
زن در یخچال را باز میکند؛ نه چون چیزی مانده، فقط برای اینکه حس نکند تسلیم شده است. پاکت شیر نیمهخالی، باقیمانده ظرف ماست، دو تخممرغ. میگوید: «یه زمانی یخچال پُر بودنش عادی بود. الان خودش آرزوئه.»
کودک از اتاق: «مامان امشب ماکارونی؟ با گوشت؟» زن میخندد، از آن خندههای کوتاه که تهش آه است.
«نه عزیزم، ایندفعه با عدس.» بچه چیزی نمیگوید؛ بچهها زود یاد میگیرند خواستههایشان را کوچک کنند.
یکسال پیش، سفرهها هنوز از گذشته خاطره داشتند؛ مرغ، سبزی، میوه، لبنیات. امسال «حداقلها» هم حد دارند.
مرغ شده مناسبت؛ گوشت شده خاطره؛ لبنیات شده برنامهریزی؛ میوه شده لوکسِ سادهی تمام نشدنی ها.
زن دفتر خرج را باز میکند. خطها مثل دیوار زندان روی کاغذ کشیده شدهاند.«هرچی میذاریم تو سبد، یه چیزی باید حذف بشه.» سال گذشته سبد خوراکی یک خانواده چهارنفره ۵۵ درصد حداقل حقوق را میبلعید. امسال، ۷۰ درصد کل درآمد فقط خرج خوراک میشود. هفت تومان از هر ده تومان، فقط برای زنده ماندن.
وقتی خوراک سهم زندگی را میخورد، زندگی از سفره حذف میشود.
تورم این روزها اسم ندارد —
فهرست دارد:
• برنج ایرانی: ۱۵۵٪ گرانتر از پارسال
• سیبزمینی: ۸۲٪ بالاتر
• لوبیاچیتی: ۲۵۵٪ جهش
• لپه: ۱۳۵٪ رشد
یک روزی حبوبات «جایگزین گوشت» بودند، بعد شدند «اصلیترین منبع پروتئین طبقه متوسط»
و حالا خودشان شدهاند سهمیه بندی خانوادهها.
زن میگوید: «قدیما بچهها میپرسیدن چی بخریم؟
الان میپرسن چی نداریم؟»
شدیم جامعهای که «حذف» را مثل زبان مادری یاد گرفته است.
مرد با دو کیسه کوچک وارد میشود. کمی نان، کمی سبزی، نصف بسته برنج. صدایش پایین است؛ شهر یاد گرفته صدای گرسنگی نجیب باشد. «گفتن لوبیا ارزون میشه… همینم گرونتر شده.» مرد میخندد. از آن خندههایی که مردان برای پنهانکردن شکست میزنند.
سفره پهن میشود.
سفره که نه —
پارچهای برای گذاشتن ظرف کوچک و قاشقها.
کودک لقمههایش را کوچک میگیرد،
نه برای ادب؛ برای اینکه دیرتر تمام شود.
شهر شب میشود.
چراغها خاموش.
زن ته برنج را کنار میزند که هدر نرود.
مرد قیمتها را دوباره چک میکند،
انگار شاید در یک دقیقه معجزهای اتفاق بیفتد.
در اخبار میگویند: «تورم مدیریت شده. » در خانهها اما، آدمها مدیریت میشوند. خواستهها، غذاها، رویاها، صداها.
گرانی شاید اعداد باشد، اما گرسنگی، احساس فرو خوردن بغض بدون نان است.
مطالب مرتبط
