شنبه 3 آذر 1403 شمسی /11/23/2024 4:47:34 AM
آیا اعتراض فایده‌ای هم دارد؟

از ابتدای قرن بیست‌ویکم، به یمن شبکۀ جهانی اینترنت و انفجار وسایل ارتباطی، شاهد بزرگترین تجمع‌های اعتراضی تاریخ بوده‌ایم. اما از قضا این بزرگترین‌ها بی‌فایده‌ترین‌ها نیز بوده‌اند. میلیون‌ها نفر در بیش از شصت کشور جهان علیه آغاز جنگ در عراق راهپیمایی کردند و بمب‌ها تنها چند هفته بعد بر سر این سرزمین فروریختند. میلیون‌ها نفر علیه ترامپ فریاد کشیدند، و او همچنان تئاتر پرهیاهوی خود را ادامه می‌دهد. آیا واقعاً با اعتراض کاری پیش می‌رود؟
ما تظاهرات می‌کنیم ولی هیچ نتیجه‌ای حاصل نمی‌شود؛ شاید اساساً راه را اشتباه می‌رویم

زمستان ۲۰۰۳، که در خاطر من و شما ثبت شده، تمام دنیا دست به دست هم داد تا اعتراض خود را به وقوع احتمالی جنگ در عراق ابراز کند. چه دورانی بود، چه شور فزاینده‌ای! شور عمومی در ۱۵ فوریه به اوج خود رسید، روزی که میلیون‌ها نفر در بیش از ۶۰ کشور جهان به خیابان‌ها ریختند و فریاد اعتراض سر دادند. «حرف ما را بشنوید!» یکی از شعارنوشته‌هایی بود که در تظاهرات لندن دیده می‌شد. در خیابان‌های نیویورک، تظاهرکنندگان یک کرۀ جغرافیاییِ بادیِ بزرگ را با خود حمل می‌کردند. پیر و جوان، شهروند و غیرشهروند، همه آمده بودند. و تنها چند هفته بعد، ایالات متحده جنگ را آغاز کرده بود.

کمتر از ده سال بعد، جنبش اشغال وال‌استریت در واکنش به تخلفات مؤسسه‌های مالی و اعتباری، سلطۀ بی‌چون‌وچرای شرکت‌های بزرگ، و در اعتراض به یغماگران اقتصادی و عاملان اختلاف طبقاتی در نیویورک به وقوع پیوست. در پاییز ۲۰۱۱، تظاهرکنندگان به ‌مدت دو ماه در پارک زوکاتی، واقع در منهتن جنوبی، کنار هم چادر زدند و با هم اجتماع و همکاری کردند. زمانی‌که کمپ‌هایشان در نیویورک برچیده می‌شد، این جنبش به بیش از ۹۰۰ شهر در سراسر دنیا راه یافته بود. هیچ تغییری در سیاست‌های آمریکا ایجاد نشد.

اندکی بعد در ۲۰۱۴، در پی تجمع‌های متعدد، جنبش جان سیاه‌پوستان مهم است۱ از ایالت میسوری آغاز شد و به سراسر کشور راه یافت. این ‌بار معترضان علاوه بر شعارنوشته‌ها از هشتگ‌های مختلفی نیز در گسترش پیام خود بهره جستند. پرشمارترین تجمعات اعتراضیِ این جنبش در صفحۀ اول تمام نشریات مهم کشور پوشش خبری یافت. تظاهرکنندگان نام بیش از چهل سیاه‌پوست را، که افسران پلیس بدون هیچ دلیلی آن‌ها را کشته بودند، فریاد می‌زدند و به مرگشان اعتراض می‌کردند. بااین‌همه، بیشتر افسرانِ دخیل حتی متهم نشدند، و از چند افسری هم که مورد محاکمه قرارگرفتند فقط سه تن محکوم شدند. تا این تاریخ، از آن سه نفر فقط یک نفرشان حکم زندان گرفته است.

 

و اما آن شنبۀ به‌یادماندنی در همین ماه ژانویۀ امسال چطور؟ میلیون‌ها نفر در کل آمریکا و در نزدیک به ۷۰۰ شهر در سراسر دنیا برای راهپیمایی زنان۲ گرد هم آمدند تا هم‌زمان هم در حمایت از حقوق زنان، و هم علیه رئیس‌جمهور جدید شعار سردهند. کلاه‌ها۳ عالی بودند، شعارنوشته‌ها از آن‌هم بهتر. بلوارهای شهرهایی چون نیویورک، واشنگتن، لندن -و حتی لس‌آنجلسی که مردمش به‌ندرت پیاده راه می‌روند- همچون رودهایی جاری، مملو از راهپیمایان شده بود. گفته شد که آن شنبه بزرگ‌ترین تظاهرات یک‌روزه در کل تاریخ آمریکا بوده است. دوشنبه فرارسید و دولت روال عادی کار خود را از سر گرفت.

قرن‌هاست که میان راست‌ها و همین‌طور چپ‌ها این اعتقاد وجود داشته که هر زمان نارضایتی مدنی به اوج خود رسد، من و شما و هرکه می‌شناسیم می‌توانیم به خیابان‌ها بیاییم و خواستار تغییر اوضاع شویم. متمم اول قانون اساسی۴ از «حق مردم برای برپایی اجتماعات آرام و دادخواهی از حکومت برای جبران خسارات» محافظت کرده و چنین تلاش‌هایی را ارج می‌نهد. از تحریم قانون تمبر۵ در سال‌های دهۀ ۱۷۶۰ گرفته تا راهپیمایی حق رأی زنان در ۱۹۱۳ و راهپیمایی به‌سوی واشنگتن۶ در ۱۹۶۳، تظاهرکنندگان همواره با سربلندی در دل تاریخِ ما گام برداشته‌اند. در این راه ترانه‌های باشکوهی نیز برای ما به ارمغان آوردند، ترانه‌هایی شاید نه‌چندان عالی، ولی شنیدنی. (تام لِرِر، موسیقی‌دان سرشناس آمریکایی، می‌گوید: «دلیل اینکه بیشترِ ترانه‌های عامیانه آن‌قدر ضعیف‌اند این است که ’مردم‘ آن‌ها را ساخته‌اند».) در خارج از کشور، کنشگریِ اجتماعی۷ بهار عربی و جنبش‌های کارگریِ ماکائو را رقم زد.


بااین‌همه، سؤال همچنان باقی‌ است: آیا این اعتراض‌ها اخیراً دستاوردی برای ما در بر داشته؟ تلفن‌های هوشمند و شبکه‌های اجتماعی سامان‌دهی اعتراضات را آسان‌تر کرده و فعالان مدنی امروزه بیشتر دربارۀ بزرگی و دامنۀ اعتراضات صحبت می‌کنند تا دربارۀ نتایج ماندگار آن‌ها. آیا اعتراض استفادۀ صحیح و مؤثری از هوشیاری سیاسی ماست؟ یا صرفاً نمایشی اجتماعی است که در آن شرکت می‌جوییم تا احساس فضیلت، درستکاری و مفیدبودن داشته باشیم؟


کتاب اختراع آینده: پساسرمایه‌داری و جهانی بدون کار۸ (انتشارات ورسو) در ۲۰۱۵ منتشر و همین سال گذشته نسخۀ بازنگری‌شدۀ آن ارائه شد. دلایل انجام این بازنگری برای هر کس که در جریان اخبار و وقایع چند سال اخیر بوده روشن است. نویسندگان کتاب، نیک سِرنیسک و الکس ویلیامز، قدرت راهپیمایی‌ها، اعتراضات مدنی، و دیگر کنش‌هایی را که به‌طور کلی «سیاست مردمی»۹ می‌نامند زیر سؤال برده‌اند. آن دو می‌گویند این‌گونه روش‌ها بیش از آنکه راهکار باشند عادت‌اند. اعتراضْ بیش‌ازاندازه مقطعی و زودگذر است. همچنین، ماهیتِ ساختاریِ مشکلات جهان مدرن را در نظر نمی‌گیرد. به گفتۀ آن دو «دستورکار سیاست مردمیْ تقلیل پیچیدگی‌ها به مقیاسی انسانی است». چنین نگرشی ایدۀ اصالت و اعتبار را ترویج می‌کند، یعنی استدلالی مبتنی بر روایت‌های فردی (عادتی که بین ژورنالیست‌ها نیز رایج است)، و به‌طور کلی ناتوان از تفکر نظام‌مند در باب تغییر است. در ظاهر، جنبشی مانند اشغال وال‌استریت زمانی در هم شکست که پلیس ضد شورش معترضان را از اماکنی که اشغال کرده بودند بیرون راند. ولی، به عقیدۀ نویسندگان کتاب، درواقع این رویۀ جنبش بود که از همان ابتدا موجبات شکست آن را فراهم آورد. رویه‌ای که طی آن ابراز احساساتِ برحق معترضان بر سازوکارهای تغییرِ واقعی اولویت می‌یافت.

سرنیسک و ویلیامز می‌نویسند: «این موضوع، بیش از هر چیز، سیاستی است که به سرگرمی بدل شده -مثلاً چیزی مثل ’سیاست همچون تجربۀ مواد مخدر‘ - نه آنچه قادر به تحول جامعه باشد. اگر اعتراضات اخیر را تمرینی برای آگاهی عمومی بدانیم، موفقیتشان در بهترین حالت مخدوش بوده است. پیامِ آن‌ها را رسانه‌های جمعی، که نه هوادار جنبش بلکه شیفتۀ تصاویر تخریب اموال عمومی‌اند، دستکاری کرده‌اند؛ آن‌هم تازه اگر رسانه به نزاعی که هر روز بیشتر تکراری و خسته‌کننده می‌شد می‌پراخت.


خسته‌کننده؟ آه. چنین انتقادی از طرفِ سرنیسک و ویلیامز بسیار دردناک است، چرا که آن‌ها نه از سینه‌چاکان راست افراطی‌اند، نه محافظه‌کارانی خشک و سنتی، و نه حتی میانه‌روهایی بزدل. آن‌ها چپ‌های مارکسیستی هستند در آرزوی جهانی بدون مرز و بدون کار یا «پسا-کار»۱۰. آن‌ها معتقدند که جامعه می‌تواند -و باید- در جهت حذف کامل نظام سرمایه‌داری تغییرکند. انتقادشان به اعتراض و کنش مستقیم سیاسی، برخلاف شور رادیکال جاری در میان نسل‌های متمادی، است. برخلاف شعار معروف قدیمیِ: مردم متحد هرگز شکست نخواهند خورد!»، این دو نویسندۀ چپ می‌گویند که، در واقعیت، مردم متحد هم شکست می‌خورند.

در نظر آن دو، مشکل اینجاست که چپ گرچه به پیشروبودن خود می‌بالد، غرق در حسرت گذشته است. به گفتۀ آن‌ها، «دادخواست‌ها، اشغال‌ها، اعتصاب‌ها، احزاب پیشرو، گروه‌های همگرا۱۱ و سندیکاها همه برخاسته از شرایط تاریخی خاصی بوده‌اند» و نوسازی این چیزها، در تناسب با جهانِ بین‌المللی‌شده و دیجیتالی‌شدۀ کنونی، ما را از آنچه آن‌ها صراحتاً «چرخۀ بی‌پایان بدبختی» می‌دانند رها خواهد ساخت. اعتراض برای ابرازِ ثبات قدم خوب است. اما تغییرْ کارِ پراگماتیک و به‌روز می‌طلبد. «اختراع آینده» احتمالاً هوشمندانه‌ترین و عاقلانه‌ترین خیالِ واهی‌ای است که در یک کتاب از زمان بحران مالی ۲۰۰۸ تاکنون منتشر شده است

در بخش‌های پرابهام‌تری از کتاب، سرنیسک و ویلیامز گذار به تغییرات پساسرمایه‌داری را در سراسر جامعه ترویج می‌کنند و اغلب با روش‌هایی قاطع و بنیادین. آن‌ها خواهان کاهش زمان هفتۀ کاری، استقرار نوعی درآمد پایۀ همگانی به‌وجهی سخاوتمندانه، و رهایی مردم از قید طرز تفکری هستند که چنین اموری را عجیب و کاهلانه می‌پندارد. آن‌ها مشتاقانه در انتظار روزی‌اند که ربات‌ها در محیط کار جایگزین ما شوند، روزی که هر لحظه نزدیکتر می‌شود. (به گفتۀ آن‌ها، هرچه بیشتر کارها را بر عهدۀ سی-تری.‌پی.‌او۱۲ بگذاریم، راحت‌تر از چنگال ماشین بهره‌کشیِ سرمایه‌داری رها خواهیم شد.) البته آن دو به‌خوبی واقف‌اند که اغلب این ایده‌ها کم از رؤیاپردازی برای آرمان‌شهری خیالی نیست، ولی توصیفشان از چپِ کنشگرِ بی‌فکری که اعمالش صرفاً «مبتنی است بر نقدِ بوروکراسی، ساختار عمودی قدرت، حذف، و نهادینه‌سازی» دقیق و واقعی به ‌نظر می‌رسد. آیا می‌توان بار دیگر اعتراض را به روزهای اوجش بازگرداند؟ یا مردم به‌سادگی فقط مشت‌های خود را در هوا تکان خواهند داد؟

از ویژگی‌های عجیب و قابل تأملِ فرهنگ آمریکایی در نیم ‌قرن اخیر این بوده که ایدئال‌های محیط کار و روندهای اعتراضی در این کشور آینۀ تمام‌نمای یکدیگر بوده‌اند. از همان زمان که جهان کسب‌وکار کوشید با ترویج کار انعطاف‌پذیر و غیرحضوری، و با مسطح‌سازی سلسله‌مراتب سازمانی (حتی بعضاً با حذف مدیران) از قید محدودیت‌های سازمانی گذشته رها شود، معترضان نیز کوشیدند به‌واسطۀ سازمان‌دهی مستقیم، آنی و از راه دور، و حرکت به‌سوی جنبش‌های بی‌رهبر یا جنبش‌های «افقی» از کنش‌های نالان گذشته فاصله گیرند. البته این چیزی است که معمولاً در عمل بسیار دشوارتر است تا در نظر؛ چه‌بسا دشوارترین جنبۀ کارِ فاقد رهبر این است که اساساً کاری انجام بگیرد. این پرسشِ آزاردهنده همواره باقی است که چگونه می‌توان افراد را بر سر ذوق آورد، وقتی کسی همچون گاندی جلودارشان نباشد


چنین چالشی محور کتاب تجمع۱۳ (انتشارات آکسفورد)، نوشتۀ مایکل هارت و آنتونیو نِگری، قرارگرفته است. این دو فیلسوفِ سیاسی کوشیده‌اند به پاسخی برای این پرسش دست یابند که چگونه می‌توان جنبش‌های سیاسی را بدون رهبر به‌درستی هدایت کرد. آن‌ها می‌گویند: «از یک‌سو، دوران آن به سر آمده که یک فرد سیاسی پیشرو موفق شود به نام توده‌ها قدرت را از آنِ خود سازد. از سوی دیگر، اشتباه فاحشی است اگر انتقاداتِ بجایِ وارد به امر رهبری را به ‌معنای رد کامل نهاد و سازمان سیاسی پایدار تلقی کنیم». هارت و نِگری نیز به سنت مارکسیسم تعلق دارند و کتابشان در پرداختن به جزئیاتِ جاری در جامعه فقیر و در بحث از نیروهای انتزاعی بس ثقیل است. گاهی به ‌نظر می‌رسد آن دو، به‌جای هنر ممکنات۱۴، دارند از قوانین حاکم بر مکانیک سیالات سخن می‌گویند. («هرچه سرمایه‌داران، تحت قوانین مالی، ظرفیت‌های نوآورانۀ خود را از کف داده و به‌تدریج از دانش اجتماعی‌شدنِ مولّد جا می‌مانند، انبوه خلق صور بیشتری برای تعاون خود خلق کرده و بر توان خلاقۀ خود می‌افزایند...»). نوشتۀ آن‌ها بیشتر مناسب و مورد علاقۀ اساتید دانشگاه و محققان خواهد بود تا معترضی که با شعارنوشتۀ دست‌ساز خود به خیابان می‌رود.

جای تأسف است، چرا که، از قرار، هدف اصلی هارت و نِگری توانمندسازیِ همان‌هایی است که «انبوه خلق» می‌نامندشان. بنابر مدل کلاسیک اعتراض، استراتژی (یا ایده و برنامۀ اصلی و کلی) متعلق به رهبران جنبش است، درحالی‌که تدابیر عملی (اقدامات، شعارها، کنش‌های خیابانی) بر عهدۀ مردمی است که در صحنه حضور می‌یابند. از کلیدی‌ترین نظریات هارت و نِگری این است که این فرمول باید جابه‌جا شود: استراتژی باید در اختیار توده‌های معترض، و تاکتیک‌ها و تدابیر باید بر عهدۀ رهبران قرارگیرد. در تئوری، چنین روشی هم سبب چالاکی جنبش می‌شود (هر گاه در صحنۀ عمل مشکل حادی بروز کند، رهبران سریع احضار خواهند شد) و هم سبب هوشیاری جنبش در برابر سلطه (هیچ اقلیتی نمی‌تواند به‌جای جمع تصمیم بگیرد). آن‌ها می‌نویسند: «لازم نیست خط‌مشی و اصول حزب به مردم ابلاغ شود تا فعالیت‌های خود را بر اساس آن شکل دهند. مردم قادرند ستمی که بر ایشان وارد شده، و آنچه را که می‌خواهند تشخیص‌دهند». احتمالاً اطرافیان هارت و نِگری خیلی بابصیرت‌تر از اطرافیان من و شما بوده‌اند.


در هر حال، پویش آن‌ها یکی از ویژگی‌های مهم کنشگری معاصر را برجسته می‌سازد. ال.ای کافمن، درکنش مستقیم: اعتراض و بازسازی رادیکالیسم آمریکایی۱۵ (انتشارات ورسو)، جنبش‌های رخ‌داده در نیم ‌قرن گذشته را در قالب فازهای مختلف پروژه‌ای واحد ارزیابی می‌کند، نه شورش‌هایی پراکنده. فرض غالب بر این است که سبک‌های امروزیِ اعتراض پیامدی طبیعی از دهۀ ۱۹۶۰ است. ولی کافمن معتقد است، در پایان آن دهه، رادیکالیسم گویی مورد تصادم شهاب سنگی عظیم قرارگرفت که در اثر آن اتمیزه، پرآشوب و منکسر شد. به ‌نظر او فرهنگ کنونیِ کنش رادیکال ما درواقع از اوایل دهۀ هفتاد آغاز شد، آن هنگام که نسل جدیدی از جوانه‌های سبز از دل خاکستر گذشته سر بر آورد.

کافمن یک شکست مشهور را لحظۀ آغاز این رویش می‌داند: تظاهرات بزرگی که سال ۱۹۷۱ در روز جهانی کارگر علیه جنگ ویتنام برگزار شد. همان روزی که ۲۵هزار نفر از جمع معترضان پل‌ها و مسیرهای ارتباطی را در واشنگتن دی.‌سی مسدود ساخته بودند. وجود دستورالعملی حاوی تاکتیک‌های تظاهرات در آن روز نیکسون را قادر ساخت فرمانی صادر کند که پیشاپیش اقدامات پیشگیرانۀ لازم را توسط دادستان کل کشور به نیروهای پلیس، ارتش و گارد ملی برساند. بیش از هفت‌هزار نفر از معترضین دستگیر شدند. مری مک‌گروری، ژورنالیستی که طرفدار پایان جنگ بود، آن روز را چنین توصیف کرده است: «ولنگارترین، ناهماهنگ‌ترین و زیان‌بارترین حرکت صلح‌جویانه‌ای که به بدترین نحو برنامه‌ریزی و اجرا شد».

کافمن این را قبول ندارد. به ‌نظر او ترس از تظاهرات لرزه بر اندام دستگاه حاکم انداخت. علاوه‌براین، اقدامات آن روز سرآغاز رویکرد تاکتیک‌محوری شد که ما امروز به‌کار می‌بریم. او می‌نویسد: «تظاهرات روز کارگر آخرین تظاهرات ملی گسترده در مخالفت با جنگ ویتنام، همچنین اولین تجربۀ سرنوشت‌ساز از نوع جدیدی از رادیکالیسم بود». تظاهراتی که، بیش از رهبریِ اخلاقی، به کنش واقعیِ انسداد توجه داشت. در این راه، از هر آنچه -و هر آن‌کس- که به‌نحوی مانعی در برابر قدرت ایجاد می‌کرد استقبال می‌شد. در دستورالعمل تظاهرات آمده بود، «سازمان‌دهی با شماست، به این معنا که هیچ فرماندۀ جنبشی وجود ندارد که راجع به تاکتیک‌هایی که باید اجرا کنید تصمیم بگیرد».

نمی‌توان اهمیت تازگیِ چنین ایده‌ای را در آن زمان دست‌کم گرفت. همین‌طور نباید از این غافل شویم که این ایده تا چه حد در ذهنیتی که امروزه از اجتماعات سیاسی داریم نهادینه شده است: اجتماعاتی که اعتراضات «نَرمی» چون فلش‌ماب‌ها و جِرم بحرانی۱۶ را نیز در بر می‌گیرد. در این مدل جدیدِ تاکتیک‌محور، اقتدارْ ناشی از تعداد شرکت‌کنندگان است. در چنین الگویی نیاز به پرنسیب‌های مشترک یا استراتژی‌های دقیقاً هماهنگ‌شده نیست؛ انگیزه‌های شرکت در اعتراضی همگانی می‌تواند کاملاً شخصی و خصوصی باشد. همان‌گونه که سرنیسک و ویلیامز توضیح داده‌اند، «ترجیح سیاست مردمی این است که همۀ اقدامات را خود شرکت‌کنندگان انجام دهند. به‌عنوان نمونه، این سیاست بر کنش مستقیم تأکید دارد و تصمیم‌گیری را امری می‌داند که باید تک‌تک افراد انجامش دهند، نه نمایندگان آن‌ها». این نوع از آزادی، بعد از آن رهنامه‌های پیچیدۀ جنبش‌های اواخر دهۀ ۱۹۶۰، تازگی داشت.

 

کافمن می‌گوید که از دهۀ ۱۹۷۰ جنبش‌هایی که از روش‌های سازمان‌دهی «بدیلِ» متأثر از این الگو پیروی می‌کردند رفته‌رفته در سراسر کشور پدیدار شد، و اغلب این جنبش‌ها هم اهدافی کوچک و محلی را دنبال می‌کردند. برای نمونه، می‌توان به شرکت تعاونی غذایی پارک اسلوپ در نیویورک، فستیوال موسیقی زنان میشیگان و دیگر فعالیت‌های لیبرالی از این دست۱۷ اشاره نمود. در چنین پروژه‌هایی، اهداف و جدال‌های سیاسی از طریق آنچه اغلب سیاست «پیش‌نمایانه»۱۸ نامیده می‌شود ابراز می‌گردند. در سیاست پیش‌نمایانه، کنشگران طبق همان قوانینی که آرزو دارند بر جامعۀ ایدئالشان حاکم باشد رفتار می‌کنند. دهۀ هشتاد با راهگشایی و راهبری فعالانِ کوئیر و پانک -که قبلاً حرکت‌های موفق زیادی را در حاشیه به ثمر رسانده بودند- و با برپایی اعترضات تئاترگونه در مجمع ملی حزب دموکرات در سال ۱۹۸۴ آغازگردید. به آن اعتراضات باید اضافه کرد تلاش‌های جسورانه و بسیار موفق گروه عصیان کُن۱۹ را که خواستار تغییر سیاست‌های معطوف به بیماری ایدز بودند، و همچنین جنبش محیط‌زیستیِ رادیکال و حساب‌شدۀ اول زمین!۲۰ را که «می‌خواست کاری کند که، برای صاحبان قدرت، مقاومت بیش از تسلیم هزینه بردارد».

 

کافمن خط سیر این نوع کنشگری تاکتیکی را تا دورۀ تظاهرات ضد جنگ عراق و پس از آن دنبال می‌کند. او به راهپیمایی عظیم ۱۵ فوریۀ ۲۰۰۳ نیویورک که در اعتراض به جنگ عراق بر پا شد می‌پردازد. این راهپیمایی، که گفته می‌شود بزرگترین رویداد این‌چنینی طی دهه‌های اخیر بوده، بسیار سریع سازمان‌دهی شد. ولی کافمن به‌سادگی از کنار بی‌اثربودن آن می‌گذرد و آن را این‌گونه توجیه می‌کند که «گاهی اعتراض می‌کنید فقط با این هدف که مخالفت همگانیِ موجود علیه سیاست‌هایی را که امیدی به تغییرشان ندارید ثبت کرده باشید».

 

گرچه جنبش‌ها از قید رهبران رها شده، پرقدرت گشته و حافظ استقلال فردی‌اند، ولی هنوز به چیزی حیاتی -یعنی راهی برای موفقیت- دست نیافته‌اند.

 

تاریخ برای کسانی که در قدرت پایدار اعتراض تردید کرده‌اند پاسخی بسیار قاطع در چنته دارد: جنبش حقوق مدنی آمریکا. از اواسط دهۀ ۱۹۵۰ تا اواسط دهۀ ۱۹۶۰، کنشگران موفق شدند طرح‌های تفکیک نژادی را در مدارس و در سیستم حمل‌ونقل عمومی شهری و بین ایالتی، و همچنین الگوهای مالیات ثابت سرانه، تبعیض در استخدام، و بسیاری قوانین نژادپرستانۀ دیگر را براندازند. همۀ این‌ها قدم‌به‌قدم، آن‌هم در مقابله با یک نظام سیاسی بسیار قوی و مستحکم و با وجود خطرات جانی، به دست آمد. عملاً در کل تاریخ ملی آمریکا هیچ جنبش دیگری به این میزان اثربخش نبوده است. جنبش حقوق مدنی پیش از تحول عظیم رادیکالیسم در اواخر دهۀ ۶۰ رخ داد، ولی به نسل جدیدِ مشتاقانِ تغییر نشان داد که با ریختن به خیابان‌ها چه چیزهایی قابل تحقق خواهد بود.

 

چرا اعتراضات جنبش حقوق مدنی کارآمد بود، درحالی‌که کنشگری‌های اخیر این‌همه مشکل دارد؟ این سؤالی است که زینب توفِکسی در کتاب توییتر و گاز اشک‌آور: قدرت و شکنندگی اعتراض‌های شبکه‌ای۲۱ (انتشارات یِیل) به آن پرداخته است. توفکچی دانش‌آموختۀ جامعه‌شناسی است و تحقیقاتش بر تلاقی و ارتباط اعتراض با رسانه‌های دیجیتال تمرکز دارد. او در دهۀ ۱۹۹۰ در چیاپاس مکزیک در کنار زاپاتیست‌ها بوده؛ در زمان انقلاب مصر در میدان تحریر به سر برده؛ در برهۀ جنبش اشغال وال‌استریت در منهتن جنوبی بوده؛ و در میدان تقسیم ترکیه در تظاهرات علیه دولت اردوغان حضور داشته است. او زمان بسیار قابل‌توجهی را نیز در فضاهای مجازیِ اعتراض‌ها سپری کرده، از حضور در قرارهای ملاقاتی آنلاین وبلاگ‌نویسان عرب در تونس گرفته تا ملاقات‌های کافه‌ای با شهروندخبرنگاران خودساختۀ شبکه‌های اجتماعی. بااین‌همه، به ‌نظر او موفقیت این‌جور اعتراضات صددرصد کامل نیست. او می‌نویسد: «جنبش‌های شبکه‌ای نوین از قابلیت گسترش بسیار سریعی برخوردارند و قادرند بدون ساختن فضای سازمانی خاصی تمامی امور لجستیکی خویش را قبل از برپایی اولین اعتراض یا راهپیمایی سامان بخشند. بااین‌حال، همین سرعت خودِ نقطۀ ضعفشان هم هست».

به ‌عقیدۀ توفکچی، اعتراضات عصر دیجیتال را نمی‌توان به‌سادگی نسخه‌های سریع‌تر و حساس‌تری از نمونه‌های پیشینشان در اواسط قرن به‌ حساب آورد؛ آن‌ها از اساس متفاوت‌اند. او در میدان تقسیمِ ترکیه شاهد بود که تقریباً همه چیز را گروه‌های تاکتیکی‌ای انجام می‌دادند که کنشگرانشان کاملاً خودجوش و تصادفی بودند، یعنی همان مدل کافمن که به یاری رسانه‌های اجتماعی گسترش و سهولت بیشتری یافته بود. توفکچی می‌نویسد: «سازمان‌های ازپیش‌موجود، چه رسمی و چه غیررسمی، نقش بسیار اندکی در هماهنگی‌ها ایفا می‌کردند. درعوض، مردم برای درخواست کمک در تکمیل کارها، در پارک، داوطلبان را صدا می‌زدند یا با ارسال هشتگ‌های توییتری و پیام‌های واتس‌اَپی آن‌ها را فرامی‌خواندند». او این شیوۀ سازمان‌دهیِ فی‌البداهه را «ادهوکراسی»۲۲ می‌نامد. زمانی حتی جمع‌کردن افراد در یک مکان نیازمند نوعی ساختار هماهنگی سلسله‌مراتبی بود. ولی امروزه هر کسی می‌تواند از طریق توییت یا پست‌های آنلاین بلافاصله هزاران نفر را به حرکت درآورد


توفکچی هم‌زمان درمی‌یابد که در این شیوه، ایجاد و سامان‌بخشی تغییرات تاکتیکی دشوارتر است. جنبش‌های عصر دیجیتال عمدتاً از لحاظ سازمانی کم‌قدرت‌اند و، با اینکه در رساندن صدای اعتراض خود به صاحبان قدرت کارآمدند، در فرجام‌خواهی یا در به‌ثمررساندن مذاکراتِ دشوار و طولانی خوب عمل نمی‌کنند. وقتی جریان اِشغال میدان تقسیم شدت‌گرفت و دولت ترکیه سرانجام تن به مذاکره داد، مشخص نبود چه کسانی باید به‌عنوان نمایندۀ میلیون‌ها معترض در مذاکرات شرکت جوید، و همین باعث شد دولت خود طرف‌های مذاکره‌کننده‌اش را برگزیند. با تجزیۀ جمعیت حاضر در پارک به گروه‌های بحث و جدلِ نامنظم، پلیس موفق شد به جمع معترضان هجوم برده و آن‌ها را متفرق سازد. پس از آن، دولت اعلام کرد که اعتراضات پایان یافته، و واقعاً هم تا حد زیادی همین‌طور شده بود.


توفکچی معتقد است عناصر ضروری، ولی غایب در اینجا، الگوهای ارتباطی و ساختارهایی هستند که هر گاه یک گروه ثابت برای مدتی طولانی با هم کار می‌کنند پدیدار می‌شود. این موضوع نقش روغن را در یک ماشینِ خوب روغن‌کاری‌شده بازی می‌کند. و این همان چیزی است که ادهوکراسیِ معاصر از آن محروم است، درحالی‌که پروژه‌هایی همچون جنبش‌های حقوق مدنیِ دورۀ پساجنگ به‌وفور از آن برخوردار بودند. و به ‌نظر توفکچی به همین دلیل است که آن جنبش‌ها، علی‌رغم محدودیت‌های ارتباطی‌شان، عموماً به پیروزی‌های بیشتری می‌رسیدند.

توفکچی شرح می‌دهد که چگونه پیش از شروع تحریم یک‌سالۀ اتوبوس‌رانی در شهر مونتگمری۲۳ در دسامبر ۱۹۵۵ هفته‌ها محاسبۀ دقیق انجام شده بود. در بهار همان سال یک دختر پانزده‌سالۀ سیاه‌پوست به نام کلودت کالوین به‌دلیل امتناع از نشستن در قسمت مخصوص سیاه‌پوستان در اتوبوس دستگیر شده بود. بااین‌حال امروزه کمتر کسی او را به یاد دارد. چرا؟ توفکچی با استناد به روایت جو اَن رابینسون [از دیگر فعالان کارزار تحریم] نشان می‌دهد که اعضای انجمن ملی پیشرفت رنگین‌پوستان۲۴ چگونه طی فرایندی بسیار هوشمندانه به جست‌وجوی نماد مناسبی برای آغاز این کارزار برآمدند. او می‌نویسد: «بعد از هر پروندۀ دستگیری جدید، در سیستم حمل‌ونقل عمومی، سازمان‌های مونتگمری راجع به اینکه آیا موردِ جدید برای راه‌اندازی کمپین به‌قدر کافی مناسب است یا نه به بحث و بررسی می‌نشستند. آن‌ها مصمم بودند تا پیداشدن مناسب‌ترین فرد و فرارسیدن مناسب‌ترین لحظه صبرکنند. «عاقبت ستارۀ خود را یافتند: رزا پارکس زنی میانسال، شرافتمند، و از اعضای جسور نهضت که می‌توانست از هجمۀ موشکافانۀ رسانه‌ها سربلند بیرون آید».

در روز پنجشنبه اول دسامبر، هشت‌ ماه پس از اینکه کالوین از نشستن در قسمت مخصوص سیاه‌پوستان سر باز زده بود، رزا پارکس دستگیر شد. همان شب رابینسون، که خود در کالج ایالتی آلاباما استاد بود، اعلامیۀ تحریم را سه بار بر روی سه تک‌برگ نوشت و آن را با به‌کارگرفتنِ تمام دستگاهای کپی موجود در دانشگاه تکثیرکرد تا در سراسر شبکۀ محلی نهادهای اجتماعی سیاهان توزیع‌گردد. قرار بر این بود که تحریم در روز دوشنبه و فقط برای یک روز اجرا شود، ولی تعداد شرکت‌کنندگان به‌قدری زیاد شد که برگزارکنندگان تصمیم گرفتند آن را تمدید کنند. درنتیجه لازم شد ۳۲۵ وسیلۀ نقلیه نیز برای رساندن معترضانِ بی‌اتوبوس به محل‌های کارشان تعبیه شود. به مدد چنین مهندسی دقیقی، تحریم به ‌مدت ۳۸۱ روز ادامه یافت. پارکس محور پوشش‌های خبری شد و کالوین به‌همراه چهار زن دیگر در مقام شاکیان پروندۀ معروف به براودر در برابر گِیل۲۵ به دادگاه رفتند: پرونده‌ای که، پس از ارجاع به دیوان عالی، سرانجام به لغو قانون تفکیک نژادی در اتوبوس منجر شد.


آنچه در ماجرای تحریم اتوبوس شایان توجه است نه شور عمومیِ این کارزار بلکه خویشتن‌داری آن است، امری که برخلاف اولی -مشخصاً در دورۀ ما- چندان وجود ندارد. وقتی کالوین دستگیر شد، هیچ پست فیس‌بوکی خشمگینی خبرش را منتشر نکرد. اعضای محلی وقت گذاشتند، صبورانه برنامه‌ریزی کردند، و برای برگزاری چیزی در ابعاد یک نمایش عمومی نیرو جمع کردند. ساختارهای لازم را ایجاد و هر زمان تغییری در برنامه‌هایشان رخ داد، ساختارهای جدید را مطابق با آن تغییرات اصلاح کردند. این اعتراض، از جمیع جهات، بسیار مؤثر و افشاگرانه بود، شاهکاری از نظم و سامان‌دهی. درواقع اعتراضی بود استراتژیک، با تاکتیک‌های متعاقب و مناسبش؛ و همین نقطۀ تمایز اصلی و سرنوشت‌ساز آن است

.
توفکچی معتقد است چنین دوراندیشی و دقت ‌نظری در پیروزی‌های آن زمان نوعی قانون به ‌حساب می‌آمد. او شرح می‌دهد که چگونه در جریان آماده‌سازی راهپیمایی به‌سوی واشنگتن در ۱۹۶۳ برنامۀ جامعی طراحی و در آن حتی به چاشنیِ ساندویچ‌هایی که قرار بود بین راهپیمایان توزیع شود فکر شده بود. (به‌دلیل گرمای شدید هوا و امکان فاسدشدن، برگزارکنندگان خواسته بودند از سس مایونز در غذاها استفاده نشود.) او به نقش بایارد راستین، یکی از رهبران جنبش، اشاره می‌کند که تمرکز کامل خود را روی تجهیزاتِ صوتی ویژۀ پخش سخنرانی‌های آن روز گذاشته بود. راستین، با پیگیری بسیار، گران‌ترین و باکیفیت‌ترین تجهیزات را فراهم ساخت. او یقین داشت اگر تک‌تک کلمات سخنرانی‌های آن روز با وضوح تمام به گوش تک‌تک ۲۵۰هزار نفر شرکت‌کننده برسد، این رویداد از سطح یک اعتراض صرف به اتفاقی ملی ارتقا خواهد یافت، و همین‌طور هم شد.


مارتین لوتر کینگ تا قبل از این راهپیمایی دو بار نسخه‌هایی مشابه از سخنرانی مشهور «رؤیایی دارم» خود را در تجمع‌های مختلف ارائه کرده بود. اولین‌بار نسخه‌ای طولانی‌تر از آن را در کارولینای شمالی در جمعی دوهزارنفره ایراد کرد، و نسخۀ دوم را اوایل همان تابستان در برابر جمعی صدهزارنفره در راهپیمایی بزرگ دیترویت. بااین‌حال تنها نسخه‌ای که همچنان در خاطر همه باقی است همان سخنرانی واشنگتن است و توفکچی دلیل آن را همین بینش راهبردی و دقت ‌نظر افرادی چون راستین می‌داند. سخنرانی کینگ، که در قاب زیبای عمارت یادبودِ لینکلن، در برابر هزاران عکاس و خبرنگار با زاویۀ دید عالی، و به مدد بهترین تجهیزات صوتی و به بهترین نحو اجرا شد، به پدیده‌ای بدل شد بسیار فراتر از آنچه در دیترویت رخ داده ‌بود؛ این سخنرانی اعلانی بود که از تغییری ملی خبر می‌داد، و نه‌تنها حکم شاه‌بیت داستان جنبش را یافت، که اساساً به نقطۀ قوت اصلی آن بدل شد. و درواقع می‌توان گفت به یکی از نادرترین انواع کنش اعتراضی بدل گردید، نوعی که قادر است تاریخ آمریکا را عوض کند.

جمع‌بندی توفکچی از جنبش حقوق مدنی اشارتی دارد که چندان دلگرم‌کننده نیستند. کسانی چون کافمن دموکراسی مستقیم را اقدامی جسورانه و پرشور قلمداد می‌کنند: اقشارِ در حاشیه، ستم‌دیده، سرکوب‌شده و ناراضی گرد هم آمده و با اتکا به نیروی بی‌شماربودنشان تغییر ایجاد می‌کنند. توفکچی معتقد است جنبش‌های موفق درواقع ماهیتی پیشا-نهادی۲۶ دارند: آن‌ها به‌شدت سامان‌یافته‌اند؛ به مدد ساختارهای قوی مدیریتی، از لحاظ استراتژیک انعطاف‌پذیرند؛ و با قشری که امروزه نخبگان خطاب می‌شوند رابطۀ حسنه‌ای برقرار می‌کنند. انجمن ملی پیشرفت رنگین‌پوستان در مونتگمری با وکیل بسیار ثروتمند و پرنفوذی به نام کلیفورد دِر همکاری داشت که فرانکلین روزولت او را به عضویت کمیسیون ارتباطات فدرال منتصب کرده بود. یکی از قضات دیوان عالی که به پروندۀ براودر در برابر گِیل رسیدگی کرد هوگو بِلک، شوهر خواهر کلیفورد دِر، بود. برگزارکنندگان راهپیمایی واشنگتن، برای حل مشکل سیستم صوتی گران‌قیمت راستین که روز قبل از راهپیمایی دستکاری شده بود، به‌سراغ بابی کِندی، دادستان کل آمریکا و برادر رئیس‌جمهور وقت، رفتند. او رستۀ مخابرات

آنچه در ماجرای تحریم اتوبوس شایان توجه است نه شور عمومیِ این کارزار بلکه خویشتن‌داری آن است، امری که برخلاف اولی -مشخصاً در دورۀ ما- چندان وجود ندارد

ارتش را برای رفع اشکال اعزام کرد. آیا این‌جور چیزها اوج نزدیکی با نهاد قدرت نیست؟! به ‌نظر می‌رسد اعتراضات موفق بیش از آنکه حق را در برابر قدرت طلب‌ کنند آن را از طریق قدرت طلب می‌کنند. (این اصل دربارۀ حرکت‌های موفق پس از دهۀ ۶۰ نیز صادق است، ازجمله جنبش عصیان کن که از ساختارهای هدفی کاملاً مشخص و گروه‌های کاری تخصصی تشکیل یافته بود. بر این اساس، شاید حتی لازم باشد در تفاسیرمان دربارۀ گسترش جنبش‌های به‌ظاهر مردمی یا «آستروتورفِ»۲۷ ثروتمندی چون تی‌ پارتی۲۸ نیز تجدیدنظر کنیم. چرا که، از قرار، جنبش‌های موفق مردمیِ «از پایین» هم آن‌قدرها خالص نیستند.) گرچه دموکراتیزه‌شدنِ تکنولوژیْ ابزاری در اختیار خاموشان جامعه نهاده تا در خیابان‌ها فریاد سر دهند، اما نتایج واقعی همچنان نصیب کسانی می‌شود که از مواهب سنتیِ سازندۀ بدنۀ اصلی سیاست برخوردارند: یعنی زمان، سرمایه، زیرساخت، و پیوند با نهادهای قدرت.

جای تعجب نیست که چنین واقعیتی به مذاق چپ‌های انقلابی خوش نیاید. هارت و نِگری، همچون سرنیسک و ویلیامز، به‌تفصیل به سرزنش «نئولیبرالیسم» می‌نشینند: هیولای ترسناکِ همیشه‌حاضر در ادبیات چپ، که متأسفانه دائماً مطرح می‌شود بی‌آنکه تعریفی دقیق و معین داشته باشد. (معنیِ نئولیبرالیسم را تقریباً می‌توان به هر برنامۀ حاوی سیاست‌های بازار آزاد، مثل خصوصی‌سازی، مقررات‌زدایی و...، بسط داد. بر این سیاق، نئولیبرالیسم گستره‌ای به‌ وسعت طرح کاهش هزینه‌های اجتماعی تاچر تا سیاست‌های تجارت جهانی اوباما را در بر می‌گیرد. منع استفاده از این واژه می‌تواند مباحث بی‌نتیجۀ بسیاری را به سرانجام رساند.) به باور آن‌ها، هر کجا که قدرت هست، نئولیبرالیسم هم آنجا کمین کرده تا هر رهگذر خوش‌دلی را به درون خانۀ رؤیایی ولی پوشالی خود بکشاند. هارت و نِگری با «مشارکت در دولت طبق موازین سرمایه‌داری، و ایجاد ساختارهای لازم برای همکاری نیروی کار و صاحبان صنعت» مخالف‌اند، زیرا به ‌نظر آن‌ها این شکل از اصلاح‌طلبی تحقق‌نایافتنی است و همه وعده‌هایش دربارۀ مزایای اجتماعی توهم است». آن‌ها طرفدار فشارِ ستیزه‌گرانه‌ای هستند که نهایتاً به انقلاب و حذف قدرت مرکزی ختم شود (طرحی که احتمالاً در تئوری بسیار جذاب‌تر است تا در عمل). سرنیسک و ویلیامز همکاری با سیاست‌مداران را رد نمی‌کنند، گرچه معتقدند تحول واقعی ناشی از تغییراتی خواهد بود که در توقعات اجتماعی، در برنامه‌های آموزشی، و خلاصه در آن دسته از اموری رخ دهد که اغلب در تلویزیون (آن جعبۀ سخنگوی کذایی) مورد بحث و بررسی منطقی قرار می‌گیرند. این رویکردی بلندپروازانه ولی تصورپذیر است. برای مثال، برنی سندرز کارزاری مردمی به ‌راه انداخت و ناگهان طرح‌های سوسیالیستی لابه‌لای موضوعات برنامه‌های اصلی تلویزیونی جای گرفتند. درست است که تغییر از طریق خط اصلی قدرت میسر می‌شود، ولی این حرف صرفاً به این معناست که هر جنبشی می‌بایست در پیوند با تاروپود نهادی فرهنگ به پیش رود.


حال سؤال اینجاست که پس اعتراض به چه کار می‌آید؟ سرنیسک و ویلیامز، با وجود تمام نقدهایی که به آن وارد می‌دانند، حاضر نیستند به‌کلی از ایدۀ اعتراض دست بشویند: آن‌ها اعتراض را «لازم ولی ناکافی» توصیف می‌کنند. بااین‌حال به‌سختی قادرند جایگاه آن را در مبارزات طبقاتی در جهانی پساصنعتی، که سرتاسر آن را گوشی‌های هوشمند به هم پیوسته است، تبیین سازند. آن‌ها می‌پرسند: «اگر دیگر محل کاری وجود نداشته باشد که بتوان نظم آن را برهم زد، پس چه باید کرد؟» احتمالاً دیدگاه آن‌ها از اساس دچار مشکل است. آن دو در بخش عمده‌ای از کتاب تلاش دارند چالش‌های زندگی امروز را با قواعد ویژه‌ای تطبیق دهند که مارکس مشخصاً دربارۀ اقتصاد اروپاییِ قرن نوزده به‌ کار بسته ‌بود، چالش‌هایی از قبیل قلمروِ رو به زوال تولید صنعتی، نیروی کار مازاد جهانی، و باتلاقی از مشکلات اقتصادی‌اجتماعیِ ناشی از مسائل نژادی. آن‌ها پرولتاریا را «گروهی از مردم که برای زنده‌ماندن باید نیروی کار خود را بفروشند» تعریف می‌کنند. باید توجه داشت که گسترۀ شمول چنین تعریفی امروزه بسیار وسیع است و از گارسون‌های رستوران‌های زنجیره‌ای باغ زیتون، تا کُدنویسان ساکن در بنگلور هند، نگهبانان ساختمان، چهره‌های یوتیوبی، تا ۲۲ساله‌های شاغل در گُلدمن ساکس را دربرمی‌گیرد. از چپِ به‌واقع مدرن انتظار می‌رود بتواند خود را از سیطرۀ چارچوب جبرگرایانۀ مارکسیستی مربوط به عصر صنعتی برهاند، چارچوبی که بسیار فراتر از حد و زمان خودش نمادینه ‌شده و بسط یافته است. ولی تا کنون هیچ پارادایم بهتری برای اقتصادِ کار و شورش ارائه نشده است


آنچه اینجا عقیم می‌ماند رؤیایی است که در آن اعتراض به‌مثابۀ بیان سیاست‌های شخصی دیده می‌شود. آن دسته از ما، که در طول هفته غرق در امور روزمره و کار و جلسه‌ایم، با این تصور که می‌توانیم در نقش «انقلابیونِ آخرهفته‌ای»۲۹ -عبارتی که نورمن مِیلر در روایت انتقادی عجیب و خاص خودش در کتابارتش‌های شب۳۰ ابداع کرده است- ایفای نقش کنیم فقط خودمان را فریب می‌دهیم. بااین‌حال نمی‌توان گفت آن جوان ۲۴ساله‌ای هم که شغلش را ترک می‌کند تا با چادرزدن در پارک تعهدش را اثبات نماید کار بیشتری انجام می‌دهد. تحقیقات اخیر ثابت کرده که پیامدهای اعتراض از قوانین زندگی پیروی نمی‌کنند، یعنی صرفِ حضورداشتن هشتاد درصد قضیه نیست۳۱! لجستیک و تدارکات نه‌تنها تعیین‌کننده که محدودیت‌آفرین هم هستند و نتایج به چگونگی هماهنگ‌سازی تلاش‌ها از سوی معترضان، و مهارتشان در به‌کارگیری منابع مؤثرِ موجود وابسته‌اند. 


اگر چنین دیدگاهی دلسردکننده به ‌نظر می‌رسد، حاکی از این است که ایدۀ اعتراضِ خود-بیانگر تا چه حد در هویت سیاسی ما رخنه کرده است. یک نظرسنجی نشان داد که نیمی از حامیان جنبش اشغال وال‌استریت شاغل بودند، یعنی حتی در آن جنبش اقتصادیِ به‌ظاهر رادیکال سهم عمده با طبقۀ متوسط بود. (همچنین، همان‌گونه که بسیاری اشاره کرده‌اند، معترضین عمدتاً سفیدپوست بودند.) این را شاید بتوان چنین تفسیر کرد که در آمریکا حتی سطوح بالاتر نیروی کار هم از شرایط موجود خشمگین‌اند و دیگر این شرایط را برنمی‌تابند. ولی از سویی هم ممکن است پایین‌بودن آستانۀ اجتماعی برای پیوستن به جنبش دلیل آن باشد. در ارتش‌های شب به‌طنز به این نکته اشاره شده که بسیاری از شرکت‌کنندگان، در تظاهرات، روشنفکران مرفهی بودند مردد، خودشیفته، نازک‌نارنجی، و از بسیاری جهات به‌شدت محافظه‌کار. به توصیف مِیلر، «حال‌وهوای آشنای آیوی لیگ۳۲ بر مکالمات آرامِ آنچه بیشتر یک پیاده‌روی بود تا راهپیمایی حاکم بود». او، درحالی‌که دربارۀ خودش حرف می‌زند، در ادامه می‌گوید: «یک چهرۀ آشنا دید. گوردن راگاف از دوستان قدیمی اکتورز استودیو که اکنون در دانشکدۀ نمایش یِیل تدریس می‌کرد؛ آن دو با بی‌خیالی کمی راجع به موضوعات هنری گپ زدند». از اواخر دهۀ ۱۹۶۰، فضای فرهنگی حاکم بر اعتراضات این‌گونه بوده است، حتی پس از اینکه اعتراضِ تاکتیکی از بدنۀ قدرت جدا شد و فاصله گرفت.

به‌عنوان شهروند ما دو امکان پیش رو داریم: یکی حضور در پای صندوق‌های رأی و دیگری حضور در خیابان‌ها۳۳ و بسیاری از ما نیاز به استفاده از هر دو را حس می‌کنیم.

آیا بهتر نیست کنشگران غیرجدی و غیررسمی با به‌کارگیری نقش جنبش‌های اجتماعی در تاریخ آمریکا هرچند مهم بوده است، ولی مورخین و فعالین چپ‌گرا این نقش را بسیار بیش از حدِ واقعی‌اش نشان داده‌اند

مهارت‌های خویش در زمینه‌های تخصصی خودشان به ایجاد تغییر اهتمام ورزند (مثلاً معلمان از طریق آموزش، کدنویسان با کدنویسی و افراد مشهور با مشهوربودنشان) و کنش مستقیم را به سازمان‌های حرفه‌ای واگذارند؟ این ایدۀ غم‌انگیزی به‌ نظر می‌رسد و بیشتر به الگویی برای تلاشی بی‌نظم، سهل‌انگار و ناهماهنگ می‌ماند. فعالیت‌های غیرمستقیم چطور؟ مثلاً نامه‌نگاری، تماس با دفاتر نمایندگان، و انتقاد محترمانه به اعضای کنگره در توییتر. دراین الگو، دیگر از لباس‌های جالب و شعارنوشته‌های زیرکانه، و همراهی و همدلی جمع‌های دوستانه خبری نخواهد بود، ولی شواهد حاکی از ثمربخش‌بودن آن است؛ چرا که حتی بدترین نمایندگان هم همیشه در پی راضی‌نگه‌داشتن رأی‌دهندگان هستند. مارک لیلا در اثر جدیدی به نام لیبرال روزگارهای گذشته و آینده۳۴ (نشر هارپِر) بازگشت به‌سمت فرایندهای دولتی را ضروری دانسته است. لیلا می‌نویسد: «نقش جنبش‌های اجتماعی در تاریخ آمریکا هرچند مهم بوده است، ولی مورخین و فعالین چپ‌گرا این نقش را بسیار بیش از حدِ واقعی‌اش نشان داده‌اند. دوران سیاست‌های جنبشی -لااقل در حال حاضر- به سرآمده است. دیگر راهپیمایی‌کننده نیاز نداریم، درعوض شهرداران بیشتری نیاز داریم». سیاست مردمی، با عقبۀ حاکمیت‌ستیز پنجاه‌ساله‌اش، برداشتِ ویژه‌ای از قهرمانی را تبلیغ می‌کند: اینکه رویارویی با نظام باید به دستِ مردمِ اصیل و واقعی انجام شود. اما این نگرش به حدی رواج یافته که اکنون حتی در نزد بالاترین سطوح حکومت هم جا افتاده است. شاید هم واقعاً بهترین راه‌حل پیش روی ضعفا همین است.

یا شاید کنش مستقیم را می‌بایست مستقل از نتایجش ارزش‌گذاری نمود. در جریان راهپیمایی زنان در ژانویۀ امسال، هیچ تقاضای مشخصی مطرح نشد، تظاهرات هیچ دستاورد قاطعی در بر نداشت، و هیچ‌یک از قانونگذاران نیز وادار به پاسخگویی نشدند. ولی همچنان چنین رویدادی را نمی‌شود نوعی شکست قلمداد کرد، رویدادی که میلیون‌ها نفر از تمام قاره‌های جهان، حتی از قطب جنوب، در آن شرکت داشتند؛ در دوره‌ای که هویت مسئله‌ای قبیله‌ای و انزواطلبانه شده است این حرکت در ابعادی گسترده وحدت‌آفرین شد.

راهپیمایی زنان دربارۀ هرچه که بود -توانمندسازی، حقوق بشر، نارضایتی و...- اهمیتش برآمده از حضور ماست. حکومتِ مردمی، همواره، آشفته و بی‌نظم، کُند، و دشوار و خسته‌کننده خواهد بود. نفع ما در این است که به صاحبان قدرت و منابع گوشزد کنیم که ما مردم -نه درمقام منِ ناراضی بلکه به‌عنوانِ جمعی هم‌بسته که مخدوم قانونگذاران منتخب است- شاهد و آگاه هستیم. بیش از دو قرن از زمانی‌که این کشور با قدم‌هایی لرزان مسیر خود را آغازکرد می‌گذرد. آن اتحاد و همدلی که مبنای تشکیل آمریکا شد۳۵، با وجود دوری از مقصد آرمانی‌اش، همچنان پابرجاست و افتان و خیزان به ‌پیش می‌رود. راهپیمایی نیز همچنان ادامه دارد و بالاخره روزی فرا می‌رسد که ما نه‌تنها در رؤیاهایمان که در واقعیت نیز به مقصد خواهیم رسید.



منبع: ترجمان

مطالب مرتبط



نظر تایید شده:0

نظر تایید نشده:0

نظر در صف:0

نظرات کاربران

آخرین عناوین