنوان یک متحد سیاسی در ذهن کشورها ترسیم کرده است که سال‌ها پایدار خواهد ماند و موجب خواهد شد تا از این پس کمتر دولتی تخم‌مرغی را در سبد روسیه بگذارد. وجه دیگری از این تحول مهم که می‌تواند ابعاد جهانی داشته باشد، تکلیف پایگاه‌های روسیه در سوریه و در شرق مدیترانه است. از‌دست‌رفتن این پایگاه‌ها دسترسی روسیه را به مدیترانه و شمال آفریقا محدود خواهد کرد و لطمه بزرگی به موقعیت روسیه در منطقه و در سطح جهانی خواهد زد.
۵- با این حال تأثیر سقوط دولت اسد بر معادلات قدرت در خاورمیانه مهم‌تر از جهات دیگر این تحول است.

گذشت زمان باید روشن کند که آیا عوامل داخلی و سیاست‌های سوء دولت اسد نقش تعیین‌کننده در این تحول عظیم داشتند یا عوامل خارجی مانند آمریکا و اسرائیل و ترکیه عامل تعیین‌کننده بودند. ناتوانی و بسته‌بودن دست دمشق در برابر اسرائیل در سال‌های اخیر نمایان بود و تحرکات اسرائیل با دست باز در قلمرو سوریه گویای آن بود. در روزهای اخیر نیز رژیم جنایتکار اسرائیل بخش‌های بیشتری از قلمرو سوریه را اشغال کرده و محتمل است بخواهد آن را به ابزاری برای چانه‌زنی با حکومت جدید در دمشق تبدیل کند.


🔻روزنامه ایران
📍 علم سیاست درباره ماهیت تحولات در سوریه به ما چه می‌گوید؟
✍️ علی کریمی مله
جهان سیاست با اینکه تا حدی قاعده‌مند و انضباط پذیر است و به کنش ورزان و تحلیل گران سیاسی قابلیت پیش‌بینی پذیری نسبی می‌دهد، اما بی‌تردید میدان وقوع شگفتی‌سازهای بسیار نیز هست.
شگفتی‌هایی که نه فقط جنبه پدیدارشناسانه دارند، بلکه ابعادی معرفت شناسانه و دانشورانه نیز می‌یابند. از تازه‌ترین شگفتی‌های درس آموز میدان سیاست، تحولات جاری در سوریه است که طی مدت دو هفته به یک نظام سیاسی ۵۴ ساله پایان داد و با شیوه‌های بروز و ظهورش، مفاهیم و دانش‌واژه‌های موجود در دانش سیاست، همچون انقلاب و شورش را به چالش کشید. با اینکه اظهارنظر دقیق و علمی درباره روند، ریشه‌ها، زمینه‌ها، ابعاد و پیامدهای وقوع این رخداد شگفتی‌ساز، نیازمند داده‌های عینی است که گذشت زمان آن را روشن‌تر خواهد کرد، اما در نگاه نخستین، حامل برخی شناسه‌های مشترک با پدیده‌هایی چون شورش و انقلاب می‌نمایاند. اما به گمان صاحب این قلم ماهیتی متمایز از آن دو دارد.
در ادبیات سیاسی شورش، نوعی ناآرامی سیاسی محدود، قانون ستیزانه، بی‌برنامه و بدون چشم‌انداز درازمدت است که صاعقه‌وار رخ می‌دهد و با کاربست خشونت عریان و با تحمیل خسارت و تخریب اموال و نهادهای عمومی همراه بوده و اغلب موضوع محور است. شورش اغلب در واکنش به موضوعی خاص مثل گرانی بنزین ۱۳۹۸ ایران، یا قتل یک جوان مهاجر سیاه پوست از سوی پلیس فرانسه در سال ۲۰۲۳ و مانند آن رخ می‌دهد.
شورش پدیده‌ای بی‌نظم و فاقد رهبری معین است و یک اقدام جمعی نه چندان سازمان یافته و البته با هدف محدود است که واژگونی و بازسازی ساخت سیاسی و اجتماعی در چهارچوب یک ایدئولوژی معین را دنبال نمی‌کند. شورشیان پیکارگران سیاسی هستند که معمولاً چشم‌انداز و طرح و برنامه‌ای برای آینده درازمدت جامعه ندارند و تنها هدفشان آسیب رساندن و از بین بردن عاملان اصلی مشکلات و بی‌عدالتی‌های موجود است.
در هر حرکت اعتراضی جنبشی یا انقلابی بویژه در مراحل اولیه آن وقوع شورش گریزناپذیر است و به دلیل خلأ قدرت ناشی از سقوط رژیم حاکم در مراحل اولیه پیروزی نیز امری محتمل است. اما با عنایت به عنصر هدف، ایدئولوژی، معنا، ساخت، گستره و ماهیت کنش گران، اطلاق عنوان شورش بر تحولات سوریه مفهوم پردازی دانشورانه‌ای به نظر نمی‌آید.
زیرا رخدادهای سوریه بویژه در روزهای اولیه اگرچه واجد نشانه‌هایی از شورش است اما از ساخت سلسله مراتبی شبه‌نظامی و عنصر رهبری برخوردار بود که توانست در اقدامات مرحله‌بندی شده از هدف محدود- اعمال فشار بر دولت اسد یا افزایش تصرفات سرزمینی- به هدفی گسترده و بنیانی که همانا تغییر رژیم بود، عبور کرده و آن را به حرکت اعتراضی گسترده و بنیان‌فکن سیاسی تبدیل کند.
نفی ماهیت شورشی تحولات سوریه به معنای تصدیق خصیصه کاملاً انقلابی آن نیست. چون کنش‌های اعتراضی جمعی، تنها زمانی سویه انقلابی دست‌کم در معنای کلاسیک آن می‌یابد که با مشارکت گسترده ناراضیان و در فرایندی درازمدت شکل گرفته و رهبران انقلاب، با برساخت یک ایدئولوژی و آرمانشهری رهایی بخش، اعتراض‌ها را معطوف به ساخت اجتماعی و سیاسی نموده و بر مدار آن ناکجاآباد، معترضان و کنشگران انقلابی را بسیج می‌کنند.
انقلاب دگرگونی بنیادین در ارزش‌های حاکم، ساختارهای سیاسی، رهبری، روش‌ها و سیاست‌ها را دنبال می‌کند. تحلیل معناشناختی تحولات سوریه و تدقیق نشانه شناختی مضمون سخنان کارگزاران و بازیگران اصلی آن نیز ما را به وجود همه عناصر تحول انقلابی رهنمون نمی‌شود.
به گمان نگارنده، پی‌جویی تحولات سوریه از سال ۲۰۱۱ میلادی و بویژه رخدادهای ۲۰۱۶ به بعد که با مداخله بازیگران منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای و در منظومه تقابل و تعارض منافع تاکتیکی-استراتژیک آنان رقم خورد، نوعی آرایش سیاسی-نظامی بین گروه‌های مسلح با انگیزه‌های مسلط قومی، مذهبی- دینی در قالب جنگ داخلی با حالت صلح مسلح را به نمایش گذاشت.
در این میان خلأ قدرت و ناهمپایگی نظامی-اطلاعاتی برآمده از پیامد عملیات «طوفان الاقصی»، به منزله کاتالیزور شعله‌ور شدن جنگ داخلی عمل کرد. ثمره شعله کشیدن این جنگ داخلی، پیروزی مخالفان مسلح بود.
پایان حکومت اسد، آغاز تکوین پویش‌ها و صورتبندی‌های جدید داخلی برای جامعه سوریه و بین بازیگران منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای خواهد بود. تعیین برنده و بازنده قطعی و کامل این رقابت منازعه آمیز، طبق منطق اقتضایی، بسیار دشوار است و تنها گذشت زمان بدان پاسخ خواهد داد.



مطالب مرتبط



نظر تایید شده:0

نظر تایید نشده:0

نظر در صف:0