🔻روزنامه تعادل
📍 فاجعه‌ای تمام‌عیار به نام ارز نیمایی
✍️ وحید شقاقی شهری
تصمیم وزارت اقتصاد برای حذف ارز نیمایی و ایجاد بازار ارز توافقی آیا کمکی به بهبود شاخص‌ها در اقتصاد ایران کرده است؟ آیا ریزش چند روز اخیر بورس پس از دوره‌ای از ثبات را می‌توان مرتبط با حضور ترامپ دانست؟ حضور ترامپ در کاخ سفید تا چه اندازه باعث بروز نوسان یا ثبات در اقتصاد ایران خواهد شد؟ این ۳ ابهام، مهم‌ترین پرسش‌هایی است که این روزها در افکار عمومی و میان فعالان اقتصادی دست به دست می‌شوند. بنابراین لازم است درباره آنها بحث و تبادل نظر و به ابهامات جامعه پاسخ داده شود.

۱) نمی‌توان انکار کرد که ارز نیمایی در اقتصاد ایران یک فاجعه تمام عیار بود. از این منظر فاجعه بود، چون باعث تشدید واردات و مصرف‌گرایی در اقتصاد ایران شد . به عبارت روشن‌تر، شکافی که نرخ نیما با نرخ تعادلی ارز داشت، باعث شد تا شرکت‌ها تا حد امکان دست به خروج سرمایه‌های‌شان بزنند. نرخ نیمایی محرکی برای تولید و صادرات نبود، هر اندازه فاصله نرخ ارز توافقی با نرخ ارز آزاد کمتر شود، رویکردهای مولد در اقتصاد بیشتر تشویق شده و فضا برای بهبود شاخص‌های کلان اقتصادی بیشتر فراهم می‌شود. بنابراین به صورت کلی می‌توان گفت که تصمیم وزارت اقتصاد برای حذف ارز نیمایی، تصمیمی در راستای بهبود شاخص‌های اقتصادی در کشورمان بوده است.
۲) فکر نمی‌کنم تحولات اخیر در بازارهای کشورمان از جمله تحولات بازار سهام ‌مرتبط با حضور ترامپ ‌در کاخ سفید باشد. طی ۲ الی ۳روز اخیر بازار طلا و ارز هم واکنش خاصی به رخدادهای امریکا و حضور ترامپ نشان ندادند. بازار سهام کشورمان طی دو ماه اخیر رشد قابل توجهی را تجربه کرد. بر اساس بررسی‌های من، سهم‌های بورس به‌طور میانگین ۵۰درصد رشد را تجربه کردند. برخی سهم‌ها حتی رشدهای بالاتری را از سر گذراندند و ۸۰ تا ۹۰ درصد رشد کردند. برخی شرکت‌ها به دلیل ضعف بنیاد شرکت با رشد پایین‌تری مواجه شدند. اما همان‌طور که گفته شد سهام شرکت‌های بازار سرمایه به‌طور میانگین ۵۰درصد صعودی شد. شاخص کل هم از حدود حوالی ۲میلیون و ۲۰۰هزار به محدوده ۳میلیون واحدی رسید.هر چند نهایتا نتوانست از مقاومت ۳میلیونی شاخص عبور کند و به محدوده بالای ۳میلیون واحدی برسد. طبیعتا فعالان بازار سرمایه پیش‌بینی می‌کردند که شاخص کل چنین اصلاح زمانی و اصلاح قیمتی را تجربه کند. واقع آن است که بازار ایران ارزندگی خوبی دارد و بررسی‌هایی که شخصا انجام دادم، نشان داد که بسیاری از شرکت‌های ایران با توجه به فاصله‌ای که نسبت به سایر دارایی‌ها پیدا کرده‌اند، ارزنده شده و جای رشد بیشتری را نیز دارند. حتی شاخص کل می‌تواند تا ۳.۵میلیون واحد هم رشد و رکوردهای تازه‌ای ثبت کند. واقع آن است که نگرانی خاصی در بازار سرمایه وجود ندارد.

۳) موضوع افزایش نرخ دلار و حذف دلار نیمایی محرک اثرگذاری برای این رشد در بازارهای مختلف و ایجاد یک ثبات نسبی بود. بنابراین کاهش دو روزه‌ای که در بازار سهام اتفاق افتاده، مشکل حادی نیست. امروز هم بررسی‌های بازار سرمایه به عنوان یک نماد مهم نشان می‌دهد، سهم‌ها در حال خرید و فروش هستند و استقبال قابل توجهی از بازار وجود دارد . وقتی بازاری حداقل ۵۰درصد رشد را به صورت بی‌وقفه طی ۱ الی ۲ماه، تجربه می‌کند، طبیعی است که مدتی هم برخی سهم‌ها به استراحت نیاز دارند. برخی سهم‌ها که سود خوبی داشتند اقدام به سیو سود کرده و شروع به فروش سهام‌ می‌کنند. تنفسی لازم است تا بازار بازگردد مسیر روتین خود را طی کند. شخصا تبعات و آثاری از نگرانی به دلیل حضور ترامپ را ندیدم.

۴) بازار طلا هم واکنش تندی نسبت به حضور ترامپ نداشت. البته باید توجه داشت که برخی نوسانات در بازار طلا و دلار و...پیش‌خور شده بودند. ایران شناخت مناسبی را از پدیده ترامپ دارد و می‌داند چه احتمالاتی با حضور ترامپ ظهور و بروز می‌یابند. در واقع اقتصاد ایران در برابر تصمیمات ترامپ واکسینه شده و قبلا با فشار حداکثری و برخوردهای تند ترامپ مواجه شده بود. اقتصاد ایران شناخت خوبی از پدیده ترامپ و تصمیمات احتمالی او برای تشدید تحریم‌ها، فشار بیشتر و...داشته است. معتقدم تحولات فعلی بازارهای کشور از جمله بورس، ناشی از متغیرهای داخلی است و عوامل بیرونی هنوز آثار قابل توجهی در بازارها نداشته است. البته طبیعی است که این روند نیازمند اخبار و تحولات مثبت است. در صورتی که اخبار ناخوشایندی از مذاکرات و توافق و...برسد، ممکن است این روند تغییر کند.


🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 «ترامپ» اطرافیانش را غافلگیر می‌کند؟
✍️ کوروش احمدی
با شروع دور دوم ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ، حدس و گمان‌‌‌های زیادی در مورد سیاست خارجی او به‌طور عام و سیاست او در قبال ایران به‌طور خاص مطرح است.
طبعا طیف‌‌‌های مختلف سیاسی در داخل آمریکا، در خاورمیانه و در سراسر جهان مشغول تلاش برای تاثیرگذاری بر روند برنامه‌‌‌ریزی‌‌‌ها و تصمیم‌گیری‌‌‌ها در تیم سیاست خارجی ترامپ هستند. تا آنجا که به ایران مربوط می‌شود، کمتر نشانی از توصیه به ترامپ برای اعتدال و میانه‌‌‌روی دیده می‌شود.
در آخرین مورد، تشکیلات افراطی موسوم به «اتحاد علیه ایران هسته‌‌‌ای» (UANI) طی متنی تحت عنوان «برنامه صدروزه» برای ترامپ، مجموعه‌‌‌ای از اقدامات خصمانه علیه ایران در حوزه‌‌‌های دیپلماتیک، اطلاع‌‌‌رسانی، نظامی و اقتصادی را پیشنهاد کرده است. اگرچه از این تشکیلات افراطی انتظاری غیر از این نمی‌‌‌رفت، اما متاسفانه برخی چهره‌‌‌ها و طیف‌‌‌هایی که طی سال‌های اخیر میانه‌‌‌رو محسوب می‌‌‌شدند و توصیه به حل دیپلماتیک اختلافات با ایران و حداکثر فشار اقتصادی برای این منظور داشتند، این اواخر میل به تندروی یافته‌‌‌اند. دو مقاله‌‌‌ای که ۲ و ۶ژانویه توسط ریچارد نفیو و ریچارد هاس در نشریه فارن‌افرز منتشر شد، نمونه‌‌‌ای از این توصیه‌‌‌هاست که می‌‌‌تواند در شکل دادن به پارادایم جدید موثر باشد. این دو نویسنده که تا پیش از این تقریبا در طیف میانه‌‌‌رو دسته‌‌‌بندی می‌‌‌شدند، در مقاله‌‌‌هایشان ضمن تاکید بر اعمال «فشار حداکثری» آن را کافی ندانسته و استفاده از تهدید نظامی علیه ایران را نیز به‌عنوان مکمل ابزارهای دیپلماتیک لازم دانسته‌‌‌اند.

آن دو در اشاراتی که تقریبا آنها را در یک صف با اتحاد علیه ایران هسته‌‌‌ای قرار می‌دهد، گفته‌‌‌اند که تحریم تنها می‌‌‌تواند یک جزء از یک طرح جامع برای تغییر سیاست ایران باشد. نکته دیگری که مطرح می‌کنند، توصیه به حل جامع مشکلات با ایران است. به تعبیر ریچارد هاس، دیپلماسی باید در پی «توافق جامع» با ایران و شامل سقفی برای فعالیت هسته‌‌‌ای ایران، خودداری ایران از «کمک نظامی» به کنشگران غیردولتی در منطقه و محدودیت برنامه موشکی این کشور باشد. ریچارد نفیو نیز از لزوم برنامه‌‌‌ریزی «با هدف تغییر مسیر راهبردی ایران» از طریق دیپلماسی متکی به تشدید تحریم و تهدید نظامی صحبت می‌کند.

با توجه به چنین توصیه‌‌‌هایی از سوی طیفی از تندروها و میانه‌‌‌روها، مشکل می‌‌‌توان تصور کرد که اطرافیان ترامپ فکری متفاوت در سر داشته باشند. اما همان‌طور که در دوره قبلی ریاست‌جمهوری ترامپ دیدیم، این احتمال همچنان وجود دارد که خودِ ترامپ در چارچوب «منطق معاملاتی» و ذهنیت نامتعارفش موجب غافلگیری اطرافیانش و ناظران بیرونی شود. دعوت ترامپ از دکتر ظریف از طریق سناتور رند پال برای ملاقات با او در کاخ‌سفید در ژوئیه ۲۰۱۹ و اصرار او در اوت ۲۰۱۹ در بئاریتس فرانسه از طریق ماکرون برای ملاقات با دکتر ظریف از این نوع است. این در حالی بود که پمپئو و بولتون مخالف ملاقات بودند و بولتون تهدید کرده بود که در صورت چنین ملاقاتی استعفا خواهد کرد. علاوه بر این ویژگی‌‌‌های شخصی ترامپ، قول‌‌‌های انتخاباتی او را نیز باید در نظر گرفت.
او قول داده است که آمریکا را وارد جنگ جدیدی نکند و به جنگ‌‌‌های کنونی نیز خاتمه دهد. به‌طور کلی، بدون اینکه ترامپ راهبرد منسجمی برای امنیت ملی داشته باشد، می‌‌‌توان راهبرد عملی او را نزدیک به «راهبرد توازن از راه دور» (offshore balancing) و به دور از «راهبرد هژمونی لیبرال» دانست. بنابراین شرایط به‌گونه‌‌‌ای است که به‌رغم توصیه‌‌‌های اطرافیان او و محافل سیاسی افراطی در آمریکا نمی‌‌‌توانیم بگوییم که راه برای نیل به نوعی تفاهم بسته شده است.با این حال، سوال مهم این است که ترامپ این‌بار چگونه آغاز خواهد کرد. آیا او با دعوت از ایران برای مذاکره آغاز خواهد کرد یا دعوت به مذاکره را حداقل با «فشار حداکثری» همراه می‌کند. از طرفی، با توجه به ابعاد روان‌شناختی مسائل بین ایران و آمریکا، از جمله ترور شهید سلیمانی به دستور ترامپ و ادعای قصد ایران برای ترور ترامپ و برخی اطرافیان سابقش، مساله دشوارتر از مسائل مشابه است و بنابراین نحوه شروع ترامپ مهم خواهد بود.

مساله مهم دیگر، در کنار ابعاد روان‌شناختی، این است که روایت رایج در غرب تغییر اساسی کرده و بر کاهش اهرم‌‌‌های منطقه‌‌‌ای و دفاعی ایران طی ۱۵ ماه گذشته متمرکز شده است. نفس این روایت صرف‌نظر از درستی یا نادرستی آن مهم است و می‌‌‌تواند بر نحوه تصمیم‌گیری ترامپ و واکنش متقابل ایران تاثیر بگذارد. با این حال، اینها مسائلی هستند که ایران می‌‌‌توانست و شاید هنوز هم بتواند قبل از شروع به کار ترامپ با اطرافیان او مطرح کند و بر نحوه تصمیمی که او خواهد گرفت، تاثیر بگذارد. دیگر کشورها تاکنون چنین کرده‌‌‌اند و مقامات منطقه با مسعود بولوس، مشاور ترامپ و استیو ویتکاف، فرستاده ویژه ترامپ در امور خاورمیانه، در تماس مستمر هستند. اما شواهد حاکی از آن نیست که مقامات ایرانی نیز تماسی با اطرافیان ترامپ داشته‌‌‌اند. اگر این حدس درست باشد، آنها و نیز ما مشکل می‌‌‌توانیم تصویر روشنی از اقداماتی که ترامپ در قبال ایران انجام خواهد داد، داشته باشیم.


🔻روزنامه کیهان
📍 دروازه‌ای که به روی پیروزی باز شد
✍️ سعدالله زارعی
«حماس تعیین می‌کند که چه اسیری و در چه زمانی آزاد شود.... موازنه جنگ با حماس اصلاً رضایت‌بخش نیست و اسرائیل در یک موقعیت افتضاح قرار دارد» این بخشی از مقاله «عاموس هرئیل» در روزنامه ‌‌هاآرتص است و عینی‌ترین روایت از اتفاقی است که عصر روز یکشنبه گذشته و پس از ۴۷۱ روز جنگ در غزه اتفاق افتاده است. این شرایط برای رژیم جنایتکاری که این جنگ طولانی را به راه انداخت، آن‌قدر شکننده و افتضاح است که وزیر امور خارجه رژیم غاصب (گدعون ساعر) ادعا کرد آتش‌بس در نوار غزه موقت است! و این در حالی است که براساس مفاد توافقی که میان اسرائیل و جنبش انقلابی حماس صورت گرفته است، آتش‌بس دائمی است کما اینکه روز پنجشنبه هفته پیش، کاخ سفید طی بیانیه‌ای اعلام کرد «توافق غزه، جنگ را متوقف می‌کند». از این گذشته چه این توافق به این جنگ خاتمه دهد و چه اسرائیل به بهانه یا بی‌بهانه جنگ را پس از آتش‌بس مرحله اول یا دوم یا سوم از سربگیرد، تغییری در این معادله راهبردی نمی‌دهد که «اسرائیل نتوانست با جنگ به آزادی اسرای خود دست پیدا کند و بعد از ۴۷۰ روز جنگ در یک باریکه، ناگزیر شد با نماینده جنبشی که از بین رفتن کامل آن یکی از اصلی‌ترین اهداف اعلامی اسرائیل از راه‌اندازی این جنگ سنگین بوده است، دور یک میز در کشور حامی حماس، بنشیند و ورقه تبادل نابرابر اسیران را امضا کند و به اجرای آن تن دهد. بیش از این نیاز نیست تا طرف شکست‌خورده در جنگ معلوم باشد. جالب این است که در روز اول دی یعنی همین یک ماه پیش، بنیامین نتانیاهو که شعله جنگ غزه را روشن نمود، برای چندمین بار اعلام کرد «جنگ در غزه بدون نابود کردن حماس، پایان نخواهد یافت». اما وقتی نخست‌وزیر رژیم جنایتکار اسرائیل از بایدن «به‌خاطر تلاش برای توافق» تشکر می‌کند به این معناست که توافق با بمباران‌ها و تخریب‌های اسرائیل به دست نیامده است. و زمانی که «برت مگ گرک» فرستاده ویژه بایدن در روز یکشنبه یعنی روز آغاز اجرای آتش‌بس می‌گوید «ما به شدت و با پشتکار با اسرائیلی‌ها کار کردیم تا اینکه به آنچه امروز دست یافتیم، برسیم و این تنها راه توقف جنگ بود» به این معناست که بیش از ۱۲۰ هزار تن سلاح اهدایی آمریکا و آلمان به رژیم جنایتکار در حین جنگ، نتوانسته سرنوشت جنگ غزه را تعیین کند و کاملاً هم پیداست که کسی که این حجم از سلاح را در اختیار طرف متجاوز قرار داده، اعتقاد داشته که باید از این طریق یعنی با شیوه نظامی بر طرف مقابل پیروز شد. پس این گزاره که این اراده آمریکا بود که «جنگ» را متوقف کرد، کاملاً نادرست است. این مثل این است که بگوییم اراده اسرائیل مبتنی بر توقف جنگ بوده است. توقف جنگ یک ابتکار فلسطینی ـ مقاومتی بود چرا که از اول، استراتژی آن توقف جنگ بود و استراتژی طرف مقابل از اول تا آخر خاتمه دادن به موجودیت طرف مقابل از طریق جنگ بوده است.
یک نکته مهم دیگر این است که ساده‌لوحانه است اگر تصور کنیم آمریکایی‌ها برای نجات فلسطینی‌ها طرح توقف جنگ را دنبال کرده‌اند چرا که در این صورت کافی بود آمریکا ارسال پی‌درپی محوله‌های نظامی به اسرائیل را متوقف می‌کرد، در حالی که حتی در یک مقطعی که بگو مگو میان بایدن و نتانیاهو بالا گرفت، کاروان ارسال سلاح‌های پرقدرت آمریکایی به تل‌آویو استمرار داشت و کاخ سفید رسماً اعلام کرد به حمایت نظامی از اسرائیل در جنگ ادامه می‌دهد و در این میان سخنگوی کابینه رژیم صهیونیستی در روز یکشنبه همزمان با آغاز اجرای توافق آتش‌بس رسماً اعلام کرد ترامپ و بایدن از حق اسرائیل برای از سرگیری جنگ غزه حمایت کرده‌اند و شبکه ۱۴ رژیم اسرائیل که به حزب لیکود به رهبری نتانیاهو تعلق دارد (در بیان نوام ‌آمیر) گفت آمریکا تعهد صریحی داده است که موج‌های جمعیتی فلسطینی‌ها پس از حرکت آن‌ها از جنوب به شمال ـ از طریق جاده الرشید ـ
را کنترل می‌کند و مانع استفاده حماس از موج جمعیتی جهت دستیابی دوباره به شمال غزه می‌شود، البته کمی بعد این کانال با نشان دادن موج جمعیتی همراه با جمعی که سلاح‌های سبک نظیر کلاشینکف در دست داشتند، نومیدانه گفت «چگونه می‌توان این موج گسترده از مردم را کنترل کرد چه رسد به اینکه بتوان آنها را بازرسی نمود... این واقعیت که بتوان مانع از عبور افراد مسلح فلسطینی در مناطق شمال نوار غزه شد، امری در‌ هاله ابهام می‌باشد». پس کاملاً واضح است که نه آنچه آمریکا و اسرائیل را به استفاده از شیوه توافق متقاعد کرده، اعمال قدرت نظامی اسرائیل بوده و نه آنچه در غزه بعد از شکل‌گیری آتش‌بس رخ داده در اراده و یا توان کنترل آمریکا و اسرائیل بوده است. حماس در صحنه آتش‌بس نشان داد، ابتکار عمل دست آن است. کما اینکه از آغاز طوفان‌الاقصی در ۱۵ مهر ۱۴۰۲ تا روز توافق در ۳۰ دی ماه ۱۴۰۳ هم ابتکار عمل نظامی در دست حماس بوده است. این قدرت مقاومت مسلحانه حماس و مقاومت مدنی ساکنان غزه بود که سبب ناکارآمدی تاکتیک‌های ارتش اسرائیل شد. بر این اساس «اسموتریچ» عضو ارشد کابینه اسرائیل در روز آغاز آتش‌بس می‌گوید «اگر مسئله به این‌جا ختم شود، اسرائیل متحمل شکستی هولناک و بزرگ شده است».
در واقع توافق با آتش‌بس از سوی آمریکا و اسرائیل در زمانی رخ داد که ارتش اسرائیل در مقابل حماس و جهاد اسلامی و کتائب فلسطینی به بن‌بست رسید. مانور جمعیتی، مسلحانه و موتوری حماس در ساعات اولیه پس از آغاز آتش‌بس خیلی گویا و برای رژیم اسرائیل خیلی طاقت‌سوز و دردناک بود. رادیو رژیم اسرائیل با اشاره به موج جمعیتی و حضور مسلحانه فراوان نیروهای حماس در میان موج جمعیت شادمان تصریح کرد «حماس که در هیچ مقطعی از جنگ، کنترل یا تسلط بر هیچ بخشی از نوار غزه از دست نداده، در حال استفاده از این ساعات برای تقویت و تشدید کنترل و حاکمیت خود است. بعد از یک سال و سه ماه، اسرائیل نتوانست حاکمیت حماس بر غزه را برچیند و جایگزینی برای آن بیابد. چطور ممکن است بعد از یک سال و سه ماه جنگ، هنوز خودروهای نظامی حماس در نوار غزه حضور یابند؟ این واقعاً شکست نظامی اسرائیل است.» همین جا یاوه بودن ادعای نتانیاهو که گفت اسرائیل حق از سرگیری جنگ را برای خود محفوظ می‌داند و یا حرف اسموتریج که گفت «به جنگ بازمی‌گردیم وگرنه من کابینه را ویران می‌کنم» و یا حرف گدعون ساعر که گفت «اجازه نمی‌دهیم حماس در قدرت بماند» و یا ادعای شبکه ۱۴ رژیم که گفت «آمریکا وعده داده مانع بازگشت حماس به قدرت شود»، روشن می‌شود. واقعاً با صحنه‌هایی که در روز اول آتش‌بس در مناطق مختلف غزه رخ داد و با تصاویری که تلویزیون‌ها از موج جمعیتی و حضور مسلحانه و موتوری نیروهای مقاومت در میان جمعیت‌های عظیم شادمان پخش کردند، چه کسی قادر است مقاومت را کنترل کند و چه کسی قادر است بر مردمی که این‌طور از پیروزی خود بر اسرائیل شادمان هستند و بازو به بازوی نیروهای مقاومت پایکوبی می‌نمایند، حکومتی غیر از حکومت حماس تحمیل کند؟ پاسخ این سؤال کاملاً واضح است به همین جهت واقعاً مقاومت غزه و فلسطین و جبهه مقاومت در منطقه بابت «حکمرانی آینده غزه» هیچ نگرانی ندارند. تصویر «ابوعبیده» و تقدیر گرمی که از جمهوری اسلامی ایران و از نیروهای مقاومت در لبنان، عراق و یمن کرد و اعلام افتخار او به عملیات طوفان‌الاقصی هم جداگانه پاسخ این سؤال را داده است.
رژیم اسرائیل البته بعید نیست آتش‌بس را نقض ‌کند چرا که پیامدهای آن را قابل تحمل نمی‌داند، اما حتماً قادر به بازگشت به جنگ نیست. جنگ غزه واقعاً تمام شده است و آنچه از این پس ممکن است رخ دهد اقدامات امنیتی از قبیل ترور اعضای مقاومت غزه خواهد بود که مقاومت باید برای آن هوشیار بوده و برنامه داشته باشد. اسرائیل با نقض آتش‌بس خود را در شرایطی دشوارتر از هفته‌های پیش از امضای آتش‌بس قرار می‌دهد چرا که به‌طور مضاعف مشروعیت جنگیدن را از دست می‌دهد. ضمن آنکه قاطبه اسرائیلی‌ها و حتی نیروهای ارتش پذیرفته‌اند که جنگ با غزه بسیار خسارت‌بار است. کما اینکه «یواو گالانت» وزیر جنگ سابق رژیم، در روز یکشنبه آتش‌بس، با اشاره به آزادی سه اسیر زن پس از توافق، اعلام کرد «می‌شد این کار را مدت‌ها پیش انجام داد. این کار خیلی طول کشید. من خیلی متأسفم». نه ارتش و نه جامعه اسرائیل آمادگی بازگشت به جنگ را ندارند و مانور مسلحانه و موتوری حماس در روز آغاز آتش‌بس هم ثابت می‌کند، اسرائیل در حین مذاکرات به چنین مانور فاتحانه‌ای تن داده است. معلوم شد حماس هم قدرت و هم اراده و هم جمعیت لازم برای ادامه جنگ با اسرائیل را دارد.
از سوی دیگر با نقض آتش‌بس از سوی اسرائیل، مقاومت غزه و سایر اضلاع مقاومت منطقه‌ای با مشروعیت مضاعف به جنگ ادامه خواهند داد. کما اینکه مقاومت یمن اعلام کرد در صورت نقض آتش‌بس از سوی اسرائیل، موج شلیک‌ها علیه اسرائیل را از سرمی‌گیرد.
توافق آتش‌بس همه چیز نیست و به خودی خود هم معجزه نمی‌کند اما نشان داد، مقاومت هر چند در شرایط کاملاً نابرابر و با سلاح‌های حداقلی صورت گیرد و هر چند موازنه نظامی به ضرر آن باشد ـ کما اینکه هم در غزه، هم در لبنان، هم در عراق و هم در یمن این‌گونه بود ـ می‌تواند دشمن را به زانو در بیاورد. جنگ غزه ثابت کرد در مصاف کفر و ایمان ـ به تعبیر حضرت امام خمینی قدس‌سره ـ «مسلسل‌های متکی به ایمان» تعیین‌کننده است.
اسرائیل در سوریه بدون تلفات به پیشروی‌های بزرگی رسید اما در غزه و لبنان علی‌رغم دادن تلفات زیاد ناچار به امضای آتش‌بس و عقب‌نشینی شد و این در حالی بود که قدرت نظامی ارتش سوریه حتماً بیش از قدرت نظامی حزب‌الله و حماس بود. تفاوت این دو در کلمه «مقاومت» قابل بیان است. تحولات منطقه ‌اینک جنبه مینیاتوری و نمونه‌ای پیدا کرده است. در سوریه ارتشی که قدرتمند بود و نزدیک به ۳۰۰ هزار نیرو داشت، در برابر یک موج کم فشار ـ با حداکثر ۲۰ هزار نیرو ـ
و طی ۱۱ روز در کشوری در اندازه ۱۸۵ هزار کیلومتر مربع و ۲۳ میلیون نفر جمعیت زانو زد و مضمحل شد و در غزه ارتشی بزرگ با نزدیک به ۵۰۰ هزار نیرو و علی‌رغم ۱۶ ماه جنگ در برابر یک جمعیت نزدیک به ۲/۵ میلیون نفر مقاوم زانو زد و پیروزی غزه را پذیرفت. در لبنان پنج لشکر ارتش رژیم غاصب بعد از یک ماه جنگ زمینی و دو ماه بمباران تنها توانست به‌طور میانگین ۳/۵ کیلومتر به داخل لبنان نفوذ کنند و ناگزیر تن به آتش‌بس دادند و برای تخلیه اراضی اشغال‌شده آماده‌ شده‌اند. غزه و لبنان به بارزترین وجه ثابت کردند، مقاومت پیروز می‌شود و دشمن را هر چند قدرتمند باشد، عقب می‌زند.


🔻روزنامه ایران
📍 بحران حاشیه‌نشینی را باید با نگاه ملی حل کرد
✍️ عبدالکریم حسین‌زاده
وقتی پای واژه «محرومیت» به میان می‌آید، ذهن‌ها بیشتر به سمت مناطق دورافتاده کشور می‌رود. اما به گواه آمارها وسیع‌ترین نمود محرومیت در قامت «حاشیه‌نشینی» کنار کلانشهرهای بزرگ و صنعتی کشور جا خوش کرده است. آمار ۲۶ میلیون نفری وزارت راه و شهرسازی از حاشیه‌نشینان کشور در سال ۱۳۹۹ یکی از شواهد این ادعاست. مسأله فقط در بعد آماری ماجرا خلاصه نمی‌شود. از لحاظ فرهنگی-اجتماعی نیز محرومیت متبلـــــــور در پدیـــــده حاشیه‌نشینی ابعاد پیچیده‌تری دارد.
پدیده حاشیه‌نشینی از دهه ۲۰ شمسی و با شروع صنعتی شدن ایران آغاز شد و در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ و بیشتر از هر چیز متأثر از «اصلاحات ارضی» بر شتاب آن افزوده شد. رشد این پدیده در سال‌های پس از انقلاب کماکان ادامه یافت، طوری که اسکان غیررسمی از ۵ درصد در دهه ۵۰، به بیش از ۲۵ درصد رسید. در تمام این چند دهه، فرسایش مراکز جمعیتی کوچک به‌ویژه روستاها به دلایل مختلف، عامل بنیادین شکل‌گیری پدیده حاشیه‌نشینی است. در این معادله رابطه مستقیمی دیده می‌شود؛ هر چقدر روستاها و مراکز جمعیتی کوچک بیشتر از قطار توسعه عقب بمانند، محرومیت در شکـــــل «حاشیه‌نشینی» در شهرهای بزرگ‌تر و کلانشهرها بیشتر بروز و ظهور می‌یابد.
به همین اعتبار مسأله گستـــــــرش حاشیه‌نشینــــــــــــــی و سکونتگاه‌های غیررسمی به صورت عمده هیچ گاه علاج نمی‌شود، مگر اینکه شاهد تغییر وضعیت و توسعه مراکز جمعیتی کوچک و روستاهای کشور باشیم. این مهم نیز
بدون بازنگری در مسیر توسعه ملی و فرآیند خلق ثروت عمومی ممکن نیست. زیرا پدیده «حاشیه‌نشینی» نه فقط محصول توزیع نامتوازن امکانات، که پیش از آن نتیجه عدم آمایش دقیق سرزمینی و نادیده‌انگاری استعدادهای سرزمینی در تعریف پروژه‌ها و توزیع امکانات است. این فرآیند به طور مستمر از آغاز صنعتی شدن ایران تاکنون باعث تمرکز امکانات در شهرهای بزرگ و خارج کردن جوامع محلی کوچک‌تر از چرخه تولید ثروت ملی شده است. کما اینکه بخشی از بحران‌های بزرگ کشور نظیر بحران آب نیز ریشه در همین بی‌توجهی به استعداد طبیعی مناطق و همین طور ظرفیت منابع و تعادل‌بخشی در حوزه مصرف دارد. تا زمانی که امکان زیست مناسب و ایجاد ارزش افزوده متناسب با استعدادهای محلی در تمام پهنه کشور محقق نشود، حاشیه‌نشینی
نه فقط برطرف نخواهد شد که رشد آن نیز متوقف نمی‌شود.
اکنون به‌خوبی می‌دانیم مشکل توسعه ایران، نبود یک ایده همه‌جانبه‌نگر و پایدار بوده است. ایده‌ای که توسعه را فراتر از یک توانمندی عمومی و اجتماعی برای حل مسائل محلی و ملی و به صورت پایدار ببیند، نه صرفاً مجموعه‌ای از عملیات‌های عمرانی. پیگیری ایده‌های غلط توسعه در ایران به صورت مشهودی زیست‌پذیری کشور را مورد تهدید قرار داده است. به طوری که دامنه این تهدید به لوکس‌ترین مناطق شهری کشور هم رسیده است. بحران آب، آلودگی هوا و امثالهم نمونه‌هایی از این تهدید هستند که فقیر و غنی نمی‌شناسند و به صورت کم و بیش یکدست، جامعه و جغرافیای ایران را با خطر مواجه ساخته‌اند. مسأله بزرگ پیش پای ایران و از جمله با هدف حل معضل حاشیه‌نشینی و زدودن سکونتگاه‌های غیررسمی از عرصه زیست اجتماعی، همین زیست پذیر کردن پهنه کشور و تثبیت فرآیند توسعه پایدار در تمام مراکز جمعیتی از جمله شهرهای کوچک و روستاهای کشور است.
مدل توسعه ایران برای آینده لاجرم باید بتواند به دو مشکل اساسی موجود پاسخ دهد. اول اینکه این مدل توسعه باید توانایی کاستن از فشار بر منابع طبیعی و به‌ویژه منابع آبی کشور و افزایش بهره‌وری آب را داشته باشد. این مهم به‌ویژه در کلانشهرها، شهرهای بزرگ و مراکز صنعتی بسیار ضروری است. دوم اینکه باید بتواند بازتوزیع جمعیتی مجددی در پهنه کشور با لحاظ مسائل فرهنگی و اجتماعی را شکل داده و تمرکز مشکل‌ساز موجود در برخی مراکز شهری و صنعتی را تغییر دهد. حل این دو مسأله ممکن نیست، جز از طریق بازشناسی استعداد مناطق مختلف، طراحی پروژه‌های اقتصادی-اجتماعی بر مبنای آمایش سرزمینی دقیق و از همه مهم‌تر داشتن ارزیابی از ظرفیت فعلی و آینده حوزه‌های مختلف جغرافیایی.
به همان دلیلی که وضعیت فعلی حاشیه‌نشینی در کشور و روند رو به رشد آن محصول نگاهی تک بعدی و غیرمتوازن به توسعه طی حداقل ۶ دهه بوده است، توسعه پایدار در ایران نیز جز با احیای مراکز مختلف جمعیتی در تمام پهنه کشور و دمیدن روح حیات مجدد به مبدأ مهاجرت به شهرهای بزرگ ممکن نیست. به عبارتی، اگر تصویری واقع‌بینانه از یک ایران توسعه یافته داشته باشیم، در آن تصویر نمی‌شود یک تهران با چند ده کولونی حاشیه‌نشینی را توجیه کرد. تصویر یک ایران توسعه یافته جز با شهرها و مراکز جمعتی کوچک و روستاهایی که در مسیر خلق ارزش افزوده و ثروت ملی هستند و بخش بزرگی از جمعیت کشور را در خود جای داده‌اند، میسر نمی‌شود.
آمارها هم نشان می‌دهند یکی از الزامات توسعه ایران، بازتوزیع مجدد جمعیت به واسطه ایجاد شرایط مهاجرت معکوس است. به عنوان مثال بر مبنای ظرفیت‌سنجی‌های رسمی، استان تهران تاب تحمل ۷ میلیون و شهر تهران ۳ میلیون نفر جمعیت را دارد. اما اکنون جمعیت ساکن در این استان دو برابر ظرفیت آن است. این در حالی است که سالانه ۲۵۰ هزار نفر به جمعیت استان تهران افزوده می‌شود. این وضعیت تقریباً برای همه کلانشهرها و مراکز صنعتی کشور وجود دارد. معنای استمرار چنین وضعیتی، سیر نزولی زیست‌پذیری با سرعت بالای این مناطق پرجمعیت و البته از دست رفتن فرصت احیای مراکز جمعیتی کوچک و روستاهاست.
این مسأله صرفاً از نگاه منابع و امکانات زیستی نیست. مشکلات چند وجهی فرهنگی-اجتماعی می‌توانند ابعاد ویرانگرتری از پدیده حاشیه‌نشینی را ایجاد کنند. وجه غالب پدیده حاشیه‌نشینی این است که افراد و گروه‌هایی از جهات مختلف اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و حتی جغرافیای محل سکونت، جذب شهر و جامعه میزبان خود نشده‌اند و علیرغم زیست در کنار دیگران، در جهان و شرایط متفاوتی هستند. این وضعیت جامعه‌ای چندپاره و متعارض می‌سازد که زمینه بروز تنش و تعارض منافع، در برابر توافق‌پذیری، درون آن بسیار برجسته‌تر است. مهاجرت معکوس نه فقط از حیث منابع، استعدادهای جغرافیایی و توزیع متوازن‌تر جمعیت، بلکه از نظر شبکه روابط فرهنگی و اجتماعی نیز تأثیری سازنده بر زیست عمومی جامعه خواهد گذاشت. البته به شرط آنکه این فرایند با لحاظ تمام پیچیدگی‌ها و بر مبنای مطالعات و آمایش‌های فنی و غیرسیاسی صورت گرفته و تمام جهات واقعیت سرزمینی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی ایران در آن دیده شوند.
در این مسیر به پژوهش و کنشگری گسترده و البته هماهنگ و هم‌مسیر دانشگاهیان، کنشگران مدنی و سیاستگذار کشور نیاز است. البته باید مشارکت تمام لایه‌های اجتماعی درگیر این مسأله را جلب کرد و در یک شراکت اجتماعی کامل و دقیق پیش برد. سیاستگذار تک بعدی و بدون انجام آمایش‌ها و پژوهش‌های لازم در ابعاد محلی و ملی، تنها به بازتولید عدم تعادل منطقه‌ای به اشکالی جدید منجر می‌شود. باید بپذیریم که راه ‌حل حاشیه‌نشینی نه سریع است، نه تک بعدی و فقط به ادراک و فهم سیاستگذار و نهادهای رسمی هم منوط نیست. پذیرش این مهم اولین گام برای حل مسأله خواهد بود.


🔻روزنامه جهان صنعت
📍 دنیا معنای مذاکره را می‌فهمد
✍️ نادر کریمی‌جونی
تنها رییس‌جمهوری که حاشیه‌های به قدرت رسیدن او، حتی پیش از آنکه زمام امور کشور را در دست بگیرد، خبرساز شده و قربانی گرفته است، دوشنبه شب گذشته به وقت تهران و ظهر روز دوشنبه به وقت محلی، به کاخ سفید راه یافت و رسما رییس‌جمهور ایالات‌متحده آمریکا شد. جاستین ترودو، رییس دولت کانادا را می‌توان نخستین قربانی به قدرت رسیدن دونالد ترامپ دانست چراکه رقبای او هم در درون حزب حاکم و هم در میان احزاب دیگر، ترودو را متهم کرده بودند که تدابیر لازم را برای مواجهه کانادا در مقابل شرایطی که ترامپ پدید خواهد آورد، اتخاذ و تمهید نکرده است و شدت این اتهام‌ها باعث شد تا ترودو سرانجام نه‌فقط از ریاست حزب حاکم که از نخست‌وزیری کانادا نیز استعفا دهد.
البته برخی متحدان ایالات‌متحده نیز از راهبردها و تدابیری که ترامپ از اتخاذ آنها خبر داده، ابراز نگرانی کرده‌اند. به‌ویژه تاثیرها و نقش‌آفرینی‌ها که ایلان ماسک بر رفتار، سیاست‌ها و تصمیم‌های دونالد ترامپ گذاشته است و احتمالا خواهد گذاشت نگرانی‌ها را در میان دوستان و متحدان واشنگتن افزایش داده و بریتانیا به‌عنوان مهم‌ترین متحد اروپایی آمریکا، ناخرسندی خویش را از تاثیرهایی که ماسک بر سیاستگذاری‌های رییس‌جمهوری ایالات‌متحده دارد، ابراز کرده است. برخی ناظران سیاسی نیز در این‌باره تصریح می‌کنند که در واقع رییس‌جمهور و تصمیم‌ساز اصلی در ایالات‌متحده، ایلان ماسک است و ترامپ اگرچه پیروز انتخابات است اما سیاست‌های ایالات‌متحده در حوزه خاورمیانه، به وسیله دامادش جراد کوشنر و در سایر موارد به وسیله ایلان ماسک تدوین و اجرا می‌شود. با این همه تردیدی نیست که یکی از پرتکرارترین موضوع‌های مطرح در سیاست‌های ایالات‌متحده، موضوع‌های مربوط به غرب آسیا و بالاخص مساله مواجهه آمریکا با جمهوری اسلامی ایران است. در این‌باره همانطور که انتظار می‌رفت برقراری آتش‌بس در نوار غزه و پایان جنگ ۱۵ماهه در سرزمین‌های اشغالی توجه اسرائیل را به مقابله جدی با جمهوری اسلامی ایران معطوف کرده و تل‌آویو تلاش می‌کند و البته، خواهد کرد که میزان دشمنی میان ایران و آمریکا را به نحو خطرناکی بالا ببرد و با اهرم واشنگتن، تدابیری برای متوقف ساختن یا دست‌کم برای مهار اقدامات ایران در خاورمیانه تمهید کند. تل‌آویو معتقد است تا وقتی که جمهوری اسلامی ایران قابلیت حمایت و تاثیرگذاری بر فعالیت‌های گروه‌های جهادی در فلسطین و لبنان را دارد، آرامش برای اسرائیلی‌ها پدید نمی‌آید.
البته در ایران به قدرت رسیدن دونالد ترامپ و تاثیر آن بر اوضاع سیاسی- اقتصادی کشور جدی گرفته شده و درباره آن تمهیداتی اندیشیده شده است؛ تردیدی وجود ندارد که همکاری ایران و ایتالیا بر سر تبادل خبرنگار ایتالیایی با آن فرد ایرانی که قرار بود به ایالات‌متحده مسترد شود با همکاری اطرافیان ترامپ صورت پذیرفته و همانطورکه ایلان ماسک گفت رایزنی‌های او موجب اجرای این تبادل شده است.
این نقش البته از سوی مقامات کشورمان انکار و تصریح می‌شود که ایالات‌متحده در این تبادل میان ایران و ایتالیا نقشی ایفا نکرده است اما وقتی واشنگتن خود یکی از طرفین ذی‌نفع در این تبادل بوده آیا می‌توان پذیرفت که نقشی ایفا نکرده باشد؟ با این حال نه‌فقط مقاله محمدجواد ظریف در فارین‌افرز که اولین مصاحبه مفصل مسعود پزشکیان با یک تلویزیون آمریکایی بوده و حالا رایزنی‌های محمدجواد ظریف در کنفرانس داووس سوئیس، نشان می‌دهد که ایران، گفت‌وگو با ایالات‌متحده را به‌طور جدی در دستور کار خویش قرار داده و مایل است که از سطح تنش با واشنگتن بکاهد، به‌ویژه مذاکرات تهران با اروپایی‌ها که در آخرین گفت‌وگو دچار سوء‌تفاهم‌هایی شد و در مقابل تهدید به‌کارگیری و اجرای مکانیزم ماشه، ایران نیز تهدید کرد که از NPT خارج می‌شود و برخی راهبردهای خود را هم تغییر می‌دهد، کشورمان را بیشتر به مذاکره با طرف آمریکایی ترغیب می‌کند. در این‌باره تهران معتقد است اگر امکان نزدیک شدن برخی مواضع میان ایران و ایالات‌متحده وجود داشته باشد آنگاه قدرت نقش‌آفرینی اروپایی‌ها به‌طور کلی کاهش می‌یابد و می‌توان با کارت واشنگتن جلوی اروپایی‌ها بازی کرد. با این حال مساله مهم آن است که آیا جمهوری اسلامی ایران برای انجام مذاکره و تبادل امتیاز با طرف آمریکایی آمادگی دارد؟
در وهله نخست مقامات کشورمان باید این نکته را روشن کنند که آیا هدف مشخص و جداگانه‌ای برای مذاکره میان تهران- واشنگتن وجود دارد و آیا تهران حاضر است در قبال اهدافی که دارد، برخی اهداف طرف آمریکایی را نیز به اجابت برساند. مناسبات نزدیک آمریکا و اسرائیل و موضع ضدآمریکایی جمهوری اسلامی ایران پیش از توجه به ماهیت و راهبردهای مذاکره این پرسش را به وجود آورده است که تهران از آنچه مذاکره میان خود و ایالات‌متحده در نظر گرفته، فقط وقت‌گذرانی است و واشنگتن نباید فریب تمایلات ابراز شده ایران برای انجام گفت‌وگوهای مستقیم یا غیرمستقیم را بخورد؟ به‌ویژه مخالفان خارج‌نشین جمهوری اسلامی ایران و رسانه‌های ایشان با بزرگ‌نمایی این مساله تلاش می‌کنند تا جو بی‌اعتمادی میان ایران و ایالات‌متحده را تشدید کرده و به این ترتیب آمریکا را به اتخاذ تدابیر سختگیرانه و نابودکننده علیه جمهوری اسلامی ایران تشویق کنند. علاوه‌بر این تل‌آویو نیز تلاش می‌کند با دمیدن بر آتش منازعه میان آمریکا و ایران، سختگیری‌های اعمال‌شده علیه تهران را تشدید و جمهوری اسلامی را ضعیف کند. راهبرد اسرائیل در این‌باره آن است که با تضعیف هرچه بیشتر حاکمیت ایران، زمینه‌های بروز ناآرامی و شورش را در کشورمان تقویت و با استفاده از اهرم ایرانیان ناراضی، حکومت جمهوری اسلامی ایران را براندازی کند یا دست‌کم آن را از نقش‌آفرینی در مناسبات و تحرکات منطقه خاورمیانه باز دارد. تجربه کاهش فعالیت‌های ایران در دوره پیشین ریاست‌جمهوری ترامپ، به‌ویژه اسرائیل را ترغیب کرده که آن تجربه را تکرار و از آن بهره‌برداری کند.
در عین حال اسرائیل می‌داند که ترامپ حتی‌الامکان از توسل به ابزار نظامی علیه ایران یا اماکن هسته‌ای آن، که می‌تواند جنگی فراگیر را در منطقه پدید آورد، خودداری می‌‌کند. به همین دلیل حتی ممکن است با وجود برقرار شدن مکانیزم ماشه و خروج ایران از NPT باز هم امکان هسته‌ای ایران هدف حمله نظامی قرار گیرد.
با هر مقیاسی که روزهای پیش‌رو مورد بررسی قرار گیرد، آینده حساسی در مقابل جمهوری اسلامی ایران قرار دارد. مقامات ایران باید بدانند که دنیا و سیاستمدارانش به خوبی معنای صداقت در مذاکره، مذاکره برای رسیدن به یک دستاورد و مذاکره برای وقت‌گذرانی و خرید زمان را درک می‌کند و برای همراهی یا تقابل، همواره ابزار و تکنیک‌هایی در اختیار دارد؛ امکاناتی که برخی از آنها می‌تواند منافع راهبردی ایران را مورد تهدید جدی قرار دهد.


🔻روزنامه اعتماد
📍 آتش‌بس؛ پایان یا آغاز جنگ؟
✍️ عمادالدین باقی
جنگ ۱۵ ماهه و خونین اسراییل با حماس و حزب‌الله ‌طولانی‌ترین جنگ در طول پیدایش دولت صهیونیستی بود. درست در زمانی که تصور می‌شد با پیمان ابراهیم دیگر مساله فلسطین برای همیشه حل خواهد شد، در پی عملیات توفان‌الاقصی جنگی رخ داد که علاوه بر کشتار و ویرانی گسترده غزه، برای اولین ‌بار هر روز تل‌آویو، حیفا، الخلیل و شهرهای دیگر به تلافی حملات اسراییل، زیر بمباران حزب‌الله قرار گرفت. ضربات مهلکی که به کادر رهبری حماس و حزب‌الله وارد شد در واقع یک دستاورد اطلاعاتی - امنیتی بود که با کمک امریکا و بعضی دولت‌های اروپایی و منطقه خودمان حاصل شد و ارزش نظامی نداشت. بمباران هوایی پیاپی و گسترده غزه و لبنان و سوریه بدون پدافند هم هیچ ارزش نظامی نداشت ولی در میدان نبرد واقعی، اسراییل به‌رغم حمایت‌های مالی، تسلیحاتی، اطلاعاتی غرب و دولت‌های منطقه، زمینگیر شده بود و با وجود اینکه سناریوی ترکیه در سوریه نجات‌بخش اسراییل از وضعیت آچمز بود اسراییل ناگزیر از پذیرش آتش‌بس شد و امیدی برای توقف کشتار و پیدایش صلح به وجود آمد. مفاد «توافق آتش‌بس مقاومت اسلامی فلسطین و اسراییل در مرحله اول» چنان است که خواننده را از تحلیل بی‌نیاز می‌کند اما ابتدا، ذکر خلاصه‌ای از مفاد توافقنامه سپس بیان نکاتی ناظر به آینده پس از آتش‌بس درخور توجه است زیرا برای ما به عنوان کسانی که دغدغه صلح و یافتن راهی برای پایان دادن به جنگ و خشونت دارند توجه به دورنمای این حوادث از منظر جنگ و صلح اهمیت بیشتری دارد.

۱- مفاد توافقنامه آتش‌بس:
- عقب‌نشینی کامل رژیم صهیونیستی به خارج از مرز‌های نوار غزه.

- بازگشایی گذرگاه مرزی رفح و عقب‌نشینی کامل اسراییل.
- سفر مجروحان به خارج برای درمان.
- وارد شدن روزانه ۶۰۰ کانتینر کمک‌های انسان‌دوستانه با نظارت دولت قطر.
- وارد شدن ۲۰۰ هزار عدد چادر و ۶۰ هزار کانکس جهت اسکان فوری آوارگان.
- تبادل اسرا، آزادی هزار اسیر اهل غزه و صد‌ها اسیر دیگر که حکم‌ ابد دارند.
- آزادی کامل زنان اسیر و کودکان زیر ۱۹ سال
- عقب‌نشینی از محور نیستاریم و فیلادلفیا به شکل تدریجی.
- بازگشت کامل و آزادی حرکت آوارگان به هر منطقه‌ای در نوار غزه که اراده کنند.
۱- عدم پرواز هواپیماها و پهپادهای اسراییل به مدت ۱۰ تا ۱۲ ساعت در طول روز.
- بازسازی فوری بیمارستان‌های آسیب‌دیده و برپایی بیمارستان‌های میدانی و ورود پزشکان متخصص.
- در مقابل، تسلیم ۳۳ گروگان ۷ اکتبر (مرده و زنده) و در مراحل دوم و سوم در خصوص ۶۶ اسیر دیگر تصمیم‌گیری خواهد شد.
۲- به نظر می‌رسد یکی از اهداف حماس از اصرار بر آزادی لیستی از زندانیانی که در توافق طرح می‌کند علاوه بر آزادی آن افراد، یک پیام به افکار عمومی دنیاست. در مبادله قبلی در سال گذشته تعدادی از زندانیان آزاد شده زنان خانه‌دار یا کودکان ۱۵ - ۱۶ ساله بودند که قبل از ۷ اکتبر زندانی شده بودند و موجب توجه و تعجب در افکار عمومی دنیا شد. در مبادله اخیر نیز ۲ هزار زندانی آزاد می‌شوند که هزار نفر بازداشتی‌های بعد از ۷ اکتبر هستند و هزار نفر دیگر، کسانی که قبل از ۷ اکتبر بازداشت شده بودند و ۲۵۰ نفرشان محکومیت حبس ابد دارند. تعداد زیادی از زندانیان را زنان و کودکان تشکیل می‌دهند و همچنین تعداد زیادی از آنها اصولا اهل کرانه باختری بودند که تحت حکومت محمود عباس و پلیس خود اسراییل است و بسیاری از این زندانیان نیز هیچ اقدام مسلحانه‌ای نداشته‌اند. حماس با این حرکت می‌خواهد حمله ۷ اکتبر را توجیه کند و به جهان نشان دهد که ۷ اکتبر در ادامه جریان سرکوبگری اسراییل بوده که فقط شامل تبدیل غزه به یک زندان بزرگ (تعبیر دبیرکل سازمان ملل و نهادهای حقوق بشری قبل از۷ اکتبر) در طول ۲۰ سال قبل نبوده، بلکه فلسطینی‌ها در کرانه باختری و خود اسراییل را هم شامل می‌شده که هیچ ارتباطی با حماس نداشتند.
۳- اکنون در داخل خود اسراییل از این توافق به عنوان یک شکست بزرگ برای اسراییل یاد می‌کنند. یکی از دلایلش این است که می‌گویند اسراییل پس از ۴۶۷ روز جنگ که طولانی‌ترین جنگ در دوران حیات اسراییل بود به هیچ یک از اهداف اعلام شده مانند نابودی کامل حماس، آزادی بدون قید و شرط گروگان‌ها، تبعید اهالی غزه به صحرای سینا در مصر و... نرسیده است.
۴- امریکا و اروپا نیز برای این ایجاد توافق فشار آوردند به دلیل آنکه حمایت‌های آنها از اسراییل هزینه‌های زیادی در پی داشته و هیچگاه در طول ۷۰ سال گذشته در این حد موجب ویرانی ارزش‌های مورد ادعای آنها و بر باد دادن حیثیت و اعتبار غرب نبوده و بدتر آنکه خودشان می‌گویند نتانیاهو این همه خشونت و کشتار را برای نجات خود از محاکمه‌ای که مطمئن است محکومیت در انتظار اوست انجام داده و به خاطر خودش جهانی را به آتش آشوب کشیده است. اخیرا هم ترامپ این پست را در ایکس بازنشر کرد که: «نتانیاهو حرامزاده‌ای است که می‌خواهد امریکا را به جنگ با ایران بکشاند.»
۵- آنچه برای حماس شکست و برای اسراییل ظاهرا پیروزی محسوب می‌شود این است که در این توافق اداره غزه به محمود عباس واگذار شده و باقی مانده حماس تبعید شوند. اما نکته مهم این است که چون اسراییل به قول منتقدانش در داخل اسراییل به رغم دریافت‌های بی‌سابقه‌ترین کمک‌های آشکار و پنهان مالی، نظامی و اطلاعاتی از امریکا و بعضی از دولت‌های غربی و خاورمیانه نتوانست به اهداف اعلام شده برسد مساله بحران فلسطین نه تنها تمام نشده که در آغاز دوران جدیدی قرار گرفته است. حماس خود را بازسازی خواهد کرد و این ‌بار به دلیل دریای نفرتی که از اسراییل ایجاد شده و برانگیخته شدن افکار عمومی در میان فلسطینی‌ها و مردم منطقه و جهان، با پشتوانه بیشتری به مبارزه خود ادامه می‌دهد و بار دیگر شاهد درگیری‌هایی در آینده خواهیم بود. به همین دلیل است که محمود عباس اعتقاد دارد تنها راه پیشگیری از تکرار جنگ، دادن امتیاز بزرگی است که بتواند این جو را مهار کند لذا دولت خودگردان فلسطین درخواست کرده «یک کنفرانس صلح بین‌المللی برگزار شود تا دولت فلسطین به رسمیت شناخته شود و از عضویت آن در سازمان ملل حمایت گردد.» این همان اتفاقی است که سال‌هاست صهیونیست‌ها در برابر آن مقاومت کرده و به انحای گوناگون مانع از آن شده‌اند زیرا چنین امری را مخالف با استراتژی دولت یهود و اهداف منطقه‌ای آن می‌دانند.
۶- تجربه ۷۵ سال جنگ و کشتار ناشی از تشکیل دولت اسراییل در منطقه نشان می‌دهد که تنها یک راه برای حل مساله فلسطین وجود دارد و آن هم ایدئولوژی‌زدایی از حکومت اسراییل و شبه‌ قانون اساسی آنها برای تبدیل آن از دولت یهود به دولت شهروندان فلسطینی اعم از یهودی و مسلمان و مسیحی است. دولت‌های «سکولار دموکراتیک» به صورت خودخواهانه دغدغه امنیت، صلح و رفاه را برای شهروندان خود دارند ولو به هزینه خشونت و جنگ در کشورهای دیگر و قربانی شدن انسان‌های دیگر اما حکومت‌های ایدئولوژیک - حتی اگر بخشی از قواعد دموکراتیک را در داخل رعایت کنند- هم بلای جان مردم خود هستند هم مردم دیگر بلاد.
هر چند بخشی از یهودیان و شهروندان کنونی اسراییل با ایدئولوژی‌زدایی و شهروندگرایی موافقند و سرآمدان آنها یا رسانه‌ها و نهادهای حقوق بشری وابسته به آنها چه پیش از ۷ اکتبر و چه در همین ۱۵ ماه گذشته بارها آن را بیان کرده‌اند اما هسته سخت قدرت و جناحی که سازمان اطلاعاتی - امنیتی و نظامی را در اختیار دارد این را نمی‌پذیرد و امریکا و اروپا هم نمی‌پذیرند زیرا رابرت اف. کندی جونیور، نامزد ریاست‌جمهوری امریکا که در ۲۰۲۴ در رقابت‌های مقدماتی موفق نشد و کنار رفت در بحبوحه نسل‌کشی اسراییل گفت: «اسراییل برای ما یک سنگر، مانند داشتن یک ناو هواپیمابر در خاورمیانه است. این قدیمی‌ترین متحد ماست. اگر اسراییل ناپدید شود، روسیه، چین و کشورهای بریکس‌پلاس ۹۰% نفت جهان را کنترل خواهند کرد و این یک فاجعه برای امریکا خواهد بود.» و بایدن هم در سفرش به اسراییل بعد از ۷ اکتبر اعلام کرد: «اگر اسراییل وجود نداشت، قطعا برای تاسیس آن اقدام می‌کردیم.» جیل استاین نامزد یهودی انتخابات امریکا نیز گفت: این امریکا است که در غزه نسل‌کشی راه انداخته و اسراییل به عنوان نیروی نیابتی، باتوم به دست برنامه ایالات متحده را اجرا می‌کند. اولین ‌بار بود که دیدم یک سیاستمدار امریکایی و یهودی اتهام نیروهای نیابتی را که معمولا متوجه ایران است متوجه امریکا کرده و اسراییل را ارتش نیابتی غرب می‌داند. بنابراین از آنجا که تحقق آنچه در بند هفتم ذکر شد میسر نیست، صلح پایدار نیز دور از انتظار است. صلح پایدار نیازمند تغییرات اساسی در راهبردهای کشورهای مختلف جهان است نه فقط یک کشور.


🔻روزنامه شرق
📍 جزیره‌ای به نام صداوسیما
✍️ کامبیز نوروزی
تبعیض ناروایی بر نظام حقوقی رسانه‌های ایران حاکم است. مهم‌ترین رسانه‌های حرفه‌ای ایران، از نظر حقوقی در دو دسته قرار می‌گیرند؛ دسته اول مطبوعات و خبرگزاری‌ها و دسته دوم رادیو و تلویزیون. مطبوعات و خبرگزاری‌ها تابع قانون مطبوعات‌ هستند، قانونی سخت‌گیرانه برای قدم به قدم کار مطبوعات و روزنامه‌نگاران. مثلا چندین شرط برای صدور پروانه انتشار و نیز مدیرمسئولی وجود دارد و علاوه بر این سه مرجع خاص شامل وزارت اطلاعات و دادگستری و نیروی انتظامی، باید درباره صلاحیت آنها نظر بدهند. طبق همین قانون مدیرمسئول و نویسنده در برابر مطالب منتشره مسئولیت کیفری داشته و ممکن است تحت تعقیب قضائی قرار گیرند. یک هیئت نظارت بر مطبوعات وجود دارد که غیر از نماینده مدیران مسئول سایر اعضای آن از نهادهای حکومتی‌ هستند. اختیارات این هیئت از صدور پروانه انتشار شروع می‌شود و تا اجازه توقیف یا لغو امتیاز مطبوعات و خبرگزاری‌ها ادامه می‌یابد.
از سال ۱۳۶۴ تاکنون صدها نشریه به تصمیم همین هیئت توقیف یا لغو امتیاز شده‌اند. غیر از هیئت نظارت بر مطبوعات نهادهای دیگری مانند دادسرا و مراجع امنیتی نیز نظارت‌های گسترده‌ای بر کار مطبوعات و خبرگزاری‌ها دارند. کمتر مدیرمسئولی است از روزنامه‌ها یا خبرگزاری‌ها که یک یا چند بار گذرش به این مراجع نیفتاده باشد. از حدود سال ۱۳۶۹ که روند رشد و توسعه مطبوعات در ایران به آرامی آغاز شد، تاکنون شمار بسیار زیادی از روزنامه‌نگاران و مدیران مسئول چندصباحی از عمر خود را در چهاردیوار محبس گذرانده‌اند.

هیئت نظارت بر مطبوعات تقریبا هر هفته جلسه برگزار می‌کند و با کمک گروه‌های کارشناسی سطر به سطر مطالب نشریات و خبرگزاری‌ها را تحت نظر قرار می‌دهد. قانون مطبوعات رژیم حقوقی تقریبا مشخص و معینی ایجاد کرده که بر تمام جزئیات فعالیت مطبوعات و خبرگزاری‌ها و روزنامه‌نگاران حاکم است. دسته دوم رسانه‌ها شامل رادیو و تلویزیون است. با تفسیر شورای نگهبان از اصل ۱۷۵ قانون اساسی رادیو و تلویزیون انحصاری و در اختیار سازمان صداوسیماست. اما رژیم حقوقی حاکم بر رادیو و تلویزیون و کلا سازمان صداوسیما مبهم، نارسا و ناکافی است. اغلب مواد قانون اداره سازمان صداوسیما (۱۳۵۹) و قانون اساسنامه سازمان (۱۳۶۲) با توجه به تغییر اصل ۱۷۵ قانون اساسی منسوخ تلقی می‌شوند. در حال حاضر عمدتا دو قانون درباره صداوسیما وجود دارد که همچنان معتبرند. یکی قانون الحاق چند ماده به قانون اساسنامه سازمان (۱۳۸۸-مجمع تشخیص مصلحت نظام) که در آن شرایط پاسخ‌گویی افراد به مطالب صداوسیما مقرر شده است. دیگری قانون نحوه اجرای اصل ۱۷۵ قانون اساسی (۱۳۷۰-مجمع تشخیص مصلحت نظام) که در آن شورای نظارت بر صداوسیما تأسیس شده و وظایف مهمی برای این شورا منظور کرده است. در عمل هیچ یک از دو قانون اخیر به درستی اجرا نمی‌شوند. از نقایص مهم قوانین موجود درباره صداوسیما موضوع مسئولیت کیفری ناشی از محتوای برنامه‌های رادیو و تلویزیون است. در صداوسیما معلوم نیست وقتی در برنامه‌ای از رادیو و تلویزیون جرمی رخ می‌دهد، چه کسی را باید مورد مؤاخذه و محاکمه قرار داد. از این دست ابهامات درباره رژیم حقوقی مسئولیت در صداوسیما فراوان است. این ابهامات عملا میدان وسیعی ایجاد می‌کند که این سازمان به سهولت هرآنچه می‌خواهد انجام دهد و خود را متعهد به پاسخ نیز نداند. به نظر می‌رسد اراده‌ای وجود دارد که این ابهامات حقوقی همچنان باقی باشند.

از اوایل دهه ۱۳۸۰ نمایندگان مجلس یا دولت هفت طرح یا لایحه را درباره اداره صداوسیما و دایره مسئولیت این سازمان پیش‌نویس کردند ولی هیچ‌کدام به سرانجام نرسید و هر یک به شکلی از دور خارج شد. در این بین تنها نهاد قانونی که به صورت اسمی وجود دارد، شورای نظارت بر سازمان صداوسیماست . فقدان قانون فراگیر و کامل، وجود تعارض‌ها در قوانین ناقص موجود و انفعال شورای نظارت بر صداوسیما عملا منجر به ایجاد جزیره‌ای به نام صداوسیما شده است که در منطقه خلأ حقوقی زیست می‌کند. این خلأ حقوقی از وضعیت درآمد و هزینه صداوسیما، جهت‌گیری‌های سیاسی، ابهام در مسئولیت کیفری، بهره‌برداری از یک سازمان ملی به نفع جریان‌های سیاسی خاص، کاهش روزافزون میزان مخاطب، بی‌ضابطگی در استفاده از نیروی انسانی تخصصی و بسیاری امور دیگر را دربر می‌گیرد. این یک محیط رسانه‌ای است که رژیم حقوقی مشخصی بر آن حاکم نیست. این مقایسه ساده نشان‌دهنده تبعیض ناروایی است که بر عرصه جامعه رسانه‌ای کشور حاکم بوده و از موجبات ازبین‌رفتن مرجعیت رسانه‌ای کشور است.


🔻روزنامه همشهری
📍 نباید زنجیر به دست‌وپای بخش‌خصوصی زد
✍️ سیدفرید موسوی
۱- موضوع میدان‌دادن و کمک به بخش‌های خصوصی همواره مورد تأکید مقام ‌معظم‌رهبری بوده‌است، اما دولت‌ها معمولا همکاری لازم را در این مورد نداشته و فضای لازم را برای بزرگ‌شدن بخش‌های خصوصی فراهم نساخته‌اند. سیاست‌های اجراشده تاکنون نه‌تنها ذیل اصل ۴۴قانون اساسی کمک خاصی به بخش‌های خصوصی نکرده، بلکه نتیجه آن سیاست‌ها فربه‌ترشدن نهادهای عمومی غیردولتی بوده‌است. در چنین فضایی چندان اقدام مؤثری از سوی بخش‌های خصوصی صورت نخواهد گرفت.
۲- بخش‌های خصوصی چابک‌تر و به‌روزتر هستند و از این جهت می‌توانند کمک برجسته‌ای به پیشرفت کشور کنند. برای مثال در شرایط تحریمی حاکم بر کشور، بخش‌های خصوصی با توجه به ظرفیت و چابکی خود می‌توانند نیازها را برطرف سازند، اما درهرحال نیاز است که دولت سیاستگذاری‌های لازم را در این جهت اعمال کند. متأسفانه چیزی که مشهود است، عدم‌تمایل دولت در امر سیاستگذاری در حوزه بخش خصوصی‌سازی‌ بوده‌است. اینکه می‌گوییم دولت، دولت بمعنی‌الاعم را مدنظر داریم که مجلس و قوه مجریه را دربر می‌گیرد. آنچه درنتیجه رخ داده، ضخیم‌ترکردن زنجیرهایی است که به پای بخش خصوصی زده شده‌است.
۳- یکی از راه‌های میدان‌دادن به بخش‌های‌خصوصی، بهبود فضای کسب‌وکار در کشور است. امروزه بهبود کسب‌وکار در کشور وضعیت خوبی ندارد و رتبه جمهوری اسلامی ایران در جهان ۱۲۷ یا ۱۲۸ است. این اصلا در ‌شأن جمهوری اسلامی ایران نیست. در چنین وضعیتی به‌طور مثال اگر فردی بخواهد کسب‌وکاری راه بیندازد، ۱۲۶کشور بهتر از جمهوری اسلامی پیش‌روی او هستند که بخواهد در آنها پیگیر فعالیت خود شود. با توجه به این مسئله وقت آن رسیده‌است که مسئولان کشور از فضای شعاری خارج شوند و اقدامات جدی درخوری را در باب وضعیت کسب‌وکار کشور به‌کار ببندند. در این مورد بارها رهبری‌معظم هشدار داده‌اند، اما متأسفانه ما همچنان در را بر همان پاشنه قبلی می‌چرخانیم و با رویه پیشین حرکت می‌کنیم. هرجایی به بخش‌های خصوصی میدان و فضا داده شود، آنها حضور پیدا خواهند کرد، اما متأسفانه برخی سخنان از برخی مسئولان موجب شده‌است که این بخش چندان مورد توجه قرار نگیرد.



مطالب مرتبط



نظر تایید شده:0

نظر تایید نشده:0

نظر در صف:0