🔻روزنامه ایران
📍 پروژههای نیمهتمام را میتوان به بخش خصوصی داد
✍️بهمن آرمان
پیش از انقلاب بدون تعیین محل تأمین منابع مالی هیچ پروژهای را آغاز نمیکردند. اما پس از انقلاب به دلایل گوناگون بویژه ویرانیهای پس از جنگ تصمیم گیریها بیشتر احساسی بود تا علمی. بههمین دلیل اکنون با پروژههایی مواجهایم که به بهرهبرداری نرسیدهاند. چرا با چنین پدیدهای مواجه شدیم؟ واقعیت آن است که هنوز تعریف درستی از پروژه نداریم. مثلاً پروژهای مانند آزادراه شرق به غرب که قسمت تبریز به بازرگان آن همچنان باقی مانده است را یک پروژه میدانیم و پروژه راهآهن اصفهان - اهواز یا آزادراه اصفهان به بندر امام را یک پروژه در نظر میگیریم. همچنین یک پل روستایی با یک مدرسه ۵ کلاسه را هم یک پروژه در نظر میگیریم. در حالی که همه این پروژهها قابلیت اجرا ندارند یا دارای توجیه اقتصادی نیستند که بخواهیم آنها را ادامه دهیم. بنابراین آنچه باقی میماند بایستی ابتدا این پروژهها تسویه بشوند یعنی اینکه مشخص شود تکمیل کدام پروژهها ضروری است. به عنوان مثال بهعلت عدم تکمیل سد بختیاری در بالادست که چیزی حدود چندین میلیارد دلار در دوره سازندگی در آن سرمایهگذاری شد خسارتهای سنگینی به استان خوزستان وارد شده است. این پروژه یک پروژه کلیدی و حیاتی است و هزینه سنگین آن بالغ بر ۴ میلیارد دلار است. ما اسم این را یک پروژه میگذاریم و انجام آن غیر قابل اجتناب است. بنابراین پروژههایی که ما از آن نام میبریم ، به غلط هم برخی از مواقع بهصورت ناتمام باقی ماندهاند. این واقعیت وجود دارد که از بین پروژهها تعداد بسیاری از آنها از قالب توجیه پذیر خارج میشوند بنابراین ادامه آنها ضروری نیست و نباید انجام بگیرد اما در رابطه با این که عنوان میشود برای تکمیل این پروژهها به مبلغی بالغ بر ۵۰۰ هزار میلیارد تومان منابع مالی نیاز است که طبیعتاً دولت چنین منابع مالی را ندارد. دولتهای خارجی هم بهدلیل تحریمها به ایران وام نمیدهند. بنابراین گزینهای که باقی میماند و آقای رئیسی هم در صحبتهای خود به آن اشاره کردند این بود که برنامه میبایستی با در نظر گرفتن ادامه تحریمها انجام شود و تأمین منابع مالی از طریق داخل باشد که خوشبختانه با توجه به مصوبهای که اخیراً سازمان بورس و اوراق بهادار ابلاغ کرده است زمینه واگذاری این طرحها در صورتی که دولت انعطافپذیری لازم را نشان دهد از طریق بخش خصوصی قابل تأمین است. بهطور مثال دولت بایستی قیمت خرید برق و سد برق آبی را به گونهای تعیین کند که سرمایهگذار بخش خصوصی برایش جذابیت داشته باشد. یا اینکه آزادراه که ساخته میشود بایستی بهگونهای قانون فعلی تغییر پیدا کند که صرفه جوییهای ناشی از کاهش مصرف سوخت به سرمایهگذار انتقال پیدا کند یعنی منافعی که نصیب اقتصاد ملی میشود اینها به سرمایهگذار انتقال پیدا کند. اگر چنین اقداماتی صورت بگیرد اتمام خیلی از پروژهها امکان پذیر است. حتی سدهای مخزنی که وزیر جدید نیرو از آن صحبت کرد با این توضیح که ما در طول ۴سال آینده ۵ میلیارد و ۴۰۰ میلیون متر مکعب به حد ذخیره سدها اضافه خواهیم کرد که اینها هم توسط بخش خصوصی قابل انجام هستند به شرطی که دولت انگیزههای لازم برای سرمایهگذاری توسط بخش خصوصی را فراهم کند. یعنی آب ذخیره شده را بهگونهای در نظر بگیرد که برای سرمایهگذار مقرون به صرفه باشد. در واقع اگر دولت بتواند با سیستمهای انگیزشی به گونهای در بخش خصوصی این احساس را ایجاد کند که سرمایهگذاریشان امنیت دارد و از سودآوری لازم برخوردار خواهد بود طبیعتاً به ادامه دادن این پروژهها اقدام میکنند اما آنچه مهمتر است مصوبه اخیر سازمان بورس و اوراق بهادار است که تقریباً یک ماه پیش ابلاغ شده است و بر پایه آن تأسیس شرکتهای سهامی عام پروژه محور برای آغاز پروژههای جدید و استراتژیک و همچنین تکمیل پروژههای ناتمام به شرط سود آور بودن از طریق بورس امکان پذیر خواهد بود. بنابراین تنها راهکار باقی مانده تعمیق بورس است.
🔻روزنامه کیهان
📍 دو عملیات ناکام و تلهگذاری سوم برای ایران
✍️محمد ایمانی
آمریکا و غرب در ٢٠ سال گذشته، یک نقشه کلیدی را در دو فاز علیه ایران به اجرا گذاشتند؛ اما در هر دو، با وجود پیچیدگی عملیات ناکام ماندند: نخست، راهاندازی حجم بیسابقهای از فشار و تهدید خارجی، و دوم، زمینهسازی برای فراز آمدن «جریان منفعل در برابر غرب» در داخل، برای به تحلیل بردن قدرت جمهوری اسلامی در تمام ابعاد.
آمریکا و صهیونیسم مسیحی از ماجرای حمله نیابتی صدام به ایران، تا عَلَم کردن طالبان در افغانستان در دو دهه قبل، و از زمان حمله به افغانستان تا اشغال عراق، هیچ سالی را از تدارک تهدید علیه ایران غافل نبودند. تهدید ناشی از اشغال دو همسایه شرقی و غربی ایران در دو دهه قبل، بهانهای بود تا طیف غربگرا در دولت و مجلس وقت، تسلیمطلبی پیشه کنند. دولت اصلاحات حتی به اشغال افغانستان کمک کرد؛ اما بعدها رئیس دولت و وزیر خارجه از آمریکا گلایه کردند که با وجود این همراهی، عنوان محور شرارت را از دولت بوش گرفته و ایران تهدید به حمله اتمی شده است. شماری از نمایندگان مجلس ششم نیز نامه سرگشادهای منتشر کردند مبنی بر اینکه درباره برنامه هستهای، باید جام زهر را سر کشید و تسلیم آمریکا شد. جالب اینکه چندی قبلتر، سازمان مجاهدین انقلاب و برخی اعضای مجمع روحانیون، خواستار جنگیدن در کنار صدام و طالبان مقابل آمریکا شده بودند! اما جمهوری اسلامی ایران به واسطه رویکرد حکیمانه و عزتمندانه رهبر انقلاب، وارد هیچیک از بازیهای مطلوب آمریکا نشد و میدان را به نوعی مدیریت کرد که برآیند آن، هزیمت آمریکا و متحدانش در غرب آسیا بود.
تشکیل دولت نهم در ایران با رای قاطع مردم، زنجیره نقشههای غرب و غربگرایان را قطع کرد. و از آنسو یاران سردار سلیمانی در عراق و لبنان و فلسطین، جنگهای مستقیم آمریکا و اسرائیل را مغلوبه کردند. تقویت ساخت درونی قدرت در جمهوری اسلامی و پیروزی متحدانش در منطقه که در قالب تشکیل دولت مردمی در عراق و ارتقای جایگاه حزبالله و مقاومت فلسطین نمود پیدا کرد، ضمن تهدیدزدایی، موجب بالا رفتن قیمت نفت، افزایش درآمدهای ایران و رونق تجارت خارجی با کشورهای مختلف
(از شرق آسیا تا اروپا و آمریکای لاتین) شد. در ارزیابی راهبردی غرب، باید ترمز این حرکت شتابان کشیده میشد. تدارک فتنه سبز در سال ۸۸ که سرمایه ۴۰ میلیونی مشارکت را ابزار دوقطبی و جنگ خیابانی میخواست، سرمایهگذاری روی اختلاف در درون حاکمیت بهویژه به واسطه بازی حلقه انحرافی، ایجاد انحراف در برخی رویکردهای کلان دولت دهم و سرانجام تدارک تحریمهای فلجکننده (با گرایی که برخی دستاندرکاران فتنه ۸۸ دادند)، مجموعه عملیات سنگینی بود که به روی کار آمدن دولتی منفعل در برابر غرب در سال ۹۲ و ۹۶ منتهی شد.
این، اولین فاز از نقشه عملیاتی غرب در دوره جدید بود؛ همان که روحالله زم، مدیر شبکه ضدامنیتی آمدنیوز، سال ۹۷ (یک سال پس از آشوب دیماه ۹۶) در پاریس و در گفتوگو با یکی از فعالان ضدانقلاب لو داد: «ما در انتخابات ۹۶ تحلیل داشتیم. اینجور نبود که راه بیفتیم و بگوییم اصلاحطلبیم یا عاشق روحانی هستیم. مجموعه ما، تحلیل امنیتی داشت. میخواهم بازش نکنم تا قضایای دیگر اتفاق بیفتد تا بنشینیم و مفصلتر با هم صحبت بکنیم. آیا اگر رئیسی یا قالیباف سر کار بود، این مشکلاتی که در کشور وجود دارد، الان بود؟ این تظاهراتی که ایجاد شد، آیا بود؟ ما بر اساس تحلیل امنیتی... (مجری: میشود اینطور تعبیر کرد که شما خواستید روحانی بیاید، تضاد درونی حاکمیت و عدم تدبیر و مدیریت روحانی، سبب این بشود که مردم معترض شوند؟ تدبیر شما این بود؟) میشود اینجوری هم تعبیر کرد و یکسری سناریوها را کنارش گذاشت. با توجه به شرایط سیاسی داخلی و خارجی، ما به این نتیجه رسیدیم که باید برویم پشتسر فردی مثل روحانی. کشور باید به نقطه جوش میرسید و اگر آدمی مثل رئیسی یا قالیباف سر کار میآمد، کار به نقطه جوش نمیرسید».
فاز موازی و همزمان این عملیات، با گستراندن سرطان گروههای تروریستی به عراق و سوریه کلید خورد. این ارتش چندملیتی سازمانیافته توسط آمریکا و ارتجاع عربی، علناً داعیه تشکیل دولت در عراق و سوریه و دستدرازی به ایران و لبنان را داشت. آنها در این جنگ نیابتی، از
یک سو پایتخت سوریه را محاصره کرده و به مرزهای لبنان و فلسطین رسیده بودند و با اسرائیل همپوشانی میکردند، و از طرف دیگر، ضمن اشغال شمال و غرب عراق، سودای بغداد را داشتند و مرز ایران را تهدید میکردند. این اتفاقات در اواخر سال ۹۳ و اوایل ۹۴ درست در زمانی رخ میداد که آمریکا، دولت ایران را برای پذیرش هرچه سریعتر توافق (برجام بعدی) تحت فشار گذاشته بود و دولت وقت نیز تحت فشار وعدههای نادرست خود داشت...
اما ۶ سال پس از آن طوفان اتفاقات، آمریکا و غرب در هر دو مصاف راهبردی، متحمل ناکامی سنگین شدهاند. هم، سر افعی داعش در عراق و سوریه کوبیده شد - چنانکه نیوزویک با انتشار تصویر تمام صفحه سردار سلیمانی تیتر زد «او نخست با آمریکا جنگید و سپس داعش را خورد کرد»-
و هم در ایران، دولتی انقلابی سر کار آمده که بنا ندارد به بازی منفعلانه در زمین دشمن ادامه دهد و میخواهد فرصتهای بزرگ کار و گرهگشایی و پیشرفت و اقتدارافزایی را مغتنم شمارد. این دو ضربه، برای آمریکا بسیار گران آمده. آنها بالغ بر هفت هزار میلیارد دلار هزینه کردند، اما ایران با همه این تلاطمهای بزرگ، به سلامت از طوفانها عبور کرد و آب دیدهتر، با تجربهتر و قدرتمندتر شد و حالا هم میخواهد مرحله تازهای از ابتکار عمل و پویایی و پیشرفت را با تقویت ساخت درونی قدرت و دیپلماسی موثر جهانی آغاز کند.
این برای آمریکا بسیار سنگین آمده و باید پاتک دیگری در برابرشترتیب دهد. اما نقشه او، تکراری و لو رفته است. فعالسازی تهدیدهای نیابتی در منطقه و به صف کردن محافل مأمور یا منفعل در داخل برای «ایجاد خطای محاسباتی، سوق دادن کشور در درگیریهای زیانبار داخلی یا خارجی، بههم زدن تمرکز روی اولویتها، و غافل کردن خواص و عوام از نقشه دشمن». دولتهای ترامپ و بایدن - مثل دولت اوباما و بوش- به اسرائیل برای حمله به غزه و عملیات خرابکاری مخفی علیه ایران چراغ سبز نشان دادند، اما اسرائیل در ماههای اخیر، بدترین و تحقیرآمیزترین ضربات را در اثر ارتکاب این خبط بزرگ خورد. همزمان ظرف دو سال اخیر، وارد فاز فشار اقتصادی و آشوب افکنی در لبنان و عراق و ایران شدند. اما حزبالله لبنان از عهده فتنههای بزرگ بر آمد و این مزدوران غرب بودند که زیر علامت سؤال رفتند. ایران با ارسال سه نفتکش بزرگ سوخت، هم تحریمهای آمریکا را زیر پا گذاشت، هم به اسرائیل تو دهنی زد، هم اقتدار حزبالله در لال کردن زبان درشتگوی صهیونیستها به نمایش درآمد و هم ملت چند قومیتی و چند فرقهای لبنان، دوست و دشمن واقعی را در روزهای سخت شناختند. ایران حالا پس از صادرات بنزین به ونزوئلا (و کسب درآمد ارزی) برای دومینبار، تحریمها را تحقیر میکند و میگوید دوران تازهای آغاز شده، که از تحریمهای خصمانه، فرصتهای اقتصادی و دیپلماتیک بزرگ میسازد.
آمریکا با آشوبافکنی در عراق، دولت قانونی را سرنگون کرد و دولت انتقالی که مدعی بود موقتا (شش ماهه) سر کار خواهد بود، به مدت دو سال قدرت را قبضه کرده و میگوید تا چند هفته دیگر، به مسئولیت عقبافتاده برگزاری انتخابات عمل میکند. با این وجود، پارلمان عراق پس از جنایت ترور شهیدان ابومهدی مهندس و سردار سلیمانی، رسما حکم به اخراج اشغالگران آمریکایی داد و آنها در انظار جهانی، در نقطه «آفساید» ایستادهاند. آمریکا در هر نوع انتخابات سالم در عراق، طرف بازنده خواهد بود. اما درباره افغانستان، محافل سیاسی و رسانهای غرب اتفاق نظر دارند که آمریکا پس از تحمل بیش از دو هزار میلیارد دلار هزینه و چند هزار نفر تلفات نظامی، به شکستی بزرگ نائل آمده است. باید به آمریکاییها حق داد که بهخاطر دو هزیمت بزرگ در قبال ایران، عصبانی باشند و به خود بپیچند. اما چرا برخی محافل در داخل، با آمریکا همدلی و همدردی میکنند؟ چرا اصرار دارند ایران را در شکست آمریکا در افغانستان شریک نمایند؟ و چرا به هر دستاویز سستی میآویزند تا در مقابل فعالیت دولت تازهنفس و انقلابی، کارشکنی کنند یا مردم را نسبت به آن ناامید سازند؟ آیا صرفا بهخاطر رقابت سیاسی است؟ از سر لجاجت و کینهتوزی کور با جمهوری اسلامی است؟ یا افتادن در تور اطلاعاتی و سربازگیری شدن برای دشمن؟
متأسفانه برخی محافل، انگیزهای فراتر از عقدهگشایی و کینهتوزی به هر طریق، و مخالفخوانی به هر دستاویز ندارند. بنابراین، به جای آنکه در موضوع تحریمهای ظالمانه، به دغلبازی و عهدشکنی آمریکا و تروئیکای اروپایی اعتراض کنند، علیه نظام فضاسازی میکنند که چرا مذاکره و توافق نمیکند؟ یا اگر آمریکا حتی در برابر خرید دارو و واکسن کارشکنی میکند، به جای آمریکا، به چین و روسیه حمله میکنند. حضرت امام(ره) چقدر دقیق فرمود ««نباید فراموش کنیم ما در جنگ با آمریکا و تفالههای آمریکا (هستیم)، تفالههایی که قالب زدند خودشان را و ما غفلت کردیم، الان هم هستند... خط این بود که اصلاً آمریکا منسی [فراموش] بشود. یک دسته شوروی را طرح میکردند تا آمریکا منسی بشود، خط این بود که این قضیه مرگ بر آمریکا منسی بشود».
آمریکا در افغانستان، قطعا شکستی تحقیرآمیز را به جان خرید. برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر، زمانی که آمریکا گروهی از جهادیون (طالبان بعدی) را در افغانستان علیه شوروی به خدمت گرفت، گفت «ما این فرصت را داریم که به روسها، جنگ ویتنامشان را عرضه کنیم. برای ده سال، حکومت مسکو مجبور بود در جنگی وارد شود که توانایی پیشبرد آن را نداشت. چه چیزی در تاریخ مهمتر است؟ وجود طالبان یا فروپاشی شوروی؟». با وجود این منطق تلهگذاری برای حریف، بایدن اخیرا اذعان کرد: «ایالات متحده برخلاف ٢٠ سال پیش، فاقد یک هدف روشن در افغانستان است. ما روزانه ٣٠٠ میلیون دلار در افغانستان هزینه میکنیم و نمیتوانستیم ادامه دهیم. ما درگیر رقابت جدی با چین و روسیه و حمله سایبری و اشاعه هستهای [ایران] هستیم... چین و روسیه آرزو دارند که آمریکا ده سال دیگر در افغانستان گرفتار شود». همزمان، ٩٠ ژنرال آمریکایی نوشتند: «لطمهای که به اعتبار آمریکا وارد شده قابل توصیف و جبران نیست. تا سالیان دور در هر توافق یا عملیات چندملیتی، شریکی غیرقابل اتکا دیده خواهیم شد. دشمنان، حالا بهدلیل ضعفی که نشان داده شد، برای اقدام علیه ما جسور شدهاند. ابتدا چین و بعد از آن روسیه، ایران، کرهشمالی و دیگران بیشترین نفع را میبرند».
اما در این میان از همه عجیبتر، فضاسازی غربگرایان است. آنها مطابق آرزوی آمریکا، اصرار داشتند ایران پا در تلهای بگذارد که آمریکا برای شوروی چید و خودش گرفتار آن شد. باید بررسی شود که این محافل چرا اصرار دارند شکست آمریکا را بپوشانند؛ و در مقابل، مردم ما را شریک ورشکستگی آمریکا کنند، یا حس شکست را در داخل ایران تزریق نمایند؟ لجاجت و کینهتوزی، کورشان کرده و نمیفهمند؟ یا مأموریت دارند عصا زیر بغل آمریکا بگذارند؟! بیتردید اگر ما وارد جنگ افغانستان میشدیم، همینها میگفتند چرا برای کشور هزینه درست میکنید و سایه جنگ را بر سر کشور میکشانید. آنها امروز هم نمیگویند بازی در نقشه مورد آرزوی آمریکا با چقدر هزینه، برای چند سال و با کدام راهبرد و دورنما؟
🔻روزنامه اطلاعات
📍 تورم، دشمن همه خوبیها
✍️فتحالله آملی
فعلاً دولت سخت پیگیر واردات واکسن از هر جای ممکن است. خیلی زود دیر شد و حالا میفهمیم که تأخیر در واردات واکسن چه بلایی میتواند سرمان بیاورد. میبینیم که این روزها چه انرژی عجیبی صرف این میشود که یک روز مشکل کمبود رمدسیویر را حل کنند، روز دیگر همه انرژی خود را صرف تأمین سرم کنند، که ترکیبی از نمک و آب و گاهی شکر است و روز دیگر صرف افزایش اماکن مختلف برای تزریق واکسن و نیز ایجاد تخت جدید برای بستری بیماران؛ خبرهای مختلف در رسانهها و به ویژه در فضای مجازی هم حکایت از این دارند که گویا هم پیاز را خوردهایم و هم چوب را… هزاران هزار میلیارد تومان صرف خرید داروهای کمیاب، دهها هزار میلیارد تومان صرف خرید واکسن، هزاران میلیارد صرف تجهیز بیمارستانها و … و البته هنوز کسی پاسخ این سوال ساده را نمیداند یا نمیدهد که علت این تأخیر غیرقابل توجیه در آغاز واکسیناسیون گسترده چه بوده؟ اگر نیمی از هزینههای هنگفتی را که در میانه بحران برای کاهش فشار طاقتفرسا بر بخش درمان و مردم و هزینههای هنگفت آنان در دوره گسترش بیماری به ناگزیر صرف کردهایم به موقع برای تأمین واکسن اختصاص میدادیم در وضعیت بهتری نبودیم؟ اما این فقط یک روی سکه است. روی دیگر سکه تأثیر شگرفی است که این تأخیر بر فضای کسب و کار و رونق اقتصادی و در یک کلام رشد اقتصادی کشور بر جای گذاشته و میگذارد. همین هفته رسانهها از رشد اقتصادی کشور همسایه ترکیه گزارشی منتشر کردهاند که تکاندهنده است. رسیدن به نرخ رشد بالای ۲۰ درصد و رسیدن به نقطه قبل از کرونا.
مرگ و میرهای این روزها و ابتلای گسترده که خوشبختانه امید میرود با انجام گسترده واکسیناسیون کاهش چشمگیر پیدا کند همانطور که گفته شد یک روی دیگر هم دارد؛ کاهش نرخ رشد و افزایش مشکلات اقتصادی و رشد کسری بودجه و نگرانی بابت افزایش و تورم و کسری بودجه. هر روز و به ناگزیر اخبار جدیدی از گرانی میرسد که چارهای هم نیست. به هر حال نمیتوان مصنوعی و دستوری و موقتی و فقط برای کاستن از اعتراضات مردمی به سیاست سرکوب قیمتی و قیمتهای دستوری در بخش تولید ادامه داد و تولید را به خاک سیاه نشاند. دولت کار سختی دارد و لذا باید بسیار هوشمندانه و منطقی رفتار کند و از انجام پروژههای بزرگ و پرهزینه و حتی دادن وعده انجام آن بپرهیزد و از جمله کاهش وعده ساخت یک میلیون واحد مسکونی را به آینده موکول میکرد و فعلاً همه همت عده و عُده خویش را صرف کاهش تورم میکرد که در این وانفسای کرونا هر روز بیش از گذشته گلوی فلکزدگان را میفشارد. از امروز تا تقدیم لایحه بودجه توسط رئیسجمهوری به مجلس کمتر از سه ماه زمان باقی مانده و لذا فرصت کوتاه است. فعلاً گویا به صورت علیالحساب اجازه ده درصد افزایش بودجه به شرکتهای دولتی داده شده است که در عمل معلوم نیست تا چند درصد افزایش عملیاتی شود در حالیکه قرار بود درباره شرکتهای دولتی و بودجه آنان انقباضی عملی شود و نه انبساطی و حالا چه شده است که با وجود آنهمه هجمه به سهم حداکثری آنان در بودجه عمومی به جای کاهش، افزایش ده درصدی آن هم به صورت علیالحساب ابلاغ شده است؟ مگر قرار نبود که ساختار بودجهنویسی و بودجهریزی در کشور شاهد اصلاحات بنیادی و براساس عملکرد باشد و از روال سنتی و کم کارکرد و غیر عملیاتی خود خارج شود تا به افزایش کارایی بینجامد؟
رئیس جمهوری در اولین گفتوگوی زنده تلویزیونی با مردم به نکته بسیار مهمی اشاره کرد و آن اینکه ما باید صادق الوعده باشیم. یعنی اگر وعدهای میدهیم حتماً به آن عمل کنیم. روی دیگر این سخن این است که از دادن وعدههایی که میدانیم تحقق آن ممکن نیست یا ما را به دردسر میاندازد حتماً پرهیز کنیم و رعایت این دومی برای اینکه به نقض اولی بینجامد بسیار مهم است. پس اولیای دولت سخت مراقب حرفها و وعدههایشان باشند، بهویژه اگر قصد و ارادهای برای به نتیجه رسیدن برجام و رفع تحریمها و آزاد شدن پولهای بلوکه شدهمان نداریم یا با ساز وکار و روش فعلی تعیین تکلیف آن را در آیندهای نزدیک دور از دسترس مییابیم، باید بسیار بیشتر در دادن وعدههای بیفرجام و کلنگ زدن پروژههای بزرگ و پرخرج که بخش قابل توجهی از انرژی دولت و منابع محدود و بودجه دارای کسریهای عجیب و غریب را صرف میکند، خودداری کنیم و بیش و پیش از هر چیز از افزایش تورم و گرانی بیشتر و لطمه و آسیب به اشتغال و تولید و نهایتاً معیشت جماعت بترسیم که تورم، دشمن همه خوبیهاست.
🔻روزنامه اعتماد
📍 نگاه سیاه و سفید کمانه میکند
✍️عباس عبدی
دکتر بیژن عبدالکریمی از نمونه روشنفکرانی است که جامعه ایران نیازمند آنان است. هر کس میتواند با او و با نگاهش مخالف یا موافق باشد، ولی بعید است که نسبت به انگیزهها و رفتار او احترام نگذارد. دلسوزی او برای ایران و جامعه و مردم تردیدناپذیر است. رفتار او در تعامل سازنده و همدلانه با همه نحلههای فکری و حتی حکومت، قابل احترام است. او از روشنفکرانی نیست که فرصتطلب باشد یا نان به نرخ روز بخورد. هر جا که دعوت میشد، میرفت ولی حرف خودش را با همان لحن جذاب و دلنشین میزد. چند سال پیش یک موسسه آموزشی وابسته به بیت مقام رهبری که محل آن نیز در همان خیابان آذربایجان بود مرا برای مناظره با یکی از روحانیون مشهور دعوت کرده بود. شنوندگان دانشجویان دکترای آن موسسه بودند. هنگامی که رفتم، دیدم آقای عبدالکریمی در حال سخنرانی است. خیلی صریح و روشن سخن میگفت، چه چیزی از این بهتر. نه دعوت را رد میکرد و نه اگر میآمد خوشایند میزبان سخن میگفت. یک بار دیگر در رمضان سال گذشته از تعدادی افراد از جمله بنده در دفترشان دعوت کردند که بلکه راهی برای تعامل فکری بیشتر با قدرت سیاسی پیدا شود، یک آقایی هم که ظاهرا دانشجوی دکترای ایشان بود و با آن طرف رابطه نزدیک داشت در جلسه حاضر بودند و افطاری هم مهمان آقای عبدالکریمی بودیم و البته و بهطور طبیعی همان یک جلسه بود و تمام. جالب اینکه عبدالکریمی به دلیل مواضع مستقلش نسبت به سیاست خارجی حکومت، حتی نزد مخالفان حکومت نیز مسالهدار تلقی میشود. اینها را گفتم تا شناخت بهتری از ایشان به دست دهم و تجربه خودم از ایشان را تقدیم کرده باشم، حتما کسان دیگری تجربیات بهتر و جذابتری دارند. البته فیلمهای کوتاه از اظهارات و مواضع ایشان در تلویزیون یا در سخنرانیها آنقدر در دسترس هست که همه با آن آشنا باشند.
اکنون میشنویم که چنین استادی را با عذر بدتر از گناه از دانشگاه آزاد اخراج میکنند. اگر یک نظام آموزشی مستقل و معتبر میداشتیم، بهطور قطع عبدالکریمی باید در بهترین دانشگاه تدریس میکرد. به گمانم مشکل اصلی در این اخراج چیز دیگری است. او را به اتهام دفاع از رژیم گذشته اخراج کردهاند! این اقدام مرا یاد لطیفهای انداخت. دو نفر دعوا میکردند. اولی به دومی گفت که چرا فحش میدهد. دومی با ردیف کردن یکسری فحش دیگر گفت فلان فلانشده من کی فحش دادم. قضیه این است که این اخراج بهطور دقیق ترویج و تایید چیزی است که از ترس رواج آنچیز او را اخراج کردهاند. در واقع هنگامی که در فضاهای رسانهای غیررسمی و در کف خیابان و کوچه و بازار گرایش به گذشتهای را میبینیم که از بسیاری جهات ارزش دفاع ندارد و باید محکوم شود، متوجه میشویم، یک علت آن سیاه و سفید کردن گذشته و منع دیگران از اظهارنظر و تایید نقاط مثبت آن است. این نگاه یکسویه موجب میشود که نظام آموزشی کشور در طول دبیرستان و دانشگاه در انتقال مفاهیم خود به دانشآموز و دانشجو با شکست مواجه شود. زیرا با اولین اندیشهای که مخالف گزارههای رسمی است، تمامی آن بنای آموزشهای دادهشده فرو میریزد و به نتایج عکس منجر میشود. نتیجه این است که مخاطبان حتی حاضر به دیدن ضعفهای اساسی رژیم گذشته نیز نمیشوند. ایراد نگاه سیاه و سفیدی این است که میکوشد خود را سفید مطلق و دیگری را سیاه مطلق نشان دهد، این منطق به لحاظ شکلی ترویج و پذیرفته میشود ولی به لحاظ محتوایی به راحتی میتواند جای سیاه و سفید عوض و نتیجه معکوس شود. منطق سیاه و سفید ره به جایی ندارد. هیچ فرد و گروه و حکومتی را نمیتوان نشانه سفیدی یا سیاهی مطلق معرفی کرد. اگر چنین کنیم این منطق دیر یا زود کمانه میکند و صاحب آن را مصداق سیاهی معرفی میکند. روشنفکر واقعی برای شکستن این منطق هزینه میدهد. گمان نکنید با اخراج و قطع منابع مالی و زندگی آنها که اقدامی زشت و غیراخلاقی است میتوان سیاهی را از تصویر خود پاک کرد اگر سیاهتر نشود.
اخراج عبدالکریمی در ذهنیت مخاطب و جامعه نتیجهای جز تایید گفتمان مخالفان رادیکال حکومت ندارد. حکومتی که مدعی بود مارکسیستها هم میتوانند آزاد باشند و حرف بزنند، کارش به جایی رسیده که عبدالکریمی را در دانشگاه تحمل نمیکند. آیا منظور از کرسیهای آزاداندیشی اخراج عبدالکریمیها است؟
🔻روزنامه شرق
📍 افغانستان و خطای استراتژیک ایران
✍️جاوید قرباناوغلی
ایران غایب بزرگ تحولات افغانستان است، نیازی به رمل و اسطرلاب و کشف و شهود هم نیست. درحالیکه مهمترین رخدادهای سیاسی و نظامی در کشوری با عمق استراتژیک و امتداد تمدنی ایران در جریان است، بیعملی حیرتآور ایران در شکلدهی و تأثیرگذاری بر این تحولات به نحوی باورنکردنی ادامه دارد. منظور این قلم فقط جنگ اخیر در پنجشیر و مقاومت نیروهای اندک جبهه ملی مقاومت در برابر نیروهای طالبان با پشتیبانی مستقیم نظامی و مستشاری پاکستان نیست. سکوت ابهامآمیز مسئولان کشور در ردههای مختلف در لحظه به لحظه تحولاتی که با خروج نیروهای آمریکا آغاز شد، با فرار اشرف غنی و ورود فاتحانه طالبان به عمارت ریاستجمهوری و اعلام تشکیل امارت اسلامی و تاکنون که جنگ همهجانبهای در پنجشیر در جریان است، ادامه دارد. در موضع پرابهام ایران در قبال تحولات همسایه استراتژیک شرق سه گمانه میتوان مطمح نظر قرار داد. اول، غافلگیری توأم با بهت، حیرت و سردرگمی از تحولات برقآسا و گیجکننده این کشور. دوم، توافق احتمالی با طالبان. سوم، محور قرارگرفتن شکست آمریکا نزد سیاستگذاران و ابراز شعف از خروج آمریکا بدون درنظرگرفتن تبعات آنچه در خصومت بلاانقطاع در بسیاری مقاطع و همچنین استقرار طالبان در ۹۰۰ کیلومتری مرزهای شرقی کشور. در ۲۰ سال گذشته دو تحول تعیینکننده در مرزهای شرقی و غربی ایران به وقوع پیوست که نتیجه دو جنگ و سرنگونی دو نظام سیاسی بود که هر دو منشأ تهدیدات استراتژیک برای ایران بود؛ نظام بعثی در عراق به رهبری صدام حسین و تسلط طالبان بر افغانستان، طرفه آنکه عامل اصلی این رخدادهای تاریخی آمریکا بود و در هر دو ایران نقشی تعیینکننده در همکاری و هماهنگی با نیروهای مهاجم بهویژه در خاموشکردن فتنه طالبان ایفا کرد. برنده اصلی هر دو رخداد نیز ایران بود که دو دشمن مشکلساز بدون کمترین هزینه از سر راهش برداشته شد. از موضوع اول میگذرم که خود بحثی مطول را نیازمند است و در این یادداشت مختصر به موضوع دوم میپردازم. شکست و سرنگونی نظام سیاسی طالبان پس از حوادث تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ دستاورد بزرگ استراتژیک برای ایران بود. پس از سقوط کابل و تسلط طالبان، یکی از موضوعات اساسی برای رفع تهدید از مرزهای شرقی، تصرف هرات توسط ایران و مشغولکردن نیروهای طالبان در جبهه غربی بود تا از این رهگذر نیروهای شهید احمدشاه مسعود بتوانند با پیشروی و تصرف کابل و پیوستن به جبهه غرب به سلطه طالبان پایان دهند. زندهیاد این فراز از تاریخ را با هوشمندی در «روزنگارهای» ارزشمند خود ثبت کرده است. مخالفت مسئولان ارشد نظام، با راهبرد مداخله مستقیم نظامی در افغانستان تصمیم درستی بود که در صورت اجرا میتوانست ایران را در باتلاق افغانستان تا سالها گرفتار کند. اما مطرحشدن این راهبرد، حکایت از اهمیت استقرار طالبان در کابل و تحکیم موقعیت این فرقه و تبعات آن بر کشورمان داشت. تهدیدی که پس از ۲۰ سال با تسلط طالبان بر سرتاسر خاک افغانستان مجددا به منصه ظهور رسیده و البته با تفاوتهایی که صورتمسئله را کاملا تغییر داده است. در آن زمان صورتبندی و شرایط نظام جهان حاکمیت طالبان بر افغانستان را برنمیتابید. اکثر کشورهای جهان طالبان را نسخهای از القاعده ارزیابی میکردند که سنگ بنای آن بر تروریسم و دهشتافکنی گذاشته شده بود. به همین دلیل بود که جز معدود کشورهایی و اندک حامیان علنی و پشت صحنه این فرقه، از شناسایی طالبان تا زمان تهاجم آمریکا خودداری کردند. به همین دلیل بود که افکار عمومی و هاضمه جهان تهاجم آمریکا پس از حادثه ۱۱ سپتامبر را پذیرفت، اگر برای آن هورا نکشید ولی با سکوت علامت رضا از آن استقبال کرد. حتی معدود کشورهای حامی طالبان نیز بهخاطر شرایط ناشی از حادثه تروریستی برجهای دوقلو نیز بهرغم ناراحتی به واقعیت تن در داده و خود را برای تعامل تأثیرگذار با نظام جدید سیاسی منطبق کردند. شرایط امروز اما، با آن زمان بسیار متفاوت است. آمریکا کشور را در طبق طلا به همان گروهی تسلیم کرد که ۲۰ سال برای سرنگونی آن وسیعترین عملیات نظامی پس از جنگ ویتنام را سازمان داده و به گفته واشنگتن بیش از دو هزار میلیارد دلار در آن هزینه کرده است. در آن زمان ایران از مقبولیت وسیع بینالمللی برخوردار بود و پرونده «هستهای» را نداشت. پروندهای که تقابل ایران با جهان را رقم زد و منجر به جبههگیری اکثر کشورهای جهان و تحمیل تحریمها بر کشور شد. با همسایگان حتی عربستان سعودی از روابطی (ولو مصلحتی) توأم با احترام متقابل برخوردار بود. در بحرانهایی مانند سوریه و یمن در مقابل عربستان قرار نداشت... و قس علی هذا.
طالبان در تسلط بر افغانستان این بار از پشتیبانی آمریکا، تعدادی از متحدان غربی این کشور، پاکستان، عربستان، امارات، ترکیه و قطر برخوردار است. این رویدادی کماهمیت نیست. در شرایطی که پازلهای تهدید امنیتی در شرق کشور بهسرعت در حال شکلگیری است، پاکستان به شکلی کاملا روشن از طالبان حمایت میکند و شایعاتی در دخالت مستقیم این کشور در جنگ پنجشیر علیه جبهه مقاومت ملی و شهادت فهیمدشتی و ژنرال عبدالودود با پهپادهای این کشور پخش شده است. انفعال یا بیتفاوتی سیاسی ایران در قبال این تحولات برای ناظران و تحلیلگران مبهم و باورنکردنی است. افغانستان برای ایران، موضوعی فراجناحی و فراتر از رقابتهای حزبی و دولتهای برآمده از کنشهای سیاسی داخلی است. هرگونه جابهجایی در شرایط قومی، قبایل و مذاهب در صورت تکمیل هژمونی پشتونها با رویکردهای طالبانی، امنیت ملی و امتداد تمدنی ایران را در معرض مخاطره قرار خواهد داد. مضافا اینکه سیل مهاجرت، قاچاق اسلحه، مواد مخدر و تحریکات قومی و مذهبی از پیامدهای اجتنابناپذیر سلطه کامل طالبان بر افغانستان است. انفعال در قبال این آینده متصور به هر دلیلی که باشد مسموع نبوده و نمیتواند توجیهگر سکوت و بیعملی در قبال این تحولات باشد. روشن است که این سخن به معنای دخالت نظامی نیست و این رویکرد همچون تدبیر حکیمانه ۲۰ سال قبل، به مصلحت کشور نیست. درنظرداشتن وضعیت گروههای تشکیلدهنده طالبان و اهداف متعارض و بعضا متضاد آنها، مخالفت تقریبا تمامی قومیتها با تسلط طالبان، مخالفت جهان با رویکردهای انقباضی و تنگنظرانه این فرقه در قبال زنان، آموزش، آزادیهای مدنی، انتخابات و تمامی مظاهر دموکراسی چشمانداز و فرصت ذیقیمتی را برای تأثیرگذاری در تحولات افغانستان پیشروی ما قرار میدهد. حضور رئیس سازمان اطلاعاتی ارتش پاکستان در کابل و متعاقب آن تغییر وضعیت در جبهههای نبرد پنجشیر، واقعیتهایی هستند که دستگاههای «دیپلماسی و میدان» کشور نباید به دلیل مشغولیتهای داخلی آن را به بوته نسیان بسپارند. در پاکستان در ۴۰ سال گذشته دولتهایی با رویکردهای کاملا متفاوت روی کار آمدهاند. تأثیر این تغییرات سیاسی پاکستان در قبال افغانستان را اگر نگوییم هیچ که فقط در حد تاکتیکهای متفاوت جریانهای سیاسی بوده است. معروف است که ژنرال فقید ضیاءالحق درباره افغانستان همانگونه فکر و اقدام میکرد که سلف او ذوالفقار علی بوتو و اخلاف بعدی وی از احزاب مردم، تحریک انصاف یا مسلم لیگ، چراکه افغانستان فارغ از احزاب برای پاکستان دغدغهای ملی است. بیتردید در صورت سلطه طالبان، افغانستان مانند ۲۰ سال قبل، محیط مساعدی برای حضور داعش، جریانات تکفیری، نفوذ عربستان و امارات و دیگر رقبای کشورمان و محلی برای پمپاژ گرایشهای افراطی خواهد شد که در این وضعیت ایران باید بهای گزاف انسانی و مالی را برای خنثیکردن احتمالات فوق هزینه کند و به قول معروف اگر سر این چشمه امروز با بیل گرفته نشود، شاید گرفتن آن با پیل هم ناممکن شود، زیرا در صورتی که طالبان سلطه خود را کامل کرده و مشروعیت لازم بینالمللی را کسب کند، با کمک متحدان منطقهای خود با ایران از موضع دیگری برخورد کرده و سخن خواهد گفت. احمدشاه مسعود نماد مقاومت در مقابل فرقه طالبان بود. مسعود شیعه نبود ولی پیوندهای عاطفی و علاقه او به ایران، انقلاب و امام بسیار قویتر از بسیاری از شیعیان کشور خودمان بود. وصیت کرده بود که در صورت شهادت، ایران عهدهدار فرزندان و خانوادهاش شود و اینطور هم شد. با سردار بزرگ شهید قاسم سلیمانی، یک روح در دو جسم بودند. ما را چه شده است که اینگونه درباره فرزندش سخن میگوییم و چشمان خود را بر تنها نقطه مقاومت در برابر تهاجم سبعانه ستیزهجویان طالبان به پنجشیر، بستهایم. امروز و در تحولات سرنوشتساز افغانستان فقدان دو سردار بزرگ ایرانی و افغان که هر دو برای یک هدف میجنگیدند و نگاهی استراتژیک داشتند، کاملا محسوس است. در شرایط دشوار کنونی که احتمال سقوط پنجشیر با دخالت مستقیم پاکستان مطرح است، با وجود شرایط نامساعد اقتصادی ایران، پیشنهاد میشود: ۱- تحولات افغانستان به طور جدی با هشدار سطح بالا در دستور کار شورای عالی امنیت ملی قرار گرفته و نماینده ویژهای در سطح بالا برای رایزنی دیپلماتیک در سطح منطقه و جهان انتخاب و معرفی شود. ۲- ایران بههیچوجه «طالبان» را به رسمیت نشناخته و آن را مشروط به شکلگیری دولتی ملی و فراگیر متشکل از همه قومیتهای افغان کند. رایزنی فشرده از طریق مجاری دیپلماتیک با همه کشورهای جهان و سازمانهای بینالمللی توسط دستگاه دیپلماسی ایران ضروری است. ۳- از مجاری دیپلماتیک هشدار لازم به پاکستان و طالبان درباره پنجشیر داده شود. ضمن اینکه این هشدار میتواند در قالب «تهدید» به تغییر موازنهها و حمایتها در منطقه متکی باشد. ۴- این هشدار باید برخوردار از پشتوانههای عملی در صورت بیاعتنایی آنها باشد، بنابراین هماهنگی فشرده از طریق وزارت خارجه و نماینده ویژه با دولتهایی که نگران آینده تحولات افغانستان هستند و بهویژه برخی از کشورهای آسیای میانه مانند تاجیکستان و... برقرار شود. ۵- فعالیت مستمر در مجامع بینالمللی به شمول درخواست از شورای امنیت سازمان ملل متحد برای تأثیرگذاری بر تحولات افغانستان میتواند در مواضع حامیان منطقهای طالبان تأثیرگذار باشد. به رغم نگرش منفی ایران به این شورا، با توجه به حمایت کشورهای جهان از برقراری صلح در افغانستان این اقدام ضروری به نظر میرسد.
🔻روزنامه جهان صنعت
📍 علاج واقعه قبل از وقوع
✍️نادر کریمیجونی
هنوز سال تحصیلی جدید آغاز نشده، شایعهها در مورد محتوا و تصاویر کتب درسی آغاز شده است. البته نباید با انتشار این شایعهها به فراگیری و قدرت تاثیرگذاری آن دامن زد ولی مشکل آن است که محتوا و تصاویری که در کتب درسی وجود دارد در عمده موارد به طور فراگیر مورد توجه افکار عمومی قرار میگیرد و بازتابهای متفاوتی در میان دانشآموزان و خانوادههای آنها دارد.
در همین راستا میتوان تصریح کرد که مطالب و محتوای کتب درسی به سرعت در کانالهای شبکههای مجازی بازنشر میشود و واکنشهای مربوط به آن نه فقط در دایره مخاطبان مستقیم این کتابها محدود نمیشود بلکه رسانهها و نشریات وارد منازعههای کلامی این چالش میشوند و در نهایت وزارت آموزش و پرورش مجبور به موضعگیری و دادن وعدههای دور و دراز برای رفع مشکل بر تصحیح اطلاعات و تصاویر کتب درسی میشود.
البته فهم اشکالاتی که برای افکار عمومی و رسانهها حساسیتزاست، چندان دشوار نیست و گمان میرود اگر در سازمان مطالعات و تدوین کتب درسی و یا وزارت آموزش و پرورش کمی حساسیت دقیق وجود داشته باشد خطاهایی که باعث بروز حساسیت در نزد افکار عمومی میشود، برطرف و از بروز مشاجرات اجتماعی جلوگیری میشود.
مثلا در کتب درسی سال گذشته که تصویر جلد یکی از کتابها، به حذف زنان از فعالیتهای جامعه تفسیر شده بود، مساله آنقدر واضح بود که میشد با کمی دقت از بروز مشاجرات و منازعات جلوگیری کرد. اکنون نیز گفته میشود که در یکی از کتابهای درسی به نحو اغراقآمیزی درباره تواناییهای سیستم بهداشتی ایران صحبت شده و در مقابل، ساختار بهداشتی و بیمارستانی اروپا و آمریکا مورد تحقیر قرار گرفته است.
نویسنده دقیقا نمیداند که آیا این دیدگاه در کتابهای متعدد درسی بیان شده و یا در چند کتاب درج شده است. همچنین نمیداند که ایرادها و اشکالاتی که دانشآموزان از کتابهای گذشته گرفته بودند آیا در کتابهای حاضر برطرف شده یا نه. اما نویسندگاه آگاه است که تقویت اراده ملی و غرور ملتها، با دروغهای اغراقشده نه ممکن است و نه ثمربخش. بسیاری از دانشآموزان، خانوادههای ایشان و افکار عمومی در مقابل اغراق و غلو درباره تواناییهای کشور، این امر را به دروغگویی برای تقویت قدرت قدرتمندان نسبت میدهند و نه فقط از آن احساس غرور نمیکنند بلکه از خود میپرسند دلیل این دروغها چیست و تبلیغات اغراقآمیز چگونه میتواند برای جمهوری اسلامی ایران اعتبار و شخصیت به همراه آورد. به ویژه آنکه شهروندان ایرانی تفاوت میان تبلیغات منعکسشده در کتب درسی و رسانههای حکومتی را مشاهده و آن را با واقعیتهایی که در جامعه میبینند، مقایسه میکنند و نتایج ناخوشایندی از آن میگیرند.
اغراق و به عبارت دقیق، دروغ در کتابهای درسی دانشآموزان اتفاقا برای ثبت وقایع در تاریخ کاربرد ندارد چراکه در نمونههای مشابه، جامعه و افکار عمومی مطالب نادرست و ناروا را در مورد کشور نخواهد پذیرفت هرچند که آن مطالب نادرست و ناروا در کتب درسی درج و به دانشآموزان درس داده شده باشد. این ادعا البته با رجوع به رفتار برخی حکومتهای پیشین قابل اثبات است.
نکته مهم در این میان آن است که هنوز فرصت برای اصلاح محتوا و تصاویر چالشبرانگیز کتب درسی وجود دارد به ویژه هماکنون که وزارت آموزش و پرورش با سرپرست اداره میشود، وظیفه بزرگان دولت است که از فرصت باقی مانده تا شروع سال تحصیلی استفاده کنند و اگر تصاویر یا مطلبی در کتابهای درسی باعث بروز چالش یا منازعه اجتماعی میشود، برای اصلاح آن اقدام کنند.
🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 کاسهای زیر نیم کاسه است؟
✍️هادی خسروشاهین
آمریکا از افغانستان خارج شد نه بهدلیل طراحی توطئهای برای ایران، روسیه و چین بلکه از آن حیث که نشانههایی از افول قدرت خود را در نظام بینالملل احساس کرده و ضروری بود این نشانهها جدی گرفته شود و تا حد امکان مورد مدیریت قرار گیرند.
اما این افول و زوال قدرت ناشی از تاثیرگذاری جنگهای گران ایالات متحده بر بنیانهای قدرت داخلی بود. فوکویاما در تازهترین مقاله خود در مجله اکونومیست به درستی به این واقعیت اشاره کرده بود: «ریشههای دیرپای ضعف و افول آمریکا بیشتر داخلی هستند تا بینالمللی.» به همین دلیل اندیشمندان و تینکتنکهای آمریکایی در سالهای گذشته پژوهشهای متعددی برای توقف این روند افول در قدرت آمریکا به انجام رساندند. مقاله دانیل بنایم و جیک سالیوان در ۲۲ می ۲۰۲۰ فارنافرز، پژوهش ایلان گلدنبرگ و کالینگ توماس در مرکز امنیت آمریکای نوین در ۲۰ جولای ۲۰۲۰، مقاله کریس مورفی در مجله فارنافرز به تاریخ ۱۹ فوریه ۲۰۲۱ تنها بخشی از پژوهشهای انجامشده برای مدیریت این افول بود. اما رابطه جنگ افغانستان و بهطور کلی جنگهای پس از حادثه ۱۱ سپتامبر با نشانههای افول قدرت آمریکا یا به قول فوکویاما پایان عصر آمریکا چیست؟ گزارشهای انجامشده توسط موسسه واتسون بین سالهای ۲۰۱۸ و ۲۰۱۹ و همچنین گزارشهای دفتر بودجه کنگره آمریکا بین سالهای ۲۰۱۸ و ۲۰۲۰ به خوبی از این ارتباط منطقی رونمایی میکند. نتیجه سیاست بسط بیرویه نفوذ و جنگهای بیپایان بهویژه در افغانستان و خاورمیانه پس از حادثه ۱۱سپتامبر، هزینه حداقل حدود ۴/ ۶تریلیون دلار بوده است. اما نکته بسیار مهم این است که این هزینه تقریبا بهطور کامل از طریق استقراض، تامین مالی شده است. (اوراق قرضه و...) بنابراین تاثیر کلان اقتصادی هزینههای فدرال در جنگهای افغانستان و عراق به افزایش بدهی منجر شد. بنابراین بدهی عمومی در حال افزایش و هزینه پرداخت بهرههای این استقراضها در حال انباشت است. تقریبا یکتریلیون دلار از هزینههای جنگ از سال ۲۰۰۱ ناشی از بهره همین بدهیها بوده است. حتی با توقف جنگها، بهرهها همچنان در حال انباشت خواهد بود و تا سال ۲۰۳۰ به ۲تریلیون دلار و تا سال ۲۰۵۰ به ۵/ ۶تریلیون دلار خواهد رسید. به همین دلیل دوباره تاکید میکنم که هزینه این جنگها «حداقل» ۴/ ۶تریلیون دلار بوده است؛ درحالیکه در واقعیت این جنگها با فرض اتمام آنها همین امروز برای آمریکاییها (با در نظر گرفتن بهره استقراضها) حدود ۱۳تریلیون دلار آب خورده است. تحت تاثیر همین افزایش بدهی و همینطور افزایش پرداختهای بهرهای، نرخ بهره در ایالات متحده نیز افزایش مییابد و همین مساله بخش خصوصی و دولتی را درباره هزینهکردهای آینده تحت تاثیر قرار میدهد. دفتر بودجه کنگره تخمین میزند که پرداختهای خالص بهره در حال حضور حدود ۴/ ۱درصد تولید ناخالص داخلی است و انتظار میرود تا سال ۲۰۳۱ به ۴/ ۲درصد و تا سال ۲۰۵۱ به ۶/ ۸درصد برسد. هر چه پرداختهای بهرهای سهم بیشتری از بودجه فدرال داشته باشند، فرصتها برای سرمایهگذاری مولد، انرژی پاک، زیرساختها و آموزش محدودتر میشود. پرداختهای بهرهای در سال ۲۰۲۱، ۸درصد از بودجه فدرال را تشکیل میدهد؛ اما انتظار می رود این رقم تا سال ۲۰۲۵ به ۲۷درصد از هزینههای فدرال برسد. افزایش بدهی و هزینههای بهرهای نیز به نابرابری نسلی کمک میکند؛ زیرا این بار سنگین بر دوش مالیاتدهندگان آمریکایی خواهد افتاد. بنابراین جنگ افغانستان و عراق باعث از دست رفتن فرصتهای سرمایهگذاری در بخش زیرساختها و خدمات عمومی شده و افزایش میزان استقراض به عقبماندگیهای اقتصادی قابل توجهی در آمریکا انجامیده است. بر خلاف تصور رایج پیشین در آمریکا که جنگ راه موثری برای اشتغالزایی است، اگر بودجه فدرال صرف آموزش و پرورش، مراقبتهای بهداشتی و انرژی سبز میشد، حداقل ۴/ ۱میلیون شغل دیگر ایجاد میکرد. بررسیهای موسسه واتسون نشان میدهد هزینههای نظامی در مقایسه با سایر بخشها مشاغل کمتری ایجاد میکند. بهطور مثال هزینه در بخش انرژی پاک میتواند ۵۰درصد بیشتر از بخش نظامی شغل ایجاد کند؛ همینطور هزینه در بخش آموزش بیش از ۲برابر بخش نظامی قابلیت اشتغالزایی دارد. اما چرا؟ بخشهایی مانند آموزش و پرورش و انرژی پاک به کار بیشتری نیاز دارند. یعنی بیشتر دلارها صرف استخدام کارگران میشود و نه خرید تجهیزات و مواد اولیه. همچنین درصد بیشتری از هزینههای آموزش، مراقبتهای بهداشتی و ساختوساز در انرژی پاک در سرزمین آمریکا باقی میماند و به همین دلیل مشاغل بیشتری ایجاد میکند؛ درحالیکه پرسنل نظامی بیشتر درآمد خود را در خارج از ایالات متحده هزینه میکند و پیمانکاران و کارکنان خارجی بخشی از بودجه پنتاگون را دریافت میکنند. از طرف دیگر با همین پولی که به پیمانکاران و پرسنل نظامی پرداخت میشود، میتوان به افراد بیشتری در سایر بخشها حقوق داد و آنها را استخدام کرد. درنتیجه اگر طی سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۹ آمریکا در جنگ نبود و منابع خود را به سمت توسعه صنعت انرژی پاک، گسترش پوشش مراقبتهای بهداشتی و افزایش فرصتهای آموزشی هدایت میکرد، بین ۴/ ۱ تا ۳میلیون شغل دیگر ایجاد میشد و بیکاری به میزان قابل توجهی کاهش پیدا میکرد. با یکمیلیارد دلار هزینه نظامی برای ۱۱هزار و ۲۰۰نفر میتوان در بخش آموزش و پرورش ۲۶هزار و ۷۰۰نفر، در بخش انرژی پاک ۱۶هزار و ۸۰۰نفر و در بخش مراقبتهای بهداشتی ۱۷هزار و ۲۰۰نفر را استخدام کرد.
همچنین باید بر تاثیرات این جنگها بر سرمایهگذاری عمومی توجه کرد. بیش از نیمی از کل دارایی دولت فدرال را ساختمانها، هواپیماها، کشتیها، وسایل نقلیه، رایانهها و تسلیحات دربرمیگیرد. در سال ۲۰۰۰ کل داراییهای پنتاگون ۱/ ۱تریلیون دلار ارزش داشت؛ ولی از آن مقطع زمانی مجموع داراییهای پنتاگون بهطور مستمر افزایش یافته و در سال ۲۰۱۹ به ۸/ ۱تریلیون دلار رسیده است. درحالیکه سرمایهگذاری عمومی در بخش داراییهای غیرنظامی یعنی ساختمانهای عمومی، جادهها، سیستم حملونقل عمومی، سیستمهای آب و فاضلاب، خدمات عمومی، امکانات تفریحی و... از اوسط دهه ۱۹۷۰ ثابت باقی مانده و امروزه تقریبا نصف میزان دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ است. اما واقعیت این است که سرمایهگذاری در زیرساختها تاثیر مستقیمی بر فعالیت و عملکرد بخش خصوصی دارد. علاوه بر این سرمایهگذاری عمومی نظیر جادهها باعث میشود تا رفتوآمد مردم تسهیل شود و این کارآیی و بهرهوری مشاغل را فزونتر میکند. درحالیکه بخش خصوصی از بودجه نظامی در حوزه داراییهای بادوام و فیزیکی سود میبرد (پیمانکاران دفاعی) اما از نظر بهرهوری بلندمدت کمک چندانی به بخش خصوصی نمیکند. از طرف دیگر سرمایهگذاری در بخش داراییهای غیر نظامی باعث رشد اقتصادی بیشتر بخش خصوصی میشود.
همین آمارها ما را با واقعیت عقبماندگی آمریکا از چین در برخی حوزههای اقتصادی آشنا میکند. دادههای شورای ملی اقتصادی ایالات متحده نشان میدهد چین سالانه بیش از ۳ برابر آمریکا برای ایجاد جادهها، مدارس و دیگر زیرساختها هزینه میکند. ایالات متحده از نظر سرمایهگذاری در زمینه نوآوری در رتبه نهم جهان قرار دارد؛ درحالیکه چین به رتبه دوم رسیده است.
بنابراین علت اصلی خروج نیروهای آمریکایی به همین مسائل بنیادی بازمیگردد؛ نه طراحی توطئهای از جانب آمریکا علیه رقبای خود. درست است که چین و ایران بهواسطه همسایگی و روسیه بهدلیل اهمیت آسیای مرکزی و تاجیکستان در حوزه منافع ملیاش از رشد دوباره بنیادگرایی و تروریسم در افغانستان متضررخواهند شد، اما اینها همه از اثرات وضعی خروج نیروهای آمریکایی و خلأ قدرت به وجود آمده است. به عبارت دیگر خطرهای امنیتی پیش روی این کشورها را باید پیامدهای ناخواسته خروج نیروهای خارجی دانست نه برنامهای خودخواسته و طراحیشده از جانب واشنگتن. اما با وجود برخی اختلالها، آشفتگیها و بی نظمیها در پروسه خروج آمریکا که البته بر پرستیژ و تصویر ایالات متحده در کوتاهمدت در عرصه بینالمللی آسیب وارد کرد، باید تاکید کرد آنچه موجبات نگرانی اصلی چین و روسیه است، آزادسازی منابع آمریکایی از جنگ طولانی ۲۰ساله است و احتمال به وجود آمدن فرصتهای بیشتر برای واشنگتن بهمنظور تمرکز بر رقابت با مسکو و پکن.
مطالب مرتبط
نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست