🔻روزنامه تعادل
📍 ترامپ و جهان که نظارهگر تصمیمات اوست
✍️ هادی حقشناس
ترامپ به عنوان رییسجمهور ایالات متحده انتخاب شد و برای بسیاری از کشورها موضوع چگونگی رابطه با امریکا به یک معادله جدی بدل شده است. این مساله برای ایران که در دور اول ریاستجمهوری ترامپ و طی سالهای ۲۰۱۶ تا۲۰۲۰ دامنه وسیعی از چالشها و رخدادهای تلخ را پشت سر گذاشته است با دوشواریها و تصمیمات سخت بیشتری همراه است. معتقدم چند نکته در بحث روابط خارجی ایران در دوران ترامپ وجود دارد که باید به آنها توجه ویژهای شود. به طور کلی نباید برای ایران اهمیت داشته باشد چه فرد یا جریانی در امریکا، اروپا، کشورهای همسایه یا سایر نقاط جهان در راس قدرت قرار دارد. طبیعتا کشورهای دیگری هم هستند که به آمدن و رفتن روسای جمهور و رهبران کشورهای دیگر بیتوجهاند و راهبردهای خود را دنبال میکنند. آنچه برای ایران دارای اهمیت است منافع ملی مردم و قشرهای مختلف است. طبیعی است که در سیاستگذاریها در مقاطع زمانی مختلف میتوان راهبردهای متفاوتی را تدارک دید. ممکن است در یک مقطع زمانی، راهبرد اولویت قرار دادن کشورهای همسایه در دستور کار دولتهای ایران قرار بگیرد و در یک مقطع دیگر چین، اروپا، آسیای جنوب شرقی و... مهم این است که منافع ملی کشورمان باید در این مراودات محقق شود. منافع ملی کشورها است که سیاستها را تعیین میکند. ما تجربه خوبی از دوران ریاستجمهوری ترامپ نداشتیم و خاطرات تلخی از حضور او در ناخودآگاه جمعی ایرانیان ثبت شده است. از ماجرای خروج از برجام توسط ترامپ و افزایش فشارهای تحریمی علیه ایران گرفته تا رخداد تلخ شهادت سردار سلیمانی و به رسمیت شناختن پایتخت رژیم صهیونیستی همگی در دوران ریاستجمهوری ترامپ به وقوع پیوسته است. اما به نظر میرسد با شرایطی که در دولت چهاردهم در حال رخ دادن است و از یک طرف گفتمان وفاق به عنوان یک کلیدواژه در داخل کشور اجرایی شده و در خارج هم سیاست تنش زدایی عینیت پیدا میکند، تحولات سمت و سوی مثبتی را داشته باشد. رییسجمهور و کابینه ایشان در عین اینکه با صدای بلند اعلام میکنند ایران با هیچ کشوری در سطح جهان سر جنگ ندارد و به دنبال منافع مردم خودش است از ظلم و تجاوزگری در جهان نیز تبری میجویند. به نظر میرسد واکنش کشورهای دیگر پس از پیروزی ترامپ تامل برانگیز باشد. مثلا روسیه این انتظار را دارد که با آمدن ترامپ بحران میان روسیه و اوکراین به پایان رسیده و زمینه برای کاهش تنشها فراهم شود. از سوی دیگر ونزوئلا هم تصور میکند در این شرایط تازه بخشی از مشکلاتش با غرب را میتواند پایان بدهد. مجموعه این دادهها به ما میگوید که جهان توقع تحولات تازهیی از این تغییرات را دارد. اگر ترامپ اجرای همان راهبرد سالهای ۲۰۱۶ تا ۲۰۲۰ خودش را اجرایی کند یا به دنبال کنترل مهاجرتها و سیاستهایی از این دست باشد حتی شرکای امریکا مانند اتحادیه اروپا هم فاصله خود را با امریکا را حفظ خواهند کرد. اگر راهبرد ترامپ مانند تجربه قبلی دولتش باشد، چالشهای جدی اقتصادی در جهان ایجاد میشود. البته باید دید ابتدا ترامپ چه راهبردهایی را اجرایی میکند و پس از آن سایر کشورها چه واکنشی به این راهبردها نشان میدهند. ایران هم میتواند از شکافهای موجود میان قدرتها بهرهبرداری کرده و منافع خود را استیفا کند. دولت چهاردهم با حفظ شعار عزت، حکمت و مصلحت در راستای پاسخدهی به مطالبات مردم عمل کرده و تلاش میکند به وعدههایی که در ایام انتخابات به مردم داده است، عمل کند. مهمترین مطالبه مردم از دولت چهاردهم بهبود شاخصهای اقتصادی و حل معضلات معیشتی مردم است. دولت به خوبی آگاه است برای تحقق این وعده ابتدا باید در حوزه تصمیمسازیهای داخلی اصلاحات لازم را انجام بدهد و ناترازیهای اقتصادی در بخشهای گوناگون را رفع کند و سپس در حوزه سیاست خارجی از طریق سیاست تنشزدایی زمینه کاهش یا رفع تحریمهای اقتصادی را فراهم سازد.
🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 ملغمه تجارت خارجی
✍️ دکتر زهرا کاویانی
تجارت خارجی از سال ۱۳۹۷ و به واسطه اوجگیری مجدد تحریمها و سپس از سال ۱۴۰۱ با شرایط ویژهای مواجه شده است.
در حالی که به موجب ماده ۲۲ قانون احکام دائمی هرگونه وضع محدودیت غیرتعرفهای برای واردات ممنوع است، در حال حاضر واردات کشور در هر مرحله با سهمیهبندی مواجه است. بهطوریکه از کلانترین سطح یعنی مجموع ارز تخصیصی تا پایینترین سطح یعنی واردات واردکنندههای خرد، همگی دارای سهمیهبندی است.
در مرحله اول در ابتدای هرسال سهمیه ارزی هر سه وزارتخانه صمت، جهاد و بهداشت مشخص میشود. در مرحله دوم هر یک از این وزارتخانهها به عنوان مثال وزارت صمت میزان ارز تخصیصی به هر یک از گروههای کالایی مانند تلفن همراه، خودرو و ... را مشخص میکنند. در مرحله سوم، وزارت صمت برای هر کارت بازرگانی سهمیهای را تعیین میکند؛ به نحوی که سهمیه تولیدی با بازرگانی متفاوت بوده و حتی سهمیه هر کارت بازرگانی نیز متفاوت است. حتی در مرحله چهارم، سهمیه واردات برای هر کارت بازرگانی در هر فصل نیز تعیین میشود.
بنابراین در حالی که فضای سیاستگذاری تجاری کشور در طول چهل و اندی سال گذشته، پس از عبور مجموعهای از سهمیهبندیها و مجوزها در نهایت به این جمعبندی رسیده که به علت رانت و فساد ناشی از سهمیهبندی و نقش موثر محدودیتها در ایجاد اختلال در امر تجارت، لازم است تا کلیه ممنوعیتها و محدودیتهای غیرتعرفهای حذف شود و در این راستا نیز حرکت کرده، اما در حال حاضر تجارت خارجی کشور با بیشترین سهمیهبندیها و محدودیتها مواجه است که هیچ مبنای قانونی نیز نداشته و کاملا خلاف متن صریح قانون است.
نکته جالب توجه آنکه، سیاستگذار انواع ممنوعیتها را به بهانه کمبود درآمدهای ارزی از سال ۱۳۹۷ به بعد به اجرا گذاشته اما مجموع سیاستهای اجرایی در بازار ارز به نحوی بوده که کاهش صادرات و افزایش واردات را تشویق کرده است. به همین منظور در راستای کنترل تقاضا برای ارز، سیاستگذار تلاش کرده تا به عبارتی حساب سرمایه را ببندد، یعنی هر یک دلار واردات مشخص باشد که از چه محلی تامین ارز دریافت میکند و هر یک دلار صادرات مشخص باشد که ارز خود را به کجا تخصیص داده است. در این راستا نیز سیاستهای زیر به اجرا گذاشته شده است.
۱- عدمامکان واردات با ارز متقاضی: یعنی هیچ واردکنندهای نمیتواند با ارزی که در اختیار دارد و مشخص نیست از کجا به دست آورده (به عنوان مثال در خارج از کشور ملکی فروخته است) کالایی را از مبادی رسمی به کشور وارد کند.
۲- الزام به رفع تعهد ارزی (بازگشت ارز حاصل از صادرات): کلیه صادرکنندگان موظف هستند تا ارز خود را در بازار رسمی (که نرخی حتی تا ۵۰درصد زیر بازار آزاد داشته است) عرضه کنند.
اما نتیجه چه بوده؟ اینکه برآورد میشود حجم قاچاق کالا در کشور به حدود ۳۰ میلیارد دلار رسیده است؛ یعنی در حدود نصف واردات رسمی، قاچاق در کشور وجود دارد. سوال این است که این چه حساب سرمایه بستهای است که میتواند تامین مالی ۳۰ میلیارد دلار قاچاق را انجام دهد؛ آنهم قاچاق کالاهایی که نیاز روزمره مردم بوده و میتوانست از مبادی رسمی وارد کشور شود؟
از طرف دیگر، بانک مرکزی با الزام صادرکننده به عرضه ارز در بازار نیما و هرچه کوچکتر کردن و سختتر کردن فرآیند تخصیص ارز در بازار اشخاص (بازاری که در آن ارز حاصل از صادرات میتواند با نرخ آزاد به واردات اختصاص یابد) عرضه ارز را کمتر کرده و انگیزه برای کماظهاری را بیشتر میکند. در کنار آن با اصرار بر ثبات نرخ ارز، واردات هر روز فرآیند سودآورتری نسبت به گذشته شده و تقاضا برای واردات افزایش یافته است.
بنابراین در حالی که هدف اصلی از این همه دخالت در تجارت خارجی، کنترل منابع ارزی کشور بوده، در شرایطی قرار گرفتهایم که تراز گمرکی کشور به منفی ۱۶میلیارد دلار در سال ۱۴۰۲ رسیده که منفیترین مقدار از سال ۱۳۹۶ (سالی که هیچ ممنوعیت و محدودیتی نبود) است. حجم قاچاق به نصف واردات رسمی رسیده و همین موضوع تراز واقعی را منفیتر نیز میکند و تمایل برای کماظهاری صادرات و بیشاظهاری واردات به حداکثر مقدار خود رسیده به نحوی که آمار تجارت خارجی کشور را نیز به شدت مخدوش کرده است. از طرف دیگر رانت عظیمی به واسطه انواع سهمیهبندیها و مجوزها در شبکه واردات در حال توزیع است و نتیجه همه این سیاستها هدررفت منابع ارزی کشور است.
از این رو پیشنهاد میشود تا دولت چهاردهم در راستای سامانبخشی به تجارت خارجی، در مرحله اول کلیه ممنوعیتهای واردات را لغو کند و واردات آنها را با منشأ ارز متقاضی مجاز بشمارد. اجرای این سیاست به این معناست که کالایی که تاکنون از مبادی غیررسمی به کشور وارد میشده، از مبادی رسمی وارد میشود و ارز موردنیاز را نیز از طرق قبلی تامین میکند.
همچنین در مرحله دوم، همه صادرکنندگان باید مجاز به عرضه ارز در بازار اشخاص باشند و تخصیص ارز بازار اشخاص نباید نیازی به گذشت زمان از سوی بانک مرکزی داشته باشد. بلکه به محض مشخص شدن منشأ ارز واردات از محل صادرات خود یا دیگران، باید تخصیص ارز صورت گیرد. در مراحل بعدی زمانی که بازار ارز به تعادل در قیمتهای بازاری رسید (که لازمه آن دو مرحله ذکرشده است)، عملا سهمیهبندیها نیز دیگر کارکردی نخواهد داشت و لازم است با بازگشت به قانون، کلیه سهمیهبندیها لغو شود.
🔻روزنامه کیهان
📍 اینجا جنگ است
✍️ سید محمدعماد اعرابی
«تاکر کارلسون» مجری مشهور شبکه تلویزیونی فاکسنیوز در آمریکا بود. آقای کارلسون در اوج روزهای کاریاش قرار داشت و برنامه او یکی از ۴ برنامه پربیننده تلویزیونی در آمریکا محسوب میشد که هر شب به طور میانگین ۳ میلیون نفر را پای شبکه فاکسنیوز مینشاند. اما همه اینها باعث نشد که وقتی انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۲۰ آمریکا را با ادعاهای غیر مستند متقلبانه خواند و سیاست کلی آمریکا در حمایت از اوکراین را زیر سؤال برد؛ در برخورد با او تردید ایجاد شود. شبکه خبری فاکسنیوز ۲۴آوریل ۲۰۲۳ (۴ اردیبهشت ۱۴۰۲) در بیانیهای از پایان همکاریاش با «تاکر کارلسون» خبر داد و او این شبکه را ترک کرد.
شهرت و نفوذ کارلسون در مقایسه با کسی مثل «دونالد ترامپ» به عنوان رئیسجمهور آمریکا تقریبا هیچ به حساب میآمد اما حتی قدرت ترامپ نیز مانع از اعمال محدودیت رسانهای بر او نشد چرا که با ادعای تقلب در انتخابات ۲۰۲۰ هوادارانش را تحریک به آشوب و حمله به ساختمان کنگره آمریکا کرده بود. «دونالد ترامپ» هنوز رئیسجمهور آمریکا بود و بالاترین قدرت اجرائی در ساختار سیاسی این کشور محسوب میشد که ظرف کمتر از یک هفته تمامی حسابهای کاربریاش در فیسبوک، اینستاگرام، توئیتر و یوتیوب مسدود شد. او برای ارتباط با هوادارانش یک وبلاگ راهاندازی کرد اما آن وبلاگ نیز در کمتر از یک ماه مسدود شد. ترامپ با سرمایه شخصیاش یک شبکه اجتماعی به نام «تروث سوشال»(truth social) راه انداخت اما مدتی بعد این برنامه نیز از فروشگاه رسمی نرمافزار گوگل حذف شد تا دسترسی کاربران گوشیهای هوشمند به شبکه اجتماعی ترامپ محدود شود. اینطور به نظر میرسید که سیاستگذاران آمریکایی برای کنترل افکار عمومی با هیچکس شوخی ندارند حتی با رئیسجمهور آمریکا!
در جریان جنگ غزه این سیاستهای سختگیرانه با شدت بیشتری توسط رسانههای غربی اعمال شد. ۱۶ اکتبر ۲۰۲۳ (۲۴ مهر ۱۴۰۲) کمتر از ده روز از شروع طوفانالاقصی میگذشت که رسانه وزارت خارجه انگلستان (BBC) ۶ خبرنگار خود را به دلیل حمایت از فلسطین در صفحات شخصیشان در فضای مجازی کنار گذاشت حتی با وجود اینکه مطالب آنها اندکی بعد از صفحاتشان حذف شد. «سلما خطاب» خبرنگار BBC در قاهره فقط به دلیل پسندیدن(Like) یک توئیت که «حماس» را «مبارزان راه آزادی» خوانده بود؛ کنار گذاشته شد و «ندا عبدالصمد» سردبیر برنامههای BBC عربی در بیروت که سابقه ۲۷ سال همکاری با این شبکه را داشت به دلیل بازنشر یک ویدیو که در عنوانش «حماس» را «رزمندگان مقاومت» لقب داده بود؛ از کار برکنار شد.
تقریبا همان زمان «استیو بل» کاریکاتوریست قدیمی روزنامه انگلیسی «گاردین»، «مایکل آیزن» سردبیر مجله علمی
«ای لایف»(eLife) در انگلستان و «دیوید ولاسکو» سردبیر ارشد مجله هنری «آرتفروم»(Artforum) آمریکا به دلیل تولید، تأیید یا بازنشر محتوای انتقادی از اسرائیل و حمایت از فلسطین اخراج شدند. شبکه آمریکایی «اماسانبیسی»(msnbc) نیز در اقدامی پیشدستانه بدون اعلام هیچ دلیلی سه مجری مسلمان خود را از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ کنار گذاشت. یکی از این افراد «مهدی حسن» مجری سرشناس این شبکه بود که برنامهاش مخاطبان بسیاری داشت. اقدامات پیشگیرانه رسانههای آمریکایی و اروپایی برای اینکه مطمئن شوند همه چیز را برای هدایت افکار عمومی در کنترل دارند؛ طی هفتههای اولیه شروع طوفانالاقصی به اندازهای بود که
«جنویو لیکیر» استاد حقوق دانشگاه شیکاگو آن را با سانسور رسانهها و تصفیه نویسندگان و هنرمندان آمریکایی در دوران جنگ سرد(موسوم به مک کارتیزم) مقایسه کرد و به نشریه پولیتیکو گفت: «این [وضعیت] شبیه یک مک کارتیزم جدید است.»
حدود یک سال پس از جنگ غزه و با برپایی اعتراضات مردمی به جنایات رژیم صهیونیستی در آمریکا و اروپا؛ اعمال این محدودیتها همچنان ادامه داشت. ۱۶آوریل ۲۰۲۴ (۲۸ فروردین ۱۴۰۳) مجلس نمایندگان آمریکا با ۳۷۷ رأی موافق در مقابل ۴۴ رأی مخالف طرحی را تصویب کرد که عبارت «فلسطین آزاد از بحر تا نهر» را در زمره محتوای «یهودستیزانه» قرار داد و مشمول قوانین و مجازاتهای این حوزه کرد. در اراضی اشغالی نیز علاوهبر مقررات سخت برای انتشار اخبار جنگ وقتی «آموس شوکن» ناشر روزنامه عبری «هاآرتص» در نشست خبری این روزنامه در لندن نیروهای حماس را «مبارزان راه آزادی فلسطین» خواند با واکنش شدید زمامداران رژیم صهیونیستی مواجه شد. «شوکن» اندکی بعد به خاطر سخنانش عذرخواهی کرد و روزنامه هاآرتص نیز در مقالهای جداگانه سعی کرد سخنان او را اصلاح کند اما هیچکدام از این اقدامات رژیم صهیونیستی را از برخورد با این روزنامه منصرف نکرد. وزیر ارتباطات [فرهنگ] رژیم صهیونیستی پیشنهاد تحریم این روزنامه توسط تمامی ارگانهای دولتی را داد.
«شلومی کرهی» خواستار فسخ همه قراردادهای دولتی و ممنوعیت تبلیغات در این روزنامه شد. وزارتخانههای داخلی، آموزش و امور جوامع دور از رژیم صهیونیستی (دیاسپورا) نیز کلیه روابط خود با روزنامه هاآرتص را قطع کردند. «یاریو لوین» وزیر دادگستری رژیم از مقامات قضائی اختیارات ویژهای برای محدود کردن روزنامه هاآرتص درخواست کرد و خواستار جرمانگاری اظهارات ناشر این روزنامه و در نظر گرفتن مجازاتی
تا ۱۰ سال حبس برای آن شد.
اقدامات اسرائیل و آمریکا برای هدایت افکار عمومی فقط به برخوردهای سلبی با رسانهها محدود نمیشد. رژیم صهیونیستی با همکاری شبکههای اجتماعی آمریکایی و شرکتهایی نظیر گوگل از روز اول حمله به غزه کارزاری تبلیغاتی با هدف مخاطبان اروپایی و آمریکایی راه انداخت تا افکار عمومی این کشورها را با عملیات نظامی خود همراه کند. تنها در ۹ روز ابتدائی جنگ یعنی از ۷ تا ۱۶ اکتبر این شرکتهای آمریکایی با چشمپوشی آگاهانه از قوانین خود اجازه انتشار بیش از ۱۰۰ تبلیغ را به وزارت خارجه اسرائیل دادند که از بزرگسالان تا کودکان را هدف میگرفت و حس همدردی با رژیم صهیونیستی برای مشروعیت بخشیدن به جنایات آن در جنگ پیش رو را برمیانگیخت. برخی از این تبلیغات تنها در یوتیوب حداقل ۱۶ میلیون بازدیدکننده داشت. وزارت خارجه اسرائیل برای این تبلیغات در ۹ روز ابتدائی جنگ بیش از ۱.۵ میلیون دلار هزینه کرده بود.
علاوهبر وزارت خارجه اسرائیل؛ وزارت امور جوامع دور از
رژیم صهیونیستی (دیاسپورا)- یک نهاد دولتی که یهودیان سراسر جهان را با اسرائیل مرتبط میکند- از ابتدای جنگ کارزاری گسترده را برای هدف قرار دادن افکار عمومی آمریکا و حتی قانونگذاران آمریکایی رهبری کرده است. آنطور که «آمیچای چیکلی» وزیر امور دیاسپورا نوامبر ۲۰۲۳ در کنست (مجلس اسرائیل) گزارش داد علاوهبر اقدامات سنتی روابط عمومیها و تبلیغات پولی دولت، بودجه جدیدی برای اجرای ۸۰ طرح و برنامه فقط با هدف تحت تأثیر قراردادن افکار تودههای مردم آمریکا در نظر گرفته شده است. طبق گزارش گاردین در ۲۴ ژوئن ۲۰۲۴ از اکتبر ۲۰۲۳ تا می۲۰۲۴ وزارت دیاسپورای اسرائیل حداقل ۸.۶ میلیون دلار (۳۲ میلیون شکّل) برای این کار هزینه کرده است.
این وزارتخانه پویش دیگری را نیز با پیمانکاری شرکت «استویک»- یک شرکت بازاریابی سیاسی مستقر در تلآویو- در شبکههای اجتماعی شکل داد که طی آن حدود ۶۰۰ حساب کاربری جعلی بیش از ۲۰۰۰ مطلب در هفته با محتوای حمایت از اقدامات نظامی اسرائیل، محکومیت گروههای فلسطینی و رد موارد نقض حقوقبشر توسط صهیونیستها منتشر میکردند. نیویورکتایمز طبق اسناد و اظهارات مقامات رژیم صهیونیستی بودجه این پویش را حدود
۲ میلیون دلار برآورد کرده است.
اینها فقط بخشی از اقدامات رژیم صهیونیستی برای عملیات روانی آن هم در آمریکا است که به منظور مقابله با جریانهای مخالف اسرائیل در نظر گرفته شده و اطلاعات آن به دست رسانهها رسیده است. مارس ۲۰۲۴ کنست (مجلس اسرائیل) رهبران گروههای اصلی طرفدار اسرائیل را از سراسر جهان گرد هم آورد تا گزارشی از فعالیتهایشان طی جنگ ارائه کنند. «مئیر هولتز» رئیس تشکیلات Mosaic United (متحدان موسوی) در این جلسه گفت آنها امسال ۱۲.۸ میلیون دلار (۴۸ میلیون شکّل) از دولت اسرائیل برای تبلیغات بودجه گرفتهاند. کاملا قابل پیشبینی است که مشابه همین برنامهها و بودجهها برای تحت تأثیر قرار دادن افکار عمومی ایران نیز در نظر گرفته
شده باشد.
اولویت اصلی «بنیامین نتانیاهو» در برخورد با ایران نه حمله نظامی که بمباران تبلیغاتی است. او ۱۲ سپتامبر ۲۰۰۲ در جلسه استماع «کمیته اصلاحات دولتی» مجلس نمایندگان آمریکا با تأکید بر اینکه استفاده از گزینه نظامی در مقابل ایران برخلاف عراق لازم نیست؛ گفت: «ایران برای مثال ۲۵۰ هزار دیش ماهورهای دارد؛ اینترنت دارد؛ به رؤسای سیا گفتم اگر میخواهید در ایران تغییر رژیم انجام دهید، لازم نیست [جاسوسبازی] کنید فقط کافی است فرستندههای خیلی بزرگ و قوی بگیرید و سریالهای «محله ملرُز»، «بورلی هیلز» و از این چیزها برای مردم ایران پخش کنید. همینها باعث خرابکاری و توطئه میشود. مردم و جوانها نگاه میکنند و میخواهند همانطور باشند و اینها ظرفیتهای موجود داخلی برای ایجاد اختلاف در ایران است؛ کشوری که بازترین جامعه را در منطقه دارد.»
از ابتدای جنگ غزه تاکنون علاوهبر رسانهها و صفحات فارسیزبان وابسته به رژیم صهیونیستی، محتوای فارسی تولید شده توسط ارتش اسرائیل و اظهارات گاه و بیگاه سخنگوی فارسیزبان این رژیم؛ شخص نتانیاهو نیز دو پیام تصویری برای مردم ایران منتشر کرده است. آنها بر روی تغییر افکار عمومی مردم ایران حساب باز کردهاند. آمریکا و رژیم صهیونیستی همزمان که جنگی خونین برای اشغال زمینها را پیش میبرند؛ جنگی به همان اندازه مهم برای تسخیر ذهنها به راه انداختهاند. جنگی که در آن حاضرند چهرههای سرشناس رسانهای خود را کنار بگذارند، برنامههای پرمخاطب تلویزیونی خود را تعطیل و میلیونها دلار برای کنترل افکار عمومی خرج کنند.
پرداخت چنین هزینههایی برای حفظ افکار عمومی نه تنها عجیب نیست بلکه کاملا منطقی است. آنچه عجیب به نظر میرسد این است که در کشور ما به عنوان یکی از طرفهای درگیر منازعه؛ افکار عمومی آنقدر بیپناه است که میتوان در آن فرمانده بزرگ مقاومت شهید یحیی سنوار را جاسوس خواند؛ در اوج جنگ و تجاوز رژیم صهیونیستی طرح به رسمیت شناختن این رژیم کودککُش را تئوریزه کرد و حتی حامیانش را به دیدار رئیسجمهور بُرد و برای مدیرمسئول روزنامهای که خوراک رسانهای شبکه صهیونیستی اینترنشنال را تأمین میکند، جشن تجلیل گرفت و او را در هیئت دولت نشاند.
وقتی رسانهها بخشی از برنامهها و هزینههای رژیم صهیونیستی برای تحت تأثیر قرار دادن افکار مردم در اروپا و آمریکا را افشا کردند؛ سخنگوی هیئت رژیم صهیونیستی در اتحادیه اروپا در واکنش به این گزارشها به پولیتیکو گفت: «جنگ فقط در زمین نیست.» بله؛ جنگ فقط روی زمین نیست؛ جنگی به همان اندازه واقعی در افکار ما جریان دارد. جنگ واقعی اینجاست اما ما هنوز این جنگ را باور نکردهایم.
🔻روزنامه جام جم
📍 تفاوتها و شباهتهای ریاستجمهوری ترامپ و بایدن
✍️ ابوالفضل ظهرهوند
انتخابات ریاستجمهوری آمریکا با پیروزی دونالد ترامپ بهپایان رسید و تبعا یکی از سؤالات این است که این نتیجه چهتاثیری بر سیاستهای ایران خواهد گذاشت. واقعیت این است که سیاستهای جمهوری اسلامی درحوزه داخلی و عرصههای بینالمللی هیچگاه متأثر از نوعِ بازی ایالات متحده نبوده است و درحوزههای کلان، راهبردهای خاص خود را درحوزه سیاست خارجی دارد.
موضوعاتی مثل حفظمنافعملی درحوزه پیرامونی،دفاع ازحوزه مقاومت وهمچنین کنشگریهایی که ایران درعرصه بهرهبرداری از فرصتها و کمکردن آثار تهدیدها دارد، جزو رویکردهای اصولی جمهوری اسلامی درحوزه سیاست خارجی و دیپلماسی است. بااین وصف، باید به این نکته توجه داشت که شیوه بازی دونالد ترامپ با دموکراتها متفاوت خواهد بود و ازاین رو جمهوری اسلامی باید به این تغییرات دقت کند و در خنثیسازی اقدامات و تهدیدات رئیسجمهور جدید آمریکا برخی ملاحظات را رعایت کند. این نکته را هم باید درنظر گرفت که ایران کشوری مستقل و با اراده سیاسی بالا است و تاکنون بر همگان ثابت شده آنچه را که مطابق منافع ملی است انجام میدهد. معتقدم ترامپ بهعکس دموکراتها مواضع خود را بهصورت شفاف و روشن اعلام و اعمال میکند و بازی خود را بین صفرویک پیش میبرد، درحالی که بایدن بهرغم همه شعارهایی که میداد، صفر و یک بازی کرد و دقیقا همان شیوهای را درپیش گرفت که بنیامین نتانیاهو ازآن بهره میبرد واگرهم منافعی بهلحاظ فرضی برای آمریکا درنظر میگرفت، بدون درنظرگرفتن طرف مقابل بود.درحالی که ترامپ اینگونه عمل نمیکند. دموکراتها موقعیت خود را جهانی نگاه میکنند و درهر حوزهای تلاش میکنند که از ظرفیتهایی تحت عنوان عناصر متمایل به آمریکا یا شبکه نفوذ استفاده بکنند. ترامپ این موقعیت را ندارد و شکل برخورد او با دموکراتها کاملا متفاوت است و ازاین رو تصور میکنم باید به این نکات توجه شود و از این منظر، کار برای جمهوری اسلامی خیلی روشنتر و سادهتر است و بههمین خاطر است که ترامپ علیالظاهر خشونت زیادی دارد، اما بهنسبت دموکراتها قابلدرکتر است. آنچه که ترامپ به آن فکر میکند، منافع فردی و شرایط فعلی ایالات متحده است. مسأله او این است که آمریکا باید به قدرت بایستهاش برگردد و درحال حاضر این کشور در ضعف بهسر میبرد. نکته دیگر اینکه نگاه او کاملا تجاری است و برای هرکاری یک محاسبه دارد. او در زمانی به عربها میگفت که گاو شیرده هستند و در مقعطی اعلام کرد که ما پلیس افغانستان نیستیم و همچنین خواستار افزایش سهم اروپا در هزینههای ناتو بود؛ ازسوی دیگر او اعتقادی به اتحادیه اروپا بهعنوان یک تشکل مستقل ندارد؛ بهنظرم این نوع نگاه ترامپ مهم است. درحال حاضر، بسیاری از کشورهای اروپایی بهواسطه نتیجه انتخابات آمریکا دچار اضطراب شدهاند. شاهد بودیم که آلمانها طی یکسال گذشته کاملا در همسویی با دموکراتها و نتانیاهو رفتار میکردند، درحالی که ترامپ اینگونه نگاه نمیکند و درخصوص موضوع جنگها در مناطق مختلف، اعتقادی به تدوام نبردها نداردومعتقد است که بایدهرچهسریعتر جنگ را متوقف کرد و با این نوع نگاه بهنظر میرسدکه موضوع اوکراین بهزودی یکسره خواهدشد. این درحالی است که دموکراتها بهصورت صفرویک بر طبل جنگ میزدند و حتی تا دیروز اروپاییها عنوان میکردند که باید به جنگ اوکراین ورود کنند. برای ترامپ بحث تغییر ژئوپلتیک ایران یا کشورهای منطقه موضوعیتی ندارد، درحالی که دموکراتها این مسأله را دنبال میکردند. ازاین رو بهنظر میرسد که با روی کارآمدن ترامپ، جمهوری اسلامی میتواند درحوزه داخلی و خارجی بهصورت منسجمتری با اقدامات رئیسجمهور آمریکا رویارو شود.
🔻روزنامه جهان صنعت
📍 وارونهگویی حقیقت، هنر نیست!
✍️ نادر کریمیجونی
در میان کشورهای جهان فقط جمهوری اسلامی ایران است که مقامات آن، از بلندپایگان تا نمایندگان مجلس شورای اسلامی و حتی پایینتر با صدای بلند و مصرانه اعلام میکنند که انتخابات ایالاتمتحده و کسی که در آن پیروز شده است، اهمیتی برای ایران و حکومت ندارد و هیچ تاثیری- دقیقا هیچ تاثیری- بر رفتار و منافع کشورمان نخواهد داشت. نگارنده به یاد میآورد هنگام رقابتهای انتخاباتی آمریکا، همزمان با دولت محمود احمدینژاد، روزی منوچهر متکی در اظهارات غیررسمی در جمع خبرنگاران تاکید کرده بود که ما (دولت ایران) دلمان میخواهد ضعیفترین نامزد در آمریکا به کاخ سفید راه پیدا کند. البته از آن زمان پیش از ۱۰سال میگذرد و سازوکاری که در ادبیات برخی کارشناسان صداوسیمای ایران عجیب خوانده شده، تاکنون مانع از آن شده که نامزد ضعیف در آمریکا، رییسجمهور آن کشور شود.
جای شکر دارد که در دولت کنونی، پزشکیان و همکارانش حتی در اظهارات و ابراز عقیدههای غیررسمی نیز نمیخواهند ضعیفترین نامزد در ایالاتمتحده رییسجمهور شود اما تقریبا از هفتههای گذشته که موضوع رقابتهای انتخاباتی در آمریکا تقویت و تشدید شد تا امروز که رییسجمهور آن کشور انتخاب شده و تقریبا تا حدود ۷۰روز دیگر قدرت را در کاخ سفید به دست میگیرد ایرانیان در پشت تریبونهای حکومتی و دولتی تصریح میکنند که تعیین رییسجمهور در آمریکا هیچ تاثیری بر منافع کشورمان ندارد. جالب است که همین ایرانیان در محافل غیررسمی و به دور از میکروفنها و دوربینهای خبری از اینکه یکی از دشمنان جمهوری اسلامی ایران رییسجمهور قدرتمندترین کشور دنیا شده ابراز تاسف و نگرانی کرده و چشمانداز دشواری را در برابر جمهوری اسلامی در ایران ترسیم میکنند. هرچند که همین عده و نیز سایر شهروندان ایرانی در اینباره که آیا ترامپ و اطرافیانش خواهند توانست جمهوری اسلامی ایران را به زانو درآورند ابراز تردید میکنند و میگویند امیدواریهایی که مخالفان نظام ایران در خارج از کشور بیان و تصریح میکنند که ترامپ خواهد توانست نقشآفرینیها و فعالیتهای مقامات و حکومت ایران را بهطور کامل نابود سازد، چندان واقعبینانه نیست.
به همان اندازه که امید برخی خارجنشینان ایرانی به ترامپ و نتانیاهو غیرواقعبینانه و واهی است به همان اندازه هم بیتاثیر بودن پیروزی جمهوریخواهان و مخصوصا ترامپ بر منافع و راهبردهای ایران، نادرست و ادعایی غلط است. هماکنون حتی مقامات طالبان نیز در مقابل به قدرت رسیدن ترامپ موضعگیری کردهاند. آنان این پیروزی را به ترامپ و جمهوریخواهان تبریک گفته و خواستار گسترش همکاریها و همراهیها میان افغانستان و آمریکا شدهاند. حالا مقامات ایرانی درحالیکه میدانند به قدرت رسیدن ترامپ دستکم تغییراتی در مناسبات ایران و غرب پدید میآورد، فریاد میزنند که برایشان به قدرت رسیدن هریک از نامزدها در انتخابات آمریکا، بیاهمیت است. بیاهمیت بودن لزوما به این معنی است که همین راهبردها، مسیرها و شیوههایی که اکنون جمهوری اسلامی ایران در مناسبات اقتصادی و دیپلماتیک به کار میگیرد با به قدرت رسیدن یک نامزد در انتخابات آمریکا ادامه مییابد و تغییر نمیکند اما واقعا چنین است؟
جمهوری اسلامی ایران میتواند ادعا کند که هدف راهبردی و تغییرناپذیر خود را تامین منافع حاکمیت و ملت ایران قرار داده و همین هدف را در هر صورت پیگیری و دنبال خواهد کرد. از این منظر هدف راهبردی ایران، همان هدف راهبردی همه دولتها و کشورهاست و همه دولتها میخواهند حداکثر منافع را نصیب خود و شهروندان تحت حاکمیتشان کنند. اما وقوع رویدادهایی در داخل یا خارج از یک کشور، میتواند مسیر، تکنیک و راهبرد رسیدن به این هدف را تغییر دهد، انجام مانورها و چانهزنیهایی را الزام و دست آخر چشمپوشیهایی برای رسیدن بخشی یا حداکثر منافع یک کشور را به حکمرانان تحمیل کند. در این صورت اگر یک رویداد برای حکمرانان و راهبردهای ایشان اهمیتی نداشته باشد همان مسیر پیش و فعلی را ادامه میدهند و تغییری در آن ایجاد نمیکنند. مثلا اگر در کشورهای آفریقایی بنین، مالی یا آفریقای مرکزی انتخابات برگزار شود چقدر برای منافع راهبردی ایران اهمیت دارد؟ گمان نمیرود که تغییرات سیاسی در اینگونه کشورها حتی به لحاظ اقتصادی، منافع ویژهای برای ایران داشته باشد یا منافع ویژه ایران را به مخاطره اندازد. اگر در مورد این کشورها ادعا شود که نامزد پیروز در انتخابات این کشور برای ایران اهمیت زیادی ندارد، مبنای عقلی و عینی دارد اما آیا انتخابات در ایالاتمتحده و بالاخص پیروزی دونالد ترامپ، برای ایران همانند انتخابات در کشورهای آفریقایی مذکور است؟
همین الان و حتی پیش از آنکه ترامپ قدرت را در ایالاتمتحده به دست بگیرد و طرحهای خود را به اجرا درآورد، رفتارهای مقامات اسرائیلی در قبال ایران جسورانهتر و ماجراجویانه شده و در اینباره برایان هوک که قرار است راهبری وزارت امور خارجه ایالاتمتحده را از دولت بایدن به دولت ترامپ منتقل کند، زبان به تهدید ایران گشوده و از وقوع سختگیریهای بیشتر علیه ایران برای مهار فعالیتها و متحدان کشورمان در منطقه خاورمیانه و علیه اسرائیل خبر داده است.
این به آن معنی است که نتانیاهو در هفتههای پیشرو و بالاخص پس از به قدرت رسیدن ترامپ برای انجام ماجراجویی در منطقه غرب آسیا دستبازتری خواهد داشت.
آیا این آزادی عمل صهیونیستها در قبال ایران و متحدان منطقهایاش، هیچ اهمیتی برای کشورمان ندارد و هیچ اقدامی از جانب رهبران تهران را الزام نمیکند؟ روشن است که مقامات جمهوری اسلامی در ایران حتی از روزهایی که هنوز انتخابات آمریکا وارد مراحل نهایی نشده بود هم برای پیروزی احتمالی ترامپ تدبیر میاندیشیدهاند. مقامات ایران میدانستند و میدانند که آمدن ترامپ و اعمال سیاستهایی که او وعده داده است برخی منافع کشورمان را به مخاطره خواهند انداخت یا نابود خواهد کرد. رهبران ایران علاوه بر این میدانند که در حال حاضر تقریبا تمامی کشورها میان ایستادن در جبهه ایران و همکاری با ایالاتمتحده، قرار گرفتن در جبهه ایران را انتخاب نمیکنند. همین امر باعث میشود تا ملاحظاتی که ایران در قبال همکاری اقتصادی و سیاسی با کشورهای گوناگون اتخاذ خواهد کرد را متناسب با رفتارهای واشنگتن تنظیم کند.
عجله کردن و پیشی گرفتن رهبران کشورها برای گفتوگوی تلفنی با دونالد ترامپ نشان میدهد همان کشورهایی که ظاهرا در جبهه ضدآمریکایی قرار میگیرند مانند عراق و افغانستان، از راههای پنهانی میخواهند ارادت خود و دولتشان را به رهبران دولت آینده ایالاتمتحده ابلاغ و اعلام کنند. همین امر مبین آن است که جمهوری اسلامی حتی برای همکاری با کشورهایی مانند عراق و افغانستان که مقصد برخی کالاهای صادراتی ایران است، در دوره حکمرانی ترامپ باید ملاحظات جدیدی را در نظر بگیرد.
همین ملاحظات جدید از وجود اهمیت به قدرت رسیدن ترامپ و جمهوریخواهان در آمریکا برای کشورمان حکایت دارد. با این وجود مقامات ایرانی همچنان بر بیاهمیت بودن به قدرت رسیدن ترامپ برای کشورمان پای میفشارند. با وجود این رفتار، آیا مقامات ایرانی میتوانند ادعا کنند که در مقابل وجدان خویش و شهروندان ایرانی، دروغی نگفتهاند؟
🔻روزنامه اعتماد
📍 دگرگونی در سیاست بهبود روابط ایران و امریکا
✍️ محمد ملاکی
در بسیاری از کشورهای در حال توسعه، جریان صنعتی شدن معمولا از خارج و توسط یک قدرت خارجی وارد شده است. چنین وضعیتی کمکی در جهت همنوایی و تطابق کامل ایدئولوژی اقتصادی، تولید با جمعیت محلی نمیکند، بلکه برعکس باعث مقاومت در مقابل ورود طرز تفکر جدیدی که ارزشهای سنتی را مورد تهدید قرار میدهد، تشدید میکند.اما ایجاد رابطه کارکردی و مکمل بین ایدئولوژی سیاسی و ایدئولوژی اقتصادی با توجه به تغییرات ساختاری کشورهای پیرامونی در منطقه و همچنین پیروزی جمهوریخواهان در امریکا اشکال جدیدی از تفکر و گسترش نظرگاهها و درک انسانها از جهان را به همراه داشته است و نیز موجب اسطورهزدایی در ارتباط با سیاستهای ایدئولوژیک میشود. پیروزی ترامپ با ادعای صلحطلبی در یک نظام ریاستی، با سابقه یک دوره پرتنش زمامداری و ۴سال فرصت بازاندیشی در نقاط ضعف و قوت، قطعا همانگونه که برای سایر ملل دنیا حایز اهمیت است برای جمهوری اسلامی نیز نمیتواند بیربط باشد همانگونه که رخدادهای عصر افسانه در سرزمین توران به ما ربط داشت و دارد. از طرف دیگر در نظام بینالملل، بین دولتها نوعی اشتراک ذاتا روانی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی هم وجود دارد از قبیل شباهت افکار و ایدهها به دلیل منشا اجتماعی مشترک و آموزش مشترک که در سایه روابط تجاری، اشتراکات قومی و قبیلهای و مبادله متقابل خدمات گرفته تا اقامت قریب به ۳میلیون ایرانی مهاجر مقیم امریکا. به نظر میرسد انتخابات امریکا فرصتی است که باید از آن به درستی در جهت منافع ملی استفاده کرد، چراکه جهان تاریخ است و دائما در حال حرکت، خود را دگرگون میکند و پیوسته در حال دگرگون ساختن خود و اعضایش، محیطش و سایر جوامعی است که با آنها در ارتباط است. تمام جوامع چه به صورت ناگهانی و چه به گونهای آرام یا نامحسوس، طرح و مسیر کم وپیش مشخصی را تعقیب میکنند.
بنابراین جامعه ایران نیز مستثنا از این قاعده نیست و جولانگاه کنش اجتماعی گروهی اقلیت از اشخاص نبوده و در حد و شکلی از سازمان اجتماعی بسته نیز نمیتوان آن را کوچک کرد . جامعه ایران نخبگان ملی و مذهبی زیادی را به خود دیده که در سیاستشان نقش تفاهمی را بازی کردهاند چه با سیاست موازنه منفی که اولینبار توسط دکتر محمد مصدق ارایه شد که اگرچه با کودتای ۲۸ مرداد از نخست وزیری برکنار شد، اما دستاورد بزرگ آن ملی شدن صنعت نفت ایران را به دنبال داشت .حال پس از ۴۵ سال زمان آن رسیده که در ژرفای این سیاست و شعار نه شرقی و نه غربی تعمقی صورت پذیرد . آیا سیاست نه شرقی و نه غربی که همان موازنه منفی است، در حال حاضر هم پاسخگوی نیازهای اقتصادی و سیاسی کشور میتواند باشد .آیا بهتر نیست با درسآموزی از گذشته و نگاهی به خرده حاکمیتهای حوزه خلیجفارس و درسآموزی از نتایج سیاسی اقتصادی و عرصه گاه بینالمللی، این سیاست را که نتایجی جز تحریم و تنگناهای بینالمللی برای مردم و کشور نداشته، طرحی دیگر انداخت؟
اکنون در غیرتسازی جامعه امروز ایران با جامعه جهانی و رویدادها و بحرانهای سالهای اخیر آن را میطلبد که دولت پزشکیان نگاهی واقعگرایانه به ایجاد روابط با دنیا داشته باشد و همانگونه که در شعارهای انتخاباتی وعده حل مشکلات و مسائل جامعه را بارها و بارها تکرار کرده و از همه مهمتر شاهد اعتراضات بحق مردم بوده و نیز دریافته که جامعه ایران در عصر نوتکنیکی قرار دارد و سالهاست که پارینه تکنیکی را پشت سر گذاشته است.پس این فرصت طلایی با دیپلماسی دم گاو میتواند سایه جنگ را از سر خاورمیانه کم کند و ایران را به آغوش جامعه جهانی بازگرداند.
🔻روزنامه شرق
📍 سناریوهای تصاعد تنش ایران و اسرائیل
✍️ کیومرث اشتریان
در غیاب اطلاعات نظامی دقیق، مدلسازی نظریه بازیها میتواند چشماندازی از سناریوهای تنش میان اسرائیل-آمریکا و ایران فراهم کند. در تصویرسازی نظریه بازیها، پاسخ به پرسشهای گوناگونی از جنس «اگر-آنگاه» تصمیمگیریها را به صورت فنی (و نه ضرورتا آرمانی و عقیدتی) غنی خواهد کرد. تخمین موازنه قدرت-ضعف در این بحران عامل تعیینکنندهای برای اتخاذ تصمیم در تصاعد یا حفظ تنش در هر مرحله است. تصاعد تنش (tension escalation) در منازعه کنونی ایران-اسرائیل سه سطح دارد: سطح یکم، همین وضع فعلی است؛ یعنی درگیری پینگپنگی. در این مرحله دو طرف به تناوبی تدریجی ضرباتی را به یکدیگر وارد میکنند. دراینمیان آن که بتواند برتری نسبی و فضای رسانهای بیشتری برای خود پدید آورد، اعتبار نظامی بیشتری کسب میکند. اینکه این اعتبار نظامی بتواند به آتشبس و توقف عملیات نظامی اسرائیل بینجامد، هدف مطلوب ایران است. پذیرش قطعنامه ۱۷۰۱ درصورتیکه به خلع سلاح حزبالله بینجامد، با سیاستهای چند دههای ایران سازگار نیست. بهویژه آنکه ارتش لبنان از ظرفیت کافی برای جایگزینی به نفع «محور مقاومت» برخوردار نیست. در هر صورت رضایت نسبی ایران نیز، با توجه به برآورد خسارات ناشی از تصاعد تنش در مرحله دوم، پیشبینیپذیر است. یک فرض مهم این است که محدودشدن تنش در سطح نخست به نفع ایران است.
سطح دوم، ضربه محدود به زیرساختهاست. در این سطح طرفین به شماری از زیرساختهای اقتصادی یکدیگر ضربه میزنند. ناگفته پیداست که در این حالت حداقل چند شهر از طرفین از خدمات مدنی محروم میشوند. دامنه خرابیها و محرومیتها از خدمات مدنی و امکان گسترش ناآرامیهای ناشی از آن برای هریک از طرفین باید برآورد شود. در پیامد، عامل «سرعت بازسازی زیرساختها» در این مرحله اهمیت مییابد. اینکه کدامیک از طرفین توان بسیج فنی و بینالمللی برای سرعت عمل در بازسازیها را دارند، پرسش مهمی در این سناریو است. در این حالت، تابآوری کدامیک بیشتر و کدامیک کمتر است؟ کوچکبودن اسرائیل از نظر جغرافیایی یک نقطه ضعف است و برای ایران نقطه قوت. درعینحال شمار جمعیتی که در ایران در معرض محرومیت از خدمات مدنی قرار میگیرند، در مقایسه با اسرائیل، میتواند یک نقطه ضعف باشد. پیروزی ترامپ و «چک سفید» برای نتانیاهو وزن گزینه ورود به سطح دوم تنش برای اسرائیل را سنگینتر کرده است.
مرحله سوم، درگیری تمامعیار است. همان منطق مرحله دوم، با دامنه بیشتری در این مرحله صدق میکند. تخریب سریع و همهجانبه در دستور کار ائتلاف بینالمللی قرار خواهد گرفت. زمان و تابآوری در دامنه زمانی وسیعتر برای هریک از طرفین حیاتی است. ائتلاف بینالمللی امتیازی برای اسرائیل خواهد بود.
نتیجه اینکه باید پرسید: اولا، آیا به نفع ایران است که تنش در مرحله اول، یعنی درگیری محدود و پینگپنگی باقی بماند؟ آیا اگر در این مرحله بتوان به آتشبس در غزه و لبنان دست یافت، یک موفقیت برای ایران است؟ آیا رضایت نسبی در پذیرش قطعنامه ۱۷۰۱ برای ایران حاصل میشود؟
ثانیا، اگر ایران قدرت تخریب بیشتری در مرحله دوم داشته باشد، آیا به مصلحت است که از آن استفاده کند؟ بهویژه اگر ریسک تخریبها بیشتر، سرعت بازسازی کمتر و دامنه مدنی بحران بیشتر باشد؟ اگر پاسخ این پرسشها برای ایران مبهم باشد، آنگاه آیا بهتر است که در همان مرحله اول و دامنه زمانی کشدارتری بازی را ادامه دهد و آن را به مرحله دوم نکشاند؟ یا اینکه باید سطح تنش را ارتقا دهد؟ (escalation game) آیا ورود به مرحله دوم قهراً ورود به مرحله سوم را تسهیل میکند؟
ثالثا، اگر وارد مرحله سوم بشویم، بازی «پایان استراتژیک» (strategic termination) شکل میگیرد. بازی «پایان استراتژیک» حداقل سه چشمانداز احتمالی دارد. چشمانداز اول، پیروزی نظامی ایران در برابر ائتلاف جهانی آمریکا، اروپا و اعراب منطقه. احتمال دوم، شکست ایران در نبرد در یک دوره زمانی میانمدت. سوم، مقاومت طولانیمدت ایران و افزایش ریسک و احتمال بهکارگیری سلاح اتمی از سوی اسرائیل و آمریکا. در صورت بهکارگیری چنین سلاحی آیا افکار عمومی جهانیان برای نیروهای ائتلاف اهمیتی خواهد داشت؟
اگر دستاوردهای آن برای همه و از جمله چین و روسیه مطلوب باشد، افکار عمومی جهانی اهمیتی نخواهد داشت. سناریوی «پایان استراتژیک»، برای نیروهای ائتلاف یعنی تعیینتکلیف نهایی مسئله خاورمیانه برای قرن بیستویکم. با قراردادن دادههای عینی در این مدل، مانند تأسیسات برق، آب، پیمایشهای مدنی درباره حمایتهای مردمی، میزان توان نهادی برای ائتلاف بینالمللی، حجم مبادلات تجاری منطقهای، انتظارات اقتصاد بینالملل و... میتوان برآورد کرد که جنگ در کدامیک از مراحل سهگانه تنش بهنفع کدامیک از طرفین خواهد بود. تصمیمگیری جنگی برای ایران مستلزم بررسی این ابعاد است. به وجهی پارادوکسیکال، تصمیم جنگی مهمتر از آن است که به دست نظامیان سپرده شود. این نوشته در چارچوب وضعیت فعلی معنا پیدا میکند، والا سطح دیگری از گزینهها میتواند در پیشروی ما قرار گیرد. اگر موضع رسمی جمهوری اسلامی این است که انتخابات در سرزمین فلسطین و با حضور همه فلسطینیان و یهودیان و مسیحیان معیار اصلی برای راهحل بحران فلسطین است، پرسش مقدر این است که اگر «ساکنان» به جدایی از یکدیگر رأی دهند (مانند جدایی چک از اسلواکی و پیدایش دو دولت) آیا این به معنی پذیرش دودولتی از سوی ایران خواهد بود؟ در این صورت آیا دستگاه دیپلماسی جمهوری اسلامی برای مواجهه با چنین شرایطی پیشبینی لازم را کرده است؟
🔻روزنامه رسالت
📍 تأملی بر انتخابات آمریکا
✍️ سید مسعود شهیدی
از اوایل قرن ۱۵ میلادی اندیشه سیاسی اجتماعی جدیدی در اروپا پدید آمد که بهتدریج ظرف چند قرن به اکثر نقاط جهان تسری یافت که در قرون اخیر تحت عنوان لیبرال دموکراسی معرفی گردید .
مارتین لوتر در قرن ۱۶ جان لاک در قرن ۱۷ و ژان ژاک روسو در قرن ۱۸ از متفکرانی بودند که پایههای این الگوی سیاسی اجتماعی جدید را استحکام بخشیدند .
این الگو که آزادی در همه عرصههای اعتقادی ،اقتصادی ، سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی را مدنظر قرار داده بود در قرن بیستم به اوج گستردگی و شکوفایی خود رسید بهطوریکه فوکویاما فیلسوف آمریکایی آن را اوج تکامل انسان و ایدئولوژی پایان تاریخ نامید و هانتینگتون برای جهانی کردن این الگو و حذف الگوهای دیگر نظریهپردازی کرد .
مهمترین شاخصه این الگوی جدید در سادهترین بیان عبارت است از جدا کردن دین از دولت و اکتفا کردن به عقل و علم انسان و حذف کردن وحی و دین و ارزشهای الهی از ساحت اجتماعی و حکمرانی که اصطلاحا سکولاریسم نامیده میشود .
شاخصه مهم بعدی این الگو ، نظام سرمایهداری یا لیبرالیسم اقتصادی است که در دوران اخیر با برخی تغییرات نئو لیبرالیسم خواندهشده و در بعد اقتصادی آزادی سرمایه و سرمایهدار و حاکمیت نظام سرمایهداری را محقق میکند .
این الگوی جدید ، که از ابتدا با شعار عدالت ، آزادی ، برابری و برادری آغاز شد و وعده پدید آوردن بهشت زمینی بهجای بهشت آسمانی را داد ، بهتدریج جهان را فراگرفت ولی بهتدریج از درون با بحرانهایی مواجه شد که غیرقابل کتمان بود ، مهمترین بحران ، گسترش نیهیلیسم یا پوچانگاری بود که جهان و حیات را فاقد معنا تلقی میکرد و انسانها را به باتلاق افسردگی و اعتیاد و فساد جنسی و خودکشی سوق میداد . متفکرین و فیلسوفان بزرگ غرب کرارا در مورد تبعات این بحرانها هشدار دادهاند . این ایدئولوژی جدید و این الگوی حکمرانی جدید باوجود برخی موفقیتها اما نهتنها در کشورهای غربی و در سطح جهان نتوانست وعدههای خود را محقق کند و عدالت ، آزادی ، برابری و برادری و سعادت انسان را به ارمغان آورد بلکه وحشیانهترین اشکال استعمار و استثمار ملتها و بردگی و نژادپرستی و سیاهترین اشکال بیعدالتی و شکاف طبقاتی و کثیفترین فسادهای اقتصادی و بحرانهای اخلاقی و روحی و بزرگترین جنگها و کشتارهای تاریخ را پدید آورد بهطوریکه امروز برخی از بزرگترین فیلسوفان معاصر غرب ، این فرهنگ و تمدن را و پایههای فکری و فلسفی آن را مردود اعلان میکنند و برای نجات جوامع خود در جستجوی الگوی جایگزین هستند .
یورگن هابرماس که اورا یکی از بزرگترین فیلسوف های معاصر غرب و معتبرترین متفکر مدافع لیبرال دموکراسی میدانند با صراحت گفته است دوران مدرنیته ( فرهنگ و تمدن جدید غرب ) پایانیافته و دیگر قابل دفاع نیست و دوران پستمدرن (دوران پس از مدرنیته ) آغازشده ، ولی چون هنوز جایگزینی برای لیبرال دموکراسی پیدا نکردهایم بهناچار از آن دفاع میکنم .
بهغیراز مراجعه به آراء فیلسوفان و اندیشمندان معاصر غرب و نقدهای اساسی آنها به مبانی فکری لیبرال دموکراسی و نظام سرمایهداری ، راه سادهتری هم برای اثبات شکست و سقوط این الگو وجود دارد .
ازآنجاکه مکتبها و الگوهای حکمرانی ، در میدان عمل ، انسانها و جوامع را مطابق با معیارها و ارزشهای خود تربیت میکنند و تمدن جدید پدید میآورند با نگاه به جوامع تربیتشده میتوان میزان موفقیت آن الگوها را دریافت .
بهعنوانمثال جامعه آمریکا که حداقل دویست سال تحت تربیت الگوی لیبرال دموکراسی و نظام سرمایهداری سکولار قرار داشته و امروز مدینه فاضله این مکتب محسوب میشود و طبق شعارها و وعدههای اولیه باید ازنظر تربیت جامعه به اوج درخشش و تکامل رسیده و بهشت زمینی ایجاد کرده باشد باید دید در چه موقعیتی قرار دارد . از سوی متفکرین و کارشناسان آمریکایی مطالعات گستردهای در مورد وضعیت ،
اقتصادی ،سیاسی ، اجتماعی ، اخلاقی و فرهنگی آمریکا صورت گرفته که جای تأمل بسیار دارد اما با نگاهی گذرا و فقط با تأمل بر انتخابات اخیر آمریکا ، آنچه فیلسوفان و اندیشمندان گفتهاند برای افراد عادی هم قابلفهم میشود ،
در روزهای قبل ، فردی بهعنوان برجستهترین شخصیت و الگوی سیاسی ، از طرف بزرگترین احزاب آمریکا برای قرار گرفتن در عالیترین جایگاه مدیریت آمریکا و حتی مدیریت جهان انتخاب شد که یک سرمایهدار بدنام و بدسابقه و یک مجرم نژادپرست زنباره و مفسد اقتصادی است .
او مثل دیکتاتورها و فاشیستها صریحا گفته اگر در انتخابات پیروز نشود جنگ داخلی آغاز میشود و دیگر انتخاباتی وجود نخواهد داشت .اکثریت مردم آمریکا که طی دهها نسل تحت تربیت الگوی لیبرال دموکراسی بوده و امروز باید در اوج کمال انسانی ، الگوی جوامع دیگر باشند ، ازنظر فکری در موقعیتی هستند که این مجرم فاسد بدسابقه را برای رهبری کشور خود انتخاب کرده و حتی بیش از دوره قبل به او رأی دادهاند .
نگاهی به این حزب و این کاندیدا و این اکثریت که همه تربیتشدگان نظام لیبرال دموکراسی هستند برای مردود دانستن این الگو کفایت میکند . شاید گفته شود اینیک اتفاق و یک استثناء است ولی قبل از این هم از الگوی لیبرال دموکراسی غربی ، جنایتکاران نژادپرستی مثل هیتلر و موسولینی سر برآوردهاند و امروز هم در کشورهای اروپایی نژادپرستان و رهبران آنها قدرت و محبوبیتی رو به گسترش دارند . این روزها بسیاری از فیلسوفان ، اندیشهورزان، دانشگاهیان و هنرمندان آمریکا که جزء کوچکی از جامعه آمریکا هستند از این نظام و از این انتخاب و از این رئیسجمهور دچار سرافکندگی و شرمساری هستند و راهی برای نجات خود نمیبینند.
کاندیدای بازنده هم که نماینده یکی دیگر از بزرگترین احزاب آمریکا است و نیمی دیگر از مردم آمریکا به او رأی دادهاند رسماً حامی مالی و نظامی و تسلیحاتی رژیم جنایتکار اسرائیل است که ظرف یک سال، صدها هزار زن و کودک و پیر و جوان بیدفاع غزه و لبنان را به خاک و خون کشیده و از قطع آبونان و برق و سوخت و دارو هم دریغ نکرده و از طرف همه مراکز جهانی و افکار عمومی مردم دنیا بهعنوان جنایتکار جنگی محکومشده است.
این کاندیدا، بزرگترین وعدهاش بعد از تداوم حمایت از اسرائیل، آزادی سقطجنین و آزادی همجنس بازی است و نیمی از مردم آمریکا به این تفکر و به این وعدهها رأی دادهاند.
نگاه به این کاندیداها و این رأیدهندگان هر انسان اهل فکر در سراسر دنیا را به این نتیجه میرساند که اگر ثمره نهایی لیبرال دموکراسی و نظام سرمایهداری این است، باید بشریت از این الگو امید بردارد و در جستجوی الگوی جایگزین باشد.
مطالب مرتبط
نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست