
🔻روزنامه تعادل
📍 بازار بیرحم است!
✍️ محسن عباسی
بورس آینه تمامنمای هر اقتصادی است. بازتابی از فعل و انفعالات اقتصادی در هر کشوری را میتوان در تحولات بورس مشاهده کرد. طی سالهای اخیر هم نوسانات مستمری در این بازار مشاهده میشود. پس از فعالسازی مکانیسم ماشه و در شرایطی که شاید بسیاری از تحلیلگران تصور میکردند بازار دچار نزول و ریزش میشود، بازار سرمایه رشد و استحکام بیشتری از خود نشان داد. اما سکه بورس دو رو دارد. یک روی آن تاثیر رخدادهای اقتصادی در شاخص بورس و روی دیگر بازار تاثیر تحولات بورس در رفتار اقتصادی سهامداران و عموم مردم است!
روی دوم بازار سرمایه در واقع رفتارهایی است که کنشگران اقتصادی و سرمایهگذاران از خود بروز میدهند و اثرات این رفتارها در وضعیت بازار سرمایه از یک طرف و وضعیت کلان اقتصاد نمایان میشود. به همین دلبل هم در مواجهه با تحولات بازار سرمایه دو نوع رویکرد تحلیلی وجود دارد. رویکرد نخست مطالب تحلیلی است که تلاش میکنند مبتنی بر خبرها و اظهارنظرهای روتین، تصویری از وضعیت بازار سرمایه ارایه کرده و در واقع ذهنیت افکار عمومی در مواجهه با این بازار را شکل دهند. سطح دوم تحلیل اما از موضعی همدلانه تلاش میکند، به سرمایهگذاران و سهامداران خرد و افرادی که در شرایط حساس، سرمایههای خرد خود را به جای بازارهای سوداگرانه وارد این بازار کردهاند، راه و چاه را نشان داده و مسیر را بنمایاند. مخاطب این نوع ارزیابیها، مردم عادی و سهامداران خردی هستند که همواره نگران تلاطمات بازار و تکانههای اقتصادی هستند.
طی ۱۸ سالی که در بورس و سایر بازارهای اقتصادی کشور فعالیت کردم به این نتیجه رسیدهام که اغلب سرمایهگذاران خرد همواره بخش خوشبینانه اتفاقات بازارها را برای خودشان تصویرسازی میکنند. این دست از مخاطبان بازار سرمایه، اغلب چیدمان وقایع را به گونهای انجام میدهند که نتایج مورد نظر خودشان را تایید کنند. در واقع به رخدادها از زاویه مدنظر خود نگاه میکنند. اما آیا با یک چنین رویکردی در بازار میتوان توفیقی به دست آورد؟ در برخی موارد بله و برخی مواقع هم خیر! قطعا هر توفیقی در این بازار مبتنی بر چنین تحلیل و نگاهی، شانسی و از سر تصادف خواهد بود. مساله این است که اگر بر اساس شانس و اتفاق یکی، دو بار این چیدمان غیرتخصصی، غیرکاربردی و مبتنی بر ارزیابیهای شتابزده کار و سودی را نصیب سرمایهگذار کند در معاملات بزرگتر با همان نقشه قبلی وارد شده و بزرگترین شکستهای معاملاتی اینگونه شکل میگیرند.
در واقع اگر صاحبان سهام برنامه معاملاتی خودشان را بهروز نکنند، نقد و بررسیهای مورد نیاز را صورت ندهند و اشتباهات کوچک را درست نکنند با نوعی خودفریبی وارد معاملات بعدی میشوند و در نهایت در قامت یک بازنده بیدانش، بازار را ترک میکنند. اینکه برخی سرمایهگذاران اشتباه میکنند، خرد میشوند و منابعشان را از دست میدهند، اشتباه اول است و اینکه بعد از این تجربه، بازار را ترک میکنند، اشتباه دوم! اشتباهی که به مراتب از اشتباه نخست، بیشتر خسارت ایجاد میکند، زیرا این افراد فرصت استفاده از تجربهای که به دست آمده را هم از دست میدهند. فرصت جبران اشتباه و یادگیری و پوشش نقاط ضعف را!
بارها شده بازارها همه طرفها را غافلگیر کرده و هر بار درس جدیدی به آنها داده است. به نظر من، باید مبنا را بر بیرحمی بازار گذاشته و آن را درک کنیم. بیرحمی مطلق!
آن وقت است که سرمایهگذار خودش را برای بدترین سناریو آماده کرده و دیگر به راحتی غافلگیر نمیشود. اما پرسش مهم این است که بیرحمی مطلق یعنی چه؟
یعنی بدترین اتفاقات در بدترین شکل خودشان اتفاق میفتد. وقتی با خود میگویید دو روز دیگر هم در بازار بمانم تا سود بیشتری کنم تا ماشین مدل بالاتری بخرم دقیقا در همان دو روز بازار سقوط میکند! چرا؟ چون سوداگران برای کسب سودهای بیشتر دام پهن کرده و اخبار منفی منتشر میکنند.
فلان سوداگر و فلان رییس و فلان مشاور در حالی که برخی سرمایهگذاران خرد در حال جشن و پایکوبی سودهای به دست آمده هستند اخبار منفی مخابره میکنند!
بازیگر خوشنام سهم، درست از همان روز تصمیم میگیرد تبدیل شود به بازیگر بد سهم!
قوانین به شکلی که به سرمایهگذار ضربه بزنند، تغییر میکنند و ...فعالان اقتصادی باید بدانند در بازاری بیرحمی قرار دارند. هرگونه خوشبینی و خوشخیالی و رویابافی، سرمایهگذار را به زمین میکوبد کما اینکه در مواقعی که بازار سبز است، بدبینی بیش از اندازه هم مانع کسب سود در بازار میشود، اما من به شخصه از دست دادن بخشی از سود را به ضرر کردن بیموقع ترجیح میدهم. در این چند سال همواره سعیام بر این بوده که بازارها را در بدترین شکل خودشان تصور و خودم را برای هر سناریویی آماده کنم.
در اقتصاد باید مبنا را بر عدم اعتماد به هر چیز و هر کس قرار داد تا غافلگیر نشد.
🔻روزنامه دنیای اقتصاد
📍 نگاه میرداماد به آینده
✍️ مهرداد سپهوند
انتشار خبر رسمی انحلال بانک آینده، در میانه پاییز آرام اقتصاد ایران، شبیه فروریختن ناگهانی بنایی بود که سالها ترک برداشته، اما هیچکس از وحشت نمیخواست در آن دقیقتر بنگرد. بانکی با بیش از ۳میلیون مشتری، زیان انباشتهای نزدیک به ۵۵۰همت و اضافهبرداشتی بالغ بر ۳۱۳همت از بانک مرکزی و خلق بیوقفه روزانه به قولی ۳۶۰میلیارد زیان، مدتها پیش از این باید فعالیتش متوقف میشد. واقعیت آن است که تصمیم برای ورود بانک مرکزی به این پرونده، در برابر بانکی که هر روز زیانش بزرگتر و ترازنامهاش از درون تهیتر میشد، بسیار دیر هنگام و بیشتر انگار از سر اجبار اتفاق افتاده است.
اکنون پرونده وارد مرحلهای جدید شده است؛ مرحلهای که در ادبیات نظارت بانکی به آن «فرآیند گزیر» گفته میشود. گزیر بانکی، در معنای دقیق، روشی است برای خروج کنترلشده یک موسسه از چرخه بحران، با هدف حفاظت از سپردهگذاران و جلوگیری از سرایت ناترازی به کل نظام مالی. در این فرآیند بانک مرکزی بهعنوان مقام ناظر و تصمیمگیر نهایی، صندوق ضمانت سپردهها بهعنوان نهاد پشتیبان حقوق سپردهگذاران و در این مورد خاص، بانک ملی ایران بهعنوان بانک پذیرنده سپردهها درگیر خواهند بود. در چنین وضعیتی، هیاتمدیره بانک منحل و مدیر یا هیات تصفیه منصوب میشود تا فهرست داراییها، بدهیها و مطالبات را شناسایی و بهصورت زمانبندیشده برای وصول، فروش یا انتقال آماده کند.
بانک ملی از این پس، نهفقط میزبان سپردههای مردم، بلکه وارث ترازنامهای است با دهها هزارمیلیارد تومان تسهیلات معوق، داراییهای غیرمولد و پروژههایی که سرنوشت حقوقی و اقتصادیشان نامشخص است. برآوردها حاکی است که بیش از ۹۰همت از داراییهای بانک آینده در قالب تسهیلاتی ثبت شده که بخش عمده آنها قابل بازپرداخت نیست و ارزش فعلیشان بهمراتب کمتر از رقم اسمی است. از سوی دیگر، ایرانمال، بزرگترین دارایی فیزیکی بانک، اگرچه در ظاهر سرمایهای عظیم است، اما بهدلیل پیچیدگیهای حقوقی و دشواری ارزیابی، قابلیت نقدشوندگی ندارد. حتی اگر در ارزیابی مجدد، این پروژه ۲۲۰همت ارزشگذاری شود و به آن حدود ۴۰همت ذخیره قانونی را نیز بیفزاییم، همچنان شکاف عمیقی میان داراییهای قابل وصول و تعهدات موجود باقی خواهد ماند؛ شکافی که در نهایت بانک مرکزی از جیب مردم باید آن را پوشش دهد، خواه از مسیر ترازنامه خود، خواه از محل تجدید ساختار سرمایه یا انتشار اوراق جبرانی.
اما واقعیت مهمتر از اعداد، آن است که نظام بانکی کشور در برابر نخستین آزمون واقعی «گزیر» قرار گرفته است. پیش از این، انحلال موسسات کوچکتر به شکل غیرسیستمی و گاه با روشهای پرهزینه صورت گرفته بود؛ اما اینبار حجم سپردهها، گستره مشتریان و میزان ناترازی بهقدری است که تنها یک سازوکار دقیق، سریع و هماهنگ میتواند از بروز بحران اعتماد جلوگیری کند. ماهیت گزیر بانکی این است که سرعت و قطعیت، بر ملاحظه و تعارف ترجیح دارد. نهاد ناظر باید در نخستین نشانه بحران وارد عمل شود، حسابرسی ویژه را فعال کند، مدیر تصفیه را منصوب و داراییهای غیرمولد را بلوکه کند.
مثالی در این مورد تجریه بانک سیلیکونولی در آمریکا است. با ظهور اولین نشانههای ناترازی بانک در ایفای تعهدات که با هجوم سپردهگذاران همراه شد، در کمتر از سه روز بانک وارد فرآیند تصفیه شد. بله تنها در سه روز! این در حالی است که در مورد بانک آینده از زمانی که نشانههای آشکار ناترازی در صورتهای مالی در گزارش حسابرس با تخلفهای جدی و عدم بازگشت نیمی از تسهیلات هویدا شد تا به امروز که بانک مرکزی اقدام به توقف فعالیت بانک کرده، حدود ۱۰سال گذشته است. همین جا باید اذعان کرد که مشکل در حکمرانی اقتصادی کشور را نباید تنها متوجه بانک مرکزی دانست. همه میدانیم پیچیدگی تصمیمگیری بین دستگاهها، مداخلات نهادهای با اختیارات بیحصر و حساب یا ترس از تبعات سیاسی، گاه در حکمرانی اقتصادی ما باعث میشود که نه رئیس کل که هر فرد دیگر و نه فقط بانک مرکزی که سایر ارگانها هم همواره در اقدامات اجرایی بیشتر از قانون، نگران ملاحظات فراقانونی و نانوشته باشند. این سبب میشود تا مداخلههای نظارتی با تاخیر و پس از فرسایش منابع انجام شود و همین تاخیر است که هزینه بحران را چندبرابر میکند.
مردم پس از پرداخت هزینه هنگفت ناترازی از جیب خود و مشاهده ضعف مزمن در حکمرانی بانکی حق دارند از مقامات سوال کنند که چگونه میشود اطمینان یافت در آینده شاهد مشکلاتی مانند بانک آینده نخواهیم بود؟ راهحل در عین پیچیدگی بسیار ساده و سرراست است: رعایت اصول حرفهای فراتر از هرگونه ملاحظهای. آنچه بانک آینده را بر زمین زد، فراتر رفتن ملاحظات غیرحرفهای بهدلیل نفوذ سهامداران در لایههای سیاسی و حکومتی بود. همین امر سبب شد تا نشانهها نادیده گرفته شوند یا با اغماض دیده شوند، سالها رشد نامتوازن، تمرکز قدرت در سطح سهامداران، نبود کنترلهای داخلی، اعطای تسهیلات به اشخاص وابسته و بیانضباطی مالی در پرداخت سودهای غیرواقعی، نظارتهای بیرونی دیرهنگام یا فاقد ضمانت اجرا، همه و همه مشکلاتی است که دست به دست هم دادند تا ترازنامه بانک طی سالها از درون زار و ضعیف شود؛ مسالهای که از دید حرفهای غیر قابل اجتناب نبود. در واقع، بانک آینده محصول مجموعهای از خطاهای نظارتی و مدیریتی بود که با وجود چارچوب شفاف و محکم حکمرانی ریسک، هیچوقت اجازه بروز نمییافتند.
آنچه گفته شد، قطعا یک راهکار کلی و بلندمدت است؛ اما اکنون با شرایط موجود و بهطور عاجل چه باید کرد؟ ازآنجاکه نکته کلیدی در اجرای گزیر موفق، اعتماد مردم است، سپردهگذاران باید مطمئن باشند که حسابشان دستنخورده منتقل میشود، پرداختها متوقف نخواهد شد و دسترسی به وجوه بهسرعت از طریق بانک جدید برقرار میشود. در تجربه اخیر، اعلام بانک مرکزی مبنی بر انتقال کلیه سپردهها به بانک ملی ایران، اگر با اجرای منظم همراه باشد، میتواند نقطه بازسازی اعتماد باشد. اما اگر کوچکترین ناهماهنگی یا تاخیر در اجرای این تصمیم رخ دهد، نه فقط اعتماد به بانک ملی، بلکه اعتماد عمومی به کل نظام بانکی آسیب خواهد دید. از این منظر، موفقیت فرآیند گزیر بانک آینده، محک اعتبار بانک مرکزی در مقام ناظر و ضامن ثبات مالی کشور است.
همچنین با یادآوری آنکه در مورد سیلیکون بانک، نهادهای ناظر تنها در ۳۰روز ارزیابی و عرضه داراییها به بورس را به انجام رساندند، تاکید میشود که این فرآیند توسط مقامات مسوول باید در اسرع وقت انجام پذیرد. بعد از این نیز این مقامات تلاش کنند تا نظام حکمرانی شرکتی در بانکها مستقر شود و تصمیمات اعتباری تنها بر پایه ملاحظات حرفهای و تحلیل دقیق بازده تعدیلشده به ریسک گرفته شود. هر تسهیلات، هر سرمایهگذاری و هر پروژه باید پیش از تصویب، از منظر بازده تعدیلشده به ریسک و تاثیر آن بر سرمایه اقتصادی بانک سنجیده شود. بانک مرکزی نیز باید نه فقط در مقام ناظر بیرونی، بلکه بهعنوان تنظیمگر قواعد بازی، بانکها را ملزم به افشای دورهای شاخصهای ریسک و بازده کند تا انضباط بازار شکل گیرد.
امروز، نگاهها به ساختمان میرداماد دوخته شده است. بانک مرکزی در برابر آزمونی قرار دارد که نتیجهاش بر اعتماد عمومی، بازار پول و حتی ثبات اقتصاد کلان تاثیر مستقیم دارد. آینده بانک آینده شاید روشن نباشد؛ اما آینده نظام بانکی میتواند روشن باشد، اگر از این تجربه درس گرفته شود. درس نخست آن است که با قواعد و ترتیبات حرفهای نباید شوخی کرد، بارها شکست و مبالغ هنگفتی زیان از کف رفته تا این دانش حرفهای حاصل شده است.
مقامات ناظر نباید به بهانه هیچ ملاحظهای از این قواعد کوتاه بیایند. دوم آنکه نظارت باید پیشدستانه باشد، نه پس از بحران. درس سوم آنکه حکمرانی ریسک باید از یک شعار اداری به فرهنگ عملیاتی بانکها بدل شود. درس چهارم، شفافیت، پاسخگویی و استقلال مقام ناظر است؛ امری که بدون اراده سیاسی و حمایت قانونی ممکن نیست. اگر بانک مرکزی بتواند این فرآیند را با حداقل هزینه برای سپردهگذاران و حداکثر شفافیت اجرا کند، نهتنها از یک بحران بزرگ عبور خواهیم کرد، بلکه بنیانی تازه برای اعتماد در نظام مالی کشور بنا خواهد شد. اما اگر این تجربه هم درهالهای از ابهام و تاخیر فرو رود، شاید بار دیگر ناچار شویم بپرسیم: آیا بهراستی آینده روشن است؟
🔻روزنامه کیهان
📍 الگوریتمهای سرکوبگر
✍️ سید محمدعماد اعرابی
در رمان «۱۹۸۴» جورج اورول، وزارت حقیقت قصد داشت با معرفی یک زبان جدید از به کارگیری کلمات و عبارات نامطلوب جلوگیری کند تا دیگر نیازی به سانسور نداشته باشد. رمان «۱۹۸۴» و اساسا آثار اورول از جمله مواردی بودند که سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا(CIA) در جنگ سرد علیه شوروی برای زیر سؤال بردن نظام کمونیستی مورد حمایت و ترویج قرار میداد اما دقیقا همین کار را آمریکا و نظام سرمایهداری نیز انجام میدهند. سانسورچیهای «وزارت حقیقت» آنجا هم نشستهاند، کلمات را تکهپاره و حقیقت را در نطفه خفه میکنند. در عصر جدید علیرغم ادعاهای کرکننده «آزادی» و «آزادی بیان» سانسورچیها خیلی جدیتر و پرکارتر از گذشته هستند و با تکیه بر فناوریهای نوین قدرت بیشتری نیز برای سرکوب حقیقت پیدا کردهاند.
اگر شما یکی از تولیدکنندگان حرفهای محتوا در رسانههای اجتماعی مثل اینستاگرام، فیسبوک، یوتیوب و... باشید حتما فهرستی از واژهها و تصاویری دارید که نباید از آنها استفاده کنید و یا در استفاده از آنها و یا حتی اشاره به آنها باید به شدت محتاط باشید. دلیلش واضح است چون به محض استفاده از آنها و یا حتی اشاره به آنها، شما در رسانههای اجتماعی با انواع و اقسام روشهای مختلف بایکوت شده و در سایه قرار میگیرید. تصاویر شهیدان حاج قاسم سلیمانی، سید حسن نصرالله و یحیی سنوار از آن جملهاند. کلمه «شهید» نیز چه در زبان فارسی و عربی و چه معادل انگلیسی آن(martyr) از جمله کلماتی است که به کار بردن آن میتواند شما را با محدودیت مواجه کند. این محدودیتها از به پستو بردن محتوای تولید شده شما گرفته تا حذف آن و یا تعلیق و مسدود کردن صفحه منتشرکننده را میتواند شامل شود. کلمات دیگری مثل «حماس» یا «حزبالله» (چه با نگارش فارسی/عربی و چه با نگارش انگلیسی) نیز شامل همین محدودیتها میشوند.
«دیدهبان حقوقبشر» که از قضا نهادی همسو با جریانهای سیاسی و فرهنگی غرب دستهبندی میشود نیز مواردی از این دست را تأیید کرده است. طبق گزارش این نهاد در ۲۱ دسامبر ۲۰۲۳ (تقریبا سه ماه پس از عملیات طوفانالاقصی) شعار «از رودخانه تا دریا، فلسطین آزاد خواهد شد» که در تجمعات مختلف حامیان فلسطین در سراسر جهان سر داده شد به همراه نظراتی مانند «فلسطین را آزاد کنید» و «نسلکشی را متوقف کنید» بارها توسط اینستاگرام و فیسبوک حذف شدهاند. شاید تعجب کنید اما حتی کلیدواژه «آتشبس همین حالا» نیز که به پایان جنگ در غزه اشاره داشت جزو کلماتی بود که استفاده از آن ممنوع شده و مورد حذف قرار میگرفت!
کاربران و نهادهای ناظر بر رسانههای اجتماعی ۲۸ اکتبر ۲۰۲۳ (سه هفته پس از عملیات طوفانالاقصی) به پایگاه اینترسپت گزارش دادند که حتی شکلک(ایموجی) پرچم فلسطین نیز توسط الگوریتمهای فیسبوک و اینستاگرام حذف میشوند. فیسبوک و اینستاگرام هر کدام به ترتیب با بیش از ۳ میلیارد و بیش از ۲.۳ میلیارد کاربر فعال ماهانه بالاترین نرخ استفاده را در میان سایر سکوهای رسانههای اجتماعی مانند تیکتاک(بیش از یک میلیارد)، تلگرام(بیش از ۸۰۰ میلیون) و ایکس(نزدیک ۴۰۰ میلیون) دارند. سایر این سکوها نیز مانند فیسبوک و اینستاگرام به نقض حقوق کاربران در موضوع فلسطین میپردازند. طبق دادههای منتشر شده توسط «صدا سوشال»(Sada Social) یک سازمان حقوق دیجیتال فلسطینی، نقض حقوق محتوای دیجیتال مربوط به فلسطینیان به ترتیب در اینستاگرام(۳۱ درصد)، تیکتاک(۲۷درصد)، فیسبوک(۲۴درصد) و ایکس (۱۲درصد) رخ داده است و یوتیوب، ساندکلود و سایرین ۶ درصد باقیمانده را تشکیل میدهند. گزارش شاخص حقوق دیجیتال ۲۰۲۴ که در آوریل ۲۰۲۵ منتشر شد بیش از ۲۵۰۰۰ مورد نقض حقوق محتوای دیجیتال فلسطینیان و سرکوبهای الگوریتمی را در سکوهای اصلی رسانههای اجتماعی مستند کرده است. این سانسور و سرکوب فزاینده درست وقتی اتفاق میافتد که فلسطینیان با چیزی دست و پنجه نرم میکنند که دیوان بینالمللی دادگستری آن را شکلی از «نسلکشی» نامیده است. یعنی دقیقا زمانی که برای مستندسازی جنایات جنگی اسرائیل به سکوهای رسانههای اجتماعی به عنوان معدود راههای ارتباطی باقیمانده با ساکنان غزه نیاز داریم؛ این سکوها بیشترین سرکوب الگوریتمی برای سانسور محتوای فلسطینیان را انجام دادهاند. طبق گزارش شاخص حقوق دیجیتال ۲۰۲۴: «سانسور محدود به تصاویر قتلعام فلسطینیان نبود، بلکه به محتوای مربوط به ترور اسماعیل هنیه در تهران نیز گسترش یافت، حتی اگر فاقد هرگونه جهتگیری، محتوای سیاسی یا بزرگداشت و یادبودی بود.»
بخش نگرانکننده این گزارش آنجاست که میگوید ۲۹ درصد موارد نقض حقوق مستند شده مربوط به هدفگرفتن خبرنگاران و مؤسسات رسانهای بوده است. با توجه به اینکه رسانهها غالبا برای انعکاس اخبار غزه به پوشش محلی از این باریکه وابستهاند از دسترس خارج کردن صفحات خبرنگاران و فعالان رسانهای این حوزه، اطلاع از وقایع میدانی غزه را به شدت محدود میکند. در واقع همانطور که رژیم صهیونیستی در غزه خبرنگاران را میکشت؛ سکوهای اصلی رسانههای اجتماعی هم در خارج از غزه و در سطح جهان آنها را با الگوریتمهایشان را خفه میکردند.
«احمد شهابالدین»، روزنامهنگار فلسطینی، ۱۸ نوامبر ۲۰۲۳ خبر داد که از ۷ اکتبر پنج بار دسترسی به حساب اینستاگرام خود را که نزدیک به یک میلیون دنبالکننده دارد، از دست داده است. حساب اینستاگرام «بیایید درباره فلسطین صحبت کنیم»، که محتوای آموزشی درباره فلسطین منتشر میکند نیز در گزارشی مشابه اعلام کرد صفحه اینستاگرامی آنها به حالت تعلیق درآمده است. شبکه خبری «قدس» مستقر در فلسطین نیز از تعلیق حساب اینستاگرامی خود و حذف دائم صفحه فیسبوکش خبر داد. «لیلی الوعره» خبرنگار پایگاه خبری «موندویس» مستقر در کرانه باختری نیز از مسدود شدن حساب اینستاگرامی خود خبر داد و صفحه پایگاه خبری «موندویس» نیز در تیکتاک به طور موقت حذف شد. مواردی از این دست بسیار است که میتوان فهرستی طولانی از آنها تهیه کرد.
برخلاف محتوای عربی و انگلیسی مربوط به فلسطین، محتواهای عبری و انگلیسی تولید شده در حمایت از اسرائیل با محدودیت خاصی مواجه نمیشود. طبق گزارش دیدهبان حقوق بشر عبارات و مضامینی نظیر «غزه را به پارکینگ تبدیل کنید»، «فلسطین را از نقشه پاک کنید»، «لعنت به اسلام، لعنت به فلسطین» نه تنها توسط فیسبوک و اینستاگرام با محدودیت مواجه نمیشد بلکه شرکت متا (مالک فیسبوک و اینستاگرام) در پاسخ به اعتراض کاربران این محتواها را مصادیقی از نقض دستورالعملهای خود در جلوگیری از نفرتپراکنی تشخیص نداد!
«جولی اوانو» عضو شورای نظارتی شرکت «متا»(مالک فیسبوک، اینستاگرام و واتساپ) تقریبا یک ماه پیش از شروع طوفان الأقصی اعتراف کرده بود که محتوای عربی در شبکههای اجتماعی در مقایسه با محتواهای عبری، بیشتر تحت نظارت و در نتیجه مورد حذف و محدودسازی قرار میگیرد. ۸ سپتامبر ۲۰۲۳ (۱۷ شهریور ۱۴۰۲) «اشرف زیتون» مدیر سابق بخش سیاستهای خاورمیانه و شمال آفریقای فیسبوک در گفتوگو با «الجزیره» از همکاری شرکت «متا» با رژیم صهیونیستی برای کنترل محتواهای مرتبط با این رژیم از سال ۲۰۱۶ خبر داد و گفت: «اسرائیل توانسته یک سیستم قدرتمندی ایجاد کند که مدیریت متا را بهشدت تحت فشار قرار دهد بهطوریکه حتی در سیاستهای اسرائیل سعی شده الگوریتمهای این شبکه اجتماعی نیز تحت تاثیر قرار گیرند.» «اریک باربینگ» مدیر سابق واحد سایبری اسرائیل (از واحدهای سرویس امنیت داخلی رژیم صهیونیستی) در مورد بخشی از این سیستم مدیریت محتوا میگوید: «تلآویو رسما و به طور موردی از شرکت متا میخواهد کلمات یا جملات ضداسرائیلی و حتی تصاویر یا لایکهای شهدای فلسطینی حذف شوند.»
دفتر دادستانی اسرائیل فقط در بازه حدودا یک ماهه پس از عملیات طوفانالاقصی (۷ اکتبر ۲۰۲۳) ۹۵۰۰ درخواست حذف محتوا را برای سکوهای متا(فیسبوک، اینستاگرام و واتساپ)، تیکتاک، ایکس و... ارسال کرد؛ به گزارش این دفتر ۹۴ درصد از محتواهای ارسال شده حذف شدند. این جانبداری اصلا عجیب نیست چون صدها نفر از کارکنان شرکت «متا» از جمله مدیران ارشدی مثل «آدم موسری» رئیس سکوی اینستاگرام، «دیوید فیشر» مدیر درآمدهای مالی فیسبوک و «ایمی بالمور» عضو شورای نظارتی فیسبوک تابعیت اسرائیلی دارند. علاوهبر این «جوردانا کاتلر» از سال ۲۰۱۶ به عنوان رئیس سیاستگذاری اسرائیل و یهودیان به متا پیوست. او سالها در سطوح بالای دولت جعلی رژیم صهیونیستی فعالیت کرده بود و سابقه کار در سفارت اسرائیل در واشنگتن را هم داشت. «جروزرالم پست» در مصاحبهای که ۲۰ سپتامبر ۲۰۲۰ با کاتلر داشت او را «زن ما در فیسبوک» لقب داد. آن روزها هنوز فیسبوک نام شرکت مادر فیسبوک، اینستاگرام و واتساپ بود. کاتلر به جروزالم پست گفت: «وظیفه من نمایندگی فیسبوک در اسرائیل و نمایندگی اسرائیل در فیسبوک است.» او در مصاحبهاش با واشنگتنپست گفت: «در داخل شرکت، بخشی از شغل من این است که نماینده مردم اسرائیل باشم، صدای دولت برای نگرانیهای آنها در داخل شرکتمان.» در پاسخ به این سؤال مجری برنامه که «آیا آنها گوش میدهند؟»، کاتلر پاسخ داد: «البته که گوش میدهند.» در جریان جنگ غزه لوموند اینگونه به نقش «جوردانا کاتلر» در متا اشاره کرد: «هر چیزی که او گزارش میدهد، کد قرمز دارد- مستقیماً به بالا گزارش میشود.» نقش او در متا بیهمتاست و تقریبا هیچ دولت و رژیم دیگری نمایندهای در متا ندارد. دهها میلیون کاربر متا در غرب آسیا و شمال آفریقا فقط یک مدیر سیاستگذاری مشترک دارند و ساکنان آسیای جنوب شرقی با جمعیتی بیش از ۷۰۰ میلیون نفر نیز فقط یک مدیر سیاستگذاری در متا دارند.
۲۸ سپتامبر ۲۰۲۵ «بنیامین نتانیاهو» نخستوزیر رژیم صهیونیستی در دیدار با اینفلوئنسرهای یهودی-آمریکایی تأکید کرد رسانههای اجتماعی به مهمترین ابزار جنگی تبدیل شدهاند: «ما باید با ابزارهایی مبارزه کنیم که در میادین جنگیای که در آنها درگیر هستیم، کاربرد دارند. و مهمترین آنها رسانههای اجتماعی هستند.» او خرید تیکتاک را مهمترین اتفاق این حوزه دانست. اتفاقی که باعث شد مالکیت تیکتاک و حتی کنترل الگوریتمهای آن به سرمایهداران آمریکایی نزدیک به رژیم صهیونیستی مانند «لری الیسون» واگذار شود. این در حالی بود که تیکتاک با آمریکا و رژیم صهیونیستی برای محدودسازی محتواها همکاری میکرد و فقط مالکیت و مدیریت فنی آن در اختیار آمریکا و اسرائیل نبود.
یکی از ویژگیهای بیبدیل طوفانالاقصی این بود که صحنه جنگ در افکار عمومی و تسخیر دادهها به خصوص از طریق رسانههای اجتماعی و فضای مجازی را بیش از پیش آشکار کرد. یک مسئول جمهوری اسلامی خیلی باید سادهلوح باشد که پس از طوفانالاقصی و جنگ ۱۲ روزه با وجود مشاهده خدماترسانی سکوهای اصلی رسانههای اجتماعی و شرکتهای بزرگ فناوری به رژیم صهیونیستی، از عملیات روانی در افکار عمومی گرفته تا جمعآوری دادهها و تجزیه و تحلیل آنها برای عملیات نظامی باز هم با ژستهای عوامفریبانه از بیقانونی و رهاشدگی در فضای مجازی دفاع کند. وقتی از سخنگوی رژیم صهیونیستی در اتحادیه اروپا درباره همکاری رسانههای اجتماعی و شرکتهای بزرگ فناوری با این رژیم برای انتشار توزیع تبلیغات رسانهای رژیم صهیونیستی در جنگ غزه پرسیدند؛ او پاسخ داد: «جنگ فقط روی زمین نیست.» بله؛ جنگی بزرگتر برای تسخیر ذهنها وجود دارد و از مسئولی که قدرت تشخیص چنین جنگی را ندارد؛ باید تست زوال عقل و هوشیاری گرفت.
🔻روزنامه اعتماد
📍 نقد دوگانه سنت و مدرنیته
✍️ بهمن اکبری
در گفتمان معاصر، «سنت» اغلب به مثابه سرچشمه اصالت و حقیقت مطلق تلقی و «مدرنیته» به عنوان گسست از آن یا مظهر انحراف و بیریشگی معرفی میشود. این دوگانهسازی سادهانگارانه، در عمل، انسان را میان دو قطبِ «تقدیس گذشته» و «انکار اکنون» معلق نگه میدارد. مقاله حاضر با نقد نگاه آرمانگرایانه به سنت و نیز با پرهیز از گسستگرایی افراطی مدرن میکوشد نسبت این دوگونه از معرفت را در قالب گفتوگویی تاریخی و هرمنوتیکی بازفهمی کند. بر اساس این دیدگاه، سنت نه جوهره مقدس و تغییرناپذیر حقیقت، بلکه میراثی است انسانی، پویا و تفسیرپذیر که باید در پرتو عقلانیت و نیازهای روز بازخوانی شود.
کلیدواژگان: سنت، مدرنیته، تاریخ فرهنگی، هرمنوتیک، نقد سنتگرایی، عقلانیت مدرن
سرآغاز- در طول تاریخ اندیشه، انسان همواره میان دو میل در نوسان بوده است: میل به حفظ میراث و میل به نو شدن. گروهی چنان از سنت سخن میگویند که گویی حقیقت ناب، تماما در گذشته جای دارد و گروهی دیگر، با شیفتگی نسبت به مدرنیته، گمان میبرند که هر چه جدید است، الزاما درستتر و انسانیتر است. اما زمان به خودی خود واجد ارزش اخلاقی یا معرفتی نیست. درستی یا نادرستی اندیشه، نه به قدمت آن وابسته است و نه به تازگیاش، بلکه به میزان عقلانیت، عدالت و کارآمدیاش برای انسان. «سنت» تاریخِ من و تو است؛ آنچه بر ذهن و زبان انسان تاریخی و جغرافیایی ما «گذشته» است؛ مطلوبیت و حقانیت جاودانه ندارد، اما بیآن نیز نمیتوان زیست. ما از دل سنت برخاستهایم، اما در آن متوقف نماندهایم. این موضوع کاملا دقیق در چند گزاره کوتاه واکاوی شده است:
۱. افسانه گذشته آرمانی- یکی از گرایشهای ریشهدار بشر، «آرمانیسازی گذشته» است. همانگونه که بدرالعبری، متفکر عمانی اشاره میکند، انسان در برابر گذشته دچار «خیالپردازی تاریخی» میشود یا آن را جهانی فرشتگانی و بینقص میپندارد یا سراسر تیره و تباه. هر دو روایت از یک ضعف مشترک رنج میبرند: «روایتزدگی».
نه «سلفی ملائکگونه» وجود دارد و نه «خلفی شیطانی»؛ بلکه انسان همواره در میان خیر و شر در حرکت است. «تاریخ» نه بهشتی است گمشده و نه جهنمی است تمامعیار، بلکه میدان کوششهایی است انسانی برای فهم معنا و عدالت.
۲. سنت: ریشه یا زندان؟سنت سرشتِ سازنده انسان است، اما نباید آن را تقدیس کرد. ما از آن «جهانِ پیشامدرن» کنده و به «جهان مدرن» پرتاب شدهایم. از اینرو، چارهای جز «نو شدن» نداریم؛ اما این نو شدن تنها از مسیر نقد عمیق سنت میگذرد. «مدرنیته» در امتداد سنت است، نه در انکار آن. کسی که مبانی فکری، عقلانیت و سبک زندگی مدرن را پذیرفته، نمیتواند در حسرت زیستِ سنتی و خیال «بازگشت» باشد؛ زیرا بریدن از سنت در سطح مفهومی به معنای بریدن از نظام زیستی آن نیز هست. سنت، بستنی زعفرانی نیست که چون «سنتی» است، لزوما اصیلتر باشد! سنت ریشه است، اما آنچه ما را زنده نگه میدارد، شکوفه و میوه «نو شوندگی» است.
۳. ذهن اسیر گذشته- یکی از بحرانهای فکری جوامع اسلامی، رهن نهادن «حال» در گروی «گذشته» است. ما به جای پرداختن به توسعه، علم و عدالت، در نزاع بر سر روایتهای تاریخی ماندهایم.
شخصیتهایی چون احمد بدوی یا قهرمان میشوند یا شیطان؛ حال آنکه واقعیت انسانی آنان در میان این دو قطب گم میشود. چنین ذهنی نه تاریخ را میفهمد و نه حال را.
گذشته، زمانی است سودمند که چراغ راه آینده باشد، نه زنجیر پای اکنون.
۴. سازنده تاریخ انسان است، نه زمان- گذشته و حال تفاوت ماهوی ندارند، زیرا سازنده هر دو «انسان» است. در هر عصری، انسان با خیر و شر درگیر بوده است. جامعه صدر اسلام نیز جامعهای سراسر فرشتهگون نبود، بلکه انسانی بود با همه تناقضهایش. از اینرو، هیچ دورهای را نمیتوان «معیار مطلق داوری» درباره دیگر دورهها قرار داد. آنچه ماندنی است، نه شکلهای تاریخی، بلکه روح عقلانیت و عدالت است.
۵. سنت و مدرنیته در میانه گفتوگو، نه در تعارض- از منظر فلسفه هرمنوتیکی گادامر، ریکور و تیلور، سنت و مدرنیته در یک گفتوگوی تاریخیاند، نه در یک جنگ تمدنی.
هر سنتی زمانی زنده است که در پرتو نیازهای اکنون بازتفسیر شود. همانگونه که گادامر میگوید، فهم، همواره برآمده از «پیوند افقها» است: افق گذشته و افق حال.
«مدرنیته افراطی» که میخواهد از ریشه بگسلد، همانقدر خطرناک است که «سنتگرایی متعصب» در گذشته منجمد مانده است.
راه میانه، بازخوانی انتقادی سنت در پرتو عقل و تجربه معاصر است؛ نه نفی گذشته و نه پرستش آن.
۶. عقلانیت مدرن و تداوم تاریخی- پرسش بنیادین آن است که آیا میتوان عقلانیت مدرن را پذیرفت و در عین حال در حسرت زیست سنتی ماند؟
پاسخ منفی است، زیرا هر عقلانیت نو، نحوهای است تازه از زیستن و معنا دادن به جهان. اگر عقل مدرن را پذیرفتهایم، باید شیوه زیستن متناسب با آن را نیز بپذیریم.
مدرنیته ادامه ماست، اگر بتواند بر پایه ریشههای فرهنگیمان رشد کند؛ همانگونه که هر درختی، تنها با تداوم ریشههایش در خاک زنده میماند، اما با رویش شاخهها و میوههای تازه معنا مییابد.
در پایان - سنت و مدرنیته دو مرحله از یک صیرورت انسانیاند. «گذشته» منبع الهام و تجربه است، اما نه معیار حقیقت. «مدرنیته» نیز ادامه تکامل همان سنت است، نه دشمن آن.
جامعه امروز برای ساخت آینده، باید از گذشته بیاموزد، اما در آن توقف نکند. بازگشت به گذشته تنها زمانی سودمند است که راهی باشد برای درک عمیقتر انسان و تحقق عقلانیت و عدالت، نه برای اسارت در سایه تاریخ. در این معنا، سنت نه بتِ پرستیدنی است و نه دشمنی ضرورتا شکستنی؛ بلکه گفتوگویی است دائمی میان آنچه بودهایم و آنچه میخواهیم بشویم.
منابع
۱. گادامر، هانس گئورگ. حقیقت و روش. ترجمه محمود خاتمی. تهران: هرمس، ۱۳۹۳.
۲. هابرماس، یورگن. گفتمان فلسفی مدرنیته. ترجمه حسین معصومیهمدانی. تهران: طرح نو، ۱۳۸۰.
۳. ریکور، پل. زمان و روایت. ترجمه موسی اکرمی. تهران: علمی و فرهنگی، ۱۳۸۴.
۴. تیلور، چارلز. منابع خود: خاستگاههای هویت مدرن. ترجمه منوچهر صانعیدرهبیدی. تهران: هرمس، ۱۳۹۵.
۵. بودریار، ژان. جامعه مصرفی. ترجمه ناصر فکوهی. تهران: نشر نی، ۱۳۸۰.
۶. بدرالعبری، بدر بن سالم. تأملات فی التراث و الحداثة. مسقط: دارالمنار، ۲۰۱۷.
۷. اقبال لاهوری. بازسازی اندیشه دینی در اسلام.
🔻روزنامه شرق
📍 تنظیمات کارخانه
✍️ سیدمصطفی هاشمیطبا
زندهیاد مرحوم علیاکبر پرورش، وزیر اسبق آموزشوپرورش، میگفتند هرگاه در دولت نمیتوانیم یا نمیخواهیم درباره موضوعی تصمیم بگیریم، بلافاصله هیئتی را تشکیل میدهیم و به آنان مأموریت میدهیم که بروند و با تشکیل جلسات هماندیشی، بررسیهای اصولی و علمی انجام دهند و نتیجه را گزارش کنند و این یعنی آنکه در آن مورد تصمیمگیری نشود. در حقیقت کارهایی که در دستور جلسات دولت قرار میگرفت، قبلا در کمیسیونهای مربوطه بررسی و سپس به دولت ارجاع داده میشد. یعنی همه مقدمات تصمیمگیری آماده بود، اما به هر دلیل چون دولت نمیخواست تصمیم بگیرد، آن را حواله بررسیهای علمی بیشتر و تصمیمگیریهای منطقی میکرد و معمولا موضوع در گذر زمان به فراموشی سپرده میشد. سفر اخیر رئیسجمهور به استان آذربایجان غربی و سخنان مختلف ایشان حاوی نکاتی بود که دقت در آن میتواند برای خود ایشان و سایر مدیران کشور عبرتآموز باشد و بهصورت خلاصه باید همه ما پند شیخ سعدی علیهالرحمه را آویزه گوش کنیم که «جز راست نباید گفت، هر راست نشاید گفت»؛ بگذریم از اینکه برخی اوقات فکر میکنیم آنچه میگوییم راست است ولی چنین نیست. بازگردیم به نقلقول مرحوم پرورش؛ در این سفر مقرر شد که گروهی راهکارهای اصولی و علمی را برای احیای دریاچه ارومیه تدوین کنند. با شنیدن این خبر بلافاصله سخن مرحوم پرورش را به یاد آوردم. مگر در دولت روحانی و در دولت رئیسی گروههای بررسی علمی تشکیل نشد و تصمیمات لازم را حسب آن نگرفتند؟ حاصل آن تصمیمات اصولی و علمی خشکشدن دریاچه ارومیه در دولت دکتر پزشکیان شد. چرا؟ چون اصل موضوع را یا فراموش کردند یا از کنار آن به دلایل مختلف گذشتند و تسلیم خشکشدن دریاچه شدند، ولی برای آبروداری و اینکه دیگران نگویند هیچ تصمیمی نگرفتند، آن را موکول به بررسی علمی و جامع کردند. میدانید چرا دریاچه ارومیه خشک شده و تصمیمات قبلی کارساز نبوده است؟ برای آنکه نمیخواهند به تنظیمات کارخانه بازگردند. تنظیمات کارخانه یعنی چه؟ یعنی آنکه دستگاه را آنطور که کارخانه تنظیم کرده بوده است، به همان تنظیم اولیه برگردانیم تا رفع نقص شود. تنظیم کارخانهای دریاچه ارومیه چه بوده؟ ما آبی را که به دریاچه ارومیه وارد میشده و شکل تنظیم کارخانهای داشته، از دریاچه به انحای مختلف دریغ کردهایم و توسعه کشت و زرع دادهایم. حال برای آنکه اشتباه خود را تداوم ببخشیم، آن آب را دریغ میکنیم و دنبال راههای مصنوعی هستیم. مگر قرار نبود فاضلاب تبریز به آن وارد شود و برای انتقال آب یک تونل ساخته شد، ولی دریاچه همچنان به خشکی گرایید و اینک خشک شده است. با شجاعت آب دریاچه را به آن بدهید و میلیونها هکتار زمین کشاورزی و حاصلخیز حد فاصل ارومیه تا قزوین را نجات دهید و از بیماری و مهاجرت و بیکاری میلیونها نفر در فاصله جغرافیایی ارومیه تا قزوین جلوگیری کنید. دنبال کدام راه علمی میگردید؟ اخیرا عبارت «هوش مصنوعی» مد شده است. یقین است آنان که از هوش طبیعی خود بهره نمیگیرند، با هوش مصنوعی به حفر چاه سرنگون خواهند شد. اگر بخواهیم به وظایف دولت اشاره کنیم، باید تصریح کنیم که دولت مسئول انجام بدیهیات جامعه است، نه آنکه برای جلب نظر مردم و نشاندادن فعالیت خود به هر جا سرکشی کند و با هر کس عکس بگیرد. موضوع دریاچه ارومیه از بدیهیات است که در دولتهای مختلف بهاصطلاح آن را پیچاندهاند و البته موضوع را نتوانستهاند بپیچانند و خود پیچیدهاند. بعضی از موضوعات آنقدر بدیهی و روشن است که حکمرانی ما آن را فراموش میکند؛ بهویژه اصل دوم مکانیک نیوتن که هر عملی را عکسالعملی است مساوی با آن. در حالی که ما در بسیاری اوقات میاندیشیم که عمل ما یکسویه است و کسی، شخصی، سازمانی، جامعهای یا کشوری نمیتواند عکسالعمل نشان دهد و چون اصل دوم نیوتن عملی میشود، کاسه چه کنم چه کنم به دست میگیریم. امروزه در قریب به یقین مسائل کشور، کارشناسان مختلف ارائه نظر کردهاند و البته گاه اظهارنظرات متفاوت است و تنها انتخاب نظر مناسب و اجرای مقتدرانه آن راهگشاست وگرنه اگر دائم بگوییم متخصصان بنشینند و بحث کنند، اگر هم بتوانند به جمعبندی برسند، وقتی تصمیم برای اجرای کار نباشد تنها آب در هاون کوبیدهاند. باور کنیم حرفزدن فراوان و درددل گفتن و گله از گذشتگان اگرچه صحیح باشد، هیچ کاری نمیتواند بکند؛ چراکه از قدیم گفتهاند «به عمل کار برآید، به سخندانی نیست».
🔻روزنامه آرمان ملی
📍 فیلترینگ و خطر نفوذ سایبری
✍️ محمدهادی جعفرپور
مخالفت دوباره با رفع فیلترینگ و بیثمر شدن تلاش منتقدان این سیاست، مؤید نکتهای قابل تأمل است. برخلاف ادعاهای رسمی، کلید قفل فیلترینگ در اختیار دولت و ارگانهای زیرمجموعه آن نیست.
این واقعیت، پرسشی بنیادین را پیش میکشد که اگر دولت خود تصمیمگیر نهایی در این موضوع نیست، مسئول واقعی این محدودیت برای حقوق شهروندی کیست؟ وعده رئیسجمهور مبنی بر شفافیت ایجاب میکند که دولتمردان دور از حاشیهسازی، با صراحت مسبب ادامه این سیاست را به مردم معرفی کنند. نکته مغفول مانده در بحث فیلترینگ تبعات امنیتی و فنی استفاده شهروندان از فیلترشکنهاست که همراه با تحمیل هزینه بر مردم، موجب ناامنی فضای سایبری میشود که نمونههایی از آن را در جنگ ۱۲ روزه شاهد بودیم. پیامدهای این سیاست تنها در سطح فنی باقی نمانده است. در بُعد اقتصادی، انجمن صنفی کسبوکارهای اینترنتی از زیان بیش از یک و نیم میلیون دلار در هر ساعت اختلال خبر داده است. بیش از ۴۰۰ هزار کسبوکار خرد و متوسط در معرض تعطیلی قرار گرفته و درآمد شرکتهای دیجیتال بین ۷۰ تا ۸۰ درصد کاهش یافتهاند. این ارقام نشان میدهد که فیلترینگ، نه فقط ابزار کنترلی، بلکه ضربه به بنیان اقتصاد دیجیتال و اشتغال جوانان است. در بعد اجتماعی، محدودیت ارتباطات آنلاین، بهویژه در زمان بحران، موجب تشدید اضطراب جمعی و احساس بیقدرتی شده است. روانپزشکان هشدار میدهند که تجربه ناتوانی مکرر در دسترسی به خدمات روزمره، مانند اپلیکیشنهای حملونقل، پرداخت آنلاین یا تماسهای کاری، احساس بیثباتی روانی و بیاعتمادی به نهادهای رسمی را افزایش داده است. در همین حال، استفاده گسترده از فیلترشکنهای ناشناخته برای دور زدن محدودیتها، خطر نفوذ سایبری و سرقت دادههای کاربران را افزایش داده است. از این منظر، فیلترینگ نهتنها امنیت را تقویت نکرده، بلکه خود به تهدیدی برای امنیت داده و حریم خصوصی بدل شده است. دسترسی آزاد، پایدار و ایمن به اینترنت، امروز نه یک امتیاز بلکه یک حق بنیادین است. سازمان نظام صنفی رایانهای در بیانیهای تأکید کرده است که نقض این حق، فراتر از خسارت اقتصادی، به تضعیف انسجام ملی و کاهش اعتماد عمومی میانجامد. اعتماد اجتماعی، سرمایهای است که در صورت فرسایش، بازسازی آن به مراتب دشوارتر از ترمیم زیرساختهای فنی است. ازاینرو، ضروری است دستگاههای مسئول با اتخاذ رویکردی علمی و شفاف، بهجای گسترش محدودیتها، در پی ایجاد فضای سایبری ایمن، آزاد و قابل اعتماد باشند. بازگرداندن اینترنت به وضعیت پایدار و رفع فیلترینگ نهتنها مطالبهای مدنی، بلکه ضرورتی ملی است؛ ضرورتی برای حفظ آرامش روانی، تداوم فعالیتهای اقتصادی و بازسازی سرمایه اجتماعی کشور.
🔻روزنامه فرهیختگان
📍 فراتر از لاوروف و جلد روزنامه
✍️ محمد زعیمزاده
گاهی خیلی راحت تجربههای تاریخی را فراموش میکنیم، نه تاریخ قرنها و دهههای گذشته را بلکه تجربههای همین چند ماه یا چند سال قبل را. در بین تحلیلگران طیفهای مختلف تقریباً این یک تحلیل اجماعی است که اسرائیل به نمایندگی از غرب در سحرگاه ۲۳ خرداد آمده بود که کار را تمام کند؛ اما دو عامل مانع آنها شد، اول توان آفندی ایران و ضربات مهلکی که نیروی نیابتی ناتو خورد و دوم ایستادگی مردم پای ایران و نۀ بزرگ به پروژه آشوب و هرجومرجطلبی. به طور طبیعی از آغاز جنگ ما باید تلاش میکردیم ضمن رفع آسیبها و ضعفها، این دو برگ برنده خودمان را تقویت کنیم، در خصوص توان دفاعی و آفندی شنیده میشود، اقدامات مهمی صورت گرفته که به شکل طبیعی به علت محرمانگی دادهها توسط ما قابلارزیابی نیست؛ اما در حوزه اجتماعی و حفظ انسجام ملی چطور؟ آنچه دشمن در خلوت و جلوت میگوید این است که هدفی جز تضعیف نرمافزاری و سختافزاری ایران از مسیر تحریک اجتماعی و خیابانیکردن سیاست ندارد، یعنی از نظر آنها هر اقدام سختی اگر با موفقیت در جنگشناختی و سیاست خیابانی همراه نشود عملاً بیفایده است.
وقایع سالهای ۱۳۹۶، ۱۳۹۸ و ۱۴۰۱سه تجربه با تفاوتها و شباهتهای بسیار هستند، فعلاً از تفاوتها عبور میکنیم هر سه این اعتراضها از نظر شکل وقوع شبیه هم بودند، آتش برپا کردن به سه عنصر نیاز دارد، بستر آتش که همان هیزم و مواد اشتعالزا میشود، هوا بهمثابه دندهای بر آتش و جرقهای برای وقوع.
در آن سه سال هر سه عنصر وجود داشت، اراده خارجی و طراحی دشمن بهمثابه هوا، بستر اعتراضی بهمثابه ماده اشتعالزا و وقوع یک تکانه اجتماعی بهمثابه جرقه.
غیر از اراده خارجی ۲ عنصر دیگر در دست ماست، هر چقدر بتوانیم آنها را کنترل کنیم پروژه آتش بیشتر به شکست نزدیک میشود، در ۱۳۹۶ ماجرای بانکها در ۱۳۹۸ بیتدبیری دولت در مدل اجرای ایده بنزینی و در ۱۴۰۱ داستان گشت نقطه انفجاری و تکانه بودند. پس گام نخست این است که دقت کنیم در حکمرانی خطاهایی از این دست رخ ندهد. اما مهمتر از مدیریت تکانه تلاش برای کاهش بستر احتراق یا جمعکردن هیزمهاست. یعنی کاهش نارضایتی.
به همان سه تجربه برگردیم، به نظر میرسد در فرایند تشدید نارضایتی حداقل سه عنصر مشترک در همه آنها وجود داشت.
۱. عدم اطمینانبخشی اقتصادی
۲. ناهمگرایی میان مسئولان یا حداقل طیفهایی از مسئولان.
۳. دوقطبی فزاینده در جامعه با اقدامات تحریکآمیز.
اول: جامعه ایرانی کموبیش شرایط را درک میکند، بلوغ رفتاری طیفهای مختلف مردم در دفاع ملی دوازدهروزه گواه این مدعاست، کسی از مسئولان انتظار معجزه اقتصادی ندارد؛ اما ترسیم افق روشن یا حداقل آیه یأس نخواندن کمترین انتظار است. از ایدههای واقعی و روی زمین حرفزدن، پرهیز از ادبیات «نمیشود»، «نداریم»، «گرسنهایم» و... و انجام اقداماتی فوریتدار برای دهکهای پایین جامعه مثل کالابرگ و... میتواند در شرایط فعلی تا حدودی کار کند، القای یک تصویر عقلانی و باتدبیر از حکمرانی و دستگاه اجرایی و خلق یک پرتره کمریسک و قابلبرنامهریزی از آینده نباید کار دشواری باشد. از سوی دیگر ارائه تصویر غیرمسلط بر امور توسط دولت میتواند بهشدت آسیبزا باشد، مثل سال ۱۳۹۸ دولتی که تیغ جراحی در دست داشته باشد و بعد از ماجرا بگوید از زمان عمل خبر نداشته و صبح جمعه متوجه شده در این وضع، مخرب خواهد بود.
دوم: در تجربه سالهای ۱۳۹۶ و ۱۳۹۸ رئیسجمهوری بر مسند امور بود که یکی از کارویژههایش تولید تنش در داخل بود، فردی با زبان تند و تیز که سطح درگیری را به بیشینهترین حد رسانده بود، به شکل طبیعی با چنین رفتاری منتقدان هم در داخل به شکل حداکثری پرخاشگر میشدند، جناب پزشکیان اساساً نه به لحاظ فردی چنین خصوصیاتی دارد و نه چنان پروژه شخصی خاصی را دنبال میکند، او از این جهت یک امتیاز مثبت تلقی میشود که توانسته به شکل نسبی در خصوص شیوههای حکمرانی ادبیات مشابه در کشور تولید کند، اما اینکه در کلان ایدهها و در لحظات خطیر از اطراف و اکناف سازهای ناهماهنگ نواخته شود میتواند به عنصری برای ارائه تصویر ناهمگرا در حکمرانی بدل شود.
ماجرای کشمکش بر سر روسیه از این زاویه قابلبحث است، میتوان ساعتها فارغ از وضع ویژهای که هستیم درباره مواضع تاریخی روسیه و چین از استالین و مائو تا پوتین و شی و لاوروف و... صحبت کرد و شاهدمثال تاریخی آورد؛ اما اگر کمکی به اتخاذ تصمیم درست در شرایط نظم جدید نکند به هیچ دردی نمیخورد. ایستادگی کمسابقه چین و روسیه در برابر اروپا و آمریکا در ماجرای اسنپبک و نامهها و بیانیههای مشترک سه کشور چیزی است که در فهم تاریخزده برخی مسئولان سابق دیده نمیشود.
اگر همراهبردشدن با روسیه و چین در شرایط خاص فعلی را بهعنوان یک راهبرد ملی - ولو موقت - در نظر بگیریم آن وقت اظهاراتی از جنس وزیرخارجه اسبق معنادارتر میشود.
این اظهارات از دو جنبه اهمیت پیدا میکند، نخست در عرصه سیاست خارجی که بعضاً تبعاتش در اظهارات برخی مسئولان از جمله رئیس مجلس آمده است که منجر به تضعیف روابط میشود و دوم که از اولی هم مهمتر است عرصه داخلی و اجتماعی و القای این حس است که حتی در بین مسئولان هم یک همگرایی در استفاده از روابط با شرق وجود ندارد و این یعنی عدم درک واقعیتها و وضعیت جدید و اولویتها، یعنی فریادزدن اینکه ماجرا آنقدرها هم که به ما میگویند جدی نیست و هنوز میتوان به این دعواهای سطح پایین ادامه داد.
سوم: معنای ساخت دوقطبی و تمایز آن با پذیرش تکثر مشخص است. در جامعه موزاییکی ایران نمیتوان دیدگاهها و سلایق مختلف را نادیده گرفت. قانون اساسی ظرفیت بزرگی در استفاده از تکثر و آزادیهای مشروع دارد. دوقطبی اما ایجاد نزاعها و شکافهایی است که دو جمعیت میلیونی را در مجاز یا واقعیت رودرروی هم قرار میدهد. اولویتهای حکمرانی را جابهجا میکند، انرژیها را هدر میدهد، جامعه را خسته و فروبسته میسازد، نخبگان ملی را فرسوده میکند و در نهایت ایران را ایرانستان میکند.
دفاع ملی ۱۴۰۴ نشان داد حفظ ایران تنها با پذیرش همه تفاوتها و تکثرها در چهارچوب قانون اساسی و پرهیز از دوقطبیهای بلاموضوع ممکن است. کارکرد دو قطبیها به نفع آشوبطلبی و کاهش قدرت ملی در تجربههای تاریخی معاصر ایران از ۱۳۸۸ تا همین ۱۴۰۱ بر کسی پوشیده نیست، در شرایط فعلی هم این ماجرا کار میکند. طیفهای رادیکال از آنهایی که دنبال بنیصدریزاسیون جناب پزشکیان بودند تا کاسبان و مشوقان حضور ایران در سیرک شرمالشیخ، از بانیان خطاهای بزرگ ۱۴۰۱ تا تئوریسینهای تسلیم ایران در برابر آمریکا جریانهای دوقطبیزی هستند.
ماجرای اخیر جلد یک روزنامه اصلاحطلب را هم میتوان از این مجرا دید، این قلم از منتقدان کمپین فشار بر رسانههای رسمی است و معتقد است در عصر جولان باجنیوز، فیکنیوز و لشکرهای سایبری و در دورانی که عدهای میخواهند رسانه را زیر زمین ببرند و مسئولیت حرفشان را نپذیرند، در دوران خطرناک انتقال مرجعیت به بخشی از رسانههای ایرانستیز، رسانههای رسمی باید سلبی و ایجابی تقویت و اصلاح شوند؛ اما اگر رسانهای خلاف امر ملی جامعه را دوقطبی کرد چه؟
رفتن به سراغ یک سوژه ملتهب و بازنمایی آن بهنحویکه بخش مهمی از جامعه آن را توهین به خود تلقی کنند، یک خطاست و ترمیمنکردن آن اشتباه خطایی بزرگتر، شما خواسته یا ناخواسته قربانی تجاوز را چادری ترسیم کردهاید و آن فرد را به بخشی از جامعه منتسب کردهاید که واقعیت ندارد، حتی اگر معتقد باشید چنین قصدی نداشتهاید نمیتوانید نسبت به قضاوت و برداشت مخاطب از عمل خودتان بیتفاوت باشید. اهالی آن رسانه میتوانستند ضمن پذیرش اشتباه و تأکید بر سهویبودن آن از مخاطبانی که چنین برداشتی کردهاند، عذرخواهی کنند؛ اما ترجیح دادند با یک بیانیه باز هم بر مخاطب بتازند.
شاید گفته شود این یک خطای موردی است؛ اما اگر در بافتار فعلی جامعه واسازی شود، این کار هم میشود بخشی از کمپین دوقطبیسازی.
🔻روزنامه رسالت
📍 من کجا؟ باران کجا؟
✍️ جواد شاملو
روحمان کویر لوت شد از بس باران نیامد. دل ما به باران محتاج است؛ محتاجتر از سدهای مملکت، محتاجتر از محصولات کشت دیم، محتاجتر از این زمین خشک. ای کاش ببارد؛ حتی اگر کل تهران قفل شود و ترافیک کل خیابانها را تبدیل به پارکینگ کند. حتی اگر دلمان بگیرد و مجبور باشیم صدای همایون شجریان را در گوشمان بگذاریم تا بخواند: «ابر میبارد و من میشوم از یار جدا». حتی اگر بگویند اسیدی است. ای کاش شب تا صبح ببارد و از آن شبهایی بشود که قیصر در وصفشان میگفت: «دیشب باران قرار با پنجره داشت؛ روبوسی آبدار با پنجره داشت؛ یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد؛ چک چک، چک چک...چکار با پنجره داشت؟». اگر آن شب باران نمیبارید، قیصر چنین شعری نمیگفت. باران از ایرانیها شاعر میسازد. شاید همین بارانهای شبانه بود که قیصر را قیصر کرد.
چکار با پنجره داشت؟ این پرسش کوتاه قیصر امینپور در بطن خود یک درنگ عمیق و هوشمندانه نهفته دارد. او به ما میآموزد که برای یافتن شعر، برای کشف معنا، و برای بازگشت به خود، باید لحظهای از تکاپوی بیوقفه بایستیم و بپرسیم: «چه کسی دارد اینچنین عمیق با ما حرف میزند؟».
بسیاری از ما، در مسابقه رسیدن به خط پایان فرضی، چنان غرق در آینده شدهایم که اکنون را از یاد بردهایم. زندگی ما شبیه به کوهنوردی است که تمام تمرکز و توانش بر فتح قله است؛ بدون لحظهای توقف برای نفس کشیدن و دیدن منظرهها. او بیوقفه تلاش میکند، از همه لذتها میگذرد تا به هدف برسد، اما وقتی بالاخره به قله میرسد، نه تنها نایی برای لذت بردن از شکوه قله در تنش باقی مانده، بلکه سرمایهای برای ماندن و بهرهبرداری از دستاوردش ندارد. این کوهنورد، تمام مسیر را با خود بیگانه بوده و حتی در اوج موفقیت نیز تهی و تنهاست.
رسالت شعر در این جهان پرشتاب، همین درنگ و مکث اجباری است. شعر، به کمک ما میآید تا برای یک لحظه هم که شده، از دویدن دست بکشیم و «خلوت» و «اکنون» داشته باشیم. شعر، نه یک فرار از واقعیت، بلکه راهی برای رویارویی واقعی با خودمان است. وقتی واژگان قیصر، فروغ یا شاملو در ذهن ما حک میشوند، ما را مجبور میکنند تا سکونی از جنس تفکر عمیق داشته باشیم.
این سکون، خلوتی است که در آن میتوانیم صدای «چک چک باران» را نه صدای یک تهدید، بلکه زبان محرمانه طبیعت با پنجره روحمان بشنویم. شعر میگوید که «خودِ ما»، گنجینهای است که در تکاپوی بیامان زندگی گم شده است. تنها با درنگ است که میتوانیم دوباره «خودمان» را پیدا کنیم؛ خودِ تشنه و کویری که بیش از هر سد یا محصولی، به بیداری و توجه ما محتاج است.
مطالب مرتبط

نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست

