🔻روزنامه تعادل
📍 عبور از انزوای ایران
✍️ علی قنبری
کسانی که با پیوستن ایران به گروه ویژه اقدام مالی مخالفت میکنند کاسبان تحریم و انزوای ایران هستند و میخواهند از این انزوا به نفع خود بهره ببرند. برخی دیگر از مخالفان نیز در خوشبینانهترین حالت به شکل ناآگاهانه با FATF مخالفت میکنند. از بین حدود ۲۰۰ کشور دنیا فقط سه کشور ایران، کرهشمالی و میانمار به FATF ملحق نشدهاند. حتی روسیه که با ما ارتباطات سیاسی و تجاری دارد میگوید به FATF بپیوندید و اگر این کار را انجام ندهید، نمیتوانیم با شما مبادلات اقتصادی و تجاری داشته باشیم. برای ما که در کشوری با سابقه تمدن و فرهنگ غنی زندگی میکنیم، مناسب نیست که همردیف کرهشمالی یا میانمار قرار بگیریم و از گردونه تعاملات جهانی عقب بمانیم. مجمع نباید برخورد قهری با FATF داشته باشد و به نظرم بعضی نگاههای منفی در مجمع تشخیص نسبت به FATF از نبود عمق کافی در این مورد نشأت گرفته است. به لطف نهادهایی همچون FATF معاملات در دنیا شفاف است، بنابراین ما نباید اجازه دهیم کسانی که برای کسب رانت به دنبال استفاده از روشهای نادرست غیراقتصادی با دنیا هستند به جایگاه کشور در سطح جهان لطمه وارد کنند.
مردم با رایشان به دکتر پزشکیان نشان دادند خواهان تعامل سالم و شفاف با دنیا هستند. واکنشها و اظهارنظرهایشان نسبت به FATF نیز گویای آن است که خواهان پیوستن ایران به این نهاد بینالمللی هستند. من فکر میکنم اگر در این خصوص رایگیری انجام شود بیش از ۹۰درصد مردم به پیوستن به FATF رای مثبت میدهند. برخی افراد مطرح میکنند مبنی بر اینکه با پیوستن به FATF دیگر نمیتوانیم نفت بفروشیم. این توجیه نادرستی است. همه دنیا میدانند که نفت ما از کجا میآید، به کجا میرود و خریدارانش چه کسانی هستند. اما متاسفانه نپیوستن به FATF هزینههای صادرات نفت را برای ما بیشتر کرده است.
یعنی لقمه را دور سرمان میچرخانیم؛ به این شکل که ۳۰درصد پول حاصل از فروش نفت ما هدر میرود، اما اگر به گروه ویژه اقدام مالی بپیوندیم مشخص میشود ارزی که میگیریم چه ارزی است یا کالایی که تحویل میگیریم چه کالایی است و منابع کشور به جیب اشخاص غیر نمیرود. به این ترتیب یک دو راهی پیش روی ما قرار دارد یا باید به سمت خروج از انزوای ایران حرکت کنیم یا همچنان به نگرانیهایی توجه کنیم که در تمام این سالها مطرح شده و البته با واقعیتها فاصله قابل توجهی دارد.
🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 رانتهای اقتصادی؛ خوب یا بد؟
✍️ دکتر جعفر خیرخواهان
ما با شنیدن اصطلاح «رانت اقتصادی» معمولا یاد مبدع آن دیوید ریکاردو، اقتصاددان انگلیسی و اقتصاد کشاورزی میافتیم که رانت اقتصادی را میزان بازدهی نصیب مالکان زمینهای حاصلخیزتر یا واقع در موقعیت مکانی بهتر نسبت به سایر زمینها تعریف کرد.
امروزه با تعمیمدهی رانت اقتصادی، از آن برای توصیف عایدی نصیب برخی آدمها، سازمانها و مکانها استفاده میشود که از یک استعداد و توانایی ارزشمند قابل فروش در بازار ناشی شده است و قابل تقلید و تکرار توسط دیگران نیست. رانت اقتصادی به سود مفت بدون زحمت مانند سود ناشی از عدمتقارن اطلاعات هم اطلاق میشود.
به این ترتیب رانت اقتصادی نصیب فوتبالیست یا خواننده دارای استعداد بینظیر در بازی فوتبال و خوانندگی میشود. رانت اقتصادی نصیب جراح مغز درجهیک میشود. رانت اقتصادی نصیب تیمهای ورزشی با هواداران گسترده و علاقهمندان پرشوروشوق میشود. رانت اقتصادی نصیب مالک زمین واقع در بهترین نقطه شهر میشود. همچنین رانت اقتصادی میتواند نصیب جاذبههای گردشگری منحصربهفرد یک شهر و کشور شود.
اما با همه اینها رانت اقتصادی نصیب آن بنگاههای اقتصادی هم میشود که بهتر از دیگران میتوانند کالاها و خدماتی را که مشتریانشان خواهانش هستند، تولید و عرضه کنند. این رانت اقتصادی نصیب شرکتهای بزرگ جهانی مانند اپل و آمازون شده است که در مقایسه با دیگر مردم، مکانها و سازمانها توانستهاند کارهای بهتری انجام دهند.
در واقع کسبوکارهای موفق به دنبال یافتن ترکیبات جدید و متمایز از قابلیتها هستند تا محصولاتی جدید یا متمایز عرضه کنند. آنها با همان منابعی که قابل استفاده در مصارف گوناگون است محصولی ارزشمندتر خلق و تولید میکنند. پس افزودن ارزش به این شیوه هم میتواند برای کسبوکارها، سازمانها و کشورها «رانت اقتصادی» خلق کند.
البته همه این مردم، سازمانها و مکانها دارای انحصار هستند؛ انحصار در توانایی ایجاد یک ذات و سرشت کاملا متمایز در مقایسه با دیگران. اگر میخواهیم جامعهای ثروتمند و مرفه شویم، باید از چنین تمایزها و انحصارهای مرتبط با آنها استقبال کرده و ترویجشان دهیم؛ چراکه هدف هرگونه سازماندهی اقتصادی ایجاد ترکیباتی از عوامل تولید است که بیشترین فایده و ارزش را عاید میکنند. بنگاهی که موفق به چنین تخصیص و ترکیبی از منابعی شود، یک منبع رانت اقتصادی خلق کرده است.
اما همانگونه که اشاره شد، رانت اقتصادی در متون اقتصادی، سیاسی و کسبوکاری اغلب در بستر رانتجویی و رانتخواری بهکار میرود که به معنای تلاش اشخاص و شرکتها برای از آن خود کردن حاصل زحمات دیگران است. رانتخواری، دستدرازی و تصاحب و تملک ارزش و ثروتی است که دیگر اشخاص و شرکتها خلق کردهاند و با ایجاد انحصارهای مصنوعی و وضع قوانین تبعیضی یا ارائه خدمات واسطهای غیرضروری محقق میشوند.
چنین رانتجوییای حقیقتا یک مصیبت و آفت مهم در اقتصادهای امروزی و مهار و کاهش دادن آن از ضروریات است. پس نیازمند مهار کردن واسطهگری مالی، محدود کردن اعمال نفوذ سیاسی و تشکیل انحصارات، رفع تبعیض در برنده شدن قراردادها و در نهایت حذف مقررات به نفع بنگاههای عزیزکرده خودی هستیم.
با چنین تفکیکی بین رانتهای اقتصادی خوب و بد، جامعه و سیاست ما باید درصدد ترویج رانتهای ناشی از تمایزهای نوآورانه و حذف رانتهای حاصل از سوءاستفاده از نهادهای سیاسی باشد. پس رانت اقتصادی میتواند نه یک ناهنجاری بلکه یک ویژگی اصلی و ارزشمند اقتصادهای پرتحرک و سرزنده باشد.
جوامع زمانی پیشرفت اقتصادی میکنند که مردم و صاحبان کسبوکارها با انجام دادن بهتر کارها بتوانند رانت خلق کنند و این عمل به پیشرفت بیشتر منجر میشود؛ چون سایرین را نیز ترغیب و تحریک به رقابت با آنها برای تولید محصولات حتی بهتر میکند. این نظام اقتصادی همان «اقتصاد بازار» است که طرفدار و پشتیبان تنوع و تکثر و آزادی است. در چنین نظامی مردم آزاد هستند تا به هر گونه ابتکار نو و فعالیت جدید دست بزنند.
البته احتمال شکست خوردن آنها در اغلب اوقات هم وجود دارد؛ اما هر شکستی مقدمه و پیشنیاز برای موفقیت بعدی است. این نظام بر پایه آزمون و خطا بنا نهاده شده و نیاز به تایید و مجوز گرفتن از مرجع بالایی و سازمان مرکزی نیست. در اقتصاد بازار و نظام متکثری که شکل میگیرد مصرفکنندگان قادرند خواستههای خود را در محیطی رقابتی به گوش انواع تولیدکنندگان برسانند و پاداش نصیب آن بنگاه تولیدی میشود که موفق شود به این خواستهها بهتر پاسخ دهد.
اما نظام بازار همچنین نیازمند نظم و انضباطی است که به شکستها اعتراف کرده، از شکستها درس گرفته و به تغییرات مثبت بینجامد. در سازمانها و بنگاههای با تشکیلات گسترده بوروکراتیک چنین خودآگاهی و هوشیاری و گوش بهزنگی نسبت به شرایط بیرونی غایب است و بسیار سخت و پرهزینه بهدست میآید. شرکتهای بزرگی مانند آیبیام و نوکیا که از لحاظ اقتصادی شکست خوردند و زیانهای سنگین متحمل شدند، بهدلیل ناتوانی و دیر جنبیدن مدیران و تصمیمگیران اصلی آنها در انطباق دادن خود با فناوریهای بهسرعت در حال تغییر و نیازهای متحولشده مشتریان بود و رقبایی تازهنفس مانند مایکروسافت و اپل جایشان را گرفتند. این دقیقا همان عاملی بود که کشور یک زمانی ابرقدرت اتحاد جماهیر شوروی را دچار افول تدریجی کرد و درنهایت کل نظام سیاسیاش از هم پاشیده شد.
پس بنگاهها و نیز کشورها با ایجاد محیط و فرهنگ همکاری میان کارکنان و شهروندان و تبادل دانش و اشتراکگذاری اطلاعات جمعی و رسیدن به فهم عمومی، امکان خلق ارزش و رانتهای اقتصادی جدید را خواهند داشت. در چنین محیطی بیشینهسازی سود سهامداران و پاداش مادی کارکنان بهتنهایی کارساز نیست و تحریک انگیزههای درونی و اخلاق حرفهای و توجه به رفع نیازهای مشتریان و جامعه باید هدف و سرلوحه امور قرار گیرد.
اگر جامعه ایران قصد جدی برای ثروتمندشدن و دستیابی به سطوح درآمدی بالاتر و پایدار دارد، نیازمند محیط و زیستبوم در خدمت خلق ثروت و تبلور رانتهای اقتصادی خوب است. اما واقعیت دهههای گذشته حاکی از چرخش به سمت فضای اصطلاحا امنیتی و اطلاعاتی بوده است. افزون بر این، تداوم و تشدید تلاطمها و شوکهای سیاستی ناامنکننده محیط کسبوکار و دخالتها و مزاحمتهای غیرضرور دستگاههای دولتی، حداقل فرصت و امکان برای تداوم بقا را از کسبوکارها و بنگاههای ایرانی دریغ کرده است، چه رسد به اینکه این بنگاهها بنشینند و تامل کنند و نقشه بکشند تا بتوانند محصولات و خدمات ارزشآفرین و برتر را تولید و عرضه کنند.
یکی از مسیرهای اصلی و رازهای ثروتمندشدن و ثروتمندماندن، وجود بنگاههای بزرگی است که محصولاتشان قابل عرضه و رقابت در مقیاس جهانی باشد. اما متاسفانه زیستبوم کنونی اجازه ظهور و عرضاندام به حتی یک نمونه از این بنگاهها را نداده است. یافتن علل و ریشههای غیبت این نوع از بنگاههای ایرانی میتواند سوژه و موضوع مهمی برای بررسی و عبرتآموزی از گذشته ناموفق و پرادبار ما باشد.
🔻روزنامه کیهان
📍 دیوهای تحریف فرشتههای حقیقت!
✍️ جعفر بلوری
با شروع ایام مبارک دهه فجر، شبههافکنیها نیز مثل هر سال، با حجم حیرتانگیزی شروع شده است. برخی حتی به تجزیه تحلیل خط به خط سرودها و اشعار ایام انقلاب مشغولند تا ضمن «مقایسه» دو دوره قبل و بعد از انقلاب نتیجه بگیرند، انقلاب اسلامی ایران، شکست خورده و دوران قبل از انقلاب اوضاع بهتر بوده است! برخی با انتشار مثلا یک عکس از یکی از میادین شهر تهران (پایتخت) در سالهای قبل از وقوع انقلاب اسلامی و گذاشتن آن عکس کنار عکسی در مثلا یکی از روستاهای دورافتاده کشور (که غالبا پس از بررسی متوجه میشوی اصلا عکس نیست) تلاش میکنند، «مقایسه»ای در ذهن مخاطب ایجاد کرده و چنین القا کنند که، با وقوع انقلاب، کشور عقبگرد داشته است. برخی نیز اصلا نیاز به مقایسه نمیبینند و با انتشار تصاویر و گزارشهای کذب و ساختگی، به این انقلاب و کشور و مردمانش، حمله و شبههافکنی میکنند. (برای آشنایی کامل با این روشها، مطالعه «تعمیم افراطی» یا Overgeneralization که یک خطای شناختی است و دکتر «آرون بک»، روانشناس آمریکایی از آن در کتابش استفاده کرده است، بهشدت توصیه میشود.) همه این شبههافکنیها و «کجروایتها» نیز با تکیه بر شرایط نه چندان مساعد اقتصادی، صورت میگیرند تا محتوای تولیدیشان، قدرت «اقناعسازی» مخاطب را داشته باشد. از آنجایی که استفاده از «تکنیک مقایسه» بین این طیف بسیار برجسته و پُرطرفدار است، در این یادداشت قصد داریم ضمن تایید وجود مشکلات اقتصادی در کشور به بررسی روش پُرکار بُرد این تکنیک در رسانه پرداخته و به این سؤالها پاسخی منطقی و علمی دهیم که ۱- «آیا با وقوع انقلاب اسلامی در ایران، واقعا اوضاع کشور بدتر شده است؟» و ۲- «جمهوری اسلامی ایران را دقیقا با کدام دوران درخشان مقایسه میکنند؟»
برای فهم دقیقتر «تکنیک مقایسه» در رسانه، بد نیست ابتدا با یک اصطلاح مهم جامعهشناسیِ مرتبط، یعنی «محرومیت نسبی» (Relative Deprivation) آشنا شویم. از جمله جامعهشناسان مطرحی که در این حوزه خوب کار کرده است، «پیتر تاونزند» (Peter Townsend) انگلیسی است که در کتاب مهم خود «فقر در بریتانیا»، به جای تمرکز صرف روی کمبود درآمد، بر مفهوم «محرومیت نسبی» تاکید کرده است.
«محرومیت نسبی» به زبان ساده، به «احساس نارضایتی» و «کمبود»ی اشاره دارد که فرد هنگام مقایسه با دیگران با آن مواجه میشود. این احساسِ نارضایتی، نه لزوما بر اساس کمبود، بلکه
بر اساس مقایسه با دیگران شکل میگیرد. به عبارت دیگر، فرد ممکن است به اندازه کافی داشته باشد، اما به دلیل مقایسه با کسانی که «بیشتر» یا «بهتر»ش را دارند، احساس محرومیت و نارضایتی کند. نکته کلیدی در این اصطلاح مهم جامعهشناختی، میزان «داشتههای من» نیست، مهم این است که، «داشتههای طرف مورد مقایسه» بیشتر یا بهتر است. به این نکته هم باید توجه داشت که انسان، به طور ذاتی، اهل مقایسه است. با آمدن فضای مجازی و به نمایش گذاشته شدن زندگیهای شخصی در آن، محرومیت نسبی بیش از گذشته، حس میشود! «تکنیک مقایسه» اما یک اصطلاح رسانهای است که بیارتباط با «محرومیت نسبی» مورد بحث ما نیست. به این مثالها توجه کنید:
وقتی خودروی سمند در اوج محبوبیت بود، یکی از شبکههای برونمرزی فارسی زبان(که بسیاری از آنها با آمدن ترامپ بودجهشان قطع شده است) سمند ایرانی را کنار آخرین مدل بنز آلمانی گذاشت و شروع به مقایسه آنها با هم کرد! نتیجه معلوم بود. رسانهای دیگر، ناو جماران را کنار ناو هواپیمابر «یو اس اس جرالد آر. فورد»، بزرگترین ناو جهان گذاشت! و با ادبیات طنز، به مقایسه این دو پرداخت بدون این که اشاره کند، جمهوری اسلامی ایران فقط ۴۰ سال
است که از یوغ همین آمریکا خارج شده و به تنها تولیدکننده ناو در منطقه تبدیل شده است و اینکه، «پیش از انقلاب، ایران تحت چمبره آمریکا، توان - یا اجازه - تولید چه چیزی را داشت؟» ضمن اینکه مقایسه هم اگر صورت میگیرد باید با کشورهای منطقه و اطراف صورت بگیرد که بسیاری از آنها از بدو تولد، تحت امر همین آمریکا بودهاند و حالا قادر نیستند بدون حمایت قدرتها، یک پیچ تولید کنند؟! کشورهایی که همه چیزشان - از کارشناس و خلبان و مهندس تا فیلمساز و فوتبالیستشان - همه و همه وارداتی است.
سؤال مهم دیگری که از این طیف باید پرسید این است که، وقتی از مقایسه و تکنیکهای رسانهای استفاده میکنند،
«ایران بعد از انقلاب اسلامی» را دقیقا با کدام دورانِ ایرانِ قبل از انقلاب مقایسه میکنند تا نتیجه بگیرند اوضاع بدتر شده است؟! با ایرانی که هم در جنگ جهانی اول و هم در جنگ جهانی دوم اشغال شد، مقایسه میکنند؟ یا با ایرانِ سالهای ۱۲۹۶ تا ۱۲۹۸ مقایسه میکنند که بر اساس برآوردهای مختلف، فقط بر اثر قحطی و گرسنگی حاصل از اشغالگری بیش از ۴ میلیون و به روایتی
تا ۱۰ میلیون نفر جان باختند؟! یا با ایران بعد از اشغال در سال ۱۳۲۰ مقایسه میکنند که تا ۵۰۰ هزار نفر از مردم کشورمان از بیماری، گرسنگی و... جان باختند؟! این حجم از تلفات، جدای از کشته شدگان در جنگ و هرجومرج و درگیریهای پس از اشغال است. شاید هم با دوران پهلوی و سال ۱۳۴۱ مقایسه میکنند که
وزیر کشاورزی وقت گفت: «۸۰ درصد مردم گرسنه یا نیمه گرسنه اند»؟!
(روزنامه اطلاعات ۲۱ تیر ماه ۱۳۴۱ شماره ۱۰۸۴۶) ممکن است گفته شود، با پیش از این سالها مقایسه میکنند. مثلا با سال ۱۲۰۷ شمسی و دوران جنگ ایران و روسیه که با عهدنامه ترکمنچای مناطق وسیعی از کشورمان یعنی ایروان، نخجوان و تالش جدا شد! با ایامی که کوههای آرارات و جمهوری فعلی آذربایجان را از دست دادیم هم میتوانند مقایسه کرده باشند!
از این مقایسهها باز هم میتوان کرد. آن هم نه فقط در حوزههای سیاسی و نظامی که، در حوزههای علمی و تکنولوژیکی. میتوان دوران بعد از انقلابِ درگیر در انواع جنگها و توطئهها را با دوران پیش از انقلابِ دوستی با آمریکا و غرب، در حوزههای زیادی مقایسه کرد. مثلا در حوزه پزشکی و درمان میتوان دورانی را که به پزشکهای بنگلادشی و هندی محتاج بودیم را با دورانی مقایسه کنیم که بیش از ۲ میلیون نفر فقط در چارچوب صنعت
«توریسمدرمانی» از کشورهای مختلف جهان به کشورمان میآیند تا از خدمات ارزان، با کیفیت و کمنظیر متخصصان کشورمان استفاده کنند. مقایسه شاخص مرگ و میر نوزادان هم بد نیست. اینکه پیش از انقلاب شاخص مرگ و میر نوزادان ۱۵۰نفر در هر هزار نفر بود و اکنون این شاخص رسیده است به ۹ نفر در هر هزار نفر. این شاخص در مرگومیر مادران هم از ۲۵۰ نفر در هر ۱۰۰هزار نفر در پیش از انقلاب رسیده است به ۲۳ نفر در هر ۱۰۰هزار نفر پس از وقوع انقلاب.
بیایید یک مقایسهای هم در حوزه «آموزش زنان» داشته باشیم: کاهش شکاف جنسیتی در آموزش به ۳درصد، افزایش سهم زنان در جمعیت دانشجویان به بیش از ۵۲ درصد و رشد حضور زنان در رشتههای علوم، فناوری، مهندسی و ریاضیات که همگی از جمله دستاوردهای مهم ایرانِ پس از انقلاب است. و اما در حوزه اشتغال زنان باید گفت اکنون که در حال مطالعه این یادداشت هستید، ۴۱درصد از شغلهای ایجاد شده، ۳۰درصد از مجوزهای مشاغل و ۸۰درصد از مجوزهای مشاغل خانگی به زنان اختصاص یافته است. همچنین بیش از ۴هزار شرکت از ۱۰هزار شرکت دانشبنیان کشور توسط زنان مدیریت یا هدایت میشود. انتصاب زنان در مشاغل مدیریتی نیز به بیش از ۴۰هزار نفر در سال ۲۰۲۳ افزایش یافته است. همچنین انتصاب زنان به عنوان وزیر، معاون رئیسجمهور، سخنگوی دولت و دیگر مناصب کلیدی به بیش از ۷۰ نفر رسیده است. اینکه «اعداد و ارقام» این حوزهها در پیش از انقلاب را نمیآوریم به این دلیل است که، عدد و رقمها، اصلا قابل مقایسه با پس از انقلاب نیست... .
🔻روزنامه ایران
📍 چه گزینهای فراروی ترامپ درباره ایران خواهد بود؟
✍️ حنیف غفاری
پیروزی ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری امریکا در نوامبر ۲۰۲۴ فرآیندهای کاملاً متفاوتی را در ارتباط با سیاست بینالملل و ایران در مقایسه با سالهای ۲۱-۲۰۱۷ بهجا خواهد گذاشت. علت اصلی آن را باید در تغییرات بنیادین سیاست جهانی و نظم منطقهای از سال ۲۰۲۳ دانست. ایالات متحده در این دوران تاریخی موقعیت خود در مقایسه با کشورهای اروپایی، چین و روسیه را به گونه قابلتوجهی ارتقا داد. در شرایط تاریخی ژانویه ۲۰۲۵ سیاست منطقهای و راهبردی ترامپ مبتنی بر نشانههایی از «پیروزی بدون جنگ» و «موازنه ارتقایابنده» خواهد بود. چنین موازنهای از حوزه فناوری شروع شده و به عرصههای اقتصادی و امنیت بینالملل تسری پیدا خواهد کرد. الگوی کنش رفتاری ترامپ با چین، روسیه، ایران و کشورهای اتحادیه اروپا مبتنی بر «نقشه راه جامع و درهمتنیده» خواهد بود. الگوی کنش در ارتباط با هر یک از بازیگران یادشده تأثیر خود را بر سیاست عمومی ترامپ در حوزههای مختلف جغرافیایی بهجا میگذارد. رویکرد ترامپ مبتنی بر نشانههایی از همکاری، رقابت و کنش تعارضی با کشورهایی است که از قابلیت لازم برای ایجاد چالشی راهبردی در برابر سیاست منطقهای امریکا برخوردار خواهند بود. الگوی کنش رفتاری ترامپ از این جهت اهمیت دارد که رابطه متقابل و درهمتنیده با کشورها و بازیگرانی را در دستور کار قرار میدهد که موازنه راهبردی را حفظ نموده و از طریق موازنه به نشانههایی از هژمونی در سطح منطقهای و بینالمللی نائل گردد. شاید بتوان به این موضوع اشاره کرد که ترامپ سیاست کنش فناورانه و ارتقای اقتصاد جهانی امریکا را بهعنوان محور اصلی سیاست امنیتی خود قرار داده است. چنین رویکردی میتواند شکل جدیدی از موازنه قدرت در روابط با ایران، روسیه و چین را بهوجود آورد. کنش رفتاری ترامپ در ارتباط با ایران میتواند گزینههای مختلفی را در بر داشته باشد. هر یک از این گزینهها بخشی از آموزه رفتاری نهادهای سیاسی و اتاقهای فکر امریکا در ارتباط با ایران محسوب میشود. از جمله این راهبردها میتوان به «فشار حداکثری»، «تعامل سازنده»، «سیاست چماق و هویج»، «مهار و محدودسازی اقتصادی» و «همکاریهای متوازن» اشاره داشت. اتخاذ هر یک از گزینههای یادشده تابعی از راهبرد کلان امریکا و دونالد ترامپ در ارتباط با ایران، فضای منطقهای و سیاست جهانی محسوب میشود. راهبرد ترامپ در سیاست جهانی گذار از فضای ابهام ژئوپلیتیک و راهبردی خواهد بود. هرگونه جابهجایی در قدرت نیازمند تحول در فناوریهای جدید، شکلبندیهای اقتصادی و به حداقل رساندن هزینههای گذار برای تحقق شکل جدیدی از اقتصاد و سیاست جهانی است. ترامپ تلاش دارد تا امریکا در وضعیت و جایگاه اولیه نظم جهانی قرار گیرد. در حالی که بازیگرانی از جمله ایران، روسیه و چین بر انگارههایی از افول مرحلهای امریکا و شکلگیری ساختار موازنه قدرت تأکید خواهند داشت. چگونگی تحقق چنین نشانههایی تابعی از معادله قدرت جدید و تکنولوژیک نوآورانه خواهد بود. ترامپ در مراسم تحلیف ریاستجمهوری از افرادی همانند «مارک زاکربرگ»، «ساوندار پیچای»، «ایلان ماسک» و «جف بزوس» دعوت به عمل آورد تا نمایشی از تحول فناورانه را در افکار عمومی جهانی منعکس کند. هر یک از افراد یادشده نقش مؤثری در بهینهسازی فناوری جدید و بهکارگیری دانش در قدرت صنعتی و اقتصادی جهانی خواهند داشت. ترامپ این موضوع را به افکار عمومی جهانی منعکس کرد که امریکا در عصرگذار به تکنولوژی جدید بوده و این امر ماهیت قدرت امریکا را تحت تأثیر قرار خواهد داد. از آنجایی که امریکا تلاش دارد تا دوران گذار را سپری سازد، بنابراین تمایلی برای درگیر شدن نظامی نداشته و سیاستهای مناقشه برانگیز را به عنوان چالشی برای اهداف راهبردی خود میداند. ترامپ اندیشه پیروزی بدون جنگ را در دستور کار قرار داده و از این طریق تلاش دارد تا جلوههای جدیدی از قدرت امنیتی و اقتصادی را بازتولید کند. سیاست اقتصادی و فناورانه ترامپ از این جهت اهمیت دارد که میبایست دوران گذار را با چالشهای حداقلی سپری نموده و از این طریق به مازاد قدرت سیاسی، مشروعیت راهبردی و کاربرد فناوری در عرصههای راهبردی نائل شود. ضرورتهای کنش راهبردی ترامپ منجر به شرایطی شد که زمینه برای برکناری و حاشیه شدن افرادی از جمله «جان بولتون» و «برایان هوک» اجتنابناپذیر میشد. هر یک از افراد یادشده که در گذشته نقش مؤثری برای اعمال «سیاست فشار حداکثری»، «محدودسازی قدرت» و «حاشیهای کردن ایران» را در دستور کار قرار داده بودند، از حوزه تصمیمگیری و سیاستگذاری امنیتی حذف شدند. به موازات چنین وضعیتی زمینه برای نقشیابی راهبردی «ایلان ماسک» بهوجود آمد.
ماسک درصدد برآمد تا شکل جدیدی از معادله قدرت را برای امریکا فراهم کند. تحقق این امر نیازمند بازسازی ساختار بوروکراتیک، اقتصادی و راهبردی امریکا در حوزه سیاست جهانی خواهد بود. در چنین شرایطی ماسک محور اصلی سیاست سازنده برای حلوفصل برخی از چالشهای امنیتی و اقتصادی ایران و برخی دیگر از بازیگران محیط منطقهای و نظم جهانی خواهد بود. در ماههای گذشته، اخبار تأیید نشده اما قابل اتکا در ارتباط با خط ارتباطی ایران و امریکا از طریق ایلان ماسک منتشر شده است. این خط ارتباطی منجر به حل وفصل برخی از چالشهای اجتنابناپذیر دوره گذار شد. نقشیابی ایلان ماسک و حذف گروههای محافظهکار امریکایی از این جهت اهمیت دارد که شکل جدیدی از کنش ارتباطی در روابط ایران و امریکا در دستور کار قرار میگیرد. ایران در بسیاری از مواقع دارای سیاست اعلامی و همچنین سیاست عملی متفاوتی بوده است. این امر انعکاس برخی از واقعیتهای اجتماعی و سیاسی ایران برای تصمیمگیری امنیتی و راهبردی محسوب میشود. نقشیابی ایلان ماسک، استیون ویتکاف و مایک والتز در ارتباط با موضوعات مربوط به ایران بیانگر آن است که ترامپ سیاست فشار حداکثری را در دستور کار قرار نخواهد داد. شکل جدیدی از موازنه در کنش ارتباطی ایران و امریکا بهوجود آمده که میتواند زیرساختهای لازم برای حلوفصل برخی از موضوعات اقتصادی، سیاسی، نظامی و امنیتی از جمله اعاده شکل جدیدی از برنامه جامع اقدام مشترک را فراهم کند. دنیای جدید ترامپ به اندازه دوران گذشته تراژیک و پرمخاطره برای ایران نخواهد بود، زیرا شکل جدیدی از موازنه در محیط منطقهای بهوجود آمده است. امریکا در شرایط جدید موازنه ترجیح میدهد بهجای تداوم جنگ و منازعه در خاورمیانه زمینه گذار مسالمتآمیز برای نیل به قدرت مؤثر جهانی از طریق همکاری و موازنه را فراهم آورد. طبیعی است که در چنین شرایطی شکل جدیدی از رقابت، همکاری و چالش منطقهای بهوجود میآید که در مقایسه با دوران گذشته ماهیت کمشدتتری خواهد داشت. سیاست جدید ترامپ بیش از آنکه تحت تأثیر افراد ماجراجو همانند «هوک» و «بولتون» قرار داشته باشد، معطوف به همکاری با افراد و گروههایی است که از قابلیت لازم برای اثربخشی در آینده جهانی برخوردارند. در چنین شرایطی طبیعی به نظر میرسد که سیاست فشار حداکثری گزینه ترامپ و تیم راهبردی امریکا برای محدودسازی ایران نخواهد بود. امریکا در دوران گذار راهبردی قرار دارد و ضرورتهای دوران گذار ایجاب میکند که بازیگران از سیاست و سازوکارهایی استفاده کنند که هزینههای محدودتری برای آنان در آینده جهانی بهوجود آورد. کنش متقابل همکاریجویانه برای عبور از بحران بهعنوان اصلیترین ضرورت ایران و امریکا جهت به حداقل رساندن هزینههای دوران گذار خواهد بود.
🔻روزنامه جهان صنعت
📍 روزمرگی پشت روزمرگی
✍️ الهه بیگی
شمار رخدادهای پرشتاب در سپهر سیاست و نیز تنشساز بودن سیاست خارجی به اندازهای رسیده است که مهار آن از توان خارج شده و بهنظر میرسد بیشتر هم خواهد شد. برخی رخدادها با اینکه در مقیاس ملی کوچک و خرد به نظر میرسند اما دستپاچگی مقامها و مدیران مرتبط، آن را به مسالهای بزرگ تبدیل میکند. بهطور مثال به هر دلیل سیبزمینی عرضهشده به بازار با کمبود دورهای روبهرو شده و قیمت آن از انتظارات مصرفکنندگان فراتر میرود. درحالیکه برای پاسخ دادن به این پرسش که چرا قیمت سیبزمینی رشد بالایی دارد مدیرکل مرتبط با وزارت جهاد کشاورزی هم میتواند به میدان بیاید اما وزیر جهاد کشاورزی خود به صحنه میآید. مانند این داستان در وزارت صمت، در وزارت راهوشهرسازی، در وزارت نیرو و نیز در سطح بالاتر در بالاترین مقام نهاد ریاستجمهوری دیده میشود.
رفتار منتقدان دولت چهاردهم گونهای است که دولت را به رخدادهای کوچک مشغول کند و اجازه ندهد نهاد دولت درباره مسائل مهمتر برنامهریزی و راههای بستهشده را باز کند. دولتی که به این ترتیب و در واکنشهایی آمیخته به هراس سیاسی از رفتار منتقدان رفتار میکند به مرور به روزمرگی عادت میکند و دوره چهارسالهاش به پایان میرسد در حالی که حتی یک گره از گرههای اصلی اقتصاد را باز نکرده است.
دولت چهاردهم که انتظار میرفت با طرح گفتمان وفاق بتواند با شهروندان و نیز با رقبای سیاسی به آشتی برسد و به جای روزمرگی به طرح مسائل کلان بپردازد شوربختانه به تله افتاده است.
واقعیت این است که کارنامه بیش از نیمسال سپریشده ریاست مسعود پزشکیان برنهاد دولت نمره قابلقبولی نمیگیرد و اگر در ماههای آتی رفتارها و تصمیمها همین باشد که بوده است یکی از ضعیفترین دولتها خواهد شد. حالا چه باید کرد؟ دولت چهاردهم باید بتواند تعادل تازه در بازارهای کلان و در سیاستهای کلی را پدیدار سازد و برای این راهبرد باید بازار ارز را نشانه بگیرد و این بازار را به ثبات برساند. شرط کامیاب بودن در این بازار نخست گفتوگوی کارشناسانه با شهروندان و سپس همکاری با فعالان اقتصادی و مهمتر از همه سازگار کردن نهادهای بالادستی با تصمیم کلان است. بازار ارز اگر به تثبیت کارشناسانه و سازگار با واقعیتها برسد بخشی از گرهها در دیگر بازارها را باز میکند و دولت چهاردهم را به سرشوق میآورد تا از روزمرگی دور شود. در غیر این صورت روزمرگی روی روزمرگی سوار شده و هیچ گرهای باز نمیشود.
🔻روزنامه اعتماد
📍 شرایط رشد ۸ درصدی
✍️ عباس عبدی
یکی از تفاوت دیدگاهها درباره اقتصاد از آنجا آغاز میشود که گروهی معتقدند (گروه اول) بدون حل مسائل و روابط خارجی و گشایش بازارها و عادی شدن مناسبات، امکان بهبود اوضاع اقتصادی وجود ندارد. گروه دوم معتقدند که بدون تحقق این شرط نیز میتوانیم رشد اقتصادی ۸ درصدی را بهطور مستمر پیدا کنیم. آخرین نظر در این باره هنگامی بود که مقام رهبری پس از بازدید از نمایشگاه پیشگامان پیشرفت و در دیدار با فعالان اقتصادی اظهار داشتند که «صاحبنظرانی که در کارگروههای تخصصی، رشد ۸ درصدی را پیگیر هستند، آن را به «اینگونه سرمایهگذاریهای خارجی» منوط نکردهاند و با تمرکز بر تواناییهای داخلی به دنبال تحقق آن هستند و دولت باید حتما به آنها توجه و کمک کند. البته رشد ۸ درصدی در یکسال معجزه نمیکند، اما اگر استمرار پیدا کند و عواید و نتایج آن عادلانه تقسیم شود، وضع کشور تغییر محسوس خواهد کرد.» قصد من در این یادداشت این است که بگویم شرایط تحقق رشد مبتنی بر سرمایههای داخلی چیست؟ و اگر این شرایط برقرار شود، چگونه به نگاه اول نیز خواهیم رسید.ای کاش گزارش کارشناسی مورد استناد بهطور رسمی در دسترس عمومی قرار میگرفت تا قابل استفاده و نقد باشد. بهطور کلی و فارغ از مباحث استدلالی آنچه در عمل دیدهایم، این است که در شرایط تقابلی و تحریمی نتوانستهایم رشد اقتصادی مطلوبی به دست بیاوریم، از سال ۱۳۹۰ تا ۱۳۹۹ (دهه ۹۰) رشد اقتصادی ما حدود صفر بوده است. تازه دو سال ۱۳۹۵ و ۱۳۹۶ را هم باید فاکتور گرفت که رشد بالای آن محصول برجام و بهبود روابط خارجی بود و در صورت حذف آن دو سال شاید رشد اقتصادی این دهه به بیش از منفی ده درصد میرسید و اگر استهلاک را هم حساب کنیم، رشد منفی شدیدتری را در این دهه شاهد خواهیم بود. در چنین شرایطی و با توجه به رشد جمعیت باید گفت که تولید ناخالص سرانه کشور در دهه ۹۰ حداقل ۳۰ درصد کمتر میشد. بنابراین به لحاظ عملی ادعای گروه اول درست است. ولی شاید گفته شود که از سال ۱۳۹۹ توانستهایم رشد اقتصادی اندکی داشته باشیم و میتوان آن را بیشتر کرد. بله این درست است ولی تا رسیدن به رشد ۸درصد راه درازی در پیش است. ضمن اینکه استفاده از ظرفیتهای خالی در سالهای اخیر را نیز نباید از نظر دور داشت و پیشبینی رسمی سازمان برنامه در سال ۱۴۰۰ نشان میدهد که پس از مدتی (احتمالا از سال ۱۴۰۴) این رشد نیز کندتر خواهد شد و نمیتواند نیازهای ایران را تامین کند. فارغ از این واقعیت گروه دوم میتوانند استدلال کنند که در شرایط غیرتحریمی هم رشدهای اقتصادی ما چندان پایدار نبوده است و به ندرت به ۸درصد میرسد. بنابراین بهتر است به منطق ادعاهای گروه دوم پرداخته و شرایط تحقق آن ارزیابی شود. رشد اقتصادی ناشی از دو طریق است؛ یا افزایش نهادههای تولید (زمین و سرمایه و نیروی انسانی) یا بهبود بهرهوری. در کشورهای توسعهیافته رشد تولید بیشتر ناشی از بهبود بهرهوری است. بعضا ۵۰تا ۷۰درصد از رشد اقتصادی، محصول بهبود بهرهوری است. به عبارت دیگر با اصلاح فرآیندها با استفاده از فناوری یا مدیریت کارآمد و آموزش بهتر و الکترونیک کردن امور و هوش مصنوعی و... تولید را بیشتر میکنند، بدون اینکه سرمایه و نیروی انسانی تغییر چندانی کند. در کشورهای در حال توسعه سهم بهرهوری از رشد اقتصادی به ۲۰ تا ۴۰درصد میرسد. متوسط جهانی نیز ۳۰ تا ۵۰درصد است، ولی ایران خیلی کمتر از متوسط جهانی است و در دهه ۱۳۹۰ کمتر هم شده و به ۱۰ تا ۳۰درصد و حتی منفی رسیده است. در برنامه پنج ساله از رشد ۸درصدی ۲/۸درصد را برای بهرهوری تعیین کرده بودند (۳۵درصد رشد را) ولی در چند دهه گذشته هیچگاه حتی در دوران اوج خود نیز به ۳۰درصد رشد نرسید. در بلندمدت رقم بسیار ناچیزی از رشد اقتصادی ایران ناشی از بهرهوری بوده است. دلایل آن نیز روشن است. وابستگی به نفت، ضعف فناوری و نوآوری، سهم اندک تحقیق و توسعه (R&D)، ناکارآیی بروکراسی، فساد گسترده، ناکارآمدی نهادهای نظارتی رسمی (مثل سازمان بازرسی)، تحریم، بیثباتی اقتصادی، تورم، فرار مغزها و خروج سرمایه و فقدان شایستهسالاری و رواج گزینشهای غیرحرفهای در انتخاب مدیران و ضعف بخش خصوصی و در یک کلام ضعف شدید حکمرانی خوب است. برای رشد اقتصادی از طریق افزایش نهادههای تولید، در درجه اول باید سرمایه لازم تامین شود. در اقتصاد نسبتی وجود دارد به نام سرمایه به تولید. یعنی هر ۱۰۰ واحد پولی که سرمایهگذاری میکنیم، چقدر به تولید اضافه میشود. هر چه این نسبت کوچکتر باشد، بهتر است. یک عدد متعارف وجود دارد که برابر ۳ است. در واقع اگر ۳ میلیون تومان سرمایهگذاری کنیم، باید یک میلیون تومان به تولید اضافه شود. هر چه این عدد از ۳ بیشتر باشد، یعنی کارایی سرمایهگذاری کمتر است و هر چه کوچکتر باشد، یعنی کارایی سرمایهگذاری بیشتر است. برای ۸درصد رشد تولید در یک اقتصاد متعارف باید ۲۴درصد از تولید را سرمایهگذاری کرد ولی در ایران این رقم خیلی بالاتر است. کافی است که به آمار رسمی مراجعه کنیم، به ویژه در دهه ۱۳۹۰ که سرمایهگذاری بود ولی هیچ رشدی ایجاد نکرد. ازسوی دیگر مبلغ سرمایهگذاری تابع پسانداز است. مردمی که فقیر شوند، قدرت پسانداز آنها کمتر میشود. در دهه ۱۳۹۰ میزان درآمد مردم کاهش یافت. بنابراین بعید است که منابع لازم برای سرمایهگذاری را بتوان از طریق پسانداز تامین کرد یا باید فروش نفت را زیاد یا راه را برای سرمایهگذاری خارجی باز کرد، ولی باز هم مساله حل نخواهد شد، زیرا باید نسبت سرمایه به تولید را کم کرد و این نیازمند اصلاحات عمیق ساختاری است. در واقع باید بهرهوری سرمایه را بالا برد. با وجود تحریم و تورم و نیز وضعیت صادرات نفت، هزینه بالای واردات و صادرات و نقل و انتقال پول و فرار سرمایه و نیروی انسانی، این هدف محقق نخواهد شد. وضع سیاسی موجود که هم در داخل و هم با خارج در وضعیت ناپایدار و بیثباتی قرار دارد و نیز بیثباتی سیاستها و ناکارآمدی مدیریتها و فساد در بخش دولتی و نظارتی و نپذیرفتن چارچوبهای متعارف بینالمللی مثل FATF و پالرمو و... این امکان را فراهم نمیکند که بهرهوری سرمایه بالا رفته و رشد پایدار ۸درصدی ایجاد شود. همچنین دولتی یا شبه دولتی بودن اقتصاد و قیمتگذاری بسیار افراطی در انرژی و کالاهای دیگر راه را برای هر تحول مثبت اقتصادی بسته است. پرسش این است که پس وجود این نمایشگاهها و دستاوردها چیست؟ پاسخ تا حدی روشن است. شاید اینها واقعیت داشته باشند، ولی هنگامی که در یک محوطه کوچک و به صورت طرح اولیه نمایش داده شوند و راستیآزمایی اقتصادی و فنی هم نشده باشند، خیلی جذاب به نظر میآیند و نشانه پیشرفت تلقی خواهند شد، ولی همه اینها باید به صورت اقتصادی و کارآمد و در سطح کلان اقتصاد خود را نشان دهند که در آنجا چنین تاثیری دیده نمیشود. مشکل اقتصاد ایران سیاسی است. تا اصلاحات جدی پیشگفته انجام نشود، هیچ اتفاق مثبتی رخ نخواهد داد و این اصلاحات ضرورت دارد، حتی اگر سرمایهگذاری خارجی را هم نخواهیم یا غیرممکن بدانیم، باید برای رشد اقتصادی ۸درصد این تغییرات اساسی را ایجاد کنیم. هنگامی که چنین تغییراتی حاصل شد اختلاف دو گروه مذکور بلاموضوع خواهد شد، چون در صورت تحقق این اصلاحات اقتصادی، راه برای ورود سرمایهگذاری خارجی و فناوریهای نوین نیز باز میشود و اختلاف دو گروه سالبه به انتفای موضوع خواهد شد.
🔻روزنامه شرق
📍 سکوت و انزوای کنشگرانه
✍️ احمد غلامی
بسیاری بر این باورند این روزها بهترین کار سکوت و انزواست، سکوت و انزوای خودخواسته. اگر پیش از این جامعه روشنفکری و نخبگان سیاسی به این نتیجه رسیده بودند که چارهای جز انزوا و سکوت ندارند، اینک دامنه این طیف گستردهتر شده و به طبقات میانه جامعه هم سرایت کرده است. گویا جملگی به این باور رسیدهاند که دیگر کاری از دست کسی ساخته نیست و چه بهتر به انتظار فرصتی بنشینند که بادها خودشان تغییر فصلها را رقم بزنند. اتفاقات اخیر در منطقه هم این باور را راسختر کرده است.
خروج ایران از سوریه، حضور نابهنگام ترکیه در این کشور و پیشروی اسرائیل تا نزدیکیهای دمشق و بسیاری از رخدادهای ریز و درشت که نه مردم منطقه دستی در آن داشتهاند و نه دولتهایی که پیش از این مؤثرترین دولتها در سوریه و لبنان بودهاند. در این شرایط آنچه بیش از پیش دوباره در اذهان روشنفکران و نخبگان سیاسی یادآوری میشود، جای خالی سیاست داخلی است که همچنان در دوره فترت به سر میبرد. دست بر قضا آنان که سالهای سال تلاش کردهاند جامعه به این سمت سوق بردارد، اینک باید احساس پیروزی و خوشحالی داشته باشند، اما نشانههایی از این پیروزی و خرسندی در چهرههای آنان از جمله اصولگرایان که با آرای حداقلی و ادعاهای حداکثری روی کار آمدهاند، دیده نمیشود.
با اینکه برای آنان آشکار شده کوچکترین اثری در تغییر جامعه و سیاست داخلی آن ندارند، باز دست از روش و منش و سلوک خود برنمیدارند و حتی دولت پزشکیان و شعار وفاق را فرصتی برای منفعتطلبی خود در دقایق پایانی حیات سیاسیشان میدانند. دولت وفاق نهتنها تاکنون نتوانسته وفاقی جدی ایجاد کند، بلکه فرصتهایی جدید برای رقابتهای جانکاه جهت دستیابی به پستها و مقامهای میانی در دولت چهاردهم به وجود آورده است. با اینکه حدود شش ماه از عمر دولت چهاردهم میگذرد، اما هنوز برای پستهای میانی دولت چند نامزد وجود دارد که برای رسیدن به پستهای باقیمانده از هر روشی استفاده میکنند. این گروه از مدیران سیاسی بیش از دیگران آگاهند که بود و نبود آنان نهتنها برای مردم بلکه برای دولتها نیز فایدهای ندارد. یکی از عوارض غیاب سیاست داخلی که اثر مستقیم بر دولت دارد، بیتفاوتی روشنفکران و نخبگان سیاسی است که میکوشند خود را از اینگونه رقابتهای سودجویانه کنار نگه دارند و در غیاب این چهرهها، چهرههای ناکارآمد فرصت آن را مییابند که از طریق لابیهای وفاق به موقعیتهایی هرچند کوچک دست پیدا کنند. شاید این موقعیتها در بدنه دولت کوچک و بیاهمیت باشد، ولی تأثیر مستقیمی بر زندگی و برداشت مردم از دولت چهاردهم دارد. آنچه همواره در دولتها نادیده گرفته شده، همین مدیران میانی است که بیشترین نقش را در مقبولیت و عدم مقبولیت دولت بازی میکنند، چراکه مردم بیش از وزرا با این چهرهها در تماس هستند.
در غیاب سیاست خواهناخواه جامعه به سمت ابتذال میرود. جامعه مبتذل، تعیینکنندگی و کنشگری خودش را از دست میدهد و واکنشگر میشود. جامعه واکنشگر، آلت دست پوپولیستها خواهد شد و بر اساس کینتوزی، خشم و وجدان معذب تصمیم خواهد گرفت. اینک این سه عنصر کلیدی کینتوزی، خشم و وجدان معذب در جامعه بهوضوح دیده میشود. کینتوزان تفاوتی بین آدمهای کارآمد و ناکارآمد، آدمهای سالم و ناسالم قائل نمیشوند. همین که آنان بخشی از این دولتاند، مستوجب کینه و بعد از آن خشم هستند. آنان که وجدان معذب دارند به ارزشهای راستینی که پیش از این به آن باور داشتهاند پشت کرده و همرنگ جماعت میشوند. ماحصل این فرایند جامعهای غیرقابل اعتماد است که در یک نابهنگامی میتواند خسارتهای سنگینی به خود و کشور بزند. آنان که از سیاست و دیالکتیک سیاست و جامعه هراسان بودند، اینک باید بیش از هر زمان دیگری هراسان باشند، چراکه آنان هیچ اثری در جامعه ایران ندارند و حتی حامیان سنتی آنان نیز به حرفهایشان اعتنایی نمیکنند. آشکارترین نشانه غیاب سیاست در جامعه، حضور ابتذال سیاسی در آن جامعه است. همان ابتذالی که بسیاری را به سکوت و انزوا واداشته است. ظهور و بروز این ابتذال سیاسی را بیش از مردم، باید در برنامههای صداوسیما و تحلیلگران سیاسی جستوجو کرد. در واقع میتوان ادعا کرد با دو نوع سیاست روبهرو هستیم.
سیاست خلاقانه و ارتقابخش که در غیاب آن، ابتذال سیاسی جای آن را خواهد گرفت. اینک این نوع سیاست در جامعه ایران دست بالا را دارد و چهرههای سیاسی و تحلیلگران خاص خودش را بازتولید کرده است. چهرههایی که علیه همهچیز سخن میگویند بهجز جامعه و مردمی که به آنان روی خوش نشان میدهند. این تحلیلگران با رویکردی انتقادی که بهواسطه کینتوزی، خشم و وجدان معذب در شبکههای اجتماعی داخلی ایران سخن میگویند، رابطهای اینهمانی با جامعه دارند. آنان جامعه را بازتولید و جامعه نیز آنان را بازتولید میکند و در این میان روشنفکران و نخبگان سیاسی، بیش از پیش به محاق رفته و دوباره ناگزیر مردم تاریخ را تکرار خواهند کرد. هیچیک از این چهرههای سیاسی سلبریتی شهامت آن را ندارند در برابر سخن خلاف مردم بایستند و به آنان بگویند که اشتباه میکنند. آنان که با کینهورزی سخن میگویند همصدا با کینهورزان در یک مسیر هستند. آنان خشم را بازتولید میکنند، خشمی که برخاسته از یک رویکرد عاقلانه و انتقادی نیست. آنان که با وجدان معذب سخن میگویند در پی تأیید و رستگاری از سوی مردماند و تا زمانی که چرخ چنین بگردد، باید همچنان در پی اثبات و تطهیر خویش در پیش مردم باشند. در این وضعیت گویا تنها راه، سکوت و انزوای کنشگرانه است و در این سکوت و انزوای کنشگرانه است که باید جلوی هر اشتباهی ایستاد و تاوان آن را پرداخت. چه این اشتباه از سوی مردم باشد، چه از سوی قدرت و چه از سوی نخبگان و روشنفکران.
🔻روزنامه رسالت
📍 ترامپ در پی چیست؟
✍️ محمدکاظم انبارلویی
ترامپ وقتی صحبت میکند، بهخوبی میبینیم که یک فرد یا یک نهاد پشت او حرف میزند و او تنها لبخوانی میکند این فرد کیست و آن نهاد کدام است؟
مراسم تحلیف ریاست جمهوری در قاب رسانهها این پیام را به جهان مخابره کرده که نهاد قدرت، نهاد ثروت و نهاد رسانه در آمریکا ادغام و به شدت در هم تنیده شده و جمع خبری آن شده ترامپ!
سخنرانی ترامپ در داووس به لحاظ تحلیل محتوا حرف های زیادی برای مردم آمریکا، مردم جهان و همپیمانان آمریکا داشت. داووس کجاست؟ داووس یک دهکده کوهستانی در شرق سوئیس است که ژانویه هر سال قدرتمندان جهان، سیاستمداران و ... را ذیل تیتر «مجمع جهانی اقتصاد» جمع میکند تا بیایند حرفهای خود را بزنند.
تحلیل حرفهای ترامپ نیات و فرآوردههای فکری آن فرد و یا نهاد پشت سر ترامپ را نشان میدهد. انصافا او در «لب خوانی» مهارت فوقالعاده دارد.
ترامپ در داووس در حوزه اقتصاد چه گفت؟ حرف جدید او چه بود؟
ترامپ از فهم جدید آمریکا از تغییر «جغرافیای اقتصادی جهان» و تعیین مرزهای جدید رونمایی کرد!
- او خطاب به سرمایهداران آمریکایی و سرمایهگذاران خارجی گفت: پیام من به کسب و کارها این است بیایند محصول خود را در آمریکا تولید کنند.
- او گفت: اگر محصول خود را در آمریکا تولید نکنند به واردات محصولات آنها تعرفه میبندم و میلیاردها دلار به خزانه وارد میکنم.
- او گفت: عربستان حرف ما را گوش کرده و قرار است ۶۰۰ میلیارد دلار در آمریکا سرمایهگذاری کند من به آنها گفتم این کم است آن را به هزار میلیارد دلار افزایش بدهید.
ترامپ با این حرفها جنگ تعرفهها با چین و اروپا و برخی کشورها را اعلام کرده است.
ترامپ روی اعصاب اروپاییها پا گذاشته است حتی در مسائل سیاسی آنها دخالت میکند. بیربطگوییهای او در آمریکای لاتین، ازجمله نامگذاری جدید برای خلیج مکزیک و ادعای مالکیت کانال پاناما و اعلام کانادا به عنوان یکی از ایالتهای آمریکا ... ریخت جغرافیایی اقتصاد جهان را تغییر میدهد.
ترامپ گفت: ستونهای جامعه ما شکسته و از بین رفته، ما دولتی داریم که حتی یک بحران را نمیتواند مدیریت کند.
همه میپرسند علت این بدمستیها در سخنرانیهای جنجالی چیست؟
پاسخ این است که او در همین اجلاس داووس اعلام کرده است: آمریکا
۸ تریلیون دلار کسری بودجه دارد.
او در همین نطق داووس فریاد زد: بالاترین نرخ تورم در تاریخ آمریکا را داریم تجربه میکنیم. او گفت برای فرار از فلاکت اقدامات زیر را با قدرت پیگیری میکنم.
الف- اعضای ناتو ۵ درصد از تولید ناخالص داخلی را به هزینههای دفاعی خود اختصاص دهند قبلا این اختصاص دو درصد بود.
ب- از توافقهای جهان مثل توافق آب و هوایی و سازمان بهداشت جهانی چون هزینهزاست بیرون میروم. هر توافقی که متضمن هزینه باشد خارج میشوم.
ج – و ...
نطق او در داووس یک مقدار شبیه حرفهای شاه آخر دوران سلطنت بود او گفت: قول میدهم دولت دیگر کسی را شکنجه نکند.
قول میدهم سانسورهای دولتی را بردارم و آزادی بیان را در آمریکا تضمین کنم.
ترامپ اولین رئیسجمهوری است که اعتراض میکند شکنجه، سانسور و خفقان سیاسی در آمریکا وجود دارد و دولتهای پیشین به این امر مبادرت میورزیدند.
حرف تازه او در حوزه نظامی این بود که همجنسگرایان را از ارتش آمریکا اخراج میکنم. در آمریکا فقط دو جنسیت وجود دارد ، مرد و زن!
برخی حرف او را اخلاقی و انسانی دانستند اما او خوب میداند یک ارتشی که بخشی از آن مشکل جنسیتی دارند توان جنگیدن با هیچ کشوری را ندارند.هر ناظر جهانی که به این نطق نگاه میکند به سرعت نوعی «فرار از فلاکت» را میبیند.
آمریکا در دوره ترامپ برای تغییر جغرافیای اقتصادی جهان به یک «جیببری» بینالمللی و بین قارهای روی آورده است.
او مرزهای قدیمی این جغرافیا را میخواهد جابجا کند. قطعا این جابجایی روی جغرافیای طبیعی و جغرافیای سیاسی کشورها اثر میگذارد و یک مقاومت جهانی را می طلبد.
مقاومت امروز در غرب آسیا با رکورد عملیات طوفانالاقصی دوره بالندگی قدرت خود را طی میکند. اگر ترامپ به بدمستیهای خود ادامه دهد «مقاومت منطقهای» به یک «مقاومت جهانی» در برابر زیادهخواهیهای امپریالیسم مبدل خواهد شد.
منطق ترامپ در داووس نشان میدهد حاکمیت در کاخ سفید مشغول فرار از فلاکت و دست و پای بیهوده میزند.
در اوج رجزخوانیهای ترامپ و تهدیدات، تنبیهات، تطمیعات یکباره یک بمب خبری روی گفتمان جدید تغییرات جغرافیای اقتصادی و مالی آمریکاییها آوار شد.
- دیپ سیک به سلطنت چت جی پی تی پایان داد.
- رونمایی از هوش مصنوعی دیپ سیک باعث سقوط میلیارد دلاری معاملات بازار سهام در آمریکا شد.
- این بزرگترین سقوط ارزش تاریخ سهام آمریکاست.
- سقوط تریلیون دلاری سهام غولهای فناوری
- جنگ سرد دیجیتال و بازتعریف قدرت در عصر ژئواکونومی
- توسعه دیپ سیک چنین بازارهای جهانی را سرخ پوش کرد.
دیپ سیک یک استارتاپ چینی است. چند ریاضیدان در آنجا با ۶ میلیون دلار ناقابل یک بمب هستهای مالی وسط بازار سهام آمریکا منفجر کردند.
چینیها با این شگفتانه گوشهای از استعداد فنی و رزمی تخصصی خود را برای ورود به جنگ اقتصادی و تغییر جغرافیای اقتصادی جهان به رخ آمریکاییها کشیدند.
مطالب مرتبط
نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست