شنبه 3 آذر 1403 شمسی /11/23/2024 2:24:14 PM
چین چگونه چین شد؟

سال ۲ هزار بود؛ سناتور جو بایدن به ۸۲ سناتور دیگر و همچنین دولت بیل کلینتون پیوست تا روابط تجاری آمریکا با چین در مسیر عادی شدن قرار بگیرد؛ اقدامی که برای پیوستن پکن به سازمان تجارت جهانی نیز حیاتی بود؛ اما اتحادیه‌های کارگری همچون تیمسترز و کارگران صنعت خودروسازی از چنین تحولی بسیار نگران بودند و کمپینی علیه عادی شدن روابط اقتصادی با کمونیست‌ها به راه انداختند. 
تیغ رویارو نزن!

آن‌ها هراس داشتند که رفع موانع تجاری با چین باعث ورود محصولات ارزان قیمت این کشور به آمریکا و همچنین از میان رفتن مشاغل می‌شود. اما بایدن و دیگران معتقد بودند که این امر باعث رشد اقتصادی و صلح می‌شود و چین را متقاعد می‌کند که در چارچوب قوانین بین المللی بازی کند. بایدن کمی بعد رییس کمیته روابط خارجی سنای آمریکا شد و در اولین دور از سفرهای خارجی خود به چین سفر کرد. او در شانگهای به خبرنگاران گفت:"چین دشمن ما نیست؛ هیچ چیز غیر قابل حلی در مورد همکاری آمریکا با این کشور وجود ندارد."واقعیت این بود که در آن مقطع زمانی یک اجماع دو حزبی در واشنگتن وجود داشت که چین را می‌توان از طریق همکاری‌های اقتصادی، دموکراتیک و در نظام جهانی با ارزش‌های غرب گرایانه ادغام کرد.

چین درآن زمان اینطور وانمود می‌کرد که بازیگری توسعه گرا و قاعده پذیر است و این ظاهرسازی نیز با پذیرش نخبگان سیاسی آمریکا مواجه شده بود. اما دو دهه بعد از دولت کلینتون، بایدن در مقام رییس جمهور ایالات متحده، چین را دشمن می‌خواند و رهبر آن را در قماش اراذل و اوباش قرار داده است، او حتی پیش از رسیدن به کاخ سفید در مقاله‌ای در مجله فارن افرز نوشت که" آمریکا نیاز دارد در مورد چین سخت گیری کند"او پس از شروع به کارش نه موانع تجاری دوره ترامپ را برداشت (ارزش سالیانه تعرفه‌های گمرکی آمریکا به حدود ۳۶۰ میلیارد دلار می‌رسد) و نه روی خوش به چینی‌ها نشان داد بلکه برعکس توازن عمودی و یکجانبه گرایانه دوره ترامپ را به توازن افقی و ائتلاف سازی های بین المللی (تحت عنوان اتحاد دموکراسی‌ها) علیه این کشور تبدیل کرد تا فشارها بر پکن افزایش یابد. دیگر از آن اجماع دو حزبی در دهه ۱۹۹۰ و اوایل قرن جدید نیز در آمریکا خبری نیست، ظاهراً نخبگان سیاسی این کشور آگاهی یافته‌اند که ادغام چین و رام کردن اژدهای زرد غیر ممکن است و این کشور اکنون در حال برهم زدن مناسبات بین المللی و سلسله مراتب قدرت در نظام جهانی است.

اکنون سه چهارم آمریکایی‌ها دیدگاه نامطلوبی نسبت به چین دارند، این رقم در اوایل دهه ۲۰۰۰ تنها یک سوم بود. تجارت با چین تعداد زیادی از کارگران یقه آبی در ایالات متحده را از کار بیکار کرده است؛ دیوید آتور، دیوید دورن و گوردون هانسون تخمین می‌زنند که پیوستن چین به سازمان تجارت جهانی باعث از میان رفتن ۲.۴ میلیون شغل از جمله یک میلیون شغل در بخش تولیدی آمریکا شد. وضعیت آنچنان شده است که جوزف نای در آخرین مقاله خود در پروژکت سیندیکیت از قرار گرفتن ایالات متحده در "لحظه اسپوتنیک"سخن می‌گوید؛ لحظه دلهره آوری که دولت آیزن هاور و آمریکایی‌ها بدلیل پرتاب ماهواره اتحاد شوروی در سال ۱۹۵۷ با آن مواجه شدند و پیشرفت خیره کننده کمونیست‌های مسکو در حوزه علم و علوم فضایی، آمریکایی‌ها را در شوک عمیق فرو برد. امروز نیز هیچ دست کمی از آن سال ندارد، آمارها به خوبی غفلت راهبردی واشنگتن از رقیب خود را بازگو می‌کند.

در حالیکه سهم چین در سال ۱۹۸۰ از اقتصاد جهانی تنها ۱.۴ درصد بود؛ این رقم امروز به ۱۸.۵ درصد رسیده است؛ اما در نقطه مقابل آمریکا یک عقبگرد قابل ملاحظه را تجربه می‌کند. سهم این کشور از تولید ناخالص داخلی جهان درسال ۱۹۶۰ حدود ۴۰ درصد بود اما اکنون این میزان به زیر ۲۵ درصد سقوط کرده است. اما پرسش مهم این است که چین چگونه توانست آمریکا را در لحظه اسپوتنیک قرار دهد و به عبارت بهتر در غافلگیری تمام عیار فرو ببرد و همه امیدهای لیبرال‌های آمریکایی را بر باد دهد و به جای قاعده پذیری و توسعه گرا بودن به یک بازیگر قاعده گذار و توسعه طلب تبدیل شود؟ پاسخ به این سؤال مهم نیازمند توجه به دو سطح است.

اول راهبرد کلان چین در سیاست خارجی خود و دوم تقویت بنیان‌های قدرت ملی در داخل. درحوزه اول باید به این نکته کلی توجه کرد که بازیگران در عرصه سیاست خارجی متناسب با وضعیت خود در نظام بین الملل از سه استراتژی متفاوت بهره می‌برند؛ دسته اول بازیگرانی که از وضع موجود احساس رضایت می‌کنند و به همین دلیل استراتژی حفظ وضع موجود را مورد پیگیری قرار می‌دهند. این استراتژی بطور معمول از سوی قدرت‌های بزرگ و حافظان نظم موجود دنبال می‌شود (اعضای کنسرت اروپایی درقرن هجدهم و نوزدهم) گروه دوم شامل بازیگرانی می‌شود که از وضع موجود رضایت خاطر ندارند و این نارضایتی نیز یا از سرریز شدن قدرت داخلی در عرصه خارجی ناشی می‌شود که مختص قدرت‌های بزرگ است (آلمان پس از جمهوری وایمار) و یا از روی بوالهوسی و نادیده گرفتن محدویت های قدرت ملی در عرصه‌های منطقه‌ای و بین المللی (عراق صدام حسین در اوایل دهه ۱۹۹۰) اما در این میان باید استراتژی سومی هم در نظر گرفت که مختص بازیگرانی است که شناخت دقیقی از محدودیت‌ها و توانمندی‌های خود دارند، (واقع گرایی در مقابل ناواقع گرایی) از وضع موجود ناراضی‌اند ولی همان محدودیت‌ها و عقلانیت استراتژیک ترمز پیگیری اهداف جاه طلبانه می‌شود.

به همین دلیل این دسته از بازیگران استراتژی "کسب منزلت "را مورد پیگیری قرار می‌دهند، یعنی از یک طرف خویشتن داری در عرصه خارجی و از طرف دیگر برنامه ریزی برای تقویت بنیان‌های قدرت ملی در داخل تا در لحظه موعود و در بزنگاه نظم موجود را تغییر دهند و تا حد ممکن نظم متناسب با اهداف و منافع خود را طراحی و تعریف کنند. چین پس از دنگ را باید در رده بازیگران دسته سوم قرار داد. با این همه پیگیری صرف این استراتژی نمی‌توانست چین را به سرمنزل مقصود برساند؛ این کشور نیازمند یک برنامه مدون، عینی و دقیق بود تا قدرت ملی‌اش را فزونی بخشد و از سرریز شدن چنین قدرتی، تغییر مناسبات بین المللی به امری ممکن تبدیل شود.

در این راه چین از سنت‌ها و فرهنگ استراتژیک خود به غایت سود برد و دنگ در چنین بستری به میراث خوار پیشنیان خود تبدیل شد؛ بدون چنین میراثی در گذشته نزدیک و دور امکان حرکت و بازآفرینی قدرت چین وجود نداشت. از این حیث دنگ را باید پیرو سنت دیپلماتیک و سیاسی خواند که لی هانگ ژنگ وزیر خارجه چین در نیمه دوم قرن نوزدهم پایه گذاشت. هنری کیسینجر در کتاب چین می‌نویسد:"ژنگ میراث بحث برانگیزی برای آیندگان خود برجای گذاشت. او در میان احساسات پیکارجویی جناح سنت گرای دربار چین که مکرراً خواستار رویارویی نظامی با قدرت‌های خارجی، آن هم با حداقل امکانات بود، توانایی چشمگیری برای تعدیل گزینه‌های سخت بی جاذبه از خود نشان داد". اما پیشنهاد ژنگ در زمانه‌ای که چین ضعیف و عرصه تاخت و تاز قدرت‌های بزرگ بود، چه بود؟ خویشتنداری در رویارویی با تحقیر.

در واقع او به پیروی از معلم خود "ژنگ گواوفن"در سال ۱۸۶۲ آموخته بود که "در حضور خارجیان، رفتار و اخلاق نباید زیاده از حد بلندمرتبه باشد، و شما باید ظاهری که قدری مبهم و سربسته اما خودمانی و غیر رسمی است، به خود بگیرید. سعی کنید توهین‌ها، نیرنگ‌ها و برخوردهای تحقیر آمیز آنها را بخوبی درک کنید، اما تظاهر کنید که درک نمی‌کنید، باید به نظر آنها سفیه و سبک سر بیایید"خروجی این آموخته‌ها برای ژنگ "خویشتن داری"به مثابه یک حربه دیپلماتیک بود و همین میراث را بعدها دنگ به استراتژی کسب منزلت و پنهانکاری در نیات و اهداف سیاست خارجی تبدیل کرد؛ یعنی بگونه ای حرکت کن که دشمن احساس ترس نکند و به نوعی رفتار کن که گویی دشمن، دوست ات است.

کیسنجر در همین ارتباط می‌نویسد:"ژنگ نشان داد که می‌شود با تظاهر به سازش با تحقیر و پذیرش شرایط تحمیلی آن، به ماورای آن ارتقا یافت."ژنگ در نامه‌ای خطاب به "امپراتریس دوآگر"می‌نویسد:"نیازی نیست بگویم که چقدر به وجد می‌آمدم اگر امکان یک جنگ شکوهمند و پیروزمندانه برای چین فراهم می‌شد. در واپسین روزهای حیاتم چقدر مشعوف می‌شدم اگر می‌دیدم که ملت‌های بربر بالاخره مطیع می‌شدند و سر تسلیم و تواضع در برابر "تاج و تخت اژدها"فرود می‌آوردند. با نهایت تأسف اما، نمی‌توانم این واقعیت غم انگیز را تصدیق کنم که کشور ما توان لازم برای برآمدن از عهده چنین سلحشوری متهورانه‌ای را ندارد و نیروهای انسانی ما کفایت اجرای چنین طرحی را ندارند"حال برای اینکه چنین توانمندی برای چین حاصل شود، ژنگ طرح کلی ولی کاربردی را برای "نقویت از درون"پیشنهاد می‌کند."وضعیت حاضر طوری است که ما باید در خارج از کشور، خودمان را با بربرها هماهنگ کنیم و همزمان در داخل کشور، شروع به اصلاح نهادهایمان کنیم. اگر محافظه کار باقی بمانیم و چیزی را تغییر ندهیم، بنیه کشورمان هر روز تحلیل رفته و ضعیف‌تر می‌شویم. این روزها، کشورهای خارجی یکی پس از دیگری دست به اصلاحات می‌زنند و مثل صعود بخار به آسمان، پیشرفت می‌کنند.

این فقط کشور ما است که این چنین محتاطانه از نهادهای سنتی‌اش پاسداری می‌کند، طوری که حتی اگر چین ویران و خاموش هم بشود، بازهم محافظه کاران دست از روش‌های قدیمی برنخواهند داشت"اما برای اینکه هماهنگی با بربرها میسر شود تا چین بتواند تمام تمرکز خود را معطوف اصلاحات نهادی در داخل کند، پیشنهاد ژنگ تقریباً همان الگوی معروف موازنه مثبت است:"آیا بهترین مسیر پیش روی ما این نیست که یک سم را با سمی دیگر خنثی کنیم و نیروی یکی را علیه نیروی دیگر تحریک کنیم؟"اما برنامه دنگ برای خیزش بزرگ چین صرفاً به سنت برجای مانده از قرن نوزدهم محدود نمی‌شد؛ سنت‌های باستانی و کلاسیک چینی نیز می‌توانست برای این مسیر پر پیچ و خم ره توشه‌ای پربار فراهم کند.

بازی "وی چی"از این حیث برای چینی‌ها غنیمتی مهم بود؛ بازی که به دنگ و همراهان اش می‌آموخت که برای فزونی کردن قدرت داخلی و شکست دشمن خارجی باید از برخوردهای قاطع، شفاف و عجولانه و پرشتاب و به نمایش گذاشتن همه مهره‌ها و کارت‌های بازی جدا خودداری کنند."بازی وی چی به معنی احاطه مهره‌ها "است که مبتنی بر مفهوم "محاصره"طراحی شده است. صفحه بازی یک شبکه نوزده در نوزده خطی، متشکل از خانه‌های مربعی شکل است که درآغاز بازی خالی است. هر بازیکن ۱۱۸ مهره در اختیار دارد که ارزش همه آنها یکسان است. بازیکنان به نوبت مهره‌های خود را با این هدف که برای خودشان استحکامات غیرقابل محاصره بسازند، در گوشه‌های خالی مربع‌ها می‌چینند و همزمان نیز تلاش می‌کنند تا مواضع قدرت حریف را به محاصره بکشند"بنابراین دنگ و همه اصلاح طلبان چینی به جای بازی شطرنج که متناسب با توان قدرت‌های بزرگ طراحی شده است و در آن تلاش می‌شود با به نمایش گذاشتن همه مهره‌ها پیروزی قاطعانه در کوتاه‌ترین زمان ممکن بدست آید، ترجیح دادند متأثر از بازی وی چی،"باریک بینی، زیرکی، صبر، دورزنی، میان برزنی و تجهیز و پیشبرد تدریجی"را در پیش بگیرند. پس هدف چینی‌ها در عصر جدید به درازا کشاندن و طول دادن رقابت بوده است"یک وی چی بازخبره تلاش می‌کند اول فضاهای خالی روی صفحه را گام به گام اشغال کند و سپس بتدریج از ارزش استراتژیک مهره‌های حریف کاسته و آنها را تضعیف کند."همه تلاش چینی‌ها در سه دهه گذشته این بود که بر خلاف منطق کلازویتسی بازی شطرنج از حرکت‌های مستقیم، پر سر و صدا و شاخ به شاخ شدن با رقیب پرهیز کنند و به جای آن ضمن تقویت آرام و بدون هیاهوی بنیان‌های قدرت ملی، از هنر محاصره استراتژیک سون تزو بهره ببرند.

اگر چینشی جین پینگ و اژدهای زرد امروز از پستو بیرون آمده‌اند و البته همچنان محتاطانه به نقش آفرینی سیاسی و قاعده گذاری در صحنه بین المللی مشغول شده‌اند، مرهون تلاش‌های ژنگ، دنگ و سنت‌های کلاسیک و باستانی خود هستند. آن‌ها برای تبدیل شدن به یک قدرت بزرگ و برهم زدن وضع موجود عجله به خرج ندادند و آنچنان به پنهانکاری در فزونی ساختن قدرت ملی‌شان دست زدند تا امروز آمریکا، بایدن و غرب در عمل انجام شده قرار بگیرند و از راهبردهای پیشینی و خام خود توبه کنند. امروز چین با ابتکار کمربند-جاده به نوعی بازی وی چی را در یک صحنه بسیار بزرگ‌تر به مرحله آزمون گذاشته است و بر اساس همان منطق کلاسیک به محاصره استراتژیک و نه نبرد تن به تن با غرب روی آورده است. امروز روز تفوق منطق سون تزویی بر منطق کلازویتسی است.

منبع: مجله آگاهی نو


هادی خسروشاهین

مطالب مرتبط



نظر تایید شده:0

نظر تایید نشده:0

نظر در صف:0

نظرات کاربران

نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست

آخرین عناوین