روزی نیازمند در اتاقش نشسته بود که منشی اش گفت دو نفر برای دیدن او به آنجا آمده اند و در رابطه با ساخت اتومبیل می خواهند صحبت کنند. آن ها کسی نبودند جز احمد و محمود خیامی. به نیازمند گفتند که دو برادر هستند و در مشهد گاراژ دارند، اگر به آنها سفارش یک اتومبیل داده شود، برایشان میسازند. نیازمند می گوید، من هم دنبال کسی هستم که بتواند اتومبیل بسازد.
نیازمند به آن ها می گوید شما گاراژ خیلی خوبی دارید و تعمیرات انجام میدهید ولی کارخانه اتومبیلسازی پول زیادی میخواهد. از آن ها می پرسد که چقدر پول دارند؟ آن ها می گویند دو میلیون تومان و پایشان را در یک کفش کرده بودند که می خواهند این کار را انجام دهند.
نیازمند از آن ها می خواهد یک هفته به او فرصت دهند تا او بتواند فکر کند. یک هفته بعد به این نتیجه می رسد که آ1ن دو جنم این کار را دارند. درباره سرمایه شان با رئیس بانک اعتبار صنعتی وارد مذاکره می شود. در آن زمان خود نیازمند هم در این بانک ناظر بوده است. به رئیس بانک تلفن می کند و می گوید که با توجه به اینکه ما به دنبال یک سرمایهگذار برای ساخت خودرو میگردیم دو برادر که از قضا کار هم بلدند خیلی اصرار به این موضوع دارند.
رئیس بانک همکاری با برادران خیامی را قبول می کند و به نیازمند قول مساعدت می دهد. از آنجایی که در روز گذشته نیازمند خوانده بود که خودرو دکاور در آلمان ورشکست شده و آن را برای فروش گذاشتهاند، فوری از سفارت آلمان اطلاعات می گیرد و و آنها می گویند اگر کسی علاقه داشته باشد، این خودرو را می فروشیم. با خود فکر می کند این کارخانه ورشکسته را می شود با قیمت خوب خرید. به خیامی ها می گوید که می خواهم شما را امتحان کنم، بروید آلمان، دکاور را پیدا کنید و بخرید.
نیازمند به آن ها می گوید یک مشاور حقوقی را هم جهت بستن قرارداد همراه خود ببرید. کارخانه را بخرید و در ایران سوارش کنید و تحویل من دهید، ورود ماشین دستدوم هم قدغن است.
و اضافه می کند که شما این تصمیمات را به آن ها نگویید. فناوری این خودرو را بخرید تا در ایران سوارش کنیم. در امضای قرارداد زیاد هم سخت نگیرید. رو برادر هوشمندانه می روند و با قرارداد خرید دکاور برمی گردند. نیازمند به برادران خیامی می گوید به فیات ایتالیا هم بگویند که می خواهند یک کارخانه فیاتسازی در ایران بسازند و بگویند دکاور را داریم ولی این را نمیخواهیم چون عاشق فیات هستیم. یک ماه بعد آنها با قرارداد برمی گردند.
او به آنها می گوید فیات موتورش آلومینیومی است و بهتر است موتور چدنی یا آهنی باشد. با توجه به اینکه در انگلیس کارخانه رودس بهترین شاسیها را با موتور می سازد بعد از یکماه امتیاز همکاری در راه اندازی یک کارخانه را از این شرکت می گیرند و قرار می شود علاوه بر راه اندازی، تمام پرسها را بخرند و بیاورند و سوار کنند و تمام کارگران ایران را آموزش بدهند. اولین چیزی هم که میسازند تمام بدنه است که خیلی به چشم خواهد آمد.
قرار می شود تا جایی که امکان داشته باشد قطعات این خودرو از قبیل صندلی و شیشه در داخل تولید شود. خیامی ها برای تامین شیشه با کارخانه شیشه قزوین که به تازگی راه اندازی شده بود، مذاکره کردند. در گام اول برنامه بر این بود تا قطعات آسان در داخل ساخته شود و به مرور داخلی سازی این قطعات ادامه یابد.
نیازمند پس از مشاهده نتایج مثبت به همراه خیامی ها به بانک توسعه صنعتی می رود و بانک به آنها می گوید شما فقط زمینتان را بخرید. خیامی ها در سال 1340 زمینی را در جاده کرج خریداری می کنند و آن طرف جاده کرج هم برای کارگران خانه می سازند. نیازمند هر ماه، جهت سرکشی به آنجا می رفته و از پیشرفت کار هم بسیار راضی بوده است.
انگلیسی ها، به خوبی این طرح را اجرا می کنند. از این طرف ستون زده بودند، روی آن را سقف می زدند. از آن سمت هم داشتند چاله پرس ها را می کندند و فوندانسیون را زیر پرس ها، که بایستی نرم باشد، می گذاشتند. از آن سمت داشتند دیوار می چیدند و پنجره درست می کردند. همه با هم کار می کردند. حدود یک سال و نیم و بلکه حتی کمتر کار ساخت کارخانه تمام می شود. نیازمند به کارخانه می رود و از قسمتهای تولید ورق آهن گلگیر و کاپوت و سقف، رنگ آمیزی و سرهم بندی شاسی و موتور دیدن می کند و در آخر به سمتی خیره می شود که اتومبیلی از آن بیرون می آید. 100دستگاه ساخته بودند. قرار می شود جهت افتتاحیه شاه به آن جا بیاید.
بعد از یک هفته به وسیله محاسبات دکتر محمد یگانه در وزارت اقتصاد، قیمت 14 هزار تومان برای فروش محصول نهایی می شود. با توجه به اینکه بهره ای که به انگلیسی ها تعلق می گرفت در این محاسبه لحاظ نشده بود، قیمت به 16 هزارتومان تغییر پیدا می کند.
کل مجوزی که آنها برای واردات خودرو صادر می کردند سالانه 5 هزار دستگاه بود اما ایران ناسیونال در سال اول 15 هزار دستگاه خودرو تولید کرد. قرار می شود هر وقت شرایط به سمت ورشکستگی رفت و بحرانی شد، شرایط فروش را تغییر دهند و به فروش اقساطی و غیره روی آورند.
خیامی ها انسان هایی لایق و از نیت پاکی برخوردار بودند. خداوند هم یاری شان کرد. یک روز برادر کوچکتر نزد نیازمند می آید و می گوید با توجه به اینکه در ابتدا ما دو میلیون تومان سرمایه داشتیم، در حال حاضر صد میلیون تومان داریم. می خواهیم یک موقوفه درست کنیم و همه این پول را داخل آن بگذاریم.
قرار شد پنج درصد این مبلغ برای زن، بچه ها و نوه ها بماند و 95 درصدش را در مناقصه قرار دهند.
آن ها قصد می کنند که در تمام شهرهای بزرگ ایران و در مراکز استان ها، مشابه مدارس فنی آلمان، مدرسه بسازند. دانش آموزان بتوانند کارهای فنی یاد بگیرند و بعد از فراغت از تحصیل به آن ها وام تعلق گیرد تا آنها بتوانند صنعتی را راه اندازی کنند.
توسعه و بهبود فضای کارخانه همیشه برای آن ها در اولویت قرار داشت. روزی آقای خیامی مهمانی مفصلی ترتیب می دهد و نیازمند هم برخلاف اینکه اغلب در مهمانی ها شرکت نمی کرد به آن مهمانی می رود. همسر آقای خیامی بعد از معرفی خود از آقای نیازمند می خواهد تا از همسرش که عاشق خرید ماشین آلات برای کارخانه است، خواهش کند برای خانه شان هم یک دست مبل بخرد تا از مهمان ها خجالت نکشند. نیازمند واقعا تعجب می کند که خیامی با اینهمه درآمد و با این همه علاقه به همسرش خرید برای توسعه و بهبود کارخانه را به خرید یک دست مبل برای خانه اش ترجیح می دهد.
خیامیها و برخوردارها پولهایشان را از راه حلال به دست آوردند و صنایع را توسعه دادند و مقدار زیادی خیرات و مبرات داشتند و در جامعه مذهبی افراد محترمی به شمار میآمدند. به کارگرانشان خیلی خوب میرسیدند و صنایعی را ایجاد کردندکه نیاز کشور بود و فایدههای زیادی برای زندگی مردم داشت. آنان نزد دولتمردان و تکنوکراتها هم از احترام خاصی برخوردار بودند.
در زمان فعالیت های نیازمند و عالیخانی در وزارت اقتصاد، بیشتر کارها بدون حاشیه انجام می شد. روند کار طوری بود که اگر به نتیجه برسد، حتما کار خودش دیده می شود. یکی از تصمیم هایی که خیلی مهم بود این بود که قرار شد به کسی پروانه مونتاژکاری ندهند.
حتی یکبار یک آلمانی جهت اخذ پروانه ساخت مرسدس بنز نزد نیازمند می آید. آن ها برنامه ساخت داخل را از او جویا می شوند که بررسی کنند تا چند سال دیگر قادر خواهند بود در ایران بخشی از قطعات مرسدس بنز را تولید کنند. آن آلمانی می گوید که شما ستاره مرسدس بنز را هم نمی توانید بسازید چند سال بعد از این جریان که کارخانه ایران ناسیونال راه افتاده بود، نیازمند و عالیخانی به آلمان رفتند. در آن زمان دولت آلمان با دولت ایران قهر کرده بود. شاه گفته بود که یک عده بروند و مقدمات آشتی را فراهم کنند. تیمی هشت نفره شامل عالیخانی، نیازمند، رئیس وقت اتاق بازرگانی، رئیس اتاق صنایع و خردجو که رئیس بانک توسعه صنعتی بود، راهی آلمان شدند. آنجا خیلی با احترام با آنها برخورد می شود. این تیم هر جا می رفتند بیرق ایران بالای هتل آنها آویزان بود. چراغ قرمزها به احترام آن ها سبز می شد و اسکورت داشتند. در چنین موقعیتی، مرسدس بنز هم از آنها دعوت می کند که از کارخانه اش دیدن کنند. در سالنی می نشینند و رئیس کل مرسدس بنز به خاطر احترام به آنها می گوید اولین اتومبیلی که ساخته ایم را روغن کاری و تمیز کرده ایم و می خواهیم آقای وزیر را سوار کنیم و شخصا من هم آن را برانم. همه به بیرون می روند. در محوطه کارخانه ای بسیار بزرگ قرار می گیرند در محیطی که گلکاری و درختکاری های زیبایی به چشم می خورد و مانند جنگل می مانست. اتومبیل را می آورند. اتومبیلی که مثل درشکه بود ولی به جای اسب ها یک موتور بود. رئیس بنز پشت فرمان می نشیند. خودرو را خودش راه می اندازد و خیلی آهسته تقریباً به سرعت پیاده روی به همراه عالیخانی حرکت می کنند. دوری می زنند و از سمتی وارد می شوند. او ترمز را می گیرد ولی ترمز نمی ایستد. چون کمی هم سرازیری بوده است، آلمانی ها فوری می دوند و با دست نمی توانند خودرو را نگه دارند به سختی پیاده می شوند. نیازمند می بیند آن فردی که به او گفته بود شما ستاره بنز را هم نمی توانید بسازید کنارش ایستاده است. به او می گوید این همان اتومبیلی است که می خواستید بسازید، اما ترمزش نگرفت ولی الآن ایران ناسیونال کلی خودرو می سازد و همه ترمز هایش هم می گیرد.
مطالب مرتبط
نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست