🔻روزنامه تعادل
📍 اسم رمز!
✍️حسین حقگو
«خودکفایی» اسم رمز اضمحلال منابع است. چند دهه تجربه تاریخی نشان داده است آنجا که از این راهبرد برای استقلال اقتصادی کشور سخن گفته میشود، نتیجهای جز حیف و میل منابع و کاهش بهرهوری و کمیت و کیفیت محصولات در بر نداشته است. این نتیجه البته در کوتاهمدت شاید چندان به چشم نیاید اما در میان و بلندمدت کاملا آشکار میشود که عکس آنچه عنوان میشد حاصل آمد و نه فقط به بینیازی از دیگران نرسیدهایم بلکه بالعکس علاوه بر کاهش منابع در دسترس و افت محصولات، بر نارضایتی شهروندان به عنوان مصرفکنندگان این محصولات نیز افزودهایم.
دو حوزه صنعت و کشاورزی عرصه آزمون الگوی «خودکفایی» طی دهههای اخیر بودهاند. خودرو، مثال بارز نتیجه خودکفایی در حوزه صنعت است و گندم و برنج و... نمونههای مشخص این نگرش در کشاورزی. این روزها اما بهنظر میرسد در حوزه صنعت، دولتمردان قدری از موضع خودکفایی کوتاه آمده (یادداشت مورخ ۲۹/۵) و مثلا از واردات خودرو سخن میگویند و در گفتار نیز حتیالامکان سعی میشود از این اسم رمز (خودکفایی) کمتر استفاده نمایند و حتی از حضور و رقابت در بازارهای جهانی نیز سخن به میان میآورند. اما در کشاورزی متاسفانه ظاهرا همچنان در بر همان پاشنه میچرخد. چنانکه طی روزهای اخیر وزیر و سایر مسوولان وزارت کشاورزی وعده خودکفایی در گندم، برنج، شکر، پنبه و... دادهاند. چنانکه یکی از خبرگزاریها دیروز به نقل از وزیر کشاورزی تیتر زد: «خودکفایی گندم در سال ۱۴۰۲» (سایت تسنیم- ۶/۶) و سایت دولت نیز به نقل از ایشان عنوان داشت: «در سال زراعی آینده...حمایتها از کشاورزان افزایش خواهد یافت تا خودکفایی در بسیاری از محصولات کشاورزی و کالاهای اساسی محقق شود.» همچنین علاوه بر خودکفایی در برنج و گندم به نقل از معاون این وزارتخانه خبر از خودکفایی در پنبه و شکر و... داده شد: «کشور در آستانه خودکفایی مجدد در تولید شکر....خودکفایی در زمینه پنبه هم تا دو سال دیگر حاصل خواهد شد، بهطوری که وزارت جهاد کشاورزی با توسعه کشت قراردادی این محصول به دنبال رسیدن به این هدف است.» (۵/۶/۱۴۰۱) این سخنان در حالی است که بزرگترین تهدید و ابرچالش کشور و تمدن ایرانی، اکنون «کمآبی» است. ابرچالشی که اگر آن را تا چند سال قبل در قالب خشک شدن فلان دریاچه یا رودخانه و... میدیدیم، اکنون به دم در خانهها رسیده و درد و سختی هموطنانمان در چهارمحال و همدان و... را مشاهده میکنیم که از کمآبی دچار عذاب و مشکلات فراوانند. اگر چه پدیده گرم شدن زمین از مهمترین عوامل خشکسالی در جهان است که اکنون توجه همگانی را به خود معطوف داشته و کنفرانسهای بینالمللی بر سر چگونگی مقابله با آن برپا میشود و کشورهای مختلف متعهد به انجام اقداماتی در مهار این بحران شدهاند اما در کشور ما متاسفانه علاوه برآن مشکل جهانی با مشکلی بزرگتر مواجهایم که همانطوری که ذکر شد الگوی غلط توسعهای مبتنی بر «خودکفایی» است. خودکفایی در سرزمینی کم باران و خشک با میانگین بارش ۲۵۰ میلیمتر در سال. در این میان ۹۰ درصد آب قابل استحصال در کشاورزی مصرف میشود و حدود ۷ درصد در مصارف خانگی و حدود ۳ درصد در صنعت. بر این اساس بخش کشاورزی به عنوان بزرگترین بخش مصرفکننده منابع آبی و مهمترین بخش مرتبط با طبیعت و تاثیرگذار بر مولفههای آن در کشورمان ضمن اهمیت بسیار در تولید ناخالص داخلی (۱۴ درصد) و اشتغال (۱۸ درصد) نیازمند تحول بنیانی است. این بخش اکنون با چالشها و محدودیتهای جدی در ابعاد مختلف اقلیمی، سیاستی، فناوری، ویژگیهای تولیدکنندگان و چگونگی اعمال سیاستهای حمایتی مواجه است. چالشهایی که اگر در تصویر بزرگتر توسعه اقتصادی و صنعتی معنا نشود میتواند کار را به دوگانه خطرناک انتخاب بین «حیات سرزمینی» و «تداوم کشاورزی» بکشاند. این در حالی است که این امکان در کشورمان وجود دارد که علیرغم تمام چالشهای محیط زیستی و منابع آبی و... بتوان با تعریف درست از نیازها و ضرورتهای بخش کشاورزی در قالبی همراه با ویژگیهای طبیعی ایران و بهکارگیری علم و دانش و فناوریهای روز، توسعهای متوازن و پایدار را فراهم و به نان و جان ساکنان این سرزمین عزیز برکت داد. برگزاری جشنهای خودکفایی گندم، جو، برنج، چغندر و... جز آسودهخیالی یکی- دو ساله نتیجهای دربر ندارد، زمان را برای اصلاحات بنیادی با راهبردهای غلط (خودکفایی) و کارهای نمایشی از دست ندهیم !
🔻روزنامه کیهان
📍 اروپا گرفتارِ نفرین ۸۰ سالگی اسرائیل؟
✍️محمد ایمانی
بنیان راهبرد، بر عقل است و چون عقل به زوال گراید، راهبرد که به معنی هدفگذاری درست در آینده و انتخاب مسیر و امکانات مورد نیاز آن است، مضمحل میشود. آمریکا، اسرائیل و غرب، همواره در کاربست تاکتیکهای شیطانی مهارت داشتهاند، اما در زمینه راهبرد، سالهاست خبط میکارند و فاجعه درو میکنند. آنها در مقابل ایران، جنگ ترکیبی را در پیش گرفتند که یک ویژگی آن، «پیچیده سازی» و تنوع بخشیدن به تهدیدهاست. اما جمهوری اسلامی ایران، بیاعتنا به این شلوغکاریهای تاکتیکی، راهبرد خود را با موفقیت پیش برده است.
۱- یک نمونه از نفوذ و عمق راهبردی ایران را میتوان در اجرای حکم اعدام سلمان رُشدی پس از ۳۴ سال دید. جوان مسلمانی که رُشدی را هدف قرار داد، ده سال پس از صدور حکم امام خمینی(ره) به دنیا آمده و ارتباط سازمانی نه با ایران و نه با حزبالله لبنان نداشت. اما غیرت او، ضربتی کاری به قلدرمآبی غرب زد. چند ساعت بعد از ماجرا، نیویورک تایمز ادعا کرد رُشدی زنده مانده و حتی میتواند حرف بزند. اما در حالی که دو هفته میگذرد، حتی یک تصویر از او منتشر نشده است. رُشدی احتمالا به درک واصل شده است. اما حتی اگر زنده باشد، حامیانش چنان ضربه بدی خوردهاند که نمیتوانند واکنش درخوری نشان دهند. به همین دلیل هم ماجرا را به سکوت و سانسور برگزار کردند، تا کسی به گستره بسیجگری ولایت فقیه نیندیشد.
۲- در مقابل، نمونه زوال راهبرد در آمریکا و غرب را میتوان در اظهارات ژنرال فرانک مککنزی (فرمانده سابق سنتکام) دید که گفت: «جنگ افغانستان، ترکیبی از شکستهای نظامی و دیپلماتیک برای چهار دولت آمریکا بود». آمریکا در حالی که قافیه را در غرب آسیا باخته، در آستانه شکست در جنگ خودساخته اوکراین است. آمریکا و غرب، چیزی را درو میکنند که طی دو دهه کاشتند. هر نقشه شیطانی که علیه ملت ما و دیگر ملتها در زمینه تحمیل جنگ و تحریم و گرفتاری اقتصادی و آشوب کشیدند، تدریجا گریبان خودشان را میگیرد. انتخابات سال ۱۳۸۸ ما را به فضای دوقطبی و آشوب کشاندند، انتخابات آمریکا گرفتار دودستگی و آشوب خیابانی و اشغال کنگره و بستن صفحات پرزیدنت ترامپ در فضای مجازی شد. حالا هم که دنبال پروندهسازی برای او هستند؛ شاید سرش را هم زیر آب بردند و زحمت ما را کم کردند.
۳- سرویس اطلاعات و امنیت داخلی رژیم صهیونیستی (شاباک) به تازگی درباره دستکاری ایران در افکار عمومی این رژیم و احتمال بروز خشونت شدید و آشوب در انتخابات دو ماه دیگر کنست هشدار داده است. روزنامه «تایمز اسرائیل» مینویسد: «گزارشها از نگرانی شاباک درباره احتمال مداخله خارجی در انتخابات آتی توسط مهاجمان سایبری ایرانی و روسی حکایت میکند. شاباک نگران است که به دنبال بالا گرفتن مجادلات نمایندگان کنست، شهروندان نیز مرتکب خشونت شده و آشوب برپا کنند». قطعا اگر سرویس جاسوسی موساد، در اقدامات ضد ایرانی خود موفقیت راهبردی داشت، چنین فشار بیسابقهای به شاباک در عمق تلآویو وارد نمیشد. دو نخست وزیر، به فاصله چند ماه، درباره تکرار نفرین ۸۰ سالگی اسرائیل هشدار دادند. نفتالی بنت گفت: «اسرائیل، شاهد شرایطی بیسابقه است که میتواند به فروپاشی نزدیک شود. کشور ما دو بار، اول زمانی که عمر آن ۸۰ سال بود، تجزیه شد و دوم، زمانی که ۷۷ ساله بود، از هم پاشید. ما اکنون در دوره سوم بهسر میبریم و به دهه هشتم نزدیک میشویم. اسرائیل به یکی از سختترین لحظههای خود رسیده است». پیش از او، ایهود باراک گفته بود: «احتمالا برای سومین بار در تاریخ حکومتهای یهود، دچار نفرین دهه هشتم شدهایم و بیم آن میرود که قبل از ۸۰ سالگی
بر سر اسرائیل نازل شود».
۴- به تازگی پنج رئیس سابق ستاد کل ارتش اسرائیل (ایهود باراک، موشه یعلون، گابی اشکنازی، بنی گانتز و گادی آیزنکوت) درباره توافق احتمالی آمریکا با ایران، مصاحبه مشترکی ترتیب داده و به فضا سازی علیه ایران پرداختند. اما جالب این که چند نفر از آنها گفتند «فقدان همبستگی داخلی در اسرائیل، تهدیدی بزرگتر از این است که ایران در آستانه اتمی شدن قرار بگیرد». اولمرت نخست وزیر اسبق گفته است: «بزرگترین خطر راهبردی پیش روی اسرائیل، رسیدن دوباره نتانیاهو به قدرت است. این، حتی از برنامه هستهای ایران نیز خطرناکتر است. پیشنهاد من این است که همه بر این تهدید متمرکز شوند، چرا که خطرناکتر از هر چیز دیگری است. نتانیاهو بود که موجب خروج ترامپ از توافق و شتاب بیشتر برنامه هستهای ایران شد».
۵- روزنامه هاآرتص ۲۳ خرداد ماه گذشته (قبل از فروپاشی دولت نفتالی بنت) تحلیلی به قلم یوسی میلمان منتشر کرده و هشدار داده بود: «نامی که بر مجموعه ترورها و اقدامات اسرائیل علیه ایران میتوان گذاشت، استراتژی هرج و مرج است. یا همان چیزی که در فوتبال میگویند «بیایید به هم بریزیم» نامید. این تاکتیک هنگامی اتفاق میافتد که یک تیم متوجه میشود در آستانه باخت و شکست است و تصمیم میگیرد توپ را به دور زمین بفرستد، با این امید که هرج و مرج به وجود بیاید و گرد مولری پیدا شود و به تصادف از فاصله دور، گل بزند. این رویکرد توسط دیوید بارنئا، رئیسموساد، ارائه و توسط نفتالیبنت تایید شد. در هفتههای اخیر، مجموعهای از حوادث به اسرائیل نسبت داده شد؛ حمله به یک انبار پهپادهای ایران، ترور سرهنگ صیاد خدایی، مرگ مرموز سه تکنسین، و حمله سایبری علیه یک سایت غیرنظامی... بنت از این روش به عنوان مرگ با هزار ضربه چاقو یاد کرد. اما آیا او واقعاً فکر میکند میتواند ایران را بکشد؟ آیا اسرائیل که ۴۰ سال قبل، در تلاش برای تعیین حکومت در لبنان شکست خورد، میتواند در کشوری به وسعت ایران با تاریخ طولانی، فرهنگ پیچیده و غرور ملی قوی، تغییر ایجاد کند؟! این کار، جز مقابله، انتقام و آزار متقابل ایران، چه فایدهای دارد؟ به جای رویاهای بیهوده، اسرائیل بهتر است استراتژی روشنی تنظیم کند».
۶- همان زمان، «دنی سیترینوویچ» یادداشتی را با عنوان «سیاست هزار چاقوی اسرائیل شکست خورده»، در پایگاه اینترنتی شورای آتلانتیک منتشر کرد: «حتی اگر اسرائیل از برخی موفقیتهای تاکتیکی برخوردار شده باشد، از نظر استراتژیک، به هدف جلوگیری از پیشرفت برنامه هستهای ایران دست نیافته است. اظهارات بنت درباره دکترین اختاپوس، مورد انتقاد چند نفر از اعضای ارشد دستگاه دفاعی قرار گرفت که گفته بودند چنین اظهاراتی تنها موجب افزودن بر انگیزه انتقامجویی ایران میشود و بهتر است سکوت کنیم. در موضوع برجام، بسیاری از مقامات پیشین اسراییل، خروج آمریکا از توافق را اشتباه میدانند. گزارش جلسه شورای حکام آژانس بینالمللی انرژی اتمی، عمق پیشرفت ایران را نشان میدهد و تدبیر شکست خورده فشار حداکثری، در جهانی که بهخاطر کمبود نفت، آماده دور زدن تحریمهاست، کارآمد نیست. افزایش درآمد صادرات نفت ایران، نشانگر این واقعیت است. ایران نه تنها در دور زدن تحریمها استاد است، بلکه جنگ اوکراین موجب گسترش ائتلاف تحریم شدگان، از جمله روسیه و چین شده، که حاضرند از تهدیدهای آمریکا سرپیچی کنند». (گفتنی است «دنی سیترینوویچ»، عضو فعلی گروه خاورمیانه شورای آتلانتیک، به مدت ۲۵ سال در یگانهای مختلف در فرماندهی «اطلاعات دفاعی اسرائیل (IDI)»، از جمله رئیس میز ایران در بخش تحقیق و تحلیل، و همچنین نماینده اطلاعاتی ارتش اسرائیل در آمریکا فعالیت کرده است).
۷- بحران انرژی، درحال از پا درآوردن غرب است. سرپیچی آمریکا از پذیرش مطالبه مشروع ایران برای لغو تضمین شده و پایدار تحریم، قیمت جهانی نفت را دوباره به بالای ۱۰۰ دلار برگرداند. قیمت برق و گاز در اروپا و آمریکا، هفتگی بالا میرود و رکوردهای کمرشکن را برجا میگذارد. هنوز فصل سرما آغاز نشده، بوریس جانسون نخست وزیر سابق انگلیس، در نشریه «دیلی میل» مینویسد: «شرایط ماههای آتی، دشوار و شاید بسیار دشوار شود. قبضهای انرژی، اشک چشم انگلیسیها را در خواهد آورد». شبکه سیانان گزارش داده؛ «پیامدهای جنگ اوکراین و بحران انرژی برای غرب، خستهکننده و طاقتفرسا شده». و خبرگزاری بلومبرگ خاطر نشان کرده؛ «غرب در حال شکست در جنگ انرژی است».
۸- در حالی که خبرگزاری بلومبرگ اخیرا نوشت: «احیای توافق با ایران، میتواند کمبودها را جبران، و ۱۰۰ میلیون بشکه نفت ذخیره شده را با سرعت زیاد وارد بازارکند»، نشریه «اویل پرایس» مینویسد: «وزیر نفت ایران درباره نفت و گاز به اروپاییها وعده داده و گفته که ایران آماده فروش محمولههای نفت و گاز در آستانه زمستان است. وی با تاکید بر اینکه قیمت انرژی در اروپا از کنترل خارج شده، آلمان را مثال زده و گفته که ممکن است بهدلیل هزینههای بیشازحد انرژی، برخی مشاغل در آنجا تعطیل شوند». کشورهای اروپایی هنوز فصل سرد آغاز نشده، طاقت از کف دادهاند. ذخایر استراتژیک آمریکا هم در اثر برداشت گسترده ظرف شش ماه گذشته، به پایینترین حد در چهار دهه گذشته رسیده است. ایران توانسته بدون برجام، تدریجا درآمد صادرات نفتی و غیر نفتی را افزایش دهد. گذشت زمان، همان قدر که به نفع ایران عمل میکند، به زیان اروپا و آمریکاست. مصلحت راهبردی غرب در این است که غرور احمقانه خود را کنار بگذارد و زودتر، شرایط مشروع ایران را بپذیرد. این، بهتر از تصویر گدایی انرژی، ظرف یکی دو ماه آینده، یا جنگ خیابانی در پایتختهای غربی است.
۹- مصلحت اروپا، جدا کردن واگن خود از لوکوموتیو آمریکا و اسرائیل است. اروپاییها بدون برجام هم میتوانند با درخواست نفت و گاز از ایران - و سرمایهگذاری متقابل- خود را نجات دهند. اگر هنوز سیاستمداران عاقلی در اروپا هستند، باید اظهارات سه مسئول سیاست خارجی اروپا طی دو دهه گذشته را مرور کنند. نخست، تحلیل جوزپ بورل که گفت: «تحلیلگران از مدتها قبل درباره پایان نظم تحت رهبری آمریکا و ظهور قرن آسیایی سخن گفته اند. این اتفاق، پیش چشم ما در حال وقوع است». دوم، ارزیابی فدریکا موگرینی مبنی بر این که «قدرت رهبری آمریکا در حال کاهش و زوال است. من هرگز آمریکا را تا این حد قطبی شده ندیده بودم. آمریکا در درون منسجم نیست و بیثبات شده است.». و سوم، آیندهنگری خاویر سولانا که اوایل خرداد ۱۳۸۵ (می ۲۰۰۶) تجربه ۱۱ ساله «ریاست سیاست خارجی و امور امنیتی اتحادیه اروپا» و «دبیرکلی ناتو» را بیان کرد. او در جمع صاحبان صنایع و شرکتهای اسپانیایی اعلام کرد: «ایران برای نخستین بار در تاریخ، رهبری منطقه خاورمیانه را به دست گرفته؛ و به همین دلیل، تنش بر سر برنامه غنیسازی اورانیوم، نه با بمباران بلکه با عقل و از مسیر سیاسی و گفتوگو حل میشود. ایران، آنقدر برگ برنده مانند هستهای، عراق، حماس و افغانستان در دست دارد که به یک قدرت درجه اول تبدیل شود. باید به گشودن باب گفتوگو و بهکارگیری عقل بازگشت... در آینده باید با جنبشهای تندروی اسلامی همانند آنچه اکنون با حماس در فلسطین سروکار داریم، همزیستی داشته باشیم. این احتمال زیاد است که همه ما در یک دنیای اسلامی که در آن جناح تندروتر اسلامی حکومت کنند، زندگی کنیم... باید از فراخوان برخورد تمدنها پرهیز نموده و اندیشه همزیستی را با ۱۳ میلیون مسلمانی که در اروپا زندگی میکنند، شروع کنیم؛ از خانه خویش. وگرنه با مشکلات بسیار جدی روبهرو خواهیم شد».
🔻روزنامه اطلاعات
📍 آفات توجیه مشکلات
✍️ سید مسعود رضوی
از ابتدای پیروزی انقلاب و تشکیل نظام سیاسی و مدیریتی جدید، مباحثی مطرح میشد که برخی از آن بحث و جدلها هیچ وجه و توجیهی نداشت و امروز که بدان نظر میکنیم یا در تاریخ وقایع سی و چهل سال قبل میخوانیم، تنها به حکم بی تجربگی و جوانی قابل درک است. اما اینک که درخت انقلاب و نظام اسلامی در ایران تناور شده و برگ و بارش عیان شده، نباید مجدداً با آزمون و خطا و روشهایی که عقلا و متخصصان توصیه نکرده یا صریحاً نهی میکنند، کارها را پیش ببریم و از قافله تمدن و رقابت در جهان نوین پس بمانیم.
بسیاری از مسئولان و کارشناسان و متولیان امور، در حالی که نزدیک به نیم قرن تجربه را پشت سر میگذاریم، هنوز از شیوههای نخ نما، از عبارات دستوری، و از توجیهات تجویزی بهره میبرند تا ناکارآمدی را امری طبیعی نشان دهند و به افکار عمومی بقبولانند که فساد و ضعف و سستی در تمام جوامع وجود دارد و عادی و بلکه از لوازم کار و مدیریت و حکومت است! مثلاً این عبارت را بارها شنیده و اخیرا بسیار میشنویم که ما باید زمینهها را برای اسلامی شدن جامعه یا اصلاح امور یا رسیدن به اهداف آماده سازیم! و اینکه هنوز با جامعه آرمانی و تحقق اهداف انقلاب فاصله زیادی داریم! کم کاری شده! و برای رسیدن به آرمانهای انقلاب باید نیروهای انقلابی و جهادی تربیت کنیم! و متاسفانه آثار نظام طاغوتی برجای مانده! و بدبختانه در این راه هنوز گامهای کافی و مناسب برنداشتهایم! ووو…
نیاز به مثال و تمثیل نیست. اگر وارد مصداقها نمیشوم و شاکلة سخن به «کلی گویی» شباهت دارد، نباید ایراد گرفت، زیرا اکنون ما با آواری از این نوع توجیهات روبه رو هستیم و هرسو بنگریم، با چنین گفتههایی مواجه میشویم. اما شگفتی آنجا بیشتر میشود که برخی نابخردان با سوء بیان و توجیهات زشت، از سرمایههای فرهنگی و دینی خرج میکنند. مثال بارز در این زمینه آن استقرای ناقص که میگویند ناکارآمدی و اختلاس و اشتباهات، منحصر به ما نیست و در زمان ائمه هم وجود داشته است. بدتر از این، میگویند کار حکومت اسلامی که حل و فصل مشکلات، آبادانی کشور و ساختن جامعه متعالی و بی نقص نیست؛ خوشبخت کردن مردم و ساختن مدینه فاضله پس از ظهور حضرت انجام میشود. اینها نمونههای استدلال باژگونه و بلکه فریب فرهنگی است که بر شالودة باور و ایمان مردم را به خطر میاندازد.
به صراحت و بر مبنای اعتقادِ عقلانی و ایمان به حقایق مذهبی، باید ابراز ناخشنودی و نگرانی کنیم که اکنون به نقطهای رسیدهایم که به جای علامه طباطبایی و استاد مطهری در کلام شیعه و مرحوم بهبودی و استاد حکیمی در پالایش نقلیات و فرهنگ روایی، این نوع خرده فرهنگ کلامی حاکم شده و همچون موریانه در حال جویدن بُنه و بنیه مذهب و سست کردن بنا و بنیان ایمان مردم است.
هر امر مهمی در اقتصاد و سیاست و بهداشت و تجارت و فرهنگ و تاریخ و هنر و جغرافیا و دیانت و مذهب…، متخصصانی دارد که طی سالهای طولانی و پژوهش و تحصیل و تجربه، صاحب رای و نظر شدهاند و علاوه بر آن، تجربههای دیگر ملل و جوامع نیز در هر زمینهای روبه روی ماست. اگر از این کتاب گشوده و نتایج آن بهره نگیریم، به دام عوامفریبانی خواهیم افتاد که ناکارآمدی و سوء مدیریت و فریب و اختلاس و هر مشکلی را توجیه میکنند و علاوه بر اعتماد عموم، اعتقاد عموم را نیز متزلزل خواهند ساخت.
دولتها متصدی امور مادی و متکفل زندگی جاری مردم و جامعه هستند. این حقیقت را از یاد نبریم زیرا از بدیهیات عقل و تجربه بشری است. در امور فرهنگی و دینی نیز وظایف هر نهاد و شخصیت و حوزه و مرکزی روشن است. آموزش و تبلیغ متولی دارد و باید مترقیترین و عقلانیترین و بهترین شیوهها را برای این امور برگزید تا علاقه و امید و ایمان مردم، به ویژه جوانان افزون شود. اگر شغل و ثروت و معیشت و زندگی متعارف و شرافتمندانه در کار و در دسترس نباشد، دیگر امور و مسائل، جای طرح و بحث نمییابد.
ما از بزرگانمان آموختهایم که مقدمة ایمان و اعتقاد، زندگی سالم و شرافتمندانه و تربیت و آموزش صحیح است. شکم گرسنه را با خداوند و ایمان چه کار؟ اما اینک با کسانی روبهرو شدهایم که درست ضد این حرف را میزنند، و باور دارند که همانند اقلیت فاسد و رانت خوار و لاابالی، خیل زباله گرد و متکدی هم امر طبیعی است! چرا نباشد؟ میخواهند توجیه کنند که همیشه بوده و تا آخرالزمان خواهد بود.
انقلاب اسلامی برای مبارزه با این دیدگاه و نتایج زیانبار آن برپا شد و اگر کسانی باور ندارند، بروند و به وصایا و هشدارهای صریح مرحوم امام خمینی(ره) درباب انجمن حجتیه و دیدگاههای خطرناک و خسارات بی حد و حصرشان رجوع کنند. دولت و حکومت متصدی حل و فصل مشکلات مردم، ایجاد شغل، مسکن، مراکز آموزش، بهداشت و فراغت مردم است و مردم صاحب کشور و ثروت و مناصب و مزایای آنند. این حقیقت روشنتر از آن است که به توضیح بیشتری نیازمند باشد.
🔻روزنامه اعتماد
📍 برنامهنویسی مناسکی
✍️عباس عبدی
بررسی سیاستهای برنامه هفتم در مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز پایان یافت و به زودی برای بررسی نهایی و ابلاغ تقدیم مقام رهبری میشود. متاسفانه این برنامه در عرصه عمومی مورد بحث قرار نگرفته و بالطبع به سرنوشت برنامههای پیشین دچار میشود و خیر و برکتی برای مردم نخواهد داشت، زیرا مبتنی بر مشارکت نخبگان و نیز درک قابل دفاعی از مساله رشد و توسعه اقتصادی ایران نیست، به ویژه آنکه توسعه اقتصادی را عموما یک موضوع فنی میبینند و به اهمیت تحولات و تغییرات ساختاری و زیربنایی برای تحقق آن توجه نمیکنند. موضوعی که طی ۲۰ سال گذشته و بهطور مشخص از سال ۱۳۸۴ مغفول واقع شده و برنامهنویسی به صورت جزیی از انجام مناسک سیاسی و حکومتداری درآمده است. در این یادداشت به سه مساله محوری مرتبط با برنامه پنجساله و در اینجا برنامه هفتم اشاره میکنم. اولین مساله این است که آیا برنامههای قبلی به مرحله اجرا درآمدند و اهدافشان محقق شد؟ آنان که به یاد دارند، میدانند که با آمدن دولت احمدینژاد کل برنامه چهارم که مصوب نهادهای رسمی بود، کنار گذاشته شد و حتی گزارشهای نظارتی سالانه برنامه توسعه از آن پس به کلی متوقف شد و برنامه چهارم به محاق رفت. پس از آن هم تقریبا همه برنامههایی که نوشته شد، شامل برنامه پنجم و ششم فاقد چشمانداز عملی و اجرایی و فاقد معنا بود و به همین علت هنگامی که اجرا نمیشد کسی هم متعرض آن نمیشد. هیچگاه هم دیده نشد که هنگام تدوین برنامه بعدی به این پرسش ساده بپردازند که برنامه قبلی چه بود؟ و در عمل چه اندازه اجرا شد؟ و آیا اهداف آن تامین شد یا خیر؟ و اگر نشد، چرا؟ بهطور کلی هیچگاه برنامههای پنجساله توسعه ایران مورد بحث و گفتوگوی جدی در عرصه عمومی قرار نگرفت، جز برنامه سوم توسعه که بهترین آنها بود و دستاوردهای خوبی داشت.
برنامههای توسعه فقط یک متن خشک و چند ماده و تبصره نیست، بلکه یک نقشه راه است که باید برای نظام اجرایی کشور و جامعه به مثابه متنی شبه مقدس تلقی شود و هر مدیری خود را موظف به اجرای آن بداند، نه آنکه همه آماده نقض آن باشند. جالب اینکه برخی مصوبات آن از جمله چگونگی تعدیل نرخ ارز هیچگاه اجرایی نمیشد، در حالی که یک متغیر بنیادی و تعیینکننده بود.
نکته دوم اینکه برنامه توسعه نیازمند زیرساختهای مهمی است که اصلا مورد توجه برنامهنویسها قرار نگرفته است. زیرساختهایی چون حاکمیت قانون، دسترسی به اطلاعات، نظام انتخاب مدیران لایق و کارآمد، ثبات در سیاست خارجی، کاهش تنشهای سیاسی در داخل، پذیرش معیارهای تخصصی برای انتخاب مدیران، امنیت سرمایه، حاکمیت قانون و... اینها و برخی دیگر از عناصر زیرساختی و نرمافزاری و ضروری برای توسعه هستند که بدون آنها توسعه اقتصادی و سایر وجوه توسعه محقق نخواهد شد و برنامهریز توسعه لازم است پیش از پرداختن به موضوعات خاص اقتصادی در جهت بهبود این شرایط اقدام کند. مثل این است که تصمیم بگیریم یک منطقه را آباد کنیم، ولی راه نداشته باشیم. ابتدا باید راه را احداث کرد.
نکته سوم تعیین اهداف کمّی برای برنامه توسعه پنجساله است. در همین برنامه پنجساله در دست تدوین گویا همچون برنامههای گذشته رشد سالانه ۸ درصد را تعیین کردهاند و رسیدن به تورم ۹ درصد و تک رقمی شدن آن را هم هدف خود قرار دادهاند. اکنون ۳۳ سال است که در همه برنامهها رشد اقتصادی ۸ درصد هدف برنامه بوده و کسی نیست بپرسد که چگونه در همه این احوال و سالهای وفور ارز و کمبود ارز و... همیشه این رقم ثابت است و جالب اینکه هیچگاه هم محقق نشده است. اصولا این رقم ۸ درصد از کجا آمده است، نکند عدد مقدسی است؟ بهطور کلی اهداف تعیین شده در تمام برنامهها کمابیش شبیه هم هستند، ولی هیچگاه الزامات تحقق آنها و نیز علت عدم تحقق آنها بررسی و تشریح نشده است ولی دوباره و چندباره این ارقام را در برنامه جدید نیز مینویسند.
این سه مشکل اساسی در نظام برنامهنویسی ایران وجود دارد که اگر فقط یک مورد آن هم باشد، برنامه را بیاعتبار میکند، چه رسد به اینکه هر سه مشکل وجود داشته باشد.
🔻روزنامه شرق
📍 سیاه و سفید فساد
✍️علی دهقان
عمومیتیافتن تخلفهای اقتصادی هرچند ویرانگر است، اما دیدن و مطرحکردن آن یک نقطه روشن محسوب میشود. اولی قاعده جامعه را نسبت به مفهوم مدنیت بیتفاوت میکند، دومی اما میکوشد خمودگی برجایمانده از تخلف را در مسیر بهبود قرار دهد. جامعهای که در این فضا روحش آزرده میشود، با پادزهر شکارِ فساد ترمیم مییابد. برای همین در اوج تخلفهای ناشی از ناکارکردگراییهای اجرائی، نباید فراموش کرد که ابتذال، ابتذال است و مواجهه با آن اتفاقا نه سیاهنمایی بلکه سفیدخوانی محض خواهد بود؛ چون برای رسیدن به سلامتی باید به وضوح از دل بیماری عبور کرد.
یک: ابنخلدون در حافظه تاریخ اندیشهورزی، فساد را در ظهور و سقوط تمدنها عاملی تعیینکننده میداند. با این نگاه، فساد درواقع یک محرک و پیشران ویرانکننده است که در نوک حمله ایستاده. نوعی ویروس عملکننده که سلولهای زیست اجتماعی را تخریب میکند. در مقابل این تهاجم، ایستادگی انسان دستخوش تغییرات بزرگی میشود. آدمها، نهادهای متحرک یک جامعه محسوب میشوند؛ سرمایههایی که پیوستگی را در نظم اجتماعی میسازند. ویروس نگاه ندارد و تحرکش بر مبنای صلح نیست. وقتی میآید، نظم ارگانیک چرخش حیات را به هم میریزد. فساد نیز اینگونه است و ناخوشنودی صلح اجتماعی را دامن میزند؛ چون نظام اخلاقی را آسیبپذیر میکند. تجربه جهانی هم این فرایند را میشناسد. ویروس وقتی عمومیت مییابد، آفتهای عمومی را نیز ترویج میکند. مثل افسردگی سوگ که بعد از اپیدمیهای مرگبار، سرایتش جمعی میشود، فساد نیز همین کارکرد را دارد. صحبت از خمودگی انسان است؛ پیکرهای که به موازات فرسودگی جسم، خمودگی روح نیز ریشهاش را میزند. این روایت از فساد درواقع انفجار ویروسی را در قلب جامعه نشان میدهد که در ناهشیار زندگی جمعی، اضطراب و استرس را با همه تفاوتهایشان در کنار هم قرار میدهد. به دلیل تکرر یورش ویروس تخلف، احیانا رابطه عکس این تهاجم با امر توسعه شناختهشده است، اما رابطه مستقیم این غلتک با انحنای وضعیت روانی جامعه باید کالبدشکافی شود. همه جای جهان کموبیش فساد حضور دارد. ویرانیهای اقتصادی ناشی از این تهاجم قابل ترمیم هستند. اما آیا انسان نیز که مجموعهای از تپیدن و حسکردن آن را ساخته است، میتواند در قبال ناهنجاریهای اقتصادی به سرعت ترمیم شود؟
دو: بهتازگی یکی از مسئولان ارشد پلیس گفته است بعد از افزایش قیمتها در سال ۹۷، سرقتها ۳۷ درصد افزایش یافتهاند. رفتارشناسان اجتماعی نیز میگویند ناملایمات اقتصادی ۷۰ درصد اضطرابها را به وجود میآورند؛ به نحوی که ۸۰ درصد تنشهای شهری ناشی از تأثیر همین معضلات اقتصادی هستند. این ارقام آزار میدهند، اما هستند نه برای سوءاستفاده یا جهتگیریهای سیاسی، بلکه خودی نشان میدهند تا راهبردهای توانمندسازی انسان شکل بگیرند. قطعا چارهای نیست که بپذیریم آفت از جنس اقتصادیاش، آسیبهای روحی را دامن میزند؛ چون پیوستگیهای ارتباطی را در بطن مناسبات شهری به دورافتادگی اجتماعی تبدیل میکند. این بریدگیها در شکلدادن به اضطراب عمومی نقشی تعیینکننده دارند. باور کنید کار به همین سادگی جلو میرود. درصد بالای اختلال روانی و شخصیتی در یک جامعه، یکباره اتفاق نمیافتد. توسعه نامتوازنی شکل میگیرد که فساد کلید محتوای آن را میسازد. در این فقدان تعادل توسعه، فاصله طبقاتی دهان باز میکند و یکباره از دل همه این بازهها ارقامی بیرون میریزند که آدم را از هجوم ناهنجاریهای روانی میترسانند. باید کاری کرد. قطعا قوانین قضائی و عرفی برای برخورد با فساد کم نداریم. فساد در همه جای دنیا قطعشدنی نیست، اما چه چیزی میتواند ضریب و درصد آن را به سود توسعه متوازن استاندارد کند؟
سه: وقتی در میانگین قوانین و ایدئولوژیهای لازم برای انسداد مسیر ابتذال اقتصادی، کاستی تعیینکنندهای وجود ندارد، حتما «میانمایه»گی را باید در جای دیگری جستوجو کرد. اینگونه ببینیم، بعد از آنکه مختصات روانی یک جامعه به سمتی میرود که «پیشتازی به هر قیمتی» گسترده میشود، فساد را باید ناشی از کوتاهی دادههای فرهنگی و همچنین کسر ذهنهای فاقد توان پردازش در موقعیتهای برتر سازمانی تفسیر کرد. توسعه ایرانی، امروز از ناحیه بوروکراسی ناکارآمد رنج میبرد و این عقبماندگی ساختاری را آدمهایی شدت دادهاند که دچار کمبنیهبودن صلاحیت اجرائی هستند. به این استعاره میشود تکیه داد که بوروکراسی ما گرفتار پسرفت فنی شده است؛ چون بدون شک رابطهای مستقیم میان فساد با سقوط «فرهنگ سازمانی» وجود دارد. فرهنگ در سازمان بوروکراسی، شبیه شخصیت در کردار یک فرد است. آداب و فرهنگ سازمانی، ارزشهایی هستند که پیوستگیهای مشترک را در راستای اهداف ملی میسازند. آدمهایی کوتاهتر از این مفاهیم در ارگانیسم تعیینکننده سازمان، پیوند بوروکراسی را با عقلانیت فرهنگی قطع میکنند. اخبار فساد برای جایی نظیر سرزمین ما هرچند تلخ، اما بهرغم همه این حرفها باید از یکجایی به بعد خوشحالکننده شوند. آنها را باید تلنگری فهمید که تعجیل در اصلاح بوروکراسی را با بهکارگیری منابع انسانی کارآمد تسریع میکنند؛ اگر به خیزشی برای اصلاح «فرهنگ سازمان بوروکراسی» تبدیل شود. در غیر این صورت، پسامد تکرر در گویش خبری فساد، گسیختگی مفهومی جامعه را کلید میزند. حضور در مسیر ساختن از هر منظری یک امکان ملی خواهد بود؛ لطفا این حرکت را روشن کنید.
🔻روزنامه جهان صنعت
📍 تکرار کارهای احمدینژاد با فاصله
✍️محمدصادق جنانصفت
نگاهی حتی از سر اشاره به سخنان و رفتارهای سیدابراهیم رییسی و نیز اعضای شاخص دولت او در این یک سال ریاستش بر دولت سیزدهم نشان میدهد او به شکلی حیرتانگیز همان کارهایی را انجام میدهد که ۱۷ سال پیش رییس دولت نهم انجام داد و همان حرفهایی را میزند که رییسجمهور اسبق میزد. واقعیت این است، اما سیدابراهیم رییسی نمیتواند در مسیری که احمدینژاد انتخاب کرد و پیش رفت حتی به او نزدیک شود. اینکه نمیتواند خود را به احمدینژاد برساند دلایل گوناگونی دارد اما مهمترین آنها به شخصیت و تواناییهای فردی و دیگری به فضای اقتصادی و سیاسی کشور در حال حاضر و در سال ۱۳۸۴ برمیگردد. نوشته حاضر تلاش دارد تفاوتهای دو رییسجمهور که از دامان اصولگرایان برخاسته و بالاترین مقام اجرایی را به دست آوردند را تنها در برخی از موارد به ویژه سفرهای استانی که حالا دستاورد اصلی رییسی به حساب میآید و رسانههای افراطی هوادار دولت میخواهند آن را دستاوردی بزرگ نشان دهند بررسی کند. پیش از اینکه به مقایسه تفاوتها و شباهتهای رفتار و گفتار دو رییسجمهور اسبق و مستقر بپردازیم یادآوری این نکته ضرورت تمامعیار دارد که تاکید شود آنچه درباره محمود احمدینژاد در این نوشته میآید به معنای تصدیق زمامداری او نیست و این رییسجمهور اسبق خسارت بزرگی به ایرانیان زد. واقعیت این است که محمود احمدینژاد در سپهر و در قامت رقابتهای سیاسی در نظام جمهوری اسلامی سیاستمداری تراز نخست به حساب میآید. او هنگامی که توانست با بسیج ۲۰۰ هزار نفر در یک بعدازظهر، شورای شهر تهران را از چنگ اصلاحطلبان بیحال و مغرور بیرون بیاورد، در کانون توجه نهادهای قدرت قرار گرفت. آزمون بعدی برای آشکار شدن مهارتهای سیاستورزی احمدینژاد در اندازههای بازی سیاست در ایران این بود که او را به شهرداری تهران بردند. احمدینژاد در مقام شهردار پایتخت توانست از اصولگرایان دلربایی کند و برای نخستینبار از ابزار پوپولیسم پیچیده و چند لایه رونمایی کرد. این سیاستمدار در تراز نظام جمهوری اسلامی در دو سالی که شهردار تهران بود توزیع منابع مالی این نهاد را در اندازههای نهچندان زیاد اما بین گروههای بزرگ و موثر مثل آموزگاران، هیاتهای مذهبی و کارگران را در دستور کار قرار داد. احمدینژاد کار دیگری که کرد رونمایی از دیدار رودررو با ساکنان تهران به ویژه منطقههای فقیرتر پایتخت بود. او در این دیدارها با سخنان سنجیده و آیندهنگرانه که از سوی تلویزیون پوشش کامل داده میشد، جنبش ضداشرافیگری که چپهای مذهبی و اصلاحطلبان تندرو علیه هاشمیرفسنجانی راه انداخته بودند را از چنگ آنها بیرون آورد و در اختیار گرفت. احمدینژاد در مقام شهردار تهران توانست از نردبان ساختهشده از سوی اصلاحطلبان علیه خانواده هاشمیرفسنجانی و نیز حزب کارگزاران سازندگی بالا برود و در انتخابات ۱۳۸۴ در بالاترین پله آن بایستد. او با کمک تبلیغاتی پیدا و پنهان برخی گروهها و نهادهای خاص به دور دوم انتخابات راه یافت. او در جریان مبارزات انتخاباتی مجوز گرفت هرچه میتواند ضددولتهای پیشین و نیز شادروان هاشمیرفسنجانی به مثابه نماد اشرافیت سخنان آتشین بر زبان آورد. او گونهای سخن میگفت که شمار قابل اعتنایی از شهروندان که هرگز در انتخابات حاضر نمیشدند نیز در دور دوم به او رای دادند. داستان وی به گونهای پیش رفت که اصولگرایان را گمراه کرد تا دستهجمعی پشت او بایستند.
محمود احمدینژاد به طور ذاتی یا به طور آموزشدیده و با توجه به موقعیتی که داشت توانست رییس دولت شود و اتفاقا نخستین نشست کابینهاش را نیز به جای پایتخت در مشهد برگزار کرد و شیفتگان اصولگرا را بیش از پیش به خود دلگرم کرد. شانس و اقبال نیز با او بود که درآمدهای صادرات نفت به بالاترین اندازه در تاریخ صادرات نفت رسید. این میزان درآمد صادرات نفت به او توانایی و فرصت داد با جنجال و هیاهوی بسیار به استانها سفر کند و اصولگرایان را شیفته خود کند و به آنها یادآور شود اوست که شهروندان سراسر ایران را به آموزههای انقلاب اسلامی برگرداند.
حالا لازم است مقایسهای میان تفاوتهای شخصی احمدینژاد با سیدابراهیم رییسی شود. احمدینژاد یک سخنور حرفهای بود، اما سفرهای او با سفرهای سیدابراهیم رییسی تفاوت مادی سنگینی داشت. احمدینژاد میتوانست بین شهروندان هر استانی که میرود پیش از ورود پولپاشی کند و نیز با توجه به خزانه انباشته از ریال و دلار وعده ساخت در هر شهر یک پتروشیمی بدهد. شعار هزاران هزار شهروندی که به استادیومهای شهرها میآمدند یکی هم این بود که «احمدی دلاور- پتروشیمی بیاور». در این مرحله بود که اصولگرایان گمراه شدند و بار دیگر در دور دوم پشت او ایستادند تا رای بیاورد.
احمدینژاد هر که بود و هر که هست نشان داد راه بازی دادن اصولگرایان را خوب میشناسد و توانست آنها را غافلگیر کند و در دور دوم ریاستجمهوری همه اصولگرایان سنتی را از قطار دولت و نهاد ریاستجمهوری پیاده کرد. گام بزرگ وی اما پرداخت یارانه ۴۵ دلاری به همه شهروندان بود که آن ۴ هزار تومان با محاسبه هر دلار برابر ۳۰۰۰۰ توان قدرت خریدی معادل ۱۳۵۰۰۰۰ تومان امروز را دارد. احمدینژاد به این ترتیب بود که با استفاده از فضای خاص به مواجهه با اصولگرایان آمد و در مرحله آخر خشم آنها را برانگیخت و کاری کرد که هنوز بخشیده نشده است. نتیجه و برآیند هشت سال فعالیت احمدینژاد اما فروپاشی اخلاقی جامعه و نیز هدر دادن میلیاردها دلار درآمد صادرات نفت و برجا گذاشتن هزاران کار عمرانی ناتمام در سراسر کشور بود.
او بدون ترس و بدون لکنت عباراتی شگفتانگیز بهکار میبرد، این بود که در هشت سال فعالیتش به اندازه کل عمر نظام جمهوری اسلامی کار و فعالیت انجام شده است و او در حالی که رشد اقتصادی سال ۱۳۹۱ به دره پرتاب شده و منفی ۶ درصد بود میگفت رشد اقتصادی هشت درصد است و با خشم به مدیرانش میگفت چرا میترسید این را بگویید. آمارسازیهای وی بسیار جنجالبرانگیز بود و حرفهای شگفتانگیزی میزد. به طور مثال او میگفت تاکنون هیچگاه شهروندان ایرانی این میزان خوشحال نبودهاند چون من در هر شهر و روستا با آنها حرف زدهام. البته او از شکست دادن آمریکا و نیز غرب میگفت و اینکه کل شهروندان آمریکای جنوبی پشت سر او ایستادهاند. حالا اما سیدابراهیم رییسی با سابقهای یکسره در خدمت دستگاه قضایی و حضور در نهادهای انتصاب و نهادهای موثر در ساختار نظام جمهوری اسلامی بدون اینکه رقابت سنگینی را تجربه کند رییس دولت شده و یک سال از عمر دولتش نیز میگذرد. با توجه به اینکه در تیم او شماری از مدیران دولت احمدینژاد وجود دارند و با توجه به تجربه دور اول ریاستجمهوری احمدینژاد میتوان گفت تیم او و نیز رسانههایی که پشت سر او ایستادهاند میخواهند با الگو قرار دادن رفتارهای پوپولیستی احمدینژاد پا جای پای او بگذارد. رییسی اما در عمل با احمدینژاد فاصله دوری دارد و نمیتواند حتی اگر بخواهد به چند هزار متری او برسد. برخی تفاوتهای زمانه این دو سیاستمدار و نیز تفاوتهای شخصی آنها را در ادامه یادآور میشوم.
اول- محمود احمدینژاد یک سخنران قهار بود و میتوانست درباره هر رخدادی به گونهای سخن بگوید که مخاطبان را جذب کند. این توانایی احمدینژاد اما برای ابراهیم رییسی یک نقص بزرگ به حساب میآید. رییسی به دلیل اینکه چند دهه در مسند قضاوت بوده و نیز به دلیل ویژگیهای شخصی کمحرف بوده و آنچه میخواهد بگوید را با سختی منتقل میکند. علاوه بر این سخنان احمدینژاد علیه اشرافیگری و عدالتخواهی در جامعه مابهازا داشت و شهروندان آن را در شخص شادروان هاشمیرفسنجانی میدیدند که از سوی چپهای مذهبی و نیز افراطیون اصولگرا طراحی شده و جا افتاده بود. اما حالا این حرفهای عدالتطلبانه مابهازایی ندارد و شهروندان نیز از تکرار این شعارها از سوی رییسی خستهاند. سخنان احمدینژاد در آن سالها تازه بود اما سخنان رییسی از نظر شهروندان همان حرفهای قدیمی است که به نظر میرسد کپیبرداری شده است.
دوم- در هشت سال فعالیت محمود احمدینژاد بازار جهانی نفت به گونهای بود که درآمدهای رویایی به خزانه بانک مرکزی جاری شده بود. در آن سالها به اندازهای ارز بود که برای ایجاد تقاضا باید تحریک ایجاد میشد. به این ترتیب محمود احمدینژاد که در دوره وفور ارزی بر سرکار آمده بود با آسایش خیال و با اجازه و تشویق نهادهای قدرت و نیز شخصیتهای سیاسی اصولگرا توانست پولپاشی کند و به قول خودش پول نفت را به سفره ایرانیان برساند. اوج این رفتار وی در پرداخت یارانه ۴۵ دلاری در آن سالها بود. اما حالا ابراهیم رییسی مدام از نداری دولت و اینکه دولتی ورشکسته را تحویل گرفته است میگوید و نیز تحریمهای سال ۱۳۹۷ هنوز ادامه دارد و دولت وی نهتنها نمیتواند پولپاشی کند بلکه یک نیم سال است به طور غیرقانونی افزایش حقوق بازنشستگان را به تاخیر انداخته است. او نهتنها نمیتواند پولپاشی کند بلکه با حذف دلار ارزان به بهانه جلوگیری از قاچاق از ایران به خارج و نیز به بهانه جلوگیری از رانت از سفره مردم برداشت میکند. سوم- سفرهای استانی محمود احمدینژاد سازماندهی بزرگی داشت و راهبردی برای او و نظام سیاسی بود تا شهروندان با انقلاب آشتی و پیوند بیشتری احساس کنند. همکاران احمدینژاد در این کار ورزیده شده بودند و با ترفندهای ویژه هزاران نفر از شهروندان شهرهای کوچک و بزرگ را به استادیومها میکشاندند و آنها با امید اینکه نامههایشان به رییسجمهور به نقطه خوبی میرسد به سخنرانیها میآمدند. در این دوره اما سیدابراهیم رییسی نمیتواند حتی به اندازه اندک منابع ریالی برای امیدوارسازی شهروندان را فراهم کند. مقایسه تصویرها و فیلمهایی که از سفرهای استانی احمدینژاد و رییسی وجود دارد گویای بزرگی و کوچکی سفرهای استانی در جذب مخاطب بوده و هست. احمدینژاد و نظام سیاسی برای اینکه نشان دهند شهروندان با انقلاب هستند هزاران هزار نفر را در استادیومها و مراکز و جاهای بزرگ جمع میکردند اما رییسی معمولا آنطور که عکسها نشان میدهد با یک جمع محدود نشست و برخاست میکند.
نکته بسیار بااهمیت در این رفتار مشابه دو رییسجمهور که باید در کانون توجه قرار گیرد نتایج این نشست و برخاستها با شهروندان است. دو حالت را میتوان تصور کرد. حالت نخست این است که این راهبرد حتی در آن سالهای رونق و پولپاشی بیاثر بوده است و نباید تکرار میشد اما رییسی از سر ناگزیری این راهبرد را ادامه میدهد. حالت دوم این است که این نشست و برخاستها با مردم موثر بوده است و پیامد آن تغییر رفتار رییس دولتها بوده و هست. در این حالت باید دید احمدینژاد در دوره دوم ریاستجمهوری چه تغییری کرد؟ آیا او به ارکان نظام توجه بیشتری کرد یا کوشش کرد از ساختار قدرت و به ویژه از اصولگرایان دوری کند؟ بیتردید و برپایه رخدادهای هنوز در یادها مانده نتیجه نشست و برخاست احمدینژاد با شهروندان در چهار سال نخست ریاستجمهوری و درس گرفتن از این رفتار این بود که در چهار سال دوم فعالیتش اصولگرایان را از خود راند و با صراحت گفت به هیچ جریان سیاسی وامدار نیست. آیا رییسی هم چنین نتیجهای میگیرد.
🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 پنجره جدید تعامل با دنیا
✍️دکتر مهدی فیضی
در بازار کار ممکن است، فرد در سمت عرضه، سطح توانایی خود را بداند؛ اما معمولا بنگاه استخدامکننده قادر به مشاهده چنین ویژگی ناملموسی نیست؛ بنابراین بین دو طرف، تقارن اطلاعات وجود ندارد. مدرک تحصیلی میتواند بهعنوان علامتی از دانش، توانایی، مهارت، هوش و پشتکار برای بنگاهها استفاده شود، در نتیجه، شکاف اطلاعاتی را کاهش دهد.
مایکل اسپنس(Michael Spence) برنده نوبل اقتصاد، در مقاله معروف خود به نام «علامتدهی در بازار کار»(Job Market Signaling) نشان داد که حتی اگر تحصیلات به بهرهوری فرد کمک نکند، باز هم میتواند برای هر دو سمت عرضه و تقاضا در بازار کار ارزش داشته باشد. اگر ساختار هزینه-فایده مناسب وجود داشته باشد، کارمندان خوب، تحصیلات خود را بهمنظور نشاندادن بهرهوری بالاترشان ارتقا خواهند داد. نتیجهای که امروزه در اقتصاد کاربردی به نام «اثر پوست گوسفند» (Sheepskin effect) شناخته میشودکه به نوشتهشدن مدارک دانشگاهی روی پوست گوسفند در گذشته اشاره دارد. این اثر نشان میدهد، افرادی که دارای مدرک تحصیلی هستند، نسبت به افرادی با سطح تحصیل معادل، اما بدون مدرک تحصیلی یکسان، درآمد بیشتری کسب میکنند.
نتایج طرح آمارگیری نیروی کار در کشور در سالهای اخیر نشان میدهد که برخلاف سالها و بهخصوص دهههای گذشته، ظاهرا «اثر پوست گوسفند»، دیگر در اقتصاد آموزش ایران، دستکم در تعداد زیادی از رشتههای دانشگاهی دیده نمیشود. به بیان دیگر، نهتنها ظاهرا بین تحصیلات عالی از سویی و شغل و درآمد بهتر از سوی دیگر، رابطه مستقیم دیگر وجود ندارد، بلکه به نظر میرسد، در بسیاری از رشتهها به صورت عکس معنادار شده است. بهمنظور بررسی دقیقتر این پدیده میتوانیم از پدیده «ناهمخوانی تحصیل-شغل» (Education-Job Mismatch) در ادبیات بازار نیروی کار کمک بگیریم که در ادبیات اقتصادی ایران چندان شناختهشده نیست. همچنان که از عنوان این اصطلاح برمیآید، ناهمخوانی تحصیل-شغل به نامتناسب بودن سطح یا عمق آموزش عالی دریافتشده با شغل کسبشده اشاره دارد.
ناهمخوانی تحصیل-شغل میتواند به دو صورت افقی (Horizontal Mismatch) و عمودی (Vertical Mismatch) دیده شود. منظور از ناهمخوانی افقی، این است که نوع تحصیلات یا مهارت نیروی انسانی با نیاز جامعه مطابق نباشد. بهعنوان مثال، صنعت کشور به دانشآموختگان مهندسی کامپیوتر نیاز داشته باشد؛ در حالی که متقاضیان کار در سایر رشتههای مهندسی تحصیل کرده باشند. منظور از ناهمخوانی عمودی این است که سطح تحصیلات یا مهارت دانشآموختگان، نامتناسب با نیاز جامعه باشد. بهطور مثال، جامعه به نیروی کار دارای مدرک کارشناسی ارشد در رشتهای خاص نیاز داشته باشد؛ اما نیروی کار جامعه از تحصیلات کارشناسی یا دکتری برخوردار باشد.
بنابراین عدمتناسب ضرورتا به معنای بیشتر بودن سطح تحصیلات نیست و یک رشته تحصیلی کاملا مرتبط، اما با سطح آموزش دانشگاهی کمتر از نیاز هم نوعی ناهمخوانی عمودی است. البته در کشور ما ناهمخوانی عمودی، معمولا خود را به شکل بیشتر بودن سطح تحصیلات نشان میدهد. تفاوتهای جنسیتی نیز در این میان، نقش عمدهای ایفا میکند، بهطوری که معمولا جمعیت زنانی که تحصیلات بیشتری نسبت به موقعیت شغلی خود دارند، در مقایسه با مردان، بیشتر است. طبیعتا ترکیب این دو نوع ناهمخوانی هم نهتنها ممکن است، بلکه حتی میتوان نشان داد که گسترده است؛ وقتی نه نوع تحصیلات فرد با شغلش تناسب دارد و نه طبیعتا سطح این تحصیلات نامرتبط.
نتایج پژوهش درتومی، سلیمیفر و ملکالساداتی (۱۳۹۶) نشان میدهد که وضع و شرایط بازار کار و ویژگی نیروی کار کشور در سالهای ۱۳۷۵، ۱۳۸۵ و ۱۳۹۰ با ناهمخوانی تحصیل-شغل در شهرستانهای مختلف، به میزان متفاوت مواجه بوده است. در سال ۱۳۷۵، این پدیده به دلیل فقدان نیروی کار دانشآموخته دانشگاهی در بازار کار متناسب با نیاز بازار، به صورت کمبود عرضه و مازاد تقاضا برای این نیرو نمود پیدا کرده؛ اما در سال ۱۳۸۵ با افزایش رغبت و تمایل افراد جامعه به تحصیلات بیشتر، این کمبود کاهش یافته است. بهتدریج و با گذر زمان، همزمان با افزایش عرضه نیروی کار دانشگاهی و گسترش کمّی آموزش عالی، این پدیده به تحصیلات فرانیاز در سال ۱۳۹۰ تبدیل شده است. در این سال، افزایش نیروی کار دانشگاهی به صورتی بوده که نهتنها عرضه، پاسخگوی نیاز بازار کار بوده، بلکه مازاد تقاضای نیروی کار دانشگاهی رفع و به بروز پدیده ناهمخوانی به صورت مازاد عرضه و کمبود تقاضا منجر شده است. بنابراین، به بیان دیگر، پدیده ناهمخوانی تحصیل-شغل در سال ۱۳۷۵ بیشتر به صورت فرونیاز و با گذشت زمان و افزایش نیروی کار دانشگاهی در سالهای ۱۳۸۵ و ۱۳۹۰ به صورت فرانیاز در جامعه نمایان شده است.
در کشور ما آمورش عالی بهجای آنکه با کمکهای مردمی، در میانه شهر و مستقل از حاکمیت شکل بگیرد، کنارگرفته از خواستههای شهر و وابسته به کمکهای دولتی بنا نهاده شد و همچنان نیز به منابع مالی دولتی بهشدت وابسته است. این نوع وابستگی، نهتنها ایستایی و خمودگی کارمندمسلکانه میآورد، بلکه مهمترین نهاد تربیت انسانهای متخصص را به کارخانهای بیروح تبدیل میکند که محصولاتی مشابه را با بیشترین سرعت بدون پروایی برای نیازهای جامعه بیرون میدهد. اصرار بر نادیدهگرفتن تجربه جهانی در برساختن دانشگاه در قلب شهر (و نه پشت حصارهای نگهبانیشده) و همراهکردن خروجیهای دانشگاه با نیازهای جامعه (و نه الزاما هموارکردن ورودی دانشگاه برای جامعه) به دامن زدن به بیکاری دانشآموختگان و شکاف بیشتر میان صنعت و دانشگاه انجامیده است.
دانشگاه گویی به جای جایگاهی برای فراگرفتن آموختنیهای کاربردی و پژوهش در مورد نیازهای جامعه، به دستاویزی برای به تعویق انداختن تجربه دردناک بیکاری بدل شده است که درنهایت خود را به شکل ناهمخوانی تحصیل-شغل مینمایاند. شاید اگر بودجه عمومی دانشگاههای دولتی به جای دانشگاه در دست دانشجویان آن میبود و آنها میتوانستند خود با کمک دولت، هزینه تحصیل دانشگاهی را بپردازند، بسیاری از رشتههای موجود در دانشگاههای دولتی دیگر وجود نداشت؛ همچنان که تمرکز دانشگاههای خصوصی و غیرانتفاعی بر تعدادی محدود از رشتههایی است که همچنان جذابیت خوبی در بازار کار دارند. البته این امر نباید به قیمت از دست دادن پشتیبانی دولت برای ادامه رشتههای پایهای باشد که در مقوله کالاهای عمومی میگنجند. نرخ بالای بیکاری دانشآموختگان دانشگاهی دارای مدرک کارشناسی، از ناهمخوانی افقی تحصیل-شغل در تعامل بازار آموزش و بازار کار در اقتصاد ایران خبر میدهد.
اگر این دو بازار، بدون مداخله دولتی عمل میکردند، انتظار میرفت سطح کمینهای از ناهمخوانها را درنهایت شاهد باشیم؛ چراکه علامتهایی که از بازار کار به افراد در بازار آموزش عالی میرسید، به آنها در انتخاب رشته مناسب و سطح تحصیلات بهینه جهت میداد. اختلالها و اصطکاکهایی که در این دو بازار وجود دارد، این علامتدهی را چنان دچار نویز کرده است که گویی اساسا دیگر صدای یکی به دیگری نمیرسد. در این همهمه بیحاصل، آنچه از دست میرود، سرمایههای کشور و زمینههای رشد اشتغال موثر است. در این میان، اگر دغدغهای برای توسعه و رشد کشور داریم، این است که بیش از هر چیز شاید به سکوت، تامل، ارزیابی و بازنگری در مسیر تجربهشده تعامل بازار آموزش و بازار کار نیازمندیم.
مطالب مرتبط
نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست