شنبه 14 تير 1404 شمسی /7/5/2025 2:33:56 PM

اقتصادنامه: شهرام بعد از سال‌ها، تصمیم گرفته بود چالش تازه‌ای شروع کند. جایی که بتواند  خلاقانه و  مستقل‌تر فعالیت کند. محل کار قبلی، با همه خوشی‌ها و ناخوشی‌ها، به نقطه‌ای رسیده بود که او را به آغوش این چالش تازه هل داد.
فرکانس/ رویاهایی که جنگ آوار کرد

یک ماه تمام بررسی کرد. تجربه‌های جهانی را مرور کرد. به یک چارچوب نو رسید. بر اساس آن، تیم تشکیل داد. وقتی همه تکه‌های پازل کنار هم چید شد، اول تیر را برای شروع انتخاب کرد. می‌خواست فرصتِ جدایی حرفه‌ایِ مناسبی به محل کار قبلی بدهد. می‌خواست آن‌ها فرصتِ پیدا کردن جانشین را داشته باشند. بقیه تیم هم همین کار را کردند.

وقتی زمان به نیمه‌ی خرداد رسید، آن‌ها برای کارِ تازه لحظه‌شماری می‌کردند. شهرام، شب‌ها پیش از خواب، با فکرِ ایده‌های نو در کارِ جدید، آرام به خواب می‌رفت. بعد از مدت‌ها، با این رویاها خوابش می‌برد و آرامش یافته بود.

اما بامدادِ ۲۳ خرداد چند صدای مهیب، خوابِ تازه‌اش را برآشفت. اسرائیل به ایران حمله کرده بود. غرشِ بمب‌ها، آرامشِ بسیاری را شکست. هیچ‌کس نمی‌دانست چه می‌شود. زد و خورد شروع شد. همه در شوکِ این تجاوز بودند.

شهرام سراغ سرمایه‌گذارانِ پروژه‌ی جدید رفت. اما آن‌ها هم دل‌نگرانِ جانشان بودند. کار و کاسبی را رها کرده، به شهرهای شمالی پناه برده بودند. دو روز پس از آتش‌بس، کم‌کم پیدایشان شد. با شهرام جلسه گذاشتند. گفتند: «در این دو هفته، دو‌سومِ درآمدمان پریده. عدم قطعیت زیاد شده. قصد داریم پروژه را تعلیق کنیم، تا ببینیم اوضاع به کجا می‌رود.»

شهرام از جلسه که بیرون آمد، فقط راه می‌رفت.نمی‌دانست کجا می‌رود. مقصدش کجا بود؟ مغزش کار نمی‌کرد. فقط پاهایش قدم برمی‌داشتند. او در تمام روزهای جنگ، روی طرحش کار کرده بود تا با شرایطِ نو سازگارش کند. اما موجِ انفجارِ جنگ، دقیقاً وسطِ رویاهایش خورده بود.

به زندگیِ دوستانی فکر کرد که قرار بود با همین کارِ نو، روزگار تازه‌ای بسازند. حالا نه از کار خبری بود، نه از درآمد. شهرامِ روایتِ ما، تنها نبود. جنگ که شروع شد، از یک عده جان گرفت، از یک عده نان. فقط خانه‌ها را خراب نکرد،رویاهای زیادی را هم آوار کرد.



مطالب مرتبط



نظر تایید شده:0

نظر تایید نشده:0

نظر در صف:0

نظرات کاربران

نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست

آخرین عناوین