سیاستگذاری در زمان بحران انرژی مانند راه‌رفتن روی لبه تیغ است. هر تصمیم می‌‌‌تواند سرآغاز مسیری جدید برای اقتصاد و جامعه باشد یا به عمیق‌‌‌تر شدن مشکلات منجر شود. 
بحران انرژی؛ درس‌های تاریخی از ایالات‌متحده

همچنین بحران‌های انرژی نه‌تنها فشارهای کوتاه‌‌‌مدتی بر اقتصاد وارد می‌کنند، بلکه اغلب از ضعف‌‌‌های ساختاری پرده برمی‌‌‌دارند که مدت‌‌‌ها نادیده گرفته شده‌‌‌اند. ایالات‌متحده به‌عنوان یکی از مصرف‌کنندگان و تولیدکنندگان بزرگ انرژی جهان، بارها در معرض بحران‌های انرژی قرار گرفته است. این بحران‌ها در طول تاریخ، دولت‌‌‌ها را وادار به اقدام کرده‌‌‌اند؛ اما آیا این اقدامات همیشه موثر بوده‌اند؟
نگاهی به تاریخچه قانون‌گذاری در دوران بحران انرژی نشان می‌دهد که بسیاری از سیاست‌‌‌های اتخاذشده، اگرچه در کوتاه‌‌‌مدت تسکین‌‌‌دهنده بوده‌‌‌اند، در بلندمدت خود به مشکلی دیگر تبدیل شده‌‌‌اند.

یکی از ‌‌نمونه‌‌‌های برجسته تاریخی، بحران نفتی دهه ۱۹۷۰ است. با آغاز تحریم نفتی از سوی کشورهای عربی، جهان غرب و به‌ویژه ایالات‌متحده با افزایش شدید قیمت‌ها و کمبود عرضه مواجه شدند. پاسخ دولت آمریکا به این بحران، کنترل قیمت‌ها بود. این سیاست، اگرچه به نظر می‌‌‌رسید فشار اقتصادی را بر مصرف‌کنندگان کاهش می‌دهد، اما در عمل مانع سرمایه‌گذاری در تولید داخلی نفت شد و انگیزه تولیدکنندگان برای افزایش عرضه را از بین برد.

نتیجه این تصمیم، گسترش وابستگی به واردات نفت و تشدید بی‌‌‌ثباتی در بازار بود. از سوی دیگر، تلاش برای سهمیه‌‌‌بندی سوخت و مدیریت توزیع، نه‌تنها موفقیت‌‌‌آمیز نبود، بلکه به افزایش بی‌‌‌اعتمادی میان مردم و دولت منجر شد.

این الگو در دیگر بحران‌های انرژی نیز تکرار شده است. در دوران جنگ جهانی دوم، سهمیه‌‌‌بندی سوخت برای تامین نیازهای نظامی، اگرچه در کوتاه‌‌‌مدت ضروری به نظر می‌‌‌رسید، اما زیرساخت‌‌‌های انرژی غیرنظامی را تضعیف کرد. در دهه ۲۰۰۰ نیز، با افزایش قیمت نفت در بازارهای جهانی، دولت به جای تمرکز بر اصلاحات ساختاری، یارانه‌‌‌های انرژی و معافیت‌‌‌های مالیاتی موقت را در پیش گرفت. این سیاست‌‌‌ها، گرچه در کاهش فشارهای فوری موفق بودند، اما به کاهش بهره‌‌‌وری انرژی و تعویق سرمایه‌گذاری‌‌‌های ضروری در زیرساخت‌‌‌های پایدار منجر شدند.
مشکل اصلی در سیاستگذاری دوران بحران این است که تصمیم‌گیری‌‌‌ها غالبا با نگاه مقطعی انجام می‌‌‌شوند. سیاستگذاران در تلاش برای کاهش سریع فشار‌های اجتماعی و اقتصادی، به اقدامات کوتاه‌‌‌مدتی روی می‌‌‌آورند که اغلب ریشه مشکلات را نادیده می‌‌‌گیرند. کنترل قیمت، سهمیه‌‌‌بندی و یارانه‌‌‌های موقت شاید در ظاهر راه‌‌‌حل‌‌‌های ساده‌‌‌ای به نظر برسند، اما تجربه نشان داده است که این اقدامات، مشکلات ساختاری مانند وابستگی به واردات، ضعف زیرساخت‌‌‌ها و کاهش بهره‌‌‌وری را عمیق‌‌‌تر می‌کنند.

از سوی دیگر، بسیاری از این بحران‌ها صرفا به دلیل شوک‌‌‌های خارجی نیستند. به‌عنوان مثال، در بحران نفتی دهه ۱۹۷۰، وابستگی آمریکا به واردات نفت نتیجه سیاست‌‌‌هایی بود که تولید داخلی را نادیده گرفته بودند. در بحران‌های بعدی نیز، فقدان ‌سرمایه‌گذاری کافی در انرژی‌‌‌های تجدیدپذیر و زیرساخت‌‌‌های نوین، آسیب‌‌‌پذیری سیستم را افزایش داد. این ضعف‌‌‌های ساختاری، مانند زخم‌‌‌هایی که به‌تدریج عمیق‌‌‌تر می‌‌‌شوند، در زمان بحران به‌وضوح آشکار می‌‌‌شوند.

با این حال، از دل این بحران‌ها می‌‌‌توان درس‌‌‌های مهمی برای آینده استخراج کرد. یکی از این درس‌‌‌ها، نقش بازار آزاد در مدیریت بحران‌های انرژی است. تجربه نشان داده است که مداخلات دولتی، مانند کنترل قیمت و سهمیه‌‌‌بندی، اغلب باعث اختلال در بازار می‌‌‌شوند و انگیزه تولیدکنندگان را کاهش می‌دهند. در مقابل، سیاست‌‌‌هایی که به بازار اجازه می‌دهند تا خود را تنظیم کند، می‌‌‌توانند در بلندمدت نتایج پایدارتری به همراه داشته باشند. به‌عنوان مثال، در بحران دهه ۱۹۷۰، اگر به جای کنترل قیمت‌ها، سرمایه‌گذاری در تولید داخلی نفت و انرژی‌‌‌های جایگزین انجام می‌‌‌شد، شاید اقتصاد آمریکا با سرعت بیشتری به ثبات می‌‌‌رسید.

علاوه بر نقش بازار، سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌‌‌ها نیز از اهمیت ویژه‌‌‌ای برخوردار است. بحران‌های انرژی معمولا نشان‌‌‌دهنده ضعف در شبکه‌‌‌های توزیع، نیروگاه‌‌‌ها و فناوری‌‌‌های تولید انرژی هستند. به جای تکیه بر سیاست‌‌‌های کوتاه‌‌‌مدت، دولت‌‌‌ها باید منابع خود را به سمت توسعه زیرساخت‌‌‌های پایدار هدایت کنند. این زیرساخت‌‌‌ها، نه‌تنها بحران‌های فعلی را کاهش می‌دهند، بلکه از وقوع بحران‌های آینده نیز جلوگیری می‌کنند. یکی دیگر از درس‌‌‌های مهم این است که دولت‌‌‌ها باید به جای تلاش برای کوچک‌‌‌سازی، به دنبال افزایش بهره‌‌‌وری و کارآمدی باشند.

بسیاری از سیاست‌‌‌های مقطعی با هدف کاهش هزینه‌‌‌ها و کوچک کردن ساختار دولت انجام می‌‌‌شوند، اما این اقدامات اغلب به از دست دادن کنترل و کاهش توانایی پاسخگویی سیستم منجر می‌‌‌شوند. در مقابل، تمرکز بر افزایش بهره‌‌‌وری، هم هزینه‌‌‌ها را کاهش می‌دهد و هم ساختاری مقاوم‌‌‌تر برای مقابله با بحران‌ها ایجاد می‌کند.

پرهیز از سیاست‌‌‌های مقطعی و تمرکز بر اصلاحات ساختاری، یکی دیگر از درس‌‌‌های مهم است. به جای ارائه یارانه‌‌‌های موقتی، سیاستگذاران می‌‌‌توانند بر افزایش بهره‌‌‌وری انرژی تمرکز کنند. فناوری‌‌‌های جدید و راهکارهای نوآورانه، مانند انرژی‌‌‌های تجدیدپذیر و سیستم‌های ذخیره‌‌‌سازی، می‌‌‌توانند بخش بزرگی از نیازهای انرژی را تامین کنند و وابستگی به منابع سنتی را کاهش دهند.

در پایان، بحران‌های انرژی را می‌‌‌توان به آتشی تشبیه کرد که اگر به‌درستی مدیریت نشود، به‌سرعت گسترش می‌‌‌یابد و همه‌چیز را در مسیر خود نابود می‌کند. اما همین آتش، با مدیریت صحیح، می‌‌‌تواند به منبعی برای گرما و نور تبدیل شود. تاریخ سیاستگذاری انرژی در آمریکا نشان می‌دهد که بحران‌ها، اگرچه تهدیدی جدی هستند، اما فرصتی برای اصلاح و بازتعریف ساختارها نیز به شمار می‌‌‌آیند. برای استفاده از این فرصت‌‌‌ها، سیاستگذاران باید به جای واکنش‌‌‌های سطحی، نگاه بلندمدتی به مسائل داشته باشند و از گذشته درس بگیرند.

بهنام فلاح، پژوهشگر اقتصادی در دانشگاه پیتزبورگ
منبع: دنیای اقتصاد



مطالب مرتبط



نظر تایید شده:0

نظر تایید نشده:0

نظر در صف:0