🔻روزنامه تعادل
📍 بازار سرمایه روی موج اخبار
✍️ بهمن فلاح
به دنبال توافق اخیر ایران و آژانس بینالمللی انرژی اتمی، فضای بازار سرمایه که طی هفتههای گذشته تحت تاثیر نااطمینانیهای سیاسی و نگرانی از تشدید مناقشات دچار التهاب شده بود، نشانههایی از آرامش و بازگشت سرمایه را بروز داده است. این توافق، هر چند مشروط، از نگاه بسیاری از فعالان اقتصادی یک «بازی برد-برد» محسوب میشود و سیگنال مثبتی به فعالان بازار مخابره کرده است. پیش از این، موضوعاتی چون احتمال فعالسازی مکانیسم ماشه، مواضع سه کشور اروپایی و احتمال ورود پرونده ایران به شورای امنیت، همراه با رشد نرخ ارز و شکلگیری انتظارات تورمی، فضایی پرالتهاب را بر بازار غالب کرده بود.
این شرایط باعث افت حجم معاملات و خروج نقدینگی از بورس شده بود. با نزدیک شدن به توافق و همزمان با سفر اخیر عباس عراقچی به مصر، تغییر محسوسی در ارزش معاملات بورس مشاهده شد. طبق آمار، ارزش معاملات که تا پیش از آن در محدوده روزانه حدود ۳۵۰۰ میلیارد تومان قرار داشت، در دو روز پایانی هفته گذشته با جهشی چشمگیر از سطح هفت تا هشت هزار میلیارد تومان عبور کرد. این تغییر، نشانهای روشن از بازگشت اعتماد و افزایش تقاضا در بازار است. یکی از شاخصهای مهم این رویکرد مثبت، رشد چشمگیر تقاضا در صندوقهای اهرمی بود؛ ابزاری که به دلیل حساسیت زیاد نسبت به نوسانات بازار، معمولا به سرعت جهتگیری سرمایهگذاران را منعکس میکند. این موضوع، امیدواری نسبت به ادامه روند صعودی بازار در روزهای آینده را تقویت کرده است.
همزمان ثبتنام سکه که از سوی بانک مرکزی انجام شد، با استقبال محدودی مواجه شد که این مساله میتواند بخشی از جریان نقدینگی را از بازار طلا و سکه به سمت بورس هدایت کند و تقویتکننده رونق معاملات سهام باشد.
از جنبه بنیادی نیز شرایط بازار نسبت به گذشته امیدوارکنندهتر شده است. گزارشهای فصلی بهار بسیاری از شرکتها نتایج مطلوبی را نمایش دادند و برخلاف نگرانیها، عملکرد تیر و مرداد ماه نیز مثبت بوده است. این امر نگرانیها درباره کاهش سودآوری به دلیل شرایط سیاسی و جنگ ۱۲ روزه اخیر را تا حد زیادی کاهش داده است. همچنین از منظر ارزشگذاری نیز نسبت قیمت به درآمد (P/E) بازار اکنون در سطوح ارزندهای قرار دارد. کاهش ریسکهای سیستماتیک از جمله تنشهای سیاسی و کاهش ریسکهای غیرسیستماتیک مرتبط با
عملکرد شرکتها...
چشمانداز مثبتی را پیش روی بورس گشوده است. با توجه به مجموعه این عوامل از جمله توافق ایران و آژانس، رشد معاملات، بهبود بنیاد شرکتها و کاهش ریسکها شنبه و روزهای ابتدایی هفته آینده شاهد بازاری مثبت و پرتقاضا خواهیم بود. بهویژه که بازار پس از یک دوره ریزش سنگین، اکنون از جذابیت بالایی برای سرمایهگذاران برخوردار شده و قابلیت جذب نقدینگی تازه را دارد. در صورت تداوم شرایط فعلی، احتمال استمرار روند صعودی در طول هفته نیز زیاد است.
🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 ماشه و توافق قاهره
✍️ رحمن قهرمانپور
توافق ایران با آژانس را باید آخرین تلاشهای ایران برای جلوگیری از فعالسازی مکانیسم ماشه عنوان داشت. از اظهارات عراقچی میتوان نتیجه گرفت که ایران حساب ویژهای بر این توافق باز کرده تا بتواند از این طریق مانع بازگشت مکانیسم ماشه شود.
عراقچی در اظهارات پس از تفاهم گفت که اگر مکانیسم ماشه فعال شود، دیگر هیچ نوع همکاری بین ایران و آژانس بر اساس این توافق وجود نخواهد داشت. در طرف مقابل هم رافائل گروسی گفت که این توافق ارتباط مستقیمی به مکانیسم ماشه ندارد و موضوعی جداگانه است. آژانس این توافق را ذیل تعهدات پادمانی ایران در چارچوب پیمان منع اشاعه یا انپیتی میبیند، اما ایران به دنبال استفاده از این توافق برای جلوگیری از فعالسازی مکانیسم ماشه است. این توافق از جهاتی شبیه مدالیته یا چارچوب کاری است که ایران در پاییز ۱۳۸۶ و در زمان مدیرکلی محمد البرادعی با آژانس امضا کرد. جالب توجه اینکه همان زمان هم لاریجانی دبیر شورای عالی امنیت ملی بود.
بنابراین توجه به شباهتهای دو مدالیته به نظر من میتواند جالب توجه باشد، هرچند که زمان زیادی از توافق قبلی ایران و آژانس در زمان لاریجانی گذشته، اما همان زمان هم تلاش میشد که این توافق به ابزاری برای جلوگیری از تشدید تحریمها و صدور قطعنامه جدید علیه ایران منجر شود که در عمل این اتفاق نیفتاد. بنابراین باید گفت ظرفیت این مدالیته یا چارچوب جدید همکاری برای جلوگیری از فعالسازی مکانیسم ماشه محدود هست؛ ضمن اینکه ۲۴ساعت بعد از توافق، طرف ایرانی و مدیرکل آژانس برداشتهای تقریبا متضادی از این توافق ارائه کردند.
شاید عراقچی به دلیل ملاحظات داخلی و واکنش تندروها سعی کرد که این توافق را کماهمیت جلوه دهد، اما از طرف دیگر در سایر موارد هم ابهامات جدی وجود دارد. بهعنوان مثال علاوه بر موضوع دسترسیها که مورد اختلاف دو طرف قرار دارد، مساله زمانبندی هم بسیار مهم به نظر میرسد که ایران به دنبال این است که همکاری با آژانس و موضوع سایتهای مورد تهاجم قرار گرفته و اورانیوم ۶۰درصد غنی شده را به بعد از فعالسازی مکانیسم ماشه موکول کند یا در واقع این همکاری را آن اندازه طولانی کند که موعد بازگشت تحریمها در اواخر مهر تمام شود و قطعنامهها لغو شوند.
اما از طرف دیگر اروپا و آژانس تاکید میکنند که این همکاری باید در یک چارچوب زمانی مشخص و محدود باشد. مقامات اروپایی اعلام کردند که ایران باید هر چه سریعتر همکاری را شروع کند. از طرف دیگر هنوز در مورد دو شرط دیگر اروپاییها یعنی غنیسازی صفر و آغاز مذاکرات با آمریکا اتفاق عملی رخ نداده و بنابراین سوال بزرگ این است که آیا صرف توافق ایران و آژانس، موضوع فعالسازی مکانیسم ماشه منتفی میشود یا خیر.
پس این سناریو تقویت میشود که این توافق بهتنهایی قادر به جلوگیری از فعالسازی مکانیسم ماشه نیست، اما میتواند زمینه را برای تمدید مکانیسم ماشه با قطعنامه پیشنهادی روسیه در شورای امنیت هموار کند. اما لازمه تصویب قطعنامه روسیه این است که سه کشور اروپایی و مشخصا دو کشور فرانسه و بریتانیا که دارای حق وتو در سازمان ملل هستند، با این قطعنامه همراهی کنند. هنوز خبری در مورد همراهی اروپا با پیشنویس قطعنامه روسی منتشر نشده، بلکه برعکس خبر منتشرشده این است که کرهجنوبی به عنوان رئیس دورهای شورای امنیت قطعنامهای را که براساس قطعنامه ۲۲۳۱ پیشبینی شده، نهایی کرده و ممکن است به رای بگذارد.اگر این قطعنامه به رای گذاشته شود، طبیعتا اروپا آن را وتو خواهد کرد.
به عنوان جمعبندی میتوانیم بگوییم که همچنان امکان جلوگیری از فعالسازی مکانیسم ماشه اندک است، اما اندکی امیدواری نسبت به تمدید مکانیسم ماشه بر اثر توافق جدید ایران و آژانس پدیدار شده است. با این حال ادامه این مسیر باز به سیاست اروپا و همراهی آن با روسیه در تصویب قطعنامه پیشنهادی مسکو بستگی دارد و از طرف دیگر به زمانبندی و میزان همکاری ایران با آژانس وابسته است. لذا در روزهای آخری که برای فعالسازی مکانیسم ماشه باقی مانده، امید اندکی نسبت به تمدید مکانیسم ماشه به وجود آمده است و باید در این مورد محتاط باشیم، چرا که تجربه مدالیته ۱۳۸۶ هم نشان داد که این نوع توافقهایی که مورد تفسیرهای بهشدت متفاوت قرار میگیرد، نمیتواند اثر چندان بزرگی داشته باشد و در شرایط فعلی بتواند مانع از فعالسازی مکانیسم ماشه توسط اروپا شود.
🔻روزنامه کیهان
📍 قطر تاوان حُسنظن به آمریکا را پرداخت کرد
✍️ سعدالله زارعی
حمله جنگندههای اسرائیلی به قطر که با کمکهای اطلاعاتی و عملیاتی آمریکا و انگلیس صورت گرفته است، بسیاری از پندارها و تقسیمبندیها را بههم ریخت. تقسیم کشورها به دوستان و دشمنان آمریکا، انگلیس و اسرائیل با این حمله بیاعتبار شد و مفهوم دوستی و دشمنی با غرب بههم ریخت. این حمله که بهطور مشترک صورت گرفت، ثابت کرد غرب کل جهان اسلام را علیرغم آنکه در درون خود تقسیمبندیهایی دارد، در نقطه «خصومت آشکار» قرار داده و هرگاه از پرداختن به بخشی از آن فراغت یافت سراغ بقیه بخشهای آن میرود و تا تسلط مطلق و ازاله هویت از آن از پای نمینشیند. این موضوع در دوره کنونی ریاستجمهوری ترامپ، از پرده برون افتاده وگرنه پیش از این در ذات و فعل غربیها وجود داشته و دنبال میشده است.
غرب از بیش از ۸۰ سال پیش در اینکه هیچ کشوری و هیچ مجموعه کشوری از جهان اسلام نباید در موقعیت اقتصادی یا جغرافیایی، سیاسی و نظامی برتر و حتی همطراز با رژیم جعلی اسرائیل قرار داشته باشد، سعی فراگیری به کار گرفته است. بر این اساس وقتی پای فروش یک تکنولوژی بهخصوص تکنولوژی نظامی غربی به یک کشور اسلامی حتی اگر بهطور کامل منقاد و مطیع غربیها باشد، به میان میآید، حفظ برتری اسرائیل در این تکنولوژی مدنظر قرار میگیرد و مجوز دولت غاصب اسرائیل به عنوان پیششرط واگذاری آن تکنولوژی به یک دولت اسلامی لحاظ میشود. مرور قراردادهای صنعتی و نظامی غرب با دولتهای عربستان سعودی، امارات، قطر، کویت و کشورهای دیگری از این نوع بر این موضوع تأکید دارد.
جرج بوش در زمانی که عراق به وسیله صدها هزار نیروی نظامی و اطلاعاتی آمریکایی ـ انگلیسی به اشغال درآمد و صدها هزار نفر از مردم عرب مسلمان این کشور قربانی شدند گفت «اینک انتقام از مسلمانان در جنگهای صلیبی گرفته شد و شکست غرب در جنگهای صلیبی جبران گردید» البته کمی بعد به دلیل آنکه مشاورانش چنین اظهاراتی را سبب یکپارچه شدن مسلمانان در برابر آمریکا میدانستند، سعی کرد نیات غرب را با عبارات دیگری مثل براندازی دیکتاتور عراق و مقابله با انباشت سلاحهای کشتار جمعی در عراق تلطیف نماید. اما واقعیت این است که جرج بوش پرده از نیات پلید غربیها نسبت به جهان اسلام ـ بدون تفکیک آن به موافق و مخالف و یا تندرو و میانهرو ـ برداشت. کمااینکه پس از آن حملات جنگندههای آمریکایی علیه مردم در عراق، افغانستان، پاکستان، یمن، سومالی، لیبی، سوریه و اقداماتی که علیه مسلمانان برمه صورت گرفت، در حالی که این کشورها از نظر موضع و نوع نگاه به غرب در یک وضعیت و مرتبه نبودند و حمله چند روز پیش رژیم اسرائیل، آمریکا و انگلیس به قطر و پیش از آن حمله به ایران هم قطعاً در این راستا قرار دارد.
در دهه ۱۹۸۰/ ۱۳۶۰ برای غربیها آشکار شد که جهان اسلام به واسطه ظلم مداوم و فراگیر غرب، در وضعیت انفجار قرار گرفته و
لحظه به لحظه حرکت مسلمانان علیه غرب نزدیک میشود. بر این اساس آمریکاییها، انگلیسیها و رژیم صهیونیستی به جای آنکه علتالعلل حرکت استقلالطلبانه و عزتخواهانه مسلمانان را در رفتارهای ظالمانه خویش جستوجو نمایند، به طراحی جدیدی برای تداوم تسلط خود بر مسلمین روی آوردند.
براساس مدارک معتبری که خود محافل آمریکایی، مغرورانه و با اطمینان از اینکه مانع عمدهای بر سر راه اجرای آنها وجود ندارد، منتشر نمودند، از سال ۱۳۷۳/ ۱۹۹۴ یک اجتماع بزرگ از کارشناسهای نظامی، اطلاعاتی و سیاسی آمریکا در دانشکده نیروی دریایی آمریکا در ایالات مریلند گردهم آمدند تا پروژه «تغییر خاورمیانه» را تنظیم نمایند. این تیم بیش از ۳۰۰ نفره که در آن چهرههای نامدار اطلاعاتی و سیاسی آمریکا دیده میشدند، هفت سال کار کردند تا جزئیات این پروژه را مشخص کرده و راههای عبور از موانع آن را نیز پیدا نمایند. این تیم یک متن مطول راهبردی تهیه نمود و «پل ولفوویتز» رئیس این پروژه در پایان این دوره اعلام کرد اینکه همه چیز برای اجرائی شدن طرح تغییر خاورمیانه آماده است.
در این طرح آمده بود آمریکا باید درباره نتیجهبخش بودن طرحهایی که پایه اساسی آن تحریمهایی نظیر تحریم داماتو است تجدیدنظر کرده و به کار بزرگتر و فوریتری که منظورش تحقق اهداف از طریق جنگ و اشغال نظامی بود روی آورد. یک پای دیگر طرح این بود که آمریکا باید بقیه کشورهای غربی را که با جهان اسلام روابط تجاری و امنیتی ـ سیاسی
دارند، در اجرای این طرح با خود همراه کند و با آنان به ائتلاف برسد. یک خروجی دیگر این طرح این بود که برای این کار باید در آمریکا یک دولت نظامی که قادر به اداره جنگها باشد سرکار بیاید.
اجرای طرح تغییر خاورمیانه با روی کارآوردن نئوکانهای جنگطلب به ریاست جرجبوش در سال ۲۰۰۰ شروع شد و به فاصله کوتاهی ائتلاف غربی به همراه توجیه طرح در شورای امنیت سازمان ملل و همراه کردن دولتهای اروپایی شکل گرفت و متعاقب آن دو کشور افغانستان و عراق به فاصله کوتاهی از یکدیگر به اشغال نظامی درآمدند و بقیه کشورها از جمله ایران نیز مورد تهدید قرار گرفتند.
غربیها در ابتدای کار، ریاکارانه موضوعاتی نظیر سلاحهای کشتارجمعی و تمایل پارهای از دولتها به دستیابی به آن و نیز تروریسم را مطرح میکردند ولی این پوستهای بیش نبود و دولتهای اسلامی و ملتهای منطقه این را در همان زمان درک کردند مثلاً وقتی آمریکا اشغال افغانستان را در دستور کار قرار داد و کلمه خاورمیانه بزرگ را مطرح کرد، حسنی مبارک رئیسجمهور وقت مصر به یک مقام ایرانی گفت این طرح به زودی دامن مصر و عربستان را هم میگیرد. کما اینکه بعدها وقتی جلوههای کوچکتری از این طرح، مثل معامله قرن مطرح شد، دولتهای عرب وابسته به آمریکا در منطقه با احساس خطر شدید با آن همراهی نکردند و در نتیجه آمریکا نتوانست آن را محقق گرداند.
امروز پس از حمله آمریکا، انگلیس و رژیم اسرائیل به قطر یک بار دیگر پرده از ماهیت اقدامات آنان علیه جهان اسلام فرو افتاده است. تا پیش از حمله، بعضی از دولتها مثل عربستان سعودی گمان میکردند حملات رژیم اسرائیل و همدستی غرب با اسرائیل محدود به موضوع فلسطین و جنبشهای اسلامگرای آن میباشد. امروز عربستان سعودی، مصر، ترکیه و اردن از جمله کشورهایی هستند که در معرض حملاتی از این نوع و حتی به مراتب شدیدتر قرار داشته و این را حس میکنند. واقعیت هم این است که اگر برای مهار این رفتار ضداسلامی در جهان اسلام فکر جمعی نشود، کشورهایی مثل عربستان، مصر و ترکیه در زمانی کمتر از یک سال مورد حملات نظامی مشابه قرار میگیرند.
اما این واقعه یک سر دیگر هم دارد. واقعیت این است که حملات نظامی آمریکا، انگلیس و رژیم اسرائیل در این ۲۵ سال ـ از حمله به افغانستان در سال ۲۰۰۱ تا هماکنون ـ به نتیجه نرسیده است. جنگ پرشدت و پیوسته اسرائیل علیه غزه علیرغم آنکه نزدیک به دو سال از آغاز آن میگذرد هنوز به سرانجام نرسیده و ملت فلسطین علیرغم پرداخت هزینه زیاد، میدان را ترک نکردهاند و طرحهای اشغالگرانه اسرائیل را بهطور پیوسته خنثی نمودهاند و امروز هم در داخل اسرائیل زمزمه شکست طرح ارتش برای اشغال دائمی باریکه غزه موسوم به «اربات جدعون» به گوش میرسد و حال آنکه بیش از دو هفته از آغاز آن نمیگذرد.
الان ۲۵ سال از اجرائی شدن طرح تغییر خاورمیانه به ریاست
پل ولفوویتز میگذرد و از رهگذر آن ۱۳ جنگ در حد فاصل افغانستان تا فلسطین روی داده است اما غرب آسیا و به تعبیر آنها خاورمیانه هیچ تغییری نکرده، بلکه انسجام منطقه در برابر آمریکا، انگلیس و اسرائیل بیشتر شده است.
امروز تنفر از آمریکا، انگلیس و اسرائیل در میان مسلمانان کشورهای اسلامی از ۸۰ درصد شروع میشود و تا ۹۸ درصد امتداد دارد. کمااینکه گسترش خیزشهای استقلالطلبانه و اسلامگرایانه به غرب آفریقا و در جغرافیای بسیار بزرگی در حدفاصل ساحل عاج تا چاد ـ یعنی دهها برابر کل جغرافیای فلسطین ـ کشیده شده و دفاع از فلسطین که تا همین چند سال پیش به چند کشور اسلامی اطراف فلسطین محدود بود، امروز همه جهان اسلام از اندونزی تا مراکش را دربرگرفته است.
حمله جاهلانه سه دولت اشغالگر آمریکا، انگلیس و اسرائیل به قطر موضع جهان اسلام را به هم نزدیکتر مینماید و هرگونه حُسن ظنی که در دولتهای کشورهایی نظیر ترکیه، مصر و عربستان نسبت به آمریکا وجود داشته را بیمعنا میکند.
🔻روزنامه جهان صنعت
📍 فرصتی برای پزشکیان در دوحه
✍️ نادر کریمیجونی
حمله رژیم صهیونیستی به قطر یکبار دیگر تفوق منافع و حفظ آن بر پیمانهای دو یا چندجانبه، حقوق و قواعد بینالمللی و اخلاق آمره بر مناسبات بینالملل را نشان داد در حالی که قطر، اماراتمتحده عربی و برخی دیگر از کشورهای حاشیه جنوبی خلیجفارس با ایالاتمتحده پیمان مودت و همکاری دفاعی دارند و مقامات ایالاتمتحده که در راس آنها دونالد ترامپ قرار دارد همواره سخنان مبالغهآمیزی درخصوص دفاع از کشورهای عربی و بالاخص از کشورهای حاشیه جنوبی خلیجفارس بیان کرده و این کشورها
به طور رسمی یا دوفاکتو به پیمان صلح ابراهیم پیوسته و مناسبات به ظاهر خوبی را با رژیم صهیونیستی آغاز کردهاند، رهبران تلآویو تصمیم به ترور مهمان فلسطینی در قطر گرفتند و این کار را نه به صورت اعزام تیم ترور یا جاسوسان مخفی که به صورت کاملا آشکار و عریان با استفاده از جنگندههای نظامی خود انجام دادند. این شیوه میتواند به معنای اعلام جنگ علیه کشور مورد حمله قرارگرفته تلقی شود و هیچ توجیه حقوقی و دیپلماتیک برای آن متصور نیست.
گفته میشود جنگندههای رژیم صهیونیستی از مسیر دریای سرخ، اقیانوس هند، دریای عمان و خلیجفارس به دوحه نزدیک شده و موشکهایی که گمان میرود دارای سر جنگی ۱۶ تا ۲۰کیلوگرم بودهاند را به سمت محل سکونت و جلسه رهبران حماس شلیک کرده اما رهبران حماس که در آن هنگام محل نشست را برای ادای نماز ترک کرده بودند، از این ترور جان سالم به در بردهاند.
جالب است که براساس گفته مقامات قطری هیچیک از رادارهای این کشور نزدیک شدن پرندههای رژیم صهیونیستی به خاک یا حریم هوایی قطر را ثبت نکردهاند که اگرچه سامانههای تاد (THAAD) مستقر در خاک قطر که تحت فرماندهی نیروهای سنتکام عمل میکنند، سکوت قابل انتظاری داشتند اما جای تعجب آن است که چرا رادارهای برج مراقبت فرودگاه دوحه این پرندهها را شناسایی نکردهاند؟
در اینباره یک ادعای عجیب که قابل تایید نیست از همدستی مقامات قطری با رژیم صهیونیستی حکایت میکند و مدعی است که پس از آنکه حماس به فشارهای پادشاه قطر برای کوتاه آمدن در قبال خواستهای رژیم صهیونیستی بیتوجهی کرد، قطریها تلاش کردند این مهمان نافرمان و لجباز را گوشمالی دهند. برخی هم گفتهاند که ترکیه پیش از حمله، مقامات قطری را از وقوع آن آگاه کرده بود.
هر قرائتی که از نحوه حمله و اطلاعرسانی آن وجود داشته باشد اما اظهارات ضدونقیض آمریکایی درباره آگاهی از وقوع حمله و چرایی عدم اطلاعرسانی آن به عربها، قابلتوجه و تامل است. در حالی که سیستم رصد هوایی ایالاتمتحده میتواند ظرف ۳دقیقه مسیر و مقصد پرندههای نظامی را در سراسر جهان پیشبینی کند و در حالی روزنامههای رژیم صهیونیستی به نقل از نظامیان خود تصریح کردهاند که این حمله از پیش به آگاهی ایالاتمتحده رسانده شده بود، ترامپ ابتدا گفت که آمریکا از حمله دیر آگاه شده و بعد اظهار کرد که نظامیان آمریکایی دیر او را در جریان گذاشتهاند.
یک بار هم گفت که به ویتکاف ماموریت آگاهسازی قطریها را داده ولی ویتکاف در اطلاعرسانی دیر عمل کرده است. این اظهارات متناقض از سوی بسیاری از تحلیلگران به معنای سکوت عمدی و انتخاب شده آمریکاییها در قبال قطر ارزیابی شده که در نهایت میتواند میزان بیاعتمادی در نزد اعراب نسبت به کاخ سفید و تلآویو را افزایش دهد. رفتار رژیم صهیونیستی و همکارانش- آمریکا و انگلستان- در نشست اضطراری شورای امنیت سازمان ملل متحد هم برای اعراب چندان خوشایند نبود. البته اینکه هر ۱۵عضو این شورا اقدام رژیم صهیونیستی را محکوم کردند برای قطریها دلگرمکننده بود ولی اینکه رژیم صهیونیستی تصریح کرد که باز هم به قطر یا هر جایی که دشمنانش در آنجا حضور داشته باشند حمله خواهد کرد و در بیانیه پایانی هم نامی از اسرائیل برده نشد، نشان داد که با وجود لفاظیهای پرهیجان ترامپ، آمریکاییها بین همه و رژیم صهیونیستی، حتما اسرائیل را انتخاب میکنند و اهرمهایی مانند پیمان مودت، قرارداد همکاری دفاعی و نظایر آن در تغییر این انتخاب چندان موثر نیست.
در این میان بسیاری از تحلیلگران و ناظران مسائل خاورمیانه به پاسخ این سوال فکر میکنند که آیا اقدام رژیم صهیونیستی و سکوت آمریکا و انگلستان، نزدیکی اعراب به غرب و استواری پیمانهایی مانند صلح ابراهیم و همکاریهای دفاعی-امنیتی میان خلیجفارسنشینان با واشنگتن، تلآویو و لندن را به مخاطره خواهد انداخت؟ بلافاصله پس از آنکه شایعاتی در مورد تجدیدنظر دوحه در قرارداد همکاریهای دفاعی- امنیتی با ایالاتمتحده رواج یافت، مقامات دوحه آن را تکذیب کردند. این امر نشان میدهد حتی ارتکاب- به توصیف اعراب- خیانت هم نمیتواند پیمانهای عربها با ایالاتمتحده را تضعیف کند. البته قابل تصور است که اعراب از این پس همه تخممرغهای خود را در سبد غرب نگذارند و واقعبینی بیشتری در رفتار خود برای نزدیکی و همکاری با آمریکا و رژیم صهیونیستی داشته باشند.
همین تنبه عربها برخی ایرانیان سادهلوح را به این فکر انداخته تا پیشنهاد کنند که عربهای حاشیه جنوبی خلیجفارس به جای عقد پیمان دفاعی با آمریکا، با جمهوری اسلامی ایران پیمان ببندند و از خدمات ایران و سلاحهای ایرانی برای دفاع از خود بهره بگیرند. روشن است که وقتی ایران برای امنسازی آسمان خود به روسیه و چین متوسل شده، ارائه چنین پیشنهادی خندهدار و تمسخرآمیز است و نمیتوان از دوحه یا هر یک از کشورهای عرب انتظار داشت که چنین پیشنهادهایی را جدی بگیرند. جمهوری اسلامی حتما نباید و نمیتواند در این جهت تلاش کند که روابط ایالات متحده با اعراب را تخریب سازد یا برای جایگزینی در جایگاه ایالات متحده در نزد اعراب بکوشد چراکه چنین اتفاقی هرگز روی نخواهد داد.
در سفری که در روزهای آینده مسعود پزشکیان به دوحه میکند و اتفاقا قرار است موضوع حمله رژیم صهیونیستی به قطر در نشست اضطراری سران سازمان همکاریهای اسلامی بررسی شود، رییس جمهور باید توجه کند که بالاخره رویداد اخیر تاثیر منفی در مناسبات قطر و سایر اعراب با ایالاتمتحده، رژیم صهیونیستی و اروپا گذاشته یا خواهد گذاشت و همین تاثیر منفی باعث ورود همکاران یا متحدان جدید برای اعراب خواهد شد. این امر امکانی را برای کشورمان پدید میآورد تا بتواند روابط گرمتر و عمیقتری با کشورهای حاشیه جنوبی خلیجفارس برقرار کند و برخی سوءتفاهمهایی که به خاطر ندانمکاری و اشتباه سیاستگذاران گذشته کشورمان میان دو سوی خلیجفارس پدید آمده را برطرف کند. شرط این رفع کدورتها در رفع سوءتفاهمهای پیشین آن است که در دوره جدید و زمان کنونی، پزشکیان، عراقچی و سایر کارگزاران و مقامات ایرانی به خاطر تلاش برای نفی دیگران در اثبات خود بکوشند.
🔻روزنامه اعتماد
📍 گمگشت راهِ مقصود
✍️ عباس عبدی
از سخنان و جلسات آقای پزشکیان در هفتههای اخیر دقیقا استنباط میکنیم که با وضعیت کنونی هیچ کدام از مسائل مهم کشور حل نخواهد شد. بهطور طبیعی باید نتیجه بگیریم که این مسائل بدتر میشود که بهتر نمیشود. بعید است که آقای پزشکیان متوجه معنای ضمنی این سخنان خود نباشند. به نظرم درست میگویند. بنده نیز بارها گفتهام مسائل ایران راهحلهای فنی و جزیی و موردی ندارد. با وجود و غلبه رویکردهای گذشته هیچ مسالهای حل نخواهد شد. جالب است که آقای پزشکیان در آخرین گفتوگوی خود مجبور شد بگوید از همان ابتدا که آمد، ناترازیها روی هم لبریز شده بود. نکات دیگر اظهارات اخیر وی به صورت خلاصه چنین است که به علت نداشتن کار درخواست کاهش زمان کاری کارمندان را به ۴ ساعت داده است! «کشور گیر آب، خاک، سوخت و گاز افتاده، همه جا گیر هستیم، در حالی که روی گنج خوابیدیم.»، «اصفهان دچار فرونشست شده تهران و اطراف آن بدتر.»، «به کجا میخواهیم برویم؟»، «عامل تورم ما هستیم، بنشینیم در خانه و از کارهای خود توبه کنیم!»، «پول نداریم و در ادارات ولخرجی میکنیم، به مجلس گفتیم کمک کنند تا ادارات را کوچک کنیم.»، «هر که بهتر میتواند مشکل آب، کشاورزی یا ناترازیها را حل کند، این گوی و این میدان.»، «کشور به سمت تغییرات وحشتناک اقلیمی میرود.» «باران کمتر میبارد و تبخیر بیشتر میشود. ۱.۵ درجه بیش از دورههای قبلی ایران گرمتر شده است.» هنگامی که سیاههای از این سخنان بدون هیچ راهحلی ارایه میشود، نتیجه روشن است. یعنی دولت هم در موضع انتقادی مثل مردم و احزاب و روزنامهنگاران و... است. فقط، معلوم نیست مخاطب این نقدها کیست. به علاوه آقای پزشکیان باید به این پرسشها پاسخ دهند که علت این وضع چیست؟ آیا در یکسال گذشته این شاخصها بهبود یافتهاند یا بدتر شدهاند؟ و با ادامه این وضع به کجا خواهیم رسید؟ اگر از من بپرسند، پاسخم این است که اگر رقیب شما میآمد قطعا وضع فاجعهباری بود ولی با آمدن شما نیز هیچ کدام از ناترازیها کمتر نشده است. ادامه این وضع نیز غیرممکن است و به زودی اغلب شاخصها غیرقابل تحمل خواهند شد. علت رسیدن به اینجا نیز چند عامل به هم پیوسته رویکردی، سیاستگذاری، کارگزاری و نظارتی است.
مشکل اصلی نیز رویکردی است. هم در حوزه سیاست داخلی و هم در سیاست خارجی. به تبع آن سیاستگذاری درست نیز انجام نمیشود و مهمتر اینکه کارگزاران شایسته جذب نمیشوند یا حاضر به حضور در پیشبرد برنامهها نمیشوند و بالاخره نهادهای نظارتی رسمی و غیر رسمی فاقد کارایی و اثرگذاری هستند. مشکل رویکردی در سیاست داخلی چسبندگی به برنامه یکدستسازی و انحصار قدرت نزد یک اقلیت است که شما به خوبی در انتخابات به خطرات آن اشاره داشتید، راهحل نیز بازگشت به مردم است. سیاست انحصاری که هدف آن بردن مردم به نقطهای دست نیافتنی است که آن جمع اندک مطلوب میپندارند، در حالی که هدف حکومت چیز دیگری باید باشد. سیاستگذاریها نیز براساس این رویکرد نادرست انجام میشد و اغلب هم غیرعلمی و فاقد مبانی منطقی بود و در نهایت نیز برای اجرای این سیاستهای نادرست نیروهایی به کار گرفته میشدند که متناسب با این رویکردها بودند و قانون انتصابات حکومتی دقیقا برای همین منظور تصویب شده بود. در وجه نظارتی نیز فقدان اثرگذاری رسانهها به ویژه صدا و سیما و نهادهای مدنی در جهت بهبود امور کاملا مشهود است. مشکل رویکردی در سیاست خارجی روشنتر است. نپذیرفتن نظام بینالملل و تقابل با آن مساله اصلی است. بهطور قطع نظام بینالملل موجود غیرعادلانه است، گرچه هیچگاه نظام بینالملل عادلانه نداشتهایم و نخواهیم داشت ولی بر فرض که بتوان نظام عادلانهای طراحی کرد؛ کو قدرت اجرایی کردن آن و این نه در حد و توان ماست و نه حتی آنچه دنبالش هستیم لزوما عادلانه است. بنابراین هزینهای را صرف میکنیم که هیچ دستاوردی و سودی جز زیان محض ندارد. آقای پزشکیان هر دو مساله را به خوبی میداند، ولی به جای آنکه در مسیر حل این مسائل حرکت کنند، میخواهند مجبورش کنند که نقش جزیی از این فرآیند را ایفا کند، ولی چون صداقت دارد و نمیخواهد در این نقش بازی کند عملا و برخلاف مسوولان قبلی قصد پوشاندن حقیقت را ندارد، سخنانش انتقادی و مشکلات را مطرح میکند، بدون اینکه راهحلی برای آن ارایه دهد و از آن مهمتر، بدون اینکه راهحل واقعی را بپذیرد یا حتی توجه کند. وظیفه اصلی ایشان جلسه گذاشتن با کارشناسان حوزه آب نیست. حتی جلسه کارشناسی با مدیران وزارت بهداشت و درمان هم وظیفهاش نیست. ایشان امروز دکتر پزشکیان جراح قلب نیست. او رییسجمهور است که نباید در امور کارشناسی حتی وزارت بهداشت که حوزه تخصصی و حرفهای او است، دخالت کند. او باید زمینههای سیاسی و مدیریتی کلان برای بهبود امور را فراهم کند. هر روز ادامه این وضع، ایران را در بحران عمیقتری فرو میبرد. ایران نیازمند سیاستمدارانی راهگشاست و نه کارشناسان و منتقدانی نقزن. آقای پزشکیان در پاسخ به مجری صداوسیمای استانی که میگوید صداوسیما در کنار قوای سهگانه قرار دارد، با طعنه میگوید که «اینجا شاید ولی در مملکت گاها» مگر میشود کشور با چنین وضع و تعارضی اداره شود؟ شما باید ابتدا این را حل کنید. اینکه نمیشود تیغه را به کسی داد و دسته را به دیگری. هیچ کدام نمیتوانند چیزی را ببُّرند. این پاسخ آقای پزشکیان یعنی ایده درست وفاق را آنگونه که شایسته است پیگیری و اجرایی نکردهاند. او نمیتواند با مجلسی که با رویکرد یکدستسازی تشکیل شده و نمایندگان تهران آن اغلب ۳ درصدی و فاقد پایگاه ارزشمند اجتماعی و سیاسی هستند مسائل کشور را حل کند. رویکرد و راهبرد جدیدی که آقای پزشکیان را تایید صلاحیت کرد و آورد و ما هم از آن حمایت کردیم باید به تبعات آن آوردن ملتزم باشد و الا هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. این یک اصل بدیهی است که الزام در شیء مستلزم پذیرش لوازم آن نیز هست. بدون حل این مساله ممکن نیست مسائل کشور حتی مساله ساختگی مثل موتورسواری زنان! هم حل شود.
🔻روزنامه شرق
📍 سقراطیون علیه بناپارتیسم
✍️ احمد غلامی
یکی از درخشانترین لحظات زندگی سقراط، زمانی است که یکی از شاگردانش در توافق با زندانبان درصدد فراریدادن و نجات او از مرگ حتمی است، اما سقراط با آگاهی از مرگ محتوم خود، میماند تا کشته شود تا شیوه زندگی و فلسفیدنش و در نهایت حقیقت زنده بماند. در این روزها بهندرت از سقراط سخن به میان میآید و دوره روش و منش او را تمامشده قلمداد میکنند. در صورتی که فیگور سقراط در هیچ زمینه و زمانهای کارایی خود را از دست نمیدهد و حتی میتواند منبع گفتار و عمل باشد. زندگی و منش سقراط نشان میدهد بیان یا گفتار قادرند منبع کنش باشند. کنش به معنای برانگیختن خرد در برابر بیخردی. سقراط با فاشگوییها و پرسشهای مکررش، جهل عمیقِ نهادینهشده در یک جامعه و نخبگانش را عیان میکند. پس بدیهی است منش او خشم جامعه و نخبگان را در آن واحد برانگیزد و آنان را تحریک کند تا با همدستی و دسیسه، انواع تهمتها ازجمله بیدینی را نثارش کنند تا جایی که این تهمتها او را به مسلخ مرگ ببرد.
اگر نگاهی به پشت سر و تاریخ روشنفکری ایران بیندازیم، به جرئت میتوان کس یا کسانی را یافت که همچون سقراط در برابر نادانی و جهل جامعه و نخبگان قد علم کنند: «روش سقراطی در فلسفیدنِ سیاسی، یعنی برهنهگویی (parrhesia)، یک سبک راستگویی است که در آن بیان همه حقیقت بیهیچ لاپوشانی یا نگفتن پارهای از آن، و به دور از کاربست زبان نمادین، استعاری یا خطابی روی میدهد. برهنهگوی سقراطمنش، بیهیچ رودربایستی به رخ همشهریانش میکشد که چشمانشان را بر اینکه کهاند و چگونه به اینجا رسیدهاند، و با اینگونه زیستن رو به چه سرنوشتی دارند، بستهاند».* سویه تاریک روشنفکر و جامعه ایرانی همانا پنهانکاری، توافق آگاهانه با جهل و پرهیز از خطر است؛ حتی اگر این پرهیز موجب مرگ حقیقت شود.
بیان یا گفتار حقیقت نیاز به شجاعت دارد و مقابله با جهل، مقابله با هر تفکری است که میگوید حقیقت نزد من است. اگر سقراط به جهل تظاهر میکرد (آیرونی) تا با پرسشهایش حقیقت را آشکار کند، امروز بسیارند که با شیوهای متضاد آیرونی سقراطی تظاهر به علم و آگاهی میکنند، در صورتی که ناآگاه هستند. جامعه منحط جامعهای است که در آن چنین افرادی اکثریت را دارند و امروز در بین تودهها و نخبگان این تفکر رایج است که آنان بهتر و بیشتر از دیگران میفهمند و برای هر پرسشی جوابی در آستین دارند، بنابراین کمتر کسی به سخنی گوش فرا میدهد. از همین رو است که نخبگان و جامعه امروز ما اینچنین پرحرف هستند و همچون کندوی بیعسل مملو از هیاهو. شاید به دلیل این غوغای برای هیچ است که برخی باور دارند جامعه ایران مستعد برآمدن فیگور بناپارتیست است که همه صداها را یکجا خاموش کرده و با اقتدار صدای غالب شود، غافل از اینکه جامعه ایران به لحاظ تاریخی این دوگانه آشوب و اقتدار را بارها تجربه کرده است. آنچه نیاز جامعه ایران است، نه افتدار سرکوبگرانه است و نه گمشدن در هیاهوی علم و آگاهی جعلی. جامعه امروز ایران نیاز به سنتی اخلاقی دارد، سنت طرح پرسش درباره باورها و مسائلی که وجود آنها هرگز مورد انکار و تردید قرار نگرفته است؛ حقیقتهایی موجود و بدیهی که گویا موجودیتشان نیاز به هیچ پرسشی ندارد. نخبگان امروز باید به سمت چنین باورها و سنتهایی بروند و موجودیت و حقیقت جعلی آنها را به پرسش بکشند. آیا ما برای پرسشهایی ساده از این دست پاسخی درخور داریم؟ آیا آنگونه که میگویند مردم ما باهوشتر از دیگر نقاط دنیا هستند؟ ریا و دروغ یعنی چه و آیا قریب به اتفاق مردم و نخبگان ما ریاکارند و اهل خدعه؟ شجاعت یعنی چه و آیا مردم ایران به لحاظ تاریخی شجاع و دلاور بودهاند؟ محافظهکاری یعنی چه؟ آیا همرنگ جماعت بودن همان محافظهکاری است؟
مردم ایران محافظهکارند و اهل مدارا یا همه اینها نشئتگرفته از بزدلی آنان است که جلوهای عاقلانه به آن دادهاند؟ آزادی یعنی چه؟ روشنفکران و مردم تا چه میزان حاضرند بهای آزادی را بپردازند؟ عدالت در نزد ایرانیان چه معنایی دارد؟ آیا حاضرند از حقِ به ناحق بهدستآمده خود بگذرند؟ آیا با تغییر دولتها، جامعه ایران متحول شده و تغییر خواهد کرد؟ پرسشهای بسیار دیگری هم وجود دارد که باید با صدای بلند پرسیده شوند. این پرسشها بیان یا گفتاری کنشمند هستند یا به معنای دقیقتر ایجاد کنش میکنند. جامعه امروز ایران بیش از آنکه به بناپارتیسم نیاز داشته باشد، به سقراط و سقراطیون نیازمند است که جامعه را با پرسشهای خود به آگاهی برساند. این آگاهی از جهل سرآغاز مرحله کمال است.
🔻روزنامه ایران
📍 قدرت معنایی ما که نباید فراموش شود
✍️ علی ربیعی
دوازدهمین «نشست انسجام اجتماعی»، پیرامون «عنصر مقاومتساز قدرت معنایی ایران در دورههای تاریخی» در حالی که سرزمینمان با مخاطرات و تجاوز بیگانگان روبه رو شده است، به صورت گفتوگوی میانرشتهای و با حضور استادانی از علوم سیاسی، جامعه شناسی و زبان شناسی برگزار شد.
اینگونه مباحث در فضای ایران و در شرایطی که به گونهای بیسابقه ذهنیت ایرانیان مورد هجوم قرار گرفته است و از سویی برخی سیاستگذاران هم عوامل معنایی قدرت را به درستی درک نکردهاند، بسیار حیاتی و مهم است.
در این روزها، لغو کنسرتها را فراتر از یک تصمیم در حوزه فرهنگ میدانم. زیرا آثار چنین تصمیماتی رابطه مستقیم با ذهنیت جامعه و امید به آینده حتی در شرایط امروز دارد و تأثیر آن بر امنیت کشور هم ملموس است.
این اقدام نشانگر غفلت نسبت به آن ظرفیتی است که در سختترین دوران، ایران را مقاوم و دشمنانش را پشیمان کرده است. در این میان، پرسشهای جدی و هشدارهایی از فعالان فرهنگی، اجتماعی و سیاسی مدام تکرار میشود که نظام تصمیمگیری نیازمند بازنگری در رفتار خود در عرصههای فرهنگی، اجتماعی و هنری است.
هنر در طول تاریخ بخشی از قدرت معنایی ایران زمین بوده است. ادبیات، شعر، موسیقی و در دوران متأخر سینما و حتی هنرهای تجسمی، فقط یک سرگرمی یا رویداد محض هنری نیستند. هنر سرمایهای اجتماعی و سپری فرهنگی در برابر بحرانهاست. معتقدم چنانچه قدرت معنایی ایران و عناصر معنابخش آن درک نشود، دچار زیان و خسران ملی خواهیم شد.
ندیدن نقش قدرت معنایی ایران در دفاع میهنی اخیر و بدتر از آن مصادره و فراموشی عوامل معنابخش ناامیدکننده و بازدارنده بدخواهان ایران درنهایت کشور و سرزمین ما را بیدفاع و خلع سلاح خواهد کرد.
در همین نشست سخنان محمدرضا فراستخواه، استاد دانشگاه و صاحب نظریه «کنشگری مرزی» قابل تأمل بود. او پرسید: «آیا در این دههها، امکان نقد واقعی قدرت فراهم بوده است؟» و خود پاسخ داد که بسیاری از اوقات، این امکان محدود بوده و چنین محدودیتی، گفتمان عمومی را تضعیف میکند. بهعنوان کسی که دغدغه انسجام ملی دارد، این حرف را عمیقاً درک میکنم. چون هرگاه نقد از بین برود، فرصت برای اصلاح مسالمتآمیز از دست میرود.
این جامعهشناس در ادامه به تقابل دو معنای اصلی از «ایران» در فضای گفتمانی کشور پرداخت. وی معتقد است در واکاوی یک معنا، ایران با همسایگان، جهان و حتی بخشی از مردم خود ناسازگار است و به ستیز میپردازد. معنای دوم «جهانداری» است که این معنا، ریشه در «پیشینه تمدنی و تاریخی» ایران دارد. معنایی فرهنگی که همواره در «داد و ستد و گفتوگو» با دیگر تمدنها توسعهیافته و بارور شده است. این معنا چندجانبهگرا، صلحآمیز و خواهان زیست مسالمتآمیز با خود، همسایه و جهان است. فراستخواه معنای دوم را «بازتاب تکامل مغز اجتماعی ایران» در دهههای اخیر دانست که از تغییرات جمعیتی، ظهور زنان، جوانان و طبقات متوسط شهری جدید و حیات مدنی ایرانی برخاسته است.
در پاسخ به چرایی مهم بودن قدرت معنایی ایران، فراستخواه معتقد است ایران بیش از آنکه دولت - کشور باشد، یک ایده تمدنی و فرهنگی است و در این زایش قلمرو قدرت، هندسه امر سیاسی در جهان، تغییر یافته است. عناصر تشکیل دهنده قلمرو قدرت، پس از ثروت که مورد تأکید کارل مارکس بوده است، تکنولوژی، رسانه و پساحقیقت و عنصر چهارم معرفت است. درحال حاضر هر چهار منبع قدرت و شرارت را اسرائیل با خود دارد. سرمایه، تکنولوژی و امپراطوری رسانه و معناهای هژمونیک از نیل تا فرات و...
باید تدبیری اندیشید تا زیرپای قدرت ایران خالی نشود.
پایداری در ثروت، تکنولوژی پایداری و رسانههایی که صدای مختلف را منعکس کنند و مرجعیت رسانهای داشته باشند و معنا به صورت اجتماعی ساخته میشود، از بالا و دستوری معنا ساخته نمیشود.
در ادامه نشست، حرفهای حسین سلیمی، رئیس انجمن علوم سیاسی ایران، یادآور بعد دیگری از قدرت معنایی بود. او از «قدرت معنایی» گفت؛ مفهومی که از زبانشناسی آمده و به توانایی روایتها برای جایگرفتن به جای واقعیت در ذهن مردم اشاره دارد. او تأکید کرد که تصویر ساختهشده از یک کشور، چه در داخل و چه در عرصه جهانی، گاه مهمتر از واقعیت عینی آن است. این تصویر میتواند رفتارها را شکل دهد.
سلیمی پرسید: تا چه اندازه روایتی ساختهایم که مردم ما آن را بپذیرند و در جهان نیز چهارچوبی ایجاد کنیم که دیگران بر اساس آن مطابق با منافع ما رفتار کنند؟ او همچنین هشدار داد که باید بین «جامعه و فرهنگ ایران» و «نظام سیاسی حاکم» مرز گذاشت؛ هیچ نظامی نمیتواند خود را همردیف کل جامعه و فرهنگ بداند. جامعه ایران، بهگفته او، قرنهاست که با تابآوری، جذابیت و انعطاف، موجودیت خود را حفظ کرده است.
سلیمی قدرت معنایی را به معنای نفوذ بر گروههای همراه دانسته و نقش ایران فرهنگی را مهم دانست. او در ادامه همین رویکرد، جامعه ایران را چیزی فراتر از نظام سیاسی ایران میدانست. نزدیک کردن سیاستها به مردم، درک شرایط جهانی و واردشدن به زنجیره جهانی اقتصاد و دانش و شبکههای اجتماعی را، فراتر از دولتها، توصیه میکرد.
در این نشست، حرفهای حمیدرضا شعیری، معناشناس، الهامبخش بود. او با یادآوری داستان قدیمی گفتوگوی طاووس و زاغ از عبدالرحمن جامی، از ضرورت تعامل و بدهبستان با جهان گفت؛ اینکه ما چیزهایی داریم که دیگران ندارند و دیگران هم چیزهایی دارند که ما نداریم، و بیگفتوگو همیشه چیزی کم خواهیم داشت.
او «قدرت معنایی» ایران را در سه کلیدواژه خلاصه کرد: «کیمیاگری» (شعور و معرفت خلاق که زیبایی میآفریند)، «ملاحت» (نرمی و جاذبهای که راه را به دل دیگران باز میکند) و «شعور معنوی» (عمق فرهنگی که خشونت را از سپهر جامعه میزداید). اینها در کنار هم، سپهر فرهنگی ایران را میسازند.
شعیری هشدار داد که ما تا حدی از «نگرش کیفی» به قدرت معنایی خود فاصله گرفتهایم؛ همان نگرشی که در فرهنگ ایرانی، به جای چیرهشدن با زور، شگفتی و جاذبه میآفریند. به باور شعیری، معنا و فرهنگ اجتماعی، معنا در سپهر فرهنگی است. خارج از آن ابزارهای ماشینی است و معنا نمیسازند. یا به دیگر سخن او، تکنولوژیهای سخت معناساز نیستند.
او «نمد» را نماد این کیمیاگری دانست: چیزی که در هر شرایطی تعادل و آرامش میآورد.
معتقدم ایران در طول تاریخ با بحرانهای بزرگ زیادی مواجه بوده است، تهدیدهای علیه زمین و مردم یا توأمان. جنگ متجاوز با یک رژیم دروغی بیش نیست، همچنان که مسأله اسکندر و مغول و تزارها، رژیمهای سیاسی نبود، بلکه ایران، بزرگی ایران، سرزمین ایران و ایرانیان بود. این بار هم رژیم اسرائیل همانند اسکندر و مغول، هدفش ایران و ایرانیان است. چیزهایی در بنمایه این تمدن ایرانی بوده است که مطابق آن این هوش تمدنی، هوش معنایی و هوش فرهنگی، همواره پس از حملات سنگین متجاوزان خود را بازیافته و موجب بازیافتن خود ایران شده و رمز و راز مقاومت ایرانی را شکل داده است.
جهان همواره در فراز و نشیبی از خشونت و درندگی به سر برده است. در این دوران هم زیر برچسبهایی مانند لیبرالیسم، آزادی و امنیت، خشونت عریانتر از جنایات طول تاریخ به خرج داده میشود. غزه تابلویی از بیرحمی جهانی و پساحقیقتهاست. برای همین برای ما مهم است که بپرسیم چه وظیفه تاریخی داریم؟ بپرسیم که سیاستسازان و سیاستگذاران چه وظیفهای دارند؟ حتی بپرسیم که روشنفکران چه وظیفهای دارند؟
اولین وظیفه در این روزها تلاش برای احیای عناصر قدرتبخش تاریخی ایران است، تلاش برای نشان دادن همه ایرانیان در قاب ایران بزرگ. یک نگرانی من این است که این عناصر قدرت فهم نشده یا مصادره شده و بر مناط گذشته رفتار شود.
🔻روزنامه همشهری
📍 ۵ درس حمله به قطر برای ما
✍️ محسن مهدیان
حمله اخیر صهیونیستها به قطر با چراغ سبز ترامپ، حقایقی روشن برای ما دارد.
نخست، آمریکا بار دیگر ثابت کرد که مذاکره برای او روی دیگر جنگ است. صهیونی-آمریکاییها با زبان صلح لبخند میزنند تا با دست موشک بپاشند. همانها که در غزه کودکان گرسنه را به بهانه صف غذا به خاک و خون کشیدند، رهبران حماس را نیز زیر نام صلح هدف گرفتند؛ همانها که در حین مذاکره با ایران بیپروا به خاک ما تجاوز کردند.
دوم، به قطر بنگرید! این کشور در آمریکاییشدن چیزی کم نگذاشت: بزرگترین پایگاه آمریکا در منطقه را تقدیم کرد، میلیاردها دلار خرج توسعهاش کرد، در عملیاتهای آمریکا پشتیبانی انجام داد، تسلیحات مدرن خرید و حتی «کاخ پرنده» چندصدمیلیون دلاری به ترامپ هدیه داد. اما چه شد؟ باز هم آماج حمله شد.
سوم، تجربه قطر فریاد میزند که مشروعیت ملی و پشتوانه مردمی سپر واقعی امنیت است. کشوری که به مردم و منطقهاش تکیه کند استوار میماند نه کشوری که امنیت و توسعهاش گروگان آمریکاییهاست. خلاصه اینکه ظاهرگراها و خودحقیرپندارها ببینند که ملاک پیشرفت، آسمانخراشهای شیشهای نیست بلکه ریشههای عمیق در دل مردم و خوداتکایی راهبردی است.
چهارم، این حمله پرده از بیاعتباری ضمانتهای بینالمللی برداشت. قطر با آنهمه قرارداد و رابطه، در لحظه خطر هیچ حمایتی ندید. این یعنی امضاهای آمریکا و غرب جز کاغذی بیارزش چیزی نیست.
پنجم، اگر کشوری توان بازدارندگی و قدرت پاسخ نداشته باشد، در لحظه تجاوز تنها تماشاگر است. قطر نه توانست پیشبینی کند، نه توانست مانع شود و نه توانست پاسخ دهد. نداشتن قدرت واقعی یعنی محکومشدن به سکوت و نظارهگری؛ تجاوز را میبینی، اما دستت بسته است.
اینها همه یک پیام روشن دارد: تنها راه ما اقتدار بومی، استقلال راهبردی و تکیه بر مردم است. هرچه جز این، سرابی بیش نیست.
مطالب مرتبط