منظور از ابزار تعامل فرهنگی چیست؟ با یک مثال به تجزیه این موضوع میپردازیم. آیا تابحال فرصت کردهاید به این مسئله فکر کنید که چرا افراد روحانی از هر جناح و گرایش فکری که باشند در نهایت با یکدیگر احساس قرابت و هم اندیشی میکنند؟ شاید یک علت تعیین کننده این باشد که: «متون مشترک خواندهاند.» کتابها، رسالهها، ادبیات و مفاهیم مشترک دارند. اگر هم اختلاف نظر داشته باشند، مکانیزمهای تعامل و تحمل را در میان خود عادی سازی کردهاند.
دموکراسی هم متون و ادبیات و مفاهیم خود را دارد. طی چند قرن، این ادبیات ساخته و پرداخته شده و حلقههای وصل فکری اِلیتها شدهاند. اِلیتها که شامل نویسندگان، خبرنگاران، سیاستمداران، هنرمندان و کارآفرینان میشود، نیاز به متون و ادبیات مشترک دارند تا بتوانند از حکمرانی و اثرگذاری خود جواب بگیرند. تاریخ شوروی نشان میدهد که مارکسیسم فقط ذهنهای اعضای حزب کمونیست شوروی را شکل نداده بود، بلکه در دانشگاهها، مطبوعات، صنعت، دانشمندان و حتی شهروندان عادی حک شده بود. متون و مفاهیمی مشترک، کلیه ساز و کارهای یک نظام اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را به هم تنیده بود. همین تجربه در غرب اروپا و شمال آمریکا پیرامون دموکراسی از ژان بدن (۱۵۹۶-۱۵۳۰) شروع شد و هم چنان با نوشتههای فراگیر یورگن هابرماس (-۱۹۲۹) در حال تکامل است. هرچند دموکراسی Applicationهای مختلف در فرانسه، آلمان، انگلستان، ایتالیا و آمریکا عرضه کرده ولی در عموم این کشورها از مبانی و مفاهیم مشترکی برخوردار است.
چگونه میتوان صاحب دموکراسی شد و رفتار و اندیشههای دموکراتیک داشت ولی در میان صدها اثر جدی، حداقل متون زیر را نخواند:
Social Contract (1762)
Jean-Jacques Rousseau
The Federalist Papers (1780)
Alexander Hamilton
Democracy in America (1835)
Alexis de Tocqueville
On Liberty (1859)
John Stewart Mill
Democracy and Education (1916)
John Dewey
Capitalism, Socialism and Democracy (1942)
Joseph Schumpeter
The Origins of Totalitarianism (1951)
Hannah Arendt
A Preface to Democracy (1956)
Robert A. Dahl
Social Origins of Dictatorship and Democracy (1966)
Barrington Moore Jr.
The Wheels of Commerce (1979)
Fernand Braudel
تصور کنید حدود بیست تا سی هزار نفر از الیت یک کشور از مجموعه سیاست مداران، نویسندگان، دانشگاهیان، دانشمندان، خبرنگاران و کارآفرینان، این کتب (و امثال آنها را) از طریق نظام آموزشی-دانشگاهی در کلاس درس و با استاد خوانده باشند. چنین ادبیات مشترکی به نظام فکری و استنباطی مشترکی میانجامد. مطالعه تاریخ اروپا، آمریکای شمالی و ژاپن نشان میدهد، باورهای مشترک اِلیتها به تدریج به فرهنگ عمومی تبدیل میگردند. متون مشترک الیت به یک جهان بینی مبدل و سپس آگاهانه و ناآگاهانه به صورت استنباطهای عمومی ظاهر میشوند.
وقتی تاریخ اجتماعی و سیاسی جامعه خود را مطالعه میکنیم، در هیچ مقطعی دردرون الیت ها، انسجام فکری مشاهده نمیشود. از قاجار به بعد، هر گروه الیت را که بررسی میکنیم، از جریانهای فکری مختلف تشکیل شده که هریک باورهای خود را دارند و در مدارهای خود زندگی و عمل میکنند. طی یک قرن گذشته، چندین دسته از ادبیات و بعضاً در تضاد با یکدیگر وجود داشته است. در دوره پهلوی، ادبیات الیت سیاسی، باستان گرایی بود در حالی که بخش قابل توجهی از نویسندگان و دانشگاهیان، به ادبیات چپ معتقد بودند و همزمان، فعالین اقتصادی به آمیختهای از لیبرالیسم و تجارت سنتی باورداشتند؛ هرچند از سال ۱۳۱۳ تا ۱۳۲۰ و ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۷، کلیه استنباطها، سیاستگذاریها و مدیریت کلان، در دو فرد خلاصه میشد. در مقام مقایسه، قابل توجه است که بخش اعظم الیت فرانسه از دانشکدهای فارغ التحصیل شدهاند که در آن اقتصاد، سیاست و حقوق تدریس میشود (Sciences Po). این در حالی است که ادبیات، متون و کتب مربوط به دموکراسی در ۱۲۰ سال گذشته تاریخ اجتماعی و سیاسی ما، در دوائری محدود مطرح بوده است و در هیچ مقطعی به ادبیات مسلط (Mainstream) در میان نویسندگان، خبرنگاران، سیاست مداران، دانشگاهیان و کارآفرینان تبدیل نشده است. مطالعات، تدریس و سخنرانیهای پراکنده در مورد دموکراسی به انسجام و اجماع فلسفی و مفهومی و در نهایت عملکردی اِلیتها منجر نمیشود.
طی قرن گذشته، به چهار دایره چپ، دینی، ملی و دموکراتیک در صحنه اجتماعی و سیاسی میتوان اشاره کرد. هرچند در بعضی مفاهیم، هم پوشانیهایی میان این چهار دایره قابل تصور است، ولی در مجموع، مستقل از یکدیگر عمل کردهاند و از همه مهمتر، هرکدام متون و ادبیات و کتب خود را داشتهاند. به عنوان مثال، هرکدام از این جریانها به یک سؤال کلیدی پیرامون توسعه یافتگی، پاسخهایی دارند که قابل جمع کردن و تبدیل آنها به یک خط مشی در حکمرانی نمیشود. آیا در جهانی که زندگی میکنیم و در این منظومهای که باید جامعهای را مدیریت کنیم اصولاً باید «تولید ثروت» بشود یا خیر؟ دلیل اصلی فراز و نشیبهای دائمی در حوزه سیاست گذاری و قطع و وصل نظامهای سیاسی در جامعه ما، حاکی از فقدان اجماع در ادبیاتی است که مجموعه نظرات نخبگان را یکجا جمع کند. کدام وجوه استنباطی مشترکی میتواند میان یک تحصیل کرده اقتصاد دانشگاه Cambridge انگلستان و شاغل در سازمان برنامه و بودجه از یک طرف، و نماینده مجلس با تحصیلات حوزوی از طرف دیگر وجود داشته باشد؟ این دو عضو الیت کشور، دو نوع ادبیات و متون خواندهاند و از واژهها و مفاهیمی مانند توسعه، فرهنگ، ارتباطات بین المللی، تولید ثروت و دیپلماسی، تلقیات بسیار متفاوتی دارند که بعضاً ممکن است حتی یک نقطه مماس هم نداشته باشد. در نهایت، وقتی ده پانزده هزار نفری که الیت را تشکیل میدهند از چندین منبع متفاوت استنباطی برخوردار باشند، به کلی گویی، ابهام گویی، تغییر موضع روزانه، فراز و نشیبهای دائمی و عملکردهای موازی و متناقض متوسل میشوند.
دموکراسی نسبت به انسان، جامعه، زمان، تولید، رسانه، قدرت، مصلحت عامه، ثروت یابی، آزادی، سازماندهی اجتماعی و نظام بین الملل نظرخاص خود را دارد. هرچند این تعاریف و نظرات، مطلق نیستند ولی از اصول ثابتی برخوردارند. به عنوان مثال، دموکراسی، اصالت اندیشههای متفاوت را میپذیرد و «حق» انسانها میداند که دیدگاههای متفاوت داشته باشند. بسیاری از جهان بینیهای جهان سومی، این حق را به رسمیت نمیشناسند. خاطرم هست فردی در داوس ۲۰۱۵ (Davos) که از طرف دفتر صدراعظم آلمان آمده بود در ضمن گزارشی در مورد یک میلیون مهاجر سوری گفت که دولت آلمان با دانشگاه الازهر مصر قرارداد بسته است تا ۱۲۰ مفتی برای مهاجرین مسلمان سوری تربیت و به آلمان اعزام کند. این اقدام قبل از آنکه یک سیاست گذاری باشد، یک طرز تفکر نسبت به حقوق مذهبی مسلمانان مهاجر در آلمان است.
یکی از دلایل مهمی که جامعه ما دموکراتیک نمیشود عدم تسلط طیف وسیعی از نویسندگان، خبرنگاران، دانشگاهیان، سیاستمداران و کارآفرینان به زبانهای مهم خارجی مانند انگلیسی، فرانسه و عربی است. مطالعه متون و ادبیات هر موضوعی به زبان اصلی آن به هیچ وجه قابل مقایسه حتی با بهترین ترجم ههای آنها نیست. روح واژهها و مفاهیم در ترجمه از میان میرود و معلوم نیست خواننده متن ترجمه شده تا چه میزان با دقت و فرموله بندی نویسنده آشنا میشود. به موازات مطالعه و درک دقیق متون و ادبیات یک جهان بینی، اعتقاد پیداکردن و درونی کردن (Internalization) فرهنگ آن متون، خود زاویهای دیگر از سختیهای عملیاتی کردن آن جهان بینی است. به عبارت دیگر، مطالعه متون دموکراسی با رفتار دموکراتیک دو موضوع متفاوت است. با بررسی نظامهای دموکراتیک به نظر میرسد مادامی که سیستم حقوقی دموکراتیک ایجاد نشود، رفتار دموکراتیک فرصت ظهور پیدا نمیکند.
ژاپن و آلمان هر دو مانند یک سیستم عمل میکنند. نظام استنباطی و فکری در هر دو کشور تحت تأثیر باورهای مشترک در لایههای مختلف اِلیتهای این دو کشور است. باورهای مشترک به نوبه خود متأثر از ادبیات و متون مشترک و نظام آموزشی یکپارچه است. واژه دموکراسی در جامعه ما عمدتاً در سخنرانیها و به صورت شفاهی مطرح میشود و پشتوانه تاریخی و مطالعاتی قابل اتکا ندارد. حتی اگر فرض کنیم طی دهههای آینده، ادبیات آن بیشتر مطالعه شود، چالش بعدی، رفتار دموکراتیک است. تا زمانی که در یک جامعه، نظام حقوقی دموکراسی (حتی مانند کره جنوبی و شیلی) استقرار پیدا نکند، انتظار رفتار دموکراتیک، غیر واقع بینانه خواهد بود. در سال ۱۳۸۰ به یک فعال سیاسی این نکات را اشاره داشتم: شما که در پی توسعه سیاسی یا دموکراسی هستید، یا با متون دموکراسی آشنا نیستید ویا این جامعه خود را نمیشناسید. نمیشود با باورهای ۵ درصد الیت یک کشور، دموکراسی به پا کرد. دمکراسی یک پروسه طولانی آموزش، مطالعه و درک مشترکی از مفاهیم دموکراتیک را میطلبد. تکثر و بلکه تضاد فکری وسیعی در بین الیت این جامعه وجود دارد. اعتقاد به دموکراسی مابین الیت بسیار اندک است و سازوکار حقوقی آن وجود ندارد. با سخنرانی و میتینگ نمیشود به دموکراسی دست یافت. ابتدا ادبیات و متون آن باید در مجموعه الیت مورد پذیرش تعهدآور قرار گیرد.
بعلاوه این جامعه، فرهنگ انباشته شدهای در ناخودآگاه خود دارد که نیازمند تحول جدی آموزشی است تا فرهنگ دموکراتیک را بپذیرد و از یک نسل به دیگری منتقل کند. بی دلیل نیست که طی ۱۲۰ سال گذشته، پروژههای مشروطه خواهی، آزادی سیاسی، دموکراسی خواهی و اصولاً تحول ساختاری یکی پس از دیگری ناتمام و ناکام ماندهاند. یک دلیل کانونی، ناآشنا بودن اکثریت فعالین با ادبیات تئوریک تغییر و ساختارسازی است. الیت و جامعهای که با کتاب خواندن و همگانی کردن اندیشه تغییر به صلح نرسد، نمیتواند در انتظار تحول باشد. کافی است با دقت و جزییات، تاریخ ژاپن و کره جنوبی را مطالعه کنیم. بی دلیل نیست که می گویند یک فرد مساوی است با آنچه خوانده است.
مطالب مرتبط