🔻روزنامه تعادل
📍 نشر اکاذیب و تشویش اذهان در بازار مسکن
✍️ مجید گودرزی
وضعیت مستاجران ایرانی به هیچ عنوان وضعیت مناسبی نیست. بر اساس آمارهایی که مدیران همین دولت ارایه کردهاند، میزان فقر و فقر مطلق در جمعیت مستاجران کشورمان در حال بالا رفتن است و در برخی استانها شدت فقر مستاجران حتی به ۸۰ درصد و ۹۰ درصد رسیده است. بهطور متوسط بین ۵۰ تا ۷۰درصد درآمد خانوارهای ایرانی صرف مسکن میشود. همه این اعداد و ارقام و آمارها گویای این واقعیت روشن است که حوزه مسکن نیازمند راهبردهای اصولی برای حمایت از اقشار کم برخوردار و اعمال نظارتهای بیشتر برای حمایت و حفاظت از این اقشار است. در یک چنین شرایطی لازم است که آمارهای مستند و قابل اتکایی برای سیاستگذاری و تصمیمسازیهای درست در حوزه مسکن شکل گیرد. در شرایط فعلی با اطمینان میتوان گفت که آمارهای بازار مسکن مصداق نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی است. سالهای زیادی است که بازار مسکن از نبود یک پایگاه داده قوی و قابل اعتماد رنج میبرد. اهمیت ایجاد یک چنین پایگاهی از دادههای مستند در آن است که به اقتصاد ایران کمک میکند تا بتواند مبتنی بر واقعیتها و داشتههای مستند تصمیمگیری کند. در شرایط فعلی اما هر کس به فراخور نیاز خود آمارهای دروغ منتشر میکند و این موضوع باعث هدر رفت سرمایههای کشور و انحراف در تصمیمگیریهای کلان اقتصادی شده است. مدتهای مدیدی است که بانک مرکزی، مرکز آمار و وزارت راه و شهرسازی، آمارهای مرتبط با مسکن را منتشر نمیکنند یا این آمارها را همراه با تاخیرهای فزاینده منتشر میکنند.
حتی در برههای شاهد بودیم آمارهای رسمی با واقعیت بازار همخوانی نداشت و زمانی منتشر میشدند که قیمتها نزولی میشد و تا ۱۹ درصد قیمتها را بالاتر اعلام میکردند. اکنون چندین ماه است آمارهای مرتبط با مسکن به خاطر کاهشی شدن قیمت مسکن و تاثیری که ممکن است به نفع محرومها ایجاد کند ارایه نمیشوند. اتحادیههای املاک هم با استفاده از قیمتهای پیشنهادی سایتهای آگهی ملک و... آمارهای غیر واقعی مسکن را عرضه میکنند و حاضر نیستند به جای قیمتهای پیشنهادی، قیمتهایی که معامله در آن صورت میپذیرد را به مردم عرضه کنند! شخصا به عنوان یک کارشناس اقتصاد و تحلیلگر بازار مسکن، بارها از نهادهای ناظر و به خصوص نمایندگان مجلس و نیز دادستان کل کشور خواستار ورود به آمارهای بخش مسکن شدهام. وجود آگهیهای کاذب هم یک چالش اساسی برای صنعت ساختمان شدهاند. آگهیهایی که نه تنها ثباتی در این حوزه ایجاد نمیکنند، بلکه باعث افزایش نوسان و سردرگمی مردم در این بخش میشوند. بدون سقف، بدون محدودیت و کاملا خودسرانه. حتی برخی از این آگهیها وجود خارجی ندارند و هر کسی میتواند آگهی فروش با قیمتهای نجومی بدهد. به نظر میرسد اساسا لازم نیست برای درج آگهی ملکی وجود داشته باشد. هیچ فرد یا گروهی هم مسوولیت درج آگهیها را به عهده ندارد. همین آگهیها میشود ملاک اعلام قیمتهای ملک در کشور. اما پرسشی که با این توضیحات به ذهن خطور میکند آن است که چه باید کرد؟ پیشنهاد روشن ما همواره این بوده است که این آگهیهای مسکن شناسنامهدار شوند و قیمتهای پیشنهادی ملاک خوداظهاری مالیاتی شوند. سالها به دروغ گفته شده است که کمبود مسکن داریم. اما به راحتی ۸ میلیون اتباع بیگانه را در خانههای خالی اسکان دادیم. همین دروغها باعث گردید بیش از ۴۰ درصد سرمایههای کشور در بخش مسکن رسوب شود. در حالی که در کشورهای پیشرفته مسکن حداکثر ۱۰ درصد سرمایهها را جذب میکند.دولت ارایه برخی خدمات را منوط به ثبت اطلاعات سکونتگاهی افراد در سامانههای موجود کرده است. اما بسیاری از افراد و دستگاهها یا کارشکنی میکنند یا قانونگریزی.
🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 نوآوری با تخریب خلاق
✍️ سجاد برخورداری
یکی از سوالات کلیدی در اقتصاد کلان این است که چرا برخی کشورها رشدهای بالا و در مقابل سایر کشورها، رشدهای پایین اقتصادی را تجربه میکنند؟ چرا برخی کشورها دارای استانداردهای زندگی بالایی در مقایسه با برخی دیگر از کشورها هستند؟ چرا برخی کشورها در مقایسه با گذشته نسبت به سایرین، رشدهای بالایی تجربه کرده و به رفاه اقتصادی بالاتری رسیدهاند؟
اقتصاددانان رشد تلاش کردهاند، بر اساس مشاهدات دنیای واقعی، به این سوالات پاسخ دهند؛ چراکه پاسخ به این سوالات میتواند دولتها را در بهکارگیری سیاستها برای دستیابی به رشد اقتصادی و ارتقای استانداردهای زندگی کمک کند. نتیجه این تلاشها امروزه بهعنوان نظریههای رشد اقتصادی شناخته میشوند. این نظریهها از دهه۱۹۵۰ مطرح شده و با توجه به رخدادهای دنیای واقعی، تکامل یافتهاند.
با توجه به اهمیت دستیابی به رشد اقتصادی و رفاه برای کشورها، تلاش اقتصاددانان این حوزه مهم از اقتصاد کلان مورد توجه کمیته اعطای جایزه نوبل اقتصاد امسال قرار گرفت و این کمیته، سه تن از اقتصاددانان فعال در این حوزه را شایسته دریافت این جایزه مهم علمی در رشته اقتصاد شناخت. بر اساس اعلام کمیته نوبل، جایزه امسال بهخاطر تلاش این اقتصاددانان برای تبیین رشد اقتصادی مبتنی بر نوآوری اعطا شد. نصف این جایزه علمی، به جول موکیر (Jeol Mokyr) از دانشگاه نورثوسترن آمریکا برای «شناسایی پیشنیازهای رشد پایدار از طریق پیشرفت تکنولوژی» و نصف دیگر آن بهدلیل ارائه «نظریه رشد پایدار از طریق تخریب خلاق» به صورت مشترک به فیلیپ آگیون (Philippe Aghion) از کالج د. فرنس فرانسه و پیتر هاویت (Peter Howitt) از دانشگاه براون آمریکا تعلق یافت.
جول موکیر بیشتر بر تاریخ اقتصاد اروپا بهویژه در دوره ۱۹۱۴-۱۷۵۰ توجه ویژه دارد. وی در تحقیقات خود بر فهم ریشههای فکری و اقتصادی پیشرفت تکنولوژی و رشد دانش در اروپا متمرکز شده است. یکی از مهمترین کتابهای وی با عنوان «ابزار ثروت آفرینی: خلاقیت فناورانه و پیشرفت اقتصادی» که توسط دانشگاه آکسفورد در سال۱۹۹۲ منتشر شده، به بحث ابزار ثروتآفرینی از طریق نوآوری فناورانه و دستیابی به پیشرفت اقتصادی پرداخته است. در این کتاب تلاش شده است به این سوال مهم پاسخ داده شود که چرا برخی کشورها نسبت به برخی دیگر خلاقتر هستند؟ چرا برخی جوامع خلاقتر مانند چین باستان یا بریتانیا در دوران انقلاب صنعتی به رکود و ایستایی گرفتار میشوند؟ در این کتاب تلاش شده است با مطالعه تاریخ اقتصادی کشورها به نقش بازارها، فضای سیاسی و فضای جامعه اشاره کند که نقش مهمی در دستیابی به رشد اقتصادی مدرن دارند. وی در دو کتاب دیگر با عنوان «اقتصاد روشنگری: تاریخ اقتصادی بریتانیا در دوره ۱۸۵۰-۱۷۰۰» انتشارات دانشگاه یل (۲۰۱۰) و «فرهنگ رشد: خاستگاههای اقتصاد مدرن» انتشارات دانشگاه پرینستون (۲۰۱۶) تلاش کرده است با یک بررسی تاریخی به سوالات تجربی متفاوت در رشد اقتصادی مبتنی بر نوآوری پاسخ دهد.
در سوی دیگر، فیلیپ آگیون به همراه پیتر هاویت بهعنوان پیشگامان پارادایم رشد شومپیترین شناخته میشوند که این پارادایم بهمنظور طراحی سیاستهای رشد در دنیای مدرن در NBER در سال۱۹۹۰ به چاپ رسید. بعدها این ایده در کتاب مشترکی با عنوان «نظریه رشد درونزا» (۱۹۸۸) - انتشارات امآیتی و کتاب «اقتصاد رشد» (۲۰۰۶) مشترک با رچل گریفت (Rachel Griffith) انتشار عمومی یافت. تلاشهای این دو اقتصاددان در حوزه رشد اقتصادی مبتنی بر تخریب خلاق، موجب شد آنها در مارس۲۰۲۰، جایزه «مرز دانش» بنیاد BBVA را به پاس ارائه «نظریه رشد اقتصادی مبتنی بر نوآوریهای ناشی از فرآیند تخریب خلاق» دریافت کنند.
در مقاله اصلی این دو اقتصاددان (مقاله ۱۹۹۰)، آنها اشاره میکنند که مدل رشد مبتنی بر ایده تخریب خلاق، از مدلهای رایج رشد درونزای ارائهشده توسط رومر (۱۹۸۶، ۱۹۸۸) و لوکاس (۱۹۸۸) از دو منظر متفاوت است. یکی از مهمترین آنها این است که در مدل رشد مبتنی بر ایده تخریب خلاق، تاکید بر آن است که پیشرفت تکنولوژی بازندگان و برندگانی دارد؛ چراکه پیشرفت تکنولوژی، مهارتها، کالاها، بازارها و فرآیندهای تولید قدیمی را منسوخ میسازد. این امر پیامدهای مثبت و هنجاری برای رشد اقتصادی به همراه دارد. جنبه مثبت آن ارتقای سطح پژوهش در آینده است که میتواند دستاوردهای پژوهشی امروزی را بهواسطه کهنگی از دور خارج کند. از جنبه هنجاری، پدیده منسوخ شدن ناشی از نوآوری، یک اثر خارجی منفی بهدنبال دارد که موجب میشود سیاستگذاری آزاد اقتصادی به رشد بیش از حد بینجامد.
اعطای جایزه به سه اقتصاددان فعال در حوزه مطالعات رشد اقتصادی، نشان داد که همچنان رشد اقتصادی مساله اول بسیاری از کشورها بوده و کشورها نیاز دارند برای دستیابی به رشد اقتصادی پایدار تلاش کنند. این مساله برای کشورهای در حال توسعه مانند کشورمان، یک مساله حیاتی به شمار میآید؛ چراکه نتیجه رشد اقتصادی، افزایش سطح استانداردهای زندگی و افزایش رفاه اقتصادی است. این سه اقتصاددان و سایر اقتصاددانان برنده جایزه نوبل مانند رومر همواره تاکید میکنند که دستیابی به رشد اقتصادی نیازمند طی کردن فرآیندی است که مبتنی بر دو بنیان اساسی یعنی انباشت سرمایه-نیروی انسانی و کارآیی تولید است. فراهم کردن این دو بنیان هر چند به ظاهر ساده است، اما بسیار دشوار بوده و نیازمند برنامههای اصلاحی در افقهای زمانی مشخص و معین همانند تجربه کرهجنوبی و چین است.
نکته مهم آن است که رشد اقتصادی مبتنی بر نوآوری و تخریب خلاق مورد تاکید برندگان جایزه نوبل اقتصاد امسال، نشان میدهد که دستیابی به رشد اقتصادی پایدار، نیازمند انباشت نیروی انسانی خلاق از یکسو و پذیرش تبعات تخریب خلاق ناشی از نوآوریها از سوی دیگر است. ایران نیز بیش از هر کشوری نیازمند انباشت نیروی انسانی خلاق در کنار سرمایه و پذیرش تبعات تخریب خلاق است. فراهم کردن این دو مولفه نیازمند فراهم کردن محیط اقتصادی است که از مسیر اصلاحات اقتصادی عبور میکند. تقریبا میتوان ادعا کرد این اصلاحات در کشور تمام زمینهها از محیط قوانین و مقررات گرفته تا محیط بازار را شامل میشود.
🔻روزنامه اعتماد
📍 عدالت اجتماعی در تقاطع قانون و سیاست
✍️ سید مهرداد بنیهاشمی کهنگی
حقوق و سیاست، دو ستون اصلی هر جامعهاند که بدون هماهنگی، جامعه دچار بحران میشود. قوانین بدون سیاستهای حمایتی و سیاستهای بدون چارچوب حقوقی، نابرابری را تشدید کرده و عدالت اجتماعی را تهدید میکنند. تمرکز ثروت و قدرت در دست اقلیت، حاشیهنشینی حقوق اقشار آسیبپذیر و کاهش اعتماد عمومی را به دنبال دارد. امروز رسانهها و شبکههای اجتماعی، این فاصله و نابرابریها را بیرحمانه به تصویر میکشند و به چالشهای ساختاری کشور هشدار میدهند. نگاه چپگرایانه به سیاست، این بحران را به وضوح نشان میدهد: عدالت اجتماعی تنها زمانی قابل تحقق است که قانون و سیاست مکمل یکدیگر باشند. سیاست بدون قانون، ابزار قدرت گروههای خاص میشود و قانونی که از مردم حمایت نکند، تنها روی کاغذ باقی میماند. در ایران نمونههای متعددی از این جدایی دیده میشود: محدود شدن دسترسی به آموزش و بهداشت، بحران مسکن، نبود امنیت شغلی و ضعف نظام تامین اجتماعی، همگی نشانههای جدایی سیاست و حقوقاند. مثلا در حوزه مسکن، براساس گزارش مرکز پژوهشهای مجلس، بیش از ۶۰درصد خانوادهها از دسترسی به مسکن مناسب محروماند و نرخ اجارهبها سالانه بیش از دو برابر تورم عمومی افزایش مییابد. این نشان میدهد که قوانین حمایتی کافی وجود ندارد و سیاستگذاریهای اقتصادی نیز نتوانسته است نیازهای مردم را پوشش دهد. در چنین شرایطی، حقوق اساسی شهروندان، به ویژه حق مسکن و کرامت انسانی، به حاشیه میرود. در عرصه آموزش و بهداشت، وضعیت مشابهی مشاهده میشود. طبق آمار وزارت بهداشت، فاصله میان خدمات درمانی در مناطق شهری و روستایی بیش از ۴۰درصد است و این فاصله ناشی از ضعف قوانین حمایتی و سیاستهای غیرهماهنگ است. کودکانی که حق آموزش باکیفیت ندارند و خانوادههایی که دسترسی به خدمات بهداشتی محدود دارند.
نمونههایی از ناکامی سیاست و قانون در همراستایی برای تحقق عدالت اجتماعیاند. کشورهای پیشرفته نشان دادهاند که هماهنگی میان قانون و سیاست میتواند تحولآفرین باشد. در کشورهای اسکاندیناوی، هر تصمیم سیاسی پاسخگوی کرامت انسانی است و قوانین از شهروندان حمایت میکنند. نظام آموزشی رایگان و باکیفیت، تامین اجتماعی گسترده، بیمه سلامت همگانی و حداقل درآمد تضمینی، نتیجه همراستایی قانون و سیاست است و باعث میشود عدالت اجتماعی نه فقط یک شعار، بلکه واقعیتی ملموس در زندگی روزمره شهروندان باشد. حقوق و سیاست زمانی اثرگذارند که در مسیر هم قرار گیرند: سیاست باید به سمت مردم حرکت کند و قانون از شهروندان دفاع نماید. تمرکز بر توزیع عادلانه قدرت و منابع، کلید ایجاد جامعهای انسانیتر و عادلانهتر است. وقتی این دو ستون با هم هماهنگ باشند، عدالت اجتماعی دیگر یک واژه روی کاغذ نیست، بلکه تجربه ملموس زندگی روزمره مردم خواهد بود. در ایران، ضعف همراستایی میان سیاست و قانون، زمینهساز تمرکز نابرابر منابع و افزایش شکاف طبقاتی شده است. براساس گزارش بانک جهانی، نزدیک به ۳۰درصد جمعیت کشور در معرض فقر نسبی هستند و این آمار نشاندهنده ناکامی سیستم قانونی و سیاستهای اقتصادی در تضمین عدالت اجتماعی است. نابرابریهای اقتصادی و اجتماعی، علاوه بر تهدید کرامت انسانی، اعتماد عمومی به نهادهای قانونی و سیاسی را کاهش میدهد و موجب افزایش نارضایتی و تنشهای اجتماعی میشود.
نکته مهم این است که عدالت اجتماعی تنها با اصلاحات قانونی و سیاستگذاری همزمان امکانپذیر است. قانونی که عدالت را تضمین نکند و سیاستی که شهروندان را در مرکز تصمیمگیری قرار ندهد، نمیتواند مشکلات ساختاری را حل کند. در حوزه کار، قانون کار باید هم از حقوق حداقل دستمزد، امنیت شغلی و بیمه اجتماعی حمایت کند و هم سیاستهای اقتصادی باید زمینه اشتغال پایدار و کاهش فاصله طبقاتی را فراهم آورد. جامعهای که قوانینش قدرت را در خدمت مردم قرار دهند و سیاستهایش حقوق شهروندان را تضمین کند، جامعهای است که شهروندانش میتوانند با امنیت و امید زندگی کنند. کرامت انسانی، خط قرمز هر تصمیمگیری است. بدون این کرامت، نه عدالت اجتماعی تحقق مییابد و نه اعتماد عمومی پایدار میماند. چشمانداز آینده، به همراستایی دقیق قانون و سیاست وابسته است. تنها با تمرکز بر توزیع عادلانه قدرت و منابع، ایجاد فرصتهای برابر و ارتقای کرامت انسانی است که عدالت اجتماعی از شعار به واقعیت بدل میشود. هر تصمیم سیاسی، از آموزش و سلامت گرفته تا مسکن و تامین اجتماعی، باید پاسخگوی کرامت شهروندان باشد و هر قانون، نباید صرفا روی کاغذ بماند، بلکه باید زندگی واقعی مردم را تغییر دهد. در نهایت، عدالت اجتماعی نه تنها یک ارزش اخلاقی، بلکه یک ضرورت سیاسی و اقتصادی است. در عصر جهانی شدن و فشارهای اقتصادی، جامعهای که نتواند کرامت انسانی شهروندانش را تضمین کند، به تدریج مشروعیت سیاسی و انسجام اجتماعی خود را از دست میدهد. هماهنگی میان حقوق و سیاست، کلید حفظ این مشروعیت و ایجاد جامعهای پایدار و انسانی است.
🔻روزنامه شرق
📍 اجلاس شرمالشیخ
✍️ کوروش احمدی
طرح ترامپ برای غزه و اعلام موافقت تقریبا همه کشورها با آن نشان داد که در پی جنگهای تجاوزکارانه اسرائیل و بیثباتیهای ناشی از آن، شرایط جدیدی در منطقه در حال شکلگیری است که میتواند همزمان بر شرایط بینالمللی نیز اثر بگذارد. طرح ترامپ از آن جهت در مرکز تلاشهای جاری برای آتشبس در غزه قرار گرفت که آمریکا عملا تنها کشوری است که امکان تأثیرگذاری بر سیاستهای افراطیون اسرائیل را دارد. این امکان تأثیرگذاری خود معلول موقعیت آمریکا بهعنوان کشوری با قویترین اقتصاد و نیروی نظامی است. البته این وضعیت بیسابقه نیست؛ دیگر بحرانهای بینالمللی، حتی بحرانهایی مثل بوسنی و کوزوو در حیاطخلوت اروپا نیز تنها با دخالت آمریکا حل شدند. برخی عوامل فرعی همچون ویژگیها و اولویتهای شخصی ترامپ مانند تلاش او برای تبلیغ خود بهعنوان مخالف جنگهای بیپایان و تلاش برای معرفی خود بهعنوان صلحطلب نیز در پیشبرد طرح غزه بیتأثیر نبوده است. پایگاه اجتماعی ترامپ در داخل آمریکا، اعم از جنبش ماگا و طیف انزواگرا نیز در شکلدادن به سیاستهای او بیتأثیر نیست. عامل دیگری که موجب پیشرفت طرح ترامپ شد، خلأ ناشی از حضورنداشتن مؤثر دیگر قدرتهای جهانی در منطقه است. روسیه در پی سقوط دولت اسد، آخرین سرپل خود را در خاورمیانه از دست داد. چین نیز صرفنظر از یک پایگاه پشتیبانی دریایی در جیبوتی، حضور نظامی یا اطلاعاتی آشکار دیگری در منطقه ندارد. این در حالی است که آمریکا در حداقل ۹ کشور منطقه پایگاه نظامی و اطلاعاتی دارد. علاوه بر چتر دفاعی واشنگتن، توسعه روابط اقتصادی بهویژه با عربستان و دیگر اعراب خلیج فارس باعث شده است این کشورها بهنوعی در مدار آمریکا قرار بگیرند.
روابط چین با منطقه عمدتا بر تعاملات اقتصادی و خرید نفت و صدور کالا استوار است. به همین ترتیب، کشورهای اروپایی نیز در موقعیت ممتازی در منطقه قرار ندارند. سقوط دولت اسد و تضعیف گروههای محور مقاومت در دو سال گذشته نیز در شکلگیری شرایط جدید مؤثر بوده و به ایجاد فضای بیشتری برای اسرائیل به عنوان متحد واشنگتن و نیاز بیشتر کشورهای منطقه به جلب نظر آمریکا برای مهار توسعهطلبی اسرائیل کمک کرده است. طرح صلح ترامپ را میتوان خروجی چنین شرایطی دانست. همزمان، هماهنگی ترامپ با مقامات هشت کشور عربی و اسلامی در جریان نشست اخیر در سازمان ملل در حمایت سریع آنها از طرح ترامپ نیز مهم بود. اگرچه بیانیه این کشورها در لایه دوم و سومش حاوی تحفظها و سؤالاتی بود، اما ظاهر آن که حاکی از استقبال از طرح و تمجید از ترامپ بود، برای پیشبرد طرح کفایت میکرد. در مورد اینکه چرا این هشت کشور بهرغم تحفظها و ملاحظهها در مجموع با آمریکا همکاری میکنند، میتوان به ملاحظات و نیازهای این کشورها در حوزههایی مانند ثبات منطقه، مهار اسرائیل و کاهش سطح تنش و جنگ در منطقه، مشکل مشروعیت داخلی، دستور کار اقتصادی و دیپلماتیک آنها، رفع نیازهای انسانی مردم غزه و جلوگیری از ادامه نسلکشی و داشتن نفوذ و حضور در روندهای سیاسی بعد از آتشبس اشاره کرد. بهعلاوه، این دولتها به کمکهای نظامی و اطلاعاتی و تضمین امنیتشان توسط آمریکا و نیز کمکهای اقتصادی آمریکا نیاز دارند و حمایتنکردن از طرح ترامپ میتوانست برای آنها بسیار پرهزینه باشد.
حمایت این کشورها از ابتکار ترامپ بیش از آنکه ناشی از تمایل واقعی آنها باشد، محصول محدودیتهای موجود، فقدان مسیر جایگزین برای مدیریت بحرانها در خاورمیانه و تقویت موقعیت آمریکا در منطقه طی دو سال گذشته است. اکنون آمریکا بهوضوح دنبال یک صلح آمریکایی در منطقه است؛ صلحی که در چارچوب قواعد و ضوابط مطلوب آمریکا تعریف شده باشد. امروزه قدرتهای رقیب آمریکا حضور ملموس و مؤثری مشابه دوره شوروی سابق در خاورمیانه ندارند.
تحولات اشارهشده منشأ اصلی صفآراییهای جدیدی نهتنها در منطقه، بلکه در سطح بینالمللی است. اینکه ظاهرا چین و روسیه به اجلاس شرمالشیخ دعوت نشدهاند، نشانه بسیار مهمی است که حکایت از عمیقشدن رقابت بین قدرتهای بزرگ و بازآرایی صفوف در خاورمیانه متناسب با آن دارد. دعوت از ایران به نشست شرمالشیخ میتواند حاکی از این باشد که هنوز از نظر آمریکا، ایران به طور کامل در صف چین و روسیه قرار ندارد. اظهارات غیرخصمانه ترامپ در روزهای اخیر نیز در همین راستا میتواند حاکی از تمایل آمریکا به اجتناب از تنش بیشتر در روابط دو کشور باشد. به طور کلی، با توجه به سیاست داخلی آمریکا و نیز اولویت آمریکا برای تمرکز بر رقابت بین قدرتهای جهانی بهویژه چین، به نظر میرسد ترجیح آمریکا اجتناب از وقوع جنگ دیگری علیه ایران است. از آنجا که حمله اسرائیل به ایران مستلزم اجازه آمریکاست، محتمل نیست که اسرائیل نیز فعلا تجاوز دیگری را در دستور کار داشته باشد. البته ادعای ادامه غنیسازی در ایران و برخی تحولات دیگر میتواند شرایط را متحول کند. بااینحال، مادامی که توافقی که باید جایگزین برجام شود حاصل نشده، آمریکا فشار تحریمها و حتی افزایش آن را ادامه خواهد داد.
🔻روزنامه ایران
📍 دکترین «ایران منطقهای» در برابر «منطقه اسرائیلی»
✍️ سیدجلال دهقانی فیروزآبادی
روابط ایران و کشورهای عربی در طول تاریخ بهویژه پس از انقلاب همواره بر اساس الگوهای متنوعی از تعامل شکل گرفته است. این روابط در منطقه شمال و جنوب خلیج فارس ترکیبی از همکاری، رقابت و حتی ستیز را نشان میدهد؛ گاهی رقابت و همکاری بهطور همزمان حضور داشته و گاهی همکاری در بستر رقابت توسعه یافته است. بهطور کلی، تعاملات میان ایران و اعراب ماهیتی دوگانه دارد که همزمان رقابتی و همکاریآمیز است و همزمان تحت تأثیر اختلاف منافع، دیدگاههای متفاوت و سوءتفاهمهای تاریخی قرار گرفته است. سوءتفاهمات یکی از عوامل اصلی چالش در روابط ایران و کشورهای عربی بوده که دو طرف در سالهای اخیر تلاش کردهاند از تداوم و تشدید آنها جلوگیری کنند. علاوه بر این، دخالتهای قدرتهای فرامنطقهای چه از طریق روایت سازیهای منفی و چه با اقدامات عملی، موجب تضعیف اعتماد متقابل در منطقه شده است. با وجود این موانع، الگوی کنونی روابط ایران و اعراب مسیر مثبتی را دنبال میکند و میتوان آن را در چهارچوب همزیستی مسالمتآمیز همراه با رقابت سازنده تحلیل کرد؛ الگویی که در آن همکاری و رقابت بهطور همزمان جریان دارد و هر یک بر دیگری اثرگذار است. این چهارچوب نشان میدهد که روابط ایران و اعراب با وجود چالشها و مداخلات خارجی، قابلیت رشد و توسعه در مسیر تعامل متوازن و پایدار را دارد و در عین حال، حفظ این تعادل نیازمند مدیریت دقیق تفاوتها و سوءتفاهمها و توجه به فرصتهای همکاری است.
همزیستی مسالمتآمیز و همکاری منطقهای بههیچوجه به معنای فقدان اختلاف میان کشورها نیست. در هر سطحی از روابط، حتی میان کشورهایی که پیوندهای دوستانه و راهبردی دارند، وجود اختلاف نظر امری طبیعی محسوب میشود. بر این اساس، اگرچه روابط ایران با کشورهای عربی جنوب خلیج فارس در سالهای گذشته عمدتاً در چهارچوب «رقابت-همکاری» شکل گرفته است اما مسأله کلیدی آن است که نباید اجازه داده شود بازیگران خارجی از این اختلافات برای ایجاد شکاف و بیاعتمادی میان کشورهای منطقه سوءاستفاده کنند. نمونه بارز چنین چالشی، موضوع جزایر سهگانه است؛ هرچند میان ایران و امارات در این رابطه اختلاف نظر وجود دارد اما این مسأله نباید مانع همکاریهای منطقهای شود. این وضعیت مشابه روندی است که در میان اعضای شورای همکاری خلیج فارس مشاهده میشود؛ این کشورها علیرغم اختلافات و دعاوی ارضی و مرزی، در بسیاری از حوزهها همکاری متقابل دارند. نکته اساسی این است که طرفین با آگاهی از اختلافات موجود و در عین حفظ مواضع خود، باید بر پایه منافع مشترک به تعامل و همکاری ادامه دهند. چنین رویکردی امکان مدیریت همزمان رقابت و همکاری را فراهم میآورد و زمینه را برای تقویت ثبات و همزیستی مسالمتآمیز در منطقه مهیا میسازد.
در همین چهارچوب به نظر میرسد سیاست اصولی جمهوری اسلامی ایران بر پایه گسترش همکاری با کشورهای همسایه است؛ سیاستی که در پرتو تحولات اخیر میتواند بیش از گذشته به صورت عملی و مؤثر دنبال شود. بهویژه که در سالهای اخیر، سیاست همسایگی فعال به یکی از اولویتهای اصلی سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران تبدیل شده است. این سیاست، بهویژه در دوره دولت دکتر پزشکیان، نه تنها حفظ شده بلکه تقویت و فعالتر نیز شده است. مفهوم سیاست همسایگی، محدود به مجاورت جغرافیایی یا الزامهای طبیعی هممرزی نیست بلکه به معنای اتخاذ رویکردی خودآگاهانه، هدفمند و مبتنی بر برنامهریزی دقیق برای توسعه روابط همهجانبه با کشورهای همسایه است.
در چهارچوب این سیاست، فرصتهای بیشتری برای همکاری منطقهای فراهم شده و ایران با درک ضرورت تعامل سازنده، مسیر تازهای را در روابط خود با محیط پیرامونی دنبال میکند. در این راستا، ایران در سالهای اخیر و بهویژه در دوره کنونی، سیاست منطقهگرایی مثبت و فعال را از طریق دیپلماسی چندجانبهگرا مورد توجه قرار داده است. این رویکرد توانسته جایگاه منطقهای ایران را ارتقا دهد و به تثبیت منطق تعامل، همکاری و همگرایی سازنده در سیاست خارجی کشور کمک کند.
با وجود روایتسازیهایی که در گذشته و در برخی محافل درباره دکترین سیاست خارجی ایران مطرح شده و بر مفهوم «منطقه ایرانی» تأکید داشتهاند، شواهد نشان میدهد این برداشت با واقعیت راهبرد سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران تطابق ندارد. در واقع، دکترین واقعی سیاست خارجی ایران بر ایده «ایرانِ منطقهای» مبتنی است، نه «منطقه ایرانی». این تفاوت معنایی بسیار بنیادین است. در دکترین «ایرانِ منطقهای»، هدف، ایجاد یک ایران توسعهیافته و قدرتمند در چهارچوب منطقهای توسعهیافته و قدرتمند است؛ به عبارت دیگر، پیشرفت ایران در پیوند با همگرایی، همکاری و ثبات کل منطقه تعریف میشود. در مقابل، رژیم اسرائیل تلاش میکند تا با شکلدهی به آنچه میتوان «منطقه اسرائیلی» نامید، هژمونی سیاسی و امنیتی در خاورمیانه برقرار کند. این رفتار اسرائیل، خود عاملی است که ضرورت تقویت همکاری میان کشورهای حوزه خلیج فارس را بیش از پیش برجسته میکند تا از شکلگیری چنین نظمی جلوگیری شود.
محور مهم دیگر این بحث به شرایط کنونی منطقه اختصاص دارد. پس از تجاوز رژیم اسرائیل به ایران و حمله آن به قطر، مجموعه تحولات دو تا سه ماه اخیر زمینههای جدیدی برای تقویت همکاری میان کشورهای دو سوی خلیج فارس فراهم کرده است. در این چهارچوب، گسترش همکاریهای ایران با کشورهایی چون قطر و عمان و همچنین عادیسازی روابط با عربستان سعودی، نشانهای روشن از شکلگیری درک مشترک میان دو سوی خلیج فارس است؛ درکی که بر ضرورت همکاری راهبردی و منطقهای تأکید دارد. در شرایط کنونی، این فهم مشترک هم در شمال خلیج فارس و هم در جنوب آن قابل مشاهده است و تمامی کشورهای منطقه به اهمیت ایجاد بازدارندگی از طریق همگرایی و همکاری منطقهای پی بردهاند. به ویژه پس از جنگ ۱۲روزه و فعال شدن «اسنپ بک» جمهوری اسلامی ایران بیش از گذشته بر دکترین همگرایی و همکاری مثبت با کشورهای منطقه تأکید میورزد. این راهبرد بر پایه منافع مشترک، ثبات پایدار و تعامل سازنده استوار است و در عین حال، ضمن حفظ واقعگرایی، کلید اصلی ثبات، امنیت و پیشرفت در منطقه به شمار میآید.
به نظر میرسد اکنون زمان آن فرا رسیده است که جمهوری اسلامی ایران ابتکاری تازه را در قالب برگزاری «کنفرانس امنیت و همکاری در خلیج فارس» مطرح کند؛ ابتکاری که میتواند مشابه «کنفرانس امنیت و همکاری در اروپا» باشد، نهادی که بعدها به سازمان امنیت و همکاری اروپا (OSCE) تبدیل شد. چنین سازوکاری قادر است بستر مؤثری برای گفتوگو، اعتمادسازی و همکاری پایدار میان کشورهای منطقه فراهم آورد و زمینه را برای شکلگیری یک نظم امنیتی بومی و پایدار مهیا سازد.
زیرا امنیت در خلیج فارس ماهیتی بههمپیوسته و غیرقابل تفکیک دارد. امنیت شمال و جنوب خلیج فارس از یکدیگر جدا نیست و تنها در قالب یک چهارچوب منطقهای درونزا و مشارکتی معنا پیدا میکند. زیرا تحولات اخیر به روشنی نشان داده است که ناامنی در هر نقطهای از خلیج فارس دیر یا زود به سایر کشورها نیز سرایت میکند. بر این اساس، هیچ کشوری نمیتواند امنیت خود را مستقل از امنیت همسایگان تعریف کند.
در نتیجه توصیه اساسی آن است که کشورهای منطقه با حمایت از ابتکار ایران، در مسیر ایجاد یک نظم امنیتی مشترک و پایدار گام بردارند. جمهوری اسلامی ایران همواره بر اصول همسایگی، همکاری و گفتوگوی سازنده تأکید داشته است و انتظار میرود کشورهای عربی نیز امروز به این درک رسیده باشند که تنها از طریق همکاری جمعی، اعتماد متقابل و پرهیز از سوءتفاهمها میتوان از ثبات و امنیت خلیج فارس صیانت کرد.
🔻روزنامه ابتکار
📍 فاصله واقعیتها با خوشخیالیهای ترامپ
✍️ جلال خوشچهره
"بنیامین نتانیاهو" رگ خواب "دونالد ترامپ" را به دست دارد. میداند که او عطش پایان ناپذیر به تظاهر، تمجید و تعریف از خود دارد. او به مثابه شخصیتی تازه بهدوران رسیده است که میخواهد سوژه روز خودنماییها باشد. بنابراین نتایاهو فعلاً بر اسب مراد سوار است و هرچه طلب میکند، گشاده دستانه از ترامپ میگیرد. این وضع اما آیا ضامن خوشبینیهای افراطی ترامپ است برای آنچه او "نقشه راه آینده خاورمیانه" میخواند یا مسیر پیش رو پر از سنگلاخی است که هر ناظر واقعگرا را از اتکای صرف ترامپ به تحمیل "صلح معطوف به قدرت" باز میدارد؟
"تیری دژاردن" سالها پیش از این در کتاب "صد میلیون عرب" جملهای نغز نوشت؛ این که «یک صلح واقعی صهیونیسم را نابود میکند. اسرائیل در خطر صلح، شعاری است که کامیاب بوده است.» حالا ترامپ به پشتوانه کشتار مردم بیدفاع غزه و ولع ادامهدار تلآویو در توسعه طلبی اشغالگرانه ارضی، براین باور است که میتواند با حضور در اسرائیل و نشست قاهره "اصول سند صلح" را با حضور رهبران و سران بیست کشور منطقه و جهان به کرسی بنشاند. با نگاه به تاریخ بیش از هفت دهه گذشته خاورمیانه و تجربههای آن، آیا میتوان مانند ترامپ خوشدلانه از استقرار صلح سخن گفت؟ آنهم وقتی که دولت ترامپ نگاه سنتی واشنگتن را با "معیارهای دوگانه" در قبال کشورهای منطقه بیش از همیشه نزد جامعه جهانی و به ویژه ملتهای منطقه برجسته کرده است.
مشکل ترامپ در مواجهه با مشکلات جاری در جامعه جهانی از جمله جنگ اوکراین؛ جنگ غزه، لبنان، ایران و... سادهسازی صورت مسئله با تحریف واقعیتهایی آمیخته است که حتی با بیشترین تلاشهای جاری در این زمینه،نمیتواند نتایج روشن به همراه آورد. به عبارت دیگر خوشبینیهای ترامپ سرعتی به مراتب بیش از نتایج عملی هر اقدام دیپلماتیک و نظامی در میدان واقعیتها دارد. راه دور چرا؟ آیا خاموشی آتش جنگ و آزادی اسیران اسرائیلی از سوی حماس و رهایی دهها زندانی فلسطینی از زندانهای اسرائیل، میتواند به استقرار صلح دائم در منطقه منجر شود؟ یا در بهترین حالت، این اتفاق در اندازه استقرار آتشبس در جنگی سخت است که در هر شکل، شکننده و موقت مینماید؟
ترامپ در کنیست(مجلس) اسرائیل، مغرورانه از نتایج عملی "استیو ویتکاف" نماینده ویژه خود در توقف جنگ غزه یاد کرد. او ویتکاف را حتی بلند مرتبهتر از "هنری کیسینجر" وزیر امور خارجه سابق ایالات متحده خواند. کیسینجر دیپلماتی بود که نزدیک به پنج جنگ اعراب و اسرائیل را پایان داد. نتایج کار او به "صلح کمپ دیوید" میان مصر و اسرائیل انجامید. در واقع اهمیت نام و کارنامه کسینجر، هنر مذاکرهگری او میان اضداد سیاسی بود. با اینحال کیسنجر با درک واقعیتهای منطقه و ماهیت سیاست راهبردی تلآویو در توسعهطلبی ارضی بهگونه اشغالگرانه، همچنین سایه سنگین ارتدوکسهای صهیونیست بر سیاست دولتهای اسرائیلی براین باور بود که در موفقترین حالت توانسته نقش "آتشنشان" را در خاموش کردن موقت توپخانه دشمنان منطقهای ایفا کند و نه بیشتر. او بعدها با اذعان بر رویکرد ثابت واشنگتن به منطقه با معیارهای دوگانه، براین باور بود که گره هزار توی بحران خاورمیانه تنها با خاموش کردن موقت آتش جنگ ممکن نیست؛ تا وقتی که در معیار دوگانه واشنگتن اصلاح اساسی صورت نگرفته باشد.
حال پرسش این است که آیا ترامپ در خوشبینی مفرط از نتایج تحمیل "صلح معطوف به قدرت" خود، چه تغییری در رویکرد سنتی "معیار دوگانه" واشنگتن ایجاد کرده و یا در دستور کار دارد؟ نقشه راه او متکی برهمین ابزار سرکوبگرانهای خواهد بود که با تلآویو به اشتراک گذاشته است؟ پایانبندی جنگ غزه، لبنان، اوکراین و منازعه با تهران چگونه تنظیم شده است؟ آیا براساس آنچه ترامپ با غرور اعلام کرد که مرحله بعد از جنگ غزه، اقدام دولت او ایجاد آتشبس در جنگ اوکراین خواهد بود، به همان سادگی در بارش باران کلام خوشدلانه اوست؟ تجربه نشست دوجانبه آلاسکا با "ولادمیرپوتین" هنوز در اذهان کهنه نشده است. پوتین و روسیه، حماس و مردم غزه نیستند که در عدم توازن قدرت به خواستهای معطوف به قدرت واشنگتن تمکین کنند.
نکته مهمتر، چالشهایی است که پس از این، آتشبس کنونی در جنگ غزه با خود دارد. نخست این که آیا دولتها و ملتهای منطقه داعیه تلآویو مبنی بر قدرت برتر را میپذیرند؟ دوم؛ آینده سیاسی غزه، خلع سلاح حماس و ترتیبات امنیتی در نه تنها غزه، بلکه کرانه باختری چگونه خواهد بود؟ اروپا و دولتهای عرب منطقه تا کجا با واشنگتن در اجرای سیاستهایش همراه هستند؟ و سرانجام، سقف تابآوری مردم منطقه در پذیرش وضع در دست مهندسی "واشنگتن _ تلآویو" تا کجاست؟ یک نکته مهم نیز به عنوان مسئلهای بحرانزا بزودی سرباز خواهد کرد؛ این که دولتهای عربی از جمله مصر و اردن ممکن است براین باور باشند که اسرائیل _حداقل در کوتاه مدت _ درپی جنگ با آنان نیست، اما نیک میدانند که واشنگتن _ تلآویو در پی پرتاب کردن توپ به زمین دولتهای عربی هستند. این کار با هدف کوچاندن فلسطنیان غزه به دیگر سرزمینهای عربی و به تبع آن انتقال بحران آوارگان فلسطینی به درون خاک و سیستم امنیتی آنان است.
برخلاف تصور خوشبینانه ترامپ، خاورمیانه و جنگ اسرائیل _ فلسطین و به تبع آن روابط اعراب و اسرائیل با تصورات ایدهآلیستی ترامپ با عنوان "پیمان ابراهیم" فاصله بسیار دارد. اگرچه بنیامین نتانیاهو فعلا رگ خواب ترامپ را در دست دارد. میداند که او عطش پایان ناپذیر به تظاهر، تمجید و تعریف از خود دارد و جلوتر از نتایج اعلام پیروزی میکند. با این حال او فارغ از پیامدهای آتی، در حال گرفتن امتیاز بیشتر است.
🔻روزنامه همشهری
📍 منطق جمهوری اسلامی در شرمالشیخ
✍️ محسن مهدیان
چرا جمهوری اسلامی به دعوت آمریکاییها پاسخ مثبت نداد و در نشست شرمالشیخ شرکت نکرد؟ برخی گفتند باید میرفت و فریاد میزد و برخی دیگر آن را فرصتی برای کاهش تحریمها دانستند. اما دلایل مخالفت با حضور ایران روشن است و هر کدام بر پایه عقل، تجربه و رسانه استوار است.
نخست آنکه دنیای امروز، دنیای تصویر و افکار عمومی است. آتشبس غزه هم محصول همین افکار عمومی بود، نه لطف آمریکا. حالا ترامپ که زیر فشار ملتها ناچار به پذیرش آتشبس شد، میخواهد خود را قهرمان صلح نشان دهد. حضور ایران در نشست شرمالشیخ، یعنی مشروعیتبخشی به نمایش پیروزمندانه شکستخوردگان. ایران نباید خرج تبلیغ مردی شود که سالها حامی نتانیاهو و کشتار مردم بیدفاع بود.
دوم آنکه این نشست تحریف آشکار مفهوم صلح است. ترامپ نه صلحآفرین، بلکه وادار به عقبنشینی شد. آنچه امروز بهعنوان توافق صلح معرفی میشود، نتیجه مقاومت مردم فلسطین و رسوایی رژیم صهیونیستی در افکار عمومی است، نه ابتکار واشنگتن. حضور ایران در این نشست یعنی تأیید روایت وارونهای که آمریکا از حقیقت ساخته است.
سوم، تناقض آشکار در رفتار غرب است. آمریکا همزمان ایران را تهدید میکند و تحریم تازه میگذارد، اما برای حضورش در نشست التماس میکند؛ چون بدون ایران هیچ نظم سیاسی تازهای در منطقه مشروعیت ندارد. این دعوت نه از سر احترام، بلکه برای بهرهبرداری رسانهای است تا نشان دهند حتی تهران هم در چارچوب طراحیشده آنها بازی میکند.
چهارم، فریاد در صحنهای که میکروفنش در دست دشمن است، فریاد نیست. حضور ایران و اعتراضش در نشستهایی با کارگردانی آمریکا، هرگز دیده و شنیده نمیشود بلکه تحریف یا تمسخر میشود. اما نرفتن، خود پیام است؛ افشاگری با سکوت.
پنجم، ایران حامی صلح واقعی است، نه صلح نمایشی؛ صلحی که حماس تعریف کرده: خروج کامل رژیم از غزه، توقف بمباران، آزادی اسرا و رفع محاصره. نشست شرمالشیخ در پی وارونهسازی همین حقیقت است؛ نشستی که در آن اشغالگر قهرمان میشود و مقاومت متهم. نرفتن ایران، دفاع از حقیقت صلح و استمرار منطق مقاومت است.
🔻روزنامه کیهان
📍 ریشه اعتماد به نفس کاذب این جماعت
✍️ جعفر بلوری
۱- تابستان امسال وقتی تنشهای کهنه مرزی بین کامبوج و تایلند از سر گرفته شد و جنگی خونین به راه افتاد معلوم شد، جرقه این جنگ را، یک مکالمه تلفنی زده است! ماجرا از این قرار بود که خانم «پائونگترن شیناواترا» نخستوزیر تایلند در گفتوگوی تلفنی با رئیسمجلس سنای کامبوج، از موضع ضعف وارد شده و همین امر باعث «تغییر محاسبات دشمن و در نتیجه تصمیم برای حمله به تایلند» شده بود! کار به جایی رسید که دادگاه قانون اساسی تایلند خانم نخستوزیر را از قدرت برکنار کرد چرا که او حین مکالمه تلفنی از موضع قدرت ورود نکرده و از «منافع تایلند» نیز دفاع نکرده بود. او وسط یک مکالمه حساس تلفنی بر سر مرزها، رئیس سنای کامبوج را «عمو جان» خطاب کرده بود....!
۲- «واکنش»، نتیجه مشاهده یک «کُنش» و حاصل یکسری محاسبات است. این کنش، میتواند یک کلمه یا واژه یا جمله از زبان یک مسئول باشد؛ میتواند یک اقدام عملی باشد، میتواند یک مقاله و گزارش در یک روزنامه یا خبرگزاری رسمی باشد. گاهی اقدام نکردن و حرفی نزدن میتواند به مثابه همان «کنش» تلقی شده و نتیجه مشابه داشته باشد. به اعتقاد دادگاه قانون اساسی تایلند، خانم شیناواترا باید از موضع قدرت حرف میزد که نزده بود. ضمن اینکه با «عموجان» خطاب کردن طرف کامبوجی، پیام ضعف مخابره کرده بود. بنابراین، «کنشها» مهماند به ویژه وقتی از سوی مقامات، چهرهها و رسانههای تاثیرگذارد صادر میشوند.
۳- کمتر از ۴ ماه است که از تجاوز آمریکا و رژیم صهیونیستی به کشورمان میگذرد. تجاوزی که هرچند دشمن سیلی سختی از نیروهای مسلح و مردم عزیزمان خورد اما در جریان آن بیش از ۱۱۰۰ شهید دادیم. دیگر نیازی به یادآوری این نیست که این تجاوز، وسط مذاکره با آمریکا انجام شد (همانظور که ترور سید حسن نصرالله هم وسط مذاکرات آتشبس صورت گرفت). اینکه دشمن از مذاکره به عنوان «تله» استفاده کرد بر کسی پوشیده نیست. سؤال این است که، کدام «کنش»های کدام اشخاص، جریانهای سیاسی و رسانهای باعث تغییر محاسبات دشمن و در نتیجه تجاوز به خاک میهن شد؟ کدام کارها باید انجام میشد یا کدام حرف نباید زده میشد که دشمن، دچار خطا در محاسبات نشود؟! آیا عملیاتهای وعده صادق یک و دو در محاسبه دشمن نقش داشت؟! التماسهای بیمارگونه برخی جریانهای سیاسی و رسانههای رسمی برای مذاکره با ترامپ در، به خطا رفتن محاسبات دشمن و در نتیجه انجام این تجاوز آیا نقش داشت؟! تکرار این التماسهای مالیخولیایی برای مذاکره مجدد چطور؟ آیا در محاسبات بعدی دشمن لحاظ خواهند شد؟
۴- وقتی رسانههای عبری گزارش روزنامه «جمهوری اسلامی» را عینا به زبانهای عبری و انگلیسی ترجمه کرده و ضمن بازنشر کامل آن مینویسند: «این روزنامه رسمی ایرانی اعتراف کرده است که، ایران و فلسطین در مقابل اسرائیل شکست خوردهاند...این روزنامه نوشته است که عملیات ۷ اکتبر اشتباه بزرگی بود و باعث....»؛ یا وقتی روزنامه سازندگی درست در همان روزی که ترامپ با لذت آمیخته به جنون و خودشیفتگی خاص خود میگوید، سردار سلیمانی و دانشمندان ایرانی را کشته، تاسیسات هستهای ایران را بمباران کرده و هر سلاحی که نتانیاهو نیاز داشت به او داده است، روی عکس ترامپ مینویسد «تسهیلگر صلح»؛ یا وقتی ترامپ- با عرض پوزش بسیار- میگوید کشورها برای بوسیدن باسن من به صف شدهاند، برخی جریانهای سیاسی اصرار دارند به این صف بپیوندند، آیا در حال ارسال پیام قدرت هستند یا ضعف؟! دشمن با دیدن این مواضع و کنشها، چه پیامی دریافت کرده و چه محاسباتی با خود میکند؟ اگر آقای پزشکیان که با لطف خدای مهربان، از ترور همین آمریکا و رژیم صهیونیستی جان سالم بهدر برد، دیروز به شرمالشیخ میرفت چطور؟!
۵- چکیده همه آنچه این جریانهای سیاسی و رسانهای آلوده یا سادهلوح میگویند و مینویسند و روی محاسبات حریف تاثیر میگذارند- و هیچگاه نیز خساراتی که به مردم و کشور میزنند را گردن نمیگیرند- این است که «اگر برویم و با آمریکا مذاکره کنیم جنگ نمیشود». که در پاسخ باید گفت، مگر الان در جنگ نیستیم؟ مگر وسط مذاکره جنگ نشد؟ مگر ترامپ همین دیروز نگفت ایران باید موشکهایش را از بین ببرد، توان هستهای و متحدانش را رها کند و منفورترین و خونریزترین رژیم حال حاضر جهان را به رسمیت بشناسد؟ کدام عاقلی وسط جنگ، روی سلاحش مذاکره میکند و متحدانش را رها کرده و خود را مقابل دشمنی بدعهد و کثیف، تنها و خلع سلاح میکند؟!
۶- ضربالمثلی عامیانهای هست که میگوید «اگر کاکتوس اعتماد به نفس تو را داشت، هفتهای دوبار زردآلو میداد». برخی به جای زردآلو، زعفران و موز هم گفتهاند. این ضربالمثل اشاره به افرادی است که، بنا به دلایلی دچار اعتماد به نفس کاذب و توهم شدهاند. مثلا کودکی را تصور کنید که، به رغم اشتباهات زیاد و بعضا خطرناک، نه تنها تذکر نمیگیرد بلکه، تشویق هم میشود. این کودک حتما به تکرار آن اشتباه تمایل پیدا کرده و خود - و شاید دیگرانی را- در معرض خطر قرار میدهد. شده حکایت آنهائی که، پس از تحمیل خسارتهای سنگین اقتصادی به مردم و این اواخر، تحمیل جنگ و ۱۱۰۰ شهید به این کشور، به دنبال تکرار همان اشتباهند. چرا؟ چون نه تنها با آنها برخوردی صورت نگرفته بلکه، با گرفتن پست و بودجه و مقام، دچار چنان توهم و اعتماد به نفس کاذبی شدهاند که، مدام همان کنشهای غلط و خطرناک را تکرار میکنند. اگرچه معتقدیم، مسئله به این سادگیها هم نیست و بعضا پای نفوذ در جریان است. در هر جایی از این کره خاکی، وسط یک جنگ بزرگ ترکیبی، اگر فرد، رسانه یا حتی مسئولی، خواستار از بین بردن آن تواناییهایی شوند که، دشمن را به عقب رانده است، اگر او را به جرم نفوذی و جاسوس محاکمه نکنند، حتما راهی تیمارستان میکنند.
مطالب مرتبط
نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست