🔻روزنامه تعادل
📍 جایگاه بخش خصوصی در تحریم
✍️ مجیدرضا حریری
در خصوص هر آنچه به عنوان حقوق تجاری شناخته میشود، ما نباید هیچگونه اثری را از طریق قطعنامههایی که در سالهای ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۰ (پنج قطعنامهای که شورای امنیت علیه ایران تصویب کرده است) متحمل شویم. تمامی این قطعنامهها متمرکز بر صنایع هستهای و بخشی از صنایع موشکی کشور هستند؛ یعنی صرفا مباحث نظامی در آنها مطرح شده و آن هم نه در تمامی حوزههای نظامی، بلکه فقط در بخش صنایع هستهای و بخشی از صنایع موشکی که تحت تحریم قرار گرفتهاند. تحریمها در حوزه حملونقل، حوزه پولی ـ مالی و همچنین در حوزه فناوری به بخشهایی از صنایع نظامی ما مرتبط شده است. اما آنچه از منظر واقعیت موجود تاثیرگذار است، مسالهای بود که در همین ۷ تا ۱۰ روز اخیر مشاهده شد؛ دلار در بازهای کوتاهمدت، از ۱۰۰ به ۱۱۰ هزار تومان افزایش قیمت پیدا کرد که این امر جامعه را متشنج ساخته و یک اثر روانی ایجاد کرده است. یکی از اهداف اصلی تحریمکنندگان نیز همین است؛ یعنی بیش از آنکه به دنبال مشاهده اثر واقعی تحریم باشند، به دنبال ایجاد اثرات روانی و آشفتگی در جامعه هستند. هم در میان فعالان اقتصادی و هم در بازار واقعی. علت این امر آن است که رسانه در داخل کشور مرجعیت خود را از دست داده و گوش مردم به رسانههایی سپرده شده که اختیارشان در دست همان کسانی است که کشور را تحریم میکنند. علاوه بر این، در داخل نیز گروهی ناراضی وجود دارند که به هر دلیلی تمایل دارند این نظام از نظر سیاسی آسیب ببیند و به همین دلیل در فضای روانی ناشی از تحریمهای سازمان ملل دامن میزنند. طبق آنچه مشخص است؛ از منظر حقوق تجاری، هیچ اتفاق تازه و بزرگتری نسبت به شرایطی که هماکنون در آن قرار داریم، رخ نداده است. حملونقل ما اصولا تحریم بوده، بانکها تحریم بودهاند، تجارت نفتی و غیرنفتی تحت فشار تحریمها قرار داشته و اکنون نهایتا ممکن است کشتیها را بیشتر مورد بررسی قرار دهند که پیش از این نیز امریکا چنین اقدامی را در جاهایی که زورش میرسید، انجام میداد. بنابراین، من تغییر و تحول جدیدی در حوزه اقتصادی برای تجار به ویژه تجار بخش خصوصی مشاهده نمیکنم. آنچه الان در کشور وجود دارد، یک وضعیت روانی ناپایدار است و به نظر من باید همه تلاش کنیم روی همین وضعیت ناپایدار روانی کار شود و به مردم اطمینان بدهیم که نباید انتظار رخداد جدیدی داشته باشند. باید بدانیم که بیش از ۸۰ درصد تجارت خارجی ما توسط بخشهای حاکمیتی اعم از دولت یا سایر نهادها انجام میشود و کمتر از ۲۰ درصد توسط بخش خصوصی صورت میگیرد.
در واقع بخش خصوصی در این کشور هنوز بهطور کامل شکل نگرفته که اکنون بتوانیم بگوییم بخش خصوصی یا دولت کمتر یا بیشتر نگران است. موضوع اصلی اقتصاد ما نه تحریمها هستند و نه مکانیسم ماشه. هیچ کدام از این موارد نیستند که به مردم، بهویژه کسبوکارهای کوچک و متوسط آسیب میزنند. آنچه واقعا لطمه میزند، فساد گسترده اقتصادی است که در چنین شرایط روانی، مفسدان اقتصادی برنده میدان میشوند.
🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 مارپیچ تجاری
✍️ پویا جبلعاملی
در هفته اخیر یکی از اخبار قابل توجه شرق آسیا، شروع به کار هلدینگ «گرند اوپوس» بود که از سرمایهگذاری مشترک شینسگای کرهجنوبی و علیبابای چین ایجاد شده است. دستاورد اصلی این هلدینگ باز کردن دست بسیاری از خردهفروشان و بنگاههای کوچک برای صادرات مستقیم است. به عبارت دیگر شما با داشتن یک مغازه کوچک در روستاهای کره هم میتوانید مشتریان بینالمللی داشته باشید و با ارائه کالای خود به مشتریان علیبابا به هر جا خواستید و با کمترین هزینه کالای خود را صادر کنید.
بیایید فرض کنیم چنین همکاری توسط استارتآپهای ایرانی و خارجی فراهم میشد و باز فرض کنیم تحریمها مانع از این همکاری نبود. باز مشکل بزرگی جلوی راه خردهفروشان ایرانی برای صادرات بود. پیمانسپاری ارزی! و البته برای ایرانیان که میخواستند کالاهای خارجی را از یک خردهفروش خارجی نیز بخرند، همین مشکل ارزی وجود داشت. همین حالا هم بوروکراسی تخصیص و تامین ارز به گونهای است که تنها شرکتهای محدودی میتوانند راه و چاه آن را فرا بگیرند و حاضر باشند برای طی شدن آن، وقت و انرژی خود را بگذارند؛ وقت و انرژیای که یک مشتری ساده نمیتواند برای آن صرف کند. از این رو یک شهروند ساده در شرایط فعلی هیچگاه نمیتواند به شکل قانونی از طریق اینترنت از یک خردهفروش خارجی کالایی را بخرد. با وجود پیوندهای نزدیک در دنیای امروز، این دیگر جزو حقوق انسانهاست که هر کالایی را که میخواهند از آن سر دنیا بخرند و هر کالا و خدماتی را که میخواهند بفروشند. این حق توسط قدرتهای خارجی با تحریمها و توسط سیاستگذاران داخلی با فرآیند پیچیده بوروکراتیک دولتی برای تجارت از شهروندان ایرانی سلب شده است. امری که مخصوص این دولت و آن دولت نیست و بینشی است که سالهای سال اجرا شده و شدیدا ضد تجارت، ضد توسعه و ضد حقوق اولیه انسانهاست.
پیمانسپاری ارزی یک هدف غایی را دنبال میکند. اینکه مبادلات ذیل حساب سرمایه را مسدود کند؛ به این معنی که مثلا ایرانیان نتوانند در کشورهای دیگر املاک و دارایی بخرند. در نتیجه هر کالایی که منجر به صادرات میشود، تنها منجر به واردات کالا شود. از دل این هدف، قرار است تا تخصیص ارز برای کالاهایاولویتدار یا کنترل بازار ارز فراهم شود. اما آیا هدف غایی فراهم شده است؟ تنها کافی است سری به بازار بزنید که دریابید خوشبختانه هرگونه نقل و انتقال ارز به سایر کشورها به سرعت انجام میشود و شما میتوانید با آن دارایی بخرید. از آن رو خود وجود پیمانسپاری ارزی و غیررسمی دانستن مبادلات ارزی ذیل حساب سرمایه موجب شده تا بهدلیل ریسک، قیمت ارز بالاتر از زمانی باشد که این نقل و انتقالات مورد پذیرش سیاستگذار بود. جالب اینجاست که همین قیمت غیررسمی است که معیار اصلی برای سایر بازارهاست و بر انتظارات نیز اثرگذار است.
پس اگر بعد از سالها اجرایی شدن بوروکراسی ارزی با مقرراتی که تنها در کشور ما اجرایی میشود، هدف غایی بهدست نیامده است، چه ضرورتی به بقای آن است؟ وقتی این فرآیند تنها به اغتشاش در بازار، چند نرخی شدن و سرخوردگی تجارت و رشد منجر شده، چرا تغییر نمیکند؟ چرا حذف نمیشود؟ آزادسازی تجارت در ایران پتانسیل بالایی برای رشد و افزایش رفاه ایرانیان دارد، هرچند رانت بسیاری از گروههای ذینفع را میخشکاند.
🔻روزنامه کیهان
📍 آقای ترامپ، سرسختی فلسطینیها را از نتانیاهو بپرس
✍️ سعدالله زارعی
میدانیم که منشأ تحولات در فلسطین و بهطور خاص در غزه، جامعه فلسطینی است. اگر این جامعه منشأ تحولات نبود، نام فلسطین، ۸۰ سال پیش به تاریخ پیوسته بود. کمااینکه در سده اخیر چندین کشور بهدلیل فقدان چنین جامعهای به تاریخ پیوستهاند. اما امروز بحث از فلسطین اگر «داغتر» از ۸۰ سال پیش نباشد، به هیچوجه کمتر نیست. از سال ۱۹۲۳/ ۱۳۰۲ که اولین موج مهاجرت سنگین یهودیان بدنام اروپایی به سرزمین فلسطین صورت گرفت تا امروز که بیش از ۱۰۰ سال از آن زمان میگذرد، طرحهای مختلفی برای پایان دادن به کشور و دغدغهای ذیل عنوان فلسطین مطرح شده است. تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ۱۷ طرح و قطعنامه در این موضوع از سوی دولتهای حامی اسرائیل در اروپا، آمریکا یا کشورهای عربی و سازمان ملل منتشر شدند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تاکنون هم نزدیک به ۲۵ طرح درباره فلسطین منتشر شدهاند که بهطور میانگین در این ۱۰۰ ساله، هر ۲/۵ سال
یک طرح دنبال شده است. بهطور قطع هیچ نمونه مشابه دیگری با این تعداد طرح وجود ندارد و جالب این است که در هیچکدام از این
۴۲ طرح، طرف فلسطینی یکپای ماجرا نبوده است. جدای از اینکه این تعداد طرح از یکسو بر زنده، فعال و موثر بودن طرف فلسطینی حکایت میکند، از تاثیر منحصربهفرد فلسطین در تحولات و روندهای بینالمللی نیز حکایت مینماید.
جدیدترین چیزی که تحت عنوان «طرح ۲۰ مادهای صلح ابدی» منتشر گردیده و به همین دوشنبه گذشته مربوط میشود، طرح -واقعاً- احمقانه مشترک دونالد ترامپ و بنیامین نتانیاهو است. حالا چرا احمقانه؟ ترامپ و نتانیاهو به دلیل اقدامات جنایتبار، شایسته خواندهشدن به هر صفتی از این نوع هستند اما این قلم در اینجا نمیخواهد از باب ناسزا از واژه حماقت برای این دو استفاده کند. این طرح واقعاً احمقانه است و ارائهدهندگان آن واقعاً احمق هستند. چرا؟
مردم فلسطین نزدیک به ۱۰۰ سال است برای اعاده کشور خود انواعی از سختیها و شداید که فقط یکی از تلخترین آنها ماجرای نسلکشی این روزها در غزه است را تحمل نموده و در حالی که با دشمن در هیچ نقطهای برابری نظامی نداشته، در برابر جنگها و پیامدهای آن ایستادهاند.
۲۱ سال محاصره شدید منطقه بسیار کوچکی با مختصات باریکه غزه برای به زانو درآمدن یک جمعیت دو تا دو و نیم میلیون نفری کفایت میکرده و این در حالی است که این مردم در این ۲۱ سال، ۸ بار درگیر جنگهای نابرابر و در مقابل یک رژیم مجهز، وحشی و تحتالحمایه مطلق بوده و علیرغم تحمل خسارتها و جراحتها، تسلیم نشده و کوهها را شرمنده استقامت خود کردهاند. نتانیاهو در همین دوشنبه گذشته در تریبون خبری مشترک با ترامپ میگوید «تمام جهان، از جمله جهان عرب و اسلام باید به حماس فشار بیاورند تا شرایطی را که اسرائیل به همراه آمریکا تعیین کردهاند، بپذیرد.»
رژیم اسرائیل از ۱۳۶۵/ ۱۹۸۶ با حماس درگیر است و در این دو سال هم اصولاً برای رهایی از چنگال حماس جنگیده است و شعار جنگ در این دو سال، خلع سلاح و محو حماس بوده است. حالا نخستوزیر رژیم غاصب بعد از چهل سال از حیات حماس و به عبارتی پس از دو سال جنگ سنگین در نطق رسانهای دوشنبه- مشترک با ترامپ- گفت: «اگر حماس طرح را رد کند یا در اجرای آن کارشکنی کند، اسرائیل کار خود را به تنهایی تمام خواهد کرد». خب حتما عقلای عالم میپرسند، چه کاری که تاکنون نکردهای و باقی مانده، خواهی کرد؟ یا ترامپ در این کنفرانس رونمایی از طرح مشترک بیان داشته «به حماس سه تا چهار روز فرصت میدهد تا به طرح صلحی که او و نتانیاهو ارائه کردهاند پاسخ دهد و اگر با آن موافقت نکند با پایان بسیار غمانگیزی روبهرو خواهد شد»!
همین چند ماه پیش بود که ترامپ به حماس دو هفته وقت داد تا تسلیم شود وگرنه ظرف چند روز به نابودی کشیده میشود. تاریخ پرماجرای فلسطین میگوید این اظهارات، احمقانه و بلکه احمقانهترین است. ملت فلسطین در این ۱۰۰ سال نشان داده که یک شئ قابل دست به دست شدن و یا یک کالای قابل معامله و یا یک برگه مذاکراتی قابل تبدیل نیست، بلکه یک حقیقت مشروع زنده است که نهتنها در اعماق وجدان فلسطین بلکه در اعماق وجدان جهانی حضور دارد. حقیقتی که طی ۱۰۰ سال کمرنگ نشده، با اولتیماتومهای چند هفتهای و چند روزه نتانیاهو و ترامپ قابل حل و فصل نیست.
ترامپ و نتانیاهو در طرح احمقانه مشترک خود به همه دنیا فراخوان زدهاند تا جنگ دوساله پرشدت غزه را به نفع کامل اسرائیل و ضرر مطلق فلسطینی حل و فصل کنند و گریبان غاصبان جنایتکار را برای همیشه از دستان پرقدرت فلسطینیان، مسلمانان و آزادگان جهان برهانند و همانطور که برخی کارشناسان منطقه در همین یکی- دو روز اخیر گفتهاند، خود این طرح واکنشی به بنبست ارتش اسرائیل در غزه است. ارتش رژیم اسرائیل حدود چهار ماه پیش برای سیطره بر دو بخش شمالی و مرکزی غزه، طرح موسوم به جدعون ۲ به میدان آورد و دست آخر به شکست آن اذعان کرد و طرح «عربات جدعون» را جایگزین آن نمود.
یک ماه از شروع این طرح میگذرد، اخبار موثق و بررسیهای انجام شده متقن نشان میدهد اسرائیل بعد از چهار ماه عملیات جدعون۲ و عملیات عربات جدعون و علیرغم بمبارانهای وحشیانه هنوز از غلاف دور شهر غزه عبور نکرد، و وارد این شهر نشده است. این در حالی است که طرف فلسطینی در این چهار ماه تلفات بیشتری از ارتش رژیم در باریکه غزه گرفته است. درست در زمانی که صدای اعتراف از درون ارتش به گوش میرسد، ترامپ و نتانیاهو با طمطراق از طرح صلح ابدی غزه و رهایی دائمی اسرائیل از مقاومت در این سرزمین خبر میدهند! البته به دلیل اینکه به تعبیر قرآنکریم قلوب یهودیان دچار شکاف ناشی از هراس است. بخشی از ترکیب کابینه کوچک اسرائیل - اسموتریج - نومیدانه به صدا درآمده و گفت: «به تخمین من این طرح نیز با اشک و آه به پایان خواهد رسید و فرزندان ما مجبور خواهند شد دوباره در غزه بجنگند.»
در جنگ غزه تاکنون شش طرح ارائه گردیده اما هیچکدام از آنها اعتماد رژیم اسرائیل را جلب نکردهاند چرا که هیچکدام از این طرحها نتوانستهاند روی موجودیتی به نام «فلسطین» خط بکشند و بقاء فلسطین، یعنی مقاومت و بقاء آن. اینجا حق با نتانیاهو است. مگر میشود بدون انکار ۱۱ میلیون فلسطینی داخل جغرافیای اشغال شده فلسطین و حدود ۷ میلیون فلسطینی خارج از آن، مقاومت را انکار کرد؟ بنابراین همانطور که اسرائیلیها اذعان کردهاند این طرح، مشکل اسرائیل را حل نمیکند چرا که نمیتواند هیچ تغییری در وضع مردم فلسطین ایجاد کند پس جنگ کنونی فعلا ادامه پیدا میکند و ارتش اسرائیل ناگزیر خواهد شد جدعون یا غیرجدعون جدیدی به صحنه بیاورد و باز شاهد شکست آن باشد.
ترامپ و نتانیاهو گمان کردهاند در کشاکش شکستهای پیدرپی طرحهای ارتش از یکسو و فشار شدید جهانی بر رژیم و پشتیبانان وقیح آن از سوی دیگر، طرحی با عنوان و ادعای پرطمطراق به صحنه میآورند و زمان میخرند تا ارتش اسرائیل در فضایی آرامتر، اهداف اصلاحی خود که تاکنون موفقیتی به همراه نداشته را پیگیری کند. واقعیت مطلب این است که ارزیابیهای داخلی اسرائیل و ارزیابیهای داخلی آمریکا بیانگر آن است که علیرغم هزینه سنگین در جنگ غزه، دچار انزوای شدید شدهاند. نتانیاهو، ناشیانه در نطق دوشنبه خود در کنار ترامپ گفته است «این یک سفر تاریخی بود. به جای اینکه حماس منجر به انزوای ما شود، ما ورق را برگرداندیم و حماس را منزوی کردیم.»
انزوای اسرائیل معنایی متفاوت از انزوای هر دولت دیگر در جهان دارد چه رسد که بخواهد با انزوا یا عدم انزوا در یک گروه مقاومت- که هیچ اتکای خارجی ندارد- قیاس گردد چرا که بطور قطع اگر در حد فاصل ۱۹۲۳/۱۳۰۱ تا ۱۹۴۸/۱۳۲۷ حمایت پرقدرت خارجی از تاسیس رژیم صهیونی نبود، اسرائیل تأسیس نمیشد و باز اگر حمایت پرقدرت و بدون ملاحظه خارجی از بقاء رژیم غاصب در حد فاصل ۱۹۴۸/۱۳۲۷ تا امروز نبود، اسرائیل باقی نمانده بود. این در حالی است که حمایت یا عدم حمایت خارجی در بقاء دولت و کشوری- هرچند ضعیف- که مدعی بیرون از سیستم نداشته باشد یعنی یک ملت- مثل فلسطین- مدعی آن نباشد، تاثیر عمدهای ندارد. حالا نتانیاهو اعتراف میکند روی لبه انزوا یعنی لبه پرتگاه نیستی قرار گرفته است. اینکه آمریکا در شرایط شکست طرحهای ارتش اسرائیل در غزه، طرحی ارائه میدهد که فضا را به سمت دیگری ببرد یعنی اسرائیل در این فضا قابل دوام نیست اما اسرائیلیها بیش از همه و هزاران بار بیش از ترامپ باور دارند که ملت فلسطین حریف بسیار سرسختی است و غلبه بر آن در مرز ناممکن قرار دارد. اینکه فلسطینیها در این ۱۰۰ سال در برابر همه طرحهایی که یک پای آن تثبیت رژیم اسرائیل بوده، ایستادهاند و هیچ ملاحظهای حتی از کشورهایی مثل مصر و دولتهای عرب حامی مالی خود قبول نکردهاند، از دشواری زیاد آمریکا و اسرائیل در این مواجهه حکایت میکند.
🔻روزنامه ابتکار
📍 روز نخبگان؛ فرصتی برای بازاندیشی در سرمایه انسانی
✍️ آرین احمدی
دهم مهرماه در تقویم ملی ایران به نام روز نخبگان ثبت شده است؛ روزی که میتواند فرصتی باشد تا بار دیگر به سرمایههای انسانی کشور فکر کنیم. نخبگان، سرمایههای نامرئی هر جامعه هستند؛ کسانی که با ایدهها، خلاقیتها و دستاوردهای خود میتوانند مسیر توسعه را تغییر دهند، این انسانهای خلاق و توانمند هستند که از دل منابع، ارزش افزوده میآفرینند. پرسش اساسی اما این است: چگونه میتوان کاری کرد که نخبگان بمانند و برای کشور مفید و موثر باشند؟ پاسخ این پرسش تنها در فراهم آوردن امکانات مادی خلاصه نمیشود. هرچند تأمین شرایط معیشتی و امکانات علمی و پژوهشی مهم است، اما آنچه نخبگان را بیش از همه در یک جامعه ماندگار میسازد، حس تعلق و احترام است. اگر نخبهای در کشور خود احساس کند که دیده میشود، شنیده میشود و تواناییهایش جدی گرفته میشود، انگیزه ماندن و خدمت پیدا خواهد کرد. این احترام میتواند در قالب ایجاد فرصتهای واقعی برای ابراز توانمندیها، دادن مسئولیتهای متناسب با تخصص جلوهگر شود. نکته مهم دیگر، فراهم آوردن بستر تجربه و خطاست. نخبه پروری بدون اجازه آزمون و خطا امکانپذیر نیست. باید یاد بگیریم به نخبگان، بهویژه نسل جوان، فرصت تجربه بدهیم؛ حتی اگر در برخی مراحل ناکام شوند. این ناکامیهاست که مقدمه پختگی و خلاقیتهای بزرگتر خواهد شد. از سوی دیگر، توجه به نظام آموزشی کشور از پایههای نخبهپروری است. اگر آموزش در مدارس تنها به محفوظات و آزمونهای استاندارد خلاصه شود، استعدادهای خاص کودکان و نوجوانان مجال شکوفایی نخواهد یافت. ایجاد فضاهای خلاقانه در مدارس، تقویت روحیه پرسشگری، آموزش مهارتهای حل مسئله از جمله اقداماتی است که میتواند بذر نخبهپروری را از سالهای نخست تحصیل بکارد. دانشگاهها نیز باید از فضای صرفاً آموزشی فاصله بگیرند و به مراکز تجربه، پژوهش و نوآوری تبدیل شوند؛ جایی که دانشجو بتواند ایدههای خود را بیازماید و از حمایت اساتید و ساختارهای علمی برخوردار شود. فرهنگ عمومی جامعه نیز در این زمینه نقشی تعیینکننده دارد. نخبه زمانی احساس ارزشمندی میکند که در فضای اجتماعی و رسانهای، تلاشهای علمی و خلاقانه به همان اندازه مورد توجه قرار گیرد که موفقیتهای ورزشی یا هنری دیده میشود. تجلیل واقعی از دستاوردهای علمی، معرفی نخبگان بهعنوان الگوهای الهامبخش برای نسل جوان و روایت زندگی آنها در قالبهای جذاب، میتواند این فرهنگ را در جامعه تقویت کند. نکته دیگری که نباید فراموش شود، ایجاد پیوند میان نخبگان و صنعت، اقتصاد و زندگی روزمره مردم است. وقتی نخبهای میبیند که دانش و تواناییاش میتواند به بهبود زندگی جامعه و حل مشکلات واقعی کمک کند، انگیزه بیشتری برای ماندن پیدا میکند. این پیوند البته نیازمند حمایت ساختاری است؛ از جمله ایجاد مراکز نوآوری، شرکتهای دانشبنیان، و نظام حمایتی که به ایدهها مجال تبدیل شدن به محصول و خدمت بدهد. در نهایت باید پذیرفت که نخبهپروری یک پروژه کوتاهمدت نیست، بلکه فرآیندی مستمر و نسلی است. جامعهای که به آینده خود میاندیشد، برای استعدادها سرمایهگذاری میکند و صبورانه میگذارد این بذرها به درختان تناور تبدیل شوند. احترام، فرصت، امکان تجربه و حمایت مادی و معنوی چهار ستون اصلی این فرآیندند. اگر این ستونها استوار باشند، نهتنها نخبگان در کشور میمانند، بلکه نسلهای تازهای از استعدادها نیز در دل همین خاک میرویند و آیندهای روشنتر برای سرزمینشان میسازند.
🔻روزنامه اعتماد
📍 نرمش در سیاست داخلی؛ ضرورتی برای حفظ ایران
✍️ حمید میرزاده
جمهوری اسلامی در طول حیات خود، برای نخستینبار در ماههای گذشته، بهویژه در موضوع اسنپبک، انواع انعطافها، امتیازها و نرمشها را به غربیها نشان داد تا شاید آنان از اجرای این طرح منصرف شوند. اما غربیها با بهانههای مختلف و با طرح خواستههای بیشرمانه و زیادهخواهیهای ناجوانمردانه، همه پیشنهادهای ریاستجمهوری و وزیر امور خارجه را رد کردند.
اکنون که حکمرانان توانایی تجدیدنظر و ارایه پیشنهادهای نو را با نهایت تواضع و فروتنی ـ و البته در جهت حفظ منافع ملی- از خود نشان دادهاند که خود نشانهای از غلبه عقلانیت بر توهمگرایی است، شایسته است در چنین شرایطی که بوی توطئههای بزرگ دشمنان ایران علیه ملک و ملت به مشام میرسد، برای افزایش سرمایه اجتماعی و اعتماد عمومی، روشها و منشهای نواندیشانهای به کار گیرند و مولفههای سیاست داخلی را بر پایهای تازه و اجتماعیتر بچرخانند.
در زمانی که دشمنان با تمام توان عزم خود را جزم کردهاند تا به کشور ضربه بزنند، بر حکمرانان است که طرحی نو دراندازند و مردمداری پیشه کنند تا مردم، همچون« بُنْیانٌ مرْصُوصٌ» سنگر مقاومت برای بقا و دوام کشور در برابر خیل مهاجمان باشند؛ مهاجمانی که یکپارچه قصد متلاشی و تجزیه ایران را دارند.
اولین گام آن است که حاکمیت، مردم را صاحب کشور و صاحب شعور سیاسی بداند و بهطور جدی از اجرای طرحها و برنامههایی که شعور مردم را به سخره میگیرد، پرهیز کند. صداوسیما، شهرداریها و مدیران میانی که در ارتباط مستقیم با بدنه اجتماعی قرار دارند، باید رویکردهای جاری خود را تغییر دهند. دولت، مجلس و قوه قضاییه نیز مخاطبان اصلی این تغییر جهت هستند.
خواستههای اکثریت مردم روشن است. امام علی (ع) فرمود: «ستون دین و نیروی رویارویی با دشمنان، همانا عامه و اکثریت مردمند؛ پس باید توجه و گرایش تو به آنان بیش از اقلیت خاص باشد.»
بنابراین صدای غالب باید صدای اکثریت مردم باشد. حال که در سیاست خارجی نرمش نشان دادیم، اما با قهر غرب مواجه شدیم، جا دارد یکبار نیز در سیاست داخلی، به خاطر حفظ انسجام اجتماعی، شجاعانه نرمش نشان دهیم و این مسیر را بیازماییم. در این صورت، قطعا با اقبال حداکثری مردم روبهرو خواهیم شد و فضای سیاسی و اجتماعی کشور برای مشارکت مردم تقویت خواهد شد و این خود قویترین و کمهزینهترین روش برای پاسداری از ایران است.
🔻روزنامه شرق
📍 مداراگری و میدانداری
✍️ سیدمصطفی هاشمیطبا
حضور رئیسجمهور کشورمان در رأس یک هیئت دیپلماتیک در مجمع عمومی سالانه سازمان ملل متحد به پایان رسید. برخی میاندیشیدند یا چنین تظاهر میکردند که این حضور لزوما باید با موفقیتهایی برای کشورمان همراه باشد و صد البته خود میدانند که توفیقها و توافقها، آنهم با وجود توطئهها و سوابق نهچندان مفید، یکشبه صورت نمیگیرد، مگر آنکه تصویری باشد از تسلیم بلاشرط. اینکه این نشست با نشست سالهای قبل چه تفاوتی داشته، نیاز به مداقه بیشتر دارد اما به نظر میرسد طلیعههای روشن از نظامات بینالمللی در این اجلاس خود را به نمایش بگذارد. از نگاه فاشیستیِ ترامپ و لافزدنهای دورغین نتانیاهو تا سخنرانی دلبرانه رئیسجمهور کلمبیا و سخنرانی منطقی رئیسجمهور ایران و برخی دیگر کشورها نشان داد که در دنیای امروز، دنیای بهاصطلاح مترقی و پیشرفته آزاد، فاشیسم را ابزار خود کرده اما این نیز مانند حکومت نازی آغشته به فاشیسم آلمان و ایتالیا دیری نخواهد پایید.
در این سفر رئیسجمهور بار دیپلماسی را بر دوش کشید اما آیا میتوان انتظار داشت که دیپلماسی جای میدان را بگیرد؟
قبل از ورود به اصل موضوع کمی درباره دیپلماسی و میدان سخن بگوییم. به نظر میرسد دیپلماسی همان معنی مدارا را میدهد که حافظ فرمود «با دوستان مروت، با دشمنان مدارا» و شاید هم بتوان شیوه مدارا را از قرآن آموخت که خداوند به حضرت موسی میفرماید «اذهبا الی فرعون انه طغی و قولوا قولا لینا»، «به سوی فرعون که طغیان کرده، برو و با او با سخن نرم روبهرو شو» و البته این مدارا در خارج، در داخل به مروت تبدیل میشود. از سویی اگر دیپلماسی را «مداراگری» تعبیر کنیم، که فارسی را بیشتر پاس بداریم، باید همراه آن و با اولویت بر آن به میدان نیز بیندیشیم.
اما برخلاف آنچه بدواً به ذهن میرسد که میدان فقط میدانهای جنگ و نبرد در برخی نقاط خارج از کشور است، دامنه بسیار وسیع دیگری نیز دارد. اگر «مداراگری» در صحنه جهانی است، در کشور به «مروتورزی» تبدیل میشود و اگر میدان در برخی نقاط خارج از کشور به معنی جهاد و تلاش در آن مکانها باشد، میدان واقعی در محدوده ایران است؛ محدودهای که در آن میدان باید از مرزها دفاع کرده و در داخل میدان (کشور) تمام تلاش و کوشش و تدبیر را برای حفظ و نگهداری و ارتقای آن به کار بست و اتفاقا اگر «مداراگری» در خارج با سیاستگذاری مقامات بالا و اجرا با وزارت خارجه و رئیسجمهور باشد، میدان به معنی واقعی آن در دستان رئیسجمهور است، با این تفاوت که معلوم نیست «مداراگری» در خارج به چه نتیجهای برسد اما نتیجه «میدانداری» در داخل به کمک مردمان کشورمان که باید از مروت برخوردار باشند، حتما به نتایج نیکو ختم میشود، به شرط آنکه رئیسجمهور «میدانداری» کند و میدان را به حال خود رها نکند. شاید اگر بگوییم رئیسجمهورهای ما کلا میدانداری نکردهاند، کمی اغراق کرده باشیم، زیرا رئیسجمهورهای ما متفاوت بودهاند اما اگر بگوییم برخی رئیسجمهورهایمان مانند احمدینژاد میدان را تخریب کردهاند، سخنی به گزاف نگفتهایم.
تصویری از کشورمان، هم از لحاظ شرایط طبیعی و طبیعت خداداد آن و هم از نظر تأسیسات ساخته انسان و هم از نظر اجتماعی، نشان میدهد که به طور متوسط تا چه اندازه این میدانداری شلخته، بیهدف، مخرب و نابسامان بوده، یعنی رئیسجمهورهای ما از اینکه چهکاره هستند و میدان را بشناسند، درمانده و عاجز بودهاند، البته نمیگوییم به عمد و قصد. درست است که بخشی از میدان در دست نظامیان است و آنان باید از آن دفاع کنند اما میدان اصلی و واقعی سرزمین ایران است که این میدان را باید رئیسجمهور بشناسد، حفظ کند، آباد کند و در ارتقای آن و اجزای آن ازجمله مردم بکوشد. مگر نه اینکه حفظ نظام از اوجب واجبات است؛ پس حفظ ایران که نظام در آن واقع است، حتی اولویت بر حفظ نظام دارد، یعنی به رئیسجمهور باید گفت این گوی و این میدان و گوی حفظ و نگهداری ایران را باید که در سراسر سرزمین به چرخش درآورد. با کمال تأسف ما میدان را نمیبینیم. میدان از یاد رفته است. میاندیشیم که اگر در نقاطی تحرک داشتیم، وظیفه میدانی را به انجام رساندهایم. میدانم که بلافاصله پاسخ میدهند از روزی که آمدهایم، هر روز یک بلایی میرسد. آری، ولی میخواهیم با میدانی که در اختیارمان است، چه کنیم. به بهانه تحریم و جنگ و... دست روی دست بگذاریم تا میدانمان نابود شود.
به این توجه کنیم که درک مسائل و جستوجو برای راهحل آنها ربطی به تحریم و جنگ ندارد، بلکه به درک و عقل و نگاه ما بستگی دارد که چه هستیم، چه میخواهیم و چگونه آن را انجام دهیم. آیا سیستم شلخته اداره کشور و نبود کارایی نهادها و اسراف و تبذیر و زیادهخواهی و رانتخواری و نبود مصرف بهینه انرژی و آب و کشاورزی قرون وسطا باید همچنان باقی بماند و میدان نابود شود. نباید دولت هیچ اولویتی داشته باشد و نباید آن را اعلام کند. میدان ودیعه خداوند است و نباید حفظ آن را با هیچ روشی و سیاستی و محافظهکاریهای جاری معامله کرد. آیا کشوری که با سیستم شلختگی و باری به هر جهت و ببینیم چه میشود، اداره شود، پایدار میماند؟ بسیار مشتاق هستم که از رئیسجمهور در صداوسیما پرسیده شود میدان را چگونه میبینند و چه داعیهای برای حفظ و ارتقای آن دارند. مجلس شورای اسلامی، شورای نگهبان و مجلس خبرگان و شورای تشخیص مصلحت نظام چگونه میدان را میبینند و آینده میدان را چگونه پیشبینی میکنند.
بارها در این مقوله و در جایجای زمانها از مبحث واکنشهای بازگشتپذیر و بازگشتناپذیر در میدان و در ایران سخن رفته است. همانگونه که فرمولهای شیمیایی، بازگشتپذیر و بازگشتناپذیر هستند اما ظاهرا اعتنایی به آن نشده و میدان دچار واکنشهای برگشتناپذیر و مخرب شده است و دوستان تلاشی برای آن نمیکنند و به نظر میرسد آن را از دست رفته میبینند؛ والّا نواندیشان و دلدادگان میهن و میدان از روی دلنگرانی به آینده، موضوع را بارها مطرح کردهاند، اما ظاهرا نه آنکه شنیده نشود، بلکه خود را به نشنیدن زدهاند. آیا میتوان کسانی را که خود را به نشنیدن زدهاند، به شنیدن و قبول مسئولیت میدانداری وادار کرد؟
🔻روزنامه ایران
📍 کفه استدلال چگونه به نفع تصویب CFT شد؟
✍️ محمدرضا باهنر
مجمع تشخیص مصلحت نظام روز گذشته به مسئولیت قانونی و ملی خود عمل کرد. این مسئولیت، قبل از هر چیز «بررسی لایحه پیوستن جمهوری اسلامی ایران به کنوانسیونCFT» بود که بنا به خواست رئیسجمهوری محترم و موافقت رهبر معظم انقلاب به این نهاد سپرده شده بود. در جریان این بررسی که البته دومین بررسی مجمع تشخیص مصلحت نظام در این باره بود، این بار اعضای مجمع به نظر و جمعبندی دیگری رسیدند که این نظر، تصویب پیوستن جمهوری اسلامی ایران به این کنوانسیون بود. آنچه باید به آن توجه شود، این حقیقت است که در هر دو مقطع و در هر بررسی، مجمع تشخیص مصلحت نظام همواره چند مسأله مهم را مدنظر داشته است. مهمترین آنها که در فلسفه تأسیس و فعالیت مجمع هم مندرج است، «تشخیص مصلحت نظام» است. یعنی تعیین اینکه هنگام بروز اختلاف نظر میان مجلس شورای اسلامی و شورای محترم نگهبان، برای داوری بین نظر شرع و عرف، امر به این نهاد سپرده میشود. مسأله مهم دیگر، استدلالهایی است که در هر بررسی، چه از سوی کارشناسان سازمانهای مسئول و مرتبط با موضوع بررسی و چه از سوی اعضا در صحن مجمع ارائه میشود. درخلال بررسیهای اخیر اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام به این جمعبندی رسیدند که استدلالها برای رد این لوایح و تصویب نکردن آن، ضعیفتر از استدلالها برای تصویب آن است. طبیعی است که اعضای مجمع در تشخیص مصلحت یا تعیین اولویت میان رویکردهای مختلف، همواره بر استدلالها و نظرات کارشناسی تکیه دارند. یعنی مواردی که به صورت روشن میتواند برای کشور و مردم یا حوزههای مرتبط با آنها مفید یا مضر باشد. این نکته نیز لازم به ذکر است که در جریان بحث و گفتوگوها درباره این کنوانسیون و لایحه مرتبط با آن، رئیسجمهوری محترم، وزیر محترم امور اقتصادی و دارایی و وزیر محترم امور خارجه استدلالهای خوبی داشتند که اعضای مجمع نیز این استدلالها را پذیرفتند. از سوی دیگر تجربه چند سال اخیر بویژه پس از تصویب نشدن لوایح پالرمو و CFT نشان داد استدلالهایی که در مخالفت آنها ارائه میشد از قوت چندانی برخوردار نبود. خروج پرونده ایران از فهرست خاکستری این نهاد و رفتن به فهرست سیاه پیامدهای منفی مهمی برای بخشهای اقتصادی کشور به دنبال داشت. این پیامدهای منفی برای بخشهای اقتصادی غیردولتی یا خصوصی ما به همان اندازه زیاد بود که برای بخش دولتی. این تجربهها و شواهد دیگری از این دست در نهایت توانست کفه استدلالها به نفع تصویب این لوایح را سنگینتر کند.
مخالفان تصویب این لایحه در مجمع تشخیص مصلحت نظام، این طور استدلال میکردند که تصویب لایحه پیوستن جمهوری اسلامی ایران به کنوانسیون CFT کمکی به رفع تحریمها نخواهد کرد. در مقابل، موافقان تصویب این لایحه در مجمع تشخیص مصحلت نظام هیچ گاه نمیگفتند تصویب CFT به رفع تحریمها کمک میکند. بلکه استدلال موافقان در مجمع این بود که ما در جهان دوستانی داریم که میخواهند با ما همکاری داشته باشند. اما سخن این کشورهای دوست با ما این است که نپیوستن ایران و تصویب نشدن این لوایح، میتواند کار آنها را در حفظ و برقراری ارتباط پولی و بانکی با ایران سختتر کند.
همچنین برخی اینطور عنوان کردند که با توجه به بازگشت قطعنامههای شورای امنیت، نمیبایست لایحه CFT تصویب شود. درحالی که این استدلال درست نیست. زیرا تحریمها، امری متفاوت و کاملاً مجزا از CFT است. تحریمها میتواند با تصمیمهای سیاسی متوقف شود یا حتی احیا شود، مانند اجرای «اسنپبک» که تصمیم سیاسی اروپاییها برای فشار به ایران بود. اما CFT امر و نهادی مجزاست که سازوکارهای مشخص آن مانع اثرگذاری غیراصولی دیگر کشورها در پرونده کشورهای رقیب یا متخاصم میشود. به هر صورت از هر گامی که باعث شود گرهای از مشکلات کشور باز کند، نباید اجتناب کرد و مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز همواره تلاش دارد تا نهادی گرهگشا برای ملت بزرگ ایران باشد.
🔻روزنامه رسالت
📍 عزت؛ گمشده جهان سیاست
✍️ مسعود پیرهادی
در جهان امروز، مفهوم «عزت» و «شرافت» در مناسبات بینالمللی چنان رنگ باخته که گویی دیگر جز در شعارهای فراموششده، جایی برای آن باقی نمانده است. کافی است به اظهارات بیمحابای دولتمردان غربی نگاه کنیم؛ وقتی رئیسجمهور آمریکا آشکارا اعلام میکند کشورهایی که فلسطین را به رسمیت شناختهاند «احمق» هستند؛ تازه این توهین نسبت به نزدیکترین کشورها و همپیمانان است. در واقع زبانِ بیپرده همان حقیقت تلخی است که در لایههای پنهان دیپلماسی جریان دارد: ارزشها، قربانی منافع آنی و حسابگریهای اقتصادی و امنیتی شدهاند.
نمونههای دیگر فراواناند. نشستی برای «حل بحران غزه» بدون حضور فلسطین برگزار میشود و حتی برخی کشورهای منطقه، بیهیچ احساس شرم یا اعتراض، در حمایت از آن بیانیه صادر میکنند. در جایی دیگر، کشوری مورد حمله قرار میگیرد و با یک عذرخواهی خشک و خالی، موضوع مختومه اعلام میشود؛ بیآنکه کمترین اعتنایی به کرامت انسانها یا حق حاکمیت ملتها شود. گویی جهان امروز به جایی رسیده که نه تجاوز را رسما تجاوز میدانند و نه حمایت از مظلوم را وظیفهای اخلاقی و انسانی.
اینهمه نشانه یک بیماری عمیق در نظام بینالملل است: زوال شرافت سیاسی. آنچه در گذشته دستکم بهظاهر خط قرمز بود، امروز با کلماتی سرد و بیروح توجیه میشود و این، زنگ خطری است برای تمام ملتها؛ چراکه اگر عزت و شرافت از معادلات حذف شود، هیچ تضمینی برای امنیت و استقلال هیچ کشوری باقی نخواهد ماند.
اینجاست که معنای «عزت» در فرهنگ اسلامی جلوهای تازه پیدا میکند. عزتی که نه به سلاح و ثروت وابسته است و نه به تأیید قدرتهای جهانی؛ عزتی که از ایستادگی بر حق، حمایت از مظلوم و وفاداری به کرامت انسان نشأت میگیرد. جهان امروز اگر میخواهد از این چرخه بیاخلاقی بیرون بیاید، ناگزیر است دوباره به این ارزشها رجوع کند؛ ارزشهایی که متأسفانه برای قریب به اتفاق دولتها تنها یادگاری فراموششده از متون مقدس و تاریخ پرشکوه بشر است.
بازگرداندن عزت به سیاست جهانی مستلزم آن است که زبان مسئولانه جایگزین ادبیات تحقیر و تهدید شود، نشستها بدون صاحبان اصلی مسئله برگزار نشوند، عذرخواهیهای صوری پایان یابند و سازوکارهایی واقعی برای جبران خسارت و دفاع از کرامت انسانها شکل گیرد. همچنین باید معیارهای قدرت بازتعریف شود؛ قدرت نه فقط در سلاح و اقتصاد، که در وفاداری به عدالت و شرف نیز معنا دارد و سرانجام، ملتی که عزت را در فرهنگ و دیپلماسی عمومی خود برجسته کند، میتواند در برابر طوفان بیاخلاقیها ایستادگی کرده و الهامبخش دیگران باشد.
مطالب مرتبط
نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست