🔻روزنامه تعادل
📍 ۷۰درصد ایرانیان گرفتار فقرند
✍️ هادی حقشناس
بر اساس گزارش مرکز پژوهشهای مجلس، مقوله تعمیق «فقر» طی سالهای اخیر در ایران به وضعیت بغرنجی رسیده است. در واقع دادههای مستند حاکی است طی سالهای اخیر ۵۰ درصد به فقرای کشور افزوده شده و ۳۰ درصد ایرانیان هم از دهکهای میانی در آستانه و مرز فقیر شدن قرار دارند.برای بررسی چرایی بروز این مشکلات باید رخدادهای دهه ۹۰ اقتصاد ایران مورد واکاوی و کنکاش قرار گیرد. البته لازم است، رخدادهای دهه ۹۰ را به چند بخش تقسیم کنیم:
۱) از سال ۹۲ تا خرداد ۹۷ است که در این مقطع ۴سال و نیمه، وضعیت اقتصادی کشورمان رو به بهبود بود و اقتصاد ایران در این بازه زمانی، متهم اصلی فقر یعنی تورم را در بند داشت. بر اساس دادههای مستند، ایران در ۵۰سال گذشته تنها طی دو بازه زمانی سالهای ۹۵ و ۹۶ است که تورم یک رقمی دارد و هرگز اقتصاد ایران در گستره زمانی مختلف طی نیم قرن گذشته، یک رقمی نشد. نه تنها تورم کشور در این سالها تک رقمی شد، بلکه رشد اقتصادی محقق شده در سال ۹۵ به اندازه رشد اقتصادی ۳ساله دولت فعلی بوده است.
۲) رخدادی که در دهه ۹۰ شکل گرفت دهه ۹۰ را به دهه بر باد رفته بدل کرد. رخدادهایی که از تابستان ۹۷ به بعد رخ داد، روند مطلوب قبلی را تغییر داد. در این موعد زمانی، ترامپ از برجام خارج شد و مشکلاتی را برای اقتصاد ایران شکل داد. خروج ترامپ از برجام منجر به کاهش شدید درآمدهای نفتی، افرایش نرخ تورم و نهایتا افزایش فقر در ایران شد.
۳) این تمام ماجرا نبود، هیولای دیگری در راه بود تا مانند سونامی اقتصاد ایران و جهان را درنوردد. کرونا از اسفند ۹۸، سال ۹۹ تا ۱۴۰۰ رشد اقتصادی ایران و جهان را منفی کرد. دادههای اقتصادی سال ۲۰۲۰ در تاریخ چند دهه گذشته جهان ثبت شد، چراکه در این سال رشد اقتصادی جهانی منفی شد. تصور کنید ایران نه تنها با چالش سیاسی و اقتصادی تحریمها مواجه بود؛ بلکه در بطن این تحریمها هم چالش بزرگتری به نام کرونا شکل گرفت. این دو چالش توامان در اقتصاد ایران، متغیرهای اقتصادی را از شرایط نرمال خارج کرد. مهمترین متغیر، رشد تورم و رشد اقتصادی پایین و بیکیفیت در اقتصاد ایران بود. برآیند این شرایط باعث گسترش فقر و عمیقتر شدن فقر در اقتصاد ایران بود.
بر اساس آمارهای موجود، هنوز سطح اشتغال در اقتصاد ایران به سطح اشتغال سال ۹۸ و قبل از آن نرسیده است. پس کرونا به علاوه تحریمها، رشد تورم را نهادینه ساخت و این روند فقر را در ایران عمق بخشید.همین امروز که دولت سیزدهم ادعا میکند نرخ بیکاری تک رقمی شده به نرخ مشارکت در اقتصاد اشاره نمیکند! نرخ مشارکت در سال ۹۸ حدود ۴۴درصد بود ولی امروز نرخ مشارکت به ۴۱درصد رسیده است.
اگر این ۳واحد کاهش نرخ مشارکت که مفهوم اشتغال را شکل میدهد به نرخ بیکاری اضافه شود، مشخص میشود که نرخ بیکاری کشور همین امروز هم بالا رفته و دو رقمی شده است. امروز بخشی از ایرانیانی که جمعیت فعال (۱۵تا ۶۴ سال سن) تلقی میشوند به دنبال اشتغال هستند. وقتی این جمعیت فعال از داشتن شغل مناسب مایوس میشوند از جمعیت فعال خارج شده، اما ذیل جمعیت بیکار هم قرار نمیگیرند. این جمعیت وقتی کار نمیکنند، درآمدی هم نخواهند داشت، بنابراین ذیل جمعیت فقیر جامعه قرار میگیرند.
وقتی گفته میشود، حدود ۳۰درصد جمعیت ایران زیر خط فقر و ۴۰درصد دیگر ایرانیان هم نزدیک خط فقر هستند، متهم اصلی تورم است. تورم هم به دلیل رشد اقتصادی پایین، رشد بیکیفیت اقتصادی، کاهش نرخ مشارکت جمعیت فعال در اقتصاد ایران در مسیر رشد مستمر قرار دارد. اما این همه ماجرا نیست؛ همانطور که گفته شد بخشی از مشکلات به تحریمها، بخشی به مشکلات کرونا و بخش مهمتری از مشکلات به سوءتدبیرهایی باز میگردد که در داخل کشور وجود دارد. به عنوان نمونه دولت سیزدهم، بخشی از کابینه را کمتر از ۲سال پس از تشکیل دولت عزل کرد. توجه کنید تیم اقتصادی دولت تشکیل شده از رییس کل بانک مرکزی، وزیر اقتصاد و رییس سازمان برنامه. دو ضلع از ۳ضلع مهم یاد شده در تیم اقتصادی دولت عزل شدهاند. به جای این افراد، مدیران بهتری نیامدهاند. از سوی دیگر وزارت اقتصاد هم در سطح مناسبی قرار ندارد و تحلیلگران و اقتصاددانان، انتقادات جدی به عملکرد او وارد داشتهاند. به عبارت روشنتر، فردی که در راس وزارت اقتصاد قرار دارد، تصمیماتی در شأن این وزارتخانه در راستای تحول در اقتصاد ایران اتخاذ نمیکند.
از سوی دیگر طی سه سال اخیر وقتی بودجههایی تصویب میشوند که همراه با کسری بوده و این کسری توسط مرکز پژوهشهای مجلس تایید میشود، مشخص است که افراد متخصص در ساختارهای اقتصادی دولت حضور ندارند. وقتی نهادهای رسمی حداقل کسری را بین ۳۵۰تا ۵۰۰هزار همت ارزیابی میکنند، نتیجه این روند معیوب باعث نهادینه شدن تورم، گسترش و تعمیق فقر و مشکلات متعدد معیشتی برای مردم است. تا زمانی که مشکل تورم در اقتصاد ایران حل نشود باید شاهد فقر، افزایش آسیبهای اجتماعی، بد مسکنی دهکهای مختلف، کاهش جمعیت فعال، اشتغالهای ناقص، مشکلات معیشتی مردم، ۲ و ۳شغلی شدن افراد، افزایش متقاضیان کار اسنپ و گسترش دستفروشی و سایر مشاغل کاذب و...باشیم.
🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 مردم کیست؟
✍️ دکتر پویا جبلعاملی
دو انقلاب در قرن هجدهم رخ داد که یکی به حداکثر اهداف خود نائل شد و دیگری هرچند توانست ساخت سیاسی مبتنی بر سلطنت را واژگون کند، اما از دل آن حکومتهای استبدادی بیرون آمد و نیاز به بیش از یک قرن تلاش بود تا بتوان به ساختی دموکراتیک و پایدار دست یافت؛ انقلاب آمریکا و فرانسه. تشابهات و تمایزات بسیاری بین این دو وجود دارد؛ اما یکی از ویژگیهای خاصی که نگذاشت انقلاب اروپاییان همانند انقلاب آن سوی اقیانوس آتلانتیک شود، فهم آنان از «مردم» بود.
هانا آرنت در تعبیر واژه «مردم» از منظر پدران انقلاب آمریکا مینویسد: واژه «مردم» همیشه نزد بنیادگذاران مفهوم «بسیارگانگی»(manyness) و تنوع بیپایان جماعتی را که عظمتشان در تکثر و تعدد بود، حفظ کرد. مردان انقلاب آمریکا همه با رای عمومی به معنای وحدت نظر بالقوه همگان مخالف بودند؛ زیرا میدانستند که در حکومت مردم، قلمرو عام از تبادل نظر میان افراد مساوی بهوجود میآید و به محض آنکه این افراد مساوی همگی در امری وحدت نظر پیدا کردند، دیگر جایی برای تبادل عقیده نمیماند و این قلمرو از میان خواهد رفت.۱
در آنسو اما روبسپیر و بازیگران انقلاب فرانسه، برای اثبات نظر خود و تحکم در اجرای آن از عقاید «مردم» شاهد میآوردند. به بیان دیگر، آنان منویات خود را از قول «مردم» به پیش میراندند. درحالیکه بنیانگذاران کشور تازه نیز مانند انقلابیون فرانسه، رای حداکثری و قاطع مردم را داشتند؛ اما از آنجا که میدانستند حکومت افکار عمومی نیز حکومتی استبدادی است، از شاهد آوردن از «مردم» برای مباحث خویش احتراز میکردند. اما گروههای انقلابی فرانسه همگی یکصدا با پذیرش «مردمی» که در ذهن داشتند به قلع و قمع مخالفان خویش روی میآوردند.
مشخص است در جایی که «مردم» به شکل یک کل واحد وجود ندارد و تنها گروهها و دستهجات و افراد بسیار حضور دارند، نیاز به سازمانی است که این همگان بتوانند عقاید خود را ابراز کنند و ساخت سیاسی بتواند تجلی این تنوع باشد. اما آنجا که حرف «مردم» و آمال و آرزو و آرمانشان مشخص و مبرهن است، دیگر چه نیاز به احزاب و دستهجات مختلف؟ از همین روست که انقلاب فرانسه با گذار از لویی شانزدهم به حکومت «وحشت» میرسد. لیک نکته دردآور در مدل فرانسوی آن است که چه بسا در ابتدا نیز پیشوایان سخن «اکثریت» را اقامه کنند، اما با گذر زمان و در فقدان فرآیندهایی که تنوعبخشی جامعه را در ساخت سیاسی تضمین کند، این پیشوایان هرچند هنوز از «مردم» میگویند، اما دیگر این «مردم» حتی نمودی از «اکثریت» نیست. نرسیدن به چنین طنز تلخی، تنها با بستری فراهم میشود که بهوجود آورنده تعادل در ساخت سیاسی باشد که از منظر تنوع، همانند جامعه باشد. از سوی دیگر، نرسیدن به این سناریو با برداشتن این نوع فهم یکپارچه از واژه «مردم» تا آنجا که بگوییم که مردم چه تفکری را دوست دارند، چه چیزی را میخواهند بخورند و چه چیزی را نمی خواهند بپوشند، میسر است. مردم تنها اجتماع افراد هستند و هر فرد خواست و آرزوهای مخصوص به خود را دارد. ساختی میتواند راه سعادت را برای این اجتماع فراهم کند که «فرد» و آرزوهای او برایش مقدس باشد و از آنسو باید تاکید کرد، علم اقتصاد بیش از هر علم دیگری «فرد» را تقدیس میکند.
۱- هانا آرنت، انقلاب، ترجمه عزت الله فولادوند، انتشارات خوارزمی، ص ۱۲۸.
🔻روزنامه کیهان
📍 طوفانی که پرده از چهره غرب کنار زد
✍️ عباس شمسعلی
این روزها تصاویر تکاندهندهای از اعتراض گسترده دانشجویان دانشگاههای آمریکا به جنایتهای رژیم صهیونیستی علیه مردم غزه و علیه سکوت و حمایتهای آمریکا و سردمداران کشورهای غربی در قبال این جنایتها پیش چشمان مردم دنیا قرار گرفته است، اعتراضی که با سرکوب خشن پلیس و نیروهای امنیتی آمریکا و بازداشت صدها دانشجو و تعدادی از اساتید معترض روبهرو شده است.
این قیام دانشجویان علاوهبر اینکه به صورت سریالی از چند دانشگاه به دانشگاههای مختلف آمریکا سرایت کرده است، حتی به کشورهای دیگر نیز رسیده است و دانشجویانی در فرانسه و استرالیا و... در حمایت از دانشجویان آمریکایی و در اعتراض به جنایات رژیم صهیونیستی به میدان آمدهاند.
این اتفاقات اخیر در ادامه تظاهرات کمسابقه در ماههای گذشته در سراسر جهان نشان از برخاستن موجی عظیم از بیداری و آگاهی در بین مردم جهان پس از طوفان الاقصی و پس از عیان شدن
بیش از پیش جنایات جنونآمیز رژیم جعلی صهیونیستی دارد، موجی که شاید کمتر کسی میتوانست آن را پیشبینی کند.
طوفانالاقصی بود که در بیش از ۶ ماه گذشته، توانست ذهن بیاطلاع نگاه داشتهشده مردم را در بسیاری از نقاط جهان متوجه نقطهای از این زمین کند که یک رژیم جنایتکار طی
۷۵ سال با انواع حمایتها و کمکهای سیاسی، مالی، تسلیحاتی و...
از سوی آمریکا و برخی دیگر از کشورهای غربی انواع جنایتها را علیه یک ملت مظلوم و ستمدیده روا داشته بود.
اینبار اما انواع و اقسام دستگاههای تبلیغاتی کشورهای غربی حامی رژیم صهیونیستی نتوانست این حجم از جنایت در ۶ ماه را از چشم جهانیان پنهان نگاه دارد. مگر میشود قتل عام و نسلکشی با این حجم و گرفتن جان بیش از ۳۴ هزار انسان بیگناه از جمله هزاران زن و کودک معصوم و تخریب وحشیانه خانه و بیمارستان را پنهان کرد؟ مگر میشود کشف صدها پیکر دستبسته از گورهای دستهجمعی داخل محوطه بیمارستانها که به دست جنایتکاران صهیونیست به قتل رسیدهاند را کتمان کرد؟
اکنون صدای مظلومیت مردم غزه به برکت خون کودکان بیگناه و آه مادران داغدیده فلسطینی به گوش مردم جهان رسیده است و وجدانهای بیدار در اقصی نقاط عالم نمیتوانند سکوت کنند. این را در تظاهرات مردم سراسر دنیا در حمایت از مردم غزه و محکومیت جنایات صهیونیستها و در برافراشته شدن پرچم فلسطین در ورزشگاهها و دانشگاههای دنیا میتوان دید.
اکنون طوفان الاقصی پرده از چهره واقعی سردمداران پرادعای غرب برافکنده است و دیگر کسی نمیتواند ژستهای تهوعآور انسان دوستانه یا نگرانی آنها از تضییع حقوق زنان و کودکان را باور کند.
وجدانهای بیدار در دنیا میپرسند، اگر ادعای سردمداران کشورهای غربی در خصوص حقوق بشر، حقوق زنان و کودکان و در خصوص کرامت انسانی واقعی بود، چرا طی ۶ ماه گذشته نهتنها در برابر انواع و اقسام جنایتهای رژیم صهیونیستی علیه مردم بیگناه و زنان و کودکان غزه سکوت کردهاند بلکه از هرگونه حمایت و تجهیز رژیم صهیونیستی نیز دریغ نکردهاند؟
این چهره واقعی و بیپرده سران آمریکا و دیگر رهبران غربی است که در برابر مردم دنیا قرار گرفته است. این واقعیت عیان شده نهادهای بینالمللی از شورای امنیت سازمان ملل و سازمانهای حقوق بشری و... است که سالها با سکوت و انفعال خود در برابر رژیمی جعلی و سفاک، در نسلکشی مردم فلسطین دست خود را آلوده کردهاند. نهادهایی که گاه کوچکترین مسئله داخلی در یک کشور در حوزه زنان و... را با انواع موضعگیریها و دخالتها مورد توجه قرار میدهند و گاه در برابر هزاران جنایت چشم میبندند.
و چه خوشباور بودند عدهای در کشورمان که فریب ادعا و ظاهر و ژست انساندوستی و دفاع از حقوق بشر غربیها و سازمانهای بینالمللی را خورده بودند! حال این خوشباوران باید پاسخ دهند مگر هزاران زن و کودک اهل غزه که بیرحمانه به خاک و خون کشیده شدند، زن و کودک نبودند تا مدافعان دروغین حقوق بشر نگران آنها شوند؟ مگر نهادهای غربی و بینالمللی با تنظیم و تجویز و تحمیل اسنادی مانند ۲۰۳۰ خود را مدافع حقوق و شرایط زندگی کودکان دنیا نشان نمیدادند؛ اکنون این مدعیان دروغین در قبال سرنوشت کودکان مظلوم در غزه و به خون کشیده شدن جسم کوچکشان نگرانی و حساسیتی ندارند؟
این طوفان رسواکننده نقاب از چهره فریبنده و واقعی سران آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان و بسیاری از کشورهای غربی انداخته است.
از سوی دیگر؛ همین اعتراضات گسترده دانشجویان آمریکایی، تبدیل به صحنه رسوایی و عیان شدن همه دروغهای سران آمریکا و غرب در خصوص آزادی بیان، کرامت انسانی، جایگاه دانشجو و دانشگاه و حتی زنان شده است.
بازداشت همراه با ضرب و شتم صدها نفر از دانشجویان و تعدادی از اساتید به جرم اعتراض آرام علیه جنایات اسرائیل و سکوت و حمایت آمریکا در قبال این جنایتها، لشکرکشی و استقرار تیربار در صحن دانشگاه و تهدید به اخراج از تحصیل؛ آبرویی برای قبله آمال غربزدگان خوشباور باقی گذاشته است؟ حمله وحشیانه پلیس به دانشجویان دختر و کتکزدن و بر زمین کشاندن آنها در کجای حقوق بشر ادعایی آمریکاییها و طرفداران چشم و گوش بسته آنها قرار دارد؟
اگر یک هزارم این برخوردهای وحشیانه علیه دانشجویان بهویژه دختران دانشجوی آمریکایی؛ در ایران رخ داده بود؛ اکنون از سخنگوی وزارت خارجه و دولت آمریکا و کشورهای غربی تا شورای امنیت سازمان ملل، از رسانههای غربی و سازمانهای بینالمللی تا برخی رسانههای غربگرای داخلی، از هنرپیشههای هالیوودی تا برخی سلبریتیهای وطنی مشغول سبقت گرفتن از یکدیگر در سیاهنمایی و هجمه علیه جمهوری اسلامی بودند، اما اکنون نه از فلان هنرپیشه آمریکایی مثلاً نگران زنان ایرانی که در اغتشاشات سال ۱۴۰۱ موضعگیری میکرد و نه از سلبریتیهای داخلی و نه از رسانههای وابسته، صدای اعتراضی در سرکوب بیرحمانه و وحشیانه دختران و پسران دانشجوی آمریکایی به گوش نمیرسد.
گاه وقتی در ایران یک استاد دانشگاه پس از ۴۰ سال تدریس در یک روال قانونی بازنشسته میشود، انبوه رسانههای داخلی و خارجی نظام را به خفقان و مخالفت با علم محکوم میکنند،
حال باید دید این رسانهها درباره به زمین کوبیدن استاد زن آمریکایی توسط پلیس و دستبند زدن به وی در محوطه دانشگاه تنها به جرم اعتراض به جنایات اسرائیل نظری ندارند؟
کاش دلباختگان سادهاندیش غرب در داخل؛ اکنون که وجدانهای بیدار در دنیا به میدان آمدهاند اندکی با خود خلوت کنند و از خود بپرسند، این همان نظام ارزشی غربی و قبله آمالی بود که به هر بهانهای آن را چماق کرده و بر سر منتقدان غرب میکوبیدند؟
این واقعیت است که مردم در دنیای امروز و پس از جنایات عریان رژیم صهیونیستی و حمایت آشکار غرب به رهبری آمریکا از این جنایات، به مرحلهای از بیداری و آگاهی رسیدهاند که دیگر بهسختی میتوان آنها را فریب داد. این آغاز ضربهای سهمگین به حیثیت پوشالی غرب است که ماجراهای مهمی در پیش دارد.
🔻روزنامه اطلاعات
📍 خطر اعتراضات دانشجویی آمریکا بیخ گوش بایدن
✍️ رامین مهمانپرست
دولتهای غربی و آمریکا در قبال سیاست خارجی خود، قبل از هر چیزی دست به فضاسازی و کنترل افکار عمومی میزنند تا از این طریق بتوانند سیاستهای خود را ولو اینکه با تمام اصول انسانی و اخلاقی مخالف باشند، پیگیری کنند؛ به تعبیری آنان به وسیله زمینهسازی و تبلیغات رسانهای وجههای مثبت و توجیهپذیر از اقدامات خود به نمایش میگذارند. در قبال درگیریها و نزاعهای موجود در خاورمیانه هم وضع به همین شکل بوده است. آنان هرگاه که جنگ و تقابلی بین نیروهای مقاومت فلسطینی، حزبالله و سایر مبارزان محور مقاومت با رژیم اشغالگر صهیونیستی رخ میداد، سعی میکردند چهرهای تروریستی از مقاومت نشان دهند که منافع ملی و مشروع اسرائیل را به خطر انداخته است؛ به تعبیری در طرح آنان طرف مثبت ماجرا اسرائیل بود و طرف منفی آن محور مقاومت!
امروزه پس از ضربه طوفانالاقصی به صهیونیستها موضوعی که به شدت برای جبهه غرب سخت و سنگین تلقی میشود، آگاهی و هوشیاری مردم کشورهای غربی و آمریکا از جنایاتی است که توسط اسرائیلیها در نوار غزه رخ میدهد. پس از عملیات طوفانالاقصی و زیر سؤال بردن حیثیت نظامی و امنیتی اسرائیل توسط مقاومت، نتانیاهو و کابینه اسرائیل برای ترمیم این آبروریزی و بهبود زخمی که از مقاومت خوردند بیرحمانهترین جنایات را در نوار غزه پیگیری کردند که نتیجه آن شهادت بیش از ۳۰هزار فلسطینی است.
همین جنایات گسترده اسرائیلیها در نوار غزه موجب شد تا بیداری و آگاهی قابل توجهی در غرب و آمریکا بهوجود بیاید. افکار عمومی در این کشورها به خوبی از فریب رسانهها آگاه هستند و آن تصویری که در طول این سالها از مقاومت و اسرائیل ترسیم کرده بودند، به هم ریخته و آشکار شده که این صهیونیستها هستند که با کمک دولتهای غربی دست به جنایات وحشتناک در غزه میزنند و از آن سو مردم فلسطین در یک نبرد نابرابر و غیرمتوازن از سرزمین و حقوق خود دفاع و مقاومت میکنند.
این بیداری برای آمریکا و غرب بسیار خطرناک است؛ بالاخص وقتی اعتراضات دانشجویی ضداسرائیل و سیاستهای آمریکا به دانشگاهها کشیده شده است؛ چرا که دانشجو بهعنوان قشر پیشرو و پیشتاز جامعه قدرت انتقال سریعتر مسائل را دارد و افکار عمومی را میتواند به سمت دیگری هدایت کند. این دقیقاً همان چیزی است که برای آمریکاییها خطرناک است و قدرت تحمل آن را ندارند.
علاوه بر این، به زمان انتخابات آمریکا نزدیک هستیم و بایدن از رقیب خود که ترامپ باشد از لحاظ مقبولیت عمومی عقبتر است؛ لذا سعی دارد با مدیریت شرایط خاورمیانه دستاویزی در جهت تبلیغ به نفع خود داشته باشد، اما این اعتراضات فراگیر دانشجویان و استادان آمریکایی و افشاگری جنایاتی که با کمک دولت بایدن رخ داده است، نقشههای آنان را تحت تأثیر قرار داده و عصبانیت دولت آمریکا را نسبت به این تظاهرات که بر مبنای دمکراسی و آزادیخواهی شکل گرفته، برانگیخته است.
دقیقاً در چنین شرایطی است که دست دولتهای غربی، رو میشود و نشان میدهد شعارهای زیبا و فریبنده حقوق بشری مبنی بر آزادی بیان و انساندوستی تنها برای غربیها ابزارهایی برای پیشبرد سیاستهای آنهاست.
🔻روزنامه جهان صنعت
📍 سطحینگری بدون مرز؛ عقلانیت منزویشده
✍️ نادر کریمیجونی
مساله اضافه کردن یک روز به تعطیلیهای هفتگی در ایران که بخشی از اصلاح لایحه مدیریت خدمات دولتی است، آخرین مراحل بررسی را در کمیسیون اجتماعی سپری میکند. در اینباره اراده قوی و اصراری وجود دارد که پنجشنبه بهعنوان دومین روز تعطیل برای دولت، مراکز شبهدولتی و نهادهای اقتصادی و صنعتی وابسته به دولت تعیین شود. در مقابل این اراده، دیدگاه مدافعان فعالیتهای اقتصادی و تجاری قرار دارد که از تعطیل شدن شنبهها حمایت میکنند.
آنها در اینباره توضیح میدهند که چون عمده کشورهای جهان شنبه و یکشنبه تعطیل هستند بهتر است در ایران نیز روزهایی که تعطیل میشود به روزهایی که در جهان تعطیل است نزدیک باشد. از این بابت بهجای پنجشنبه که تقریبا در همه کشورها، روز کاری و فعالیت است بهتر است شنبه تعطیل شود که تقریبا در همه کشورها تعطیل است. فعالان اقتصادی همین منطق ساده را بیان و از عدم تعطیل شدن پنجشنبه و تعطیلی شنبه دفاع میکنند. قابل درک است که وقتی پنجشنبه تعطیل میشود، از آنجا که پنجشنبه و جمعه در ایران و شنبه و یکشنبه در کشورهای دیگر تعطیل است عملا کشورمان در سه روز کاری با جهان ارتباط دارد اما وقتی این تعطیلی به شنبه منتقل شود، در عمل تعداد روزهای کاری دارای ارتباط فعال با جهان، برای کشورمان به چهار روز افزایش خواهد یافت.
این منطق ساده اما برای برخی نمایندگان مجلس شورایاسلامی قابل درک نیست. این نمایندگان البته هیچ دلیلی برای دفاع از نظریه خود و تعطیل شدن شنبه ذکر نمیکنند اما در عوض به نکته عجیب و احساسی اشاره میکنند که پیش از این نیز از این دست دلایل احساسی استفاده و نتیجه گرفته شده است. آنها میگویند شنبه در واقع روز تعطیلی قوم یهود است و همانطور که مسلمانان از قبله یهودیان (بیتالمقدس) روی برگرداندند و قبله خودشان (کعبه) را جایگزین کردند، اکنون نیز مسلمانان باید از تعطیلی یهودیان چشم بپوشند و اگر میخواهیم یک روز به تعطیلات هفتگی کشورمان اضافه کنیم آن تعطیلی باید حتما- نه شنبه- که پنجشنبه باشد.
پیش از آنکه روایی یا ناروایی این استدلال بیان و براساس آن نتیجهگیری شود، ذکر این نکته لازم است که نمایندگان دوره حاضر مجلس شورایاسلامی، در گذشته و هنگامی که میخواستند درباره تغییر ساعت فصلی در ایران تصمیم بگیرند، عدم تغییر در ساعت نیمه اول و نیمه دوم سال را با دلیلهایی از همین دست تصویب کردند.
نمایندگان دوره حاضر مجلس در آن هنگام تصریح کردند که چون به جلو کشیدن ساعت در نیمه اول سال و به عقب کشیدن ساعت در نیمه دوم سال، سبک زندگی غربی و اروپایی است، انجام به این کار تقلید از سبک زندگی غربی از سوی ایرانیان است و از آنجا که ایرانیان هویت مستقل دارند نباید مرتکب این کار شوند. نمایندگان در آن موقع هیچ دلیل حرفهای، اقتصادی، سیاسی یا اجتماعی برای بهتر بودن عدم تغییر ساعت در ایران بیان نکردند و تنها دلیلی که چه در صحن علنی و چه در مصاحبههای موافقان طرح به گوش رسید همین پرهیز از تقلید از سبک زندگی اروپایی و غربی بود. در آن نشست صحن علنی موافقان توقف تغییر ساعت توضیح ندادند که وقتی یک عمل بهطور ذاتی مفید و موثر است، چرا نباید تقلید شود.
البته در حال حاضر و بنا به آنچه برخی اعضای کمیسیون اجتماعی بیان کردهاند، نظر کمیسیون اجتماعی بر تعطیلی شنبهها استوار شده است. اعضای این کمیسیون همچنین توضیح دادهاند که تعطیلی دومین روز در هفته شامل برخی نهادهای عمومی مانند بانکها نمیشود و بخشخصوصی هم اجباری در تعطیل کردن دومین روز ندارد اما اگر دومین روز در هفته بهطور رسمی تعطیل شود، آنگاه کارگاههای بخشخصوصی تحت تاثیر این تعطیلی قرار میگیرند و اگر بخواهند در این روز هم فعالیت کنند باید به کارکنان و کارگران خود، اضافهحقوق و اضافهکار بپردازند که هزینه کارگاهها را بهطور ملموسی افزایش خواهد داد. با این حال طرحی که هماکنون در کمیسیون اجتماعی مورد بررسی قرار میگیرد و یکی از بندهایش به موضوع تعطیل شدن دومین روز هفته اختصاص دارد هنوز به صورت مصوبه کمیسیون هم در نیامده است. هرچند که گمان میرود این طرح در اردیبهشتماه جاری از کمیسیون خارج و در دستور کار صحن علنی قرار داده شود که معمولا، آنچه از کمیسیونها خارج میشود، در صحن به همان صورت یا حداکثر با اندکی تغییر تصویب میشود اما مواردی هم وجود داشته که برخی مخالفان با ارائه پیشنهادهایی بعضی مفاد را تغییر دادهاند یا برخی مادهها را برای بازنویسی و تغییر به کمیسیون ذیربط بازگرداندهاند. نگرانی عمده آنجاست کسانی که با سطحینگری و تظاهر به مقدس مآبی، هماکنون با تعطیل شدن شنبه مخالفت و بهجای آن پنجشنبه را پیشنهاد میکنند با جنجالآفرینی و هیاهو که برخی رسانههای محافظهکار هم از آن پشتیبانی میکنند، دوباره ساز مخالفت با تعطیلی شنبهها را کوک کنند و رای نمایندگان مجلس را برای تصویب نظر خود یا بازگرداندن این ماده به کمیسیون جلب کنند. با این شرایط البته بهنظر نمیرسد که داستان تصمیمگیری برای تعطیل کردن دومین روز هفته، در نقطه حاضر و با تصویب کمیسیون اجتماعی به پایان رسیده باشد.
به همین جهت نه فقط نمایندگانی که از نظر فعالان اقتصادی و صاحبان بنگاهها حمایت کرده و در مقابل پنجشنبه، تعطیل شدن شنبه را انتخاب کردند که افکار عمومی و شهروندان ایرانی که به مساله همکاریهای تجاری و اقتصادی ایران و جهان اهمیت میدهند، باید این موضوع را تمامشده قلمداد نکنند چراکه حتی محافظهکاران افراطی در صورت تصویب این ماده، میتوانند در پوشش مغایرت با شرع و به زیر سوال رفتن کیان مملکت اسلامی علمای دین و در ادامه شورای نگهبان را برای عدم تایید تعطیلی روز شنبه تحت فشار بگذارند.
🔻روزنامه اعتماد
📍 بزرگترین دشمن جمهوری اسلامی؟
✍️ فیاض زاهد
هر کس که با وضعیت سیاسی، امنیتی و قضایی ایران طی روزهای اخیر یا فضای دستگاه قضایی از زمان حضور محسنی اژهای آشنایی دارد، میداند که نه براساس مصالح سیاسی، نه براساس رویههای حقوقی و نه براساس خردی که به صورت پنهان جاری و ساری است (حداقل من همچنان امیدوارم که چنین خردی وجود داشته باشد) هیچگاه امکان اعدام هنرمند رپری مثل طوماج صالحی در کشور فراهم نیست. از صحبتهای وکلای پرونده و همچنین واکنش اولیه قوه قضاییه چنین بر میآید که سیستم قضایی هم به صدور چنین حکمی رضایت نداشته و براساس روندهای قضایی، وقتی دیوان عالی کشور حکمی را نقض میکند...
این معنا را دارد که به بازبینی مجدد، تخفیف جرم و اعمال رویههای دیگر تنبیه متخلف (اگر بپذیریم که تخلفی رخ داده) اقدام میکند. پرسش اساسی اما آن است که این چه سیستمی است که کشور را در آستانه یک دستاورد مهم، ایجاد وحدتبخشی بین بخشهای مختلف جامعه، ترمیم فاصلهها و زخمهای ناشی از رفتارها و کنشها و... دچار بلیهای مجدد میکند. از خاطرم نرفته که در زمان تشییع سردار بزرگ قاسم سلیمانی چه حال و هوایی در کشور محقق شده بود، چه تحبیب قلوبی شکل گرفته بود، چه بخشهایی از جامعه و چه شخصیتهایی (که میتوان آنها را در صف منتقدان نظام و اپوزیسیون قرار داد) به تشییع جنازه رفتند، اما ماجرای هواپیمای اوکراینی که من آن را با واقعه چرنوبیل در شوروی تشبیه کردم به سرعت همه آن سرمایه و اعتبار به دست آمده را تا حد زیادی منکوب کرد و حسرت بزرگی را برای علاقهمندان ایران باقی گذارد. در نقطه مقابل شادمانی، فرح و دستافشانی را به دشمنان کشور هدیه داد. یا در داستان بسیار هوشمند، حقطلبانه و لازم جمهوری اسلامی به تعرضات دایمی و پی در پی رژیم اشغالگر و رژیم نژادپرست اسراییل حسی از غرور ملی، تمامی بخشها و آحاد و گروههای اجتماعی و سیاسی و مردم عادی را دربر گرفت. اما ۲۴ ساعت از این اقدام لازم نگذشته بود که طرح گشت ارشاد و پخش فیلمهای برخوردهای زننده نیروهای پلیس و لباس شخصیها با زنان و دختران ایرانی، تمام توجهات را از این اتفاقات مبارک و میمون به خیابانهای ایران کشاند. در حالی که تمام نگاهها باید متوجه تحقیر اسراییل میشد، رسانههای معارض و همینطور دولتهایی که در تعارض با نظام ارزشی کشور فعال بودند از این فرصتها به خوبی استفاده کردند. سوال اساسی این است که چنین اتفاقاتی آیا تصادفی و به صورت همزمان رخ میدهند؟ زمانی که استادان و دانشجویان دانشگاههای هاروارد، نیویورک، کلمبیا و جدیدا دانشگاههای کانادا و در آینده سایر دانشگاههای اروپایی در حال اعتراض از جنایات اسراییل هستند، باید توجه داشت این دانشجویان لزوما از زاویه مبانی ما به رخدادهای فلسطین نمینگرند و نباید آنها را طرفداران جهاد اسلامی و حماس دانست. این دانشجویان در واقع پیوند جهانی را دنبال کرده و در سنینی هستند که سبک زندگی، حق آزادی بیان، احترام به حقوق بشر و زندگی مبتنی بر چارچوبهای همه جهانی را ترجیح داده و معترض کشتارهای رژیم کودککش اسراییل در غزه هستند. در غزه عملا جنایتی علیه بشریت رخ داده است. واژه «نیوهلوکاست» مهمترین واژهای است که طی ماهها و هفتههای اخیر در رسانههای مختلف مطرح میشود. دولت نتانیاهو در حال ایجاد یک هلوکاست جدید و قربانی کردن مردمان بیدفاع و استفاده از استراتژی تنبیه جمعی است. حتی اگر حمله ۷ اکتبر از نظر آنها واجد برخی از تخلفات حقوق بشری و غیر انسانی باشد، هیچ دولتی حق ندارد برای تنبیه یک گروه مسلح و مخالف خود، بیش از ۳۰ هزار نفر از مردم بیگناه که ۱۰ هزار نفر از آنها زنان و ۵ هزار نفر آنها کودکان هستند را قتلعام کند، نمیتوان با دستمال کثیف، جایی را تمیز کرد، نمیتوان با شعارهای حقوق بشری و تحقق فرهنگ متعالی به اصطلاح غربی! مردمان بیگناه خاورمیانه را سلاخی کرد و بعد مدعی شد که واجد ارزشهای اخلاقی و حقوق بشری و انسانی هستید. درحالیکه دانشگاههای امریکا، کانادا و به زودی اروپا شاهد چنین مقاومتی از سوی دانشجویان و استادان مستقل و محققان برجسته است، آنچه دستگاه فهیمی است که حکم اعدام توماج صالحی را صادر میکند و پس از رسانهای شدن این حکم، همه نگاههای جهانی را از رژیم اشغالگر قدس به سوی ایران جلب میکند و بازهم موجی از بیانیهها، تظاهرات، فشارها، نفرتپراکنیها و... را در داخل و خارج کشور ایجاد میکند. این نظام عقلانی و خردی که در ابتدای مقاله به آن امید بسته بودم که حتی به اندازه اندکی باقی مانده، کجاست؟ با این رویهها به کجا میرویم و به دنبال اثبات چه هستیم؟ با تحریک مردم و هر روز به هر بهانهای حاشیه ایجاد کردن به دنبال تحقق چه هستیم؟ آیا این روش، شیوه مناسبی برای تعامل با مردم و اداره کشور و حل و فصل مسائل و معضلات است؟ آیا دولت رییسی مسوولیتی در این موضوع ندارد. آیا رییسجمهور، پشت این برنامه قرار ندارد؟ آیا وزارت کشور ایشان بدون هماهنگی با ایشان اقدام به اجرای یک چنین طرحهایی کرده؟ آیا این رخدادها، با همه وعدههایی که این دولت قبل از انتخابات داده بود، هماهنگ است؟ به نظر میرسد که آقای رییسجمهور چندان نگرانی از افکار عمومی برای انتخابات بعدی ندارند، چراکه هر دولتی اگر ذرهای نسبت به جایگاه خود، سطح محبوبیت و اعتبار خود در میان افکار عمومی اهمیت قائل بود به گونهای متفاوت عمل میکرد. براساس اکثر پیمایشهای مستقل و نظرسنجیها اکثریت جامعه ایرانی و حتی مومنان و با حجابها هم نسبت به استفاده از چنین روشهایی برای حجاب و روسری بر سر کردن زنان، اعلام انزجار و بیزاری کردهاند. اساسا مشخص نیست فرجام این نوع رفتارها و طرحها و سیاستها چه خواهد بود؟ برای من بسیار دشوار است که مجددا جملهای را که قبلا در نوشتهای در همین روزنامه ذکر کرده بودم را تکرار کنم: «هر روز که میگذرد بیشتر به این نتیجه میرسم که براساس فهم دیالکتیک هگلی گویا قرار است جمهوری اسلامی، بزرگترین دشمن جمهوری اسلامی باشد.»
🔻روزنامه شرق
📍 مورد ابنمقفع
✍️ احمد غلامی
زمانی بدن آدمی بهمثابه جسم، اهمیتی غیرجسمانی داشت؛ یعنی فراتر از جسمیت خودش بود. از همین رو بود که پادشاهان پس از مرگ مخالفان یا نافیان خود دست از جسم آنان برنمیداشتند و چنان با جسد محکومان با خشونت رفتار میکردند که گویا هر لحظه آنان احیا شده و به انتقام برخواهند خاست؛ جنگیدن با بدن، با تنی که امکان هرگونه بازگشت را ناممکن میکند. برای اینکه خشونت تاریخی بر بدن را از سوی حاکمان دریابیم، به سراغ ایده اسپینوزا برویم که مرگ را چیزی جز از بین رفتن نسبتهای اعضای بدن نمیداند. گسست و تجزیه این نسبتهای بدن بعد از مرگ، ایجاد نسبتهای دیگر با چیزهای دیگر است. با برداشتی سادهدلانه این ایده رعبانگیز به نظر میرسد. ما میمیریم؛ اما جسم ما وارد نسبتهای دیگری با خاک، هوا و موجودات دیگر میشود و تجسد مییابد. در گذشته برای حاکمان، مرگ مخالفان باید به گونهای رخ میداد تا حتی احیای این نسبتها غیرممکن شود و آنان از شَر جسد این آدمها در امان باشند. شاید دلیل خشونت نامتعارفی که با بدن محکومان انجام میشد، از همین ایده بازگشت و مسدودکردن هرگونه تجسد مجدد بوده باشد. تکهتکهکردن بدن و هر تکه آن را در جایی انداختن بیش از آنکه برای ایجاد ترس و وحشت باشد، که هست، نوعی سرپوشگذاشتن بر ترس خود از بازگشت این محکومان در تجسدی پیشبینیناپذیر است. این حاکمان به غریزه دریافته بودند این بدنها به دلایل ناعادلانهای که مردهاند، قادرند به بدنهای دیگر برای مبارزه و انتقام شکل بدهند؛ «بدنهای اجتماعی» که کنش سیاسیشان دردسرآفرین خواهد شد. پس باید هم از شَر محکومان خلاص شد و هم از نسبتهای تازهای که آنان ایجاد خواهند کرد. تاریخ غرب و شرق جهان پر از مواجهه خشونتبار با محکومان است. نمونه آن در غرب در قرون وسطا و در دوره مدرن خشونتورزی با یهودیان است؛ زندهسوزی آدمها که هنوز در تاریخ خشونتورزی بیبدیل است. شاید وحشت از بازگشت این محکومان است که دنیای غرب را وامیدارد تا بازماندگان را به سرزمینهای فلسطینی گسیل دارد تا این انتقام تاریخی را به انحراف بکشانند. در تاریخ سرزمین ایران نیز بسیاری از حاکمان که بر مردم ایران استیلا یافتند، دست به جنایتهای هولناکی زدند و آگاهانه ترس از این بدنها را به نمایش عمومی درآوردهاند؛ بهویژه اگر این محکومان جزء خواص بودهاند؛ خواصی که خود از جنس سیاست بودهاند و عالم به علم سیاست. مورد «ابنمقفع» یکی از جالبترین این موردهای تاریخی است: «نام پدر ابنمقفع ابومحمد عبدالله داذُویه از اشراف فارس بود و چون در کار گردآوری خراج خلافی از او سر زد، حجاجبن یوسف، حاکم عراق او را شکنجه کرد و دست او ناقص-یعنی مُقَفَّع شد- و ازاینرو ابوعبدالله را ابنمقفع خواندند. ابنمقفع حدود ۱۰۶ هجری در فیروزآباد فارس زاده شد و پیش از گرویدن به اسلام روزبه نام داشته است. او زبان پهلوی را در فارس فراگرفته بود و زمانی که با پدر خود به بصره رفت، عربی را در محضر فصحای عرب آموخت؛ تا جایی که در زمره نخستین نویسندگان عرب درآمد. او نخست در خدمت امویان بود؛ اما از آن پس به عباسیان پیوست. و گویا در حدود ۱۳۲ هجری اسلام آورد. ابنمقفع به سال ۱۴۲ به دستور سفیان به کاخ امارت خوانده شد و به دستور هماو نیز اعضای بدن او را بریدند و در تنور انداختند. گفتهاند که مهمترین دلیل اعدام زندقه یا اعتقاد به دین مانی بوده است»۱ در اینجا آنچه مهم است، سرنوشت نامگذاری متافیزیکی ابنمقفع است. مردی که تجسم مرگش در نامگذاریاش تبلور یافته است. گویا مردم پیشاپیش سرنوشتش را، تکهتکهشدنش را دریافته و به یقین تبدیل کردهاند. ابنمقفع یکی از ایرانیان خردمند راهیافته به دربار عباسیان بود که تلاش کرد قدرت سیاسی این خاندان را با دستگاه فکری سیاستورزی ایرانیان سامان بدهد. به همین منظور «کلیله و دمنه» را که بیش از هر چیز، متنی سیاسی است و روش و حکمت سیاستورزی را میآموزاند، به عربی برگرداند تا همراه با برگردان عربی کتاب «تنسر» که یکی از متون ارزشمند سیاسی دوره پهلوی ساسانیان است، سیاستورزی به شیوه ایرانیان را زنده نگه دارد تا مانع قوام سیاستورزی به شیوه خلافت شود. آثار ترجمهشده ابنمقفع و رساله «فیالصحابه» در اینجا اهمیت ندارد؛ بلکه مهم ترس خلیفه عباسی از بدن تکهتکه ابنمقفع است که دستور میدهد او را در تنور بیندازند تا مانع بازگشت سیاسیاش شود.
سوزاندن تفکری که قادر است دربار را سامانمند سازد و به همین میزان میتواند آن را براندازد؛ پس ایران و نماد آن را باید تکهتکه کرد، انسجامش را گسیخت و سوزاند تا خیال آشوب و انقلابی در کار نباشد: «بااینهمه، آنچه از سوانح احوال ابنمقفع میدانیم و با توجه به آنچه در دیگر رسالههای او آمده، میتوان گفت که از خلافآمد عادت بود نخستین نویسنده بیانیه برای «انقلاب عباسیان» پارسیِ مجوسی بود که به شعلههای آتش تنور «مخدوم بیعنایت» سپرده شد»۲. اگرچه ابنمقفع کوشید فراموش کند که دومین خلیفه عباسی، ابوجعفر منصور در شعبان سال ۱۳۶، یعنی شش سال قبل، ابومسلم خراسانی را به قتل رسانده و برای در امان ماندن از انتقام بدن او سرش را با کیسههای زر در میان سپاهیان انداخته تا مانع کنش سیاسی بدن او شود. روزگاری بدنها ارزش تاریخی داشتند و واجد توان سیاسی بودند؛ چیزی که در دوران معاصر کمتر نشانی از آن وجود ندارد؛ مگر در حد اطلاعات و دادههایی که «رژیم اطلاعات» حاکم بر جهانِ دیجیتالی، آن را از کار انداخته و از توان تهی کرده است. جهان سرمایهداری امروزه سعی دارد بدنها را از ریخت انداخته، منفعلشان ساخته یا آنان را در پای ماهوارهها و جهان دیجیتالی، منقاد و اهلی سازد. با این حال، «ایزولهسازی» بدنها در جهان دیجیتالی نشان میدهد که هنوز باوری متافیزیکی به توان بدنها وجود دارد و بهترین راه مقابله با آن، به انزوا کشاندن خودخواسته آدمها درون غار است؛ جایی که فقط با اشباح و سایهها در تماس باشند.
۱،۲. «تاریخ اندیشه سیاسی در ایران: ملاحظاتی در مبانی نظری»، سیدجواد طباطبایی، انتشارات مینوی خرد
🔻روزنامه کسبوکار
📍 شرایط کاهش قیمت تمامشده مسکن
✍️ فرشید ایلاتی
با تخصیص اراضی مازاد به روستاها و شهرها شاهد کاهش سهم زمین از قیمت تمام شده مسکن خواهیم بود. به عبارتی در صورت تخصیص این اراضی به شهرها و روستاها مساحت شهرها افزایش یافته و در نتیجه شاهد کاهش قیمت زمین از قیمت تمام شده مسکن است.
این اقدام تاثیر زیادی در افزایش عرضه زمین دارد. در بسیاری از مواقع دستگاه ها برای تخصیص زمین همکاری لازم را ندارند و همین امر باعث می شود قیمت زمین رشد زیادی داشته باشد که تبعات آن افزایش چشمگیر قیمت مسکن است.
با توجه به آنکه سهم زمین از قیمت مسکن عامل اصلی و تعیین کننده قیمت نهایی مسکن است، هرچه قدر عرضه زمین را به صورت منظم و دوره ای داشته باشیم موجب می شود که احتکار زمین از بین برود و این امر ثبات قیمت زمین و مسکن را در طولانی مدت به همراه خواهد داشت.
البته شاید لازم باشد دولت برای زمین به جز مولدسازی، تغییر کاربریهای جدیدی تعریف کند که ساختوساز اتفاق بیفتد تا این ملکها ارزش افزوده پیدا کنند و بهاصطلاح خامفروشی نشود. قیمت ملک خام با ملکی که دارای مجوز و پروانه است، متفاوت است و واگذاری این ملکها طبق ضوابط شهرداری و شهرسازی باید بهطور معقول انجام شود تا دولت از مولدسازی نتیجه بگیرد.
این در حالی است که با توسعه محدوده شهرها و حریم شهرها باید اجرای این طرح هرچه سریعتر انجام شود تا از این طریق قیمت زمین در کلانشهرها شکسته شود و ما شاهد بهبود وضعیت بازار مسکن باشیم. همچنین دولت باید بخش خصوصی را با اعطای امتیازات و فراهم کردن سازوکار برای افزایش ساخت تحریک کند و این عدد را به یک میلیون برساند. از طرفی اقدامات دولت باید به شکل ساخت خانه حمایتی و روستایی، بافت فرسوده و شهرهای جدید، دنبال شود تا ساخت مسکن توسط دولت، به عددی نزدیک ۴۰۰- ۵۰۰ هزار واحد برسد در اینصورت، تحقق وعده ساخت سالانه ۱ میلیون مسکن در کشور امکان پذیر است.
مطالب مرتبط
نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست